اكـنون كه امامت , ركن اساسى را در پيكره انديشه اسلامى بر طبق نظريه اماميه در معارف شيعى پى ريزى مى كندو از بارزترين اصول آن , شناختن شخصيت امامانى از خاندان رسول اكرم است كه پس از آن حضرت پيشوايان مسلمانان مى باشند, بايد بدانيم كه پيشوايانى كه اين مكتب اسلامى به رهبرى فكرى و سياسى آنها اعتبار يافته است و در فهم كتاب و سنت و اخذ احكام و معارف شريعت مـرجـع كل مى باشند, چه كسانى هستند؟ زيرادستاوردهاى اين فكر در نظر جويندگان حقيقت , دلـيـل ارزشـمـندى اين گرايش و دور نماى انديشه درست آن نسبت به اصول و پايه هاى اساسى اسلام تلقى مى شود. حال كه پيروان اهل بيت , دلايل خود را از كتاب و سنت ارائه دادند و ادله مشهود عملى را كه گواه بـر تـقـوا و علم وجهاد ائمه اهل بيت است , اقامه كردند و شايستگى آنان را براى امامت و مرجعيت فـكـرى و سـياسى جامعه به اثبات رساندند, ما برآن شديم كه معرفى مختصرى از اين بزرگواران عرضه بداريم : 1 ـ امام على بن ابى طالب (ع ) آن حـضرت , ده سال قبل از بعثت پيامبر(ص ) در مكه (خانه خدا) ديده به جهان گشود, و پس از آن كـه در حـال سـجـده نـماز صبح در نوزدهم ماه رمضان , عبدالرحمان بن ملجم , كه از خوارج (نهروان ) بود, او را ضربت زد, دربيست و يكم همان ماه به شهادت رسيد. عـلـى (ع ) مثل اعلاى اسلام و برادر رسول خدا و علمدار اوست و بر تمام مردم در پذيرفتن دعوت پـيامبر سبقت گرفت . از اين رو, وحى الهى او را گرامى داشت و قرآن در عظمتش سخن گفت : اهل تفسير ده ها آيه از قرآن برشمرده اند كه در شاءن على (ع ) نازل شده , درباره جهاد, تقوا, ولايت و بـخشش وى در راه خدا سخن مى گويد, ازقبيل آيه ولايت , تطهير, مباهله , مودت و سوره دهر (انسان ) و غيره . چنان كه راويان و محدثان , ده ها حديث و روايت از رسول خدا نقل كرده اند كه با صراحت , از مقام و فضيلت ومنقبت آن حضرت سخن مى گويد . برخى از اين احاديث در گذشته ذكر شد. 2 ـ امام حسن مجتبى (ع ) امـام حـسـن (ع ) فـرزنـد على بن ابى طالب (ع ) و مادرش فاطمه زهرا(س ) دخت گرامى رسول خـداست . او درپانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت , تولد يافت و در سال پنجاهم هجرى (28 ماه صفر) با سم به شهادت رسيد. 3 ـ امام حسين بن على (ع ) امام حسين (ع ), فرزند على بن ابى طالب و مادرش فاطمه زهرا, دختر رسول خدا(ص ) ست . او در سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت , متولد شد و در دهم محرم سال (61 ه) در كربلا به دست لشكر يزيد, پسر معاوية بن ابى سفيان به مقام بلند شهادت نايل آمد. حسن و حسين (ع ) دو فرزند رسول خدا و از اهل بيت او هستند, همان كسانى كه خداوند, دوستى و ولايـت وفرستادن صلوات بر آنها را فريضه ساخته , چنان كه در آيه هاى تطهير و مباهله و مودت آمده و در تشهد نماز,صلوات بر محمد و آلش واجب گرديده است . اهل حديث , ده ها روايت براى مـا مى گويند كه از پيامبر اكرم (ص ) درفضيلت اهل بيت , على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) نقل شده است , از جمله , اين روايت كه فرمود: (داستان اهل بيت من مانند كشتى نوح است كه هر كس در آن قرار گرفت , نجات يافت و هر كس تخلف كرد, هلاك شد.) ((49)) ابـن عـبـاس گـفـتـه اسـت : وقـتى كه اين آيه نازل شد: (قل لا اساءلكم عليه اجرا الا المودة فى الـقـربـى ) ((50)) , مـردم گفتند:اى رسول خدا! آن خويشاوندانت كه دوستى شان را بر ما واجب كردى چه كسانى اند؟ فرمود: (على و فاطمه و دوفرزندشان ). ((51)) عبداللّه عمر از پيامبر(ص ) درباره حسن و حسين (ع ) چنين نقل كرده است : (... حسن و حسين دو گل خوشبوى من در دنيا هستند.) ((52)) 4ـ امام زين العابدين (ع ) عـلى بن حسين , پدرش امام حسين , فرزند على (ع ), ملقب به سجاد و زين العابدين (ع ) است زيرا سـجـده وعـبـادتـش زياد بود . در سال (38 ه) متولد شد و در سال (95 ه) وفات يافت . ابن حجر محدث در كتاب الصواعق المحرقه نوشته است : (زين العابدين كسى است كه از جهت دانش و زهد و عـبـادت , قـدم جـاى قدمهاى پدرش گذاشت ) ((53)) امام مالك در وصف او گفته است : (در مـيـان اهـل بـيت كسى مثل على بن حسين نبوده است ) ((54)) امام شافعى آن حضرت را چنين توصيف كرده است : (على بن حسين , افقه اهل مدينه است ) ((55)) 5ـ امام محمد باقر(ع ) پـدرش امـام