مقدمه     
 مقدمه چاپ چهارم .
     بحثى در خصوص تزكيه و تربيت در قرآن .
 اكـنون كه براى چهارمين بار, اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود, جا دارد كه هم درباره خود  كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم , هرچند  كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام ((1))  درباره اين مساله بحث شده است , ولى در اين جا بحث  جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .
    
 1 ـ درباره خود كتاب . 
   خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در  دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد  وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.
  در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه  هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از  زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب ,  گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
  طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط  اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به  بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در  چه شرايطى به سر مى برد.
  بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت  باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
  بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و  زيان بزرگى است .
  مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين  سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2))  , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا  كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و  انقلابى به پس .
  هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
  كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل  كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
  عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با  هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن  دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن  عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
  اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
  مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام  تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
  تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر  باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و  در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب  سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و  ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع  نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى  جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
  حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام  دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.
    
  2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
   براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
 الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  ث ) اسباب تزكيه .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  چ ) آثار تزكيه .
  ح ) اهداف تزكيه .
  اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و  احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
  * * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
  راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر  ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))  , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
 
  
 مقدمه     
 مقدمه چاپ چهارم .
     بحثى در خصوص تزكيه و تربيت در قرآن .
 اكـنون كه براى چهارمين بار, اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود, جا دارد كه هم درباره خود  كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم , هرچند  كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام ((1))  درباره اين مساله بحث شده است , ولى در اين جا بحث  جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .
    
 1 ـ درباره خود كتاب . 
   خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در  دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد  وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.
  در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه  هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از  زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب ,  گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
  طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط  اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به  بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در  چه شرايطى به سر مى برد.
  بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت  باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
  بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و  زيان بزرگى است .
  مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين  سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2))  , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا  كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و  انقلابى به پس .
  هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
  كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل  كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
  عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با  هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن  دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن  عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
  اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
  مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام  تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
  تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر  باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و  در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب  سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و  ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع  نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى  جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
  حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام  دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.
    
  2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
   براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
 الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  ث ) اسباب تزكيه .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  چ ) آثار تزكيه .
  ح ) اهداف تزكيه .
  اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و  احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
  * * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
  راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر  ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))  , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
 مقدمه چاپ چهارم .
     بحثى در خصوص تزكيه و تربيت در قرآن .
 اكـنون كه براى چهارمين بار, اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود, جا دارد كه هم درباره خود  كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم , هرچند  كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام ((1))  درباره اين مساله بحث شده است , ولى در اين جا بحث  جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .
    
 1 ـ درباره خود كتاب . 
   خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در  دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد  وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.
  در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه  هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از  زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب ,  گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
  طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط  اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به  بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در  چه شرايطى به سر مى برد.
  بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت  باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
  بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و  زيان بزرگى است .
  مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين  سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2))  , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا  كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و  انقلابى به پس .
  هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
  كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل  كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
  عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با  هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن  دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن  عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
  اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
  مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام  تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
  تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر  باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و  در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب  سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و  ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع  نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى  جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
  حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام  دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.
    
  2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
   براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
 الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  ث ) اسباب تزكيه .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  چ ) آثار تزكيه .
  ح ) اهداف تزكيه .
  اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و  احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
  * * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
  راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر  ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))  , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
اكـنون كه براى چهارمين بار, اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود, جا دارد كه هم درباره خود كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم , هرچند كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام ((1))
 درباره اين مساله بحث شده است , ولى در اين جا بحث  جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .
    
 1 ـ درباره خود كتاب . 
   خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در  دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد  وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.
  در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه  هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از  زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب ,  گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
  طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط  اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به  بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در  چه شرايطى به سر مى برد.
  بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت  باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
  بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و  زيان بزرگى است .
  مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين  سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2))  , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا  كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و  انقلابى به پس .
  هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
  كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل  كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
  عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با  هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن  دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن  عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
  اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
  مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام  تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
  تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر  باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و  در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب  سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و  ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع  نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى  جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
  حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام  دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.
    
