آشنايى با صحيفه سجاديه(ترجمه و شرح دعاى عرفه)
معرفى صحيفه سجاديه
(زبور آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم - اخت القرآن)
آيا صحيفه سجاديه يك كتاب دعاستيا نوشتهاى است كهعنوان دعا به خود گرفته و رسالت ديگرى دارد؟
كسانى كه با صحيفه آشنا هستند به اين نظر رسيدهاند كهصحيفه تنها كتاب دعا نيست.
شاهد اول سند صحيفه است و براى روشنشدن مطلب بهبخشى از سند آن اشاره مىشود كه خود بازگو كننده اين معنىاست كه عنوان ظاهرش دعا است ولى اين در حقيقت پوششاست و در وراى اين پوشش مسائل مختلفى عنوان شده است.
شاهد دوم فهرستى است كه مرحوم مظفر از صحيفه تهيهكرده است.
در ادامه توضيح داده مىشود كه صحيفه، كتاب دعا به معنىآنچه در ذهن بعضى تبادر مىكند نيست، بلكه كتابى استانسانساز، مباحثى در قالب دعا، براى ساختن جمعى انسانآماده مبارزه. البته دعاهائى كه در اسلام رسيده همه اين چنيناست.
شاهد اول: راوى صحيفه شخصى استبه نام «عمير» از پدرش«متوكل» كه توضيح مىدهد صحيفه چگونه به دستش رسيده وبه دنبال آن در بين مردم منتشر گشته است.
متوكل مىگويد: «موقعى كه يحيى بن زيد- فرزند امامسجادعليه السلام - عازم خراسان بود او را ملاقات كردم، سلام گفتمگفت: از كجا مىآيى؟ گفتم: از حج. او از من حال خانواده،بستگان، دوستان و پسر عموهايش را كه در مدينه بودند پرسيدو درباره امام صادق عليه السلام آهسته سؤال كرد.
حال و وضع آنها را برايش نقل كردم و گفتم از جريانشهادت پدر شما همه اراحتبودند، به اينجا كه رسيدم گفت:«عمويم محمد بن على (امام محمدباقر عليه السلام) به پدرم گفت:صلاح نيست كه الان مبارزه را شروع كنيد.»
بعد مىگويد از من سؤال كرد: آيا پسر عم من جعفر بنمحمد را ملاقات كردهاى؟
گفتم: من عذر مىخواهم، دوست ندارم آنچه را كه شنيدهامبراى شما نقل كنم.
رو به من كرد و گفت: شما مرا از مرگ مىترسانى؟ هر چهاز امام صادقعليه السلام درباره من شنيدى بگو، گفتم: شنيدم مىگفتيحيى قيام مىكند، كشته مىشود و به دارش مىزنند همانگونهكه با پدرش رفتار كردند.
گفت: آيا از امام صادق عليه السلام نوشتهاى همراه دارى؟ عرضكردم: بلى، مطالبى را به من فرمود و من نوشتهام، آن را به اودادم و يكى از اينها هم دعايى بود كه آن حضرت املاء كرده و من نوشته بودم و فرموده بود اين دعايى است كه پدرش املاء نموده و او نوشته و به او خبر داده كه از دعاهاى پدرش على بن الحسينعليه السلام و از دعاهاى صحيفه كامله است.
يحيى آن را گرفت و تا آخر مطالعه كرد و گفت: آيا اجازهمىدهى من اين را استنساخ كنم؟ گفتم: آيا اجازه استنساخچيزى را از من مىخواهى كه اصلش از خود شما است؟ گفتمن هم در عوض صحيفه كاملى به تو خواهم داد; دعاهايى كهاز ناحيه پدرم زيد است و به او از پدرش امام سجاد عليه السلامرسيده، ولى پدرم به من وصيت كرده كه آن را حفظ كنم و بهدست غير اهلش ندهم.
اين چه دعائى بوده كه امام سجادعليه السلام به زيد املاء كرده وزيد هم به يحيى املاء كرده و به او گفته مواظب باش به دستغير اهلش نيفتد؟
دعا به معنى راز و نياز به دست ديگران بيفتد كه مانعى ندارد.
عمير مىگويد: پدرم گفت: بلند شدم و سر و صورت او را بوسيدم و مىافزايد: يحيى نوشته مرا به جوانى داده گفت: اين دعا را با خط زيبا، خوانا و روشن بنويس و به من بده. من اين دعا را مىخواستم از امام صادق عليه السلام بگيرم به من نمىداد.متوكل مىگويد: من پشيمان شدم كه چرا اين كار را كردم. ادامه مىدهد: در صندوقى را باز كرد، صحيفه قفلزده مهركردهاى را از آن خارج ساخت، آن را بوسيد، گريه كرد، سپس مهرش را شكست و قفل را باز كرد و بعد صحيفه را باز كرده بر چشمگذاشت و به صورت ماليده گفت: «به خدا قسم اى متوكل باتوجه به اينكه از قول امام صادق عليه السلام نقل كردى كه ايشان ازپدرانشان اين مطلب را شنيدهاند مطمئنا واقع مىشود و من كشته شده به دار آويخته مىشوم، لذا اين را به شما مىدهم.شما حفظش كنيد.
من از اين مىترسم كه چنين دانشى به دستبنى اميه بيفتد و آن را در خزائنشان براى خود حفظ كنند. اين را تحويل بگير و فكر مرا از اين جهت راحت كن.»
صحيفه سجاديه كه دستيحيى است، چه دعائى است كه مىگويد: اگر قرار نبود من شهيد و به دار آويخته شوم نمىدادم،چون مىترسم به دستبنى اميه بيفتد و آنها اين را در خزائن خود حفظ كنند؟
بنابراين مشخص شد كه سند صحيفه، باز گو كننده اين استكه صحيفه نوشته ديگرى غير از دعا است.
بعد يحيى اضافه كرد: وقتى جريان من و اينها تمام شد و من كشته شدم اين يك امانت است تا آن را به پسر عموهاى منمحمد و ابراهيم برسانى.
متوكل مىگويد: من صحيفه را از ايشان گرفتم، وقتى يحيى شهيد شد به مدينه رفتم، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم وداستان يحيى را نقل كردم، امام صادق عليه السلام سخت گريه كرد وفرمود: خداوند پسر عمويم را رحمت كند و او را به اجدادش ملحق نمايد، آنچه مانع بود كه من دعا را به او بدهم همين بود كهخودش از آن وحشت داشت (همان كه پدرش وصيت كرده بودكه مىترسم دعا به دست نااهل بيفتد.)
بعد امام صادق عليه السلام فرمود: صحيفهاى كه از يحيى در دستشماست، كجاست؟ گفتم: اينجا است.
امام صادق عليه السلام آن را باز كرد و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم علىبنالحسين عليه السلام است.
متوكل مىگويد: آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود:
اسماعيل بلند شو و آن دعايى را كه تحويلت دادم و گفتمخوب حفظش كن بياور.
معلوم مىشود امام صادقعليه السلام دعا را دست هر كسىنمىداده، بلكه به دست اسماعيل پسر بزرگش داده است.
اسماعيل صحيفهاى را آورد، درست مانند صحيفهاى كهيحيىبنزيد به من داد، امام صادقعليه السلام آن را بوسيد و آن راروى چشمش گذاشت و فرمود: اين خط پدرم امام باقرعليه السلام واملاى جدم علىبنالحسينعليه السلام است. من هم شاهد بودم و درحضور من نوشته شد. عرض كردم اگر اجازه مىدهى من اين رادوباره مقابله كنم، فرمود من تو را اهل و شايسته ديدم كهنشانت مىدهم; يعنى به نااهل نشان نمىدهم. پس من هر دو رابا هم مقابله كردم، هر دو يكى بود و حتى يك حرف را نديدمكه در اين دو صحيفه با هم تفاوت داشته باشد. عرض كردمحال اگر اجازه فرمائيد من صحيفه يحيى را به پسر عموهايشتحويل دهم.
فرمود: خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش برسانيد.بعد كه خواستم برخيزم و بروم فرمود: باش، سپس كسى رافرستاد دنبال محمد و ابراهيم كه بيايند، وقتى آمدند امامفرمود: اين ميراث پسر عموى شما است كه براى شما فرستاده،تحويل بگيريد ولى ما با شما يك شرط مىكنيم، عرض كردندبفرمائيد، فرمودند: اين صحيفه را از مدينه خارج نكنيد.