عـلى بن حسين , سجاد مى باشد . وى در سال (57 ه) متولد و در سال (114 ه) وفات يافت . او كسى است كه صحابى بزرگوار رسول خدا(ص ) جابربن عبداللّه انصارى سلام پيامبر(ص ) را بـر طبق وصيت آن حضرت به وى ابلاغ كرد . امام باقر(ع ) استاد تمام دانشمندان و مرجع فقها و مـسـلمانان در زمان خود بود . از اين رو, ابن عمادحنبلى او را چنين تعريف كرده است : (ابو جعفر مـحـمـد بـاقـر, از فـقـيـهـان اهـل مدينه بود . او را (باقر) مى گفتند زيرا علم را شكافته , ريشه و گوشه هاى پنهان آن را مى شناخت و آن را گسترش مى داد.) ((56)) ابن سعد او را چنين ستوده است :(او مورد وثوق و از دانش و حديث سرشار بود.) ((57)) 6 ـ امام جعفر صادق (ع ) پـدرش امام محمد باقر, فرزند على بن حسين است . در سال (83 ه) متولد شد و در سال (148 ه) وفات يافت . او در علم و تقوا مانند پدرش استاد تمام دانشمندان بود و پيشوايان مذاهب و حديث و تفسير نزد او درس خواندند. پيشوايان مذاهب و حديث و رجال در وصفش گفته اند: او دانشمندترين مردم بوده و امام مالك و ابـوحنيفه و جزاينها از پيشوايان فقه و حديث در محضرش آموزش يافته اند . ابن حبان وقتى كه در كـتـاب ثقات خود, درباره امام جعفر صادق (ع ) سخن مى گويد, او را چنين مى ستايد: (...او از نظر فـقـاهـت و عـلم و فضيلت از سروران اهل بيت بود.ثورى و مالك و شعبه و ديگر مردم از او حديث روايـت كرده اند.) ((58)) نسائى در كتاب الجرح و التعديل خود درباره اومى گويد: (جعفر صادق مـورد وثوق مى باشد و مالك گفته است : مدتها پيش او رفت و آمد داشتم و او را جز در يكى از اين سـه حـالـت نـديدم : يا در حال نماز بوده يا روزه داشت يا قرآن مى خواند, و نديدم او را كه حديث بگويد مگراين كه با طهارت بود.) ((59)) 7ـ امام موسى كاظم (ع ) پـدرش امـام جـعـفـر بن محمد بن الصادق (ع ) در سال (128 ه) متولد شد و در سال (183 ه) در زندان هارون الرشيد به شهادت رسيد. حـافـظ رازى در دائرة الـمعارف رجالى خود او را چنين مى ستايد: (موسى بن جعفر بن محمد بن عـلـى بـن حـسـيـن بـن على ابى طالب , از پدرش نقل روايت كرده است . پسرش على بن موسى و برادرش على بن جعفر از او نقل روايت كرده اند . از پدرم عبدالرحمان شنيدم كه مى گفت : از پدرم راجـع بـه او سـئوال شـد, پـدرم گفت : او مورد وثوق , بسيارراستگو و يكى از پيشوايان مسلمانان مى باشد.) ((60)) 8 ـ امام على بن موسى الرضا(ع ) پـدرش امـام كاظم موسى بن جعفر(ع ) مى باشد . در سال (148 ه) متولد شد و در سال (203 ه) با سم به شهادت رسيد . امام رضا(ع ) در زمان خود, سرور اهل بيت و مورد توجه تمام مسلمانان بود تا آن جا كه ماءمون خليفه عباسى ,ناخواسته بر آن شد كه او را وليعهد خود قرار دهد و دخترش را به وى تـزويـج كـند . امام رضا(ع ) از نظر دانش ,پارسايى و پرهيزگارى , همانند پدرانش بود . واقدى , تـاريـخ نـگـار رجالى , در وصف او گفته است : (امام رضا(ع ) كاملامورد اعتماد بود و در حالى كه بـيـسـت و انـدى سـال بيشتر عمر نداشت , در مسجد رسول خدا(ص ) فتوا مى داد.) ((61)) پدرش حـضـرت مـوسى بن جعفر(ع ) درباره او خطاب به ساير فرزندانش فرمود: (اين برادر شما على بن موسى عالم آل محمد(ص ) است , درباره دينتان هر چه مى خواهيد از او بپرسيد و آنچه را براى شما مى گويد, حفظ كنيد.) ((62)) 9ـ امام محمد جواد(ع ) پدرآن حضرت , امام على بن موسى الرضا(ع ) ست . او در سال (195 ه) متولد شد و در سال (220 ه) وفات يافت . سبط ابن جوزى در وصف امام جواد(ع ) گفته است : (محمد جواد, محمد, فرزند على بـن مـوسى الرضا,فرزند جعفر, فرزند محمد (باقر), فرزند على , فرزند حسين , فرزند على , فرزند ابـوطـالب مى باشد و كنيه اوابوعبداللّه و به قولى ابو جعفر است . وى از حيت دانش , پرهيزگارى , زهد و بخشندگى , پيرو روش پدرش بود.) ((63)) 10ـ امام على الهادى (ع ) پدرش امام محمد جواد, فرزند على بن موسى است . او در سال (214 ه ) متولد شد و در سال (254 هـ ) درگذشت . ذهبى در معرفى آن حضرت گفته است : على بن محمد بن موسى , فرزند جعفر بن محمدبن زين العابدين ,السيدالشريف , ابوالحسن علوى حسينى فقيه , يكى از دوازده امام است و طـايـفـه اماميه , او را هادى مى خوانند. ((64)) رجالى معروف , ابوالفلاح حنبلى درباره آن حضرت گفته است : (او فقيه , پيشوا و اهل عبادت