|
|
|
|
|
|
نگارنده گويد: كتاب وى در حديث , جوامع الكلم نام دارد و يك جلد آن را كه ازكتابخانه جد اعلى بوده ديده ام . علامه تهرانى در باره آن فرموده جلد اول و دوم آن را در نجف ديده ام و از روضات الجنات معلوم مـى شـود كـه تـمـام مـجلدات آن در اصفهان بوده و تا آخر حج است و ازكشف الحجب و الاستار اسـتفاده مى شود كه در هند هم بوده ولى نام آن راجوامع الكلام نوشته و شيخ ما محدث نورى در خاتمه مستدرك : 409 فرموده كه نسخه اى از آن را در كرمانشاه ديده و او هم جوامع الكلام ناميده اسـت . آغاز الحمدللّه الذي فطر على احاديث معرفته عقول العالمين . . . در اين كتاب اصول دين و فـقـه و موعظه و تفسير و آداب و اخلاق و اخبار مربوطه به اينها را آورده و مرتب است برعقودى و هر عقدى بر سموطى و هر سمطى بر جواهرى ((439)) . مـحـدث نـورى ايـن شخص را هشتمين نفر از مشايخ علامه مجلسى قرار داده و گفته :مجلسى , اجازه را از روى خط او در بحار نقل كرده است ((440)) . نگارنده گويد: اجازه مذكور به خط مجير . تا كنون باقى و كليشه آن چاپ شده است ((441)) . جد اعلى , مناظره دو استاد خود, شيخ جعفر بحرانى مجتهد, كه اصولى بوده . وسيد محدث صاحب جوامع الكلم , كه اخبارى بوده -كه همين سيد ميرزا جزائرى است - در مسجد جامع شيراز, در باره حـجيت ظواهر قرآن , آورده و از سيد ميرزا كه او را به شيخى المحدث توصيف كرده نقل كرده , كه گفته است : معنى (قل هو اللّه احد) ((442)) را هم بدون مراجعه به احاديث نمى توانيم بفهميم چون معناى احديت و فرق بين احد و واحد را نمى دانيم ((443)) . صـاحـب ريـاض الـعلماء و صاحب اعيان الشيعه كه كلام رياض را نقل كرده ,مقصود جد اعلى را از صـاحـب جوامع الكلم نفهميده و توهم كرده اند كه مقصود,شيخ عبد على حويزى است , و جوامع الكلم از باب مدح و ستايش او بوده , نه نام كتابش ((444)) . در ريـاض 3: 148 گـفـته لعل لفظة صاحب جوامع الكلم , من باب المدح لا ان جوامع الكلم اسم كتاب , فتامل ولاحظ در چاپ به جاى المدح القدح آمده كه غلط است . 19 - سيد هاشم فرزند حسين فرزند عبد الرؤوف احسائى اسـتاد سيد در شيراز و اصفهان , و از مشايخ او بوده منسوب به احساء به فتح اول وگاهى لحساء با لام تلفظ مى شود, شهرى مشهور از بحرين است و در نسبت آن گاهى همزه آخر را به واو كه اصل آن است تبديل و احساوى يا لحساوى گويند. جد اعلى از اين استاد به السيد الزاهد العالم تعبير كرده است ((445)) . در اجـازه كبيره در طرق روايت سيد گفته ومنها عن السيد العالم بالاصولين هاشم بن الحسين بـن عـبـد الـرؤوف الاحـسـاوي , عـن شـيـخه السيد نور الدين بن علي بن ابي الحسن رحمة اللّه عليه ((446)) . مـحـدث نورى عين اين عبارت را در حق او گفته ((447)) ولى دچار اشتباه شده و به جاى كلمه الـسـيـد الـشيخ نوشته و موهم عدم سيادت او شده , و علامه امينى هم او را(الشيخ هاشم ) نوشته است ((448)) . صاحب انوار البدرين عبارت نورى را در ترجمه او آورده ((449)) , اما چون عنوان را(السيد هاشم ) نوشته , مى توان كلمه الشيخ را در كلام او تصحيح و بر معناى لغوى حمل نمود اما اشتباه چاپى در آن رخ داده و كـلمه الاصولين با يك ياء كه تثنيه ومقصود از آن اصول دين و اصول فقه است با دو ياء به صورت جمع نوشته شده كه مقصود علماء اصول , و در اينجا, غير مقصود است . صـاحـب ريحانة الادب در ترجمه سيد گفته از شاگردان علامه مجلسى و سيد هاشم بحرانى و فيض كاشانى و ديگر اكابر وقت بوده ((450)) . اين عبارت هم نادرست و سيد هاشم بحرانى منصرف به صاحب تفسير برهان است , سيد هاشم بن سليمان بن اسماعيل و او استاد سيد نعمت اللّه نبوده و استاداو معروف به احسائى است نه بحرانى . از كـتـابـهائى كه نزد او خوانده زبدة الاصول است , كه در آخرش اين اجازه را براى سيد, كه در آن تاريخ (1067) هفده ساله بوده , نوشته است . بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه في البداية والنهاية والصلاة والسلام على اشرف العالمين دراية مـحـمـد وآلـه الـذين من اتبعهم امن من الضلالة والغواية وبعد فقد قراهذا الكتاب المسمى بزبدة الاصـول من تاليفات شيخنا العلا مة امام الائمة مقتدى الامة العالم الرباني شيخنا البهائي صب اللّه عـلـى جـدثه سجال مغفرته وعفوه من اوله الى آخره , الشاب السعيد الامجد