بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب بخشی از زیباییهای نهج البلاغه, ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     index - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     kh0001 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0002 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0003 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0004 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0005 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0006 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0007 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0008 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0009 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0010 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0011 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0012 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0013 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0014 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0015 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0016 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0017 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0018 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0019 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0020 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0021 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0022 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0023 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0024 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0025 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0026 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0027 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0028 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0029 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0030 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0031 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0032 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0033 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0034 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0035 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0036 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0037 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0038 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0039 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0040 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0041 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0042 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0043 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0044 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0045 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0046 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0047 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0048 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0049 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0050 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0051 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0052 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0053 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0054 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0055 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0056 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0057 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0058 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0059 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0060 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0061 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0062 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0063 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0064 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0065 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0066 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0067 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0068 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0069 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0070 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0071 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0072 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0073 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0074 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0075 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0076 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0077 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0078 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0079 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0080 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0081 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0082 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0083 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0084 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0085 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0086 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0087 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0088 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0089 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0090 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0091 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0092 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0093 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0094 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0095 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0096 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0097 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0098 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0099 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0100 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0101 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0102 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0103 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0104 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0105 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0106 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0107 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0108 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0109 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0110 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0111 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0112 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0113 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0114 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0115 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0116 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0117 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0118 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0119 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0120 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0121 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0122 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0123 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0124 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0125 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0126 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0127 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0128 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0129 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0130 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0131 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0132 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0133 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0134 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0135 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0136 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0137 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0138 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0139 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0140 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0141 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
     KH0142 - بخشى از زيباييهاى نهج البلاغه
 

 

 
 

تساوى وجودى

على « ع » درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى ، بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است . از اين رو وقتى باد بشدت ميوزد شاخه‏ها را بطور شديد حركت ميدهد ، و هنگامى كه از جا مى‏پرد درختان را كنده و ريشه‏هاى آن را به لرزه در مى‏آورد ، و آنگاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى ميشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش ميگرايد همچنين او درك كرده بود كه نيروى

[ 74 ]

عمومى وجود ، بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقه‏اش ايستاده و در برابر باد به حركت در مى‏آيد ،

مواظبت ميكند ، بحكم همان قانون از گياه خرد شده‏ى خشك نيز مراقبت مى‏نمايد پسر ابو طالب با سخنى كه آن را از روح وجود گرفته ، نظريه سوداگران را درهم مى‏كوبد . گويا او بوسيله اين سخن ،

در فهماندن مقصود خود ، با جهان هستى شركت ميكند نظرى كه انسان به جهان هستى و حالات آن مى‏افكند : به ستارگان ثابت فضاى وجود ، و كواكب شناور كرانه‏هاى ابد ، به خورشيد تابان و ابرهاى پديدار و بادهاى تند ، به كوههاى بلند و درياهائى كه امواج خروشان آنها را مى‏شكند يا شب صفحات آنها آرام ميگيرد ، نظرى كوتاه به اينها براى او كافى است اطمينان پيدا كند كه جهان هستى و حالات آن ، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركه‏ى انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .

نگاهى كه آدمى به اين طبيعت نزديك و احوال آن ميكند : به تابستان سوزان كه باد در آن ساكن ميشود ، به پائيز آنگاه كه جنگلهاى

[ 75 ]

آن افسرده و هوايش طوفانى و اطراف آسمانش گرفته و عبوس ميشود ، به زمستان گاهى كه آسمان آن رعدى و به سبب برقها پريشان است و باران‏هاى آن سيل آسا سرازير ميشود و ابرهايش بحدى مى‏پيچد كه آثار آسمان و زمين را مى‏پوشاند ، به بهار هنگامى كه جهان را بصورت كرانه‏هاى مرطوب و نهرهاى فراوان و زيبا و باغهاى رنگارنگ مى‏گسترد ، نگاهى كوتاه به اينها كافى است او را مطمئن كند كه اين طبيعت و حالات آن ، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركه‏ى كه انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .

آرى ، نظرى كوتاه و آزمايشى به طبيعت و جهان هستى ، كافى است انسان را دلالت كند بر اينكه اين اسرار و قوانين ، به تمام معنى درست و پايدار و عادل هستند و منطق آنها بر اساس اين صفات استوار است ، و تنها صفات مزبور است كه وجود جهان عظيم هستى را تصديق ميكند پسر ابو طالب چنين نظرى به جهان هستى افكند و اسرار وجود را كه عبارت از درستى ، پايدارى و عدالت بود بطور مستقيم درك كرد . آنگاه آنچه ديده بود و به آن پى برده بود او را تكان داد و در خون او جارى گرديد و در وجودش راه يافت و از روى انديشه و احساس بصورت ندائى رسا در آمد و لب‏هايش به اين جمله حركت كرد : « آگاه باشيد ، آسمانها و زمين بر اساس حق بپا شده‏اند » . اگر شما بخواهيد

[ 76 ]

درستى و پايدارى و عدالت را در يك كلمه جمع كنيد ، هيچ كلمه‏اى جامعتر از كلمه « حقيقت » نخواهيد يافت . زيرا در مفهوم اين كلمه ،

درستى و پايدارى و عدالت نهفته است پسر ابو طالب عميقانه درك كرد كه مقايسه‏ى آسمان و زمين كه بر اساس حقيقت استوار و با مفاهيم سه‏گانه‏ى درستى و پايدارى و عدالت متلازم است با حكومت كه ناچار صورت كوچكى از اين وجود قائم بر اركان سالم و ثابت بشمار ميرود ، از حيث اصل و فرع مقايسه‏اى صحيح و بجا است . اينجاست كه مقايسه مزبور كه افراد دور از انديشه و احساس از آن بى‏بهره هستند خودبخود در عقل و وجدانش زنده مى‏شود ، آنگاه بيدرنگ مى‏گويد :

« و بزرگترين حقى كه خداوند واجب نموده ، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است . دين حقى است كه خداوند براى هر كدام بر ديگرى واجب كرده و آن را سبب الفت و هماهنگى آنان قرار داده است . بنابراين رعيت جز به شايستگى حكمرانان ، و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمى‏شوند . پس هرگاه رعيت حق حاكم را اداء كرد و حاكم نيز حق رعيت را اداء نمود ، حقيقت ميان آنان عزيز مى‏گردد و نشانه‏هاى عدالت برپا مى‏شود و سنت‏ها در مسير خود جارى مى‏گردد و بر اثر آن روزگار اصلاح ميشود و در بقاى حكومت اميدى هست . و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد ،