بود.) ((65)) 11ـ امام حسن عسكرى (ع ) پـدرش امـام عـلى بن محمد(ع ) هادى است . او در سال (232 ه) متولد شد و در سال (260 ه) در گـذشت . سبطابن جوزى حنفى او را چنين توصيف كرد است : (او دانشمندى مورد وثوق بود و از پدر و جدش روايت مى كرد.) ((66)) 12ـ امام مهدى (عج ) پـدرش امـام حسن عسكرى (ع ) فرزند على العسكرى است . او در سال (255 ه) متولد شد . روايت بسيارى درباره مهدى آل محمد (عج ) وارد شده و افراد بسيارى از اصحاب رسول اكرم (ص ) آنها را نقل كرده اند, از قبيل امام على بن ابى طالب و عثمان بن عفان و عماربن ياسر و ابوهريره و عبداللّه بـن عـباس و عبداللّه ابن مسعود و ام سلمه وحذيفة بن يمان و بسيارى ديگر غير از اينها . از جمله ايـن روايات اين است كه از رسول خدا(ص ) نقل شده : (مهدى از ما خاندان است , خداوند در ظرف يك شب كارش را سامان مى دهد.) ((67)) همچنين از آن حضرت نقل شده است :(مهدى از عترت مـن , از اولاد فـاطمه (س ) است ) ((68)) به اين طريق , قرآن و پيامبر و دانشمندان و تاريخ نگاران بااختلاف روشها و گرايشهايشان , شخصيت امامان دوازده گانه يعنى على و دو فرزندش , حسن و حسين و نه نفر ازفرزندان حسين (ع ) را معرفى مى كنند . اين بزرگواران چنان كه مى دانيم علم و دانـش را بـه تـرتيب , پسر از پدر و ازجدشان رسول خدا, ارث مى برند و روش پيامبر(ص ) را ادامه مـى دهـنـد و نـمـايـانگر گستره طبيعى راه اسلامى هستندكه رسول اكرم حضرت محمد(ص ) آغازگرش بود. اصول اساسى چـون مـذهـب , تنها روش براى درك اسلام و راه روشن ساختن مفاهيم آن است , بر آن شديم كه پايه هاى اساسى اسلام را, چنان كه در مكتب خاندان نبوت معرفى شده , به طور مختصر بيان كنيم . 1ـ توحيد (نخستين پله ديانت , شناخت ذات بارى تعالى و آخرين مرحله شناختش , ايمان به حقانيت اوست و كـمـال ايـمان آوردن به وى , اعتقاد به يكتايى اوست و كمال اعتقاد به يگانگى اش , خلوص براى او مى باشد.) ((69)) ريـشـه اصـلـى و پـايـه اساسى , كه تمامى اركان عقيده اسلامى بر آن استوار است و ايمان به همه پـيـامبران به آن خبرداده اند يكتايى خداى سبحان و منزه دانستن ذات پاك او از همه ويژگيهاى آفريدگان و اثبات كمال بى نهايتش و ثابت كردن نامهاى نيك براى او مى باشد, چنان كه راهنماى عـالـم هستى , پيامبر ما, حضرت محمد(ص ) فرموده است . ازاين رو, قرآن به معرفى توحيد و بيان صفات خداوند و ذكر نامهايش اختصاص يافته است . پس خداوند سبحان باوحى به پيامبرش , خود را بـه آفريدگانش شناسانده و عظمت و يگانگى خويش را به درك و فهم عقول و خردهارسانيده اسـت . چـون در مـيـان اهل تفسير, انديشه هاى مختلف به وجود آمد و مذاهب گوناگون كلامى پـديـدار گـشت واختلاف عقيده در فهم قرآن , آنان را از يكديگر جدا ساخت و افكارى منحرف از قـبـيـل تـجـسيم , تشبيه , غلو, جبر,تفويض و .. . پيدا شد, امامان اهل بيت به منظور اصلاح انديشه اعـتـقـادى و مبارزه بابدعتها و گمراهيها قيام كردند وجامعه اسلامى را به چنگ زدن به عقيده تـوحيدى قرآن , كه همان عقيده آنها در توحيد بود, فرا خواندند . يكى ازياران امام جعفر صادق (ع ) در نـامه اى به آن حضرت نوشت : (در سرزمين عراق مردمى پيدا شده اند كه خدا را به داشتن شكل وصـورت تـوصـيـف مـى كنند ـ فدايت شوم ـ اگر صلاح مى دانى مذهب صحيح را درباره توحيد بـرايـم بنويس ) امام براى او نوشت : (خدا تو را رحمت كند . درباره توحيد و آنچه آنان كه پيش از تو بـوده اند, به آن اعتقادداشته اند سؤال كردى , بزرگ است خدايى كه مثل و مانند ندارد و او شنوا و بيناست . خدا منزه است از آنچه توصيف كنندگان , تشبيه كنندگان او به مخلوقاتش و افترا زنندگان بدو, وى را وصف مى كنند . بدان ـ خدا تو را رحمت كند ـ نظريه درست در اصل توحيد همان ويژگيها و صـفـات خـداونـد مى باشد كه قرآن آنها را ذكر كرده است . بنابراين , بطلان و تشبيه را از خداى تعالى نفى كن . در خداى تعالى , نفى و تشبيه نيست . او خداوند ثابت و پاك و منزه است از آنچه او را وصف كنندگان توصيف مى كنند, و از قرآن تجاوز نكنيد كه بعد ازآن گمراه مى شويد.) ((70)) مـذهب شيعه , انديشه اعتقادى خود را بر پايه اين نظريه پايه ريزى كرده و اصل بنا و قطعات آن را بـالا بـرده اسـت . بـنـابـرايـن , ائمـه اهـل بيت , با عقيده تجسيم و تشبيه و حلول و اتحاد و غلو