باز هم جاى اين سؤال است: چه دعايى بوده كه با آنهاچنين شرط مىشود؟ آيا طرح مبارزاتى بر ضد بنىاميه بوده كهامام صادق عليه السلام مىفرمايد: شرط مىكنم آنرا از مدينه خارجنكنيد كه اگر از اينجا خارج شود و به دستبنىاميه بيفتد اسراركشف مىشود؟! گفتند چرا خارج نكنيم آن حضرت فرمود:پسر عموى شما در مورد اين صحيفه از چيزى مىترسيد كه منهم ترس همان جريان را نسبتبه شما دارم و آن اين است كه بهدست دشمن بيفتد.
به نظر مىرسد اين كتاب كه مجموعا 54 دعا است علاوه برآثارى كه در معرفةالله و نيل به كمالات معنوى دارد يك طرحمبارزاتى بوده است ولى با استتار و تحت عناوينخاص.
شما راحت مىتوانيد عناوين دعا را بخوانيد و احساسنكنيد كه در ضمن دعا يك طرح سازندگى نيرو بر ضد بنى اميهو حاكمان غاصب است.
اينكه گفته مىشود اين كتاب يك طرح انسانسازى درجهات مختلف زندگى از جمله مبارزه براى به دست گرفتنحكومتبوده، ممكن است از بعضى روايات نيز بشود آن راكشف كرد. حديثى داريم در جلد اول كافى، باب كراهةالتوقيتاز ابوحمزه ثمالى بدينگونه: خداوند قرارش بود كه اين امر(منظور تشكيل حكومت عدل اسلامى به دست ائمه اهلبيتعليهم السلام است) در سال هفتاد اتفاق بيفتد. وقتى مردم كمكنكردند و امامحسينعليه السلام در سال 61 شهيد شد خداوند بر مردمخشم گرفت و آن را به سال يكصد و چهل تاخير انداخت.اضافه مىفرمايد: ما به شما شيعيان گفتيم كه قرار است جرياندر سال 140 به وقوع بپيوندد و بنا ستحكومت آن وقتتشكيل شود، اما شما جريان را فاش ساختيد. وقتى افشاكرديد ديگر خداوند وقتى تعيين نكرد.
براى اينكه بدانيم سال 140 چه زمانى است در كافى آمدهاست:
امام صادقعليه السلام در سال 83 متولد شد و در سال 148 ازجهان رحلت فرمود.
ملاحظه مىشود كه سند صحيفه مىگويد اين مطلب بايدپنهان بماند و حديث مىگويد: بنا بود جريان در سال 70 اتفاقافتد، كمك نكردند، تاخير افتاد، بنا بودسال 140 اتفاق بيفتداسرار را افشا كردند و ديگر خداوند زمان آن را تعيين نكرد.پس شاهد اول اينكه، صحيفه سجاديه يك كتاب دعاىمعمولى كه فقط انسان بخواند براى اينكه حاجتش برآوردهشود يا برود گوشهاى راز و نياز كند نيست.
شاهد دوم: فهرست ابواب اين كتاب است. فهرستى كه آقاىمظفر تهيه و آقاى انصاريان آن را تلخيص كرده، در آخرصحيفهاى كه خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران در دمشقچاپ نموده آمده است. وى 54 دعاى صحيفه را در نوزده بابآورده و زير مجموعههايى دارد:
اول «باب توحيد»: بحث درباره خدا و صفات خدا
دوم «باب نبوت»: تمام مطالبى كه امام سجاد عليه السلام در رابطه بابعثت انبياء و رسل دارد.
سوم «باب امامت»: مسئله رهبرى و امامت
چهارم «باب المعاد»: مقصد اصلى از خلقت انسان
پنجم «باب الاسلام»: معرفى اسلام
ششم «باب الملائكه»: فرشتگان و ماموران خاص خداوند
هفتم «باب الاخلاق».
هشتم «باب الطاعات»: نحوه اطاعت و عبادت خداوند
نهم «باب الذكر و الدعا»: نحوه دعا كردن و دعا خواندن وچيزنوشتن
دهم «باب السياسة»: تدبير كشور، شهر، بخش، خانه وتدبير دركليه امور.
يازدهم «باب الاقتصاد»
دوازدهم «باب الانسان»: معرفى اينكه انسان چيست.
سيزدهم «باب الكون»: اصل هستى شناسى
چهاردهم «باب الاجتماع»: توجه به اجتماع و شناختاجتماعى و نحوه تصرف در آن
پانزدهم «باب العلم»: ارزش دانش
شانزدهم «باب الزمن»: مسئله زمان
هفدهم «باب التاريخ»: شناخت تاريخ و عبرت از آن
هجدهم «باب العسكرية»: مسائل نظامى و دفاع
راستى اين دعا استيا طرح حكومتى؟!
شرحهاى صحيفه
صحيفه از كتابهاى بسيار پر ارزش و مورد توجه بزرگانعلماى اسلام بوده و به «زبور آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم» معروف است.ارزش و عظمت آن تا بدانگونه است كه ائمهعليهم السلام مواظبتكردهاند از دسترس نااهلان دور باشد و بدين ترتيب آن را بدونهيچگونه نقص به دستشيعيان، دوستان و شيفتگان خودرساندهاند. بر اين كتاب پر ارزش قريب هفتاد شرح نوشته شدهاست.
زندگى امام سجادعليه السلام
آن حضرت در دورانى مىزيستند كه حكومتستمگر بنىاميه در سراسر جامعه اسلامى حاكميتيافته بود، آداب ورسوم جاهليت را با قدرت رواج مىداد و با هر كسى كه دربرابر آنها مىايستاد با شدت برخورد مىكرد، شهادت سرورشهيدان حسينبنعلىعليه السلام و داستان قتل عام مردم مدينه ازنمونههاى بارز آن است.
امام سجاد عليه السلام در روز جمعه چهارم ماه شعبان سال 38هجرى قمرى در مدينه چشم به جهان گشود. پدرش حضرتاباعبداللهالحسين عليه السلام و مادرش شهربانو دختر يزدگرد پادشاهايران زمين بود. سال 38 هجرى تا 40 دوران مبارزات بقاياىناكثين و مارقين و قاسطين بر ضد حكومت امام على عليه السلام بود،پس از آن دوران ولايت امام مجتبى عليه السلام و مبارزه ايشان بامعاويه بود كه با سستى اصحاب و يارانش منتهى به صلح شد ودوران نوجوانى و جوانى امام عليه السلام دوران امامت واقعى عمويشامام مجتبى عليه السلام و ناراحتىها و فشارهايى كه از ناحيه معاويهبر ايشان و اهل بيتعليهم السلام وارد مىشد، بود. از سال پنجاه به بعدامامت پدرش حسينبنعلى عليه السلام، دورانى كه آن حضرتمشكلات عالم اسلام را مىديد و به حكم ادله خاص ناچار بوددستبه قيام مسلحانه نزند. تا سال 60 هجرى 22 سال از عمرمباركش مىگذشت و شاهد يك حركت عظيم تاريخى در عالماسلام بود.
حركت همراه كاروان حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكهبه عرفات و از آنجا به كربلا و در صحنه كربلا ناظر و شاهد يكحركت عظيم و درگيرى وسيع بين نيروى حق با طرفداران كمو باطل با همراهان بسيار. در آن ميدان با چشم خود گلهاى آلمحمدصلى الله عليه وآله وسلم را پرپر ديد و از آن شنيعتر مشاهده كرده كهبدنهاى آنها در بيابان در برابر آفتاب روى خاك افتاده و كسىبه دفن آنها نپرداخته، از سوى ديگر آتش خيمههاى اين مردانالهى را ديد و اسارت خاندان خود را از كربلا تا كوفه مركزحكومت جبار عبيداللهبن زياد و از آنجا تا شام مركز سلطنتستمگرترين حاكم اموى شاهد بود. در اين دو مركز و در بينراه انواع بلاها، ستمها، زخمزبانها، و استهزاها ديد و شنيد وتحمل كرد و از آنجا بار ديگر با كاروان اسرا به كربلا و از آنجابه مدينه بازگشت. هنوز فاصله زيادى از آن نگذشته بود كهمدينه منوره مورد حمله نيروهاى يزيد قرار گرفت و مردم آنجارا قتلعام نمود و شهر را چند روز بر سپاهيانش مباح كرد.
