بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب استقامت, سید باقر خسروشاهى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     fehrest -
 

 

 
 

back indexnext

25- شمه‏اى از استقامت رسول خدا (1)

«فاصبر كما صبر اولوا العزم من الرسل (2)

خداى تعالى پيامبر خود را به پايدارى و استقامت امر مى‏كند: پايدارى و استقامتى كه پيامبران صاحب عزم و اراده و ثابت قدم داراهستند، رسول خدا فرمان خدا را از جان پذيرفت و اطاعت كرد و مثل اعلا و نمونه كاملى از ثبات و استقامت گرديد، تاريخ زندگانىآن حضرت سراسر، از پايدارى و ثبات، حكايت مى‏كند. هر ورقى برگرفته شود، شاهدى كافى و گواهى محكم براى اين سخنخواهد بود و اگر كسى بخواهد به طور كامل از استقامت آن وجود مقدس بحث كند، بايد تاريخ حيات آن حضرت را از آغاز تا انجامبيان كند، زيرا هر ورقش دفترى از ثبات و استقامت مى‏باشد، ولى اكنون مختصرى از زندگانى آن وجود مقدس - جز آن چهدرگذشته سخن رفت‏بيان مى‏شود تا پايان سخنان ما در استقامت متبرك و با ميمنت گردد.

تكليف انحصارى

امام صادق(ع) مى‏فرمايد:

«خداوند تعالى پيامبر خود را به تكليفى مكلف ساخت كه هيچيك از بندگانش را قبل از آن حضرت به چنين تكليفى مكلف نفرمود. پيامبراسلام را مامور فرمود با تمام مشركان جهان به جهاد بپردازد و اگر ياورى نيافت‏به تنهايى به نبرد با كافران قيام كند.»

آن گاه امام صادق(ع) اين آيه شريفه را تلاوت كرد:

«فقاتل في سبيل ا(ص) لاتكلف الا نفسك; (3)

پس در راه خدا پيكار كن; جز عهده‏دار شخص خود نيستى.»

آن حضرت را به چنين فرمانى عظيم و سهمناك فرمان دادن كشف از شايستگى فوق‏العاده و لياقت‏بزرگى مى‏نمايد و مى‏رساند كهآن وجود مقدس، لايق‏ترين و قوى‏الاراده‏ترين افراد بشر بوده است، چون تا خداوند عالم توانايى اطاعت امر را در كس نبيند، او رابدان فرمان نمى‏دهد. رسول‏اكرم فرمان حضرت حق را به‏كار بست و استقامتى نمود كه نظير آن ديده نشد.

ثروت حضرت خديجه

رسول خدا محترم‏ترين فرد قريش از لحاظ خانوادگى و موقعيت‏شخصى به شمار مى‏رفت ولى دستش از ثروت خالى بود،تهى‏دستان هنگامى‏كه به مال و منال مى‏رسند چون مزه تهى‏دستى را چشيده‏اند آن را سخت نگه‏دارى مى‏كنند و بسيار عزيزشمى‏دارند و آن را به آسانى از كف نمى‏دهند. هنگامى كه حضرت خديجه اموال خود را در اختيار آن وجود مقدس گذاشت، آنحضرت تمام آن را در راه خدا و تبليغ رسالت الهى صرف نمود; مال نزد همه كس عزيز است، ولى درنظر آن حضرت، دين خداعزيزتر بود و راه خدا را بر هواى نفسانى خود مقدم داشت و پاى بر آن چه خود مى‏خواست گذارد و آن چه خدا فرموده وخواستهبود، آن را انجام داد.

مبارزه با خويشان

از موارد استقامت آن حضرت كه بسيار بسيار ناگوار و مشكل بود، بلكه نزد مردمان آن عصر محال شمرده مى‏شد مبارزه باخويشان و نزديكان است. قرابت و خويشاوندى در نظر عرب خيلى اهميت دارد و در عصر جاهليت‏به حد اعلاى از اهميت رسيدهبود، چه بسا براى آن كه يك‏تن از عشيره كشته شده بود، دودمان عشيره قاتل بر باد مى‏رفت، جنگ «بسوس‏» كه چهل سال درعرب دوام يافت، ازروى عرق و حميت و رگ خويشاوندى برخاسته بود. رسول خدا خويش‏پرستى را كنار گذاشت و جز خداپرستىراه ديگرى نپيمود. با منتهاى علاقه و محبتى كه به خويشان خود داشت و از كوچك‏ترين آزارى كه به آن‏ها مى‏رسيد، آزرده خاطرمى‏گشت، ولى هركدام از خداپرستى منحرف بودند، نزد آن حضرت ارزشى نداشتند. در جنگ بدر هنگامى‏كه عباس عموى آنحضرت اسير شد و او را در بند كردند، صبحگاهان معلوم شد كه آن حضرت از شدت تاثربراى شنيدن ناله‏هاى عباس شب را بهخواب نرفته بود، ولى در عين حال ازگناه عباس درنگذشت و او را با اسيران ديگر يك‏سان ديد و از عباس فداگرفت.