و با طـرفـداران اين عقيده و معتقدان به تفويض مبارزه كردند و از آنها بيزارى جستند و آنان را مورد لعنت قرار دادند . و فقهاى شيعه اماميه حكم به كفر و نجاست آنها صادر كردند . شيخ مفيد ـ يكى از بـزرگـان شـيـعه اماميه در قرن چهارم هجرى ـ نظريه شيعه را درباره آنها (غلاة )تثبيت كرده و گـفـتـه است : (طايفه غالى از آنان كه تظاهر به اسلام مى كنند, كسانى هستند كه امير مؤمنان و سـايـر امامان از فرزندان آن حضرت را خدا و پيامبر مى دانند و از نظر فضيلت دينى و دنيايى براى آنان اوصافى بيشتر از حد مجازقايل اند و از حد اعتدال بيرون رفته , گمراه و كافرند . امير مؤمنان حـكم كرد آنان را بكشند و به آتش بسوزانند ((71)) وائمه اطهار حكم به كفر و خروج آنها از اسلام دادند.) ((72)) بـه ايـن طـريق , روش شيعه اماميه در فهم توحيد روش قرآنى مبنى بر پايه يگانگى خدا در ذات و صـفـات و افـعال وتوحيد در عبادت است چنان كه هيچ شريكى برايش نباشد . اين روش است كه شـيـعـه را به مبارزه فكرى با صاحبان انديشه ها و گروههاى مختلف و فلسفه هاى گوناگون كه مانع درك صحيح نسبت به روش توحيد قرآنى است , واداركرده است . 2ـ عدل خداوند بـر مـبناى توحيد خداوند و دورى او از صفت ناپسند ظلم در امر تكليف بندگان و كيفر و پاداش بـراى خداوند,اصل عدل را ثابت كرده و گفته است : خداى تعالى بندگانش را به كارهايى برتر از قدرت و توانشان مكلف نمى سازد . شيعه همچنين نظريه جبر و تفويض را نفى كرده و گفته است : انسان در انجام كارها قدرت بر انتخاب واختيار دارد . آنها ايمان دارند به اين كه اطاعت و معصيت از اخـتـيـارات انـسـان مـى بـاشـد و او آزاد است و در كارهايش مجبور نيست . از اين رو در مقابل كارهايش مسؤول است و مجازات مى شود . طايفه شيعه , اين نطريه خود را برمبناى آيه قرآن بنياد نهاده اند (وهديناه النجدين ). ((73)) و نيز اين آيه : (انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا). ((74)) امـام صـادق (ع ) ايـن مـوضـوع را در پـاسخ يكى از يارانش كه از او پرسيد: (آيا خداوند كارها را به بـنـدگـانـش تفويض كرده است ؟ روشن ساخته , فرمود: خدا بزرگوارتر از آن است كه امور را در بـسـت به بندگانش واگذار كند . گفتم : پس بندگانش را بر گناهان مجبور ساخته است ؟ امام فـرمـود: خدا عادلتر از آن است كه بنده اش را بر انجام كارى مجبوركند و سپس او را در مقابل آن كار كيفر دهد.) ((75)) 3ـ نبوت بـر اسـاس اصل توحيد, ايمان به نبوت و پيامبران الهى امرى ضرور است زيرا (پيامبر, انسانى است كه بدون واسطه هيچ بشرى از جانب خدا خبر مى دهد). ((76)) پيامبر كسى است كه امور رسالت و مـعـارف و آموزشهاى الهى رااز طريق وحى به وسيله فرشته وحى از مقام ربوبى مى گيرد, چنان كه گاهى به وسيله الهام يا در حالت خواب نيزوحى را دريافت مى كند. پـيـامبران , برگزيدگان خداوند از ميان انسانها هستند كه خدا به فضل خود آنها را برگزيده , به ايـن دلـيل كه مى داندآنها شايسته تحمل بار رسالت مى باشند و آنان را از ارتكاب معاصى محفوظ داشته تا مقتداى بشريت باشند و باگفتار و كردارشان احكام و مبناى شرع انور را بيان كنند . قرآن , تـاريـخ بـعـثـت انـبـيا را چنين ترسيم مى كند: (كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوافيه ...). ((77)) يـكـى از اصول اساسى در انديشه اسلامى , اصل امامت است يعنى جانشينى نبوت و ادامه عمومى وظايف پيامبردر رهبرى جامعه و بيان احكام و پياده كردن قوانين و محافظت از آن . در جاهاى ديگرى ازكتاب , راجع به اين موضوع كاملا بحث شده و نيازى به تكرار نيست . 4ـ معاد (ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين ...). ((78)) (و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ) ((79)) ايمان به آخرت و زندگى و حشر پس از مرگ و اعتقاد به روز حساب و پاداش اعمال , يكى از اركان اساسى ساختار اعتقاد اسلامى و مكتب تمام پيامبران است . هـمـه مـسـلمانان بر عقيده به معاد جسمانى اتفاق دارند, جز اندكى از فلاسفه كه اعتقاد به معاد روحـانـى دارنـد,چنان كه تمام مسلمانان به عالم برزخ ايمان دارند . عالم برزخ , عالمى است ميان مرگ و روز قيامت كه شامل سؤال قبر و عذاب و خوشيهاى آن مى شود. بـزرگ انديشمندان اماميه , نظريه اين مذهب را در اين اصل اعتقادى چنين شرح داده اند: علا مه حـلـى , در حـالـى كه راجع به ايمان به معاد و پاداش و كيفر سراى ديگر بحث مى كند, مى گويد: (عـقـيده به معاد, اصل مهمى و اثبات آن از اركان دين مى باشد و به اجماع , منكر آن كافر به شمار مـى رود و هـر كس عقيده به معاد جسمانى و ثواب و عقاب واوضاع قيامت نداشته باشد, به اجماع مسلمانان كافر است ) ((80)) علامه مجلسى , نظريه دانشمندان اماميه را درباره زندگى برزخى اين طور نقل مى كند: (عذاب بـرزخ و ثواب درآن عالم , از چيزهايى است كه تمام جوامع اسلامى از گذشتگان و آيندگان بر آن اتـفـاق دارنـد و بيشترين اهل اديان به آن معتقدند و كسى از مسلمانان منكر آن نيست مگر تعداد اندكى كه مورد اعتنا نيستند و از تمام علماى گذشته وپيروانشان بر مخالفت با اين گروه اندك , اجـماع شده است و احاديثى كه از طريق عامه و خاصه مربوط به اصل معادذكر شده , تواتر معنوى دارد...) ((81)) شفاعت در ادامـه بحث از معاد و عالم آخرت , لازم است درباره موضوع شفاعت كه وابسته به عالم آخرت و حـسـاب و جـزا مى باشد نيز سخن بگوييم زيرا ما مى دانيم كه تمام مسلمانان همانطور كه به معاد جسمانى و عالم برزخ و كيفر و پاداش عقيده دارند, به شفاعت نيز ايمان نيز دارند, و پس از آن كه نصوص عديده اى از قرآن و سخنان رسول اكرم (ص ) شفاعت را اثبات كرد, به شفاعت پيامبر(ص ) و خـاندان وى وصالحان و شهيدان و مؤمنان , ايمان آوردند . خداى تعالى مى فرمايد: (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ...) ((82)) (و لاتنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ...) ((83)) ابـوذر غـفـارى از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه فرمود: (من از پروردگارم شفاعت امتم را در خـواست كردم , آن را به من عطا كرد و شفاعت من به خواست خداوند كسانى را شامل مى شود كه هيچ شريكى براى خدا قايل نباشند.) ((84)) ابـوسـعـيد خدرى روايت كرده است كه پيامبر فرمود: (يك فرد از امتم براى گروههايى از مردم شـفـاعـت مـى كـند وهمه آنهابه شفاعت او وارد بهشت مى شوند و براى قبيله اى از مردم شفاعت مـى كـند, همه آنها نيز وارد بهشت مى شوند و گاهى از يك انسان و خانواده اش شفاعت مى كند و آنها هم به شفاعت او داخل بهشت مى شوند.) ((85)) از امام صادق (ع ) نقل شده است : (هر كس سه چيز را منكر شود از شيعيان ما نيست : معراج , سؤال در قبر وشفاعت ) ((86)) شايان ذكر است كه ايمان به شفاعت به اين معنا نيست كه در انجام دادن و ترك اعمالى كه خدا از انسان خواسته ,كوتاهى شود. قـاعـده كلى راجع به مزد اعمال , اين قول خداوند است : (و ان ليس للانسان الا ماسعى ) ((87)) و نـيـز (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره# و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ) ((88)) جز اين كه خداوند با لـطـف و مـرحـمـتـش كـار را بـر بـندگانش سبك مى گيرد و به سبب قبولى شفاعت از برخى گناهانشان در مى گذرد چرا كه ايمان آنها و عبادتهايشان سبب مى شود كه از آنها شفاعت شود و گناهانشان مورد عفو قرار گيرد. قانونگذارى و احكام در مكتب اهل بيت مـجموعه اى است از دستورها و قوانين الهى كه پيامبر اكرم , حضرت محمد(ص ) آنها رابراى نظام بخشيدن به زندگى انسانها و پياده كردنشان در تمام زمينه هاى حيات آورده است . مرحوم شهيد صدر, كه از بزرگترين دانشمندان معاصر شيعه اماميه است , در تعريف حكم شرعى مى گويد: (دستور شرعى , قانونى است كه از سوى خداوند به منظور جـهـت دادن به زندگى انسان و منظم ساختن آن صادر مى شود.) ((90)) نزد تمام ما روشن است كـه مـسـلـمـانان در زمان رسول خدا, احكام و قوانين را از خودش مى گرفتند و او از طرف خدا, رسـانـنـده احـكام بود و قوانين و دستورهاى قرآنى راكه نياز به توضيح داشت , براى مردم روشن مى ساخت . قـرآن براى تمام انسانها بيان كرده است كه كتاب خدا (قرآن ) و سنت پيامبر بزرگوار او, دو منبع عـظيم قانونگذارى و تشريع احكام مى باشند . به اين بيان (ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها ولاتـتـبـع اهـواء الـذين لايعلمون ) ((91)) وبه اين بيان : (وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهو). ((92)) امـامـان اهـل بـيت و نيز كسانى كه در مسير آنها گام نهادند و گرايش فكرى آنان را برگزيدند, هـمـين را را پيمودند