از آن به بعد با حكومتهاى ستمگر ديگرى از اين طيفروبرو بود و استبداد تام اموى را در تمام جوانب زندگىمسلمين مشاهده كرد تا در ماه محرم سال 95 هجرى قمرى بهدست عبدالملك يا فرزندش هشامبنعبدالملك مسموم گشتو در سن قريب 75 سالگى شربتشهادت نوشيد.
استبداد اموى و ترس و وحشتى كه در ميان مردم ايجادكرده بود در تاريخ ثبت و ضبط است.
وقتى هشام بنعبدالملك براى زيارت خانه خدا واردمسجدالحرام شد و از كثرت جمعيت نتوانستحجرالاسود رااستلام كند ناگاه چشمش افتاد كه علىبنالحسينعليه السلام وارد شد،هر وقتبه حجرالاسود مىرسيد مردم فاصله مىگرفتند، راه راباز مىكردند تا او به راحتى آن را استلام كند، شخصى از اهالىشام از هشام پرسيد اين شخص كيست؟ گفت او را نمىشناسم تا اهالى شام او را نشناسند و به او علاقه پيدا نكنند - كسى جرات پيدا نكرد كه به آن شامى بگويد اين مرد على بن الحسينعليه السلام است; تنها «فرزدق» شاعر سخن سراىعرب بود كه با لبداهه قصيده معروف خود را سرود و به دنبالآن هشام از او خشمگين شد، جايزه و حقوق ماهيانهاش را قطعكرد و گفت: چرا مثل آن درباره ما نگفتى؟ پاسخ داد: جدىمانند جد او و پدرى مانند پدرش و مادرى همچون مام او براىخود پيدا كن تا من درباره شما هم بسرايم.
هشام خشمگين شد و او را حبس نمود. هنگامى كه امامسجاد عليه السلام از اين واقعه مطلع گرديد 12 هزار درهم براى اوفرستاد و سفارش كرد اى ابو فراس ما را معذور دار اگر بيشترمىداشتيم به تو مىداديم. فرزدق آن را باز گرداند، عرض كرد:اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم من آنچه را سرودم چيزى جزخشم به خاطر خدا و رسولش نبود، ولى امام سجاد عليه السلامدرهمها را بار ديگر به سوى او فرستاد و گفتبه حقى كه من برتو دارم سوگندت مىدهم كه آن را قبول كنى، لذا فرزدقپذيرفت.
هذاالذى تعرفالبطحاء و طاتهوالبيتيعرفه و الحل والحرمهذابن خير عبادالله كلهمهذاالتقى النقى الطاهر العلماذا راته قريش قال قائلهاالى مكارم هذا ينتهى الكرميكاد يمسكها عرفان راحتهركنالحطيم اذا ما جاء يستلمو ليس قولك من هذا بضائرهالعرب تعرف من انكرت والعجمهذا ابن فاطمة ان كنت جاهلهبجده انبياءالله قد ختموامقدم بعد ذكرالله ذكرهمفى كل بر و مختوم بهالكلميستدفع الضر والبلوى بحبهمو يسترب بهالاحسان والنعمان عد اهلالتقى كانوا ائمتهماو قيل من خير اهل الارض قيل همما قال «لا» قط الا فى تشهدهلو لاالتشهد كانت لائه نعم
× اين همان كسى است كه سرزمين بطحا، جاى پاى او رامىشناسد و اين همان كسى است كه كعبه و حل و حرم او رامىشناسد.
× اين، فرزند بهترين بندگان خداست، پرهيزگار و پاك و طاهرو پيشواى مسلمانان است.
× هنگامى كه قريش، چشمش به او افتد با خود مىگويد: همهكرامتها به مكارم اين بزرگوار منتهى مىگردد.
× چون حجرالاسود به هنگام استلام، كف دستش را شناختنمىخواست او را رها كند.
× تجاهل و گفتن (تو) كه اين كيست؟ صدمهيى بر شخصيتوالاى او نمىزند و كسى كه (تو) او را نمىشناسيش، عرب وعجم او را مىشناسند.
× در هر كارى پس از ذكر خدا، پيش از همه نام آنان بردهمىشود و سخنها همه به آنان خاتمه مىيابد.
× مصائب و سختىها با محبت آنان دفع مىشود و به وسيله اواحسانها رو به فزونى مىگذارد.
× هنگامى كه اهل تقوى را بر مىشمردند، (آنان) امامانشاناندو وقتى سؤال مىشود كه: اهل خير كدامند، (آنان) نشان دادهمىشوند.
× اين همان مردى است كه جز به هنگام تشهد، كلمه (لا) برزبان نياورده است و اگر در حال تشهد نبود (لا)ى او هم (نعم)مىباشد.
موضعگيرى امام سجاد عليه السلام در دوران اين حكومتها
سخنى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه دردورانى با اين خفقان، امام چطور وظيفه رهبرى خود را انجامداده و حقائق عالم اسلام را از تحريف نجات بخشيده است؟راستى او چه راهى در پيش گرفت تا معيارهاى اصيل اسلامىرا در اختيار مسلمين قرار دهد كه آنان در شئون زندگى اعم ازاقتصادى، احكام و اخلاق و ساير آداب و رسوم زندگىمنحرف نگردند و اعتقادات و رسوم جاهلى را بتوانند به خوبىاز اسلام ناب جدا كنند؟
براى روشن شدن اين مطلب لازم است قسمتى از بحثى راكه مقام معظم رهبرى مدظله در كنگره حضرت رضاعليه السلام عنوانفرمودهاند و مربوط به اين مبحث است نقل شود.
ترسيم كلى از مبارزه ائمهعليهم السلام
درباره ترسيم كلى مبارزه در دوران سه امام، يعنىاميرالمؤمنين و امام مجتبى و سيدالشهداءعليهم السلام بحث زياد شدهو تقريبا كسى شبهه ندارد كه در حركت آنها يك جهتگيرىسياسى وجود دارد.
از سال شصت و يكم هجرى تا سال 260 كه سه مرحله داريم:
مرحله اول: از سال 61 تا سال 135 يعنى شروع خلافت منصورعباسى است. در اين مرحله حركت از نقطهاى آغاز مىشود بهتدريج كيفيت، عمق و گسترش پيدا مىكند و اوج مىگيرد تاسال 135 كه سال مرگ سفاح و خلافت منصور است وضععوض مىشود، مشكلاتى پديد مىآيد كه تا حدود زيادىپيشرفتها را متوقف مىكند.
در دوران مبارزات سياسى خودمان هم نظير آن را مشاهدهكرديم.
مرحله دوم: از سال 135 تا سال 203 سال شهادت امام رضا عليه السلامحركت و مبارزه از يك نقطه بالاتر از سال 61 و عميقتر وگستردهتر از آن، منتها با مشكلات جديدى آغاز مىشود ورفتهرفته اوج و گسترش پيدا مىكند و به پيروزى نزديكمىشود كه با شهادت امام هشتم باز حركت متوقف مىشود.
مرحله سوم: با رفتن مامون به بغداد در سال 204 و شروع خلافتمامون كه يكى از فصلهاى بسيار دشوار در زندگى ائمهعليهم السلاماست، فصل جديدى آغاز مىشود كه فصل محنت ائمهعليهم السلاماستبا اينكه گسترش تشيع در آن روزها بيش از هميشه بود.
در اين دوران ائمه عليهم السلام براى پيش از غيبت صغرى ديگرتلاش نمىكنند بلكه زمينهسازى مىكنند براى بعدها و ايندوران از سال 204 ادامه پيدا مىكند تا سال 260 كه سالشهادت امام عسكرى عليه السلام و شروع غيبت صغرى است. هريك از اين سه دوره خصوصياتى دارد.
مشكلات موجود در آغاز دوره اول
1- جو رعب و وحشت: دوره اول كه در دوره امام سجادعليه السلام و امامباقر عليه السلام و بخشى از دوران امام صادق عليه السلام است، كار بادشوارى فراوان آغاز مىشود. حادثه كربلا تكان سختى دراركان شيعه بلكه همه جاى دنياى اسلام وارد كرد. قتل وتعقيب، شكنجه و ظلم سابقه داشت اما كشتن پسرانپيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم و اسارت خانواده پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم و بردن اينها شهربه شهر و بر نيزه كردن سر پسر عزيز زهراعليهم السلام كه هنوز بودندكسانى كه بوسه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم بر آن لب و دهان را ديده بودندچيزى بود كه دنياى اسلام را مبهوت كرد. كسى باور نمىكرد كهكار به اينجا بكشد. ناگهان احساس شد كه سياست، سياستديگرى است.