منبع السعادة الحقيق بالافادة والاستفادة , السيد الجليل الفاضل الكامل السيد نعمة اللّه ابن السيد الاجل الارفع السيد عبد اللّه الـحـسيني الجزائري قراءة انبات عن جودة قريحته في ادراك مطالبه الخفية وتحقيق ما عليه مـن الحواشي الابية عن ذي الفطنة الذكية ((451)) فنبهته على بعض المواضع الذي وصلت اليها مـقـدرتـي على ما يقتضيه طبعي الفاتر وفكري الجاسر واجزت له دام فضله رواية الكتاب المذكور عـني عن اشياخي عن مؤلفه رحمهم اللّه تعالى جميعا, تحريرا في ثاني عشر شهر ربيع المولود فيه اشـرف مـوجـود مـن الـعام السابع والستين والف والتمست منه دام فضله ان يجريني على خاطره الـشـريـف فـي دعـواتـه وعـند خلواته , وكتب الاقل هاشم بن الحسين الحسيني عفا اللّه عنه وعن المؤمنين اجمعين . اجازه ديگرى مورخ 1073 بر كتاب من لا يحضره الفقيه در اصفهان نوشته كه ضمن مجموعه اى به خط شيخ محمد بن على جزائرى موجود است , ولى بعضى ازكلمات آن در اثر صحافى از بين رفته است . در مـفـتـاح الـلـبيب در مبحث تنوين مطلبى را از حواشى تصريح بعضى از مشايخ نقل كرده و در حاشيه نوشته مقصود سيد هاشم احسائى است . نگارنده نسخه اى از منتقى الجمان ((452)) صاحب معالم را به خط او ديده است . علامه تهرانى در الروضة النضرة او را ثقه اى جليل معرفى كرده و گويد: نسخه اى از شرح لمعه به خط او ديدم , جلد اول مورخ 1047 و جلد دوم 1049 ونسب خود را در آخر كتاب چنين نوشته بود: هاشم بن حسين ((453)) بن عبد الرؤوف بن ابراهيم بن عبد النبى بن على بن احمد بن محمد بن مـوسى حسينى موسوى وروايت مى كند از سيد نور الدين على بن على بن حسين بن ابى الحسن عـاملى متوفى 1068 و از شيخ محمد بن على حرفوشى از ابن ابى الدنيا از اميرالمؤمنين (ع ) و از او روايت مى كند سيد محدث جزائرى و سيد محمد بن ابراهيم ابن شرف الدين موسوى متوفى 1139 چنانكه در تكمله است . نـگـارنـده گويد: اين طريق عالى عجيب را كه روايت شيخ محمد حرفوشى از ابن ابى الدنيا كه از اصحاب امير المؤمنين (ع ) بوده و عقيده به حيات او تا قرن يازدهم راجد اعلى در انوار النعمانيه و مـقدمه شرح عوالى اللئالى -بنا به نقل اجازه كبيره -آورده . اما در كتاب دوم پس از نقل آن خود را از ضـمـانت صحت آن بيرون برده , و به طور كنايه در مقام انكار آن بوده , ولى صاحب اجازه كبيره آن را تاييد كرده و نفى استبعاد از آن نموده است . مـحـدث نورى هم آن را قبول داشته و در مواقع النجوم كه مشجره رجال حديث است نام ابن ابى الـدنـيـا را در دائره اى بـزرگ كـه دال بر عظمت او است در مشايخ شيخ محمد حرفوشى آورده و گـفـتـه : او از يـاران امـيـر الـمـؤمـنين (ع ) بوده و هنوز زنده است خداوند ديدار او را نصيب ما گرداند ((454)) . صاحب انوار البدرين هم درترجمه سيد هاشم احسائى آن را نقل كرده . و ما آن را در اينجا مى آوريم سپس عقيده خود را بيان مى كنيم : جد اعلى چنين نوشته خبر داد مرا اوثق مشايخ خود سيد هاشم احسائى در شيرازدر مدرسه امير محمد, از استاد خود, عادل ثقه اورع شيخ محمد حرفوشى اعلى اللّه مقامه فى دار البقاء, كه روزى داخل مسجدى از مساجد شام گرديد و مسجدكهنه اى بود, در آنجا مردى را ديد نيكو هيات , شيخ در آنـجـا مـشـغـول مطالعه كتب حديث شد و آن مرد از شيخ احوال او را پرسيد كه نقل حديث از كـيـسـت , شـيـخ او راخبر داد شيخ هم از احوال و مشايخ او پرسيد, آن مرد گفت : منم معمر ابن ابى الدنيا, علم را از على بن ابيطالب و از ائمه اولاد او [(ع )] فرا گرفتم و فنون علم را ازاربابش فرا گرفتم و كتب را از مصنفان آنها شنيدم , شيخ از او اجازه خواست براى نقل كتب حديث و عربيت و اصـول , پـس او را اجـازه داد و شيخ بعضى اخبار را بر اوخواند در آن مسجد به جهت اعتمادش به اجازه و از اين جهت شيخنا الثقة ((455)) قدس اللّه روحه به من مى گفت اى فرزند من , سند من بـه مـحـمـديـن ثـلاثـه و بـه غير آنهااز اهل كتب كوتاه است , زيرا كه من روايت مى كنم از فاضل حـرفـوشى از معمر ابى الدنيا از امام على بن ابيطالب (ع ) و همچنين مى رسد سند من به حضرت صادق وحضرت كاظم تا باقى امامان (ع ) و همچنين روايت من كتب اصول را مثل كافى وتهذيب و من لا يحضره الفقيه , و تو را اجازه دادم كه از من روايت كنى به اين اجازه ,پس ما كتب اربعه را نقل مى كنيم از