تذكار ويراستار
مضامين اين خطبه و خطبههاى 34 و 39 و چند سخن و خطبه ديگر امير المؤمنين در نهج البلاغه يكى است كه در وقت مناسب توضيحى درباره آنها داده خواهد شد .
[ 638 ]
68 إنجحار الضّبّة و من كلام له عليه السّلام في ذمّ أصحابه توبيخ المتخاذلين من أصحابه
كم أداريكم كما تدارى البكار العمدة ، و الثّياب المتداعية كلّما حيصت من جانب تهتّكت من آخر . [ 1 640 ] ( 1 ) كلّما أطلّ عليكم منسر من مناسر أهل الشّام أغلق كلّ رجل منكم بابه ،
و انجحر انجحار الضّبة في جحرها ، و الضّبع في وجارها . الذّليل و اللّه من نصرتموه و من رمى منكم فقد رمى بأفوق ناصل . [ 2 640 ] ( 2 ) إنّكم ، و اللّه ، لكثير في الباحات ، قليل تحت الرّايات ، و إنّي لعالم بما يصلحكم ، و يقيم أودكم ، و لكنّي ، و اللّه ، لا أرى إصلاحكم بإفساد نفسي . ( 3 ) أضرع اللّه خدودكم ، و أتعس جدودكم لا تعرفون الحقّ كمعرفتكم الباطل ، و لا تبطلون الباطل كإبطالكم الحقّ [ 3 642 ] ( 4 )
[ 639 ]
68 به سوراخ رفتن سوسمار از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در سرزنش ياران خود توبيخ ياران كه به يارى بر نمىخيزند
تا كى و تا چند با شما آن چنان ملاطفت و مدارا كنم كه با كره شتر كوهان ساييده ، و جامه پوسيدهاى مدارا مىشود ، كه آن جامه از هر طرف درز گرفته شود از طرف ديگر پاره گردد [ 1 641 ] ( 1 ) همينكه يك دسته باز شكارى از بازهاى شام بر سرتان فرود مىآيند ، هر يك از شما در خانه را به روى خود بسته مانند سوسمار در سوراخش ، و كفتار در لانهاش به خانهها پناهنده مىشويد . به خدا ذليل كسى است كه شما ياريش كنيد و هر كس شما را به طرف دشمن اندازد ، با پيكان زه زده تير انداخته است . [ 2 641 ] ( 2 ) شما و اللّه در تفريحگاهها فراوانيد ، ولى در زير پرچمها بسيار اندكيد . من بدانچه شما را به اصلاح آورد ، و از اعمال و رفتار كج مستقيمتان كند به خوبى آگاهم ، ولى قسم به خدا صلاح نمىدانم كه براى اصلاح شما نفس خود را تباه كنم . ( 3 ) خدا روهاى شما را زبون و بختتان را تيره گرداند آن قدر كه به باطل آشنايى داريد حق را نمىشناسيد ، و آن قدر كه حق را باطل مىكنيد به انديشه باطل كردن باطل نيستيد [ 3 643 ] ( 4 )
[ 640 ]
[ 1 638 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصادر أخرى .
الف « تاريخ اليعقوبي » لأبي واضح أحمد بن أبي يعقوب :
و قال : « يا أهل العراق ، و ددت أنّ لي بكم بكلّ ثمانية منكم رجلا في أهل الشّام ، و ويل لهم ،
قاتلوا مع تصبّرهم على جور ، ويحكم أخرجوا معي ، ثمّ فرّوا عنّي إن بدا لكم . فو اللّه إنّي لأرجو شهادة ، و إنّها لتدور على رأسي مع مالي من الرّوح العظيم في ترك مداراتكم ، كما تدارى البكار الغمرة ، أو الثّياب المتهتّكة ، كلّما حيصت من جانب تهتّكت من جانب » . ( ج 2 ، ص 102 ) .
