بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب میثم تمار,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     fehrest -
 

 

 
 

ميثم تمار

ميثم، آيينه حق و اسوه مقاومت

مكتب امام على(ع) انسان‏ساز و تربيت‏كننده بود. آن كس كه استعداد رشد و كمال داشت، در پرتو شخصيت والاىاميرالمؤمنين(ع) جان مى‏گرفت و زنده مى‏شد و راه تعالى و شكوفايى معنوى را پيش مى‏گرفت و به «معراج انسانيت‏» مى‏رسيد.چه بسيار، روحهايى كه در چشمه سار ولايت و هدايت آن امام، تطهير شدند و به وارستگى رسيدند و «خود» را فداى «خدا» كردند واين نشانه عظمت فكر و ايمان و دليل حقجويى و خداخواهى و اخلاص آنان بود.

و.... اينك «ميثم تمار» مردى از اين فرزانگان و چهره‏اى آشنا براى طالبان ارزشهاى معنوى و راهيان مسير حق و شرف و جهاد وصبر و يقين!

اگر «ميثم‏»، شيفته على -عليه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضايل على(ع) بود; اگر «ميثم‏» عشقى سرشار و شگفت ومحبتى عميق و زلال به مولا داشت‏به خاطر آن بود كه آن حضرت، كمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عينيت دين بود. علىدوستى ميثم، به حق‏دوستى او برمى‏گشت; حق‏دوستى‏اش، به ايمان و عقيده و شناخت و بصيرت آن شهيد مصلوب، مربوط است.

شناخت چهره بارز ميثم، ما را با سيماى دين، آشناتر مى‏كند; و زندگينامه اين زبان راستين حق و يار وفادار اميرالمؤمنين، ما را بهمحتواى سازنده قرآن و مكتب، رهنمون مى‏گردد; و حيات پربار و شهادت پرافتخار اين پرورده مكتب على‏بن ابى‏طالب و شاگردكلاس وحى و تعاليم انبيايى، براى ما نيز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.

شخصيت پرجاذبه اين شيعه على و پيرو حق و شهيد راه فضيلت و راستى، چنان تابناك و نورانى است كه در طول چندين قرن،همواره الهام‏بخش و درس‏آموز شيفتگان عدل و آزادى بوده است. كدام آزاده مكتبى و انسان شرافتمند و متعهد و باطل‏ستيز وحق‏جوست كه نام «ميثم‏» را نشنيده باشد؟!

گرچه ميثم، پيشه‏ورى ساده در كوفه بود، اما والايى ايمان وعظمت روح وجلالت‏شان و فداكارى بى‏نظير و استقامت‏سترگ او درراه حق از او انسانى جاويد ومسلمانى نمونه ساخته است، كه اوراق تاريخ اسلام را با نام خويش، مزين كرده و سندى افتخارآميزبراى آيين مقدس اسلام است كه چنين فرد مهذب و ارزشمندى به بشريت، تقديم داشته است.

و ... بالاخره، «ميثم‏» را بايد شناخت. به دنبال اين معرفت و شناخت است كه زمينه پيروى و تبعيت فراهم مى‏گردد. پس از اينمقدمه برويم سراغ او كه ما را مى‏خواند و طنين كلام بيداركننده او از زبان گويايش در گوش تاريخ پيچيده است.

ميثم تمار

ميثم، فرزند يحيى بود. از سرزمين «نهروان‏» كه منطقه‏اى ميان عراق و ايران است. بعضى او را ايرانى و از مردمان فارسدانسته‏اند; او را «ابو سالم‏» هم مى‏خواندند.

ابتدا، غلام زنى از طايفه «بنى اسد» بود. حضرت على(ع) او را از آن زن خريد و آزادش كرد (1) .ميثم، از اصحاب پيامبر به شمار آمدهاست (2) . هرچند از جزئيات زندگى او درسالهاى نخستين حياتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع‏مبسوط در دست نيست. لقب«تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت‏به او مى‏گفتند، كه در كوفه خرمافروش بود.

ميثم تمار، علاوه بر آن كه خود، مسلمانى فداكار و پاك و شيعه‏اى وفادار و خالص بود، خاندانش نيز از رجال و بزرگان‏شيعه بودند.ميثم، شش پسر داشت و نوه‏هايى بسياركه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقيم حق و تبعيت از اهل‏بيت و اعتقادبه ولايت و رهبرى امامان معصوم بودند و بيشتر آنان در شمار راويان احاديث ائمه يادشده‏اند. ائمه شيعه هم به ميثم و فرزندانشاظهار محبت‏وعلاقه كرده و از آنان تجليل مى‏كردند. پسران ميثم، عبارت بودند از: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و على.

شعيب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتى امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما وپدرتان علاقه بسيار دارم.» (3) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -عليهم السلام‏بود.اين گونه كلمات، همميزان اعتبار اين خانواده رانزد ائمه مى‏رساند و هم پيوستگى ورابطه و محبت و تبعيت‏خاندان ميثم و خود او را نسبت‏به امامانشيعه نشان مى‏دهد.

آشنايى ميثم با على(ع)

حضرت على(ع) پيشتر، سرنوشت و سرگذشت ميثم تمار را از زبان رسول خدا شنيده بود. ميثم هم از پيش، شيفته اهل‏بيت وعلاقه‏مند به آن عترت پاك بود.

اما اولين برخورد حضورى و ديدار ميثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همين برخورد و ملاقات بود كهحضرت، تصميم گرفت ميثم را از صاحبش بخرد و سپس وى را آزاد كند بالاخره با تصميم آن حضرت، ميثم به آزادى رسيد.

در آن اولين ملاقات على(ع) با ميثم، چنين گفتگويى انجام گرفت:

على(ع) پرسيد: - نامت چيست؟

- سالم.

- از رسول خدا شنيدم كه پدرت نام تو را «ميثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و كنيه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.

