ضميمهى 1
صحبتبا اعضاى«سومين كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»جهاد دانشگاهى-27/9/1365
بسم الله الرحمن الرحيم
صحبتبا اعضاى«سومين كنگرهى شعر و ادب دانشجويان سراسر كشور»جهاد دانشگاهى-27/9/1365
ترجيح مىدادم كه بقيه وقت را به همين ترتيب (×) ،بنده مستمع باشم و شما سراينده وخواننده،ليكن برنامه را اينجور تنظيم كرديد و من هم تسليم مىشوم...
لازم مىدانم قبل از هر سخنى تشكر صميمانه خود را از برادران و خواهرانى كه دستاندركار تشكيل اين كنگرهى شعر بودهاند،عرض كنم.همچنين از يكايك شما كه هر كدام سهمى در برگزارى اين اجتماع با ارزش داشتيد،بخصوص كسانى كه شعرهاى سازنده و مفيد سرودهاند،تشكر مىكنم.
در بارهى مسائل مربوط به شعر مطالب زيادى هست كه اى كاش فرصتهايى مىبود يا باشد كه گاهگاه اين مطالب مطرح شود،لكن حالا،در محدودهى اين وقتى كه گذاشته شده،من فقط به چند مطلب كوتاه اكتفا مىكنم.اولا در دنياى ادبيات و هنر،شعر ويژگى و امتيازى دارد.البته هنر با همهى قالبها و شيوههايش،چه هنرهاى نمايشى چه هنرهاى تجسمى و چه هنرهايى كه شايد بتوان هنرهاى آوايى به آنها اطلاق كرد مثل شعر و قصه و نمايشنامه و نثرهاى گوناگون،همهى اينها هر كدام در جاى خود در ابلاغ يك پيام و تجسم بخشيدن به احساسات-كه در جاى خود از انديشه و عقل كمتر نيستند بلكه شكل مصفاى انديشه و عقل هستند-نقش فراوانى دارند.ارزش هنر اساسا در همين است.هنر يك شيوهى بيان است،يك شيوهى ادا كردن است،حقيقت هنر چيزى جز اين نيست.منتها اين شيوهى ادا و اين شيوهى بيان وقتى كه هنر به معناى حقيقى كلمه شد،از همه چيز ديگر،از هر تبيين ديگر،رساتر، دقيقتر،نافذتر و سازگارتر است،ارزش هنر در اين است.هر كدام از اين چند تعبيرى كه عرض كردم:رساتر بودن،دقيقتر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،هر كدام بحثى دارد و شايد دقت در هر يك از اينها به فهم معناى هنر،كمك كند.ممكن استيك ارائه و گزارش گر چه على الظاهر علمى و تحقيقى و دقيق،اما حاوى ارائهى هنرى نباشد.همهى هنرها در اين هتيكسانند و البته اگر در همهى اينها،جنبهى ارائه،گزارش و ابلاغ پيام باشد،باز فقط يكبعد از هنر است،باز همهى هنر نيست.
ابعاد ديگرى هم در ماهيت و عنصر هنر وجود دارد كه حالا جاى بحث در آنها نيست ولى همه ارزش دارند.و بنده بارها گفتهام كه هر پيامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ريخته نشود،شانس ماندن ندارد،شانس نفوذ و گسترش ندارد و فرقى هم بينپيامهاى حق و باطل نيست.
هنر يك ابزار فوق العاده است،اما در بين شيوههاى گوناگون هنر بعضى خصوصيتى دارند و از آن جمله شعر است.شعر امتياز دارد:مىبينيد كه يكى از قديمىترين پديدههاى تمدن بشرى شعر است،شايد نقاشى هم تا حدودى همين گونه باشد.اما در بقيهى انواع هنر اين را كم مشاهده مىكنيد.زبان شعرو ارائهى شعر بسيار قديمى و باستانىست و نشان مىدهد بشر از آغاز به شعر احتياج داشته است.مىگويم بشر و منظورم:هم شاعر،هم هنرمند و هم مخاطب هنرمنداست،همه به اين امر احتياج داشتهاند،اگر نداشتند اينقدر زود پديد نمىآمدو اينگونه در طبيعت،در آفرينش و در تاريخ نمىماند.
شعر چنين خصوصيتى دارد.الآن هم اگر شما بخواهيد در ميان فرهنگها و تمدنها و انقلابها و همهى پديدههاى معنوى بشريت كاوش كنيد،مثلا فرهنگ و تمدن و تاريخ و ذهنيت كشورى را...بشناسيد،عمق آنها را بشناسيد،يكى از بهترين و در دسترسترين كارها اين است كه بهشعرشان نگاه كنيد.
شعر در حقيقت عنصر اصلى ادبيات است.اين ارزش نفس شعر است.بايد به اين نكته در انقلاب توجه داشت و به آن بها داد.شعر را نسبتبه ديگر هنرها بايد اولى شمرد،اگر چه ديگر هنرها هم در جاى خود،ستايشهاى شايستهى خود را دارند.و اى بسا در بعضى از آنها كيفيتىهست كه اگر شعر با آنها همراه باشد،تجلى هنر به حد اعلى مىرسد.