ب « أنساب الأشراف » للبلاذري :
« وددت و اللّه أنّ لي بكلّ عشرة منكم رجلا من أهل الشّام ، و أنّي صرفتكم كما يصرف الذّهب ،
و لوددت أنّي لقيتهم على بصيرتي ، فأراحني اللّه من مقاساتكم و مداراتكم كما يداري البكار العمدة ،
و الثّياب المنهرمة ، كلّما خيطت من جانب تهتّكت من جانب » . ( ج 2 ، ص 438 ) .
ج « الغارات » للثقفي :
فقال : « و اللّه لوددت أنّ لي بكلّ مائة منكم رجلا منهم أخرجوا معي ، ثمّ فرّوا عنّي إن بدا لكم ، فو اللّه ما أكره لقاء ربّي على نيّتي و بصيرتي ، و في ذلك روح لي عظيم ، و فرج من مناجاتكم ،
و مقاساتكم و مداراتكم مثل ما تداري البكار العمدة ، و الثّياب المتهتّرة كلّما خيطت من جانب تهتّكت على صاحبها من جانب آخر » . ثمّ نزل ( ج 2 ، ص 423 ) .
[ 2 638 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصادر أخرى :
الف « تاريخ اليعقوبي » :
« أمّا بعد يا أهل الكوفة ، أكلّما أقبل منسر من مناسر أهل الشّام أغلق كلّ امرىء بابه ، و انجحر في بيته انجحار الضّبّ و الضّبع الذّليل في وجاره ؟ أفّ لكم لقد لقيت منكم يوما أناجيكم ، و يوما أناديكم ، فلا إخوان عند النّجاء ، و لا أحرار عند اللّقاء » . ( ج 2 ، ص 101 ) .
ب « أنساب الأشراف » :
و قد كان علي حين أتاه خبر النعمان بالكوفة ، خطب الناس فحمد اللّه و أثنى عليه ، ثمّ قال :
« عجبا لكم يا أهل الكوفة ، كلّما أطلّت عليكم سريّة ، و أتاكم منسر من أهل الشّام أغلق كلّ أمرىء منكم بابه قد انجحر في بيته انجحار الضّبّ في جحره ، و الضّبع في وجارها . الذّليل و اللّه من نصرتموه و من رضي بكم رمي بأفوق ناصل . فقبحا لكم و ترحا ، قد ناديتكم و ناجيتكم ، فلا أحرار عند النّداء ، و لا إخوان عند النّجاء قد منيت منكم بصمّ لا يسمعون ، و بكم لا يعقلون ، و كمه لا
[ 641 ]
[ 1 639 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف « تاريخ يعقوبى » نوشته ابن واضح احمد بن ابى يعقوب :
و گفت : اى مردم عراق ، دوست داشتم در برابر هر هشت نفر از شما يك نفر از مردم شام را داشتم ، و واى بر آنان كه در راه بيداد با پايدارى نبرد كردند ، افسوس بر شما همراه من بيرون آييد سپس اگر خواستيد از من بگريزيد . به خدا سوگند من آرزومند شهادتى هستم كه بر سرم پرواز مىكند ، با توجّه به آسايشى بس بزرگ كه در رها شدنم از مداراى با شما در اين شهادت است ،
چنان مدارايى كه با شتران ناآزموده ، يا با جامه پارهاى مىشود كه هر گاه از كنارى دوخته شود ، از كنارى ديگر پاره گردد .
ب « انساب الأشراف » نوشته بلاذرى :
به خدا سوگند آرزو دارم در برابر هر ده نفر از شما ، يك مرد از شام داشته باشم ، و شما را همچون صرّافى زر عوض كنم ، و آرزو دارم بر پايه بينشم با آنان رو به رو گردم ، و در نتيجه خدا مرا با شهادت ، از رنج كشيدن و مدارا كردن با شما آسوده كند ، چنان مدارايى كه با كره شتران ناآزموده و جامه فرسوده شود ، كه هر گاه از كنارى دوخته شود از كنارى ديگر پاره گردد .