- خدا و رسول و اميرمؤمنان راست گفتند. (4)

آشنايى ميثم با مولايش على -عليه السلام براى او توفيقى بزرگ و سعادتى ارزشمند بود.از اين رو به شاگردى در مكتب على(ع)گردن نهاد و دريچه قلبش را به روى معارف علوى گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سيراب كرد. آن حضرتهم با مشاهده استعداد روحى و زمينه مناسب وى دانش و آگاهيهاى بسيارى را به او آموخت و ميثم را با اسرار و رازهاى نهانىآشنا ساخت و از اين رو ميثم از علومى بهره‏مند و برخوردار بود كه فرشتگان مقرب و رسولان الهى از آن آگاه بودند. (5)

ميثم، علم تفسير قرآن را نزد على -عليه السلام فراگرفت و از معارفى كه از آن حضرت آموخته بود كتابى تدوين كرد كه كتابش راپسرش از او روايت كرد. به همين جهت، ميثم يكى از مؤلفان شيعه به حساب مى‏آيد.صاحب سر اميرالمؤمنين بود و آن حضرت،وى را به طريق فهميدن حوادثى كه در آينده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا كرده بود و ميثم، گاهى برخى از آنها را براى مردم، بازگومى‏كرد و مايه اعجاب ديگران مى‏شد. اين دانش و آگاهى از عاقبت افراد و پيشگوييها در اصطلاح به «علم اجل‏» يا «علم منايا و بلايا»معروف است، كه امامان معصوم به كسانى كه آمادگى و استعداد و رازدارى و ظرفيت و كشش آن را داشتند، مى‏آموختند. ميثمتمار، دست‏پرورده اين مكتب بود. هرچند كه اشخاص فرومايه و مغرض، يا جاهل و نادان. او را به دروغگويى متهم مى‏كردند.

روزى «ابو بصير» به امام صادق - عليه السلام عرض كرد: شما چرا از ياد دادن علم به من مضايقه مى‏كنيد؟!

فرمود: چه علمى؟

- علمى كه اميرالمؤمنين -عليه السلام به ميثم ياد داده بود.

- تو ميثم نيستى. آيا شده است تا به حال من مطلبى به تو بگويم و تو افشا نكرده باشى؟

- نه يا ابن رسول الله!

- پس رازدار چنان علوم نمى‏باشى!

ديدگاه على(ع) و ائمه نسبت‏به «ميثم‏»

جايگاه والاى ميثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وى و نيز از برخوردشان با او در صحنه عمل، مى‏توان دريافت. صفا وصميميتى كه ميان على(ع) و ميثم بود و ميزان رابطه مودت آميزشان را از انس و الفت اين دو نسبت‏به‏هم مى‏توان شناخت.حضرت، حتى به مغازه خرمافروشى ميثم مى‏رفت و در آن جا با او صحبت مى‏كرد و قرآن و معارف دين را به او مى‏آموخت.

يك بار امام على(ع) ميثم را به دنبال كارى فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه ميثم ماند. يك مشترى براى خريدن خرمامراجعه كرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!... وقتى ميثم برگشت و از اين معامله با خبر شد، ديد كه پولهاى آن شخص،تقلبى است و به حضرت قضيه را گفت. على(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند يافت.»

در همين گفتگو بودند كه آن مشترى، خرماها را باز آورد و گفت: اين خرما تلخ است.... (6)

اين، نهايت‏خلوص بين آن دو و موقعيت ميثم را نزد امام مى‏رساند كه آن حضرت در حالى كه اميرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دارحكومت اسلامى است، در دكان ميثم، خرمافروشى هم مى‏كند.

علاوه براين، نزديكى معنوى ميثم با على(ع) را در لحظه‏ها و موقعيتهاى ديگر هم مى‏توان ديد، از جمله اين كه ميثم، پابه‏پاىافراد زبده‏اى چون «كميل‏» در مواقف نيايش و عبادت مولا حضور مى‏يافت و انيس شبهاى عرفانى آن حضرت و راز و نيازهاى امامبا پروردگار بود.

ميثم نقل مى‏كند: شبى از شبها مولايم اميرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحراى بيرون كوفه برد تا اين كه به مسجد «جعفى‏» رسيد.روبه قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبيح، دستهايش را به دعا باز كرد و گفت:

«خدايا چگونه بخوانمت؟ در حالى كه نافرمانى كرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ كه تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستىپرگناه و چشمى پراميد به سويت آورده‏ام...» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاك نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاستو از آن مسجد بيرون رفت. من نيز در پى آن حضرت بودم تا به صحرا رسيديم. آن گاه پيش پاى من، خطى كشيد و فرمود: مبادا كهاز اين خط بگذرى!... و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبى تاريك بود. پيش خود گفتم: مولايم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنانبسيارى دارد، اگر مساله‏اى پيش آيد، پيش خدا و پيامبر چه عذرى خواهم داشت؟ هرچند كه برخلاف دستور اوست، ولى در پى اوخواهم رفت تا ببينم چه مى‏شود.

رفتم و رفتم... تا او را برسر چاهى يافتم كه سر در داخل چاه كرده و با چاه، سخن مى‏گويد.

حضور مرا حس كرد و پرسيد: كيستى؟

- ميثم.

- مگر به تو دستور ندادم كه از آن خط، فراتر نيايى؟

- چرا، مولاى من، ليكن از دشمنان نسبت‏به جانت ترسيدم و دلم طاقت نياورد.

آن گاه پرسيد: از آنچه گفتم، چيزى هم شنيدى؟

گفتم: نه، مولاى من.

و حضرت، اشعارى را خطاب به من خواند (به اين مضمون):

«در سينه‏ام اسرارى است، كه هرگاه فراخناى سينه‏ام احساس تنگى مى‏كند، زمين را با دست، كنده و راز خويش را با زمين درميان مى‏گذارم!