ابولهب عموى ديگر آن حضرت چون اسلام نياورده بود و در اذيت و آزار مسلمانان مى‏كوشيد، مورد نفرت آن حضرت قرار داشتچند آيه قرآن نيز در نكوهش او نازل شد، ولى فرزندان او عتبه و معتب را - كه دختران آن حضرت را روى دشمنى با اسلام طلاقداده بودند - هنگامى كه در فتح مكه اسلام آوردند، نوازش فرمود و آن‏ها از بس با آن حضرت بد كرده بودند، از آن وجود مقدسحيامى‏كردند، ابوسفيان‏بن حارث، پسر عموى آن حضرت تا اسلام نياورده بود، مورد لطف آن حضرت واقع نشد، ولى هنگامى‏كهمسلمان شد، مورد عنايت واقع‏گرديد.

ابوسفيان به واسطه آزار بسيارى كه در زمان كفرش به آن حضرت رسانيده بود، تا آخر عمر از شرم به روى آن حضرت نگاه نكرد.در جنگ بدر قسمتى از سپاه كفار را بنى‏هاشم تشكيل مى‏دادند، حتى رايت هم داشتند، آن حضرت آنان را مانند دشمن انگاشت وبا آن‏ها از در جنگ درآمد، با آن كه فرمود: قريش آن‏ها را با زور و فشار و برخلاف ميل، به جنگ آورده‏اند.

بيگانگان نزديك

هنگامى‏كه بيگانگان ايمان مى‏آوردند، مورد مهر آن حضرت بودند و از خويشان و نزديكان بى‏ايمان عزيزتر بودند، هر كس ايماننمى‏آورد از آن حضرت دور بود، اگر چه نزديك‏ترين كسانش بود و هر كس ايمان مى‏آورد نزديك بود، هرچند دورترين بيگانگان بود.

وحشى حبشى، قاتل خيانت‏كار عموى عزيز آن حضرت هنگامى كه اسلام آورد از خون او درگذشت و از انتقام خون عمويش حمزهصرف‏نظر كرد.

جنازه سعد بن معاذ

رفتارى كه آن حضرت با جنازه سعد بن معاذ نمود، رفتارى است كه شخص، با عزيزترين خويشانش مى‏كند، بدون ردا و پاى برهنهاز جنازه سعد تشييع فرمود و پيوسته چپ و راست جنازه را مى‏گرفت، بر گرد آن مى‏گشت، پيش از آن كه جنازه را وارد قبر كنندآن حضرت وارد قبر شد و سعد را وارد قبر كرد، آن گاه او را لحد نمود و خشت‏بر لحد اوچيد و درزهاى خشت را گرفت، سپس خاكبر آن ريخت، اين نبود جز آن كه سعد ايمان كامل داشت و گرنه خويشى‏ميان سعد - كه سيد قبيله اوس در مدينه بود - و ميان آنحضرت - كه سيد قبيله بنى‏هاشم در مكه بود - وجود نداشت، خويشان آن حضرت كه اسلام مى‏آوردند از دو جهت مورد مهربودند، ولى همگى آن‏ها در حقوق سهم غنايم و خطرات در مهالك، با ديگر ياران آن حضرت، يك سان بودند و ابدا ترجيحىبرديگران نداشتند. (4)

رد تقاضاى فاطمه عزيز

عايشه مى‏گويد:

«نزد رسول خدا عزيزترين زن‏ها، فاطمه به خدمتش شرفياب شد، درحالى كه دست‏هاى مباركش از كثرت كار آبله كرده بود تقاضاكرد كه يكى از اسيران را براى خدمت كارى به او مرحمت كند آن حضرت نپذيرفت و فرمود: «آن‏ها را مى‏فروشم و صرف مسلمانانفقير مى‏كنم‏».