ج « الغارات » نوشته ثقفى :
پس گفت : به خدا سوگند ، آرزو دارم در برابر هر يكصد نفر از شما يك مرد از آنان داشته باشم . افسوس بر شما همراه من بيرون شويد ، سپس هرگاه خواستيد بگريزيد ، به خدا قسم با بزرگ ، و گشايشى براى رها شدن از چانه زدن با شما و سختى ديدن از شما و مدارا كردن با شما همچون مداراى با كره شتر نيازموده ، و جامه پاره پارهاى كه وقتى يك گوشه آن دوخته شود ، از گوشه ديگر بر تن پوشندهاش پاره گردد . آنگاه از منبر پايين آمد .
[ 2 639 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف « تاريخ يعقوبى » :
پس از سپاس به درگاه خدا اى مردم كوفه ، آيا همينكه بازى شكارى از بازهاى شام به سويتان آمد هر كس در به روى خود بسته چون سوسمار در سوراخش و كفتار در لانهاش پناهنده مىشود ؟
اف بر شما چه روزى كه آهسته با شما سخن گفتم و چه روزى كه بر سرتان فرياد زدم سختيها از شما كشيدم ، نه برادرانى فرياد رس هستيد ، و نه آزادگانى در روز رويارويى .
ب « انساب الأشراف » :
هنگامى كه خبر نعمان در كوفه به على رسيد براى مردم سخن گفته پس از سپاس و ستايش خدا گفت :
شگفتا اى مردم كوفه ، همينكه دستهاى جنگى بر سرتان فرود آمد ، و بازى شكارى از مردم شام به سويتان آمد ، هر يك از شما در به روى خود مىبندد ، و مانند سوسمار كه به سوراخ رود و چون كفتار كه در لانه خزد در خانه پناه گيريد . به خدا قسم خوار كسى است كه شما او را يارى كرده باشيد و هر كس به شما راضى شد با كمان بىزه تير انداخته است . رويتان سياه باد و مرگ بر شما ، بر سرتان فرياد زدم ، آهسته با شما سخن گفتم ، نه هنگام فراخواندن آزادهايد ، و نه در وقت
[ 642 ]
[ 2 638 ] يبصرون » . ( ج 2 ، ص 448 ) .
ج « الغارات » :
تشبه رواية « الغارات » رواية « أنساب » مع تفاوت يسير جدّا .
د « تاريخ الرسل » للطبري :
حدّثني عبد اللّه بن أحمد بن شبّويه المروزي ، قال : أنبأنا أبي ، قال : حدّثني سليمان ، عن عبد اللّه ، قال : حدّثني عبد اللّه بن أبي معاوية ، عن عمرو بن حسّان ، عن شيخ من بني فزارة قال :
بعث معاوية النعمان بن بشير في ألفين ، فأتوا عين التمر ، فأغاروا عليها ، و بها عامل لعليّ يقال له ابن فلان الأرحبي في ثلثمائة ، فكتب إلى عليّ يستمده ، فأمر الناس أن ينهضوا اليه فتثاقلوا ، فصعد المنبر ،
فانتهيت اليه و قد سبقني بالتشهّد و هو يقول :
« يا أهل الكوفة ، كلّما سمعتم بمنسر من مناسر أهل الشام أظلّكم انجحر كل امرىء منكم في بيته ، و أغلق بابه انجحار الضبّ في جحره ، و الضبع في وجارها . المغرور من غررتموه ، و لمن فاز بكم فاز بالسهم الأخيب . لا أحرار عند النداء ، و لا اخوان ثقة عند النجاء . إنّا للّه و إنّا اليه راجعون . ما ذا منيت به منكم : عمي لا تبصرون ، و بكم لا تنطقون ، و صمّ لا تستمعون ، إنّا للّه و إنّا اليه راجعون » .
( ج 6 ص 3445 ) .
[ 3 638 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصادر أخرى :
الف « تاريخ اليعقوبي » :
« أيّها النّاس ، إنّ أوّل نقصكم ذهاب أولي النّهى و الرّأي منكم الّذين يحدّثون فيصدّقون ،
و يقولون فيفعلون ، و إنّي قد دعوتكم عودا و بدءا ، و سرّا و جهرا ، و ليلا و نهارا فما يزيدكم دعائي إلاّ فرارا ، ما تنفعكم الموعظة ، و لا الدّعاء إلى الهداية و الحكمة ، أما و اللّه إنّي لعالم بما يصلحكم ، و لكن في ذلك فسادي . . . » . ( ج 2 ، ص 106 ) .