وقتى زمين مى‏رويد، آن گياه، از بذر و دانه‏اى است كه‏من كاشته‏ام....» (7)

ميثم، محرم راز على(ع) بود، و انيس خلوتهاى او و آشنا با تجليات روح خدايى آن امام معصوم. هم در نظر آن پيشواى فرزانه وپاك، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسين(ع) مورد احترام بود و هم امامان ديگر از او با عظمت و تجليل،ياد مى‏كردند.

يك بار، ميثم در مدينه «ام‏سلمه‏» - همسر پيامبر - را ديد.ام‏سلمه به او گفت:اى ميثم! حسين(ع) همواره تو را يادمى‏كرد.

امام باقر(ع) مى‏فرمود: «من به ميثم بسيار علاقه‏مندم‏»، امام صادق(ع) به ميثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخنگفت.

صالح - فرزند ميثم - مى‏گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: برايم حديث‏بگوييد. پرسيد: مگر حديث را از پدرت نياموخته‏اى؟گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم.... (8)

امام باقر(ع) با اين كلام، اشاره به مقام علمى و فضايل كلامى و دانش ميثم مى‏كند، به حدى كه پسر ميثم بودن را زمينه‏اىمى‏داند كه او را از شنيدن و آموختن حديث، بى‏نياز ساخته باشد.

خبر از شهادت

براى كسى كه مرگ را عبور به دنيايى وسيعتر كه رنگ ابديت و جاودانگى دارد مى‏شناسد، اگر كارش نيكو و ايمانش متعالى باشد،انتقال به آن دنياى خوب، سعادتى عظيم است; بخصوص اگر پايان عمرش در اين دنيا به صورت «شهادت‏» باشد، كه حيات طيبهجاويد را در كنار صالحان و پيامبران و در جوار رضايت پروردگار به ارمغان مى‏آورد.

ميثم، پيش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولايش على(ع) شنيده بود.

امام به ميثم تمار گفت: چه خواهى كرد آن روز، كه فرزند ناپاك بنى‏اميه - عبيدالله زياد از تو بخواهد كه از من تبرى و بيزارىبجويى؟

ميثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنين نخواهم كرد!

امام: در غير اين صورت، به دارت آويخته و تو را مى‏كشند.

ميثم گفت: صبر و بردبارى خواهم كرد، اين در راه خدا چيزى نيست...

نه يك بار، بلكه بارها، على -عليه السلام - سرنوشت «شهادت بر سر عقيده و ايمان‏» را كه در انتظار ميثم تمار بود، به او يادآورىمى‏كرد و ميثم نيز بدون وحشت و هراس، خود را براى آن «ميلاد سرخ‏» مهيا مى‏كرد.

اين كه ميثم، از شهادت خويش، خبر داشت و حتى جزئيات آن را هم از زبان مولايش شنيده بود، دليل ديگرى بر عظمت روح وظرفيت‏بالا و قدرت ايمان او بود.

«به «شهادت‏» سوگند!

ترس از مرگ كه در مردم هستوهمى پندارندمرگ را غول هراس انگيزىروى اين علت هستكه ندارند اميدى روشن... به پس از مردن خويش.

زين جهت، ترسانندورنه آن شيعه پاك انديشىكه زگفتار خداو زكردار علىگشته دريادل و غران و صبورچه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدفيا كه از كشته شدن!

و جز اين نيست كه يك فرد شهيدزنده‏اى جاويد استزنده‏اى در دل اعصار و قرون....» (9)

ميثم، با اين روحيه بالا و شهادت طلب، مدافعى بزرگ از حريم حق و خط ولايت‏بود. پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) گاهى براىزيارت به مدينه مى‏آمد، و از امام حسن و امام حسين(ع) جدا مى‏ماند. مردم كوفه و مدينه پذيراى سخنان ميثم بودند و زبانحقگو و فضيلت‏گستر ميثم، همواره در هرجا به نشر و بيان فضايل على(ع) گويا بود، تا كوشش دشمنان امام در پنهان ساختنفضيلتهاى آن حضرت، كمتر به نتيجه برسد. اين، سفارش خود امام به ميثم بود كه فضايلش را نشر دهد.

صالح - يكى از فرزندان ميثم - نقل كرده است كه: پدرم گفت: روزى در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» يكى از ياران على(ع) نزد منآمد و با حالتى شگفت‏زده گفت: اى واى... ميثم! از اميرمؤمنان سخنى دشوار و عجيب شنيدم.

گفتم: چه شنيدى؟

گفت: شنيدم كه مى‏فرمود: «حديث و سخن اهل‏بيت، بسيار سنگين و دشوار است، و آن را جز فرشته‏اى مقرب يا پيامبرى صاحبرسالت‏يا بنده مؤمنى كه خداوند، دلش را براى ايمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درك عمق آن نمى‏رسد.»

فورى برخاسته، خدمت‏حضرت على(ع) رفتم و از او نسبت‏به كلامى كه از «اصبغ‏» شنيده بودم، توضيح خواستم. حضرت، تبسمىكرد و فرمود: بنشين! اى ميثم! آيا هر صاحب دانشى مى‏تواند هرعلمى را حمل كند و بار آن را بكشد؟! خداوند وقتى به فرشتگانگفت كه مى‏خواهم در زمين، جانشينى قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدايا آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد كند و خون بريزد؟ آن گاه با اشاره‏اى به داستان حضرت موسى و خضر و سوراخ كردن آن كشتى و كشتن آن غلام فرمود: پيامبر ما در روز غديرخمدست مرا گرفت و فرمود: «خدايا! هركه را من مولايش بودم، على مولاى اوست.» ولى جز اندكى كه خداوند، نگاهشان داشت، آياديگران اين كلام پيامبر را به دوش كشيدند و فهميده و عمل كردند؟ پس بشارت‏باد بر شما! كه با آنچه از گفته پيامبر حمل كرديدو به آن متعهد مانديد، خداوند به شما امتيازى بخشيد كه به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضيلت ما و كار بزرگو شان والاى ما را به مردم بازگويى كنيد! (10)

در آن عصر خفقان كه نشر و پخش فضايل على(ع) جرم محسوب مى‏شد و ممنوع بود، ميثم، رهنمود ارزنده‏اى از آن حضرتفراگرفته، كوشيد تا پاى جان به آن عمل كند.