على(ع)

على(ع) را كه عزيزترين مردان نزد او بود، در تمام خطرات و مهالك جلومى‏فرستاد و در طول حيات آن حضرت، موردى يافتنمى‏شود كه محبتش چيره شده باشد و على را از جنگ باز دارد. هنگامى‏كه در جنگ خندق خواست كسى به جنگ عمرو بفرستدو دو بار على(ع) براى رفتن به جنگ تن‏به تن عمرو، داوطلب شد پيامبر از آن جلوگيرى فرمود از آن نظر بود كه مردانگى على(ع)واز جان گذشتگى و فداكارى او را به ياران خود بنمايد و معلوم سازد كه در ميان آن‏ها كسى به فضيلت و شرافت على(ع) نيست.وقتى كه در هر سه بار جز على(ع) كسى نداى پيامبر را پاسخ نگفت و هيچ‏كس آماده دفاع از هجوم پهلوان نامى عرب نبود، على رابه نبرد او فرستاد.

جنگ بدر

در جنگ بدر كه نخستين جنگ مهم اسلام است، عزيزترين كسانش; يعنى على، حمزه عمويش و عبيده (پسر عمويش) را از اولوارد نبرد كرد و هيچ به خاطر شريفش راه نيافت كه اين‏ها عزيزان من هستند و شايد در جنگ كشته شوند، خوب است كه ازمهاجران ديگر بفرستم.

سوره برائت

موقعى كه على(ع) را يكه و تنها براى قرائت‏سوره برائت‏به مكه فرستاد، نينديشيد كه اين جوان در مكه دشمنان بسيارى دارد،اهل مكه با او دشمن خونى و منتظر روز انتقام هستند، براى على(ع) كه نور دوچشم من است، اين سفر خطر دارد، خوبست‏شخص بى‏طرفى را بفرستم تا على از اين مهلكه نجات يابد آرى، هرچند على(ع) نزد او عزيز و گرامى بود، ولى فرمان خداعزيزتر و گرامى‏تر بود، ديگران شايستگى اين سفر را نداشتند و على(ع) بايد اين پيام را ببرد، هرچند كشته شود.

هجرت از مكه

ديگر از سختى‏هايى كه آن وجود مقدس ديد و استقامت كرد، آوارگى و هجرت از وطن اصلى خود بود. هركس برحسب انسفطرى و طبيعت‏خود وطن خود را دوست مى‏دارد و تا مجبور نشود، از آن هجرت نمى‏كند،چون‏كه از وقت‏به دنيا آمدن با آن آب وخاك انس گرفته و با آن آب و هوا پرورش يافته است و جدايى از آن جا براى او سخت و ناگوار خواهد بود. كسانى كه از وطن دورند،هنگامى كه بازمى‏گردند، نشاط و فرح بى‏پايانى در خود احساس مى‏كنند، هيچ‏كس به خودى خود بدون اجبار و اكراه از وطنخويش هجرت نمى‏كند و تا علتى از قبيل: طلب‏مال، جاه، آسايش بيش‏تر، فرار از دشمن يا مرض و بيمارى رخ ندهد، از آن هجرتنمى‏كند وطن رسول خدا قطع‏نظر از آن كه زادگاه و پرورش‏گاه آن حضرت بود، از جهت آن كه زمين مقدسى نيز بود و خانه خدادر آن قرار داشت، بسيار مورد علاقه آن وجود مقدس بود. پنجاه و سه سال نيز با آن آب‏و خاك انس گرفته بود; لذا هجرت از مكه برآن حضرت بسيار ناگوار آمد. سيزده سال در برابر آزار و اذيت‏هاى اهل مكه مقاومت فرمود و چون اهل مكه شايسته چنين رسالتىنبودند و با تمام قوا مانع از پيش‏رفت اسلام مى‏شدند و آن‏چه از ايشان ساخته بود، در آزار آن حضرت و مسلمانان دريغ نمى‏كردند،ديگر طاقت و توانايى براى مسلمانان نمانده بود; لذا با شدت علاقه‏اى كه به مكه داشت از آن جا هجرت كرد. عبدا(ص) حمراءمى‏گويد:

«درموقعى كه آن حضرت از مكه خارج مى‏شد، بعد از سوار شدن به مركب خويش، مكه را مخاطب قرار داد و چنين گفت: به خداسوگند بهترين و محبوب‏ترين زمين‏ها نزد خدا هستى و اگر من به ناچار رانده نشده بودم،هر آينه از تو بيرون نمى‏آمدم و تو راترك نمى‏كردم.»