سختگيرى از آنچه تا حالا حدس زده مىشد بالاتر است.چيزهايى تصورنشدنى انجام شد لذا يك رعب شديدى تمامدنياى اسلام را فرا گرفت، مگر كوفه را آنهم فقط به بركتتوابين و بعد به بركت مختار و الا آن رعبى كه در مدينه وجاهاى ديگر بر اثر واقعه كربلا به وجود آمد حتى در مكه بااينكه عبداللهبنزبير هم بعد از چندى در آنجا قيام كرده بود،يك رعب بىسابقه در دنياى اسلام بود. در كوفه و عراق هم اگرچه حركت توابين در سال 65 و 64 (كه شهادت توابين ظاهراسال 65 است) يك هواى تازهاى در فضاى گرفته عراق بهوجود آورد، اما شهادت همه آنها تا نفر آخر مجددا جو رعب واختناق را بيشتر كرد و بعد از اين كه دشمنان دستگاه اموىيعنى مختار و معصببنزبير به جان هم افتادند و عبداللهبنزبير از مكه، مختار طرفدار اهلبيتعليهم السلام را در كوفه نتوانستتحمل كند و مختار به دست مصعب كشته شد، باز اين رعب ووحشتبيشتر شد و اميدها كمتر و بالاخره وقتى عبدالملك برسر كار آمد، بعد از مدت كوتاهى تمام دنياى اسلامى زير نگينبنىاميه قرار گرفت و با تمام قدرت 21 سال هم عبدالملكقدرتمندانه حكومت كرد. در اينجا لازم است مخصوصا بهماجراى «حره» اشاره كنيم.
در سال 64 كه سال حمله مسلمبنعقبه به مدينه استآنهم باز موجب شد بيشتر رعب و وحشت ايجاد شود واهلبيتعليهم السلام كاملا در غربتبيفتند. جريان اين حادثه به طورخلاصه اين است كه يزيد در سال 62 جوانى از سرداران شام راكه بىتجربه بود بر مدينه گماشت و او براى اينكه شايد اهلمدينه را با يزيد مهربان بكند از يك عده از اهل مدينه دعوتكرد كه بروند با يزيد در شام ملاقات كنند، اينها بلند شدند ورفتند و با يزيد در شام ملاقات كردند، يزيد جايزه زيادى -پنجاههزار درهم و يا صدهزار درهم- به آنها داد ولى اينها كه يااز صحابه و يا از اولاد صحابه بودند وقتى دستگاه يزيد راديدند بيشتر نسبتبه او متغير و خشمگين شدند و به مدينهبرگشتند و عبدالله بنحنظله غسيلالملائكه ادعاى امارت كردو قيام كرد و مدينه را جدا از حكومت مركزى اعلام كرد، يزيدهم مسلم بنعقبه را فرستاد و آنچنان فاجعهاى در مدينه به بارآوردند كه در كتب تواريخ فصل گريه آور و ستمبارى راتشكيل مىدهد. اين هم بيشتر موجب شد كه مردم احساسرعب و وحشت كنند.
2- انحطاط فكرى: يك عامل ديگرى كه در كنار اين رعب وجودداشت انحطاط فكرى مردم در سرتاسر دنياى اسلام بود كه ازبىاعتنايى به تعليمات دين در دوران بيستساله گذشته ناشىمىشد. از بس كه تعليم دين و ايمان و تفسير آيات و بيانحقايق از زمان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در دوران بيستسال بعد از سالچهل هجرى به اين طرف محدود شده بود، مردم از لحاظاعتقادات و مايههاى ايمانى به شدت پوچ و توخالى شدهبودند. زندگى مردم آن دوران را وقتى انسان زير ذرهبينمىگذارد و آن را در لابلاى تواريخ و روايات گوناگون موردملاحظه قرار مىدهد اين مطلب واضح مىشود. البته علماء وقراء و محدثين و مقدسين در جامعه بودند لكن عامه مردمدچار بىايمانى و ضعف و اختلال اعتقادى شديد شده بودند وكار به جائى رسيده بود كه حتى بعضى از ايادى دستگاهخلافت، نبوت را زير سؤال مىبردند. در كتابها آمده است كهخالدبنعبدالله كه يكى از دستنشاندگان بسيار پستبنى اميهبود خلافت را از نبوت بالاتر مىدانست.
استدلالى هم كه مىكرد اين بود كه شما يك نفر را جانشينخودتان در ميان خانوادهتان مىگذاريد. اين به شما نزديكتراستيا آن كسى كه به وسيله او پيامى براى كسى مىفرستيد؟خوب پيداست آن كسى كه در خانواده خودتان مىگذاريد وخليفه شما است نزديكتر به شما است. پس خليفه خدا(خليفه رسولالله هم نمىگفتند، خليفةالله) بالاتر از رسولاللهاست!
3- فساد اخلاقى: اخلاق مردم نيز به شدت خراب شده بود. نكتهاىرا من در خلال مطالعه كتاب اغانى ابوالفرج بازيافتم و آناينكه در سالهاى حدود هشتاد و نود هجرى تا پنجاه و شصتسال بعد از آن بزرگترين خوانندهها، نوازندهها، عياشها وعشرتطلبهاى دنيا يا از مدينهاند و يا از مكه، هر وقتخليفه در شام دلش تنگ مىشد و هوس غنا مىكرد و خوانندهونوازنده برجستهاى مىخواست كسى را از مدينه و يا مكه كهمركز خوانندهها و نوازندههاى معروف و مغنىها و خنياگرانبرجسته بود براى او مىبردند. بدترين و هرزهسراترين شعرادر مكه و مدينه بودند. مهبط وحى الهى و زادگاه اسلام، مركزفحشا و فساد شده بود. خوب است ما اين حقايق تلخ را دربارهمدينه و مكه بدانيم. متاسفانه در آثار رايج ما از زندگىائمهعليهم السلام از چنين چيزها اثرى نيست. در مكه شاعرى بود بهنام عمربنابىربيعه- يكى از شاعرهاى عريانگوى بىپردههرزه و البته در اوج قدرت و هنر شعرى.
وقتى او مرد، راوى مىگويد در مدينه عزاى عمومى شد ودر كوچههاى مدينه مردم مىگريستند، هر جا مىرفتىمجموعههايى از جوانها نشسته بودند و تاسف مىخوردند،كنيزكى را ديدم كه دنبال كارى مىرود و همينطور اشكمىريزد و گريه و زارى مىكند، تا رسيد به جمعى از جوانان،گفتند چرا اين قدر گريه مىكنى؟ گفتبه خاطر اين كه اين مرداز دست ما رفت، يكى گفت: غصه مخور شاعر ديگرى در مكههستبه نام حارث بن خالد مخزومى او هم مانند عمر بنابىربيعه شعر مىگويد و يكى از شعرهاى او را خواند وقتى كنيزكاين شعر را شنيد اشكهاى خود را پاك كرد و گفت: خدا راشكر كه حرمش را خالى نگذاشت. اين وضع اخلاقى مردممدينه است. داستانهاى زيادى را مىبينيد از شبنشينىهاىمردم مكه و مدينه و نه فقط در بين افراد طبقه پست و پايين،بين همه جور مردم. آدم گداى گرسنه بدبختى مثل اشعب طماعمعروف كه شاعر و دلقك بود و مردم معمولى كوچه و بازار تاآقازادههاى قريش و حتى بنىهاشم - كه من مايل نيستم ازآنها اسم بياورم - با او بودند.
روزى عايشه بنت طلحه در حال طواف بود، حارث بنخالد به او تعلق خاطرى داشت، وقت اذان شد، آن خانم پيغامداد كه بگو اذان نگويند تا من طوافم تمام شود، او دستور داداذان عصر را نگويند،به او ايراد كردند كه تو براى خاطر يك نفركه دارد طواف مىكند مىگوئى نماز مردم را تاخير بيندازندگفتبه خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول مىكشيدمىگفتماذان نگويند!!.
