فصل پنجم: تنديس تلاش و تحقيق
شيخ آقا بزرگ به معناى درست كلمه، خستگى ناپذير و نستوه بود. هميشه در تلاش و تكاپو، وشيفته كار وتحقيق بود. اگر مجموعه آثارماندگارش يكجا گردآورى و تحقيق شود سر به صد جلد خواهدزد. او از هماننخستين روزهاى ايام جوانى دستبه استنساخ دهها نسخه كمياب و كتاب مرجع و معتبرزد و تا آخر عمرش كهقامتش از خميدگى حالت ركوع دائمى يافته بود باز سر در كتاب و دست در قلمداشت. ديگر نويسندگى براى اومثل نفس كشيدن شده بود هيچ ساعتى را جدا از كتاب و قلم سپرىنمىكرد. بعضى وقتها آن قدر كار مىكردكه طاقتش طاق مىشد و از حال بىحال مىگشت.
با اين همه كار و كوشش، خانهاى بىالايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برش آكنده از اوراق واسناد ودفاتر بود و كتابها چون ستارگان بىشمارى، او را كه به راستى ماه تابان در آسمان تحقيق وتاليف بود هميشه درحصار تماشايى خويش داشتند. خانه ساده او پناهگاه پژوهشگران و مرجعمحققان بود و هروقت كه مىخواستىدر خانه و كتابخانه او را به روى همگان باز بود. در اين موردداستانهاى جالب و آموزندهاى را تاريخ ثبت كرده كهبراى نمونه داستانى نقل مىشود:
«خطيب فاضل شيخ محمد على يعقوبى (مؤلف كتاب «البابليات») مىگفت در آخرين سفرم به لبنان(1375ق)روزى در كتابخانه مجله «العرفان» به مديريت «ابراهيم الزين» - نشسته بودم. ناگاه شخصىآمد و از من پرسيد:تو شبيبى هستى؟ (مقصودش اديب و عالم معروف شيخ محمد رضا شبيبى بود)گفتم: نه، من يعقوبيم.فتخدا را شكر، چون من مدتهاست كه مىخواهم تو را ببينم، زيرا در چندينجا از كتاب خود «مصادر الدراسه»از تو نام بردهام. حالا مىخواهم درباره «صاحب الذريعه» از تو بپرسم. آيااو زنده است؟ گفتم: آرى.
گفت: آيا مىشود اين مرد بزرگ را ديد؟ گفتم: چطور نمىشود، در منزل او از بام تا شام به روى طلابباز است.خودش نيز روزى سه مرتبه براى اقامه نماز جماعت از خانه بيرون مىآيد.
سؤال كننده كه كسى جز محقق معروف مسيحى دكتر يوسف اسعد داغر بيروتى نبود، از اين رسمپاك و سيرتپيغمبرانه تعجب كرد. چه او تصور مىكرد كه ديدار مردى چون شيخ آقا بزرگ به اينسادگيها ممكن نيست وهمواره او را حاجب و دربان است و...» (1) .
در معراج روح و جان
محقق تهرانى با آن همه كارهاى گسترده و توان فرسايى كه در محراب تحقيق و تفحص داشتمرزبان مبارزىهم در سنگر سجاده بود. او در عين حالكه از سپيده سحر تا پاسى از شب گذشته دركتابخانهها و لابلاى كتابهامىگشت و مىيافت و مىنوشت هرگاه پژوهشگرى را هم كه مىديد براىامداد و راهنمايى او دل سپرسده استدستش را با رافت و مهربانى مىگرفت و راهنمون مىگشت وبراى تشويق پژوهشرگان پاك دل و جوان،اجازهنامه يا تقريظ مىنگاشت و..
اما با وجود آن همه كار، هيچ وقت از محراب مسجد و خلوتگه راز و نياز غافل نبود. تا زمانى كه پا بهآستانههشتاد سالگى نگذاشته بود و خارهاى پيرى در كوير كهنسالى پاهاى خستهاش را به سختى نمىآزرد سير وسلوك هفتگى خود را كه سالها بود در چهارشنبه شبها ادامه داشت ترك نگفت. او هر شبچهارشنبه از نجف تا«مسجد سهله» را با پاى پياده مىپيمود تا در آن مسجد مقدس (واقع در 10كيلومترى نجف) آينه جان را با گلابديدگان صيقل دهد و صفا و جلاى بيشترى بخشد. گذشته از اينكهاو با نماز و دعا در مسجد سهله الفت و انسىديرينه و دل انگيز داشت، روزى سه بار جماعتى ازخداخواهان و دلدادگان را در معراج نماز رهبرى مىكرد و درآن پروازهاى عاشقانه، پيشنماز پرستوهاىعشق و عرفان بود.
تا سال 1367ق در مسجد شيخ طوسى نجف، نماز جماعت را به پا مىداشت تا آنكه در آن سال درراه زيارتكربلا، دچار تصادف شد و آسيب ديد. از آن پس به علت دورى مسجد طوسى ديگر نتوانستامامت آن مسجد راادامه دهد و به ناچار «مسجد آل طريحى» را كه به خانهاش نزديك بود، برگزيد و تاچند سال پيش از وفاتشامامت آن مسجد را به عهده داشت و آنگاه كه از امامت آن مسجد دستشستنه به خاطر پيرى كه دليلى ديگرداشت و آن چيزى جز غربت هميشگى عالمان شيعى و تباهى و فساداجتماع وحكومت عراق نبود. (2) .