آنگاه اختلاف كلمه بروز ميكند و نشانه‏هاى ظلم آشكار ميشود و

[ 77 ]

راههاى سنت‏ها ترك ميگردد : به خواسته‏هاى نفسانى عمل ميشود و احكام تعطيل مى‏گردد و بيماريهاى افراد فراوان ميشود ، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل شده و باطل بزرگى كه انجام ميشود احساس نگرانى نمى‏كند [ 1 ] . اينجاست كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز ميگردند و مسئوليت‏هاى بندگان نسبت به خدا زياد ميشود » اينجا من توجه شما را به دقتى كه بر زبان على « ع » در روابط عمومى بزرگ ، بين عناصر حكومت به عمل آمده جلب ميكنم ، آنگاه شما را به ارتباط دقيقى كه ميان اعمال پسنديده‏ى ثمربخش و ثبوت اين عناصر بر اساس حقيقت ، حكمفرماست توجه ميدهم . اين همان حقيقتى است كه از درستى و پايدارى و عدالت تشكيل يافته و آسمانها و زمين بر اساس آن برقرار شده است .

على « ع » درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است ، از اين رو وقتى باد به شدت مى‏وزد شاخه‏ها را بطور شديد حركت ميدهد و هنگامى كه از جا مى‏پرد درختان را كنده و ريشه‏هاى آن را به لرزه درمى‏آورد ، و آنگاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى ميشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش ميگرايد .

[ 1 ] يعنى اگر حق تعطيل شود مردم احساس نگرانى نمى‏كنند ، زيرا به كارهاى باطل عادت كرده و حقوق لازم را تعطيل نموده‏اند و در كارها سستى مى‏كنند .

[ 78 ]

او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را به زمين مى‏افكند ، نشانه‏هاى زمين در برابر چشمها و انديشه‏ها آشكار ميگردد ،

و هنگامى كه خورشيد از زمين روى ميگرداند پرده تاريكى بر آن مى‏گسترد . او دريافته بود كه گياه رشد ميكند و داراى برگ ميشود و گاهى ميوه ميدهد . اين گياه با اينكه در شكل و هدف خود ، با نور خورشيد و هوا و آب و خاك تفاوت دارد ، اما در عين حال ، رشد و برگ دار شدنش وابسته به همين نور و همين هوا و آب و خاك ميباشد .

او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را رويهم غلطان است ، بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند است بر نشانده شده است و بادى كه « خداوند وزش آن را تند كرده و جايگاه پيدايش آن را دور گردانيده » با وجود دورى محل پيدايش ، مأمور « به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها است ، و بسان وزش در فضا ، به طورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش بازگرداند ، به آن مى‏وزد تا آب فراوانى بالا بيايد » و اين ستارگان و اين كواكب و روشنائى نورافكن‏ها و چراغ نورافشان خورشيد و ماه تابان ، زينت زمين و موجب سرور دلهاست على « ع » از آنسوى اينها درك كرده بود كه اين جهان هستى كه بر اساس حقيقت استوار است بر عناصر آن يك ارتباط تعاونى حكومت ميكند . چنانكه دريافته بود كه نيروهاى جهان هستى ، از

[ 79 ]

حقوقى كه براى بعضى بر بعض ديگر لازم شده است ، برخوردارند ، و اين نيروها بحكم وجود و استمرارى كه بر آنها حكومت دارد از هر جهت با يكديگر برابرند .

او عميقانه درك كرده بود كه مقايسه‏ى اين عناصر متعاون و متساوى ، با انسانهائى كه ناچار بايد بحكم وجود و استمرارشان همكار و برابر با يكديگر باشند ، مقايسه‏ائى صحيح و بجا است . زيرا انسانها از موجودات اين جهان هستى بشمار ميروند و آنچه بر عناصر وجود كه عبارت از شخصيت اشتراكى است حكومت ميكند و على « ع » آن را براى حيات انسان ضرورى ميداند ، انسانها نيز از آن برخوردارند . اينجاست كه على « ع » جهان طبيعت و جهان انسان را به كمك تابش عقل و جهش احساس ، بهم مى‏پيچد تا عدالت جهانى را بر اساس وحدتى مركب از درستى و پايدارى و عدالت دريابد . او به اين قانونى كه بوسيله‏ى آن در فهماندن مقصود خود ، با جهان هستى شركت ميكند ، زبان گشوده و ميگويد :

« خداوند از جمله حقوق خود ، حقوقى را براى بعضى از مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است . بعضى از آنها انگيزه‏ى بعض ديگر است و بعضى لازم شمرده نمى‏شود مگر بسبب بعض ديگر » سخن بزرگ ديگرى كه على « ع » در زمينه دوام نعمت ميگويد از همين جا سرچشمه ميگيرد . او دوام هر نعمتى را مرهون انجام وظيفه

[ 80 ]

طبيعى صاحب نعمت نسبت به برادران انسانش دانسته و ترك اين وظيفه واجب را باعث زوال نعمت ميداند . ميگويد :

« كسيكه نعمت‏هايش فراوان شد نيازمنديهاى ديگران به او زياد ميشود . پس هر كس در نعمت‏ها به حقوق واجب قيام كند نعمت‏ها را در معرض بقاء و دوام قرار داده است ، و كسى كه در نعمت‏ها به حقوق واجب اقدام ننمايد نعمت‏ها را دستخوش فنا و نابودى ساخته است » .

اين دو سخن درباره عدالت جهان هستى كه انسان نيز از موجودات آن محسوب ميشود نيازى به توضيح فراوان ندارد . زيرا حقوق بندگان خدا در منطق على « ع » با هم برابر است . در حقيقت ، اين حقوق شباهت تامى به حق آب بر باد ، و حق نبات بر آب ، و حق آب بر خورشيد ، و حق خورشيد بر قانون وجود دارد . و اين سنت ، سنت جهان هستى دادگر است كه هيچ حقى را براى انسان لازم نميداند مگر آنكه حقوقى كه از ديگران به عهده‏ى اوست اداء كند .

خواننده بايد به اين مطلب عميقانه توجه كند ، آنگاه نظريه‏ى خود را در آنچه ديده اعلام دارد . در اين صورت بدون ترديد درك ميكند كه قانونى كه على « ع » بوسيله‏ى آن به ريشه‏هاى عدالت جهانى نايل گرديد ، قانونى ثابت و تغيير ناپذير است و انحرافى در آن وجود ندارد .

بنابراين عناصر اين جهان هستى ، به همان اندازه كه ميدهد به همان اندازه ميگيرد ، و چيزى بدست نمى‏آورد مگر در صورتيكه چيزى از دست بدهد . مثلا اگر زمين از خورشيد حرارت و نور ميگيرد ،

[ 81 ]

به همان اندازه از عمر خود به موجودات مى‏بخشد . و همينطور است كه اگر زمين از شب ، تاريكى بگيرد . يا مثلا اگر گل از عناصر فراوان هستى ، وسيله‏ى حيات و رشد و بوى خوش كسب كند ، پس از اندك زمانى ، نور و هوا از رنگ و عطرش به همان اندازه كه به آن داده‏اند از آن ميگيرند ، تا وقتى آن گل به مرحله‏ى كمال و به اوج حيات خود رسيد عواملى كه آن را از عمرش دور مى‏سازد زيادتر ميشود ، ناگاه مرگ و زندگى بر سر آن نزاع مى‏كنند و بالاخره ريشه‏ها و برگهاى آن تسليم مرگ مى‏شوند و زمين هم چيزهائى را كه به آن داده بود در خود مى‏بلعد . در دل دريا باز نمى‏گردد مگر همان ابرهائى كه دريا به آسمان داده و بارانهائى كه به بيابان بخشيده است .

انسان نيز در زندگى اختصاصى خود چنين است . او از لذتى برخوردار نمى‏گردد مگر آنكه خواه ناخواه از لذت ديگرى محروم مى‏شود ، و به دنيا نمى‏آيد مگر آنكه بر طبق مقرر بزودى تسليم مرگ شود . على « ع » مى‏گويد : « مالك مرگ همان مالك حيات است » .

على « ع » اين توازن خردمندانه را كه در قانون زمين و آسمان و ستارگان و بطور كلى در موجودات حياتى و جامد وجود دارد ، در ضمن اين جمله حائز تناسب فكر و كمال توجه و سادگى است ، ابراز ميدارد :

« انسان به هيچ نعمتى نمى‏رسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست ميدهد » بايد انسانها اين سخن را بشنوند و راستى اگر با دقت به اين سخن

[ 82 ]

گوش فرا دهند تصديق مى‏كنند كه اين يك واقعيتى است كه بصورت كلماتى شبيه به قواعد رياضى غير قابل اعتراض ، نقش بسته است .

اما در زندگى عمومى ، هيچ يك از شئون انسان از اين قاعده‏اى كه على « ع » آن را از ماده‏ى جهان عظيم هستى انتزاع كرده ، مستثنى نيست . بنابراين حق شما بر اجتماع اين است كه بهره‏هائى كه به اجتماع مى‏رسانيد از نظر نوع و مقدار ارزيابى شود و به همان اندازه از اجتماع بهره‏بردارى كنيد . اما اگر از پاداش خود كمتر از آنچه داده‏ايد مالك شويد ، نصيب شما عايد ديگرى شده و ديگرى از نصيب شما بهره مى‏برد . در نتيجه حق شما غصب گرديده و به شما ستم شده است .

همچنين اگر از پاداش خود ، بيشتر از آنچه داده‏ايد بگيريد در اين صورت نصيب ديگرى عايد شما شده و ديگرى در اثر آنچه شما خورده‏ايد گرسنه ميماند و شما حق او را غصب كرده و به او ستم نموده‏ايد ، و وجود ظالم و مظلوم در ميان اجتماع ، موجب فساد اجتماع و بروز نقص در موازين عدالت اجتماعى است ، و عدالت اجتماعى در صورتى بپا ميشود كه در مرز روحبخش عدالت جهانى داخل باشد .

بديهى است كه باطل هيچگاه نمى‏تواند قانون باشد ، بلكه قانون همان حق است و در قانون هستى و همچنين به عقيده‏ى على « ع » « هيچ چيزى حق را باطل نمى‏كند » .

توجه به مظاهر نمايان و عظيم عدالت جهانى ، على « ع » را از

[ 83 ]

توجه به مظاهر پنهان و دقيق آن باز نداشته است . او در اين جهت مانند شاعران برجسته بود كه از نظر آنان موجودات دقيق مادى و معنوى با موجودات بزرگ تفاوت ندارند ، بدين معنى كه ميان بزرگ و كوچك فرقى نمى‏گذارند و موجودات را بطور كلى از نظر منشاء و دلالت ، يكى ميدانند .

آرى از نظر اينها آنچه چشمها را خيره ميكند ، بر آنچه ناپيدا و پنهان است برترى ندارد . چه بسا نگاه كوتاهى كه در وجود آنان احساساتى بوجود مى‏آورد كه چشمه‏هاى سخن نمى‏تواند آن را ايجاد كند و بسا اشاره‏اى است كه صراحتى را كه در آن درك مى‏كنند ،

بوسيله‏ى هزاران آگهى آن را نمى‏بينند ، و بسا بواسطه‏ى گلى كه در دامن صخره‏اى شكفته بيشتر پى به عظمت وجود برده ميشود تا بواسطه‏ى يك درخت كهنسال و بلند . بلكه چه بسا كوچكى كه در نظر آنان از بزرگ هم بزرگتر و كمى كه از زياد هم زيادتر است بد نيست اينجا خلاصه‏اى از يك سخن طولانى را براى شما نقل كنم . من اين سخن را در زمينه موقعيت كسيكه از درك عظيم و انديشه وسيعى برخوردار است ايراد كرده‏ام انديشه‏ى وسيعى كه به جهان هستى كه پنهان و آشكارش در دلالت داشتن بر عظمت وجود يكسان است ، احاطه دارد :

« گويا اين طبيعت ، زيبائى حريت را آنچنان كه آرزوى شاعر است براى او مجسم ميكند . زيرا باد را هر طور و بهر كجا بخواهد روانه ميكند

[ 84 ]

و برايش مهم نيست مردم بر او خشم گيرند يا از او خشنود باشند چشمه‏ها را بدلخواه خود از تخته سنگهاى بزرگ و از خاك نرم جارى ميكند و بطور آرام در جلگه‏ها سرازير مى‏سازد يا از فراز كوهها آن را پرتاب ميكند . درختها ، صخره‏ها ، قله‏ها و دره‏ها را آنطور كه بخواهد آشكار مى‏سازد . براى او مهم نيست زنبق‏ها در كنار خارها برويند يا خارهاى نبات سمى به گلى خوشبو با شاخه‏هاى سبز رنگ بچسبند . به اين پاى بند نيست كه گياه خردشده‏ى خشك را تحقير كند و گياه سر سبز و بلند را بزرگ بشمارد ، يا حشرات كوچك را كه از سوراخ صخره‏ها سركشى مى‏كنند مسخره نمايد و از وحشيگرى درندگان قوى كه حيوانات ضعيف را با چنگال خود ميدرند تمجيد كند » [ 1 ] .

على « ع » با اين نظر و احساس ، با مظاهر وجود واحد در دو طبيعت : زنده و خاموش ، روبرو شده بود و با بداهت و عمق خاصى درك كرده بود كه نيروى عمومى وجود بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقه‏اش ايستاده و در برابر باد بحركت در مى‏آيد ، مواظبت ميكند ، بحكم همان قانون از گياه خرد شده‏ى خشك نيز مراقبت مى‏نمايد ، و همانطور كه درخت كهنسال و بزرگ را مورد توجه قرار ميدهد از درخت‏هاى ناچيز و كوچك نيز مواظبت ميكند ، و همچنين مراقبت طبيعت از چهارپايان ، حشرات ، ملخ‏ها و

[ 1 ] به اختصار از كتاب « فاغتروا لمرأة » اثر ديگر نويسنده .

[ 85 ]

پرندگان كوچك ، كمتر از مراقبت آن از حيوانات وحشى و كركس فضا نيست ، و بالاخره هر موجودى در صفحه‏ى گسترده وجود ، موقعيت ويژه‏اى دارد و از اين وجود وسيع بهره‏اى گرفته است . بدين جهت كوه بلند جلوى ديد على « ع » را نسبت به ريگها و ذرات خاك نمى‏گرفت ،

و توجه به طاووس او را از توجه به مورچه خاك نشين كه در ميان شكافها و ريگهاى زمين مى‏جنبد باز نمى‏داشت ، چرا كه آن هم در جهان هستى ، موجودى بزرگ و چيزى فراوان بشمار ميرود .

على « ع » چنان نبود كه مفهوم وجود را در مورچه و طاووس كه با آمدن روز پراكنده مى‏شوند نسبت به خفاش كه شبش روز است و روشنائى آن را در تنگى قرار ميدهد ، بيشتر ببيند ، و براى مورچه و طاووس ارزش وجودى بيشترى نيست به خفاش قائل باشد . او حكمت‏هائى كه در موجودات بزرگ ميديد در خفاش نيز همان حكمتها را مشاهده ميكرد .

از نظر على « ع » تنها همين كه يك موجود ، رمقى داشته باشد كافى است كه نيروى عمومى وجود ، آن را از خطر مرگ قبل از فرا رسيدن زمانش نگهدارى كند و بطور اساسى از آن حمايت نمايد .

زيرا عدالت جهانى وجود هر موجود زنده‏اى را بر پايه‏اى قرار داده كه نگهدارنده‏ى آن موجود در مدت بقاى آن ميباشد ، و همين است آن چيزى كه على « ع » آن مرد فوق العاده دقيق ، از سخن خود اراده ميكند :

« براى هر جاندارى قوتى هست و هر دانه‏اى خورنده‏اى دارد » . در اين

[ 86 ]

صورت اگر ميان ميان جاندار و قوتش يا ميان دانه و خورنده‏اش مانعى ايجاد شد ، به موازين عدالت جهانى ستم شده و معنى وجود و ارزش حيات ،

مورد افتراء قرار گرفته است .

على « ع » ميگويد : « بخدا قسم اگر هفت اقليم را به من بدهند كه خدا را درباره‏ى مورچه‏اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم ،

نخواهم كرد » .

كيفر تجاوز به موازين عدالت جهانى ، وابسته به طبيعت عدالت عمومى است كه در مرافعه با تجاوز كار ، ملايمت و سنگدلى را اعمال نمى‏كند بلكه با عدالت و مجازات به مرافعه پايان ميدهد . توجه ارزنده على « ع » به مفهوم حيات واحد كم و زياد و بزرگ و كوچكش از همين جا سرچشمه مى‏گرفت . بنابراين عدالت جهانى كه ميان موجودات زنده ايجاد توازن كرده و آنها را با داشتن موقعيت‏هاى گوناگون مراعات نموده و اعمال مشترك و حقوق متقابل و واجبات يكسانى ميان آنها برقرار ساخته ، براى هيچيك از مظاهر حيات امتيازى قائل نشده و اجازه نمى‏دهد نيرومند بخاطر نيروئى كه دارد به ضعيف تجاوز كند يا كثير به خاطر كثرتى كه دارا ميباشد در حق قليل ستم نمايد . اينجاست كه عدالت جهانى ، ظلم بر قليل را بخاطر مصلحت كثير نمى‏بخشد . روى اين اصل در منطق پسر ابو طالب كسى كه به موجود زنده‏اى ستم كند گويا به تمام موجودات زنده ظلم نموده است ، و كسى كه بنا حق كسى را بكشد گويا همه مردم را كشته است ،

[ 87 ]

و كسى كه جاندارى را آزار كند گويا به تمام جانداران آزار رسانده است . آرى در منطق على « ع » حيات همان است ، و احترام آن ، اصلى است كه فروعش بر اساس آن رشد ميكند .

از نظر عده زيادى از متفكران و قانونگذاران و همچنين در « افكار » گروهى كه خود را از رجال سياسى معرفى مى‏كنند ، تجاوز به اقليت بخاطر مصلحت اكثريت كارى شايسته است و در منطق اينها مقياس خوبى ، تنها منحصر به سالم بودن اكثريت و رسيدن آنان به خواسته‏هاست . مثلا اگر هزار نفر در اثر وقوع يك حادثه ستمگرانه كشته شدند از نظر اينها كارى وحشتناك محسوب ميشود و اگر دو هزار نفر كشته شدند آن كار وحشتناكتر است و همينطور . . . اما اگر يك نفر در چنين حادثه‏اى كشته شد مسئله‏ى آسان و كار ساده‏اى است . زيرا در دفتر سوداگران ارواح ، كثير از قلم نمى‏افتد اما جدول ضرب و عمليات جمع و تقسيم را ممكن است بصورت ساده و آسانى تنظيم نمود .

اما على « ع » نظريات اين سوداگران را با سخنى كه آن را بطور مستقيم از وجودى گرفته كه در مفهوم حيات بلكه در خود حيات براى ارقام ارزشى قائل نيست ، ميكوبد :

« بخدا قسم اگر دست نمى‏يافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند ، همانا كشتن همه‏ى آن لشگر بر من حلال بود » .

[ 88 ]

البته روشن است كه « كشتن همه‏ى لشگر » موضوع نيست بلكه منظور اين است كه انديشه‏ى احترام حيات ، در افكار زمامداران رسوخ كند و توجه داشته باشند كه كشتن يك نفر از روى قصد ، برابر با كشتن همه‏ى انسانهاست .

اينجا اگر ما نظريه على « ع » را با نظريات متفكرانى كه ميزان عدالت را در قوت و كثرت مى‏بينند بسنجيم براى ما روشن ميشود كه چگونه آنان در جائى كه على « ع » اوج مى‏گيرد ، سرازير مى‏شوند ، و در جائى كه افق على « ع » گسترش مى‏يابد و ارزش‏هاى حيات بدست او بالا ميرود ، آنان سخت و خشن مى‏گردند ؟ آنگاه مى‏بينيم در مواردى كه اين گروه براى آراء و نظريات « اكتشافى » خود طبل و نى ميزنند و به نيرومند اجازه ميدهند به نيروى خود ببالد و براى اكثريت روا ميدانند آرزوهاى خود را بر اساس اين كثرت گسترش دهند در حاليكه همه اينها ستم بر قانون عادلانه‏ى حيات و اراده‏ى نيرومند و خيرانديش انسان محسوب ميشود مى‏بينيم در اين موارد پسر ابو طالب پرده از روى آنچه مقياس اعلاى حيات و اراده انسان است بر ميدارد و به سخن ساده بزرگى زبان مى‏گشايد : « بسا اندكى كه افزون‏تر از فراوان است » آنگاه با سخن زيباتر و مهم‏ترى توضيح ميدهد :

« آدمى هر چند مقام و مرتبه‏اش بزرگ باشد . بالاتر از اين نيست كه به كمك ديگران در زمينه حقى كه خدا بر او واجب نموده نيازمند نباشد ، و انسان هر چند در ديده‏ها كوچك باشد و مردم او را خرد

[ 89 ]

بشمارند ، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند » .

اينجا اگر شما دقت كنيد مى‏بينيد على « ع » يكى از مظاهر نمايان عدالت جهانى را در اين دو سخن براى مردم بيان ميكند و حقيقتى را كه از دير زمانى بر افكار محدود پوشيده بوده به اثبات ميرساند .

على « ع » ثابت ميكند كه مظاهر براق و گسترده‏ى وجود از نظر واقع وجودى ، جز وجود ناچيز و بى‏ارزش چيزى نيست . اينجا ممكن است مردم نادان و سبك مغز و كسانى كه براى هر زرق و برق‏دار پوچى كف مى‏زنند ، از شنيدن اين سخن مبهوت گردند ، لكن اين فرو ريختگى ، هنگامى كه خورشيد حقيقت طلوع كرد و پرتو عظيم آن ،

نور خيالى و ساختگى سبك مغزان را جاروب نمود ، بيدرنگ پراكنده ميشود و اين كاه سبك وزن با وزش بادهاى وجود عادل نابود ميگردد اين اضطراب در سنجش كه در بين افراد و اجتماعات حكمفرما است ،

در تاريخ و عصر حاضر شواهد فراوانى دارد . اين اضطرابى است كه در اثر انحراف مقياس‏ها از موازين عدالت جهانى ، آثار زيان بخشى در انسان و تمدن و حيات ببار مى‏آورد .

مثلا اگر شما در قرون وسطى در اروپا زندگى مى‏كرديد ، بعضى روزها جمعيت فراوانى پشت سر هم در يكى از ميدانهاى اين شهر يا شهرهاى ديگر مى‏ديديد . اين جمعيت بخاطر اداى احترام و كف زدن براى شخصى كه با لباس آراسته و تاج زينتى به آنجا آمده ، اجتماع

[ 90 ]

كرده‏اند . در اين ميان مى‏بينيد مردى بدون توجه به جمعيت ، بى آنكه جمعيت نيز به او اعتنا كنند ، با گامهاى محكم و نگاه تندى تنها از پياده‏رو عبور ميكند . مردم براى شخصيت بزرگى كه در واقع بزرگ نيست داد و فرياد مى‏كنند ، پس از زمانى كوتاه خورشيد طلوع مى‏كند و بر تاريكيها چيره ميشود و همه چيز را در جاى مخصوص بخود نشان ميدهد . اينك شما چه مى‏بينيد ؟ مى‏بينيد آن جمعيت كه وجودشان در حكم عدم است ، براى شخص پستى بنام « لوئى چهاردهم » كف مى‏زنند ، يا براى فرومايه‏اى بنام « شارل اول » يا « شارل پنجم » و امثال اينها كه از بس كوچكند بدنبال نامشان ارقام زيادى در مى‏آيد ، داد و فرياد مى‏كنند . آنگاه پس از آن به چه چيز پى مى‏بريد ؟ پى مى‏بريد كه مرد پياده‏اى كه جمعيت براى او سر و صدا نمى‏كردند و كف نمى‏زدند ،

شخصيت واقعى بزرگى بنام « موليير » يا « ميلتون » يا « گاليله » بوده است ، و با گذشت زمان معلوم مى‏شود صاحبان اسمهائى كه داراى ارقام فراوانى مى‏باشند ، بكلى ناچيز و بى‏ارزش‏اند ، در حاليكه افرادى كه در پياده‏رو راه مى‏رفتند و نامشان ارقامى نداشت و كسى براى آنان كف نمى‏زد به تمام معنى از شخصيت و عظمت برخوردارند .

فراموشى ، اين افراد بى‏ارزش را با آن كف زننده‏هاى ناچيز بهم مى‏پيچد و آن گروه بر فراز وجود آشكار مى‏گردند ، و انسانيت ، آنان را نسبت بخود بمنزله خورشيد نسبت به تاريكيها تلقى مى‏كند ، و عده‏ى قليلى ظاهر ميشوند كه به عظمت و ارزش آنان پى مى‏برند و

[ 91 ]

مانند استفاده زمين از نور خورشيد نيمروز ، از آنان كسب حرارت مى‏كنند و آنچه را على « ع » درك نموده بود كه : « بسا اندكى افزون‏تر از فراوان است » آنان نيز درك مى‏كنند .

آرى اين يك عدالت جهانى است كه با مقياس عظيم خود ، بدون تعارف و نيرنگ ، هر جاندارى را مى‏سنجد و آن را در جاى مخصوص بخود قرار ميدهد عدالت جهانى‏يى كه هيچ ارزشى پيش آن پست نمى‏شود و هيچ ناچيزى سربلند نمى‏گردد اين مطلب را نبايد فراموش كرد كه اگر على « ع » از اين « اندك » به اندك تعبير ميكند يا « فراوان » را فراوان ميگويد بخاطر آن است كه در نظر مردم زمان و به عقيده آنان چنين است ، و گرنه على « ع » ميداند كه مردم در اين عقيده خطا رفته‏اند و آنچه را اندك مى‏بينند در واقع اندك نيست و چيزى را كه فراوان مى‏بينند گاهى در مقياس حقيقت ،

سبك و كوچك مى‏باشد .

على « ع » بخوبى ارزش حيات را درك كرده بود و به امكانات عظيم حياتى ، در تمام موجودات زنده پى برده بود و ميدانست كه جهان هستى در ارزيابى حيات و احترام موجودات زنده در هر حال و هر كجا باشند اراده‏ى عادلانه‏اى دارد ، از اين رو به سخنان حكيمانه‏اى كه به برخى از آنها اشاره كرديم زبان مى‏گشايد ، حتى هنگامى كه گزاف گويان ، ارزش و امكانات مزبور را براى اندك در مقابل فراوان نمى‏پذيرند ، روى به آنان كرده و مى‏گويد : « حق ، بيشتر در چيزهائى

[ 92 ]

است كه شما انكار مى‏كنيد » آنگاه حقيقت ديگرى را با اين سخن بيان مى‏كند : « . . . و انسان هر چند در ديده‏ها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند ، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند » اين بخاطر آن است كه انسان در هر موقعيتى باشد و در هر مرتبه از كوچكى قرار گرفته باشد برايش امكان دارد به اجتماع خود سود برساند و خودش نيز از اجتماع بهره‏مند شود .

اين نظرى كه على « ع » به انسان كم بهره از موهبت‏ها افكنده ،

حاكى از ايمان عميق وى به عدالت جهانى است . عدالتى كه قطره‏هاى آب را اقيانوس ، و ذرات ريز شن‏ها را صحرا و بيابان ميكند و هر اندكى را داخل فراوان و هر كوچكى را وابسته به بزرگ ميداند .

اين نظر كوتاه ، از طبيعت حياتى خير انديش حكايت ميكند كه نسبت به فرزندان خود دلسوز است بطوريكه هر يك را در چهار چوب زندگى شايسته‏اى قرار ميدهد و هرگز به آنها ستم نمى‏كند .

اين نگاه كوتاه ، نمايشگر مهر عميقى است كه على « ع » موجودات زنده را در آن غرق مى‏سازد و انسانها را شايسته آن مى‏بيند كه به تمام معنى از حيات برخوردار باشند و از منافع آن بهره‏مند گردند و ديگران را در اين زمينه مساعدت كنند و خود نيز كمك شوند .

اين نظر علوى كه به عدالت جهانى و ارزش حيات اطمينان دارد و به امكانات هر انسانى در زمينه‏ى ارزنده شدن وى ، معتقد است در

[ 93 ]

ادبيات ژان ژاك روسو كه بر محور اطمينان به عدالت طبيعت و ارزش حيات مى‏چرخد ، نيز بچشم مى‏خورد .

على « ع » آنگاه كه مردم را مخاطب قرار داده و ميگويد : « خداوند شما را بيهوده نيافريده است » يا هنگامى كه با ابتكار خاصى اطمينان خود را به طبيعت خير انديش بشر توصيف ميكند و با اين عقيده ارزنده با مردم روبرو ميشود : « مادامى كه پراكنده نشويد توبيخى بر شما نيست » يعنى شما همه مادامى كه از روى قصد ، از حق منحرف نشده‏ايد ، از هر جهت خير انديش و سودمند مى‏باشيد ، على « ع » در اين لحظات آنان را كه در ديده‏ها كوچكند و مردم آنان را خرد مى‏شمارند ،

به اهميت بيشترى اختصاص داده است .

على « ع » بمنظور تأكيد در اثبات اين عدالت جهانى كه حاكى از برابرى كاملى بين بزرگ و كوچك و كم و زياد در زمينه‏ى حقوق و واجبات است به اين مطلب اشاره مى‏كند كه عموم انسانها از نظر مركز اين عدالت با يكديگر برابرند و ميان آنها فرقى نيست : صفت انسانيت آنان يكى است و در ميزان وجود نيز يكى هستند و جز به عمل و سود رساندن به ديگران ، بر يكديگر امتيازى ندارند و كسيكه كار كند و براى ديگران نافع باشد ، قانون وجود به او پاداش مى‏دهد ، اما كسيكه تنبلى و ناشكرى كند و حق ديگران را بربايد ، همين قانون ، او را چنانكه مستحق است به كيفر ميرساند . على « ع » ميگويد : « كسى او را از ديگرى باز نميدارد ، و صدائى او را از صداى ديگر مشغول

[ 94 ]

نمى‏سازد ، و خشم ، مانع رحمت او نيست ، و مهربانى ، او را از كيفر باز نمى‏دارد » .

اينك درباره‏ى آنچه سابقا گفتيم توضيح بيشترى مى‏دهيم . قبلا اشاره كرديم كه على « ع » پرده از روى اين وجود فوق‏العاده برداشته است .

اين وجود ، حكمران والائى از طبيعت اشياء معين مى‏كند كه منع و بخشش و كيفر و پاداش به دست آن مى‏باشد . از اين رو موجودات به مقتضاى طبيعت وجودى خود ، قدرت دارند بمنظور امتثال اراده عادلانه جهان هستى ، خودشان با يكديگر مرافعه نمايند .

على « ع » وجود را در تمام اشياء برابر مى‏بيند ، بطوريكه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد ، در مورد ديگر جبران مى‏شود . اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص ، و نقص به مقدار زيادى است . در اينجا بايد بگويم : نظريه‏اى كه در زمينه موجودات جهان هستى قائل به اين تساوى مى‏باشد ، يكى از نتايج مهمى است كه فعاليت‏هاى فكرى بشر در ميدان اكتشافات اسرار هستى بدان نايل گرديده است ، و اين خود آغاز جنبشى بزرگ در اين ميدان محسوب مى‏شود .

آنچه در اينجا لازم به تذكر است اينكه گروهى از متفكران قديم نتوانسته‏اند اين حقيقت را دريابند و حتى بعضى آن را انكار نموده‏اند .

اما آنانكه حقيقت مزبور را با تمام خصوصيات آن درك كرده و به آن

[ 95 ]

معتقد شده و ديگران را نيز بسوى آن فرا خوانده‏اند ، در كيفيت بررسى و تمثيل و قدرت بيان با يكديگر تفاوت دارند برخى اين تساوى را در بعضى از مظاهر موجودات ملاحظه كرده و در زمينه بيان حقيقت ،

مطالبى ايراد كرده‏اند . برخى ديگر تساوى مزبور را فقط در موجودات بى‏روح ديده‏اند و از آنجا كه موجودات جامد را از موجودات زنده جدا دانسته‏اند ، به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى نبرده‏اند . لكن بعضى اين تساوى را در طبيعت جامد بررسى كرده و به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى برده و آن را با موجودات زنده در يك رديف تلقى كرده و با روشن‏ترين بيان و استوارترين سخن در اين زمينه سخن گفته‏اند . على « ع » از اين گروه بشمار ميرود ، بلكه بايد گفت او پيشرو متفكران قديم محسوب مى‏شود ، زيرا او توانست اين نظريه را بر اساس صحيحى بدون كوچكترين اختلاف و تناقض اثبات كند ، بلكه بايد اين اثبات و ابتكار را مخصوص او بدانيم .

شايد موقعيت على « ع » در بررسى مسئله تساوى وجود ، از جهت عملى ، مهمتر از موقعيت همكارانش باشد . زيرا او براى اثبات اين حقيقت پافشارى مى‏كرد تا به نتايج آن در حيات فردى و اجتماعى انسانها نايل گردد . اين حقيقت به تمام معنى با انسان كه محور انديشه على « ع » بشمار ميرفت هماهنگى داشت .

گفتيم على « ع » وجود را در تمام اشياء برابر مى‏بيند ، بطوريكه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد در مورد ديگر جبران مى‏شود و

[ 96 ]

اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص ، و نقص به مقدار زيادى است . على « ع » به منظور آنكه انسان را از راه نزديك‏ترين چيزها به او ، يعنى از راه ذاتش به اين حقيقت آشنا سازد ،

نخستين چيزى كه مى‏گويد اين است : « هيچ روزى از عمر انسان فرا نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست ميدهد » راستى آيا انكار اين حقيقت كه تعادل وجود را به مراتب ،

گسترده‏تر از حالات وجود بيان مى‏كند براى انسان امكان‏پذير است ؟ آيا هيچ قاعده‏ى رياضى جبرى و هندسى ، نزديك‏تر به حقايق ثابت ، و دلالت كننده‏تر بر حقيقت مطلق ، و خلاصه‏تر در توصيف ثابت و مطلق ، از اين نشانه‏اى كه على « ع » بواسطه‏ى آن تعادل وجود را در ضمن يك موجود زنده و ايام زندگى او مجسم ميكند ، يافت مى‏شود ؟

اينجا اگر كسى به من ايراد كند كه : اين انديشه براى همه‏ى مردم روشن است ، شما تصور مى‏كنيد على « ع » كدام حقيقت تازه‏اى را كشف كرده است ؟ در پاسخ مى‏گويم : در صورتيكه حقايق آشكار ،

ريشه‏ى حقايق پنهانى محسوب گردد ، يا حقايق پنهانى را اصل حقايق آشكار بدانيم ، يا بگوئيم روش عمومى اقتضا ميكند تمام جزئيات اعم از پنهان و آشكار ضبط شود ، در اين صورت كشف حقايق پنهانى مستلزم آن نيست كه حقايق آشكار به سكوت برگزار شود . زيرا على « ع » كه افكارش با عقايدش متحد بود و عقايدش در يك وحدت فكرى

[ 97 ]

شگفتى جلوه مى‏كرد ، زبان به اين سخنانى « كه براى همه مردم روشن است » نگشود مگر به منظور آنكه ساختمان مفصلى در زمينه‏ى اثبات نظريه‏ى تساوى وجود ، بر اين اساس مبتنى كند . از اين رهگذر به سخن جالب‏تر ديگرى زبان گشوده و مى‏گويد : « نفس انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است » .

آرى اگر على « ع » مى‏گويد : « هيچ روزى از عمر انسان فرا نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست ميدهد » يا مى‏گويد : « نفس انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است » مى‏خواهد حقيقتى را كه با افكار مردم فاصله دارد و از درك آنان پنهان است لكن در رديف اين دو سخن آمده ، كشف كند : « انسان به هيچ نعمتى نمى‏رسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى‏دهد » لابد شما در زمينه‏ى كشف دقيق و صراحت انديشه و وضوح بيانى كه در اين سخن وجود دارد توضيح بيشترى مى‏خواهيد : آرى على « ع » بمنظور اينكه مضمون اين عبارت را بصورتهاى گوناگونى كه از نظر مورد ، مختلف ولى از جهت ماده و معنى يكى هستند ، ضبط كند ، مى‏گويد : « بسا يك خوراك جلوى خوراكها را مى‏گيرد » .

« كسيكه نزديك‏تر او را رها كند دورتر براى او آماده ميگردد . » « بسا دورى كه از نزديك هم نزديكتر است » . « دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهره‏اى مى‏باشد » . « كسى كه آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در ميماند » . « خداوند هرگز پاداش كسى را كه كار نيك

[ 98 ]

كرده از بين نمى‏برد » . « تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانه‏دار هستى » .

اين عبارات و دهها نمونه آن در جزئيات نظريه تساوى وجود داراى اختصار آشكارى است . عبارات مزبور با وجود اختلافى كه بر موضوعات نزديك بهم آنها حكمفرماست ، در فاصله و مأخذ دورشان بر محور واحدى كه عبارت از برابرى وجود است دور مى‏زنند . بنابراين اگر اينجا نقصى بود آنجا با زيادى جبران مى‏شود و اگر آنجا نقصى وجود داشت اينجا جبران مى‏گردد .

پسر ابو طالب با عمق و نيروى كاملى اين حقيقت وجودى را درك كرد . او زندگى خود را بر اساس حقيقت مزبور بر قرار ساخت و در هر بخشى از زندگى يا در هر سخنى از سخنان خود ، آن را بطور مستقيم يا غير مستقيم به ديگران اعلام مى‏داشت . او جهتى از جهات عدالت جهانى را درك نمى‏كرد مگر آنكه به جهت ديگرى به عكس آن در شكل خاصى پى مى‏برد ، يا بگوئيد جهت مزبور خودبخود از جهت اول صادر مى‏گرديد ، و اين همان مسئله‏ى مورد بحث ما است كه : طبيعت ، حامل اين مقياس است ، و طبيعت است كه پاداش ميدهد يا كيفر ميكند . در حقيقت ميان مظاهر عدالت جهانى ، آشكارتر از اين مظهر در زمينه‏ى اثبات عدالت عمومى نمى‏توان يافت .

على « ع » معتقد بود هيچ يك از موجودات جهان هستى بيهوده آفريده نشده ، بلكه هر موجودى هدف و نتيجه‏اى دارد . او معتقد بود

[ 99 ]

هر يك از موجودات وظيفه‏اى دارند و هر عضوى از اعضاى انسان داراى وظيفه‏اى است كه جهان عادل هستى ، بوسيله آن بر انسان احتجاج ميكند و او را مورد سؤال و حساب قرار ميدهد . روى اين اصل موجودات جهان هستى از نظر حكم وجودى با هم برابرند و بزرگ و كوچك در اين ميزان به يكديگر شباهت دارند . على « ع » مى‏گويد :

« خداوند ، پيش از بررسى كارهاى بزرگ ، كارهاى كوچك ترا به حساب مى‏آورد » . او از آن جهت كه بيشتر مردم كارهاى كوچك را ناچيز مى‏دانند به اين سخن زبان گشوده است ، و براى آنكه مطمئن شود عمل تسويه بين بزرگ و كوچك ، در دلها و انديشه‏ها جايگزين شده مردم را توجه ميدهد كه كارهاى كوچك در پاداش يا كيفرى كه دارند بر كارهاى بزرگ مقدم مى‏شوند .

از ديدگاه على « ع » اگر جهان هستى به كمك آنچه بر اعضاى انسان لازم شمرده ، بر انسان احتجاج كند و او را در كارهاى بزرگ و كوچك مورد سؤال و محاسبه قرار دهد و جزاى كارهاى خوب و بد او را بدهد ، لازم نيست عمليات : احتجاج و محاسبه و مجازات ، خارج از دايره‏ى انسان باشد . اين عمل واحد مركب با وجود تركيبى كه در آن است ، هميشه در حدود موجودات كه انسان نيز از جمله آنها بشمار ميرود انجام مى‏گيرد . على « ع » مى‏گويد : « همانا بر شما نگهبانانى از خود شما و جاسوس‏هائى از اعضاى خودتان مى‏باشد » . اين نگهبان هرگز از ديدن و ثبت كردن و كيفر يا پاداش دادن خوددارى نخواهد

[ 100 ]

كرد .

در لحظات بيمانند درخشندگى عقل و انديشه رسا ، چنان رنگهاى درخشان عدالت جهانى در برابر چشمان على « ع » آشكار مى‏گردد كه اگر شما در برابر آن قرار گيريد از اين عقل و انديشه در شگفت مى‏شويد . آيا پسر ابو طالب چنانكه با زبان اين عدالت سخن مى‏گويد ، با زبان دانشمندان معاصر لحظه‏اى كه اين حقيقت را بيان مى‏كند سخن نمى‏گويد : « هر كه اخلاق خود را فاسد ساخت خودش را در شكنجه قرار داده است » ؟ آيا او با اين دو زبان سخن نمى‏گويد آنگاه كه مى‏گويد : « كسى كه در شك و ترديد قرار دارد ، نزديك است بگويد دريابيد مرا » يا آنگاه كه مى‏گويد : « خود را از هر گونه زبونى و پستى گرامى دار هر چند ترا به آرزوها نايل گرداند ، زيرا هرگز در برابر آنچه از خودت صرف مى‏كنى عوض نخواهى گرفت . » امثال اين سخنان خيلى زياد است . جملات شگفت‏انگيز زير از همين قبيل است : « مرگ انسان به گناهان ، بيشتر از مرگ او به فرارسيدن پايان زندگى است » . « دروغگو مردانگى ندارد و با حسد راحتى نيست و با انتقام برترى وجود ندارد و درستى در ترك مشورت نخواهد بود » .

« هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد » .

آرى على « ع » درك كرده بود كه جهان هستى از وحدت و عدالت برخوردار است و در اين دو حال ، ثابت و برقرار مى‏باشد ، و جهان هستى است كه نيروى حساب ، و قدرت كيفر و پاداش را

[ 101 ]

در طبيعت موجودات قرار داده است . او تمام آنچه را درك كرده بود با شگفت‏ترين بيان اظهار داشت ، جز آنكه جهات ديگرى نيز از جهات عدالت جهانى را بررسى ، و رنگها و اشكال آن را ضبط نموده بود . آيا اين جهات چه بودند ؟

[ 102 ]