4- فساد سياسى: فساد سياسى كه اين هم يك عامل ديگر بود،اغلب شخصيتهاى بزرگ، سر در آخور تمنيات مادى كه بهوسيله رجال حكومتبرآورده مىشد داشتند. شخصيتبزرگى مثل «محمدبن شهاب زهرى» كه خودش قبلا شاگردامام سجاد عليه السلام هم بود به آن چنان وضعى مىافتد كه آن نامهمعروف امام سجاد عليه السلام به وى صادر مىشود كه در حقيقتنامهاى استبراى تاريخ و نشاندهنده اين است كه او بهوابستگىهايى دچار بوده است و امثال محمدبن شهاب زيادبودند. مطلبى را مرحوم مجلسى رضواناللهتعالى عليه نقلمىكند كه امام سجاد عليه السلام فرمودند: (ما نمىدانيم با مردم چگونهرفتار كنيم اگر آنچه را از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شنيدهايم بازگوكنيم مىخندند و اگر ساكتباشيم وظيفه را انجام ندادهايم). (1) بعد ماجرائى را ذكر مىكند كه حضرت حديثى را نقل كردندبراى جمعى، كسى در بين آن جمع بود استهزاء كرد و قبولنكرد.
اين وضع دوران امام سجاد عليه السلام است در آن وقتى كه ايشانمىخواهد كار عظيم خود را شروع كند و اين همان دوران استكه امام صادق عليه السلام بعدها فرمودند: بعد از ماجراى عاشورا فقط سه نفر ماندند و سه نفر را اسم مىآورد كه: ابوخالدالكابلى،يحيى بن ام طويل و جبيربن مطعماند. (2)
در بحار رواياتى هم هست كه چهار نفر را ذكر مىكند و دربعضى از روايات پنج نفر را، اينها با هم قابل جمعند.
حالا امام سجاد عليه السلام بايد چه كار كند؟
مسئوليت امام سجادعليه السلام
امام اگر بخواهد آن هدف را تعقيب كند سه مسئوليتبر دوشخود حس مىكند:
اولا- بايد معارف دين را به مردم زمان خودش تعليم دهد.
ثانيا - مسئله امامت كه يك مسئله مهجورى شده و كلا ازذهنها دور شده و يا بد معنا شده، براى مردم تشريح و درذهنهاى مردم بازسازى شود. چون بالاخره جامعه، امامداشت و آن عبدالملك بود. مردم او را امام مىدانستند. امامسجاد عليه السلام بايد براى مردم معناى امامت، جهت امامت، شرايطامامت و آن چيزهايى را كه اگر نباشد، كسى نمىتواند امامباشد، تشريح كند.
ثانيا: بگويد من امامم، يعنى آن كسى كه بايد در آنجا قراربگيرد منم. اين سه كار را امام سجاد عليه السلام بايد مىكرد. بيشترينتلاش را امام بر روى كار اول گذاشته است. چون همانطورىكه گفتيم زمينه، زمينهاى بود كه نوبتبه مساله «من امامم»نمىرسيد.
بايد اين مردم درست مىشدند، بايد اخلاق مردم درستمىشد، كلمات امامسجادعليه السلام بيشتر بينش معارف است، اماممعارف را در اساس دعا بيان مىكند، چون همانطورى كهگفتيم اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وضع، اجازهنمىداد كه امام سجادعليه السلام با آن مردم بىپرده و صريح حرفبزند، نه فقط دستگاهها نمىگذاشتند مردم هم نمىخواستند،اصلا آن جامعه يك جامعه نالايق و تباه شده و ضايع بود كهبايد بازسازى مىشد.
34 و 35 سال، از سال 61 تا 95 زندگى امام سجاد عليه السلام اينطور گذشته، البته هر چه مىگذشت، وضع بهتر مىشد لذا درادامه همان حديث «ارتدالناس بعدالحسين» امامصادقعليه السلاممىفرمايد: بعدا مردم ملحق و زياد شدند (3) و مىبينيم كههمين طور است و دوران امام باقر عليه السلام كه مىرسد وضع فرقكرده است.
اين به خاطر زحمات 35 ساله امام سجاد عليه السلام است. دركلمات امام سجاد عليه السلام توجه به كادر سازى هم هست.
اين زندگى امام سجاد عليه السلام است كه در طول 35 سالآرامآرام آن محيط تاريك و ظلمانى و آن مردم غافل و بىخبررا از چنگ شهوات از يك طرف، و تسلط دستگاهها از طرفديگر خلاص مىكند و مجموعا يك عده و يك مجموعهمؤمن، علاقهمند و صالحى كه بتوانند قاعدهاى شوند براىكارهاى آينده به وجود مىآورد.
بر بيان مقام معظم رهبرى مدظله بايد افزود كه مجموعه«صحيفه سجاديه» كه در 19 باب جمعبندى و به صورتفهرست موضوعى ارائه شده، نشان دهنده يك تشكيلاتسازمانى انسانساز است كه ظاهرش دعا و باطنش ساختنگروههاى ويژه مقابله با ظلم و ستم است. حتى عنوان اولدعاها نيز پوشش است، يعنى عناوين، بازگوكننده محتوانيست، محتوا سازنده است، و عنوان دعا و التجا و... .
دعاى ختم قرآن
و كان من دعائه عليه السلام عند ختم القران
1-اللهم انك اعنتنى على ختم كتابك الذى انزلته نورا، وجعلته مهيمنا على كل كتاب انزلته، و فضلته على كلحديث قصصته
بار خدايا تو مرا بر ختم (خواندن از آغاز تا انجام) كتابخوديارى نمودى (توفيق دادى) همان كتابى كه آنرا نور و روشنائىفرستادى (كه بوسيله آن گمراهى و رستگارى و حلال و حرامآشكار گرديده، اشاره بفرمايش خداى تعالى«س4 ى174»: وانزلنا اليكم نورا مبينا يعنى و بسوى شما نورى آشكار و تابان«قرآن» فرستاديم) و بر هر كتابيكه (به پيغمبران گذشته) نازل كردىگواه گردانيدى (تا بدرستى آن گواهى دهد، اشاره بقول خداى تعالى«س5 ى48»: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه منالكتاب و مهيمنا عليه يعنى ما بر تو كتاب «قرآن شريف» را بحق وراستى فرستاديم كه كتابهائى را كه در برابر آنست تصديق نموده وبر «راستى و درستى» آنها گواه است) و بر هر حديث و سخنى كهفرمودهاى برترى دادهاى (چون در آن اخبار امتهاى گذشته و اخبارآينده و آنچه را كه بندگان تا روز يامتبآن نيازمندند بپاكيزهترينلفظ در نيكوترين نظم و ترتيب بيان شده است، اشاره بقول خداىتعالى «س39 ى23»: الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها يعنىخدا نيكوترين حديث و سخن را فرستاد كه آن كتابى است كه«آياتش در كمال فصاحت و اعجاز» شبيه و مانند يكديگر است)
2-و فرقانا فرقتبه بين حلالك و حرامك، و قرانا اعربتبه عن شرائع احكامك، و كتابا فصلته لعبادك تفصيلا، ووحيا انزلته على نبيك محمد صلواتك عليهواله - تنزيلا
2-و آنرا فرقان و جدا كننده (بين حق و باطل) گردانيدهاى كهبوسيله آن حلال و حرام خود را از هم جدا كردهاى، و قرآن وخوانده شدهاى كه بآن راههاى احكامت را هويدا ساختهاى، وكتاب و نوشته شدهاى كه آنرا براى بندگانت تفصيل و شرح دادهاى(:بعضى در واجبات، محرمات، مستحبات، مكروهات و مباحات،و برخى در عقوبات، اخلاق، آداب و مواعظ، و پارهاى در اخبارگذشته و آينده و درباره بهشت و بهشتيان و دوزخ و دوزخيان ومانند آن) و وحيى كه آنرا بر پيغمبرت محمد رحمتها و درودهاىتو بر او و بر آل او باد فرستادهاى
3-و جعلته نورا نهتدى من ظلم الضلالة و الجهالةباتباعه، و شفاء لمن انصتبفهم التصديق الى استماعه،و ميزان قسط لا يحيف عن الحق لسانه، و نور هدى لايطفا عن الشاهدين برهانه، و علم نجاة لايضل من ام قصدسنته، و لاتنال ايدى الهلكات من تعلق بعروة عصمته
3-و آنرا نور روشنائى گردانيدى كه ما بپيروى از آن از تاريكيهاىگمراهى (شرك، كفر، شك و نفاق) و نادانى (معاصى و شبهات) راهمىيابيم، و شفاء و بهبودى (بيماريها مانند نادانى بحق و نگرويدنبخدا و رسول و دوروئى) براى كسيكه فهميدن آنرا از روى تصديقو باور نمودن (نه از روى تكذيب و انكار) خواسته، و براىشنيدنش خاموش گشته، و ترازوى عدل كه زبانهاش (آنچه ميانشاهين ترازو است) از حق و درستى برنميگردد، و نور هدايت وراهنمائى كه حجت و دليل آن از گواهان (براى خدا به توحيد ويگانگى او و براى انبياء بتصديق آنها) خاموش نميشود (زيرا قرآنبزرگترين برهان و دليل ايشان استبر آن) و نشانه نجات و رهائى(از بدبختيها) كه هر كس قصد طريقه و روش آن كند گمراهنميگردد، و بهر كه خود را بدستاويز عصمت و نگهدارى آنبياويزد و مهالك و تباهيها (بدبختيها و گرفتاريهاى دنيا و آخرت)دست نيابد.
4-اللهم فاذ افدتنا المعونة على تلاوته، و سهلت جواسىالسنتنا بحسن عبارته، فاجعلنا ممن يرعاه حق رعايته، ويدين لك باعتقاد التسليم لمحكم اياته، و يفزع الىالاقرار بمتشابهه، و موضحات بيناته
4-بار خدايا چون ما را بر خواندن قرآن كمك عطا كردى، وسختى (فصيح نبودن) زبانهاى ما را به نيكويى عبارت و بيان آنآسان گردانيدى، پس ما را از كسانى قرار ده كه آنرا چنانكه شايستهحفظ و نگهدارى آنست نگاه ميدارند (بدستورهاى آن عملميكنند) و ترا اطاعت مينمايند باعتقاد و باور داشتن تسليم و گردننهادن در برابر آيات محكمه آن (آياتيكه معنى آن بىاحتمال آشكاراست) و به اعتراف به متشابه (آياتيكه معنى آن آشكار نيست) ودليلهاى روشن آن پناه ببرند (ايمان ميآورند)
5-اللهم انك انزلته على نبيك محمد - صلى الله عليه واله مجملا، و الهمته علم عجائبه مكملا، و ورثتنا علمهمفسرا، و فضلتنا على من جهل علمه، و قويتنا عليه لترفعنافوق من لم يطق حمله
5-بار خدايا تو قرآن را بر پيغمبرت محمد - خدا بر او و آل اودرود فرستد بطور اجمال (بىتفصيل و شرح) فرستادى و دانشبشگفتيها (رازها)ى آنرا بطور كامل بآنحضرت الهام نمودى، و علمو دانش بآنرا با تفسير و توضيح بما (آل محمد عليهم السلام)ميراث دادى (انتقال نمودى) و ما را بر كسى (همه امت) كه بعلم آننادان استبرترى بخشيدى، و بر (فهم ظاهر و باطن و اطلاعباسرار و عجائب و اصطلاح و عمل بمقتضاى) آن توانائى دادى تابر كسيكه طاقت زير بار رفتن آنرا نداشت (نميتوانست معنى آنرادريابد) شرافت و بزرگى دهى (سيد جليل علىابن طاووس -رحمةالله فرموده: شايسته است فرمايش امام عليهالسلام: وررثتناعلمه و فصلتنا و مانند آن بالفاظى كه مناسب حال خواننده دعااست عوض شود، مرحوم سيد عليخان در شرح صحيفه پس ازنقل كلام سيد فرمود: شايستهتر عوض كردن ضمير است و بس،پس گفته ميشود: وورثت اوصياءه علمه مفسرا، و فضلتهم على منجهل علمه، و قويتهم عليه لترفعهم فوق)
6-اللهم فكما جعلت قلوبنا له حملة، و عرفتنا برحمتكشرفه و فضله، فصل على محمدن الخطيب به، و على آلهالخزان له، و اجعلنا ممن يعترف بانه من عندك حتى لايعارضنا الشك فى تصديقه، و لايختلجنا الزيغ عن قصدطريقه
6-بار خدايا، همچنانكه دلهاى ما را نگاهدارندگان قرآن قراردادى، و برحمتخود بزرگى و برترى آنرا بما شناساندى، پس برمحمد كه بآن خطبه خواند و (مردم را) پند داد، و بر آل او گنجينهداران (نگهداران) آن درود فرست، و ما را از كسانى قرار ده كهاعتراف دارند آن از جانب تو است تا در تصديق و باور نمودن آنشك و دودلى بما روى نياورد، و لغزشى ما را از راه راستش بازنداشته و جدا نسازد.
7-اللهم صل على محمد و اله، و اجعلنا ممن يعتصمبحبله، وياوى من المتشابهات الى حرز معقله، و يسكنفى ظل جناحه، و يهتدى بضوء صباحه، و يقتدى بتبلجاسفاره، و يستصبح بمصباحه، و لايلتمس الهدى فى غيره
7-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و ما را از كسانى قرارده كه بريسمان (يا عهدوپيمان) قرآن چنگ ميزنند، و از چيزهائيكهمانند يكديگرند و بهم اشتباه ميشوند (كه حق در آنها از باطلشناخته نگردد) بپناهگاه محكم و استوارش پناه ميبرند، و در سايهبال (حمايت و نگهدارى) آن آرام گيرند، و بروشنى بامدادش راهمينمايند، چنانكه بروشنى صبح چيزهاى پوشيده بتاريكى شبآشكار ميشود، همچنين از راهنمائى قرآن بحقائق پنهان شده درتاريكى جهل و نادانى دست مييابند) و بدرخشيدن روشنائى آناقتدا ميكنند (از احكام و دستورهاى آن پيروى مينمايند) و ازچراغ آن چراغ ميافروزند (بوسيله آن بحقائق و علوم پى ميبرند) وهدايت و رستگارى را در غير آن (بگمان اينكه حق و درستآنست) نميطلبند (زيرا طلب هدايت در غير قرآن كفر و گمراهىاست، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرموده: كسيكه هدايت رادر غير قرآن بطلبد خداوند او را گمراه گرداند).
8-اللهم و كما نصبتبه محمدا علما للدلالة عليك، وانهجتباله سبل الرضا اليك، فصل على محمد و اله، واجعل القران وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة، و سلمانعرج فيه الى محل السلامة، و سببا نجزى به النجاة فىعرصة القيمة، و ذريعة نقدم بها على نعيم دار المقامة
8-بار خدايا همچنانكه بوسيله قرآن (كه بزرگترين معجزاتاست) محمد (صلى الله عليه وآله) را براى دلالت و راهنمائى بر(شناسائى و بىهتمائى) خويش نشانه بر پاداشتى، و بآل او(اوصياء آنحضرت) راههاى رضا و خوشنودى بسوى خود را آشكارساختى، پس بر محمد و آل او درود فرست، و قرآنرا براى مادستاويز رسيدن بگراميترين منزلهاى ارجمند قرار ده، و نردبانيكهبراى رسيدن بجايگاه سلامت و بىگزند(بهشت) بر آن بالارويم، وسببى كه بآن رهائى (از عذاب و كيفر) در عرصه و فراخى قيامت راپاداش يابيم، و وسيلهاى كه بآن بر نعمت فراوان سراى اقامت وماندن (بهشت) درآئيم.
9-اللهم صل على محمد و اله، واحطط بالقران عنا ثقلالاوزار، وهب لنا حسن شمائل الابرار، واقف بنا اثارالذين قاموالك به اناء الليل و اطراف النهار حتى تطهرنامن كل دنس بتطهيره، و تقفوبنا اثار الذين استضاؤابنوره، ولم يلههم الامل عن العمل فيقطعهم بخدع غروره
9-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و بوسيله قرآن بارسنگين گناهان را از ما بيانداز، و خوهاى نيكوى نيكوكار آن را بماببخش، و ما را پيرو نشانهها (راهها)ى كسانى بگردان كه در ساعاتشب و بامداد و شام قرآن را براى تو بپاداشتند (در خواندن و عملبآن كوشش مينمودند) تا بسبب پاك كردن (رفتار طبق اوامر ونواهى و سائر دستورهاى) آن ما را از هر چركى (گناهان) پاكنمائى (بيامرزى) و پيروى نشانههاى كسانى گردانى كه بروشنائى(راهنمائى) قرآن روشنى (راه رستگارى) جستند، و آرزو (ى طولعمر و جمع مال و مانند آن) آنها را از كار (بندگى) باز نداشته كهبفريبها (جور و واجورها)ى فريبش آنانرا فرا گرفته تباه (بدبخت)گرداند.
10-اللهم صل على محمد و اله، و اجعل القران لنا فى ظلمالليالى مونسا، و من نزغات الشيطان و خطرات الوساوسحارسا، و لاقدامنا عن نقلها الى المعاصى حابسا، ولالسنتنا عن الخوض فى الباطل من غيرما افة مخرسا، ولجوارحنا عن اقتراف الاثام زاجرا، و لماطوت الغفلة عنامن تصفح الاعتبار ناشرا، حتى توصل الى قلوبنا فهمعجائبه، وزواجر امثاله التى ضعفت الجبال الرواسى علىصلابتها عن احتماله
10-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و قرآن را براى ما درتاريكيهاى شب (كه در آن وحشت و ترس پيش آيد) مونس و آشنا،و از تباهكاريهاى شيطان (برانگيختن او انسانرا بر آنچه سزاوارنيست) و از دردل گذراندن انديشههاى بد حافظ و نگاهدارنده، وبراى گامهاى ما از بردنشان ما را بسوى گناهان، بازدارنده، و براىزبانهامان از فرو رفتن در باطل و نادرستى (دروغ، بيهوده و بيجاسخن گفتن) بىآنكه از مرض و بيمارى باشد گنگ كننده، و براىانداممان از بجا آوردن گناهان منع كننده، و براى تامل و انديشه درعبرت و پند گرفتن (از گرفتاران باعمال و كردار خويش) كه غفلتو فراموشى ما آنرا در هم پيچيده گشاينده گردان تا فهم و دانستنشگفتيها (علوم و مواعظ و حكم) و مثلها و داستانهاى منع كننده(از گناهان) آنرا، كه كوههاى استوار با سختى آنها از زير بار رفتن آنناتوانند، بدلهاى ما برسانى (اشاره بفرمايش خداى تعالى «س59ى21»: لو انزلنا هذا القران على جبل لرايته خاشعا متصدعا منخشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون يعنى اگراين قرآنرا بر كوهى ميفرستاديم ميديدى كه كوه «با بزرگى وسختى» از ترس خدا فروتن و شكافته و از هم ريخته ميگشت، واين مثلها را براى مردم ميزنيم اميدوار باش كه ايشان تفكر وانديشه نمايند «در اين بيان توبيخ و سرزنش استبر سختدلىانسان و فروتنى نكردن او هنگام خواندن قرآن و انديشه نكردنشبراى آنچه در آنست»)
11-اللهم صل على محمد و اله، و ادم بالقران صلاحظاهرنا، و احجب به خطرات الوساوس عن صحةضمائرنا، واغسل به درن قلوبنا و علائق اوزارنا، واجمع بهمنتشر امورنا، واروبه فى موقف العرض عليك ظماهواجرنا، واكسنابه حلل الامان يوم الفزع الاكبر فىنشورنا
11-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و بوسيله قرآن خير ونيكى و آراستگى برون ما را ثابت و پابرجا گردان، و در دلگذراندن ا نديشههاى بد را از سلامتى درونهاى ما بازدار، و چركىدلهامان (غفلت، نادانى، سختى و مانند آنها) و علاقهها و وابستگىگناهانمان را بشوى (از ميان ببر) و كارهاى پراكنده شده ما رافراهمآور، و در جاى صف بستن و بيك رشته درآمدن درپيشگاهت (روز رستاخيز) تشنگى ما را در جاهاى بسيارى گرمسيرابنما، و در روز ترس بزرگ (روز قيامت) هنگام زندهشدنمان ما را بجامههاى امان و زنهار (از آتش دوزخ) بپوشان
12-اللهم صل على محمد و اله، واجبر بالقران خلتنا منعدم الاملاق، وسق الينابه رغد العيش و خصب سعةالارزاق، و جنبنا به الضرائب المذمومة و مدانىالاخلاق، واعصمنابه من هوة الكفرو دواعى النفاق حتىيكون لنا فى القيمة الى رضوانك و جنانك قائدا، و لنا فىالدنيا عن سخطك و تعدى حدودك ذائدا، و لما عندكبتحليل حلاله و تحريم حرامه شاهدا
12-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و بوسيله قرآن فقر وبىچيز ما را بنداشتن احتياج و نيازمندى اصلاح فرما، و گشايشزندگانى و بسيارى فراخى روزيها را بسوى ما روان گردان، و ما رااز خوهاى نكوهيده و اخلاق پست دور نما، و از دره گود كفروچيزهائى كه نفاق و دوروئى را پيشآورد نگاهدار، تا در روزرستاخيز قرآن ما را بسوى خوشنودى و بهشت تو كشاننده، و دردنيا از خشم (دورى رحمت) تو و تجاوز و گذشتن از احكام تو بازدارنده، و براى آنچه در حكم تو استبحلال دانستن حلال آن وحرام شمرده حرام آن گواهى دهنده باشد.
13-اللهم صل على محمد و اله، و هون بالقران عندالموت على انفسنا كرب السياق، و جهد الانين، و ترادفالحشارج اذا بلغت النفوس التراقى، و قيل من راق؟ وتجلى ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب، و رماهاعن قوس المنايا باسهم وحشة الفراق، و داف لها منذعاف الموت كاسا مسمومة المذاق، و دنا منا الىالاخرة رحيل و انطلاق، و صارت الاعمال قلائد فىالاعناق، و كانت القبور هى الماوى الى ميقات يومالتلاق
13-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و بوسيله قرآن هنگام(رسيدن) مگر اندوه جان كندن و سختى ناله كردن و پىدرپى بودننالههاى وقت جان كندن (يا پىدرپى بودن غرغرهها و بشمار افتادننفسهاى در وقت جان سپردن) را بر ما آسان فرما آنگاه كه جانهابچنبرهاى گردن رسد (گفتهاند: از لطف و توفيق خداوند متعالاستببندگان كه فرشته مرگ را در گرفتن جانها امر فرموده ازانگشتهاى پا شروع نمايد آنگاه تدريجا و كمكم ببالا آيد تا بسينه وگلو رسد براى اينكه بنده در اينمدت بتواند از روى دل بخدا روآورد و وصيت و توبه نمايد پيش از آنكه عالم ديگر را بچشم ببيندو روحش از بدن بيرون شود كه از اين راه اميد به نيكوئى پايان كاراو ميباشد) و گفته شود كيست افسونگر؟ (ياران و خويشان محتضرو مرگ رسيده گويند: كيست دعا خواند كه اين بيمار بهبودى يابد؟يا كيست كه بتواند اين انسانرا كه نزديك مردن استبافسونبهبودى دهد؟ كسى نيست و نميتواند! يا برخى از فرشتگان گويند:كدام يك از شما فرشتگان روح اين محتضر را بالا مىبريد،فرشتگان رحمتيا فرشتگان عذاب؟ اين جمله از دعا اقتباس ازقول خدايتعالى است «س75 ى26»: كلا اذا بلغت التراقى «ى27»و قيل من راق يعنى چنين نيست «كه دنيا خواهان دل بر دنيا توانندنهاد و از آخرت غفلت نمايند» چون جانشان بچنبر گردن رسد وگفته شود: كيست افسونگر «به دعا يا طبيب و بهبودى دهنده بهدواء») و فرشته مرگ براى گرفتن آن جانها از پردههاى پنهانيها (ىاز عقل و علم بشر) آشكار گردد، و آنها را بتيرهاى ترس فراق وجدائى (از دنيا) از كمان مرگها بزند، و براى آن جانها جامى راكهزهر آلود است چشيدن از آن از زهر مرگ آميخته سازد، و كوچكردن و روان شدن ما (از دنيا) بسوى آخرت نزديك شود، و اعمالو كردارها (مانند) گردنبندهايى در گردنها گردد (اشاره بقولخدايتعالى «س17 ى13»: و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه يعنىو عمل هر انسانى را «هر كه باشد» در گردن او واجب و لازمگردانيديم «عملش با او است و مانند گردنبند هرگز از او جدانميشود») و تا وعدهگاه روز بهمرسيدن (روز قيامت كه جانها بابدنها، يا اهل آسمان با اهل زمين، يا ستمگر با ستمكشيده يا غيرآنها كه خدا ميداند بهم رسند) گورها آرامگاه باشد.
14-اللهم صل على محمد و اله، و بارك لنا فى حلول دارالبلى، و طول المقامة بين اطباق الثرى، و اجعل القبوربعد فراق الدنيا خير منازلنا، و افسح لنا برحمتك فىضيق ملاحدنا، و لا تفضحنا فى حاضرى القيمة بموبقاتاثامنا
14-بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و فرود آمدن بخانهكهنه (از هم ريخته: قبر) و بسيار ماندن در ميان طبقههاى خاك رابراى ما مبارك و نيكوساز، و قبرها را پس از مفارقت و جدائى ازدنيا براى ما (تا رسيدن بهشت) بهترين منزلها قرار ده (رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم فرموده: قبر نخست منزل از منزلهاى آخرت است اگركسى از آن نجات و رهائى يافت پس از آن آسانتر از آنست، و اگرنجات نيافت پس از آن سختتر از آنست) و تنگى لحدهامان(شكافتگيهاى قبر) را بوسيله رحمت و مهربانيت گشاده گردان، وما را در ميان گروه بسيارى كه در قيامتحاضر ميشوند بگناههاىتباه سازندهمان رسوا مكن
15-و ارحم بالقران فى موقف العرض عليك ذل مقامنا،و ثبتبه عند اضطراب جسر جهنم يوم المجاز عليها زللاقدامنا، و نور به قبل البعثسدف قبورنا، و نجنا به منكل كرب يوم القيمة و شدآئد اهوال يوم الطامة
15-و بوسيله قرآن در جاى صف بستن و بيك رشته درآمدن دربرابر تو برخوارى مقام و مرتبه ما رحم فرما، و هنگام لرزيدن پلدوزخ در روز گذشتن از آن لغزش گامهاى ما را ثابت و پابرجا بدار(اخبار بسيار از ائمه معصومين عليه السلام رسيده: روز قيامت پلى برروى دوزخ كشيده ميشود كه اول آن موقف و جاى ايستادن براىحساب و وارسى است و آخر آن بر در بهشت است، هر كه خدا رااطاعت كرده از آن ميگذرد و به بهشت ميرود و هر كه او را معصيتنموده از دو سمت آن بآتش ميافتد، و در وصف آن رسيده: كه از موباريكتر و از شمشير برندهتر است، و مؤمن مانند برق تندرو از آنميگذرد، و در بعض اخبار رسيده: صراط و پل دوزخ ميلرزد واهلش را ميلرزاند بطوريكه مفاصل و پيوندهاى اندام ايشان بهمزده ميشود، و مردم مانند مورچههاى ريز در آتش ميافتند، و جزكسى را كه خدا رحم ميكند از آن رهائى نمييابند) و پيش ازبرانگيختن (زنده شدن در قيامت) تاريكى قبرهاى ما را روشنفرما، و ما را روز رستاخيز از هر اندوهى و از ترسهاى سخت روزقيامت (كه مصيبت و سختى آن بالاترين مصائب و سختيها است)نجات ده
16-و بيض وجوهنا يوم تسود وجوه الظلمة فى يومالحسرة و الندامة، و اجعل لنا فى صدور المؤمنين ودا، ولا تجعل الحيوة علينا نكدا
16-و روهاى ما را سفيد (شادمانمان) گردان روزيكه روهاىستمگران سياه ميشود (افسرده ميگردند) در روز افسوس وپشيمانى گمراهان، (اشاره بقول خداى تعالى «س19 ى39»: وانذرهم يوم الحسرة يعنى ايشانرا از روز پشيمانى «روز قيامت»بترسان) و براى ما در دلهاى اهل ايمان محبت و دوستى قرار ده(اشاره بقول خداى تعالى «س19 ى96»: ان الذين امنوا و عملواالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا يعنى همانا آنانكه ايمانآوردند و كارهاى شايسته انجام دادند بزودى خداوند بخشايندهبراى ايشان «در دلهاى مؤمنين» محبت و دوستى قرار ميدهد«چنانكه در دلهاى دشمنانشان رعب و ترس ميافكند») و زندگى رابر ما سخت و دشوار مگردان
17-اللهم صل على محمد عبدك و رسولك كما بلغرسالتك، وصدع بامرك، و نصح لعبادك
17-بار خدايا بر محمدصلى الله عليه وآله وسلم بنده و فرستاده خود درود فرست،همچنانكه پيام ترا رسانيد، و فرمانت را بصداى بلند و آشكارا بيانكرد (اشاره بقول خداى تعالى «س15 ى94»: فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشركين يعنى پس بصداى بلند و آشكارا آنچه را كهبآن مامورى برسان و ازكفار رو بگردان) و بندگانت را پند داد (كهبراه حق درآيند)
18-اللهم اجعل نبينا - صلواتك عليه و على اله يوم القيمةاقرب النبيين منك مجلسا، و امكنهم منكشفاعة، و اجلهم عندك قدرا، و او جههم عندك جاها 18بار خدايا پيغمبر ما را - درودهاى تو بر او و آل او باد روزرستاخيز از جهت مرتبه و مقام نزديكترين پيغمبران بخود، و ازجهتشفاعت و ميانجيگرى (از گناهكاران امت) برترين ايشان، واز جهت قدر و منزلتبزرگترين آنها، و از جهت جاه و جلالآبرومندترين آنان نزد خود قرار ده
19-اللهم صل على محمد و ال محمد، و شرف بنيانه، وعظم برهانه، و ثقل ميزانه، و تقبل شفاعته، و قربوسيلته، و بيض وجهه، و اتم نوره، وارفع درجته
19-بار خدايا بر محمد و آل محمد درود فرست، و بنا و ساختماناو را بلند كن (دين مقدسش را بر همه اديان برترى ده) و دليل او(قرآن كريم) را بزرگ گردان (بر همه آشكارساز) و ترازوى(حسنات) او را سنگين نما، و شفاعتش را (درباره گنهكاران)بپذير، و منزلتش را (نزد خود) نزديك، و رو سفيدش (شادمانش)فرما و نورش را كامل (دينش را در همه جاى جهان منتشر) ساز، ودرجه و مرتبهاش را بالا بر
20-و احينا على سنته، و توفنا على ملته وخذ بنامنهاجه،واسلك بنا سبيله، و اجعلنا من اهل طاعته، و احشرنا فىزمرته، و اوردنا حوضه، واسقنابكاسه
20-و ما را بر طريقه و روش او زنده بدار، و بر دين او بميران، ودر راه آشكارش سيرده، و براه و طريقهاش ببر، و از فرمانبران اوقرار ده، و در گروه او گردآور، و بحوض او (نهرى كه خداى تعالىدر بهشتبآنحضرت عطا فرموده و برگزيدگان امت روز قيامت درآن وارد ميشوند) واردساز، و ازجام آنحوض سيراب گردان
21-و صل اللهم على محمد و اله، صلوة تبلغه بها افضلما يامل من خيرك و فضلك و كرامتك، انك ذورحمةواسعة، و فضل كريم
21-و درود فرست - بارخدايا بر محمد و آل او درودى كه بوسيلهآن او را ببهترين نيكى و بخشش و بزرگواريت كه اميدوار استبرسانى، زيرا تو داراى رحمت گشاده و بخشش بزرگى (كه فنا ونيستى و گم شدن در آن راه ندارد)
22-اللهم اجزه بما بلغ من رسالاتك، وادى من اياتك،ونصح لعبادك، و جاهد فى سبيلك، افضل ما جزيت احدامن ملائكتك المقربين، و انبيائك المرسلين المصطفين،و السلام عليه و على اله الطيبين الطاهرين و رحمة الله وبركاته.
22-بار خدايا او را در برابر اينكه پيغامهاى ترا رسانيد، و آيات(قرآن مجيد، يا نشانههاى پروردگارى و يگانگى) ترا اداء نمود(مردم را بآن راهنمائى كرد) و بندگانت را پند و اندرز داد، و در راهتو (بدست و زبان) كوشش و كارزار كرد پاداش ده، به بهترينپاداشى كه بيكى از فرشتگانيكه از خواص و نزديكان درگاه توهستند، و پيغمبران فرستاده شده برگزيده خود دادهاى، و درود ومهربانى و نيكيهاى بسيار خدا بر او و بر آل او كه (از چركى جهل ونادانى) پاكيزه و (بعلم و ايمان آراسته و از پليدى ميلاد و آلودگىمعاصى و فساد) پاكاند.
پىنوشتها:
1) بحار، ج 46، ص 142 و 143.
2) بحار، جلد 46; 144.
3) بحار، ج 46; 144.