مصنفان آنها به اين طريق ((456)) . در اجـازه كبيره براى تاييد اين داستان گفته معمر بن ابى الدنياى مغربى و داستان رسيدن او به آب حيات در كتابها مذكور است و صدوق در اكمال الدين فرموده نام او على بن عثمان بن خطاب بـن مرة بن مؤيد همدانى است , اما او معمر ابو الدنيانوشته و كلمه ابن ندارد و ظاهرا همان درست بـاشـد, چـنـانـكه پوشيده نيست . . . و اومقيم طنجه است . و اما آنچه را شيخ از ابى بكر جرجانى در مـجالس نقل كرده كه معمر مقيم طنجه در 317 در گذشته منافاتى با گفته صدوق ندارد چون ظاهر آن است كه اينها دو نفر اند به علت مغايرت نام و حالات و داستان آنها و اللّه العالم . نـگـارنـده گويد: نظر صحيح و قول فصل در اين قضيه همان است كه علامه محقق معاصر شيخ مـحـمـد تـقـى شوشترى معروف به (حاج شيخ ) رحمة اللّه عليه فرموده اين معمر ابو الدنيا اگر حـقيقتى داشت چرا در ياران و تابعان مذكور نيست ؟ با اينكه خود را از اصحاب امير المؤمنين (ع ) دانسته و ادعا كرده كه در كربلا با امام حسين (ع ) بوده و فرار كرده , اگر اين ادعا درست بود نام او در يـاران امـام حسين (ع ) برده مى شد, زيرا كه نام تمام آنان را نوشته اند چه آنها كه شهيد شدند و چـه آنـهـا كـه فـراركردند, و اينكه از حرفوشى منقول است خنده آور است , زيرا كه چه مانع از آن اسـت كـه مـردى در زمـان حرفوشى داستان آن مدعى يعنى معمر را, شنيده باشد و خود رامعمر مـعرفى كند . و اينكه حرفوشى گفته آن شخص نشانه هائى از جنگ صفين براى من ذكر نمود كه صـدق گفتار او بر من محقق گشت , غلط است , مگر حرفوشى درجنگ صفين بوده تا نشانه هاى آن را بـدانـد, و اگـر از روى مطالعه تاريخ آنها را دانسته ,پس محتمل است كه آن مرد هم از روى كـتـب تاريخ نشانه هاى آن جنگ رامى دانسته , و براى حرفوشى نقل كرده و خود را معمر ابو الدنيا خـوانـده اسـت . وانـگـهـى ايـن مـرد مـگـر فرشته يا ديوى بوده كه با هر مصنفى كه در هر علمى كتاب نوشته و در هر شهرى مى زيسته ملاقات مى نموده است . . . . خـطـيـب بـغـدادى از ابو بكر مفيد رازى نقل كرده كه معمر ابو الدنيا در 327درگذشته , پس چگونه حرفوشى او را بعد از سال هزار هجرى ديده است ((457)) . و در ايـنجا مناسب است كه اشاره اى به ترجمه حرفوشى مذكور بنمائيم . شيخ حرعاملى مى نويسد الشيخ محمد بن علي بن احمد الحرفوشي الحريري العاملي الكركي الشامي كان عالما فاضلا اديبا ماهرا محققا مدققا شاعرا منشا حافظا اعرف اهل عصره بعلوم العربية . . . له كتب كثيرة الفوائد.. . ولما توفي رثيته بقصيدة طويلة منها. اقم ماتما للمجد قد ذهب المجد ----- وجد بقلب السؤدد الحزن والوجد تا اينكه گفته : لرزء الحريري استبان على العلى ----- اسى لم يكن لولا المصاب به يبدو ((458)) مـحبى سنى , معاصر وى تجليل شايانى از او نموده و علت مهاجرت او را از دمشق به ايران نوشته و گـفته چون در دمشق گمنام بود و به فروختن نوعى از قماش كه آن راحرير مى گويند اشتغال داشت به حريرى معروف شد ((459)) . در سـلافـة العصر چاپى , حريرى به حويزى تصحيف شده ((460)) و بعضى از ترجمه نويسان كه به اين تصحيف توجه نداشته او را حويزى نوشته است ((461)) . در امـل الامـل چـاپ سـنـگـى , مـتـصـل به منتهى المقال نام جد او كه احمد بوده محمدنوشته شـده ((462)) . بـعـضـى از تـرجـمـه نـويسان هم بدون توجه از آن پيروى كرده و جد اورا محمد ناميده اند ((463)) . از تـالـيـفـات او شرح قطر ابن هشام در نحو, در كتابخانه مجلس در تهران و شرح قواعد شهيد در اصفهان موجود, كه مقدارى از كتاب اخير در سال 1308 در حاشيه قواعد چاپ شده است ((464)) . و اين اشعار از اوست : عش بالجهالة فالجهول له المقام الفاخر ----- واخو الفطانة والنباهة منه كل ساخر هذا اقتضاء زماننا ولكل شي ء آخر وفـات حـرفـوشـى در سـال 1059 بـوده و پسرى دانشمند به نام شيخ ابراهيم داشته كه در 1080 درگذشته است . و از فهرست كتابخانه مجلس ((465)) معلوم مى شوداجازاتى به خط وى موجود است . 