در ميان خانواده
شيخ در كانون گرم خانواده خويش نيز چون خورشيدى مىدرخشيد. در تربيت و تعليم فرزندان ونوادگانش ازهيچ كوششى دريغ نمىكرد. با وجود اينكه برخى از فرزندانش در اين اواخر، نقاط دور دستو كشورهايى غير ازعراق را براى زندگى برگزيده بودند اما از راهنمائيها و نامههاى پر از مهر و محبت اومحروم نبودند و..
محقق تهرانى دوبار ازدواج كرد. نخستين شريك زندگانى او زنى بود به نام «منصوره خانم» دختردانشور متقىشيخ على قزوينى (1333ق) و از خاندانى با فضيلت و اهل علم شمرده مىشد. پس از آنكه محقق به نجف اشرفهجرت كرد، 24 سال از عمر را سپرى كرده بود كه با او زندگانى جديدى را آغازكرد. (3) محقق در بزرگداشت اينبانوى بزرگوار چند جا از او ياد كرده (4) و در جايى مىنويسد:
«به راستى كه زنى نيكوكار، بزرگوار، باشرافت،باوفا، خيرخواه و وارسته بود خدا به او رحمت كند،رحمتىگسترده و زياد. و از سوى من به او پاداش نيك دهد با بهترين پاداشى كه به نيكو كردارانمىدهد...» (5) .
اين بانوى با وفا در سال 1336ق درگذشت و در رواق حرم كاظمين عليهما السلام به خاك سپردهشد. تنها پسرشيخ نيز از اينزن بزرگوارش، جوانى به نام «محمد باقر» بود كه متاسفانه پس از بيستبهار،براى هميشه پژمردو وفات يافت. محقق تهرانى در فراق فرزندش و در رثاى اين نخستين ميوه دلش كهنابهنگام از درخت زندگىافتاد، چنين نوشته است:
«... در 17 جمادى الاولى، 1343ق، درگذشت و در آستان قدس سامراء، ايوان متصل به «باب الفرجغربى» درصحن عسكريين عليهما السلام... به خاك سپرده شد. اشعارى رادر رثاى او گفتم كه اين دوبيت از آنهاست:
باقرا باغ جنان تو و داغ جگر من.
توام آمد به جهان واى به روز دگر من.
چون زباب الفرجت كرد نداهاتف غيبى.
بسته شد باب فرج بر در كاش و اگر من» (6) .
علاوه بر اين كه اين پسر كه بزودى به مادرش پيوست دو دختر نيز به نامهاى مريم خانم، مرضيهخانم از زن اولشيخ به يادگار مانده بود و شيخ براى تكفل آن دو دختر ناچار به ازدواج دومى تن داد. (7) .
مادر خانواده
دومين شريك زندگانى شيخ آقا بزرگ، زنى به نام «مريم خانم» (8) ، دختر دانشور دينى سيد احمدزوارىدماوندى (1273 - 1338ق) بود، اين بانوى علويه كه خود از خاندان سيادت و علم بود، در تاريخ1336ق زندگانىتازهاى را با علامه تهرانى در شهر كاظمين آغاز كرد. (9) .
وى كه پس از خود شيخ آقا بزرگ، بىگمان بيشترين سهم را در موفقيتهاى پى در پى او داشته است.او براىمحقق تهرانى چهار پسر و دو دختر به دنيا آورد به اين ترتيب:
1 - استاد محقق على نقى منزوى (متولد 1302ش).
2 - استاد فرزانه احمد منزوى (متولد سامراء 1304ش) (10) .
آثار علامه تهرانى چه آنها كه در حال حيات خود شيخ و چه آنها كه پس از وفاتش چاپ شدهاند بهاهتمام اين دوبرادر بزرگوار انتشار يافتهاند و اثر سعى و تلاش شبانهروزى آندو، در جايجاى آثار شيخ،بويژه الذريعه و طبقاتديده مىشود.
3 - شهيد محمد رضا منزوى (متولد 1308 ش و شهيد در 1374ق).
4 - دكتر محمد تقى منزوى (متولد 1315ش)، ساكن لوس آنجلس آمريكا.
5 - خانم فاطمه منزوى.
6 - خانم بتول منزوى، ايشان ساكن عراق بود كه دولتبعثى عراق دار و ندارشان را گرفت و مجبور بهمهاجرتبه ايران كرد و اكنون ساكن تهران است. (11) .