...اگر ما قدر اين تحول عظيم تاريخى ملت ايران را بدانيم و انشا الله بتوانيم نگهش داريم و پر بارش كنيم،اين امر به ادبيات و هنر نياز فراوانى دارد...تمدنى كه به دنبال اين تحول مىآيد و خواهد آمد و دنيا را،بلا ترديد تحت الشعاع قرار خواهد داد،ايدئولوژى و فرهنگى كه با اين انقلاب درخشيد و طلوع كرد...نيز اين بار عظيم معنوى،همه به ابزارهاى فراوان احتياج دارند.و بهترين و رساترين و نافذترين اين ابزار هنر است از جمله شعر.انقلاب و اسلام به شعر نياز دارد.درست همين جا بايد عرض كنم:كسانى كه تصور مىكنند انقلاب اسلامى با ادبيات و با هنر سر و كارى ندارد بسيار اشتباه مىكنند و نمىدانند چه مىگويند.اين انقلاب بيش از همه به يك ادبيات قوى و فرهنگ غنى نيازمند است.من...واقعا در فكرم كه اگر اين انقلاب در كشورى پديد مىآمد كه خودش يك زبان غنى نداشت-مثل بعضىكشورهاى آفريقايى-چه مىشد،زبانى مثل زبان فارسى با آن سابقهى تاريخى و با اين ظرفيت عظيم،[مىدانيد زبان فارسى از لحاظ ظرفيت فوق العاده است،و آنطور كه اهل زبان و زبانشناسها مىگويند،يكى از بهترين زبانهاست]...اگر چنين ظرفيتى نداشت و قرار بود با همان زبان گنكلاس (××) محلى،اين فرهنگ انقلابى را انتقال بدهد يا از يك زبان بيگانه استفاده كند،چه بلايى بر سر اين انقلابمىآمد؟
اين بليهاىست كه ما امروز دچارش نيستيم.ما امروز يك زبان قوى داريم،يك فرهنگ عميق و تاريخى غنى داريم،يك ذهنيت فرهنگى در ملتمان و همهى مردممان داريم.اما هنر سطح بالا نداريم.اين نكتهاى است كه در باره آن صحبتخواهم كرد زيرا به شدت به آن نيازمنديم. همهى ابزارهاى لازم هست اما آن هنر برندهى تيزى كه امروز بتواند اين ابزارها را سر هم سوار كند و اين ظرف را از محتواى فرهنگى اين انقلاب پر كند و ارائه دهد،وجود ندارد.اينمشكل بزرگ كار ماست و بايد دنبالش باشيم.
به عنوان مقدمه در ذهنتان نگاهى به صدر اسلام بيندازيد.مفاهيمى كه من از آنها حرف مىزنم،همان مفاهيم اسلامىست،مفاهيم صدر اسلام است.آنچه كهنه نمىشود،مفاهيم است. كهنگى در همه چيز راه مىيابد جز در مفاهيم اصيل انسانى.اينها كهنگى بردار نيست.ابزارها عوض مىشوند،رابطهها عوض مىشوند،قالبها عوض مىشوند،اما مفاهيم اصيل انسانى هيچ وقت عوض نمىشوند:شرافتهاى انسانى،كرامتهاى انسانى،حسنها و قبحهايى كه عقلانسان آنها را تشخيص مىدهد،عوض شدنى نيست.
بنابر اين معرفت اسلامى همواره براى ما يك معرفت نو است.خود اسلام از اول در يك قالب صد در صد هنرى ارائه شده و آن قرآن است.قرآن از لحاظزبان هنرى،پديدهاى بىنظير و استثنايىست.ما كه فارسى زبان هستيم،عمق مفهوم يك جملهى فارسى،يك تركيب فارسى، يك لغت فارسى را مىفهميم،محال استيك آدم بيگانه آنطور بفهمد.مگر بيگانهاى كه از كودكى سالهاى متمادى در بين شما بوده يا داراى استعداد فوق العادهاى باشد و سالها با آن زبان سر كرده باشد.و الا امكان ندارد كه اعماق زيبايى هنرى الفاظ و تركيبات را بداند.اهل زبان يعنى شعرا،فصحا،بلغا و كسانى كه در ادبيات و هنر صاحب نظرند،همه متفقا از اول تا امروز در مقابل اوج هنرى قرآن اظهار عجز كردهاند...ما در انقلاب چنين چيزى نداشتيم، البته در بين مسؤولانى كه با نهضت و انقلاب سر و كار داشتند،و بهتر از همه و از جهات متعدد در شخص امام،امتيازاتى وجود دارد.ادبيات ويژهى امام،ادبيات باب انقلاب است:ساده، روان،بليغ،مردمى،همه كس فهم و در عين حال درست.اصولا ادبيات اسلام خصوصياتى دارد.اما اين،يعنى ظرفيت ادبى ما و زبان انقلاب ما،اصلا با قرآن قابل مقايسه نيست.
علاوه بر اين خود رسول اكرم (ص) از ظرفيتهاى بالاى ادبى استفاده مىكردهاند،و نيز از كلمات رهبران اسلام در آن روزگار،از صحابهى بزرگ و پيشوايان و علاوه بر اينها از شعر شعراء. پيغمبر از شعر شعراء،كه آن روز رايجترين و برندهترين ابزار فرهنگى بود،تا آنجا كه ممكن بود استفاده كردند.با اين كه شما مىدانيد كه در قرآن آياتى هست،در آخر سورهى شعرا،كه به شعرايى كه خصوصيت«ايمان»را ندارند به شدت حمله مىكند:«و الشعرا يتبعهم الغاوون».تا آنجا كه مىفرمايد:«الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات...»،سه چهار خصوصيتبراى شعراى خوب كه مستثنى هستند،ذكر كرده است.پس با آن نظر آنچنانى نسبتبه شاعر،مىبينيد كه پيغمبر در مورد شعر و شاعر،جذب شاعر،و وادار كردن شاعر به شعر،لبخند زدن به شاعر، تحسين كردن شاعر و ارزش دادن به شعر،آن همه سرمايه گذارى مىكند اين در صدر اسلام كاملا مشهود است و پيغمبر در زندگى شعرا را احترام مىفرمود.جامعهاى كه در آن چيزهاى تجملى و زيادى و غير اصولى اصلا مطرح نبود و جامعهاى كه سياحتش جهاد و لذتش جهاد بود.در روايات گوناگونى آمده است:هر كس بخواهد از دنيا ببرد و رهبانيت پيشه كند،برود جهاد كند،هر كسى بخواهد سياحت كند برود جهاد كند.در چنين مكتبى و جهادى و مبارزه و انقلابى و در چنين جامعهاى كه حتى بعضى ممكن استخيال كنند شعر ديگر در آن جايى ندارد،شما مىبينيد شعرايى پيدا مىشوند كه پيغمبر به آنان احترام مىكند و شعر آنها،در بارهى جهاد هم نيست،در بارهى مسائل اصولى اسلام هم نيست.شعر است در مقابل شعر، چون دشمن،چون ضد انقلاب آن روز از ظرفيت ادبى بالايى برخوردار بود و شعراى برجستهاى داشت،پيغمبر شعراى اسلام را تشويق مىكرد كه بروند به مقابلهى آنها تا فقط حرف آنها در تاريخ ثبتشود و اسلام در مقابل اين حربهى تاريخى ماندگار كه اسمش شعراست،بىدفاع نماند.