وتلاشهاى علمى و مبارزات فكرى و سياسى خود را براى حفظ كتاب خدا و سنت پيامبر بزرگوارش حضرت محمد(ص ) ادامه دادند. امام باقر(ع ) درباره توضيح اين روش فرموده است : (خداى تبارك و تعالى هيچ چيزى را كه امت به آن نـيـازمـندندفرو گذار نكرده مگر اين كه آن را در كتابش آورده و براى پيامبرش بيان كرده و بـراى هـر چـيـزى حدى قرار داده ودليلى بر آن اقامه فرموده و براى هر كسى كه از اين محدوده تجاوز كند, كيفرى مقرر ساخته است ) ((93)) امام صادق (ع ) نيز در تاءكيد و تثبيت اين حقيقت به عنوان يك خط فكرى و قانونى در حضور ياران و شـاگـردانـش از قـول رسـول خدا(ص ) فرمود: (هر حقى داراى حقيقت است و هر كار درست , نورانى و روشن است . پس آنچه رابا كتاب خدا موافق است بگيريد و آنچه را با آن مخالف است , رها كنيد.) ((94)) بـار ديـگـر بـه مـنـظـور تاءكيد بيشتر درباره اين اصل فرموده است : (هر چيزى به كتاب و سنت برگشت داده مى شود,هر حديثى كه موافق كتاب نباشد, باطل است ) ((95)) هـمـچـنين امام جعفر صادق (ع ) در توضيح منابع احكام و فتوا كه امامان اهل بيت (ع ) در بحثها و پاسخها و بياناتشان به مردم ارائه مى دهند, فرموده است : (ما هر گاه سخنى بگوييم بر طبق قرآن و سنت مى گوييم ...) ((96)) امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) آنگاه كه يكى از يارانش درباره منبع احكام و فتاوايى كه از آنان صادر مـى شـود, پـرسيد:(آيا همه چيز در كتاب خدا و سنت پيامبر يافت مى شود يا شما خود از آن سخن مى گوييد؟ فرمود: همه چيز دركتاب و سنت پيامبر وجود دارد.) ((97)) بـهتر آن است كه از چگونگى رشد مكاتب فقهى و ريشه هاى تاريخى و عقيدتى آن و نيز از پيدايش مكتب اهل بيت و مشخصات آن , تعريفى مختصر و مفيد ارائه دهيم . چـنان كه معلوم است , صحابه پيامبر(ص ) خود, صاحب انديشه سياسى و صادر كننده فتوا و آگاه به سنت و قرآن بودند و در اين امر بعضى با بعضى ديگر اختلاف داشتند تا جايى كه برخى از فقها و دانـشمندان علم اصول , جنبه علمى و فكرى آنان را مذهب صحابى ناميدند چنان كه سيره عملى هر يك را سنت صحابى گفتند. شـاطبى در كتاب موافقات خود, گفته است : (سنت صحابى , سنتى است كه صحابى بر طبق آن عمل و به آن مراجعه مى كند...) ((98)) ابـوحـنـيفه گفته است : (اگر مساءله اى را در كتاب خدا و سنت رسولش نيابم به گفتار صحابه رجـوع مـى كـنـم و در ايـن امـر قـول هـر كـدام را بـخـواهـم مـى گيرم و هر يك را نپسندم رد مى كنم ) ((99)) آمـدى حـنـبـلـى گـفـته است : (تمام مسلمانان اتفاق دارند بر اين كه مذهب صحابى در مسائل اجـتـهـادى بـر غيرخودش از مجتهدين صحابه حجيت ندارد, خواه آن غير, امام باشد يا حاكم و يا مـفـتى . اما در حجيت داشتن آن برمجتهدينى كه از تابعين يا بعد از آنها باشند, اشاعره و معتزله و شافعى در يكى از دو قولش و احمد حنبل , بنا بر يكى از دو قولى كه از او نقل شده , و نيز كرخى , بر اين عقيده اند كه حجيت ندارد.. . و قول حق , آن است كه بكلى و به هيچ نحو حجيت ندارد.) ((100)) اما پيروان اهل بيت آنچه را كه از امام على (ع ) و اهل بيت او صادر شده از ميان تمام صحابه و تابعان و بـعـد از آنهابرگزيده و تنها همان را به عنوان حجتى كه اطاعتش واجب است معتبر دانسته اند زيرا نزد مسلمانان ثابت شده است كه پيامبر به اعلميت على از تمام صحابه و مرجعيت او در فتوا و بـيـان احكام , تصريح فرموده است . روايت شده است كه پيامبر(ص ) وقتى اين آيه را تلاوت كرد: (و تعيها اذن و اعية ) ((101)) به على (ع ) نگاه كرد و فرمود: از پروردگارم خواسته ام كه اين گوش را گـوش تـو قـرار دهـد, عـلـى (ع ) گـفـت : (پـس هـيـچ چـيـز از رسـول خدا نشنيدم كه آن را فـرامـوش كـنـم ) ((102)) و مـثـل ايـن سـخـن رسـول خـدا كـه فـرمـود: (عـلـى بهترين داور شـمـاست ) ((103)) و نيز: (من شهر علمم و على دروازه آن است ) ((104)) و از آن حضرت روايت شـده است : (من در ميان شما دو شى ء گرانبها مى گذارم كه يكى ازديگرى بزرگتر است : كتاب خـدا (قرآن ) و عترت من (اهل بيتم ) پس بينديشيد كه چگونه درباره اين دو از من نيابت مى كنيد زيـرا اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى گردند تا در حوض بر من وارد شوند.) به اين طريق , مكتب شيعه اماميه , از جنبه هاى رهبرى و اعتقادى و علم احكام (فقه ) و حديث و تفسير و جز اينها, ادامه دهـنده مكتب على (ع )و اهل بيت (ع ) است . موقعى كه اجتهاد متكى به راءى (گمان پردازى ) پيدا شـد و مـذاهـب فقهى از قبيل مذهب ابوحنيفه و مالك و شافعى و احمد (بن حنبل ) به وجود آمد, پـيـروان مـذهـب اهل بيت , التزام به فقه دو امام بزرگوار,امام محمد باقر و جعفر صادق (ع ) را كه ابـوحـنـيفه و مالك و گروهى از محدثان و فقها در مكتب او شاگردى كرده اند,ادامه دادند . اين مـكـتـب اسـلامـى پـيوسته به دست ائمه اهل بيت تحول مى يافت و رشد مى كرد, در حالى كه به كـتاب خدا و سنت پيامبرش همچون منبع قانونگذارى و استنباط احكام تكيه داشت . فقيه معاصر, مـرحـوم شـهيد سيدمحمد باقر صدر در تاءكيد و تاءييد اين شيوه فقهاى اماميه چنين مى گويد: (مـنـابـع فتوا, اكنون لازم مى دانيم به طورمختصر و مفيد به منابعى اشاره كنيم كه در استنباط فـتاوى روشن و به صورت اصلى اعتماد ماست و اينها چنان كه در آغاز سخن گفتيم عبارت اند از كـتـاب (قرآن ) كريم و سنت شريف كه از طريق پارسايان مورد اعتماد در نقل روايات به ما رسيده باشد در هر مذهب كه خواهند باشند, اما قياس و استحسان و مانند اينها, وجهى براى اعتماد برآنها نمى بينيم ) (امـا دليل عقلى كه اهل اجتهاد و حديث درباره جواز عمل بر طبق آن , اختلاف دارند ـ هر چند ما عـمل به آن راجايز مى دانيم ـ ولى هيچ حكمى را پيدا نكرده ايم كه اثبات آن بر دليل عقلى به اين مـعنا, توقف داشته باشد, بلكه هرحكمى كه اثبات آن به دليل عقلى است , در عين حال به كتاب و سنت نيز اثبات مى شود.) (ولى اجماع , منبع مستقلى در مقابل كتاب و سنت نيست و اعتماد به آن نمى شود مگر به خاطر اين كه در بعضى حالات سبب اثبات مطلبى مى شود . بنابر اين , تنها دو منبع مستقل , قرآن و سنت مى باشد و اميدواريم كه خداى متعال ما را از چنگ زنندگان به اين دو قرار دهـد چـرا كه هر كس به آنها تمسك كند: (فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و اللّه سميع عليم ) ((105)) به دستگيره محكمى چنگ زده است كه هرگز نخواهد گسست ) ((106)) قرآن و روش تفسير آن قـرآن , نامه جاودانى الهى است كه خداوند سبحان , آن را از تحريف و راه يافتن باطل , كه تورات و انجيل به آن مبتلا بودند, محفوظ داشته است چنان كه خود قرآن مى گويد: (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ) ((107)) و نيزفرموده است : (ان علينا جمعه وقرآنه ) ((108)) . بايد توجه كرد كه بعضى دروغ گويان و خبر سازان , رواياتى را جعل كرده اند كه درباره نص قرآن نـسـبـت تـحـريف به زياده و نقصان مى دهد . اما دانشمندان شيعه اماميه اين ادعا را نپذيرفته و به شـدت مـنـكر شده اند, و به كامل بودن قرآن و محفوظ بودن آن از تحريف قايل گشته اند و به اين دلـيـل , ايـن حـقـيـقـت بزرگ را ـ به منظور دفاع از قرآن وسلامت و حفظ متن آن ـ در كتابها و مـنـاظـراتشان آورده اند . ما از اين جمله چيزى را ذكر مى كنيم كه شيخ طوسى آبزرگترين عالم شيعى قرن چهارم هجرى ـ گفته است : (امـا سـخـن از زيـاده و نـقصان در قرآن هيچ شايسته آن نيست زيرا تحريف به زيادى در قرآن به اجماع باطل است و در مورد نقصان هم از ظاهر مذهب مسلمانان , خلاف آن , برمى آيد يعنى چيزى از قـرآن كم نشده و هم در مذهب ما شايسته تر و به صحت نزديكتر است , و همين مطلبى است كه سيد مرتضى آن را تاءييد كرده و از روايات نيز ظاهرمى شود.) ((109)) مـفـسـر بزرگوار, شيخ طبرسى مى گويد: (مشهور ميان دانشمندان و محققان شيعه بلكه آنچه همگى بر آن اتفاق دارند, عدم تحريف قرآن است ) ((110)) شيخ صدوق كه از علماى دو قرن سوم و چهارم هجرى است , مى گويد: (اعتقاد ما اين است قرآنى كه خدا برپيامبر(ص ) نازل كرده , همين است كه ميان دو جلد قرار دارد و از اين بيشتر نيست و هر كس به ما نسبت دهد كه ماقايل به بيشتر از اين هستيم , دروغ مى گويد). ((111)) آية اللّه سيد ابوالقاسم خوئى كه از بزرگترين فقهاى امامى معاصر و از محققان آنهاست , مى گويد: (لكن ما ـ ان شاءاللّه ) . بعد از اين , بيان خواهيم كرد كه آنچه عثمان از قرآن جمع آورى كرده , همان قـرآن مشهور ميان مسلمانان است كه دست به دست از پيامبر به مسلمانان رسيده است . بنابر اين , تحريف به زياده و نقيصه در مصاحفى واقع است كه بعد از زمان عثمان از رده خارج شده ((112)) و اما