سخت‏گيرى اهل مكه

اهل مكه در دشمنى با آن حضرت كوتاهى نمى‏كردند، در كوچه و بازار و مسجد از استهزا و سنگ‏پرانى و نظاير اين‏ها كوتاهىنمى‏كردند، هرجا مسلمانى را پيدا مى‏كردند، حتى الامكان از شكنجه او كوتاهى نمى‏كردند، هنگامى‏كه آن حضرت و بنى‏هاشم درشعب ابوطالب محصور بودند، كفار مكه تصميم گرفتند مقاومت منفى را بر مبارزات مثبت ديگر خود بيفزايند، خريد و فروش وساير معاملات را با بنى‏هاشم ممنوع كردند، همه گونه ارتباطات را با بنى‏هاشم قطع نمودند، روزها مى‏گذشت كه آن وجود مقدسو ساير بنى‏هاشم غذايى به‏دستشان نمى‏رسيد، از گرسنگى برخود مى‏پيچيدند، اگر كمك‏هاى شبانه بعضى از ياران و نزديكان نبود، اگر كوشش‏هاى كودكى كه هنوز پانزده سال نداشت، نبود كه شب‏ها در ميان خار و خاشاك به مكه مى‏آمد و مخفيانه غذابراى‏محصوران مى‏آورد و گاهى غذا بر دوش داشتن او توام با زدوخورد و جراحت‏برداشتن از كفارى بود كه مانع از بردن غذا بودند.اين كودك فرزند كوچك ابوطالب على(ع) بود، اگر استقامت رسول خدا و تقويت روحى محصوران از طرف آن حضرت و لطف خدانسبت‏به آن‏ها نبود، همگى مى‏مردند و اين سختى‏ها در برابر درياى استقامت آن وجود مقدس ناچيز بود.

همه مى‏گويند: شكم گرسنه دين نمى‏فهمد، خردمندان گفته‏اند كه: نخست‏بايد گرسنه را سير كرد، آن گاه با او سخن گفت; چونگرسنه چيزى نمى‏فهمد.

ملحد گرسنه و خانه خالى و طعامعقل باور نكند كز رمضان انديشدآيا رسول خدا و يارانش چنين بودند!؟

پركارى آن حضرت

استقامتى كه آن حضرت در برابر كار و كثرت مشغله از خود نشان داده است، موجب حيرت و تعجب خردمندان مى‏باشد، اگربخواهيم براى روح خستگى‏ناپذير، يك مصداق حقيقى پيدا كنيم، جز آن وجود مقدس مصداقى ندارد. اگر كارى كه مردان پركارانجام مى‏دهند، را با كارهايى كه آن حضرت انجام مى‏داد مقايسه كنيم نسبتى ميان آن‏ها نيست; هنگامى كه آن حضرت به مدينههجرت فرمود بيش‏تر اوقات آن حضرت در جنگ مى‏گذشت، مشغول تهيه مقدمات جنگ بود و در عين‏حال به تعليم مسلمانانمى‏پرداخت، مشغول تنظيم تشكيلات اسلام بود، به امور قضايى مسلمانان نيز رسيدگى مى‏كرد، رفع حوايج مسلمانان مى‏نمود،كسانى را به اين سو و آن سو براى تبليغ اسلام و احكام الهى اعزام مى‏داشت، سپاهيانى به جنگ كفار گسيل مى‏كرد كه عدد دفعاتآن به هفتاد رسيد، وحى بر آن حضرت نازل مى‏شد، فقرا و بى‏چارگان را دست‏گيرى مى‏فرمود، سفرا به اطراف مى‏فرستاد وسفيران خارجيان را مى‏پذيرفت، جواب سؤالات دينى و اجتماعى و فلسفى مسلمانان و كفار را مى‏داد.