ب « أنساب الأشراف » :
و حدّثني عبّاس بن هشام الكلبي عن أبيه ، عن أبي مخنف في إسناده : أنّ عليّا لمّا بلغه خبر بسر ابن أبي أرطاة ، و توجيه معاوية اياه ، صعد المنبر ، فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال :
« أمّا بعد ، فإنّي دعوتكم عودا و بدءا ، و سرّا و جهرا ، في اللّيل و النّهار ، و الغدوّ و الآصال ، فما زادكم دعائي إلاّ فرارا و إدبارا . أما ينفعكم العظة و الدّعاء إلى الهدى ؟ و إنّي لعالم بما يصلحكم و يقيم أودكم ،
و لكنّي و اللّه لا أرى إصلاحكم بفساد نفسي ، إنّ من ذلّ المسلمين ، و هلاك هذا الدّين أنّ ابن أبي سفيان يدعوا الأشرار فيجاب ، و أدعوكم و أنتم الأفضلون الأخيار فتراوغون و تدافعون » . ( ج 2 ،
ص 458 ) .
ج « الغارات » :
حدثنا محمّد قال : حدّثنا الحسن ، قال : حدثنا ابراهيم ، قال : و من حديث الكوفيين ، عن نمير
[ 643 ]
[ 2 639 ] فرياد رسى برادريد . به شما كرهايى گرفتار شدهام كه نمىشنوند ، و گنگهايى كه تعقل نمىكنند ، و كورهايى كه نمىبينند .
ج « الغارات » :
روايت « الغارات » با روايت « انساب » بسيار شبيه است ، و تفاوت آن دو بسيار كم .
د « تاريخ الرسل » نوشته طبرى :
عبد اللّه بن احمد بن شبّويه مروزى مرا حديث كرده گفت : پدرم ما را خبر داده گفت : سليمان مرا حديث كرد ، از عبد اللّه ، گفت : عبد اللّه بن ابى معاويه مرا حديث كرد ، از عمرو بن حسّان ، از شيخى از بنى فزاره كه او گفت . معاويه نعمان بن بشير را با دو هزار نفر اعزام كرد ، به عين التمر تاخت آورد ، كارگزار على به نام فلان ارحبى تنها با سيصد نفر در شهر بود ، به على نوشته استمداد جست ، على فرمان داد مردم به پا خيزند و به سويش روند ، ليكن مردم سنگينى نشان دادند ، پس بر منبر رفت . به آنجا رفتم ، پيش از رسيدنم شهادت را گفته بود ، وقتى رسيدم مىگفت :
مردم كوفه ، همينكه شنيديد بازى از بازهاى شكارى شام بر سرتان سايه افكند هر يك از شما در خانهاش غنوده در خانه را مىبندد و چون سوسمار در سوراخش و كفتار در لانهاش پناه مىبريد .
فريبخورده كسى است كه فريب شما را خورد ، هر كس با تير شما برنده شود با تير شكسته برده است .
نه آزادگانيد هنگام فراخواندن ، و نه برادران مورد اطمينان به هنگام يارى خواستن . ما براى خداييم و به سوى او باز گردنده . . .
[ 3 639 ] ترجمه روايات منابع ديگر :
الف « تاريخ يعقوبى » :
« مردم ، نخستين كاستى شما رفتن خردمندان و صاحبنظران شما يعنى همان كسانى است كه به راستى سخن مىگفتند ، و بدانچه مىگفتند عمل مىكردند ، و من شما را ابتداءا و بارها ، نهان و آشكارا ، و شبانه و روزانه فراخواندم ، ليكن فراخواندنم جز بر فرار شما نيفزود ، نه پند دادن به شما سود دهد ، و نه فراخواندن به راه راست حكمت رساند ، به خدا قسم بدانچه شما را اصلاح مىكند دانايم ، ليكن تباه شدن خودم در آنست . . .