حالا ما در انقلاب خودمان به اين ظرفيتبالاى هنرى و توان بالاى هنرى نيازمنديم، همانطور كه گفتم فعلا در بارهى شعر بحث مىكنيم.زبان شعر زبان غنىست.ما در زبان شعرى شاعرى مثل حافظ داريم.شعرايى مانند مولوى و سعدى داريم.اينها در زيباترين كلمات كه گاهى زيبائيش هيچ اندازه برنمىدارد و اصلا نمىشود درجهاى براى زيبايى آنها تعيين كرد،دقيقترين و مشكلترين مفاهيم را ريختهاند،به طورى كه خوب هم فهميده مىشود.اين آن حد بالاى شعرىست.بنده شعر عربى را تا حدودى مىفهمم،-زبانهاى ديگر را نمىدانم و نمىتوانم قضاوت كنم-شعر ما در مقايسه با شعر عربى در سطح و حد بالاست، يعنى به اين خوبى و به اين قدرت و قوت ما،در زبان عربى كه زبان شعر است،شعر،كم داريم،و بهتر از آن شايد اصلا نباشد.پس زبان ما يك زبان پر كشش و يك زبان كاملا با ظرفيتىست مىتوان با آن همه چيز را ساخت.باز هم از اهميت زبان بگويم،زبان ما به نحوىست كه شاعر غير فارسى زبان هم...بار كلمات را در آن دركمىكند...يك نمونه بسيار خوب و عالى اقباللاهورى است كه با شعر حافظ و مولوى آشنا شد و فارسى را از آن طريق ياد گرفت.
حالا چرا ما از لحاظ هنر شعر،متناسب با انقلاب نيستيم؟يك علتبسيار آشكارى دارد و روشن است.علتش اين است كه آن افكار و ايدههايى كه انقلاب از آنها سرچشمه گرفت و جزو رگههاى اصلى انقلاب است،در جامعهى كنونى ما سابقهى زيادى ندارد و قبل از اينكه اين افكار نو اسلامى،تفكرات انقلابى اسلامى مطرح بشود و در قالب شعر بيايد،دو نوع تفكر ديگر در جامعهى ما وجود داشته و اگر كسى مىخواسته شعر ايدهاى،و يا شعر دعوت-به آن اصطلاحى كه بنده اطلاق مىكنم-بگويد،در بارهى آن دو نوع تفكر مىگفته،نه در بارهى آنكهما الان با آن سر و كار داريم.
آن دو نوع تفكر يكى عبارت است از تفكر اسلام منهاى گرايشهاى انقلابى.شما مىبينيد در بارهى مفاهيم گوناگون اسلامى اشعار بسيار خوب و عالى گفته شده،منتها اينها زمينههايى از فكر اسلامىست كه جنبههاى انقلابى و ردههاى انقلابى ندارد...مثلا ترجيع بند معروف جمال الدين عبد الرزاق،ترجيع بند هاتف و برخى از شعرهاى ديگران.مىبينيد در توحيد چقدر شعر گفتهاند.اين شعرها از لحاظ هنرى ممتاز است و واقعا بعضىها در اوج هنرىست. آنچه در مقدمهى منظومههاى نظامى گنجوى يا در برخى كتب عرفانى وجود دارد،يا قصائد سعدى در توحيد و اخلاقيات،اينها همه مفاهيم اسلامىست كه گفته شده.اما اينها على رغم داشتن حيثيت و بعد بالاى هنرى شعر انقلاب ما نيست.اگر چه بنده عرض خواهم كرد، شعرىست كه انقلاب مىتواند از آن در عين حال استفاده كند،اما شعر انقلاب نيست، اسلامىست،هنرى هم هست اما شعر انقلاب نيست.به خاطر اين كه ابعاد انقلابى اسلام دراين شعرها ديده نمىشود.اين يك نوع ايده و شعر.
نوع دوم ايدههاى غير اسلامى و ضد اسلامىست.مثل آنچه در اين چهل پنجاه سال اخير داخل ادبيات ما شد،كه بعضى ايدههاى ماركسيستىست و بعضىايدههاى ضد اسلامى و گرايش دارد به فرهنگ غربى،تجدد غربى و اين نوع چيزها،مانند شعرهايى كه در سرودههاى بعضى شعراى اوائل اين قرن شمسى مشاهده مىشود،اينان شعرهايى دارند كه ايده و فكر دارد،بعضى دنبال يك چيزى هستند،حرفى را مىخواهند بزنند.اما اين حرفها بهيچوجه رنگ و بوى اسلامى ندارد و گاهى به طور واضح ضد اسلامى هم هست...امروز هم هنوز هستند شعرايى كه همان خط را ادامه مىدهند...پس شعرى كه مىخواست ايدهاى،يا هدفى را تعقيب كند،در دوران و تاريخ گذشتهى ما،اگر اسلامى بود از گرايشهاى انقلابى اسلام خالى بود و اگرغير اسلامى بود كه تكليفش روشن بود،هيچكدام براى انقلاب و شعر انقلاب مفيد نيست.
تازه اين«شعر دعوت»بود،شعر بيان فكر و انديشه بود.از اين كه بگذريم شعرهاى فراوانى هست كه در آن اصلا بيان انديشه و فكر نيست،ارائهى يك مرام نيست،يا مدح است،يا هجو است،يا وصف الحال است،يا غزل استيا عاشقانه است،به انواع و اقسام،كه بعضى هم در آسمان هفتم هنر قرار دارند،خيلى بالا هستند.اما در آنها هيچ ايدهاى وجود ندارد.شما در تاريخ شعر،در اين هزار و خردهاى سال و در شعرهاى گوناگون،از زمان روكى به بعد،مشاهده مىكنيد كه چنين چيزهايى وجود دارد:شعرها در نهايت استحكام،در نهايت زيبايى و از لحاظ شعرى خيلى خيلى خوب،اما در آن هيچ نيست.هيچ ايدهاى در آن وجود ندارد جز همان وصف حال عاشقانه يا چيزى شبيه آن،يا مدح و هجو بنده يكبار موضوعات گوناگونى را كه در شعر فارسى هستيكجا جمع كردم،ديدم حدود ده پانزده تا موضوع كلى در شعرهاى فارسىوجود دارد كه شما هم مىدانيد.خلاصه شعر انقلاب نيست.
البته يك نكته را همين جا بگويم كه وقتى ما مىگوييم فلان شعر،شعر انقلاب نيست،بدين معنا نيست كه ما آن را مطلقا رد مىكنيم،ابدا،شعر انقلاب نيست ولى ابزارىست كه يك نفر ممكن است از آن لذتى ببرد،چون راه ذهنيتهاى لطيف و ذوقى كه بر روى انسانها بستهنمىشود.
مىگوييم شعر انقلاب نيست،نه اينكه شعر نيست،و چون شعر است و چون هنر است و چون زيبايىست،بنابر اين ممكن است مطلوب باشد و مطلوب هم هست.و هيچ اشكالى ندارد كهاينها در جامعهى ما وجود داشته باشند اما اعتبار و افتخار شعر انقلاب را نخواهند داشت.
اين گذشتهى شعر ماست.حالا ما تفكر نو و بينش نوى را از بيست و چند سال پيش در جامعه مىبينيم كه بعد با پيروزى انقلاب به اوج مىرسد و ابعاد اين تحول عظيمى كه امروز مشاهده مىكنيم همچنان براى اكثر ناشناخته است و هر چه فكر مىكنيم مىبينيم ابعادشاز آنچه فهميدهايم وسيعتر است.
با بروز اين تحول،اين انديشه و فكر به تحقق و تجسم پيوسته.خوب،اين يك پيام دارد.اين پيام را كه مىخواهد ارائه بدهد؟طبيعىست كه:انقلابيون.كسى كه درك انقلابى نداشته باشد، نمىتواند اين پيام را ارائه بدهد:ذات نايافته از هستى بخش،كى تواند كه شود هستى بخش؟. پس بايد انقلابى باشد كه بتواند.انقلاب ما چنان سابقهاى ندارد مگر در مورد عده كمى.البته شعرايى هستند كه از وزن و مايهى شعرى بالايى و تجربه و ظرفيت و هنر شعرى بالايى برخوردارند و در خدمت انقلاب هم هستند.و اين هنر را در اختيار افكار و ايدههاى انقلاب مىگذارند.بسيار كارشان ارزشمند و قيمتىست،و بنده نسبتبه همهى آن كسانى كه هنرشان را در خدمت انقلاب گذاشتهاند،اظهار احترام و ادب و ستايش مىكنم،اينها بزرگترين خدمت را به اين انقلاب مىكنند،در اين شك نداشته باشيم.اما تعداد آنان زياد نيست،آنها همه سخنوران عصر نيستند.پس اين كافى نيست،عناصر جوانى كه از راه مىرسند، انقلابيون مثل شما جوانهاى دانشجو،طبقهى انديشمندان،با ذهنيت فكرى بالا و درك صادق و خالص و ناب از انقلاب و البته داراى هنر.اينها حالا مىخواهند ارائه بكنند.اينها به چه احتياج دارند،بايد چه بگويند و چه راهى را بايد بپيمايند؟به نظر من آن چيزى كه بايد دراين گرد هم آيىها بتدريجبراى ما حاصل بشود پيدا كردن پاسخهاى همين سئوال است.
من در اينجا گلهاى،در واقع بيان حقيقتى بكنم.بسيارى از كسانى كه مىتوانستند هنر بالاى خود را در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار بدهند،اين كار را نكردند.شعراى خوبى بودند از لحاظ پايهها و مايههاى شعرى.البته بعضى از آنها ادعايى نداشتند و نمىگفتند مال مردمند.يكى مىگفت:من مرثيه خوان دل ديوانهى خويشم.براى خودش شعر مىگفت.به ايدهها و هدفهاى انقلابى كارى نداشت.با اينها ما كارى نداريم،از آنان هيچ انتظارى نبود كه بيايند و براى اين انقلاب قدمى بردارند و ذهنيتى را براى اين انقلاب صرف كنند.رفتند،گوشهاى خزيدند،بعضى كار خودشان را مىكنند،بعضى هم هيچ كار نمىكنند.
اما بعضى ادعا داشتند،اينها نيامدند به مردم بپيوندند.نيامدنشان هم علل گوناگونى داشت: بعضى به خاطر اين بود كه افكار و عقايد دگمى كه بر ذهنهايشان حاكم بود،يكباره با پيروزى اين انقلاب باطل شد.مثل سحرى كه در مقابل معجزه به خودى خود باطل مىشود.تا وقتى كه عصاى موسى اژدها نشده بود،همهى اين ريسمانها روى زمين مىغلتيدند و يك معجزهى كاذبى را نشان مىدادند.اما به مجرد آنكه معجزهى حقيقى به ميدان مىآيد،ديگر جايى براى آنها باقى نمىماند.معجزه انقلاب آمد و همهى بافتهاى ذهنى آنان را باطل كرد:هم غربىهايشان را،هم شرقىهايشان را،هم ليبرالهاى نوع غربى را كه از انسان و انسانيت و ارزشهاى انسانى و اينجور چيزها حرف مىزدند،يا زيبايى را مىستودند،محبت را مىستودند، حرفهاى پوچى كه هيچ مصداق خارجى نداشت.و هم چپىها را،كسانى كه مردم و طبقهى زحمتكش و اينجور چيزها را ايدهى خودشان قرار داده بودند و عمرى به آنها دل بسته بودند.اين انقلاب آمد و معلوم شد كه همهى آن حرفها پوچ بوده و حقيقتى و جانى نداشته است.
اگر مىخواستند اين افكار را كنار بگذارند و آن را كه واقعيت دارد و خودش را با همهى درخشندگى نشان مىدهد،قبول بكنند،اين ديگر گذشت مىخواست.آنان اين گذشت را نداشتند و به انقلاب نپيوستند.ايدهى انقلاب را قبول نكردند.وقتى ايدهى انقلاب را قبول نكنند،طبعا حرفى هم نمىتوانند بزنند.يك عده از اين قبيل بودند كه تسليم فكر انقلابنشدند.
يك عده ديگر بودند كه مىخواستند هم شاعر مردمى باشند هم افتخار انقلابى بودن را يدك بكشند و در عين حال عياشى و الواطى و الدنگى و سياه مستى خودشان را مثل آدمى كه اصلا كارى بكار مردم ندارد و دنبال تفكرات مردمى نيست،داشته باشند.در دوران مبارزه هم از اين قبيل افراد داشتيم.بنده مىشناسم كسانى را،از نام و نشان دارهاى عالم ادبيات و شعر، كه وقتى پهلوى شما مىنشستند و جاى حرف بود-يعنى بيان مبارزه و حكايت مبارزه نه خود مبارزه-آنجا بلند پروازيها و گندهگويىهايشان بزرگان تاريخ را به مزدورى و خدمتكارى مىكشيد!در قبال شخصيت عظيم انقلابى آنان،ماكسيم گوركى داخل آدم نبود!و ديگر كسانى كه ادعاى شعر و شاعرى و ادبيات انقلابى داشتند،اصلا قابل ذكر نبودند!اين در مقام حرف زدن و ادعا.اما به مجرد اينكه پاى عمل به ميان مىآمد،اينها بهيچوجه حضور نداشتند، نه حتى حاضر بودند يك كلمه بگويند كه اندكى خطر آنها را تهديد كند،يا يك كارى بكنند،از اين قبيل.يك وقتى هم اگر اشتباهى كرده بودند و يك سيلى خورده بودند،براى صد سال توبه كرده بودند!زندگى معمولى اينها زندگى عياشگونه پستى بود كه شبها بايد ساعت 1 و 2 بعد از نيمه شب.آنها را مست و بدبخت روى كول مىكشيدند،از توى ميخانههاى تهران يا جاهاى ديگر بيرون مىآوردند و به خانههاشان مىرساندند.اينها اينجور زندگى كرده بودند، انقلاب را هم همينطور مىخواستند.دلشان مىخواست جامعهى انقلابى هم همينجور باشد. خوب،انقلابى كه بر دوش تودهى مردم حزب الله مؤمن،با آن حركت عظيم راه مىافتد، طبيعىست كه با اينجور آدمهاى بىخيال،بيهوده خوش و بيكاره سر و كار ندارد.اينها در انقلاب جايى نداشتند.اينها هم پس زدند.پس يك گروه هم اينها بودند كه رفتند چونخواستههايشان ومنافعشان تامين نمىشد.
يك عدهى ديگر انتظار داشتند كه بشوند ستارهى درخشان انقلاب،به كمتر از آن ديگر راضى نبودند!يك ذره پايينترش را قبول نداشتند.و به مجردى كه از طرف يك كسى يا يك جمعى بهشان يك ذره بىمحلى شد،در ميان مردمى اسمشان نيامد يا يادشان مطرح نشد،از انقلاب قهر كردند و رفتند كنار.البته اگر انقلابى صادق بودند،يك چنين چيزى پيش نمىآمد.اينها همهاش مربوط به آن قشرهايى است كه به معناى واقعى انقلابى و متعهد به اسلام و انقلاب نبودند.دلشان مىخواست اين مردم،بعد از آنكه رژيم ستمشاهى را واژگون كردند و خاك اين حصار هفت تو را آنطور به توبره كشيدند،اول كارى كه مىكنند آن باشد كه بروند سراغ آقايان،و آقايان را روى سرشان بگذارند و بياورند مطرح كنند.خوب،چنين چيزى پيش نيامد و طبيعى هم بود كه مردم هم چنين نمىكردند.اينها بهشان برخورد كه چرا ستارههاى اينانقلاب نشدند.
يك عدهى ديگر هم،حالا يا مخلوطى از اينها يا در كنار اينها،جز خباثت و بد جنسى و وابستگى به اردوگاههاى مختلف ضد انقلابى هيچ انگيزهاى نداشتند و نيامدند در خدمت اين انقلاب،و نخواستند بيايند و حتى عليه اين انقلاب هم كار كردند.بعضىها ناسپاسى و نامردمى كردند و نمك خوردند و نمكدان شكستند.بعضى افراد در عالم ادبيات بعد از انقلاب ما بودند كه بدون اينكه حتى يك لحظه زحمت تامل و دقتبخود بدهند،قلم برداشتند و روى كاغذ بردند،يك خزعبلاتى را سر هم كردند و يك ملت را،يك فرهنگ عظيم و ريشه دار را و يك انقلاب به اين عظمت را با حرفهايى كه شايستهى انسانهاى آگاه و متعهد و فاضل نيست،تخطئه كردند.و داريم از اين قبيل كه الآن هم در اين مملكت زندگى مىكنند،از همين فضايى كه اين انقلاب به وجود آورده،بهره بردارى مىكنند و قلم مىزنند و حرف مىزنند و مىگويند و مىنويسند.اينها كسانى هستند كه بعد از انقلاب ما در عالم ادبيات بروز كردهاند.البته همانطور كه عرض كردم يك اقليتى هم از هنرمندان و شاعران،از هنرمندان با ارزش و زبان آوران بنام بودند كه پايهها و مايههاى هنرىشان بالاست،غنىست، اينها در خدمت انقلاب بودند،بعضىشان قبل از انقلاب همواره براى انقلاب شعر مىگفتند.از اين افراد تعدادى داريم كه كتك خوردند و براى اسلام و انقلاب شعر گفتند و الآن هم در خدمت انقلاب كار مىكنند.اينها را داريم كه ما براى آنها احترام و اجر زيادى هم قائل هستيماما چنانكه عرض كردم معدودند.
اما اين انقلاب،زبان خود را از خودش مىخواهد و آن شما هستيد.نسل نوى كه مىخواهد براى خودش و براى آن چيزى كه با همهى وجود درك مىكند،بگويد.به نظر من براى اينمنظور،چند مساله را حتما رعايت كنيد:
اول پايهى هنرى را.اگر آنچه شما مىگوييد پايه و رتبهى هنرىاش در حد شايسته نباشد، ارزش ندارد.براى اين كه مىشود يك حرف زدن معمولى.اما آن خصوصياتى كه گفتم متعلق استبه هنر فاخر و ممتاز،آن هنر فاخر را بايد پيدا كنيد.البته استعدادها خيلى خوب است،در شعرهايى كه اينجا خوانده شد و جوانان عزيزى كه شعر خواندند-حالا آقاى مردانى كه از پيران عالم ادب انقلابى هستند،جدا-آن برادران و خواهرى كه شعر خواندند،خوب،من ديدم كه يك چيز جديدى در نفس آنهاست كه بسيار ارزنده و جالب است.البته هنوز زود است كه ما بخواهيم خصوصيات پديد آمدهى قهرى شعر انقلاب را تا امروز مرزبندى كنيم.تجديد كنيم و چارچوب برايش تعيين كنيم.نمىتوان.بايد مقدارى بگذرد و تسجيل بشود.اما آنچه من،على العجاله،احساس مىكنم آن است كه انقلاب در واژههاى نو و شاد و در تركيبهاى تازه ارائه شده است،چقدر تركيب تازه در اين شعرها فراوان بود و مضامين وحشى كه تا حالابه دام لفظ كمتر آمده.با اين خصوصيات مىشود شعر امروز را تا حدودى توصيف كرد:
شعر انقلابى امروز واژههاى نو و زيبا مىخواهد،نو،نه به معناىواژه تراشىهاى بىربط يا فارسى گويى همراه با عربىگريزى و عربى ستيزى-عربى هم جزو زبان ماست.آن مقدارى از زبان عربى كه ما داريم حرف مىزنيم جزو زبان فارسىست.به قول مرحوم آل احمد كه وقتى مىپرسند چرا در تعبيراتت اينقدر عربى هست؟مىگويد من از شما سؤال مىكنم:چرا نباشد؟ !اين عربى زبان من است.من با اين واژههاى عربى متولد شدهام و رشد كردهام.كى مىتواند به من تحميل كند كه بيايم موضوع و محمول و تعبيرات گوناگون اين واژههاى عربى را كه به اندازه واژههاى فارسى در زبان من هست،دانه دانه برچينم و دور بريزم و بجايش يك چيزهاى نامانوس بياورم؟عربى جزو زبان من است-پس نوبودنى كه ما مىگوييم به معناى اين نيست كه برويم سراغ آن گرايشهايى كه عدهاى يا از كجسليقگى يا از بد دلى،پيش از انقلاب داشتند كه با عربى در حال ستيز و نبرد بودند.اما اكنون تعبيرات نو است،واژهها نو است و تركيبات جديد است.ميدانهاى فكر باز است.همهى اينها وجود دارد مسلما و حاكى از استعداد جوانهاست.شايد بعضى از برادرانى كه آمدند اينجا شعر خواندند،دو سه سال است،پنجسال است كه وارد وادى شعر شدهاند و ممكن استسابقهى شعرى نداشته باشند اما استعدادهايشان بسيار روشن و درخشنده و چشمگير است.و من مىبينم در بين شما كسان زيادى خواهند بود كه در اين وادى رشد خواهند كرد و شعر آيندهى ما،اگر همينطور پيش برود چيزى خواهد شد با برخى از خصوصيات سبك هندى صائبى-نه سبك هندى عبد القادر بيدل-سبك هندى شسته رفتهى قابل فهم و با شيوايىها و لطافتهاى سبك عراقىحافظى،يعنى چيزى بين صائب و حافظ،اوج شعر امروز ما اين خواهد بود.
البته عرض كردم كه الآن نمىشود خصوصيات شعر امروز را كه بعد از انقلاب روئيده و جوشيده تعيين كرد.من شخصا در باره اين مساله فكر كردهام و خواستهام كه خصوصيات آن را پيدا كنم،ولى ديدم هنوز خيلى نامنظم است و نمىتوان آن را مسجل و تثبيت كرد.زمانى بايد بگذرد.بهر حال در اين تقويت هنرى،هر چه مىتوانيد،كار كنيد.مبادا شاعر جوان،به مجرد اين كه پنجاه يا صد غزل گفت و در هر غزلى يكى دو بيتخوب بود و تحسين افرادى را برانگيخت،پيش خود فكر كند كه ديگر از درست كردن شعر خود،بىنياز است ابدا.حتى شاعران قوى،شاعرانى كه بيستسال استشعر مىگويند،از تصحيح و اصلاح بىنياز نيستند. تقويت روح شعرى و هنرى چيزىست كه شاعر تا آخر بدان احتياج دارد،براى اينكه هنر حد ندارد.همينطور بالا و بالا مىرود،مگر خودتان بخواهيد متوقف بشويد.انتقاد را حتما بخواهيد.دنياى شعر از دنياهايىست كه در آن بايد انتقاد را بخواهيد.حتى انتقاد پذيرفتن و گوش كردن به انتقاد هم كافى نيست.چيزى كه واقعا لازم است،انتقاد خواستن و دنبال انتقاد دويدن است.ما انجمنهاى ادبى ديدهايم،در مشهد در عرض سالهاى متمادى انجمن ادبى داشتيم.اگر شعرى در آن خوانده مىشد و حضارى كه در مجلس بودند،در مورد آن شعر سؤال نمىكردند،اعتراض نمىكردند،ترديد نمىكردند،نشانهى آن بود كه اين شعر،شعر بيخودىست.وگرنه در مورد شعر خوب،ممكن نبود كه حرف نزنند.گاهى بعضى از شعرا از جاهاى ديگر به عنوان ميهمان به اين انجمن مىآمدند و به احترام آنها حرفى زده نمىشد ولى غالبا سطح اشعار اين كسان پايينتر از سطح شعرهايى بود كه در آن انجمن مىخواندند. به هر حال،شعر را بايد چكش كارى كرد.بايد در مورد آن كار كرد.ما در هر شهر انجمنهاى ادبى،لازم داريم.البته اين كنگرهى شعرى بهانهى بسيار خوبى براى اجتماع شماست.اما كافى نيست.من نمىدانم آيا در جريان اين كنگرهها هرگز اتفاق افتاده است كه يك نفر،چند نفر بلند شوند چند نكته را بگويند.بگويند آقا اين بيت اين ايراد را دارد،جاى اين كلمه بايد عوض شود.آن دو تا مصرع بايد جايشان با هم عوض شود،اين تركيب،تركيب غلطىست،اين مضمونتكرارىست،يا نه؟
پس ظرفيت هنرى و مايهى هنرى شعر هم موضوع دوم است.اين كار بايد درانجمنهاى ادبى و حتما با عرضه به اساتيد انجام بگيرد و از حالا در اين باره كه شعر انقلاب از لحاظ قالب،از لحاظ مضمون و جهتگيرى چه چيزهايى لازم دارد،فكر بشود.
متاسفانه فرصت زياد نيست،من همين قدر به شما بگويم كه شعر انقلاب بايد روح انقلابى داشته باشد،جهتگيرى انقلابى داشته باشد،وگرنه هيچ موضوع خاصى را نمىتوان براى شعر انقلاب مشخص كرد.خيال نكنيد كه شعر انقلاب فقط آن است كه راجع به انقلاب حرف بزند يا راجع به جنگ،يا راجع به شخص امام يا راجع به رزمندگان،نه لزوما.اى بسا شما اخلاق را در شعرتان مىآوريد اما با جهتگيرى انقلابى،كه معناى اين جمله را شما امروز خوب مىفهميد. يك روز هست كه اخلاق را با جهتگيرى غير انقلابى و گاهى ضد انقلابى مطرح مىكنيد، شما مىتوانيد اخلاق را با جهتگيرى انقلابى مطرح كنيد.اگر ما بتوانيم مردم را به قناعت انقلابى،صبر انقلابى،تعلم انقلابى،حلم انقلابى و شجاعت انقلابى،در قطعاتمان،در قصائدمان و در غزلياتمان دعوت كنيم اين چيز كمى نيست،بلكه مطلب بسيار انقلابى و اارزشىستيعنى شعر انقلابى اين نيست كه همه از خوزستان حرف بزند و دشتهاى خونين آن سامان.مىتواند در زمينههاى اخلاقى هم باشد.منتها با جهتگيرى انقلابى.البته بهترين شعر انقلابى آن است كه ايدههاى منحصر بفرد انقلاب را ارائه بدهد.ببينيد،ما ايدههاى فراوانى داريم كه منحصر به فرد است.مثلا در زمينههاى سياسى،شعار نه شرقى نه غربى، شعار مستكبر ستيزى،شعار مستضعف گرايى در سطح جهان،اينها ايدههاى منحصر به فرد سياسىست.اينها را ارائه بدهيد.شعار فلسطين،شعار آفريقا،شعار مبارزه با آپارتايد و تبعيض نژادى در هر جاى دنيا،اينها شعارهاى منحصر به فرد است.كس ديگر اينها را ندارد.مدعى چرا، اما به عنوان يك انقلاب،به عنوان يك نظام،به عنوان مجموعهى جهتگيرى،خير.يا بعضى ايدههاى منحصر به فرد در زمينهى بناى جامعه بر مبناى ارزشهاى الهى،اين يك موضوع مخصوص ماست.در هيچجاى دنيا وجود ندارد.حتى گاهى ارزشهاى الهى دارند ولى اسمش را مىگذارند«ارزشهاى انسانى»،مثلا انسان گرايى يا جمع گرايى.به هر حال،ارزشها گاهى ارزشهاى الهىست،اما جامعهاى بر مبناى جامعهى الهى وجود ندارد.اين جزو خصوصيات ماست.اين جزو پيامهاى اصلى شعر ماست.مردم گرايى ويژهى جامعهى ما در هيچ جاى دنيا نظير ندارد و حتى آن را در جوامع انقلابى هم پيدا نمىكنيد.در جامعهى ما روحيهى مردمش همكارى قشرهايش،سادگى مسؤولينش،عدم تمايز بين قشرهاى گوناگونش جزو خصوصيات انقلابى ماست.رهبرى الهى و معنوى ما،رهبرى عرفانى و اين كه فرمانده كل قواى آن يك عارف است،اين را شما اصلا در تاريخ امروز كه هيچ،اصلا در تاريخ سراغ داريد؟ عرفا را شما كجا پيدا مىكرديد؟هميشه توى خانقاهها،توى مسجدها،در خلوتها و در حال گريه،اما يك عارفى كه همان گريهى نيمه شب را دارد،همان رياضت دادن به تن خودش را دارد،همان جذبههاى معنوى را دارد،همان اتصالات و الهامات غيبى را دارد،آنوقت فرمانده كل قوا هم هست،و نيروها را بسيج مىكند براى جنگ و صلح و غيره،اين چيزهاى منحصر به فرد ماست.در مورد شخصيت و چهرهى امام به عنوان رهبر انقلاب،يك وقتشما امام را از لحاظ عاطفى به عنوان شخصى كه دوستش مىداريد و دلتان به او بسته است،در غزلى مدح مىكنيد كه خيلىها از اين غزل گفتهاند.اين پيامى براى مردم دنيا ندارد.اما معرفى رهبرى در كشور ما،معرفى ولايت فقيه در كشور ما،ولايت فقيه كه ولى بايد فقيه باشد يعنى آگاه به دين،بهترين دين شناس،بهترين دين گرا و فرمانده كل قوا هم باشد.يعنى كليد جنگ و صلح و بسيج عمومى و چه و چه در دست اوست،اين يك پديده است.اينها را اگر در شعرهايتانآورديد،آنها پيامهاى رساى انقلابند.
چيزهاى ديگرى وجود دارد در انقلاب ما كه اينها براى مردم دنيا ناشناخته است و از آن جمله حوادث انقلاب است.مثلا شعرى كه بتواند وضعيت ورود امام را تشريح كند.از آن روز هشتسال گذشت،هر كدام ازشما كه مثلا 24 سالتان باشد،در آن روز 16 ساله بودهايد و كسان ديگرى كه آن زمان كمتر از 16 سال داشتهاند،نمىدانم يادشان هستيا نه،خيلىها در تهران نبوديد اما آنها كه بودند و مىدانند و يادشان هست،مىتوانند ترسيم كنند:منظرهى خيابانهايى كه آن استقبال شگفت آور را در خود جاى داده بود.در يك شعر بلند،يك چارپاره، مقدمات ورود امام را،ورود امام را تا رفتن به بهشت زهرا،تا رفتن به مدرسهى علوى و مدرسهى رفاه،ترسيم كنند،يك منظومهى جاودانه خواهد شد.البته اگر،همانطور كه گفتم،با هنر شايسته همراه باشد-اصلا بىنظير خواهد شد.حوادثى كه در اين انقلاب پيش آمده، حادثه روزهاى اول،كج رويها و كج رفتاريهايى كه وجود داشت،فرصت طلبىهايى كه صورت گرفت،همان مردمىها،مردم گراها!چطور روى مردم و روى رهبرى مردم شمشير كشيدند و چه كردند.در تهران و در مناطق دور دست چه كردند.اينها موضوع منظومههاى عالى جاودانه و بلند است.سخنرانى امام در بهشت زهرا و ديگر سخنرانيها،آنها كه پيامهاى مهمهمراه دارد.
مىبينيد كه ما اينقدر محتواى انقلابى براى شعر امروز سراغ داريم كه حد و حصر ندارد.اگر الآن بدون هيچگونه فكر قبلى قلم بردارم و بخواهم بنويسم دهها موضوع قابل توجه كه هر كدام مىتواند يك شاعر را به خود جلب كند،كه در باره آن بگويد و بسرايد،مىتوانم ارائه كنم. اينها البته بايد با همان ظرافتهاى هنرى سروده شود.هنر شما چيدن كلمات به شكل مناسب است.ديدهايد كه در مينا كارى چطور مىنشينند ذره ذره آن اشياء را با رنگها و شكلهاى متناسب پهلوى همديگر قرار مىدهند كه نه مىتوان از هم باز كرد،نه مىتوان آنها را از هم تفكيك كرد،اصلا اين چند عنصر يك چيز واحد است در نهايت زيبايى.بهترين ترسيم را بايد شما در شعر به آن كلمات بدهيد.و به هر يك از اين دريا مطلب كه گفتم وارد بشويد،مضمونهايى زيبا را با الفاظ و قالبهاى زيبا مىتوانيد بيان كنيد.
اين شعر انقلاب از لحاظ محتوى.اما شعر انقلاب از لحاظ قالب هم فراوان حرف دارد.و الآن متاسفانه به من يادآور شدند كه قرار بعدى دارم و ايكاش من اين قرار را نگذاشته بودم و مىتوانستيم به صحبتهايمان ادامه بدهيم و بگوييم كه قالب شعر انقلاب شايسته استچگونه باشد و چگونه مىتواند باشد.اينجا جاى بحثهاى زيادى است.
انشاء الله برادرها و خواهرهاى عزيز و گرامىمان موفق باشند و من باز از اين فرصت استفاده مىكنم كه از برادران عزيز دست اندركار در جهاد دانشگاهى تشكر كنم و نيز از كسانى كه شركت كردند.اينكار را ادامه بدهيد و فقط هم به يك لنگرهى سالى يكبار دل خوش نكنيد. بين اين و آن كنگره را به هم وصل كنيد.با همين نوع آثار و توصيههايى كه كردم،البته توصيههاى فراوانى نكردم ولى در ذهن و دلم هست كه ببينم كى فرصتى پيش مىآيد كهعرض كنم.و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
پىنوشتها:
×) -در اين جلسه،نخست تنى چند از شاعران خوب و با ذوق اشعار خود را به سمع حاضران رساندند كه از آن ميان رئيس جمهور سخن شناس ما با دقتخاص و لذت فراوان به آنهاگوش فرا دادند.
××) -گنكلاس (در فارسى منطقهى خراسان) و گنگلاج (در ديگر لهجههاى فارسى) بهمعناى:الكن،نارسا و مبهم و محدود است.