ميثم، با خبرى كه امام، به او داده بود، مى‏دانست كه پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند كشيد; حتى آندرخت را هم مى‏دانست.

گاهى هنگام عبور از كنار آن درخت، على(ع) به او مى‏فرمود: اى ميثم! تو بعدها با اين درخت، ماجراها خواهى داشت... اينرخت‏خرما را به چهار قسمت، تقسيم كرده و تو را از قسمت چهارم به دار مى‏آويزند. از اين رو، ميثم، خيلى وقتها پيش درخت آمدهو در كنارش نماز مى‏خواند و مى‏گفت: مباركت‏باد اى نخل! مرا براى تو آفريده‏اند و تو براى من روييده‏اى و همواره به آن نخل نگاهمى‏كرد. (11)

روزى كه ابن زياد، حاكم كوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏اى از آن درخت نخل، گير كرد و پاره شد. ابن زياد از اينپيش آمد، فال بد زد و دستور داد كه آن را بريدند. نجارى آن را خريد و به چهار قسمت درآورد. ميثم به فرزندش صالح گفت: ناممن و پدرم را بر چوب آن نخل، حك كن!

صالح مى‏گويد: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتى ابن زياد، پدرم را به دار آويخت، پس از چند روز، چوبه دار را ديدم،همان قسمتى از آن نخل بود كه نام پدرم را بر آن نوشته بودم!.... (12)

فضيلتها

بزرگترين فضيلت‏يك انسان، همان ايمان و علم و تقواست كه در ميثم نيز وجود داشت.اما اضافه بر اينها، گاهى برجستگيهاىخاصى در شخصيت‏يك مؤمن متقى وجود دارد كه او را نسبت‏به ديگران، برتر مى‏سازد. در اين بخش، اشاره‏اى كوتاه به بعضى از اينصفات ارزنده و امتيازات و فضايل خاص ميثم مى‏شود:

1- سخنورى

ميثم، بيانى رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصيح بود. سخنورى ميثم تمار را از اين واقعه كه نقل مى‏شود مى‏توان دريافت:

در بازار، ميثم، رئيس صنف ميوه‏فروشان بود. هرگاه قرار بود در جايى و نزد كسى و يا موقعيت مهمى، سخنى گفته شود از ميثمتمار مى‏خواستند كه سخنگويشان باشد. گروهى از بازاريان نزد ميثم رفتند تا باهم به عنوان شكايت از حاكم و عامل بازار، پيش«ابن زياد» بروند كه والى شهر كوفه بود. در اين برخورد و ديدار با ابن‏زياد ميثم بود كه به نمايندگى از ديگران با رشادت به سزايىسخن گفت. خود ميثم در باره اين ديدار و سخنها مى‏گويد:

«ابن زياد، با شنيدن گفتارم به شگفتى افتاد و در سكوت فرورفت.» (13)

همين بيان صريح و حقگويى آشكار باعث‏شد كه از ميثم كينه‏اى در دل ابن زياد بماند.

2- مفسر قرآن

تفسير قرآن از علوم ارزشمند در اسلام است و اين علم، كه شناخت مفاهيم بلند آيات قرآن است، نزد پيامبر و امامان معصوم است.

گرچه قرآن، كتاب روشن حق و معجزه‏اى گويا از سوى خداوند براى عموم مردم است، ليكن اسرار و دقايق و نكات لطيف وظريف و اشارات پرمعناى فراوانى در آن است كه در علم تفسير، پرده از روى آن دقائق، برداشته مى‏شود و درك بهتر و بيشترى ازمضمون و محتواى آيات اين كتاب آسمانى كه وحى خداوند است، به دست مى آيد.

پيشوايان دين ما - كه درود خدا بر آنان باد - آشنايى‏شان با قرآن از علم الهى سرچشمه مى‏گرفت و از آن معارف والا به شاگردان واصحاب خويش به تناسب فهم و استعداد آنان مى‏آموختند. ميثم تمار، يكى از اين شاگردان والا مقام درمكتب تفسيرى على(ع)بود. ميثم علم تاويل معانى قرآن را از آن حضرت فرا گرفت و در قرآن‏شناسى، دانا و بصير گرديد.

روزى ميثم با «ابن عباس‏» - مفسر قرآن و شاگرد على(ع) - در مدينه ديدار كرد و به او گفت: آنچه از تفسير قرآن مى‏خواهى،بپرس! من تمام قرآن را نزد على(ع) فراگرفتم و آن حضرت تاويل قرآن را به من تعليم فرمود. ابن‏عباس كه مراتب فضل و علم وتقواى ميثم را مى‏دانست، كاغذ و دواتى طلبيد تا سخنان ميثم را در باره تفسير قرآن بنويسد. ميثم پيش از بيان تفسير، گفت: اىابن عباس! چگونه خواهى بود وقتى كه مرا مصلوب و به دار آويخته ببينى، نهمين نفرى كه چوبه دارش هم كوتاهتر از ديگران است؟....

ابن عباس گفت: كاهن هم كه هستى؟! و خواست كه كاغذ را پاره كند.