و به عبارت ديگر: آن حضرت، هم قوه مقننه بود، هم قوه قضائيه و هم قوه‏مجريه; هم فرماندهى كل قوا را داشت، هم استاد و معلممردم بود. هم عابد و زاهد بود، هم مرد جنگ و نبرد. هم درپنج‏وقت امام جماعت‏بود، هم واعظ وخطيب، و علاوه بر تمامى اينكارها - كه به جز جنگ همه را در مكه نيز داشت، زخم‏زبان و استهزا و سخريه دشمنان و جاهلان را نيز تحمل مى‏فرمود. وتك‏تكاين كارها را نيز به طورى، خوب انجام مى‏داد كه گويى هيچ‏كار ديگرى ندارد و تمام افكار خود را صرف آن كار كرده است تا آن را بهطورى منظم و صحيح انجام دهد كه هيچ گونه خلل و نقصى نداشته باشد.

مبارزه همه جانبه

مبارزه دامنه دار و شديدى كه آن حضرت شروع كرده بود و لحظه‏اى از آن دست‏بردار نبود. يكى از چيزهايى است كه عقول رامتحير كرده است و موجب‏مى‏شود همگى سر تسليم در برابراين نيروى بزرگ و اين اراده آهنين فرودآورند اين است كه: آن‏حضرتمبارزه همه جانبه‏اى داشت; با يهودى، بانصرانى، باگبر و مجوس مبارزه مى‏كرد، با بت‏پرست، با ستاره‏پرست، هم‏باسفيدپوست، همبا سياه‏پوست در نبرد بود; هم با ارباب مخالف بود، هم‏با نوكر; هم با زن مخالفت داشت، هم با مرد; هم با پير در جنگ بود،هم‏باجوان; هم با اعتقادات قلبى و باطنى مردم مخالف بود، هم با رفتار خارجى; به طور كلى آن حضرت يك تنه با تمام افراد بشر وتمام حركات و سكنات خلاف و ضد توحيدى آن‏ها مخالف بود، زنده باد چنين همت عالى و چنين عزم راسخى كه كوه‏هاى آهن وفولاد در برابرش خرد مى‏شوند.

عبادت آن حضرت

گفته شد آن حضرت با آن همه كار و كثرت مشغله، عابد و زاهد بود اگر كسى به عبادات آن حضرت بنگرد از تعجب انگشت‏بهدندان خواهد گزيد زيرا عبادات آن حضرت به حدى است كه اگر كسى بگويد بيش‏تر اوقات عمر آن حضرت به‏عبادت خدا گذشته،گزافه نگفته است. از آن طرف اگر كارهاى ديگر آن حضرت را بنگريم مى‏بينيم كه 24 ساعت‏براى آن‏ها كم بود و وقت فارغى براىعبادت نداشته است. عبادات آن حضرت عباداتى بسيار سنگين بود كه ديگران از آن گونه عبادت عاجز بودند. ده سال بر روىانگشتان پا، خدا را عبادت نمود، به‏حدى كه پاهاى مباركش ورم كرد و رنگ چهره نازنينش زرد شد، تا آن كه از طرف خداى تعالىاين آيه شريفه نازل شد:

«طلاه ماانزلنا عليك القرآن لتشقى; (5)

ما قرآن را بر تو نفرستاديم كه در عبادت ما به سختى بيفتى.»

ساعت‏خوش آن حضرت ساعتى بود كه در برابرپروردگار مى‏ايستاد و عبادت و پرستش مى‏نمود.

امام جعفر صادق(ع) مى‏فرمايد:

«آن حضرت در آغاز بعثت‏به قدرى روزه مى‏گرفت كه گفته مى‏شد: او روزه است و افطار ندارد و سپس آن قدر مفطر بود، به حدىكه گفته مى‏شد: روزه نمى‏گيرد، سپس از اين روش دست‏برداشت و يك روز در ميان، روزه مى‏گرفت، پس‏ازآن، اين روش را تبديلبه روش ديگرى كرد.» (6)

و در عين حال با تمام اين گرفتارى‏ها، شوهر و همسر خوبى براى زنانش بود، به طورى كه هيچ يك از حقوق آن‏ها را پايمالنمى‏كرد، پيوسته زبانش در ذكر خدا بود، در هرنشست و برخاستى چندين مرتبه تسبيح و تهليل خدا را مى‏نمود و در عين‏حال، بهمنزل يارانش مى‏رفت و از بيماران عيادت مى‏كرد; عجب آن است كه زراعت هم مى‏نمود و درخت‏خرما مى‏كاشت. استقامتى كه آنوجود مقدس در برابر صدمات و اذيت‏هايى كه به پيكر شريفش وارد مى‏آمد، يكى‏از دشوارترين استقامت‏هاست; آن حضرتآسودگى و استراحت را از خود سلب‏كرده بود و در برابر انجام دادن فرمان خدا آن‏ها را چيزى نمى‏شمرد.