قرآن موجود, هيچ زياده و نقصانى در آن بوجود نيامده است ) ((113)) شـايـان ذكـر اسـت كـه دانشمندان محقق , اتفاق دارند بر اين كه روايات حاكى از تحريف , كه در كتابهاى سنى وشيعى آمده است , ضعيف السند و از اعتبار ساقط و غير قابل اعتماد مى باشد اما بايد تـوجه كرد كه در برخى ازروايات منقول از پيشوايان اهل بيت كه , از تحريف قرآن سخن مى گويد, مـقـصـود از تـحـريـف قـرآن , تحريف معانى آن از ناحيه بعضى مفسران , هوا پرستان , گمراهان و مـنـحـرفـان مى باشد و گفتار خداوند اين موضوع را تصديق مى كند:(فاءما الذين فى قلوبهم زيغ فـيـتـبـعـون مـا تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاءويله وما يعلم تاءويله الا اللّه والراسخون فى العلم , يقولون آمنا به , كل من عند ربنا وما يذكر الا اولوا الالباب ). ((114)) توضيح و تصحيح پـيـش از آن كه سخن گفتن از قرآن را رها كنيم , لازم مى دانيم موضوعى را روشن سازيم كه به دليل فهم نادرست آن , در بعضى اذهان ايجاد شبهه كرده و آن , اصطلاح (مصحف فاطمه ) است . بر اين اساس , ياوه سرايان به القاى شبهه پرداختند و به منظور بر هم زدن وحدت مسلمانان , شبهه اى اعتقادى به وجود آوردند, يعنى گفتند: پيروان اهل بيت , به قرآن ديگرى غير از قرآن متداول ميان مسلمانان عقيده دارند. ايـن اصـرار مـخالفان بر ايجاد شبهه و اشكال در فهم لفظ و اصطلاح , چنان است كه قرآن از حال كـسـانـى پرده برداشته است كه به آنچه نزد اعراض كنندگان از فهم درست انديشه سالم , شبهه بـرانـگـيـز اسـت , تمسك جسته اندچنان كه فرموده است : (هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات مـحـكـمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات , فاماالذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله ...) ((115)) اكـنـون بـراى اين كه بد انديشى دشمنان و تعمد آنها را در القاى شبهه و شالوده ريزى آن روشن سازيم , بايد به معناى لغوى كلمه (مصحف ) توجه كنيم تا دريابيم كه آيا كلمه يكى از نامهاى شرعى قـرآن اسـت يـا نه و سپس به روايت امام صادق (ع ) درباره مصحف فاطمه (س ) بپردازيم و خلاصه بفهميم كه حقيقت اين مصحف چيست . راغـب اصـفـهـانـى مـى گويد: (هر صفحه گسترده را (صحيفه ) گويند, مثل صفحه صورت و صحفه اى كه روى آن نوشته مى شود و جمع صحيفه , صحايف و صحف است . مصحف , مجموعه اى از صفحه هاى نوشته شده است وجمع آن , مصاحف مى باشد). ((116)) رازى مى گويد: (صحيفه به معناى كتاب و جمع آن صحف و صحايف است . و مصحف , به ضم ميم و كـسـر آن خـوانـده شـده و اصـل آن , ضـمه است زيرا از (فعل مجهول ) : اءصحف مى باشد يعنى صفحاتى در آن جمع شده است ) ((117)) اين لفظ را عرب شناخته و به معناى مجموع صفحاتى كه چيزى در آن نوشته مى شود به كار برده است , يعنى كلمه مصحف , اسم است براى كتابى كه از مجموعه صفحاتى چند تشكيل شده و نامى براى قرآن نيست . مـسـلـمانان لفظ مصحف را وقتى بر كتاب خدا اطلاق كردند كه مجموعه اى از صفحات قرآن به صورت يك كتاب در يك مجلد جمع شد . بنابراين , واژه مصحف يك نام شرعى از نامهاى كتاب خدا نـيـسـت زيـرا نـامهاى شرعى ويژه اى وجود دارد كه خداوند كتاب خود را به آنها ناميده , از قبيل : (قـرآن , فـرقان , ذكر, كتاب , و كلام اللّه ) همان گونه كه براى قرآن ويژگيهاى متعددى مانند نور مبين , سراج و هدى وجود دارد. قـرآن را خـداى سبحان به نام (مصحف ) نامگذارى نفرموده بلكه مسلمانان پس از آن كه آن را در نـامـه هـاى مـتـعـددى جمع آورى كردند, اين نام را روى آن گذاشتند . به اين دليل دانشمندان اسـلامـى , وقتى كه از كتاب خداسخن مى گويند, اسم (مصحف ) را به كار نمى برند بلكه نامهاى : قـرآن يـا كـتـاب يـا ذكـرحـكـيم يا فرقان و يا كلام اللّه را به كار مى گيرند . مقصود از روايت امام صـادق (ع ) دربـاره مـصـحف فاطمه (س ) سخن مى گويد, علمى است نوشته شده در نامه اى كه امـامـان (ع ) آن را از پـيـامـبـر(ص ) بـه ارث بـرده انـد و مـتـن آن چـنـيـن است : (و عندنا و اللّه مصحف فاطمة (س ), اما و اللّه ما هو فى القرآن ) ((118)) روايـت ديگرى كه سخن از مصحف فاطمه (س ) به ميان آمده چنين است : (...وعندنا واللّه مصحف فاطمة (س ) مافيه آية من كتاب اللّه و انه لاملاء رسول اللّه و خطه على (ع ) بيده ...) ((119))
|