ابن عباس از علم به آينده بى‏بهره بود، و چون چنين خبر و پيشگويى را از ميثم شنيد كه از جزئيات شهادتش خبر مى‏دهد، برايشغير قابل هضم بود، از اين جهت. اين گونه برخورد كرد. اما ميثم گفت: آرامتر!...آنچه را از من مى‏شنوى بنويس و نگهدار! اگر آنچهمى‏گويم راست‏بود، نگاهش‏دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش كن.... و ابن‏عباس پذيرفت كه چنان كند. (14)

3- راوى حديث در صدر اسلام

با آن استعداد خاص و موقعيت‏خوبى كه ميثم داشت، احاديث زيادى از على(ع) شنيده بود، و آن گونه كه از گفته‏هاى پسرش برمى‏آيد، حتى كتابى كه مجموعه‏اى از احاديث‏بود تاليف كرده است، ليكن متاسفانه از نوشته‏هاى او چيزى باقى نماند و راويان ديگرهم به خاطر درك نكردن موقعيت و اهميت آن به نقل از وى نپرداختند و بيشتر آنها از دسترس دور ماند. فقط اندكى از رواياتميثم در كتابهاى حديث نقل شده است. پسرانش يعقوب و صالح از نوشته‏هاى او روايت نقل مى‏كردند. (15)

4- داناى رازها

چنان كه قبلا هم اشاره شد، ميثم از بسيارى حوادث آينده،آگاهى داشت و گاهى آنها را پيشگويى مى‏كرد. داناى‏رازهاى نهان بود.نامه سربسته مى‏خواند و راز نشنيده‏مى‏گفت.... اين را نيز از مولايش على(ع) فراگرفته بود. آگاهى از سرنوشت‏خود و افراد ديگر و باخبر بودن از وقايعى كه بعدا به وقوع خواهد پيوست، فتنه‏هايى كه بعدا پيش خواهد آمد، تاريخ و نحوه شهادتها و وفاتها و... ازعلومى بود كه اميرمؤمنان، آن را به برخى از ياران برگزيده خويش كه روحى بزرگ و استعدادى بالا و دلى وسيع و ظرفيتى افزونداشتند، آموخته بود. اينان را «اصحاب سر» حضرت امير مى‏دانستند و ميثم هم يكى از اين اصحاب بود. (16)

و در موارد متعددى با استفاده از اين موهبت از حوادثى خبر مى‏داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق مى‏پذيرفت. (17) به چندنمونه از اين پيشگوييها اشاره مى‏شود:

الف - پيشگويى شهادت خويش

ميثم، مى‏دانست كه چه زمانى و چگونه و به دست چه كسى كشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، اين نكته توضيح داده شد.

ب - خبر مرگ معاويه

ابو خالد، به صالح، فرزند ميثم خبر داد كه: روز جمعه‏اى با پدرت در شط فرات به كشتى نشسته بوديم كه ناگهان باد سختى محفوظ بمانيد.اين باد، «عاصف‏» است و خبر مرگ معاويه را مى‏دهد كه هم‏اكنون مرد.

يك هفته بعد، قاصدى از شام آمد. با او ملاقات كردم و اخبار را از او پرسيدم، گفت: مردم در امن و امان به سر مى‏برند، معاويهفوت كرده ومردم با فرزندش يزيد، بيعت كرده‏اند.گفتم: مرگ معاويه در چه روزى واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. (18)

ج - قيام مختار پس از شهادت حضرت مسلم در كوفه، ابن زياد حاكم‏كوفه، ميثم و مختار و جمعى ديگر را دستگير و زندانى كرد.ميثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها مى‏شوى و به‏خونخواهى حسين‏بن على(ع) قيام خواهى كرد و همين شخص را -ابن زياد- كه ما را مى‏كشد، خواهى كشت.

ابن زياد مختار را از زندان، طلبيد تا او را به قتل برساند كه در همين اثنا قاصدى از سوى يزيد همراه نامه‏اى فرارسيد كه در آننامه، دستور آزاد كردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها كرد و ميثم را به دار آويخت. (19)

در تاريخ قيام مختار خوانده‏ايد كه وى عاملان حادثه‏عاشورا را گرفت و به سزاى جنايتشان رساند. ابن‏زيادهم از كسانى بود كهگرفتار شد و سربريده‏اش را نزد مختار آوردند.

د - واقعه كربلا

زنى به نام «جبله مكى‏» نقل مى‏كند كه از ميثم تمار شنيدم كه مى‏گفت: اين امت، پسر دختر پيامبرشان را در دهم محرممى‏كشند و دشمنان خدا اين روز را مبارك مى‏دانند. اين واقعه، قطعا انجام خواهد گرفت. اين، داستانى است كه مولايماميرمؤمنان مرا از آن آگاه كرده است. او به من خبر داده است كه بر حسين(ع) همه چيز خواهد گريست، حتى حيوانات بيابان ودريا و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و آدميان و اجنه مؤمن و همه و همه....

آن گاه ميثم گفت: اى جبله! بدان كه حسين‏بن على(ع) سرور شهيدان در قيامت است و يارانش بر شهيدان ديگر برترى دارند. اىجبله! هرگاه به خورشيد نگاه كردى و ديدى كه چون خون تازه، قرمز است، بدان كه سيدالشهدا كشته شده‏است.

جبله مى‏گويد: يك روز از خانه بيرون آمدم. ديدم خورشيد بر ديوارها مى‏تابد، همچون پارچه‏هاى رنگ‏آميزى شده كه به سرخىمى زد. صيحه كشيده و گريه كردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسين‏بن على(ع) كشته شد!.... (20)

شهادت، فصل سرخ زندگى

حمايت از حق، پيامدهايى چون «شهادت‏» هم دارد، ولى براى حاميان حق، لذتى بالاتر از آن نيست، چرا كه عشقشان به ارزشهاىمتعالى و ماندگار الهى، آنان را از تعلقات دنيوى آزاد ساخته است و براى سعادت ابدى به آسانى حاضرند تا نقد جان را در ميدانهاىايثار و فداكارى و مبارزه به خالق جان بفروشند و به لقاى او و بهشت جاويد برسند.

اسلام، عزيزتر از مسلمان است. و اگر مسلمان، عزتى دارد، در سايه ايمان و اسلام است. بنابراين، مسلمان كسى است كه درلحظه‏هاى سرنوشت‏ساز و در هنگام نياز با بذل مال و جان و هستى، اسلام را يارى كند.