ثبات در جنگ

درتمام مهلكه‏ها، ثابت قدم‏ترين سپاهيان خود بود، در هيچ نقطه‏اى از نقاط حساس جنگ ديده نشد كه آن حضرت قدمى به عقببردارد. هر نقطه‏اى كه جنگ خطرناك‏تر و خونين‏تر بود جايگاه آن حضرت آن جا بود اميرمؤمنان على(ع) با آن‏كه به دليرى وشجاعت مثل است مى‏فرمايد:

«وقتى آتش جنگ بسيار افروخته مى‏شد و كار بر ما سخت مى‏گرديد، به رسول خدا پناه مى‏برديم.»

ثبات آن وجود مقدس بهترين تقويت روحى براى يارانش بود. كسانى كه از ميدان جنگ مى‏گريختند، بر اثر استقامت آن حضرتبار ديگر به ميدان بازمى‏گشتند. هنگامى كه كفار با سنگ، دندان آن حضرت را شكستند، از شدت درد بى‏هوش شد، ولى در ارادهخلل‏ناپذيرش تاثيرى نكرد، ثبات قدمش بيش‏تر و پايدارى‏اش فزون‏تر گرديد. در موارد مختلف، از جراحات وارده بر تن مباركشخم‏به‏ابرو نمى‏آورد،وقتى كه آن حضرت را سنگ‏باران‏كردند، از پاهاى مباركش خون روان شد.

از آغاز بعثت، ساعت‏خوش نداشت و روى استراحت و آسايش را نديد; پيوسته در شكنجه و عذاب به سرمى‏برد، اگر اندكى در روشخود تخفيف مى‏داد، اين مشقت‏ها و سختى‏ها را نمى‏ديد، كفار بارها خواستند كه حضرت اندكى در تبليغ اسلام تخفيف دهد، تاآن‏ها دست از اذيت و آزار بردارند، ولى آن وجودمقدس بالاتر از آن بود كه به خاطر آسايش و استراحت، در اقدام خود سستى كند،ناراحتى‏ها و شكنجه‏ها را تحمل مى‏نمود و با جديت‏به روش خود ادامه مى‏داد.

مقاومت در برابر اهانت

پايدارى و استقامتى كه آن حضرت در برابر بى احترامى‏ها و جسارت‏ها نمود نظير و مانند ندارد، كوچك‏ترين بى‏احترامى، مردانبزرگ و با اراده را از هدف باز مى‏دارد، بسيارى از مردم، به احترام وحيثيت‏خود بيش‏تر از جان خود علاقه دارند، دست از جان خودمى‏كشند، مبادا به آن‏ها بى‏احترامى شود، ولى پيامبراكرم از اين مردمان نبود، در راه هدف مقدسش،از همه احترامات و جاه وجلال، چشم پوشيد و در برابر همه بى احترامى‏ها و استهزاها پايدارى كرد، اين خارهاى مغيلان كه بر تنش مى‏رفت، در عزم اوتاثيرى نداشت، قريش هرجا كه مى‏رسيدند، آن حضرت را استهزا مى‏نمودند، كودكان عرب در پى آن حضرت، هياهو مى‏كردند وبى‏احترامى به آن حضرت به جايى رسيد كه شكمبه خون آلود گوسفندى را بر سر آن بزرگوار افكندند كه صورت مباركش رنگينشد. پيراهن‏هاى خود را تاب مى‏دادند و به گردن آن حضرت مى‏انداختند و آن وجود مقدس را از اين سو به آن سو مى‏كشيدند.تمام اين رنج‏ها را بر خود هموار مى‏نمود. و كم‏ترين خللى، در عزم راسخش روى نمى‏داد.

از ستم كفار قريش، به عشيره ثقيف پناه برد، پناهش ندادند، به بنى‏عامر پناه‏برد، پناهش ندادند، به ربيعة‏الفرس پناه برد، پناهشندادند. من نمى‏دانم چه‏مى‏گذشت‏بر آن حضرت هنگامى كه به آن دونان پست فطرت پناه مى‏برد و آن بدصفتان به چنين وجودمقدسى، پناه نمى‏دادند. اى كاش به همين پناه ندادن اكتفا مى‏كردند و آن مهمان عالى قدر را سنگ‏باران نمى‏كردند تا از شدتدرد و تابش آفتاب بر زخم‏هايى كه سنگ‏ها بر بدن مباركش وارد آورده بود، به سايه ديوار باغى پناه برد، نه كسى بود كه برزخم‏هاىاو مرهم نهد، نه دوستى كه درددل خود را به او گويد، نه ياورى كه آن اراذل و اوباش را از او دور كند، ولى خداى توانا بزرگ‏ترين پناهاو بود،او دوست و ياورى و هدف و مقصودى جز خدا نداشت، طبيب و پرستار و آرزويى جز خدا نداشت.

سخن امام سجاد(ع)

امام سجاد(ع) در بيان استقامت آن حضرت چنين مى‏فرمايد:

«اللهم فصل على محمد امينك على وحيك ونجيبك من خلقك وصفيك من عبادك امام الرحمة وقائد الخير ومفتاح البركة كمانصب لامرك نفسه وعرض فيك للمكروه بدنه وكاشف في الدعاء اليك هامته وحارب في رضاك اسرته وقطع في احياء دينك رحمهواقصى الادنين على جحودهم وقرب الاقصين على استجابتهم لك و والى فيك الابعدين وعادى فيك الاقربين واداب نفسه في تبليغرسالتك واتعبها بالدعاء الى ملتك وشغلها بالنصح لاهل دعوتك وهاجر الى بلاد الغربة ومحل الناي عن موطن رحله وموضع رجلهومسقط راسه ومانس نفسه ارادة منه لاعزاز دينك واستنصارا على اهل الكفر بك حتى استتب له ماحاول في اعدائك واستتم لهمادبر في اوليائك فنهد اليهم مستفتحا بعونك ومتقويا على ضعفه بنصرك فغزاهم في عقر ديارهم وهجم عليهم في بحبوحةقرارهم حتى ظهر امرك وعلت كلمتك ولو كره المشركون; (7)

بارالها! بر محمد، امين وحيت و برگزيده از آفريدگانت و پسنديده از بندگانت، درود فرست كه پيشواى رحمت و قافله سالار خير وكليد بركت است، هم‏چنان كه او براى انجام فرمان تو جان خويش را به مشقت انداخت و تن خود را در معرض شكنجه و آزار قرارداد و در راه دعوت به تو، با كسان خود درافتاد و براى خشنودى تو، با ايل و تبارش جنگيد و در راه زنده كردن دين تو، از خويشانشبريد و چون آن‏ها دين تو را انكار كردند نزديك‏ترين بستگانش را از خود دور كرد و دورترين مردم را، براى تسليم بودنشان به فرمانتو، به خود نزديك ساخت و به‏خاطر تو، با دوران و بيگانگان، از در دوستى درآمد و با نزديكان و خويشاوندان از در دشمنى، وجانخود را براى رسانيدن پيام تو، فرسود و براى دعوت به آيين تو خسته نمود و به خيرخواهى حق پرستان، مشغول داشت.

و از زادگاه و محل آسايش خود، دست كشيده و به ديار غربت، هجرت نمود; براى آن كه دين تو را، عزيز گرداند و به يارى تو، بركافران حمله آورد تا آن چه، براى دشمنانت‏خواسته بود، به وقوع پيوست و آن چه براى دوستانت در نظر گرفته‏بود، انجام شد، پسدر حالى كه از تو كمك گرفته و ناتوانى خود را به يارى تو، نيرومند كرده بود، بر آنان بتاخت و با آن‏ها تا آسايشگاه خانه‏هاشانجنگيد و تا نقطه استراحتشان، لشگر كشيد تا دين تو آشكار و سخنت‏بلند مرتبه گرديد، گرچه مشركان را خوش نيامد و بر آنانناگوار بود.»

پى‏نوشتها:

1.شب پنج‏شنبه‏70 محرم الحرام 1370 برابر با 18 آبان ماه 1329.

2.احقاف (46) آيه 35.

3.نساء (4) آيه 84.

4.ابن سعد،طبقات الكبرى، ج‏3، ص‏433، ط دار بيروت.

5.طه (20) آيه 1 و2.

6.بحارالانوار، ج‏16، ص‏270.

7.صحيفه سجاديه، دعاى دوم.

back indexnext