  2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
   براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
 الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  ث ) اسباب تزكيه .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  چ ) آثار تزكيه .
  ح ) اهداف تزكيه .
  اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و  احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
  * * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
  راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر  ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))  , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
 خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ,با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در  دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم , تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد  وقراين و حوادثى كه مطرح شده , تعلق به اين زمان دارد.
  در حـقـيـقـت در ايـن كتاب , مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه  هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از  زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب ,  گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
  طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان , وارد كتاب شده و بيانگر شرايط  اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر, شاهد زنده اى باشد كه بدانند به  بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر, جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در  چه شرايطى به سر مى برد.
  بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده , مى تواند براى آيندگان درس عبرت  باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته , نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
  بـراى انـسـان , درجا زدن و به گذشته بازگشتن , آن هم گذشته فاسد و تباه , خسارت و ضرر و  زيان بزرگى است .
  مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين  سـوال را مـطـرح مى كند: افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ((2))  , آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا  كـشـته شود, شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و  انقلابى به پس .
  هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
  كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل  كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
  عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با  هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن  دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن  عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
  اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
  مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام  تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
  تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر  باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و  در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب  سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و  ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع  نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى  جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
  حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام  دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.
    
  2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
   براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
 الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  ث ) اسباب تزكيه .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  چ ) آثار تزكيه .
  ح ) اهداف تزكيه .
  اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و  احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
  * * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
  راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر  ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))  , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل كنيم , نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
عـصـر ستمشاهى اين مملكت , عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب , عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن دوران , از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته , چهره آن عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن , متنفر كنيم .
اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده , هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
مـفـاسـدى كـه در آن زمان , دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده , نتيجه نظام تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت , نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند, بايد قدردان و شاكر نعمت و در راه رشـد و تكامل , پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب سـلـب نـمـود, هـر چـند خطر, هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان , مسموع و مشهود است , قطع نـشـود, بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش , نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى جاهليت طاغوتى , نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
حاشا و كلا كه ملت مسلمان , چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.
2 ـ درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
   براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
 الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  ث ) اسباب تزكيه .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  چ ) آثار تزكيه .
  ح ) اهداف تزكيه .
  اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و  احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
  * * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
  واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
  راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر  ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))  , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
ث ) اسباب تزكيه .
ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
چ ) آثار تزكيه .
ح ) اهداف تزكيه .
اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
* * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))
 , اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و  اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
  اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير  هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
  هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو  دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه  شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى  اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
  در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
  نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
  تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو  نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد  نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
  مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان  گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت  نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين  جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو  و گاهى هر دو.
  در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است  هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
  در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و  نموى در كار نيست .
  امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و  اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
  ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود,  استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو  او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
  و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين  جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
  مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
  1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را  نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
  قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))  , آيا در دوران كودكى , تو را در ميان  جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون  خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او  را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
  سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))  , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))
 , و كارى را كه نبايد انجام  دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
  آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و  پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
  دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
  او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو  اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى  و رسالت نيست .
  پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
  فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))  , من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
  در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را  نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه  كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى  به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى  ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ  نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
  سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))  , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))
 , به  دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از  فرستادگان قرار داد.
  پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا  پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از  كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن  خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
  و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
  وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))  , آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود  كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
  يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير  ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
  2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور  مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))  , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))
 , و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا  در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
  مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص  به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
  در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و  بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما  بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))  , پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت  كردند,آنها را رحمت كن .
  به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
  از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به  هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى  اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد  وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش  سازد.
  بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است  و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
  از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
  ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
  يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
  بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
  اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش ,  نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
  قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
  ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا  ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))  , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش سازد.
بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش , نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))
 , همان گونه (كه با تغيير  قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را  بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به  شما ياد دهد.
  برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ).  تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
  ب ).  تزكيه .
  پ ).  تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و  فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت  مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
  ت ).  تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
  الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد  بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
  2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت  الـعـزيـز الـحـكيم ((12))  , پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را  برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
  در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم ,  آمده است .
  3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم  الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))  , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم , آمده است .
3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))
 , خداوند بر مومنان منت گذاشت كه  در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و  كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
  در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
  4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان  كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))  , خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از  خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان  دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
  در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام  شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى  يعنى مكه است .
  در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در  حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و  تربيت خلاصه مى شود.
  پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه  وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
  1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت  كه شرح آنها گذشت .
  ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
  در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى  از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
  راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ,  آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
  علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات  و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز  همراه ساخته است  ((15))  .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى يعنى مكه است .
در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و تربيت خلاصه مى شود.
پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت كه شرح آنها گذشت .
ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان , آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز همراه ساخته است ((15))
 .
  قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من  اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))  , ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير  و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
  و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))  , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))
 , به زودى پرهيزكارترين افراد  كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
  پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من  ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))  , به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا  بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
  ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
  * دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو  ازكـى لـكـم , ((19))  و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكـى لـكـم , ((19))
 و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر  است .
  * دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد:  ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))  ,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما  بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
  ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
  ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))  , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))
 , اگر فضل و رحمت خداوند بر شما  نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
  ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك  ((22))  , اگر فضل و رحمت خداوند  بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
  2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
  قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره  مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))  , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))
 , رستگار شد كسى  كه نفس را تزكيه كرد.
  و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))  , رستگار شد كسى كه قبول تزكيه  كرد.
  از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ,  اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون  فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))  .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است , اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))
 .
  بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله  قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى  مرتبه بعدى وسيله است .
  چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به  اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
  ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
  همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
  در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه  خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول ,  زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال  پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))  .
  جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين  كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
  در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است ,  يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در  صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و  سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
  به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از  بـيـست مورد است  ((27))  ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است , يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از بـيـست مورد است ((27))
 ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب  تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ,  ضررى ندارد.
  ث ) فاعل تزكيه .
  صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ,  بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))  ,  رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
  در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
  خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))  , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))
 , از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله  آن , تطهير و تزكيه كنى .
  در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه  معرفى شده است .
  بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))  , بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به  اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
  بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب  طولى اند, نه اسباب عرضى .
  خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ  فاعل قريب تزكيه است .
  دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))  ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب طولى اند, نه اسباب عرضى .
خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ فاعل قريب تزكيه است .
دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))
 ,  ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
  ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))  , خداوند در روز قيامت با آنها تكلم  نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
  ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))  , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))
 , خداوند در روز قيامت باآنها تكلم  نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
  و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر  گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره  قابل توجه است  ((34))  .
  اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى  اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول  خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
  قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت  مى دهد.
  ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها  والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))  , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))
 , خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل  مى گيرد.
  و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى  وكل بكم ((36))  , بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
  و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى  انفسهم ((37))  , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى انفسهم ((37))
 , آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
  و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))  , آنهايى كه پاكيزه اند  و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
  مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ  تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن  اوسـت .
  وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين ,  هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه  خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))  , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .
وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين , هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))
 , بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار  است .
  ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
  آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و  برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده  است  ((40))  .
  مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و  بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
  مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم  بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
  ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم  است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
  بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
  اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه  مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر  آن است .
  علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از  تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و  حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت  رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف  حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
  از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در  عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق  مى يابد.
  پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات  (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))  .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر آن است .
علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق مى يابد.
پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))
 .
  در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان  وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
  معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ,  پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
  پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ,  علم و معرفت حقيقى است .
  ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از  بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر  نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ,  موخراز تعليم است .
  جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه  مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و  اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان  استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))  .
  چ ) آثار تزكيه .
  قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما  در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه  فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
  كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
  او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
  او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
  ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد  افلح من زكئهها ((43))  , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
چ ) آثار تزكيه .
قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد افلح من زكئهها ((43))
 , رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
  قد افلح من تزكى ((44))  , رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
  ح ) اهداف تزكيه .
  هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ,  مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
  در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب  مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
  مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
  اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز  ديگرى مطلوب نباشد.
  چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى  مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه  فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
  انسان كامل در پى قرب و وصال است .
  او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
  او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))  را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
ح ) اهداف تزكيه .
هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت , مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز ديگرى مطلوب نباشد.
چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
انسان كامل در پى قرب و وصال است .
او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))
 را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور  و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
  او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در  معشوق است .
  از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان  وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ,  اوست .
  اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
  سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
  در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از  آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق  دانسته ايم .
  قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
  هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد  فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا  و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
  اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را  كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
  در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى  فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى  مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى  شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
    