در ستيز با طاغوت
جوان ترين پسر محقق تهرانى، دكتر محمد رضا منزوى را دژخيمان ساواك زير شكنجه به جرمطرفدارى ازدولت دكتر مصدق و مبارزه با استبداد پهلوى، شهيد كردند. (12) شيخ آقا بزرگ تهرانى تاجان در بدن داشتبه يادفرزند شهيدش بود و آتشى كه از شهادت مظلومانه فرزندش در دل داشتهيچ وقتخاموش نشد تا به ديار باقىشتافت. بهتر است اين فصل را كه بيشتر به قصيده عصه و غمشبيه است از قلم خود محقق بشنويم، شيخ خوددر جايى به مناسبتى چون مىنويسد:
«كتاب الرحلة، به زبان فارسى، و به نام «سفرنامه ياسرگذشت زندگانى من» نوشته فرزندم و پاره جگرمدكترمحمد رضا منزوى. او در شهر سامراء مصادف با روز تولد امام رضا عليه السلام (11 ذى القعده -1346) تولدافتيافت و به همين سبب به نام امام رضا عليه السلام، او را محمد رضا ناميدم و در سال1355ق او را باخانوادهام به نجف منتقل كردم. او تحصيلات ابتدايى را در مدرسه علوى ايرانيان مقيمنجف به پايان برد و درسال 1363ق او را به اتفاق دو برادر بزرگش به تهران فرستادم. وى در تهران،دوره متوسطه را به پايانرساند ووارد دانشكده دام پزشكى شد و به استخدام ارتش ايران درآمد. پس ازسقوط حكومت ملى كننده نفت ايران،پسرم به اتهام همكارى و كمك به دولتسابق (دولت دكترمصدق) در قلعه «فلك الافلاك» زندانى شد و پس از 11ماه تبرئه شد و آزاد گشت، سپس دوباره او وهفتصد مرد ديگر تحت پيگرد قرار گرفتند. بزرگترين جرمشان تنهاهمين بود كه مىگفتند:
نفت ايران براى ايران و ايرانى است و نبايد آن را رايگان به بيگانگان فروخت. ولى او اين بار به لبنانپناه برد تا بهاروپا برود، ليكن همان كسانى كه نفت ملى شده ايران را از صاحبانش پس گرفتند، فرزند مرانيز از بيروت بهتهران واپس آوردند و در قزل قلعه زندانى كردند و همچون يك پيروزى در جرايد روز20 جمادى الثانى سال1374ق آن را اعلام كردند. سپس او را زير انواع شكنجه قرار دادند، انگشتاندست و پايش را كشيدند و... تا آنكه در عصر جمعه 24 جمادى الثانى همان سال در زير شكنجه شهيدشد، اما حتى يك كلمهاى را كه بهكشندگانش در خيانتبه وطن كمك كند به زبان نراند «و سيعلم الذينظلموا اى منقلب ينقلبون»، اين پسر منازدواج نكرده بود تا فرزندى، يادگارى از خود باقى بگذارد، اماسه مجلد كتابى را كه در رشته تخصصى خودنگاشته و نيز كتابچهاى به نام «ديپلماسى امپرياليستى وسوسياليستى و مقايسه آن دو با يكديگر» به يادگارگذاشته كه اين آخرى در تهران، سال 1331ش به اسممستعار «م.ر.كوشا» در 110 صفحه چاپ شده است و درسفرهنامه ياد شده، سفرههاى خويش را در عراقو خوزستان و مازندران و گيلان و خراسان نوشته است.
من دراينجا ازاين فرزندم به اين دليل به تفصيل ياد كردم تا آيندگان بدانند كه استعمارگران مغربزمين چه برسر ملت ما آوردند و من پس از هشتاد سال عمرى كه در خدمتبه مذهب و ملتم گذرانيدمچه پاداشى دريافتداشت. در اينجا بيش ازاين نمىتوانم تفصيل آنچه را كه استعمارگران بر سر جوانانشرق اوسط و مردان روحانىو علمى آن آوردند بنويسم، همين قدر مىنويسم كه هزاران مرد را ياكشتند يا در زندانها به سيخ شكنجهكشيدند يا به جزاير خليج فارس و زندانهاى صحرايى تبعيد كردند وآنان را با چنان شكنجههاى گوناگونىشكنجه كردند كه از شنيدنش روح انسانيت در هم مىپيچد و باهمين كارهاى وحشيانه بود كه توانستند قانونملى شدن نفت را در ايران ملغى كرده دوباره آن را غصبكنند و ملل خاور ميانه را در بند پيمان بغداد به زنجيركشند،فانا لله و انا اليه راجعون، و لا حول و لا قوة الابالله العلى العظيم.» (13) .
در اين باره يكى از مجلات مطالب مفيدى را منتشر ساخته كه مناسب است نقل شود:
«حاج شيخ پس از اطلاع از بازداشت فرزندش توسط كودتاچيان 28 مرداد، نامهاى به رئيس مجلسلبنان ورهبر شيعيان آنجا مىنويسد. وى تا آخر عمرش كوشش زيادى كرد تا شايد بتواند محل دفنفرزندش را پيداكند، ولى هيچ يك از دژخيمان و جلادان سفاك شاه خائن حاضر به نشان دادن محلدفن فرزندش نشدند.تيمور بختيار، جلاد سرسپرده امپرياليسم، پس از فرار از ايران و ورود به عراق اظهارتمايل مىكند كه با حاجشيخ تماس بگيرد. شيخ پيشنهاد ملاقات را منوطبه معرفى نام قاتلين فرزندشمىكند و چون وى در شهادتفرزند شيخ دستداشت، از ملاقات با حاج شيخ صرف نظر كرد.
محمد رضا شاه خائن نيز از حاج شيخ تقاضا مىكند براى بسترى شدن وپرستارى از وى در يكىازبيمارستانهاى تهران به ايران سفر كند ولى حاج شيخ به فرستاده شاه جواب رد مىدهد. شاه در آخرينسفرحاج شيخ به ايران توسط علم از وى تقاضا مىكند كه هزينه چاپ الذريعه را از او قبول كند و اگراجازه دهد،الذريعه را بنياد پهلوى چاپ نمايد،ولى حاج شيخ نه فقط به فرستاده شاه و علم، جواب ردمىدهد بلكه مصرا ازآنها مىخواهد تا هرچه زودتر محل دفن فرزندش را به او نشان دهند و قاتلين او رابه كيفر برسانند.» (14) .
سفرهاى سبز و پربار
شيخ آقا بزرگ تهرانى در سال 1313ق همراه با برادش كربلايى محمد ابراهيم براى زيارت وارد عراقشد و پس اززيارت با برادرش به ايران بازگشت، سپس در سال 1315ق به قصد نجف اشرف از ايرانخارج شد و آن شهر علمىو دينى را براى سكونتبرگزيد و تا استاد بزرگش آيةالله آخوند خراسانى زندهبود نجف را ترك نكرد، پس از وفاتآخوند در سال 1329ق، شيخ براى استفاده از درس آيت الله محمدتقى شيرازى به سامرا كوچيد و در سامرا بودكه تاليف اثر بزرگش الذريعه را آغاز كرد و تا سال 1335 قيعنى يك سال مانده به خاموشى جنگ جهانى اول، درسامراء بود. در آن سال به شهر كاظمين هجرتكرد و دو سالى را در آنجا گذراند تا سال 1337ق دوباره به سامراءبرگشت.
اين بار نيز تا سال 1354ق در سامراء سرگرم تحقيق و تاليف بود. پس از 18 سال دوباره سامراء را بهقصد نجفاشرف ترك گفت و در نجف بود تا در سال 1389ق به سراى باقى شتافت. البته چند سفرىهم به بعضى ازشهرهاى عراق، بويژه به شهرهاى زيارتى و علمى چون كربلا و... داشتهاست اما سكونتوى در آنها چندان بهدرازا نكشيد. (15) .
چند سفر به وطن
پس از آن كه محقق تهرانى در سال 1315ق وارد عراق شد تا سال 1350 كه 35 سال طول كشيد،هيچ وقت ازعراق خارج نشد تا اينكه در آنسال عمويش حاج حبيبالله محسنى از وى دعوت كرد كه بهايران بيايد. محققبه دعوت عمويش جواب مثبت داد و سفرى را براى بازديد وطن به ايران آغاز كرد ودر همان سال براى گرفتنشناسنامه شهرت «منزوى» را براى خود و فرزندانش برگزيد و با همان فاميلىنام خود را در دفاتر ثبت و اسنادايران، به ثبت رسانيد.اين سفرچندان به درازا نكشيد و شيخ پس از آنكه براىدومين بار، آستان قدس رضوى رادر مشهد زيارت كرد به عراق بازگشت.
دومين سفر محقق به ايران در سال 1365ق بود. شيخ در اين سفر نخست وارد كرمانشاه شد و دوسه روزى راميهمان دانشمند بزرگ باختران علامه سردار كابلى شد. سپسس روى به شهر قم آورد و ازآنجا به تهران رفت واز تهران هم براى بار سوم به زيارت آستان قدس حضرت امام رضا عليه السلام بهسوى مشهد رضوى شتافت.بيشترين اهتمام شيخ در اين سفرها ديدن كتابخانهها و بررسى فهرستها ونسخههاى خطى بود تا در تكميل«الذريعه» بكار گيرد.
سفر سوم محقق يا آخرين سفر او به ايران در سال 1382ق بود از آنجا كه ديگر توانايى مسافرت بااتوبوس رانداشت از عراق تا ايران را با هواپيما پيمود و پس از چند صباحى باز به عراق برگشت و هفتسال ديگر را باز باپژوهش و كوشش شبانهروزى در عراق سپرى كرد... (16) .
سفر به خانه دوست
محقق دو سفر هم به سوى كوى يار و حضرت دوستسبحانه و تعالى داشته است. نخست در سال1364ق و بهنيتبه جاآوردن فريضه حجبود و اين سفر از آن سفرهاى بسيار پربار شيخ شمرده مىشدچرا كه در اين سفركشورهايى چون مصر و حجاز و سوريه و فلسطين و... را در نورديد و گذشته از بررسىكتابخانههاى بزرگ و غنى،با بزرگان بسيارى از رجال علمى اين كشورهاى آشنا شد. از آنان اجازه روايتىگرفت و به آنان اجازه روايتى داد و... سپسب براى بار دوم در سال 1377ق به قصد زيارت خانه خدا ومدينه شهر پيامبر اسلام و... راهى عربستان وحجاز شد. در اين سفر شيخ عيال خود را نيز به همراهداشت و با چند تن از رجال هندوستان و خانواده آنانهمسفر بود زيرا اين سفر به پيشنهاد آنها و بههزينه آنها بود. (17) .
آيينه اخلاق
بىگمان محقق تهرانى از مفاخر جهان اسلام و مكتب تشيع است مكتبى كه پيامبرش حضرتمحمد مصطفىصلى الله عليه و آله مىفرمود، تنها براى اين برانگيخته شدهام كه مكارم اخلاق (اصول ومراتب بلند انسانيت) راتكميل كنم. «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق».
و شيخ در چنين مكتبى بزرگ شد، رشد كرد و باليد و رسيد به آنجا كه به راستى شيخ آقا بزرگ شد. اوآئينهاىبود كه اخلاق اسلامى در رفتار و كردار و گفتار او ديده مىشد. در خصوص خصايص اخلاقى اوسخنان وداستانهاى زيادى در تاريخ ثبتشده،يا بر سر زبانها است كه اين مختصر گنجايش همه آنها راندارد. در اينجا تنهابه چند صفت ممتاز و شاخص شيخ اشارهشود:
1 - اخلاص و ارادت به اهل بيت اطهار عليهم السلام.
اين موهبت الهى از آن تقريظ بلندى كه شيخ براى كتاب الغدير اثر گرانبهاى علامه امينى نوشته بهوضوحپيداست. محقق تهرانى در بخشى از آن تقريظ مىنويسد:
«من قاصرم از توصيف اين كتاب گرانبها، و ستايش آن. الغدير بالاتر و بزرگتر از آن است كه آن راتوصيف كنند وثنا گويند. من تنها كارى كه مىتوانم كرد اين است كه دعا كنم تا خداوند عمر مؤلف كتابرا طولانى كند و به اوفرجام نيك بخشد. اين است كه با خلوص دل، از درگاه خداى متعال مسئلتمىكنم كه بقيه عمر مرا، بر عمرشريف او بيفازايد، تا او بتواند به همه آرمان خويش دستيابد...» (18) .
2 - نستوه و پرتلاش.
درباره كوشش زياد و تلاش و تكاپوى بسيار شيخ كافى است تا عمر او را با آثارش بسنجيم آن وقتخواهيم ددىكه هر ساعتش با سعى و اهتمام و هر لحظهاش با اجتهاد و جهاد گذشته است. چيزى كهشيخ به آننمىانديشيد راحتى و رفاه بود. محقق تهرانى حتى فرصتشام خوردن را در شبها نداشت ومىگفت: «چهل سالاست كه شام نمىخورم.» (19) .
در اينجا بهتر استبه داستانى در اين باره، توجه كنيم، از علامه سيد محسن امين عاملى، نويسنده«اعيانالشيعه» نقل مىكنند كه گفت:
«براى تهيه اسناد اعيان الشيعه كه به شهرها سفر مىكردم، در كربلا به كتابخانه شيخ العراقين واردشدم و ازمتصدى آن خواستم كه يك هفته كتابخانهرا در اختيار من بگذارد، پذيرفت مشروط بر اينكهدر اين هفتهميهمان او باشم. شبى به من اطلاع داد امشب ميهمان ديگرى هم داريم و آن شيخ آقابزرگ بود كه اسمش راشنيده بودم. هنگامى كه او را زيارت كردم و بحثى ميان ما درگرفت فهميدم كه اوتنها يك فهرست نگاريستبلكه اطلاعات فقهى و اصولى و فلسفى وسيعى نيز دارد از اين رو مسرورشدم، ساعت چهار و نيم نيمه شببود كه خستگى بر من غالب شد و خوابيدم از خواب كه برخاستمديدم شيخ اقا بزرگ نخوابيده و همچنانمشغول يادداشتبردارى است از او پرسيدم نمىخوابيد. فرمودمن هنوز نشاط دارم و نخوابيد. ما هفتشب درآنجا بوديم. ايشان استراحت منظمى نداشت ومىفرمود ما براى استراحت اينجا نيامدهايم و من با وجود اين كهپركار بودم به ايشان غبطهمىخوردم.» (20) .
3 - نيك عهد و حسن پيمان.
در اين مورد به نقل از استاد آيت الله شيخ غلامرضا عرفانيان نوشتهاند:
«شيخ آقا بزرگ راجع به وفاى به عهد حساس بود، به طورى كه به بنده توصيه مىكرد كه كتابى دراين بارهبنويسم و علامه نصرالله شبسترى كتاب «وفادار باشيد» را به شاره و امر مكرر ايشاننوشتهاند...» (21) .
4 - تواضع و تكريم مهمان.
از خصوصيات اخلاقى ايو يكى هم تواضع و فروتنى بود. از اينكه ديگران حتى فرزندان و نوادگانشدستش راببوسند به سختى دورى مىجست و اين كار در حق خود روا نمىديد و نمىپسنديد. مهمان راهرچند جوان وكوچك و ناشناس گرامى مىداشت و هنگام رتفن تا درب خانه مشايعتش مىكرد. (22) .
سادات را گرامى مىداشت و آنان را هرچند جوان و نوجوان محترم مىشمرد. (23) .
5 - انتقاد پذيرى و سعه صدر.
از صفات بارز انديشمندان بزرگ و دانشمندان موفق و پاكدل يكى هم سعه صدر و انتقاد پذيرىاست. آنان بههيچ وجه خود را مطلق يا مصون از سهو و خطاء نمىدانند و حرف حق را از هركه باشدمىپذيرند چرا كه خودبزرگبينى را خودپرستى را بدترين بت پرستى مىدانند و از اين گناه در حدشرك، باتمام توان دورى جسته و بهشدت اجتناب مىكنند . استبداد در انديشه را كشندهترين آفاتفكر و فرهنگ مىدانند. و شيخ اقا بزرگ همبىگمان از همان انديشمندان بزرگ و پاكدل بود. و از هرگونهاستبداد راى و خودخواهى پاك و منزه بود و براىاين سخن، دليلها و شواهد بسيارى مىتوان ارائه داد.ما تنها به يك قضيه كه در زندگانى علمى شيخ اتفاق افتاداشاره مىكنيم و آن زمانى رخ داد كه محققتهرانى پس از ماهها شايد هم پس از سالها كتابى را با زحمت فراوان وتحقيق طاقت فرسايى به رشتهتحرير كشيد و آماده چاپ ساختحتى به پسرش نيز دستور داد كه آن را بهفارسى ترجمه كند. ولى باوجود آن همه سعى و تلاش هنگامى كه با انتقاد و اعتراض دوستش علامه كاشفالغطاء روبرو شد وانتقاد همراه با احترام و استدلال او را نسبتبه انتشار كتابش ديد، خم به ابرو نياورد و بكلى ازانتشار متنو ترجمه كتاب چشم پوشيد. (24) .
درباره تواضع و انتقاد پذيرى محقق، داستان جلابى را نيز از استاد سيد مرتضى نجومى نقل كردهاندكه آموزندهو خواندنى است در اين زمينه به مجله نورعلم شماره 38 صفحه 55 مراجعه كنيد.
6 - آگاهى از اخبار روز.
در اخبار و احاديث پيشوايان معصوم دينى، سخنى است كه مىفرمايند: كسى كه آگاه به زمانخويش باشد درزير هجوم شبهات و اشتباهات گوناگون خرد نمىشود. «العالم بزمانه لا تهجم عليهاللوابس». محقق تهرانى نيز برهمين مبنى آگاهى از اخبار روز را بر خود ضرورى مىديد، يكى از فرزندانمحقق در اين مورد مىنويسد:
«پيش از آنكه مرا به تهران بفرستد، هرشب در كتابخانه عمومى نجف از من مىخواست تا روزنامههارا برايشبخوانم، پس از مدتى به من دستور داد كه اهم اخبار را استخراج كرده و در دفترى ثبت كنم تاخود همه روزههروقت كه فرصت كرد مطالعه كند. از همين جا بود كه خلاصه و مهم اخبار آن روزها را درضمن يك مجله گردآوردم و پدرم دستور داد كه آن تجليد كنند و اكنون در كتاخانهام در تهران موجوداست...» (25) .
7 - خبير و بيدار.
محقق تهرانى تنها سرگرم پژوهشهاى علمى نبود تا از اجتماع و نيازهاى امت اسلامى غافل بماند اودر عين حالكه پژوهشگرى سخت كوش و نويسندهاى پركار بود دانشورى آگاه و زمانشناس وانديشمندى بيدار و دورانديشهم بود. در نهضت مشروطيت، به پيروى از استادش آخوند خراسانى ازعالمان مشروطه خواه و ضد هرگونهاستبداد بود و در اين راه از كارهايى كه كرد يكى هم ترجمه كتاب«المدينة و الاسلام» - اسلام و تمدن- نوشتهفريد و جدى بود. در نهضت عراق هم كه به رهبرى استادديگرش آيت الله محمد تقى شيرازى آغاز شد و بهاستقلال عراق منجر گشتشركت چشم گيرىداشت. و زمانى كه مدارس به سبك جديد، يكى پس از ديگرى درشهرهاى مسلمان نشين تاسيسمىشد خرسندى خويش را اعلام داشت مردم را به شركت در اين كار خير وعمومى فرا خواند. (26) .
كبوتر كتابخانهها
كارهاى علمى او بويژه تدوين دو دوره دائرة المعارف بزرگ (الذريعه و طبقات) ايجاب مىكرد كهبيشتر عمرشرا در كتابخانهها بگذراند تازه ان تنها منحصر به كتابخانههاى عمومى نبود بلكه محققتهرانى هرجا كه از وجودگنجينهاى از كتابهاى چاپى و خطى خبر مىيافتبه هر قيمتى بود بهسراغشان مىرفت تا در تكميل تحقيقاتخويش از آنها سود جويد چنين است كه مىبينيم در پايانبعضى از جلدهاى الذريعه فهرست قسمتى از آنتابخانهها همراه با تاريخ تاسيس و بعضى مسائلمربوط به آنها به چشم مىخورد (27) و شامل نزديك به هفتادكتابخانه مىشود، اينك براى نمونه چندكتابخانه نام برده مىشود:
1 - كتابخانه عمومى اوقاف، واقع در بغداد و حاوى هزاران كتاب نفيس خطى و چاپى.
2 - كتابخانه سيد محمد باقر حجت، از كتابخانه قديمى كربلا.
3 - كتابخانه عمومى تربى، از كتابخانههاى معتبر آذربايجان، واقع در تبريز.
4 - كتابخانه جلالالدين محدث ارموى، در تهرانى.
5 - كتابخانه سلطان القرائى، از كتابخانههاى شخصى و معروف و معتبر، در تبريز.
6 - كتابخانه عمومى آية الله مرعشى نجفى، در قم.
7 - كتابخانهئشيخ الاسلام، در زنجان.
8 - كتابخانه سيد على ايروانى، در تبريز.
9 - كتابخانه شيخ هادى كاشف الغطاء، نويسنده مستدرك نهج البلاغه، در نجف اشرف.
10 - كتابخانه عمومى شوشتريها، در نجف.
11 - كتابخانه عمومى حسينيه كاشف الغطاء، در نجف.
12 - كتابخانه آستان قدس رضوى، در مشهد مقدس.
13 - كتابخانه سپهسالار، در تهران.
14 - كتابخانه ميرزاى بزرگ شيرازى، در سامراء.
15 - كتابخانه ميرزاى دوم شيرازى، در سامراء، سپس در كربلا.
16 - كتابخانه صدر، در كربلا.
17 - كتابخانه تهرانى، در سامراء.
18 - كتابخانه شيخ العراقين تهرانى، در كربلا.
19 - كتابخانه مجلس، در تهران.
20 - كتابخانه استاد محيط طباطبايى، در تهران.
21 - كتابخانه ملى ايران، در تهران.
22 - كتابخانه محدث نورى، در سامراء، سپس در نجف.
23 - كتابخانه روضاتى، نخست در خوانسار، سپس در اصفهان و كاظمين و..
24 - كتابخانه غرويه، از كتابخانههاى قديمى آستان قدس مولا على عليه السلام، در نجف.
25 - كتابخانه قاضى طباطبايى، در تبريز و..
كتابخانه شيخ آقا بزرگ
شيخ آقا بزرگ تهرانى خود نيز كتابخانهايداشت كه آن را در طول دهها سال گرد آورده بود. پس از آنكه ازسامراء به نجف منتقل شد، آن را در سال 1354ق براى استفاده عموم تاسيس كرد و در سال1375ق، روز 25 ذىالحجه (فرداى روز مباهله) به صورت رسمى وقف عموم كرد و توليت آن را بهدامادهاى فاضلش حاج شيخحسين تهرانى و سيد مهدى مدرسى و فرزندان ذكورش كه در تهرانسكونت داشتند، واگذار كرد و در ضمنشرط نمود كه هرگاه اداره آن براى متوليش مشك شد بهكتابخانهاى كه پيشترها علامه امينى تاسيس كرده بود(كتابخانه امام اميرالمؤمنين عليه السلام)منتقل و به آن كتابخانه منضم شود. (28) .
كتابهاى اين كتابخانه كه بيشتر از كشورهاى مختلف بويژه از ايران و مصر گردآورى شده بود درمجموع 5000كتاب چاپى نفيس و نادر و صد نسخه كمياب خطى مىشد كه دهها جلد آن به خط خودشيخ آقا بزر استنساخشده بود. (29) .
خاموشى خورشيد
دوازده روز از دوازدهمين ماه سال خورشيدى مىگذشت. ماه اسفند سال 1348 بود. زمستان كمكممىرفت كهتمام شود و بهار نزديك و عيد نوروز نزديكتر بود. و از طرفى ديگر تقويم تاريخ روز جمعه 13ذى حجه 1398ق رانشان مىداد و تنها پنج روز ديگر به بزرگترين جشن اهل ايمان يعنى عيد غديرمانده بود و اندك اندك مردمخود را براى روزهاى عيدى كه در پيش بود آماده مىكردند. اما دست تقديررنگ و حال ديگرى را آن روز رقمزده بود. نجف اشرف آبستن حادثهاى غمبار و اندوهناك بود... قلبخورشيد پژوهش به سختى مىتپيد كهناگهان در همان روز، ساعتيك بعد از ظهر براى هميشه ازتپش افتاد و اين خبر دهن به دهن گشت و همراه با آهو افسوس و تاثر، شهرهايعراق و ايران و... را درنورديد و مردم را به ماتم فشاند.
سيد جليلى از ارادتمندان شيخ و از علماى پارساى نجف - كه بعدها با نام شهيد محراب، آيت اللهمدنى شهرهآفاق شد - براى تغسيل و تكفين پيكر پير پژوهشگران قيام كرد و با دستهايى كه بيش ازهركار با قنوت و سجده، انس و الفت داشت جسد شيخ را غسل داد. (30) .
عصر همان روز، ساعت 6 بعد از ظهر، پيكر پاك شيخ را براى زيارت مرقد سالار شهيدان امام حسينعليهالسلام و برادرش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به كربلا انتقال دادند. مردم كربلا بهاستقبال پيكر شيخشتافته و او را با احترام و اجلال زيادى تشييع كردند.
پس از زيارت كربلا، پيكر پير پژوهش به نجف اشرف برگردانده شد و آن شب را در دانشگاه بزرگنجف، همچوننگينى در حلقه دانشوران و دانشجويان دينى كه گرداگرد تابوت او را گرفته بودند، سحركرد..
از طرف هيئت علميه نجف، اطلاعيهاى با متن زير، انتشار يافت:
بسم الله الرحمن الرحيم.
انا لله و انا اليه راجعون، جامعه علمى نجف درگذشت مرد تقوا و دانش تاريخ، حامل مشعل بحث وتحقيق، الامامالاكبر الخالد الذكر آية الله الشيخ آقا بزرگ تهرانى «صاحب الذريعه» را اعلام مىكند...جسم طاهر او صبح فردا،شنبه، از مقر «جامعة النجف الدينيه» تشييع خواهد شد. هيئت علمى با تماماعضا و طبقاتش، نجف را براىشركت در تشييع فرا مىخواند و بر عموم امت اسلامى تعزيت و تسليتمىگويد و من يعظم شعائر الله فانها منتقوى القلوب، صدق الله العلى العظيم.
فرداى آن روز پيكر شيخ در ميان سيل خروشان مردم، روى دستها بلند شد و در حالى كه همهدروس حوزهتعطيل شده و علماء و فوج طلاب و دانشجويان در پيشاپيش مردم حركت مىكردند ازجامعة النجف به سوىحرم مولاى متقيان امام على عليه السلام تشييع شد و پس از آن كه در صحنشريف علوى، نماز ميتبه امامتآية الله سيد ابوالقاسم خويى خوانده شد،شاگردان شيخ، پيكر استاد رابه دور ضريح امام على عليه السلام طوافدادند. سپس بنا به وصى شيخ، به جايگاهى كه نخست قسمتىاز خانه مسكونى خودش بود و بعدها قسمتى ازكتابخانه موقوفه او شده بود حمل شد تا در آستانهكتابخانه عمومى خودش دفن شود.
و چنين بود كه دانشورى نستوه از دانشوران بزرگ شيعى، پس از 96 سال عمر با عزت و بركت كهبيشتر آن دركتابخانهها و با كتاب و قلم گذشته بود در نهايت نيز در ميان كتابها در كتابخانه عمومىخودش به خاك سپردهشد. آن روز غمبار، حتى مدارس رسمى نجف هم براى نخستين بار، به خاطرتكريم مردى از مردان بزرگ دين ودانش، تعطيل شد و شاعران هركدام تا آنجا كه در توان داشتند، درتجليل او شعرها و قصيده گفتند و برخى ازهنرمندان هم ماده تاريخ وفات او را در قالب شعر ريختند كهاز همه معروفتر، ماده تاريخى بود كه سيد موسىموسوى هندى گفت:
ان المصاب فادح فليصمت فادح فليصمت المؤبن.
ان تدفنوا فالعلم و التقوى جميعا تدفنوا.
كان اسمه تاريخه «آغا بزرگ محسن».
1389 ه - ق - (31) .
- مصيبتسخن سنگين است.
مداح و ثنا گو را بگو خاموش بايد شد.
- اگر خواهيد او را خاك بسپاريد.
علم و پارسايى را همه در خاك خواهى كرد.
- و نامش، سرورو مهتر، نكو كردار.
تارخى وفاتش شد.
بازتاب وفات شيخ در ايران
وفات شيخ بى گمان بازتاب وسيعى در ايران، بويژه در محافل علمى و دينى داشته است و با آنكهمطبوعات دراين ميان مىبايستبيشترين سهم داشتهباشد ولى از آنجا كه در آن روزها روزنامهها ومجلات به سختى سانسورمىشد و مطبوعات بيشتر در قبضه طاغوت ستمشاهى بود بازتابى كه بايستهبود از اين فاجعه بزرگ فرهنگىدر رسانههاى عمومى به هيچ وجه ديده نشد و ما تنها به دو مورد در اينباره برخورديم، يكى نشريهاى بود كهدانشجويان دانشگاه تهران به صورت سرى پخش كرد و در ضمنآن از شهادت مظلومانه پسر شيخ پرده برداشتو رژيم طاغوت را به باد انتقاد گرفت. (32) .
و ديگرى گزارشى بود كه مجله مكتب اسلام در قم و ايران منتشر ساخت. حال قسمتى از آن گزارشرا كه باعنوان «ضايعه عظيم اسلامى» چاپ شد با هم مىخوانيم:
«در نيمه ماه گذشته، مراكز علمى اسلامى و بالاخص حوزه علميه نجف اشرف يكى از شخصيتهاىعظيم علمى وروحانى يعنى علامه محقق و متتبع كم نظير حضرت آيت الله العظمى آقاى حاجشيخ آقابزرگ تهرانى راازدست داد و جهان علم و فضيلت و دانش و تقوى را با فقدان خود غرق اندوه و ماتمساخت.
فقيد سعيد از علماى بنام شيعه بود كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى و مراكز علمى جهان شهرتو معروفيتداشت و كتابهاى ارزنده وى براى محققان و متتبعان و نويسندگان اسلامى و مستشرقين ازمنابع عظيم تاريخىو رجالى به شمار مىرود.
وى در تحقيق مسائل تاريخى و حل معضلات علم رجال و احاطه به تراجم و زندگانى علماى شيعه ونام وخصوصيات كتابهاى آنان فرد بىنظرى بود... علامه تهرانى، در تقوى و پرهيزكارى، در زهد وعبادت، در اخلاصو پاكى،در عشق و علاقه به مطالعه و نوشتن، نمونه ممتاز عصر خود بود و تا آخر عمربا ضعف و پيرى مشغولتاليف و نوشتن بود...» (33) .
پىنوشتها:
1) شيخ آقا بزرگ، استاد محمد رضا حكيمى،ص25، به نقل از شيخ الباحثين، ص30.
2) نورعلم، شماره 38، ص52; شيخ آقا بزرگ، ص8 - 7 و..
3) شيخ الباحثين، ص18; در مقدمه الذريعه، ج20، مرد، به جاى 24، 27 سال نوشته شده است.
4) نقباء البشر، ج4، ص1614.
5) همان، ص1492.
6) همان، ج4، ص1492.
7) الذريعه، ج20، مقدمه، مرد.
8) الذريعه، ج20، مقدمه، مرد.
9) نقباء، ج اول، ص94.
10) كيهان فرهنگى، سال سيزدهم، شماره پياپى 127، خرداد و تير 1375، ص92.
11) مطالب فوقر را در مورد فرزندان محقق تهرانى در مكالمه تلفنى كه با فرزند بزرگ محقق، استاد على نقىمنزوى در تاريخ عصر شنبه24/6/75 داشتيم ثبت كرديم.
12) منابع زيادى از شهادت فرزند شيخ ياد كردهاند كه براى نمونه اينها را مىتوان نام برد: كيهان فرهنگى، سالسوم، شماره 11، ص28;نهضت امام خمينى، ج2، ص366 - 368; الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيد العلم و الادب،ص27، و نورعلم، ش38، ص47.
13) الذريعه، ج10، ص166 - 167، تارخى چاپ اول 1335; مشكوة، شماره 32،ص92 - 93.
14) كيهان فرهنگى، سال سوم، شماره11، ص28.
15) شيخ الباحثين، ص16 - 18.
16) همان، ص18 - 19; الذريعه، ج20، مقدمه، ص ه.
17) شيخ الباحثين، ص20 - 21.
18) ميرحامد حسين، استاد محمد رضا حكيمى، ص145.
19) نورعلم، شماره 38، ص54.
20) همان، ص54.
21) همان، ص57.
22) طبقات اعلام الشيعه، ج اول، مقدمه، ص ز.
23) مشكوة، ش32، ص89.
24) الذريعه، ج24، ص278; شيخ الباحثين، ص45.
25) طبقات، ج1، صريب، مقدمه، به قلم استاد علينقى منزوى.
26) مجله التوحيد، سال11، شماره 62; ص70، جمادى الاول 1413ق; طبقات، ج1، مقدمه، ص يا.
27) الذريعه، ج6، ص400; ج8، ص297. گفتنى است كه اين فهرتسها توسط فرزند محقق، استاد علينقى منزوىتهيه شده است.
28) شيخ الباحثين، ص-52 53، در آنجا وقفنامه كتابخانه به دستخط شيخ و با امضاى بعضى از علماى بزرگكليشه شده است.
29) موسوعة العتبات المقدسه، قسم النجف، جزء الثانى، جلد7، ص261 - 317.
30) نورعلم، شماره 38، ص58.
31) شيخ الباحثين، ص72 - 75.
32) الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيه العلم، ص27.
33) مكتب اسلام، سال11، شماره 3، ص31 و 57 و 58، اسفند 1348.