20 - شيخ يوسف فرزند شيخ محمد بنا جزائرى (000 - قبل 1070) اسـتـاد سيد نعمت اللّه در جزائر و قاضى آنجا بوده و تاليفاتى داشته . ولى در كتب تراجم شرح حال مفصلى از او نيست , همين قدر در اجازه كبيره مسطور است الشيخ العالم الفاضل الفقيه الاصولي المنطقي صاحب المصنفات في اصول الفقه قاضي المسلمين يوسف بن محمد البنا الجزائري . و ايـن تـوصـيـف از حـاشيه جد اعلى بر امل الامل مقتبس شده كه چنين است يوسف بن محمد الـشـهير بالبنا الجزائري عالم فاضل فقيه اصولي منطقي له تصانيف في علم اصول الفقه قرا العلم في شيراز ورجع الى موطنه الجزائر وولي القضاء بها وقرات عليه في العلوم العربية ودرج الى رحمة اللّه عشر السبعين بعد الالف . استادان ((466)) شناخته نشده سيد نعمت اللّه بجز آن عده كه نامشان برده شد, استادانى داشته كه به آنها اشاره كرده ولى نامشان رانبرده مانند آن عده كه در جزائر بوده اند و مقدمات را نزد آنها تكميل كرده كه از آن جمله است : مـرد نـا بـيـنـائى كـه كـتاب امثله و بصرويه را خوب بلد بود و سيد آنها را نزد او خوانده وخدمت بسيارش نموده است . و هـم سـيـدى از خويشاوندان كه در باره اش نوشته پس نزد سيدى از خويشاوندان خود رفتم كه تصريف زنجانى را خوب مى دانست و كافيه را هم خوب بلد بود, پس تصريف نزد او مى خواندم و در ايـام درس هـر روز مرا به باغ مى برد و مى گفت كه علف را درو كن كه چهار پايان ما بخورند, من علف را مى بريدم او نشسته بود وصيغه هاى صرف و اعلال و ادغام را براى ما مى خواند پس آن علف را پـشـتـه اى بزرگ مى بستم و بالاى سرم مى گذاشتم و به خانه او مى بردم و به من مى گفت كه به كسان خود اظهار علف چينى مكن , چون زمان گياه گذشت و وقت كرم ابريشم رسيد پس من براى او دسته توت بار مى كردم و بالاى سر مى گذاشتم تا اينكه سرم كچل شد پس پدرم پرسيد كه چـرا سـر تـو چـنـيـن شـده گـفـتم نمى دانم پس مرا معالجه كرد تا اينكه موى سرم به حال اول برگشت ((467)) . و هـمچنين استاد كافيه كه او را چنين معرفى كرده چون از خواندن تصريف زنجانى فارغ شدم و خـواستم كافيه را بخوانم پس به قريه ديگرى رفتم و نزد مردى فاضل ,كافيه را خواندم پس روزى در مسجد بودم كه مردى با لباس سفيد و عمامه اى بزرگ وارد شد . گويا عمامه اش گنبد كوچكى بود و او به مردم مى نماياند كه مرددانشمندى است پس من به نزد او رفتم وصيغه اى از صيغه هاى صـرف را از اوپـرسـيـدم او پـاسـخـى نـداد و مـضـطرب شد پس به او گفتم تو كه اين صيغه را نـمـى دانى چرا عمامه بزرگ بر سرت گذاشته اى پس حاضران خنديدند و آن شخص همان ساعت بـرخـاسـت و رفـت و ايـن كـار مـرا بر آن داشت كه در صيغه هاى صرف كوشش كنم و من اكنون اسـتـغـفـار مى كنم از سئوال كردن از آن مرد مؤمن , ليكن خدا را شكرمى كنم كه اين كار قبل از تكليف و بلوغ من بوده است ((468)) . و استاد محقق بغدادى , كه در مفتاح اللبيب -در مبحث جمع با الف و تاء چون مسلمات در حاليكه عـلـم شود- قولى از زمخشرى نقل كرده آنگاه گفته استاد مامحقق بغدادى هم همين را گفته است . و ظاهرا وى , شيخ محمد بن خواجه عبدالحسين بن معن بغدادى الاصل است , كه در صفحه 215 گذشت . شاگردان و مجازان از سيد نعمت اللّه سـيـد قـبـل از توطن در شوشتر و پس از آن حوزه درسى مفصل داشته , كه علامه مجلسى به آن اشـاره كـرده و مـعـاصـران وى كـه او را تـرجـمـه كـرده انـد, در شـرح حـال اوكـلمه مدرس را نوشته اند ((469)) . در اصفهان شاگردانى داشته و تدريس مدرسه ميرزا تقى دولت آبادى با او بوده است . هـنـگـامـى كـه مـسـافرت خود را به اصفهان شرح مى دهد مى نويسد چون به دهدشت رسيديم حجره اى در كاروانسرا گرفتيم و در آنجا نشستيم , بعد از ساعتى به يكى ازرفقا گفتم برو ببين از دوستان ما كسى را مى بينى كه براى ما منزلى بگيرد؟ پس اوبيرون رفت و سيدى را آورد كه او در اصـفـهـان در نـزد مـن درس مـى خـوانـد, چون مراديد بسيار شادمان شد و گفت كه جمعى از شـاگردان شما در اين شهر ساكنند پس ايشان را خبر كرد و ايشان از سادات دهدشت بودند, پس براى ما منزل گرفتند ((470)) . مـتـاسفانه بجز پنج نفر از اين گروه , باقى بر ما مجهول و در كتب تراجم غير مذكور اند.اما پس از انتقال به شوشتر, چنانكه گذشت , مدرسه اى بنا كرده و مؤسس يك مركزعلمى شده و به تربيت و تعليم شاگردان پرداخته و از آنان علماء و فضلائى بزرگوارساخته و در شرح حال او چنين مذكور اسـت چون حضرت سيد نعمت اللّه رحمة اللّه عليه در دار المؤمنين شوشتر توطن نمود و مردم را بـه اكـتـسـاب عـلـوم و مـعارف ,رغبت افزود همه مشتغلان و مستعدان , به مدرس آن عاليجناب مـى شـتـافـتـنـد و درظـلال تربيت آن بزرگوار نشو و نما مى يافتند و اسامى جمعى از ايشان به ترتيب حروف تهجى كه در ذكر رجال متعارف است در اين تذكره ثبت مى شود ((471)) . بـه طـورى كه مشاهده مى شود شاگردان شوشتر او هم استقصاء نشده اند و محتمل است آنها كه نـوشـتـه نـشـده اند, بيش از اين دسته باشند كه مذكور اند, و در نتيجه راهى براى شناختن جمع كـثـيرى از شاگردان سيد موجود نيست , و اينك مى پردازيم به شرح حال آنان كه نامشان بدست آمده است . 1 - مولى ابو الحسن اصفهانى غروى (شريف ) از شـاگـردان سـيـد نبوده چنانكه در فهرست كتابخانه مجلس ((472)) پنداشته . اما چون از وى اجازه داشته به شرح حال او مى پردازيم . در اجـازه كـبيره كه مشايخ اجازه را از نظر زمان و مقام طبقه بندى كرده گفته گاهى بعضى از اهـل يـك طـبقه از يكى از اهل همان طبقه اجازه گرفته و اين نوع را اجازة الاقران گويند مانند روايـت سـيد محمد بن على بن حيدر مكى از شريف ابو الحسن غروى و روايت شريف از جدم سيد نعمت اللّه . نگارنده گويد: شريف يكى از اعاظم دانشمندان بوده و در كتب تراجم مذكوراست ((473)) . چـون مـادر او از سـادات حسينى و خواهر امير محمد صالح خاتون آبادى دامادمجلسى بوده او را شريف گفته اند. نـام مادر او را صاحب ريحانة الادب آمنه نوشته , اما مدرك او خاتمه مستدرك است و از آنجا چنين چـيـزى مستفاد نمى گردد, فقط در آنجا گفته كه شريف جد مادرى شيخ باقر نجفى پدر محمد حسن صاحب جواهر الكلام است , چون مادر شيخ باقر, آمنه دختر فاطمه , دختر شريف , بوده است . صـاحـب ريـحـانه كه كتاب او در كنيه و لقب است , ترجمه او را زير عنوان شريف كه لقب او است , نـوشـتـه . و گـفته كه محدث قمى در الكنى و الالقاب زير عنوان ابوالحسن او را ترجمه كرده به گمان آنكه ابو الحسن كنيه او است در صورتى كه آن نام او بوده نه كنيه اش و اين درست است . و اينكه در فهرست كتابخانه مجلس ((474)) اورا عبد الرحيم ناميده بى مدرك است . امامى هم لقب داشته , چون در اوائل امر كه در اصفهان بوده در محله درب امام ,منزل داشته و به طـورى كه استاد تهرانى نقل كرده اند از اجازه علامه مجلسى مورخ1107 كه براى او نوشته معلوم مـى شود كه ولادت شريف در اصفهان بوده , زيرا كه در باره او چنين نوشته ابو الحسن العاملي ابا, الاصـفهاني مولدا, الغروي موطنا, ابن ذي المفاخر, الشيخ محمد طاهر ابن الشيخ عبد الحميد ابن الـعالم العامل التقي الشيخ موسى بن علي بن محمد بن عتيق , رضوان مليك الحمد الشيخ معتوق ابن عبد الحميد الفتوني النباطي العاملي النجفي ((475)) . نـگـارنـده گـويـد: از اين اجازه و اجازه هاى ديگر شريف معلوم مى شود كه در نياكان اوجمعى از دانشمندان بوده اند. و هـمـچـنـين استاد تهرانى مى نويسد نخستين كسى كه براى او اجازه نوشت علامه مجلسى در 1096, سپس شيخ قاسم بن محمد كاظمى و شيخ محمد حسين ابن حسن ميسى در 1100 و شيخ صـفـى الـديـن بن فخر الدين طريحى در ربيع الاول1110 و شيخ عبد الواحد بن محمد بن احمد بـورانى در شوال 1103 و دائى او ميرمحمد صالح خاتون آبادى در اوائل محرم 1107 و حاج محمود ميمندى اواخرمحرم 1107 و مجددا علامه مجلسى در 1107 ((476)) . نگارنده گويد: از جمعى ديگر اجازه داشته كه در روضات الجنات مذكوراند از آن جمله جد اعلى , اما چون استاد اجازه هاى آنان را نديده نامشان را نبرده است . آنـگـاه اسـتـاد تـهرانى چنين افزوده است به طورى كه در لؤلؤة البحرين مذكور است ,پدر شيخ يـوسف بحرانى در 1115 در نجف , شريف را ملاقات كرده و بين آن دو,مباحثاتى صورت گرفته . و سـيـد مـحـمـد بن على بن حيدر عاملى و شيخ احمدجزائرى از شاگردان او بوده اند و آن دو در اجازه هائى كه نوشته اند به اين مطلب تصريح كرده اند و ديدم اجازه شريف را براى شيخ عبد اللّه بن كرم اللّه حويزى واجازه ديگرش را براى سيد نصر اللّه حائرى مد شهيد ((477)) . نـگـارنـده گويد: گويا مقصود آن است كه تصريح كرده اند كه از او اجازه داشته اند, نه شاگرد او بـوده انـد, زيرا كه در صدر عنوان از اجازه كبيره نقل نموديم كه سيد محمدحيدر با شريف از يك طبقه بوده اند. در اجازه كبيره در فصلى كه براى ترجمه شيخ عبد اللّه بن صالح بحرانى سماهيجى اختصاص داده گـفـتـه از پـدرم سؤال شد كدام يك فاضل تراند: شريف ابو الحسن ياشيخ سليمان پس گفت با شريف ابو الحسن زياد معاشرت كرده ام , در اصفهان ومشهد و شهر ما شوشتر, هنگامى كه آمده بود و مدتى مديد در نزد ما بماند پس يافتم او را در نهايت فضل و سعه نظر ((478)) . تاليفات شريف عبارت است از: 1 - كـتـابـى در انساب كه علامه تهرانى آن را به صورت شجره درآورده و شجرة السبطين ناميده است . 2 - كـتابى در حقيقت مذهب اماميه و اصل آن و اثبات آن , كه هر كس آن را رها كندگمراه است . تاريخ فراغ از تاليف آن , جمعه , آخر شعبان 1138 بوده و محتمل است كه آخرين تاليف او باشد. 3 - رضاعيه , كه در آن اختيار كرده قول به عموم منزلت را در حرمت , مانند محقق داماد. 4 - شرح كفايه سبزوارى , و گويا بيش از تجارت را شرح نكرده . 5 - شـرح مـفاتيح فيض موسوم به شريعة الشيعه يك باب آن را در 1129 نوشته و برفضل او دلالت دارد. 6 - ضـيـاء الـعالمين در امامت . صاحب الغدير از آن نقل كرده و علامه تهرانى درالكواكب المنتثرة فرموده سه جلد است , اما در الذريعه نوشته دو جلد. 7 - الـفـوائد . در مكه معظمه آن را نوشته , قسمتى از آن در كتابخانه مرحوم آيت اللّه بروجردى در نجف موجود است . 8 - الـفوائد الغروية والدرر النجفية ((479)) . دو جلد هر جلدى در يك مقصد, مقصداول در اصول ديـن , مـقـصـد دوم در اصول فقه , محدث بحرانى تنها جلد دوم را داشته و فرموده مورخ 1112, و گواه تبحر او در معقول و منقول است ((480)) . فاضل متتبع خبير, مرحوم سيد محمد صادق بحر العلوم رحمه اللّه تعالى درپاورقى لؤلؤة البحرين گفته : من هر دو جلد را استنساخ كردم تاريخ اول 1111 و دوم1112 مى باشد. در الـذريـعـة فـرمـوده صـاحب روضات جلد دوم را به خط مؤلف داشته و گفته تاريخ آن 1108 مـى باشد, و شايد اختلاف در تاريخ جلد دوم در اثر اختلاف در فهم عبارت مذكور در آخر آن است كـه چـنين است الثلث الثاني من اليوم الثاني من النصف الثاني من الشهر الثاني من الثلث الثاني مـن السنة الثانية من بعد السنة الثانية من العشر الثاني من الالف الثاني آنگاه خود صاحب الذريعة استظهار نموده كه مطابق 17 - ج 2 - 1104 است ((481)) . نـگـارنده گويد: عبارت مرموز مزبور, در حاشيه صفحه 631 روضات الجنات است ,ولى تفسير به 1108 يـا غير آن نشده ((482)) و ظاهرا همان سال 1112 را مى رساندولى روز و ماه همان است كه در الذريعة است ((483)) . در كـتاب مزبور تاريخ جلد اول را هم در 1104 دانسته با اينكه فاضل معاصر سيدمحمد صادق بحر العلوم (ره ) كه آن را استنساخ كرده گفته 1111 است و او صادق مى باشد و خود شريف جلد اول را كـه در اصـول ديـن است به فارسى برگردانده ونسخه اى مورخ 1258 ضمن مجموعه اى به نظر رسيد. ديـگـر از تاليفات شريف غروى , كتاب مرآت الانوار و مشكاة الاسرار در تفسير قرآن است , كه تا آيه چـهارم از سوره نساء تاليف شده و مقدمه اى دارد كه محدث نورى آن را استنساخ كرده ((484)) و در 1295 كه تفسير برهان چاپ شده آن را به عنوان مقدمه تفسير چاپ كرده اند, اما در چاپ آن را نسبت داده اند به شيخ عبد اللطيف كازرونى نجفى , و علامه امين كه توجه نداشته , آنرا از اين شيخ كه وجود خارجى نداشته , دانسته است ((485)) . و در فهرست كتابخانه مجلس ((486)) گويد نام آن بحرالعرفان است . اما آن تفسيرى ديگر است . وفـات شـريـف ابو الحسن در 1138 بوده بطورى كه در الكواكب المنتثره مذكوراست , كه يكى از شاگردان او در پشت الفوائد الغروية نوشته . و بـا نـوشـتـه صاحب اجازه كبيره كه در حاشيه آن كتاب گفته اواخر العشر الاربعين بعد المائة والالف سازگار است ((487)) . نـا گفته نماند كه شريف را فرزندى بنام ابو طالب بوده كه عالمى فاضل بوده , و دراجازه كبيره و جاهاى ديگر مذكور است . و چون دانستى كه مقدمه تفسير شريف را به ديگرى نسبت داده اند, به برخى ازنسبتهاى نا درست ديگر -سرقت هاى ادبى - اشاره مى كنيم . ابـو مـعـشـر مـنـجم , كه نخست از علماى حديث بود و در سن چهل و هفت سالگى به علم نجوم پـرداخـت , كـتاب المدخل و بعضى كتب ديگر سند بن على منجم رادزديده و به نام خود كرده به طـورى كه در فهرست ابن النديم چاپ مجدد: 334 به نقل از خط ابن مكتفى كه از خط ابن جهم نقل كرده , مذكور است . ابن حوقل , جهانگرد معروف , در كتاب خود بيشتر عبارات استخرى را دزديده است ((488)) . غـايـة الاختصار در علم نسب كه در مصر و نجف اشرف چاپ شده , قسمتى ازالنسب الاصيلى ابن طقطقى است ((489)) . الـخـصـائص الـكبرى تاليف سيوطى را يكى از معاصران وى اخذ كرده و به خودنسبت داده , پس سيوطى مقاله اى به نام الفارق بين المصنف و السارق نوشته ((490)) . الـتـحـفة الشاهية قطب الدين شيرازى را در هيات , يكى از معاصران او به خود نسبت داده و آن را تـبـيـان مـقاصد التذكرة ناميده و قطب در اين باره كتابى به نام (فعلت فلاتلم ) نوشته كه نسخه مورخ 732 در كتابخانه حيدريه نجف موجود است ((491)) . حـمـد و ثـنـاء وطـواط را شـخـصى به نام خود كرده و نامى ديگر بر آن گذاشته به طورى كه در الذريعه ((492)) است . الاتـقان في علوم القرآن تاليف سيوطى در واقع البرهان فى علوم القرآن تاليف بدرالدين زركشى اسـت . بـه طـورى كه مترجم فقيد الاتقان مرحوم دوست دانشمندبزرگوار ما دكتر محمد جعفر اسلامى طاب ثراه در ترجمه الاتقان 1: 23 ثابت نموده . كـاشف الحق و هداية العالمين در امامت هر دو همان حديقة الشيعة اردبيلى هستندكه معز الدين محمد اردستانى در 1054 براى عبد اللّه قطب شاه هندى نوشته و بريك نسخه اين بيت ديده شده است : اين مؤلف اگر چه از شيعه است ----- ليك دزد حديقة الشيعه است ((493)) شرح صحيفه ملا محمد حسين جيلانى از شرح صحيفه سيد عليخان , اخذشده ((494)) . رسـالـه تـنـبـاكـوئيـه مـلا حـسام الدين ماچينى همان رساله تنباكوئيه ملا محمد مقيم سمنانى است ((495)) . مـلا مـيـرزا جـان سنى و شخصى ديگر, بيشتر مطالب كتابهاى سيد غياث الدين منصور را سرقت كرده اند به طورى كه در رياض العلماء 5: 426 مذكور است . الانـوار الـنـعمانيه و رساله استخارات مجلسى را بعضى به فارسى برگردانده و به نام خود كرده و اشاره به اصل آن دو نكرده اند. قاضى اختيار در مثنوى عدل وجود, هزار بيت از رياضى شاعر دزديده و به نام خودكرده به طورى كه در تحفه سامى ((496)) مذكور است . يكى از نصارى , ان قلت هاى تفسير كبير رازى را بدون پاسخها در كتابى به عنوان اشكالاتى بر قرآن منتشر نموده است . شـرح نـهـج البلاغه شيخ محمد عبده , مفتى معروف مصر, از شرح ابن ابى الحديدگرفته شده , با اينكه او مدعى است كه به هيچ يك از شروح مراجعه نكرده ((497)) . الاستفسار مفتى عباس را كسى دزديده و به نام خود چاپ كرده . تـحفه اثنا عشريه كه در رد ما اماميه و منسوب به عبد العزيز دهلوى , معروف به شاه صاحب است , ترجمه صواقع خواجه نصر اللّه كابلى است ((498)) . و كتاب مزبور به طورى كه در الذريعة 10: 190 فرموده , مرتب است بر ده مقدمه و دوازده باب كه همه اش افترا, و سباب است و چون اهل سنت به آن اهميت مى داده اند آن را به عربى بر گردانده اند و چون در 1296 در زمان حاكم شيعى , مذهب نواب نجف خان در كلكته چاپ شده , از ترس او آن را به حافظ غلام حليم مجهول نسبت ,داده اند, با ايـنـكه تاليف مولوى عبد العزيز دهلوى متولد 1114 و متوفى 1176بوده ((499)) و او هم از صواقع آن را گرفته است . و بـايد دانست كه علما و دانشمندان ما, تمام ابواب آن را در كتابهاى جداگانه جواب داده , و چون سـرابـى نـمـوده اند, و در الذريعه 10: 190 به آنها اشاره شده است . از آن جمله كتاب شريف عبقات الانوار, تاليف علامه متكلم جليل مير حامد حسين كنتورى متوفى 1306 و الجواهر العبقريه , استاد او, مفتى اعظم هند, سيد محمدعباس جزائرى شوشترى ((500)) , متوفى همان سال . قـسـمـتى از مثنوى عدل وجود قاضى اختيار, از شعر رياضى دزديده شده , به طورى كه در تحفه سامى : 49 مذكور است . الاستفسار مفتى مير محمد عباس جزائرى را كسى به نام خود چاپ كرده . انذار السارقين از تقوية الايمان ماخوذ است به طورى كه در الذريعة 4: 355فرموده . گويند: تفسير بيان السعادة ملا سلطان گنابادى هم از تفسير مهائمى مسروق است . تـاريـخ و جـغـرافـيـاى تبريز تاليف شاهزاده نادر ميرزا را كه در 1365 چاپ شده , عبداللّه مردوخ معاصر, با نام قيام شيخ عبيد اللّه تاليف اسكندر قوريانس منتشر كرده ,كه مطالب آن موبه مو بدون كـلمه اى پس و پيش از تاريخ تبريز ماخوذ است و ناشردر مقدمه , مدعى شده كه اسكندر قوريانس مجهول الحال است ((501)) . نگارنده گويد: سال چاپ , تاريخ مذكور 1323 بوده نه 1365. نـصـيـحـت نـامه ملا حبيب اللّه كاشانى و رهبر نژاد نو كاظم زاده و المتعه توفيق فكيكى و غروب آفـتـاب در انـدلس تاليف علامه ميرزا خليل كمره اى را ديگران , با نام هاى ديگر به نام خود منتشر كرده اند . بجز اخير كه با همان نام به نام ديگرى منتشر شده . يـكـى از معاصران , اشعار شيخ محمد على حزين لاهيجى , متوفى 1180 را رونويس كرده و تخلص آنها را دگرگون ساخته , و به نام خويش در مجله ها و جرائد مركزمنتشر نموده است ((502)) . بيشتر الفاظ و معانى ذخيره سبزوارى از مدارك الاحكام , و مطالب شرح بدايه ملااحمد طالقانى از شرح دروس اخذ شده است ((503)) . مفاتيح فيض جز مطالب مسالك چيزى ندارد ((504)) . مـنـتـخـب التواريخ مظفرى تاليف ميرزا ابراهيم صديق المالك , سه ربع آن از لب التواريخ سيفى قزوينى است , به طورى كه در الذريعة 23: 931, و فهرست مشار 4:4978 مذكور است . يـكـى از اسـتـادان دانشگاه تهران , سخنرانى در باره نثر جديد فارسى نمود كه همان سخنرانى در بيست و شش سال پيش از آن به عنوان نثر معاصر فارسى , بوسيله يكى ديگر از دانشگاهيان نوشته و ضمن كتاب نخستين كنگره نويسندگان ايران چاپ شده است ((505)) . كتاب اجوبه موسى جار اللّه تاليف مرحوم سيد عبد الحسين شرف الدين طاب ثراه -از مفاخر علماء اماميه معاصر, صاحب مصنفات ارزنده بى نظير در دفاع از مذهب حق - براى نخستين بار در زمان مؤلف فقيد به فارسى بر گردانده و در 1372 به نام جواب اشكالات موسى جار اللّه چاپ شده است . ايـن روزها, ترجمه ديگرى از آن به نام بيست پاسخ به موسى جار اللّه منتشر گرديد,كه در صفحه 15 مـقـدمه اش چنين مذكور است شايد براى نخستين بار باشد كه مطالب اين كتاب در دسترس فارسى زبانان قرار گيرد! كـتاب قرآن و محمد (ص ) حسين وجدانى چاپ سال 1362 ش از صفحه 70 تاآخر, عين مطالب و عـبـارات جلد 1 محمد (ص ) در نظر ديگران , نوشته محمد على خليلى است كه در 1323 به چاپ رسيده است . فـروق الـلـغات , جد گرامى سيد نور الدين جزايرى (ره ) را, فردى مسيحى دزديده وبه نام فرائد اللغه منتشر كرده به طورى كه در شرح حال وى خواهد آمد. بـرخى هم جمله اى را از ديگران به نام خود نوشته اند مانند اين عبارت علامه كاشف الغطاء كه زير عـكس خود در الدين و الاسلام نوشته الانسان فكره وآراؤه لا صورته و اعضاؤه كه زير تصويرى با كتاب احسن اللغة كه در اصفهان 1372 چاپ شده ديده مى شود. و كتاب مزبور, عين فقه اللغة ثعالبى است . و ديـبـاچه كتاب شيعه يا پديدآورندگان فنون اسلامى تاليف برقعى , كه ديباچه كتابى در حالات ابن سينا شده . و مقدمه كتابى در تراجم از يكى از مشاهير كه از ديباچه مجمع البيان طبرسى ماخوذاست . و تقريظى كه بر خزانة الخيال ديده مى شود و از تقريظ الغدير صفحه واو جلد هشتم ,اقتباس شده و غير آنها. نا گفته نماند, ربيع الشيعه و اعلام الورى كه يكى هستند از موضوع مزبور خارجند. و تـوارد خـاطـر هـم خـارج از سرقت بوده و بسا كه يك مضمون را دو نفر با دو بيان مختلف , ايراد كـنـند . اما سرقات شعرية , از قديم تا كنون بوده و هست , و خاتمه كتاب حدائق البلاغه مير شمس الدين دهلوى متخلص به فقير, متوفاى 1183 كه ازفضلاء و ادباء شيعه بوده و كتاب وى مكرر چاپ شده , از آن جمله در 1318,صفحه 157 به بعد, متضمن آن است . 2 - حاج ابو الحسن فرزند حاج زمان فرزند حاج عنايت اللّه شوشترى (000 - 1143) از مـحـلـه گـرگر بر وزن جعفر از محلات شوشتر بوده , به طورى كه برادرش خواجه عنايت اللّه -مذكور در صفحه 277- تصريح كرده است . در تذكره شوشتر فرمايد دانشمندى آگاه و در صفاى ذهن و حسن فهم و سرعت انتباه آيه اى بود از آيـات اللّه و در مروت و فتوت و حسن سيرت و علو فطرت و سايرمكارم اخلاق و محاسن خصال بـه حد كمال بود و در شهر صفر چهل و سه (1143)وفات نمود . و اين ضعيف , چند بيتى در مرثيه او گفته : اطار عن الجفن الكرى طارق سرى ----- واوقد في اضلاعنا لاهب الارى ((506)) آنگاه تمام قصيده را كه پانزده بيت است آورده . و سيد احمد معلم متخلص به مشفق ((507)) هم , اين ابيات را در بياض خود نقل كرده است . و در اجـازه كـبـيره هم چنين ياد شده كان ذكيا حسن الادراك رضي الاخلاق مستجمعا لصفات الـخـيـر كلها, من اقران والدي , وشركائه في الدرس عند جدي وله منه اجازات متعددة توفي سنة ثلاث واربعين ورثيته بمرثية رسموها على لوح قبره رحمة اللّه عليه ((508)) .
|
|
|
|
|
|
|