ميثم يكى از اين جانبازان راه دين و فداكاران مخلص راه ولايت وحق و عدالت‏بود. جان را هم بر سر حمايت از فضيلتهايى كه دروجود على(ع) و در خط ولايت آن حضرت، تجسم يافته بود، فدا كرد. شهادت، ميلاد سرخ ميثم بود. برگى بود كه با خون، رقم بقابر آن زده شد و كتاب زندگى‏اش پس از مرگ، جاودانگى يافت. اينك با هم اين اوراق سرخ و خونين را كه سندى ديگر بر كمال وبرترى و برجستگى ميثم تمار است‏بخوانيم:

با «حبيب‏»

شهادت در راه خدا آرزوى بزرگ «ميثم تمار» و «حبيب‏بن مظاهر» بود. و هردو به اين آرزو رسيدند; حبيب، در ركاب حسين(ع) وميثم در مبارزه با طغيان «ابن زياد».

روزى، ميثم در مجلس «بنى اسد» با حبيب‏بن مظاهر ملاقات كرد. مدتى باهم گفتگو كردند. در پايان اين ديدار، حبيب‏بن مظاهرگفت: گويا پير مرد خربزه‏فروشى (21) را مى‏بينم كه در راه دوستى فرزندان و خاندان پيامبر، او را به دار مى‏آويزند و بر چوبه دار،شكمش را مى‏درند. (اشاره به شهادت ميثم در كوفه)

ميثم هم در پاسخ گفت: من هم گويا مردم سرخ‏رويى را مى‏بينم و مى‏شناسم، با دو دسته موى بر سر كه براى يارى فرزند دخترپيامبرش قيام مى‏كند و كشته مى‏شود و سرش در كوفه گردانده مى‏شود. (اشاره به شهادت حبيب در كربلا) پس از اين گفتگو ازهم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس، كه آن دو را به دروغ متهم مى‏كردند، هنوز متفرق نشده بودند كه «رشيد هجرى‏» يكى از ياران على‏«ع‏» فرا رسيد وسراغ ميثم و حبيب را از آنان گرفت.گفتند: اين جا بودند و شنيديم كه چنين و چنان گفتند. گفت: خدا ميثم را رحمت كند!فراموش كرد اين را هم به گفته‏اش بيفزايد كه: «به آن كس كه سربريده حبيب را به كوفه مى‏آورد، صد درهم بيشتر داده مى‏شود.» و... رفت. آنان گفتند: اين ديگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولى چند روزى نگذشت كه ميثم را بردار آويخته ديديم و سر حبيب راهم پس از كشتنش آوردند و هرچه را كه آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)

به دنبال «حسين‏»(ع)

ميثم، خبر حركت امام حسين(ع) را به طرف مكه شنيد. در همان سال، تصميم گرفت كه به قصد حج عمره روى به مكه بنهد. درمكه به ديدار امام حسين(ع) موفق نشد. پس از حج‏به مدينه رفت. در ديدارى كه با «ام سلمه‏» - همسر پيامبر - داشت، خود رامعرفى كرد. ام سلمه گفت: پيامبر، بارها تو را ياد مى‏كرد و در دل شبها، سفارش تو را به على(ع) مى‏نمود. ميثم از ام‏سلمه،حسين‏بن على را پرسيد. ام‏سلمه گفت: به اطراف مدينه رفته است، او نيز همواره تو را ياد مى‏كرد. ميثم گفت: من نيز همواره به يادآن بزرگوار هستم. امروز موفق به ديدار او نشدم. به او بگو كه دوست داشتم بر او سلام بگويم. من بر مى‏گردم و به خواست‏خدايكديگر را نزد پروردگار، ديدار خواهيم كرد. (اشاره به شهادت قريب الوقوع امام حسين(ع) بود، زيرا بيست روز پس از اين سخنبود كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد.)

آن گاه ام‏سلمه با عطرى محاسن ميثم را معطر ساخت. ميثم گفت: به زودى ريشم با خون، رنگين خواهد شد. ام‏سلمه: چه كسىاين خبر را به تو داده است؟

ميثم: مولا و سرور من!

ام‏سلمه، در حالى كه از اندوه، بغض گلويش را گرفته بود، گريست و گفت: على(ع) فقط مولاى تو نيست، بلكه سرور من و سالارهمه مسلمانان است. آن گاه ام‏سلمه از او خداحافظى كرد. (23)

دستگير شدن ميثم

ميثم در كوفه، مورد احترام بود و شخصيت اجتماعى‏اش موقعيت او را از هرجهت، حساس كرده بود. از سفر حج‏به سوى كوفهبرمى‏گشت كه «ابن زياد» دستور دستگيرى او را قبل از رسيدن به شهر، صادر كرد. اين در حالى بود كه مسلم‏بن عقيل در كوفه بهشهادت رسيده و تشنج و اضطراب، كوفه را فراگرفته و شيعيان سرشناس و چهره‏هاى برجسته هوادار اهل‏بيت، تحت تعقيب يا درزندان بودند و زمينه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.

«عريف‏» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگيرى ميثم را قبل از ورودش به كوفه، تدارك ديدند. ابن‏زياد او را تهديد كرده بودكه اگر ميثم را دستگير نكند، خودش به قتل خواهد رسيد. عريف به «حيره‏» آمد و با همراهانش در انتظار رسيدن ميثم بود. ميثمرا در همان جا، پيش از آن كه پايش به خانه برسد گرفتند. ميثم به ماموران حوادث آينده و چگونگى شهادت خويش را بازگو كرد.