 عوامل سلبى . 
   1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
 1.
 انه لايفلح الظالمون , ((46))  ستمكاران رستگار نمى شوند.
  ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
  تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق  ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از  مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
  2.
  انه لايفلح المجرمون ((47))  , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
2.
انه لايفلح المجرمون ((47))
 , كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
  جرم هم معناى عامى دارد.
  جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
  قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
  3.
  ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))  * ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))  , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
 , ساحران رستگار نمى شوند *  افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
  از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
  و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده  مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
  4.
  فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))  , جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
  كافران رستگار نمى شوند.
  اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
  مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ  مشرك نيست .
  مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
  از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
    
 عوامل ثبوتى . 
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
كافران رستگار نمى شوند.
اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ مشرك نيست .
مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
عوامل ثبوتى .
   عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
 ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))  , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))
 , مومنان رستگار شده اند.
  جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز,  اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
  اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
  2.
  اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))  , آنان بر هدايت پروردگارند و آنان  رستگارند.
  در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب  آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
  3.
  فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))  , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
3.
فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))
 , كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ,  رستگارند.
  مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
  عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
  4.
  فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))  , آنان كه  بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ,  رستگارند.
  5.
  لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم  المفلحون ((55))  , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
5.
لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم المفلحون ((55))
 , ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند  و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
  در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
  اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
  6.
  انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم  المفلحون ((56))  , تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه  ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
  در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
  آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
  7. 
در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
7.