ب « انساب الأشراف » :
عبّاس بن هشام كلبى از پدرش ، و او از ابى مخنف مرا حديث كرد كه در سند دادن گويد :
وقتى خبر بسر به على رسيد و خبر شد كه معاويه او را اعزام كرده ، بر منبر فراز شده پس از حمد و ثناى الهى گفت :
امّا بعد ، من از آغاز و بارها ، پنهان و آشكارا ، در شب و روز ، و از بام تا شام شما را فراخواندم ،
و فراخواندنم جز بر فرار و پشت كردن شما نيفزود . آيا پند و فراخواندن به سوى هدايت سودى برايتان ندارد ؟ بيگمان من بدان چيزى كه شما را اصلاح و كجى شما را راست مىكند آگاهم ، ليكن به خدا قسم اصلاح شما را با فساد خود درست نمىدانم . بدون شك از خوارى مسلمانان و نابودى اين دين آنكه پسر ابو سفيان بدان را فرا مىخواند و پاسخ مثبت مىدهند ، و من شما را كه افرادى برتر و از نيكان هستيد دعوت مىكنم و شما به نيرنگ و بهانه جويى و امروز و فردا كردن مىپردازيد .
ج « الغارات » :
[ 644 ]
[ 3 638 ] ابن وعلة ، عن أبي ودّاك الشاذيّ ، قال : قدم زرارة بن قيس الشّاذي ، فخبّر عليا عليه السّلام بالعدّة التي خرج فيها بسر ، فصعد المنبر ، فحمد اللّه و أثنى عليه ، ثمّ قال :
« أمّا بعد أيّها النّاس ، فإنّ أوّل فرقتكم ، و بدء نقصكم ذهاب أولي النّهى و أهل الرأي منكم الّذين كانوا يلقون فيصدقون ، و يقولون فيعدلون ، و يدعون فيجيبون ، و أنا و اللّه قد دعوتكم عودا و بدءا ، و سرّا و جهارا ، و في اللّيل و النهار ، و الغدوّ و الآصال ، فما يزيدكم دعائي إلاّ فرارا و إدبارا ، أما تنفعكم العظة و الدّعاء إلى الهدى و الحكمة ؟ و إنّي لعالم بما يصلحكم و يقيم أودكم ، و لكنّي و اللّه لا أصلحكم بإفساد نفس ، و لكن أمهلوني قليلا ، فكأنّكم و اللّه بامرىء قد جاءكم يحرمكم و يعذّبكم فيعذّبه اللّه كما يعذّبكم . . . » . ( ج 2 ، ص 625 ) .
[ 645 ]
[ 3 639 ] محمّد ما را حديث كرده گفت : حسن ما را حديث كرده گفت : ابراهيم ما را حديث كرده گفت :
و از حديث كوفيان ، از نمير بن وعلة ، از ابى ودّاك شاذىّ ، گفت : زرارة بن قيس شاذى آمده خبر حمله بسر و افرادش را به على عليه السّلام داد ، پس بر منبر فراز شده ، خداى را سپاس گفت و ستايش كرد ، آنگاه گفت :
امّا بعد اى مردم ، نخستين نشانه پراكندگى ، و آغاز كاستى شما رفتن خردمندان و صاحبنظران شما است كه در سخن خود راست مىگفتند ، و در گفتار عدالت پيشه داشتند ، و دعوت مىشدند و پاسخ مىدادند ، و من به خدا قسم شما را بارها ، پنهان و آشكار ، در شب و روز ، از بام تا شام فراخواندم اما جز بر فرار و پشت كردنتان چيزى نيفزود ، آيا پند و فراخواندن به سوى هدايت و حكمت شما را سودى نمىبخشد ؟ بىگمان من بدانچه شما را اصلاح و كجى شما را راست مىكند دانايم ، ولى به خدا قسم با فاسد كردن خودم شما را اصلاح نمىكنم ، ليكن كمى به من مهلت دهيد ، به خدا قسم گويى هم اكنون شما را مىبينم كه شخصى بر سرتان آمده محرومتان كند و عذابتان دهد ، در نتيجه خدا هم او را عذاب كند آن چنان كه شما را عذاب مىكرد . . .
[ 647 ]