ميثم گرچه در آن روز، پيرمردى سالخورده بود كه بر استخوانهايش جز پوستى باقى نمانده بود (24) و از نظر جسمى، تحليل رفتهبود، ليكن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گويا و فصيح و ايمان راسخ در حدى بود كه ابن‏زياد را، باآن همه قدرت و مامور به وحشت افكنده بود; به همين جهت هم براى بازداشت اين پيرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسيلساخته بود.

ماموران، ميثم را به كوفه وارد كردند. به عبيدالله‏بن زياد خبر دادند كه ميثم اسير و گرفتار شده است. در معرفي ميثم به ابن‏زيادگفتند كه: او از نزديكترين و برگزيده‏ترين ياران ابوتراب، على(ع) است.

ابن زياد گفت: واى بر شما! كار اين مرد عجمى به اين جا رسيده است؟! بياوريدش...! ميثم را از بازداشتگاه به حضور والى كوفهآوردند.

ابن زياد، براى آزمودن روحيه ميثم و گفتگو با او پرسيد: -پروردگارت در كجاست؟

- در كمين ستمگران ... كه تو يكى از آنانى.

- با اين كه عجم هستى با من اين گونه سخن مى‏گويى؟! به من خبر داده‏اند كه تو با «ابوتراب‏» بسيار نزديك بوده‏اى!

- آرى، درست گفته‏اند.

- بايد از على تبرى بجويى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى ياد كنى وگرنه دستها و پاهايت را بريده و بر دار مى‏آويزمت.

ميثم در مقابل اين تهديد گفت: على(ع) به من خبر داده است كه مرا به دار مى‏آويزى.

ابن زياد براى جبران اين وضع نامطلوب كه پيش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آنپيشگويى).

ميثم گفت: چگونه؟ در حالى كه اين خبر را على -عليه السلام از پيامبر و او از جبرئيل و جبرئيل هم از طرف خدا بيان كرده است.به خدا سوگند! از مكانى هم كه در آن به دار آويخته مى‏شوم به خوبى آگاهم كه در كجاى كوفه است و من نخستين مسلمانىهستم كه در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.

ابن زياد با شنيدن اين سخن، بيشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پايت را قطع كرده و زبانت را رها مى‏گذارم تا دروغمولايت و دروغ تو آشكار شود. و همان دم دستور داد كه دست و پايش را قطع كنند و بر دارش آويزند. (25)

و آن چنان كه خواهيم ديد، ابن زياد نتوانست زبان ميثم را رها و گويا ببيند، و به قطع آن هم دستور داد.

بر فراز دار

براى مردان خدا فراز دار، سكوى رفيع و افراشته‏اى براى معراج است.

به دار آويختن فرزانگان و غيورمردان به همان اندازه كه براى قدرتهاى خودكامه باطل، دليل ضعف و هراس از آشكار شدن حق وتابش نور فضيلت و راستى است; براى شهيدان مصلوب، سرمايه عزت و سند افتخار است. ميثم را به جرم حقگويى و حمايت از خطراستين علوى و سازش نكردن با سلطه جبارانه يزيدى به طرف چوبه دار بردند.

ميثم را به دار آويختند. ميثم مرگ را به چيزى نمى‏گرفت و چنان عادى و بى‏اعتنا، آن را تلقى مى‏كرد كه بر خشم دشمن مى‏افزود.ميثم تمار بر فراز دار با صدايى رسا مردم را براى شنيدن حقايق اسلام و احاديث‏سرى على(ع) فرامى‏خواند. (26) ميثم مى‏گفت:هركس مى‏خواهد حديث مكنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پيش از آن كه كشته شوم بيايد. من شما را از حوادث آينده تا پايانجهان، خبر مى‏دهم. مردم مشتاق، پيرامون او جمع مى‏شدند. ميثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعيت، سخن مى‏گفت. فضايل وشايستگيهاى اهل‏بيت پيامبر و دودمان على(ع) را بازگو مى‏كرد و خيانتها و فسادهاى بنى‏اميه را فاش مى‏ساخت.

بيان حقايق و افشاگريهاى ميثم، در آن آخرين لحظه‏هاى حيات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تكان‏دهنده بود كه به «ابن‏زياد» خبردادند: اين بنده، شما را رسوا كرد. گفت: به دهانش لجام بزنيد. و ميثم، اولين كسى بود كه در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (27)

پس از آن، زبان حقگوى او را، كه به صراحت روز و به برندگى شمشير بود، بريدند. آن كس كه مامور بريدن زبانش بود، به ميثمگفت: هرچه مى‏خواهى بگو! امير فرمان داده است كه زبانت را قطع كنم. ميثم گفت: فرزند زن تبهكار -عبيدالله‏بن زياد - خيالكرده است كه مى‏تواند من و مولايم را دروغگو معرفى كند! اين است زبان من.

و آن مزدور، زبان ميثم را از كامش برآورد.... (28)

ميثم به همان حالت‏بود، تا اين كه فردايش، از بينى و دهان او خون غليظ مى‏آمد و بدين صورت، طبق آن پيشگويى، موى سفيدصورتش با خون سرخ، رنگين شد.

روز سوم، مردى نزديك ميثم آمد و با نيزه به او اشاره كرد و گفت: به خدا قسم مى‏دانم كه اهل عبادت بودى و شبها را به مناجاتبه‏سرمى‏بردى. آن گاه با نيزه، چنان ضربتى بر پهلو يا شكم ميثم فرود آورد كه پيكرش دريده شد و جان پاك آن اسوه صبر ومقاومت و رشادت به افلاك شتافت و ميثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز كرد; كه هم‏اكنون هم، آن طيران معنوى ادامه داردو با هر درودى كه از سوى خداجويان پاكدل و وارسته، نثار آن شهيد راه فضيلت مى گردد، مقام و رتبه‏اش در فردوس اعلا و نزدپروردگار، بالاتر مى‏رود.

