بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب میزان الحکمة ج 12, آیت الله محمد محمدى رى شهرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_02 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_03 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_04 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_08 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_09 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_10 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_11 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_12 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_13 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_14 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_15 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_16 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_17 - ميزان الحكمة ج 12
     miz12_18 - ميزان الحكمة ج 12
 

 

 
 

 

  

  

ـ ابـن عباس : خداوند متعال جرجيس (ع ) را به سوى پادشاهى در شام كه به او دازانه مى گفتند و بت مى پرستيد,فرستاد.
نصيحت مرا بپذير.
نيست كه چيزى جز خداى بزرگ را بپرستندو جز به او رغبت كنند.
از كدام سرزمين هستى ؟
فرمود : از روميان ساكن فلسطين .

را بـه زنـدان افـكـنـدند و سپس بدن او را باشانه هاى آهنى چندان شانه كشيدند كه گوشتهايش ريخت .

نبوت 2 / 1    ((خاصه 30)) خالد بن سنان .

خالدبن سنان (ع ).

ـ امام باقر و امام صادق (ع ) : دخترخالد بن سنان عبسى خدمت رسول خدا(ص )رسيد.
آمـدى اى دختر برادرم و با او دست داد ووى را نزديك خود برد و ردايش را برايش پهن كرد و او را كنار خويش نشانيد و سپس فرمود : اين دختر پيامبرى است كه قومش او را تباه كردند, دختر خالد بن سنان عبسى .

نام آن دختر محياة دخت خالدبن سنان بود.
توضيح : در بعضى اخبار آمده است كه اوپيامبر نبود.
مى گويد : اخبار دال بر نبوت او قويتر وبيشتر است .

پيامبران دو اسمه .

ـ امـام عـلى (ع ) ـ در پاسخ به سؤال از شش پيامبرى كه دو اسم داشتند ـ : يوشع بن نون (ع ) كه نام ديـگـرش ذوالـكـفـل اسـت ,يـعقوب بن اسحاق (ع ) كه نام ديگرش اسرائيل است , خضر(ع ) كه نام ديـگـرش حـلـقـيـاست , يونس (ع ) كه همان ذوالنون است ,عيسى (ع ) كه نام ديگرش مسيح است ومحمد(ص ) كه نام ديگرش احمد است .

خدا بر ايشان باد.

پيامبران بى نام و نشان .

قرآن .

((بـسـا پـيـامـبرى كه خداپرستان بسيارى همراه اوجنگيدند و در راه خدا از آن چه به آنان رسيد سست نشدند و به ضعف نگراييدند و سر فرود نياوردند و خداشكيبايان را دوست مى دارد)).
ـ امام باقر(ع ) : در فاصله ميان آدم و نوح پيامبرانى بودند, برخى پنهان و ناشناخته وبرخى آشكار و علنى .

آنان ياد نگرديده و از ايشان همچون پيامبران آشكار, نام برده نشده است و اين فرموده خداوند است كه .

براى تو بازگو نكرديم )) يعنى آن چنان كه ازپيامبران آشكار نام بردم از پيامبران پنهان وناشناخته اسم برده نبردم .

ـ در فاصله ميان آدم و نوح پيامبرانى غيرعلنى وجود داشتند و از اين رو در قرآن ازآن ها ياد نشده و آن گـونه كه از پيامبران علنى , صلوات اللّه عليهم اجمعين , نام برده شده از ايشان نام برده نشده است و اين سخن خداى عزوجل است : ((و فرستادگانى كه داستان آن ها را قبلا براى تو باز گفتيم وفـرسـتـادگـانـى كـه داستان آنان را برايت حكايت نكرديم )) يعنى آن گونه كه از پيامبران علنى نام بردم از پيامبران غيرعلنى نام نبردم   ((25)) .

ـ امام صادق (ع ) : اى عبدالحميد,خداوند را فرستادگانى علنى و فرستادگانى غيرعلنى است .

علنى سوگند دادى و از او چيزى خواستى , به حق پيامبران غيرعلنى نيز از او مسالت كن .

ـ امـام رضـا(ع ) : خداى عزوجل به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود : چون صبح كردى نخستين چيزى را كه با آن رو به رو شدى بخور و دومين چيز را مخفى كن و سومين راپذيرا شو (و پناه ده ) و چهارمين را نوميد مكن واز پنجمى بگريز.
افتاد و با كوه سياه بزرگى روبه رو شد.
گـفـت : پـروردگـارم عـزوجل مرا فرموده است كه اين را بخورم و متحير ماند, ولى به خود آمد وگفت : پروردگارم , جل جلاله , مرا به كارى كه توانش را ندارم فرمان نمى دهد.
رفت تا آن را بخورد.
مـى شـد, كـوه كـوچـكـتـر مـى گـشـت و وقتى به آن رسيد كوه را لقمه اى يافت و آن را خورد و ديدخوشمزه ترين چيزى است كه تاكنون خورده است .

يافت , به خود گفت : پروردگارم فرموده است كه اين را پنهان كنم .

در آن گذاشت و رويش خاك ريخت و آن گاه به راهش ادامه داد.
ناگاه ديد تشت از زير خاك درآمده است .

خود گفت : من آن چه پروردگارم فرموده بودانجام دادم .

ناگهان چشمش به پرنده اى افتاد كه بازى او راتعقيب مى كند.
درآمد.
فرموده است كه اين را پذيرا شوم و پناه دهم .

آستين خود را باز كرد و پرنده داخل آن شد.
به او گفت : تو شكار مرا گرفتى , در حالى كه من چند روز است دنبال آن هستم .

پروردگارم عزوجل به من فرموده است كه اين را نوميد نكنم .

و پيش باز انداخت و به راه خود ادامه داد.
مردار گنديده كرم افتاده اى ديد.
پروردگارم عزوجل مرا فرموده است كه از اين فرار كنم .

خـواب ديد كه انگار به او گفته شد : تو آن چه بدان مامور شدى به انجام رساندى , حال آيامى دانى اين ها چه بود؟
گفت : نه .

اما آن كوه , خشم است .

شود, از عظمت و شدت خشم خودش را نمى بيندو قدر و ارزش خويش را نمى شناسد.
خـويـشـتـنـدارى كند و قدر و ارزش خود را بشناسدو خشمش آرام گيرد فرجام آن خشم چون لقمه گوارايى است كه مى خورد.
صالح است كه هرگاه بنده آن را پوشيده بدارد ومخفى نگه دارد, خداوند عزوجل آن عمل راآشكار مـى گـردانـد تـا علاوه بر ثوابى كه براى آخرت او ذخيره مى كند, در همين دنيا او را باآن آراسته گرداند.
تو را اندرزى دهد.
را قبول كن .

حاجتى پيش تو مى آيد, چنين كسى را نوميدمگردان و اما آن گوشت گنديده , غيبت است ,پس از آن بگريز.
ـ امام صادق (ع ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه آيا مجوسيان پيامبرى داشته اند يا نه , ـ :آرى .

مكه نوشت خبر ندارى .

نوشت : مجوس پيامبرى داشتند و او را كشتند وكتابى داشتند كه آن را سوزاندند.
كتابى را كه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود, براى آنان آورد.

فاصله ميان بعثت دو پيامبر.

قرآن .

((اى اهل كتاب , فرستاده ما در دوره فترتى ازفرستادگان نزد شما آمد تا (حق را) براى شما آشكار كندو نگوييد كه نويد دهنده و هشدار دهنده اى بر ما مبعوث نشده است .

است و خدا بر هر چيز تواناست )).
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در مـعـنـاى آيـه ((عـلـى فـتـرة من الرسل )) ـ : يعنى در دوره متوقف شدن ارسال پيامبران .

ـ ابـو ربـيـع : در سـالى كه هشام بن عبدالملك به حج رفته بود, من همراه حضرت باقر(ع ) به حج رفتم .

عمر بن خطاب , نيز همراه هشام بود.
چشمش به حضرت باقر در ركن خانه كعبه افتادكه مردم گردش را گرفته بودند.
نافع گفت : اى امير المؤمنين , اين كسى كه مردم گردش جمع شده اند, كيست ؟
.
هشام گفت : او پيامبر اهل كوفه است .

بن على است !.
نافع گفت : هم اينك نزدش مى روم وسؤالاتى از او مى كنم كه جواب آن ها را جز كسى كه پيامبر يا فرزند پيامبر و يا وصى پيامبر باشدنمى تواند بدهد.
شايد خجالت زده اش كنى .

نـافـع آمد و بر سر مردم تكيه داد و برحضرت باقر(ع ) مشرف شد و گفت : اى محمدبن على , من تورات و انجيل و زبور و فرقان راخوانده ام و حلال و حرام آن ها را مى دانم .

آمده ام تا مسائلى را از تو بپرسم كه جواب آن هارا فقط كسى مى تواند بدهد كه پيامبر يا وصى پيامبر و يا فرزند پيامبر باشد.
حضرت باقر(ع ) سرش را بلند كرد و فرمود :هرچه مى خواهى بپرس .

از عيسى تا محمد(ص ) چند سال فاصله بود؟
.
حضرت فرمود : طبق نظر خودم به تو خبردهم يا طبق نظر تو؟
عرض كرد : طبق هر دونظر.
نظر تو ششصد سال .

ـ امـام صـادق (ع ) : از عـيـسى تا محمد(ع )پانصد سال فاصله بود كه در دويست و پنجاه سال آن نه پيامبرى بود و نه عالمى آشكار.
اين مدت )از دين عيسى (ع ) پيروى مى كردند.