مزار شهيد

مدتى پيكر پاك و مطهر ميثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زياد براى اهانت‏بيشتر به ميثم اجازه نداد كه بدن‏مقدس او رافرود آورده و به خاك بسپارند; به علاوه مى‏خواست‏با استمرار اين صحنه، زهر چشم بيشترى از مردم‏بگيرد و به آنان بفهماند كهسزاى مدافعان و پيروان‏على(ع) چنين است، ولى غافل از آن بود كه شهيد، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مى‏دهد، الهاممى‏بخشد، اميد مى‏آفريند و مايه ترس و تزلزل حكومتهاى جور و ستم است.

هفت تن از مسلمانان غيور و متعهد كه از همكاران او و خرمافروش بودند، اين صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه ميثم شهيد،همچنان بالاى دار بماند; با هم، هم‏پيمان شدند تا پيكر شهيد را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه بهمراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبيرى انديشيدند و نقشه را به اين صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزديكيهاى آن محل،آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ايستادند.

نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر ديگر از دوستان شهيد، براى نجات پيكر مقدس «ميثم‏» ازآتش دور شده بودند. طبيعتا، ماموران كه در روشنايى آتش ايستاده بودند، چشمشان صحنه تاريك محل دار را نمى‏ديد. آن چندنفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند.

صبح شد. ماموران جنازه را بر دار نديدند; خبر به «ابن‏زياد» رسيد. ابن زياد مى‏دانست كه مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهدشد. از اين رو جمع انبوهى را براى يافتن جنازه ميثم، مامور تفتيش و جستجوى وسيع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند،اثرى از جنازه نيافتند و مايوس گشتند. (29)

اينك مزار شهيد يك مشهد است و به شهادت ايستاده است. گواه پيروزى حق و شاهد رسوايى و نابودى باطل است. در سرزمينعراق در محلى ميان نجف اشرف و كوفه، بارگاهى است كه مدفن «ميثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام ميثم به عنوان يار ومصاحب على - عليه السلام نوشته شده است.

«ميثم‏» يكپارچه تلاش و اشتياق بود. در راه تثبيت‏حق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصيلى كه به خاموشىمى‏گراييد، جان بر كف و شهادت‏طلب بود. او با وارستگى و ايمانى استوار و جهادى پايدار، رهروى راستين در مسير حق بود;مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقيده و جهاد بود.

سزاوار است كه جويندگان حق و پويندگان راه پاكى كه ميثم به انجام رسانيد، به آن يگانه اقتدا كنند و در انديشه و كردار و در فكرو عمل، گام، جاى گام او بگذارند.كه او «اسوه‏» بود.

و پيروى از اسوه‏هاى كمال، وظيفه كمال جويان است.

شهيدان، اينگونه در تداوم راهشان توسط پيروان وفادار، به حيات جاويد مى‏رسند.

سلام خدا و فرشتگان وپاكان بر «ميثم تمار»، كه هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانيت است، نور مى‏دهد و «راه‏» مى‏نمايد.

«پايان‏»

منابع تحقيق

1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، بيست جلد، چاپ اول، دار احياء الكتب العربيه، بيروت.

2. الامين، سيد محسن، اعيان الشيعه، ده جلد، دارالتعارف، بيروت 1403ق.

3. ابن حجر عسقلانى، الاصابة في تمييز الصحابه، داراحياء التراث العربى، بيروت 1328ق.

4. قمى، شيخ عباس، منتهى ال‏آمال، انتشارات جاويدان، تهران.

5. ، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران 1374.

6. ، سفينة البحار، انتشارات فراهانى.

7. مفيد، ابو عبدالله محمدبن نعمان، ارشاد،كنگره شيخ مفيد، قم‏1413ق.

8. كشى، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد.

9. مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت 1403ق.

پى‏نوشتها:

1. شرح ابن ابي الحديد، ج‏2، ص‏291.

2. ابن حجر عسقلانى، الاصابة في معرفة الصحابه،ج‏3، ص‏4.

3. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، ص‏59.

4. شيخ مفيد، ارشاد، ج‏1، ص‏323; شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏291.

5. سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.

6. سفينة البحار; ج‏2، ص‏525 ; بحار الانوار، ج‏41، ص‏268.

7. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏60; شيخ عباس قمى، منتهى ال‏آمال، ص‏276; بحار الانوار، ج‏40، ص‏200:

وفى الصدر لباناتاذا ضاق لها صدرىنكت الارض بالكفوابديت لها سرىفمهما تنبت الارضفذاك النبت من بذرى

8. بحار الانوار، ج‏53 ص‏112; سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.

9. جواد محدثى، اسير آزادى بخش، ص‏46، قطعه «به شهادت سوگند».

10. بحار الانوار، ج‏20، ص‏383.

11. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏292; شيخ مفيد، ارشاد، ج‏1، ص‏324.

12. رجال كشى، ص‏85.

13. رجال كشى، ص‏86.

14. بحار الانوار، ج‏42، ص‏128; سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.

15. سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.

16. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏59.

17. در اصطلاح علما اين آگاهى «علم بلايا و منايا» ناميده مى‏شود.

18. رجال كشى، ص‏80.

19. بحار الانوار، ج‏42، ص‏125.

20. بحار الانوار، ج‏45، ص‏202.

21. يكى از حرفه‏ها و شغلهاى ميثم.

22. سفينة البحار، ج‏1، ص‏205; نفس المهموم، ص‏60.

23. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏292; اعيان الشيعه، ج‏10، ص‏198.

24. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏59.

25. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏293; بحار الانوار، ج‏42، ص‏124.

26. در گذشته به دار آويختن، بيشتر به اين صورت بود كه شخص را با طناب از دار مى‏آويختند، ولى نه از گلو، بلكه از كتفها.مصلوب نه بر اثر خفه شدن، بلكه بر اثر فشار طناب و گرسنگى و ... پس از چندى به تدريج جان مى‏داد.

27. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏294; بحار الانوار ، ج‏42، ص‏125.

28. رجال كشى، ص‏87.

29. رجال كشى، ص‏83.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation