بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب وضوی پیامبر,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - وضوى پيامبر
     wozu_f01 - وضوى پيامبر
     wozu_f02 - وضوى پيامبر
     wozu_f03 - وضوى پيامبر
     wozu_f04 - وضوى پيامبر
     wozu_f05 - وضوى پيامبر
     wozu_f06 - وضوى پيامبر
     wozu_f07 - وضوى پيامبر
     wozu_f08 - وضوى پيامبر
     wozu_f09 - وضوى پيامبر
     wozu_f10 - وضوى پيامبر
     wozu_f11 - وضوى پيامبر
     wozu_f12 - وضوى پيامبر
     wozu_f13 - وضوى پيامبر
     wozu_f14 - وضوى پيامبر
     wozu_f15 - وضوى پيامبر
     wozu_f16 - وضوى پيامبر
     wozu_f18 - وضوى پيامبر
     wozu_f19 - وضوى پيامبر
     wozu_f20 - وضوى پيامبر
 

 

 
 

4 ـ از آن سـوى , روشـن اسـت اين حالت روحى كه به فزونى و مبالغه در طهارت وپاكى گرايش دارد, صـاحـبـش را بدان جا مى كشاند و آماده آن مى سازد كه بر شمارشستن ها در وضو بيفزايد و شـسـتـن اعـضـاى مسح را از آن روى كه پاكى بيشترى را برآورده مى كند بر مسح كشيدن مقدم بدارد.
اين حالت , درى از فزون خواهى و زياده آورى دردين را بر روى شخص مى گشايد كه بسته شدنش دشوار مى نمايد.
5 ـ پـيـشـتر بدين اشاره كرديم كه شورش بر ضد عثمان انگيزه اى دينى در درون خويش داشت و شـورشـيان از خليفه مى خواستند به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص ) عمل كند.
مواضع مخالفان در بـرابـر عثمان نيز حكايت از آن دارد كه آنان اساسا در ايمان وديانت او ترديد داشتند و از آن سوى , خليفه نيز مى كوشيد ايمان و ديانت خود را براى آنان روشن سازد و موضع خود را در يارى از اسلام به آنان يادآور شود.
و از آن جمله يك بار به مردم گفت : شما را به خداوند سوگند آيا مى دانيد من از مال خود چشمه آب گوارايى براى مسلمانان خريدم و خود همان اندازه از آن بهره بردم كه ديگر مـسـلـمانان مى بردند؟ گفتند: آرى .
گفت : پس چه چيز مرا از اين بازداشت كه از آن بنوشم و با آب دريـا افـطـار كـنـم ؟ آنـگـاه افـزود: شـمـا را به خداوند سوگند, آيا مى دانيد من فلان مقدار زمـيـن خـريـدم و آن را بـه مـسـجـد [الـنـبـى ] افزودم ؟ گفته شد: آرى .
گفت : آيا سراغ داريد مسلمان ديگرى پيش از من از نماز خواندن در همين مسجد منع شده باشد؟ آنگاه افزود: شما رابه خدا سوگند, آيا از من شنيده ايد...؟ خـلـيـفه مى خواهد با يادآورى اين مسائل براى مسلمانان آنان را به قداست خودتوجه دهد و آتش شـورش و انـقـلاب را از پـيرامون خويش دور كند.
او در مبالغه در وضو واظهار تقدس بيشتر نيز همين قصد را داشت و مى خواست مسلمانان را از كشتن وى بازدارد.
5 ـ خـلـيفه مى خواست مردم را به اختلافهاى ثانوى و فقهى مشغول سازد و بدين وسيله آنان را از پـرداخـتـن بـه نـادرستيهايى كه در سياست مالى و ادارى وى وجود داشت باز دارد.
در عمل نيز بـزرگـانـى ازصحابه همانند عبدالرحمن بن عوف , سعد بن ابى وقاص و على بن ابى طالب (ع ) به نقد آراى جديد خليفه مشغول شدند كه اين كار مقدار فراوانى از وقت و تلاش آنان را مصروف خود ساخت .
7 ـ يكى از مهمترين زمينه ها يا عوامل تغيير سياست عثمان نيز اين بود كه بنى اميه در پيرامون او گـرد آمـده و بـزرگـان صـحـابه از همكارى با او دست كشيده بودند, اين خودخلاى بزرگ در زمـينه هاى عقايد و فقه نزد خليفه به وجود مى آورد و به ناچار امويان وكسانى چون مروان حكم و كعب الاحبار اين خلا را پر مى كردند.
ايـنـهـا مـهمترين عواملى بود كه مقام خليفه و خلافت را از درون تهى ساخت وقداست و ابهت و عـظـمـت را از آن گرفت و خليفه را بدان رهنمون شد كه آراى فقهى نادرست و سياستهاى فاقد قـانـونمندى را در پيش گيرد.
برآيند اين همه نيز آن شد كه خليفه از سيره رسول خدا گام فراتر نهد و عمل به كتاب خدا را واگذارد.

بازگشتى به سرآغاز

از آنچه گذشت دريافتيم كه اعتراض به عثمان و ناخشنودى از او انگيزه اى دينى دردرون خويش نهفته داشت و آن هم به عمل نكردن خليفه به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص )و برساختن پديدارها و آرايى نوساخته باز مى گشت كه نه در دوران پيامبر(ص ) پايه گذارى شده بود و نه در دوران دو خليفه پيشين رواج داشت .
واقـدى در حـديـثـى طـولانى به سند خود از صهبان ـ وابسته اسلميين ـ آورده است كه ابوذر به عثمان گفت : از سنت دو يار پيشينت پيروى كن تا هيچ كس را بر تو سختى نباشد.
عثمان گفت : اى بى مادر! تو را چه به اين كارها؟ ابـوذر گـفـت : بـه خداوند سوگند, هيچ دليلى جز امر به معروف و نهى از منكر براى كار خويش نيافته ام .
عـثـمـان برآشفت و [به اطرافيان ] گفت : درباره اين پير دروغگو به من نظر دهيد كه اورا تازيانه زنم , به زندان افكنم و يا او را بكشم ..., كه جماعت مسلمانان را به تفرقه افكنده است , و يا او را تبعيد كـنـم .
ابـوذر در پاسخ او گفت : آيا رسول خدا(ص ) و ابوبكر و عمر رانديدى ؟ آيا راه آنان را همين ديـدى كـه اكـنـون خـود در پيش گرفته اى ؟ تو چنان بر من مى تازى كه يك ستمگر بر مستكبر مى تازد! عثمان گفت : از سرزمين ما بيرون رو.
ابوذر گفت : همجوارى با تو چه ناخوشايند است ! كجا بروم ((176)) ؟ ايـن نـمـونـه اى از سياست عثمان و برخورد او با صحابه است , اندرز دادن به نزد اوموجب خشم و كـيـفـر و تـبـعـيـد و روا داشـتن اين تهمت است كه در وراى اين نصيحت وخيرخواهى در صف مسلمانان رخنه و تفرقه مى افكند! آيا اين اندرزده انگيزه اى جز امر به معروف و نهى از منكر داشت ؟ مگر نه آن است كه ابوبكر به توده مـسـلـمـانـان مـى گـفـت : مـرا بر راه بداريد كه من آگاهترين ـ يا برترين ـ شمانيستم ؟ يا مگر نمى گفت : اگر كار خيرى كردم مرا يارى دهيد و اگر كار بدى كردم مرا به راه آوريد؟

عثمان چرا از سيره ابوبكر دراين زمينه پيروى نكرد؟

چرا عثمان شيوه خليفگان پيشين را نمى پذيرد؟ و چرا آن سان كه آن دو با صحابه رايزنى مى كردند در احـكـام شـرعى با صحابه رايزنى نمى كند و به جاى آن مى خواهد دراحكام دين خود به تنهايى احكام نوى برسازد و تشريع كند, بى آن كه كسى دربرابر اوبايستد؟ صحابه در آن روزگار پيوسته مى كوشيدند وحدت صفهاى مؤمنان را پاس بدارند,اما خليفه از اين احـسـاس هـمـدلـى ديـنى سوءاستفاده مى كرد و در چهارچوب استوارسازى اركان سياست ويژه خويش عمل مى كرد.
دربـاره ابـن عوف نقل شده است كه با آن كه مخالف عثمان بود وقتى پس از اعتراض بر عثمان به واسـطـه تـمـام خـوانـدن نماز در منى از حضور او مى آمد به ابن مسعود برخورد.
ابن مسعود از او پـرسـيـد: مخالفت بد است .
به من رسيد كه او چهار ركعت نماز گزارد.
پس من و يارانم نيز چهار ركعت نماز گزارديم .
عبد الرحمن بن عوف گفت : به من نيز رسيد كه چهار ركعت نماز گزارده است .
اما من با يارانم دو ركعت نماز گزاردم , ولى از اين پس همان مى كنيم كه تو مى گويى , يعنى چهار ركعت نماز مى گزاريم ((177)) .
هـمـچـنـيـن در روايـت است كه به ابن مسعود گفتند: آيا تو خود براى ما حديث نمى گويى كه پيامبر(ص ) دو ركعت نماز گزارد و ابوبكر نيز دو ركعت نماز كرد؟ گـفـت : چـرا, و اكـنـون نـيـز همين حديث را مى گويم .
اما عثمان پيشوا بود و من با اومخالفت نمى كنم , كه مخالفت شر است ((178)) .
بـه ابـن عمر هم گفتند: تو بر عثمان خرده گرفتى [كه چهار ركعت نمازمى گزارد] وآنگاه خود نيز چهار ركعت نماز گزاردى ! گفت : مخالفت شر است ((179)) .
در طبقات ابن سعد نيز آمده است : تنى چند از مردمان كوفه به ابوذر كه در ربذه بود گفتند: اين مـرد رفـتـارى بـا تو كرده است كه خود مى دانى .
اينك آيا مرد آن هستى كه به پيشوايى ما پرچمى برافرازى [تا همراه تو با او پيكار كنيم ]؟ گفت : نه , اگر عثمان مرا از باختر به خاور براند باز هم فرمانبرم ((180)) .
ايـن تـصـويرى از برخوردهاى صحابه درباره خليفه در شش سال آغازين خلافت اوست .
اما همين ايـنان هنگامى كه ديدند دين در خطر است سياست خويش را تغييردادند و روياروى او ايستادند و برخى به قتل او فتوا دادند, چونان كه عايشه مى گفت :نعثل را بكشيد كه كافر شده است .
ثـقـفى در تاريخ خود از سعيد بن مسيب نقل كرده است كه گفت : مقداد و عمار پشت سرخليفه نماز نمى خواندند و او را اميرمؤمنان نمى ناميدند.
بـر ايـن پـايـه , از ديـدگاه ما, انقلاب بر ضد عثمان دلايل شخصى نداشت و دلايل آن به اختلاس بـسـتـگـان و نزديكان خليفه از بيت المال , به كارگمارى فاسقان از سوى خليفه ,آزار صحابه , باز گـرداندن رانده شدگان به مدينه و ديگر نوساخته هاى خليفه محدودنمى شد, بلكه مى توان اين انـقـلاب را بـه انگيزه دينى مهمترى باز گرداند و آن عمل نكردن خليفه به كتاب و سنت و انجام كارهايى است كه در شريعت نبود.
همين است كه برخى از صحابه را حتى بدان جا كشاند كه با قتل خـلـيـفه قصد تقرب به خداوند كنند! حتى مى بينيم برخى از صحابه وصيت مى كردند كه پس از مرگشان خليفه بر آنان نمازنگزارد ((181)) .
در تـاريـخ مـديـنه آمده است كه عبداللّه بن مسعود گفت : اين مرا خوشحال نمى كندكه تيرى به سـوى عـثـمـان افـكنده باشم و به خطا رود, و هرچند همسنگ احد طلا داشته باشم ((182)) .
او همچنين گفته بود: خون عثمان حلال است ((183)) .
حـجاج بن غزيه انصارى مى گويد: به خداوند سوگند اگر تا زمان برگشت از عصر تا شب بيشتر باقى نمانده باشد با ريختن خون وى به خداوند تقرب مى جويم ((184)) .
شـعـبـة بـن حجاج از سعد بن ابراهيم , روايت كرده است كه از عبدالرحمن بن عوف پرسيدم : چرا اصـحـاب رسـول خـدا(ص ) از عـثـمـان دفاع نكردند؟ گفت : اصحاب رسول خدا(ص ) خود او را كشتند ((185)) .
ازابـو سـعـيـد خـدرى روايـت شده است كه درباره كشته شدن عثمان از او پرسيدند:آيا كسى از اصـحـاب رسـول خـدا(ص ) شاهد قتل او بوده است ؟ در پاسخ گفت : هشتصد تن قتل او را شاهد بودند.
او همچنين به على (ع ) گفت : اگر خواستى شمشير برگير و من هم شمشير برمى گيرم , گرچه او با پيمانى كه با من سپرده مخالفت كرده است ((186)) .
آن سـان كـه واقدى روايت كرده است ابن عمر گفت : به خداوند سوگند, هركه درميان ما بود يا خـود در قـتـل شركت داشت و يا از يارى خليفه خوددارى مى ورزيد ونظاره گر بود.
سعد بن ابى وقـاص هـم مـى گـويـد: مـا از يارى خوددارى ورزيديم در حالى كه اگر مى خواستيم از او دفاع مى كرديم .
ايـن دو روايت اخير بخوبى گوياى آن است كه صحابه مى توانستند از خليفه دفاع كنند, اما از اين كار خوددارى ورزيدند.
ما در مقابل اين واقعيت , يا بايد سعد و ابن عمر رافاقد غيرت دينى بدانيم و يا بايد بگوييم از ديدگاه آنان قتل خليفه جايز بوده است , فرض سومى امكان پذير نيست .
نـامـه مـردمـان مـديـنه به مردمان شهرهاى ديگر يكى از نشانه هاى گوياى اين حقيقت است كه شـورش بـرضـد عثمان انگيزه اى دينى داشت .
در اين نامه آمده است : شما براى جهاد در راه خدا برخاسته ايد و آيين محمد را مى خواهيد, كه آنان كه پيش از شما بودند(خلفكم ) ـ و به روايت كامل ابن اثير خليفه شما (خليفتكم ) ـ دين محمد(ص ) را تباه كرده و وانهاده اند...پس برخيزيد و فرا آييد و آيين محمد را به پا داريد ((187)) .
هـمـچـنين در نامه مهاجران ديرين خطاب به صحابه و تابعينى كه در مصر بودند آمده است : اما بـعد, به سوى ما آييد و خلافت رسول خدا را دريابيد, پيش از اين كه علاقمندانش آن را دريابند..., كـتـاب خـدا تـبـديل شده , سنت رسول خدا تغيير كرده واحكام دو خليفه پيشين جاى خود را به احـكـامـى ديـگر داده است .
اينك همه باقيماندگان صحابه و تابعين را كه نامه ها را مى خوانند به خـداونـد سـوگـند مى دهيم كه اگربه خدا و روزواپسين ايمان داريد به يارى ما آييد و حق را بر همان راه روشنى استوار سازيد كه پيامبرتان و خليفگان او به شما سپردند.
از طرقى چند و به اسنادى فراوان نقل شده است كه عمار مى گفت : سه تن بر كفرعثمان گواهى مى دهند و من چهارمين و استوارترين آنهايم , چرا كه خداوند فرمود: هركس بدانچه خداوند فرو فرستاده است حكم نكند كافر است ((188)) .
من گواهى مى دهم كه او به چيزى جز آنچه خداوند فرو فرستاده حكم كرده است .
هـمـچنين به طرقى چند درباره زيدبن ارقم نقل شده است كه از او پرسيدند: به چه دليل به كفر عثمان حكم كرديد؟ گفت : به سه چيز: ثروتهاى عمومى را در اختيارثروتمندان قرار داد, اصحاب مـهـاجر رسول خدا(ص ) را به منزله آنهايى گرفت كه با خدا ورسول او سر جنگ داشتند و به غير كتاب خدا عمل كرد ((189)) .
افزون بر اينها, روايتهاى فراوان ديگرى حاكى از اين وجود دارد كه خليفه سوم عمل به كتاب خدا و سـنـت رسـول او و سيره دو خليفه پيشين را وانهاده بود و همين خودبيشترين نقش را در قتل او داشـت .
ايـن عـمـل نـكـردن بـه كـتـاب خدا را هم نمى توان به مصداقهايى چون نزديك ساختن خـويـشـاونـدان نـاپيراسته به دستگاه خلافت محدود كرد.
هرچند اين خود در ضمن دايره عمل نكردن به كتاب خدا جاى مى گيرد.
اكـنـون ايـن مـقـدمـه را وا مى نهيم و پژوهش اصلى خود را پى مى گيريم , بدان اميد كه باآنچه گذشت كسى را به خشم نياورده باشيم : چه اين ديدگاهى است كه مقتضاى سخن طبرى و ابن اثـيـر و ديـگر مورخان است و احتمالا همين نيز يكى از آن عوامل و دلايل قتل خليفه است كه اين مورخان براى رعايت حال عامه مردم از نقل آن بيم داشته اند.
بـا ايـن هـمـه , چـونان كه پيشتر هم گفتيم به عقيده ما بررسى متون تاريخى و آگاهى يافتن از حقيقت , ضرورتى علمى است كه بايد در همه روايتهاى تاريخى در پى آن بود,و طرح يك ديدگاه يا برگزيدن و قويتر دانستن ديدگاهى ديگر در چنين پژوهشهايى عيب نيست , چه , در اين گونه پژوهشها اين ادله است كه محقق را بدان مى كشاند كه ديدگاهى را برگزيند و ديدگاهى ديگر را وانهد.
ايـن ديـدگاه مورخان , و اين كه طبرى و ابن اثير داستان كسانى را كه براى اقدام معاويه به تبعيد ابـوذر دلـيـل جسته اند, يا اين كه ابن اثير چنين كارهايى را به رغم تواتر نقل ,از جانب معاويه بعيد مى داند, زشت و ناستوده است , زيرا مورخ نبايد در نقل رخدادهاى تاريخ از كسى جانبدارى كند.
به هر روى , مجموعه دلايلى همانند نامه صحابيان مدينه به مردمان ديگر شهرها,نامه مهاجران به صحابيان و تابعين مصر و گفته ها و برخوردهاى صحابه در برابر عثمان وسرانجام اين كه قتل او را روا شـمـردند و برخى آن را مايه تقرب به خداوند دانستند, اينهاهمه دست به دست هم مى دهد و اين احتمال را تقويت مى كند كه شورش بر ضد خليفه عثمان در درون خود انگيزه اى دينى نهفته داشـت و خليفه قربانى نوساخته هاى دينى خود شد.
هر چند از ديدگاه ما عوامل اقتصادى و مالى نيز بى تاثير نبود.
ايـن در حالى است كه از آن سوى كسى درباره قتل عمر بن خطاب يا على بن ابى طالب (ع ) نگفته است كه نوساخته هاى آنان علت كشته شدنشان بود.
بلكه برعكس مشاهده مى كنيم مسلمانان براى ايـن دو مـى گـريـند, تشييعشان مى كنند, بر آنان نمازمى خوانند, با حزن و اندوه آنان را به خاك مـى سپارند.
قاتلشان را دستگير مى كنند, اما دربرخورد با قاتل يا قاتلان عثمان چنين نمى كنند و حتى او را در شش ساله دوم دوران خلافتش به بدعتگذارى و برساختن چيزهايى به نام دين متهم مى كنند و پس از كشته شدنش نيز بى رغبتى اظهار مى نمايند و حتى پيكر او را پس از گذشت سه روز به خاك مى سپارند.
مـا با طرح اين سخنان در پى آن نيستيم كه ديگران را هم بدانچه مى گوييم ملزم سازيم , چه آنان خود اختيار دارند ومى توانند بپذيرند يا نپذيرند.
در داستان وضو, آن مردم چه كسانى بودند و چه منزلتى داشتند؟ در آنچه گذشت به مساءله زمان نزاع و اختلاف بر سر وضو و نيز طرفهاى اين نزاع و اختلاف پرداختيم و اينك جاى آن است كه براى كامل شدن اين جستارببينيم آن برخى از مردم كه در سخن عثمان آمده كه با شيوه وضوى او مخالفت داشتندچه كسانى بودند.
اظـهـار نـظـر قطعى درباره فهرست نامهاى اين كسان كارى بجد دشوار است .
اماشواهد و قراين دسـت كـم ما را بدين رهنمون مى سازد كه آنها از پيشتازان و فقيهان صحابه و از كسانى بودند كه در مواضع و ديدگاههاى متعددى با خليفه مخالفت كرده بودند.
ما بر پايه سه دسته از قراين و شواهد زير به نامهاى برخى از اين كسان پى مى بريم : 1 ـ اجـتـهـادهاى عثمان و مخالفان اين اجتهادها, كه پيشتر و به صورتى خلاصه به مواردى از اين اجتهادها و مخالفتها پرداختيم .
2 ـ مـخـالـفـان صـحابى اجتهادهاى عثمان كه پيشتر نامهاى آنان را آورديم و بويژه ازكسانى كه عثمان را بسيار خطاكار مى دانستند و خود در اين باب نامور شدند يادكرديم .
3 ـ دقت و تاءمل در اين نكته كه آيا اين برخى از مردم چه كسانى بودند و آيا آنان آنچه را هم تاءييد كننده , شيوه وضوى عثمان است روايت كرده اند يا خير.

برخى از مردم در برخورد با ديگر نوساخته ها

1 ـ نـمـاز در مـنى پيشتر چندين بار درباره روايات تمام خواندن نماز در منى از سوى خليفه سوم سـخـن گـفتيم .
اينجا بار ديگر در آن روايتها مى نگريم تا از اين رهگذر نامهاى مخالفان او در اين مساءله را بيابيم و سپس ببينيم كه آيا در مساءله وضو هم در صف مخالفان او بوده اند يا نه .
عـبـدالرحمن بن عوف از كسانى است كه در حديثى طولانى ((190)) اين ديدگاه و اين پندار تازه خليفه را نقد و رد كرد.
ابوهريره , ابن عمر و حتى عايشه هم روايت كرده اند كه نماز در سفر دو ركعت است .
گرچه عايشه ـ چـونـان كـه در گفتارهاى آينده خواهيد خواند ـ پس از كشته شدن عثمان نماز را تمام و چهار ركعتى خواند ((191)) .
ابن عباس يكى از ديگر كسانى است كه مى گويد: رسول خدا(ص ) در زمانى كه درامنيت بود و از هـيـچ كس جز خدا ترس نداشت [به منى ] بيرون شد و تا زمان بازگشت نمازرا دو ركعتى به جاى آورد.
سـپـس ابوبكر در زمانى كه در امنيت بود و از هيچ كس جز خداترسى نداشت بيرون شد و تا بـازگـشـت نـمازرا دو ركعتى گزارد.
سپس عثمان هم در دوسوم يا در پاره اى ازدوران خلافت خويش چنين كرد, اما پس از چندى نماز را چهارركعتى خواند ((192)) .
از عـروه روايـت شـده است كه گفت : رسول خدا نماز چهار ركعتى را در منى دوركعتى خواند, ابـوبـكـر نـمـاز را در مـنى دو ركعتى خواند.
عمر نماز را در منى دو ركعتى خواند.
عثمان هم در دوره اى از حـكـومـت خـود نـمـاز را در مـنـى دو ركـعـتـى خـواند.
اما پس ازچندى آن را تمام خواند ((193)) .
عثمان خود نيز پس از اعتراض مردم اعتراف كرد كه اين نماز نه سنت رسول خداست و نه سنت دو خـلـيـفه او.
از حميد درباره عثمان روايت شده است كه نماز رادرمنى چهار ركعتى خواند و آنگاه خـطـبـه ايراد كرد و در خطبه اش گفت : اى مردم , سنت فقط سنت رسول خدا(ص ) و سنت دو خليفه اوست .
اما امسال از مردم رفتارى ديگر سرزد و من ترسيدم كه آن را سنت گيرند ((194)) .
بـر پـايـه آنـچه گذشت چنين به دست مى آيد كه ديدگاه تازه عثمان درباره نماز مسافردر منى مخالفت نامبردگان صحابى زير را در پى داشته است : على بن ابى طالب , عبد الرحمن بن عوف , عبداللّه بن مسعود, ابوهريره .
پـيشتر از اينها نيز پيامبر اكرم (ص ), دو خليفه پيشين , و خود عثمان در سالهاى پيش بااين نظريه عملا مخالفت كرده بودند, چه , آنان نماز را شكسته مى خواندند و بدين سان مى توان آنان را نيز در شمارمخالفان ياد كرد.
هـمـچـنـيـن در ايـن زمـيـنـه عـبـداللّه بـن عـبـاس ((195)) , عبداللّه بن عمر ((196)) , عمران بـن حـصـيـن ((197)) , انـس بـن مـالك ((198)) , حفص بن عمر ((199)) , عروة بن زبير ((200)) , وعايشه ((201)) كه همه از سران صحابه بودند با عثمان مخالفت كرده اند.
بنابراين , فهرست مخالفان عثمان دراين ديدگاه تازه فقهى از قرار زير است : پيامبر اكرم (ص ). ابوبكر.
عمربن خطاب .
على بن ابى طالب .
عبدالرحمن بن عوف .
عبد اللّه بن عباس .
ابوهريره .
عبداللّه بن مسعود.
عبداللّه بن عمر.
انس بن مالك .
عروة بن زبير.
عمران بن حصين .
حفص بن عمر.
عايشه بنت ابى بكر.
مـا در ايـنـجـا روايـت كـنندگان نماز شكسته پيامبر در منى و همچنين روايت كنندگان شيوه دوخـلـيـفه پيشين را در شمار مخالفان فقهى عثمان دانسته ايم , اما به هر روى احاديث مخالف با شيوه نماز عثمان آن اندازه فراوانند كه شايد برشمردن همه آن ها كارى دشوارباشد.
ابـن حـجر عسقلانى مى گويد: احمد و بيهقى در حديثى درباره عثمان آورده اند:چون عثمان در مـنـى چهار ركعت نماز گزارد مردم با او مخالفت كردند ((202)) .
از ابن عباس نيز حديثى بمانند ايـن روايـت شـده اسـت ((203)) .
بـر ايـن پـايه روشن مى شود مخالفان عثمان مردم فراوانى از صـحابيان و تابعين بودند و خود جريانى قوى را در برابر رويكردتازه خليفه تشكيل مى دادند.
البته درايـن مـيـان به دست گرفتن زمام امور مسلمانان از سوى عثمان و سختگيرى و خشونت او در بـرابـر مـخالفان , برخى از مخالفان صحابى فقيه او رابدان كشاند كه يا سكوت گزينند و يا از بيم بـرخـورد سخت خليفه يا از بيم آن كه اختلاف به نتايج ناخوشايندى براى آينده اسلام و مسلمانان بينجامد دربرخى از آرا و ديدگاههاى خليفه با او همسويى كنند.
ازاين روست كه مى بينيم به رغم آن كـه بـه طور قطعى مى دانندادعاى عثمان باطل و بى دليل است همانند او نماز مى گزارند, و ايـن هـمـه يـا از بـيـم جان است و يا براى جلوگيرى از هرگونه فتنه , چرا كه مخالفت و اختلاف انگيزى شراست ((204)) .
اعـتـراضـهاى صحابه به خليفه نيزاشاره بدين دارد كه آنان هر چند از سر ترس ياچشمداشت يا به انـگـيزه هاى ديگر او را همراهى مى كردند, اما براى وى چنين حقى قائل نبودند كه به نوساختن و بدعت گذاشتن در دين كه در آيين مسلمانى كارى نارواست دست يازد.
حتى آنها كه درنوپردازيهاى ديگر عثمان او را همراهى مى كردند نيز در آنچه ازپيامبر(ص ) درباره وضـو روايت مى كرد با او هماواز نبودند.
از همين روست كه مى بينيم روايت وصف وضوى پيامبر از زبان عثمان به راويانى چند محدود مى شود كه شمار آنان از شمار انگشتان دست افزون نيست .
در راءس ايـن راويـان اندك حمران بن ابان را نيزمى بينيم كه از اسيران عين التمر بود و درسال سوم خلافت عثمان به اسلام گرويد! 2 ـ بخشيدن عبيداللّه بن عمر بى گمان قصاص يكى از مهمترين حدود الهى است كه به هدف برپا داشتن عدالت و باز داشتن ستمگران , در فقه اسلامى بر آن تاءكيد فراوان شده است .
از عـمـربـن خـطاب روايت شده است كه چون رفتار فرزندش عبيداللّه با هرمزان راشنيد گفت : بـنـگريد كه اگر من از دنيا رفتم از عبيد اللّه بر آنچه با هرمزان كرده است بينه بخواهيد: آيا او مرا كشته است ؟ اگر عبيداللّه بينه بياورد خون آن مرد در برابر خون من , واگر بينه نياورد عبيداللّه را در برابر قتل هرمزان قصاص كنيد ((205)) .
عثمان هم پيش از آن كه به خلافت برسد همين نظر را داشت ((206)) .
از ابن وجزه روايت شده است كه به نقل از پدرش گفت : در آن روز عبيداللّه را ديدم كه عثمان با او گـلاويـز شـده و بـه وى مى گويد: خدا تو را بكشد.
مردى را كشتى كه نمازگزار بود, و دخترى خـردسـال را [يـعنى دختر ابولؤلؤ] و يكى ديگر كه در ذمه رسول خدا(ص ) بود [يعنى جفينه ]؟ روا نيست تو را چنين واگذارند ((207)) .
اما هنگامى كه به خلافت رسيد از اين نظر برگشت و تصميم گرفت درنگ ورزد وكارى نكند در حـالى كه عمر كشته شده است پسر او نيز كشته شود.
او همچنين , بر پايه ادعاى فقهى اش خود را ولـى دم مـى دانـسـت و بـر هـمين اساس از عبيداللّه گذشت و او راقصاص نكرد, و ديه مقتول را متوجه بيت المال دانست .
كـسـى كـه عثمان را به اتخاذ چنين ديدگاهى درباره قصاص عبيداللّه واداشت عمروبن عاص , و دليل وى نيز آن بود كه اين رخداد پيش از خلافت عثمان روى داده است .
به هر روى عثمان با اين كرده و با اين حكم خود با ديدگاه نامبردگان زير مخالفت ورزيد: عمر بن خطاب ((208)) , على بن ابى طالب ((209)) , مقداد بن عمرو ((210)) , زياد بن لبيد بياضى انصارى ((211)) , سعد بن ابى وقاص ((212)) , بزرگان صحابى رسول خدا(ص ) ((213)) , مهاجران و انصار ((214)) , مهاجران نخستين ((215)) و مردم ((216)) .
اين نيز گذشت كه عثمان خود هم ديدگاهى مخالف ديدگاه پيشين خويش داشت .
3 ـ نـپـذيرفتن گواهان و اجرا نكردن حدود درباره عثمان آمده است كه فرمان دادحدود را اجرا نكنند و گواهى گواهانى را كه بر ميگسارى كردن وليد بن عقبه گواهى داده اند نپذيرند.
در اين كار عثمان نيز نامبردگان زيربا وى مخالفت داشتند: عـلـى بـن ابـى طـالـب ((217)) , طـلـحـه ((218)) , زبـيـر ((219)) , عـايـشـه ((220)) , عـبداللّه بن مسعود ((221)) , جندب بن زهير ((222)) , ابى حبيبه غفارى ((223)) , گروهى از اصحاب رسول خدا(ص ) ((224)) , و مردم ((225)) .
آنـچـه گذشت مجموعه اى از آراء و ديدگاههاى فقهى عثمان در وضو, نماز, قصاص و حدود بود كـه مـخـالـفـت شـمار فراوانى از صحابه و تابعين را در پى داشت .
در گفتارمورخان و راويان در بسيارى از موارد از اين مخالفان با واژه مردم ياد شده و اين , خود,از فراوانى شمار مخالفان فقه و ديدگاههاى فقهى عثمان خبر مى دهد.
ايـن مـخـالـفـان بـراى مـخـالفت خود دلايلى روشن و قاطع مى آوردند و دربرابرخليفه احتجاج مى كردند كه چرا حدود را وامى نهد و ديدگاه او و نظرياتش با آنچه از رسول خدا(ص ) رسيده و در قرآن آمده مخالف است .
روشـن است با چنين وضعى وقتى خليفه بر ديدگاههاى خود همچنان اصرار داشت اين مخالفان ناچار بودند يا از سر انتقاد او را واگذارند و يا به عنوان ناراضى سكوت كنند.
بدين سان تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه گرچه در اخبارو روايات آمار دقيق مخالفان و نامهاى هـمـه آنـان نيامده , اما با اشاره هايى گوناگون همانند مردم , مردمانى ازاصحاب پيامبر(ص ), گـروهـى از اصحاب پيامبر(ص ), گروهى از مهاجران و انصار وواژگانى ديگر از اين دست از آنها ياد شده است .
مـا از رهـگذر بررسيهاى خود توانستيم برخى از افراد مزبور را كه با اين واژه هاى نامشخص از آنان ياد شده است بيابيم و بشناسيم .
ازطـريق زهرى نقل شده است كه ابن شاس جذامى يكى از نبطيان شام را كشت .
خبر را به عثمان رسـانـدنـد و او نـيـز به قتل وى فرمان داد.
زبير و مردمانى از اصحاب رسول خدا(ص ) با عثمان دراين باره سخن گفتند و وى را از قتل آن مرد نهى كردند.
راوى مى گويد: پس از گفتگوى اين گروه عثمان براى مقتول هزار دينار ديه تعيين كرد ((226)) .
در ايـن روايـت , چـونـان كـه مى بينيد, از ميان همه مخالفان تنها نام زبير آمده و از ديگرراويان با عـبـارت مـردمـانـى از اصحاب رسول خدا(ص ) ياد شده است .
اما بررسى بيشترما را بدين نكته رهنمون مى سازد كه راويان حديث نبوى لا يقتل مسلم بكافر ((227)) , ياكسانى كه روايتى بدين مـعـنى از پيامبر(ص ) يا از صحابه نقل كرده و يا كسانى كه به اين حديث ملتزم شده اند عبارتند از: عـمـر بـن خـطـاب ((228)) , عـلى بن ابى طالب ((229)) , مالك اشتر ((230)) , قيس بن سعد بن عـيـاده ((231)) , عـايـشـه ((232)) , عـبداللّه بن عباس ((233)) ,عبداللّه بن عمر و عاص ((234)) , عبداللّه بن عمر بن خطا ((235)) , عمران بن حصين ((236)) .
بـنابراين مى توان بدين گمان رسيد كه برخى از اين نامبردگان همان كسانى بودند كه با عثمان گـفـت و گو كردند و او را از كشتن مسلمان به قصاص قتل ذمى بازداشتند, چرا كه روشن است نـهـى كـنـنـدگـان عـثمان و كسانى كه با او گفتگو كردند لزوما بايد از راويان حديث نبوى و از مـعـتـقـدان بـه ايـن حـديـث باشند, چه , معنايى ندارد آنان بدون هيچ دليل ومستندى از ناحيه پـيامبراكرم (ص ) در اين باره با خليفه سخن گفته و وى را از آنچه قصدانجامش داشته است نهى كرده باشند.
ديـدگـاههاى فقهى عثمان به وضوى باسه بار شستن اعضاء, تمام خواندن نماز در منى ,مسامحه درقـصـاص , ابطال حدود و قتل مسلمان به قصاص ذمى محدود نمى شود, بلكه خطبه نماز عيد و مقدم داشتن آن بر نماز را هم در برمى گيرد.
4 ـ مـقـدم داشـتـن خـطبه بر نماز عيد ابن منذر به سند صحيحى درباره عثمان ازحسن بصرى روايت كرده كه گفته است : نخستين كسى كه پيش از نماز خطبه خواندعثمان بود.
او نماز مردم را امـامـت مـى كرد و سپس برايشان خطبه مى خواند.
اما ديدكسانى از مردم به نماز نرسيده اند.
از همين روى چنين كرد, يعنى خطبه را پيش از نمازخواند ((237)) .
ايـن در حالى است كه آنچه از پيامبر(ص ) روايت شده اين است كه خطبه را پس ازنماز مى خواند.
عـلـى بـن ابـى طـالـب ((238)) , عـبـداللّه بـن عباس ((239)) , عبداللّه بن عمر ((240)) ,ابوسعيد خـدرى ((241)) , جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى ((242)) , انـس بـن مـالـك ((243)) , عبداللّه بن سـائب ((244)) و بـراء بـن عـازب ((245)) از روايـت كنندگان اين حديثند, و افزون بر اين , خود عثمان نيز در يك دوره ازخلافت خويش نخست نماز را به جاى مى آورد و سپس خطبه مى خواند.
از آنـچـه گذشت مى توان دريافت كه مخالفان عثمان از صحابيان پيامبر(ص ) بودند, نه از كسانى كه از گرايشهاى منحرف و دور از اسلام اثر پذيرفته بودند.
اكنون كه برخى از ديدگاههاى فقهى خليفه سوم عثمان بن عفان را بررسيديم ونامهاى مخالفان او را كه از صحابيان برجسته اند ديديم و نيز اينك كه دريافتيم چگونه ديدگاههاى فقهى خليفه با فـقـه ديـگـر صـحـابيان مخالف بوده است , اين حقيقت برايمان روشن مى شود كه مقصود از واژه مـردم در بـرخـى از روايتهاى وضو برخى از همين نام آوران و بزرگان صحابه است و عثمان در برابر چنين كسانى مكتب تازه خود را درمساءله وضو بنياد نهاده است .
با آنچه گفتيم پذيرفتن اين سخن كه عثمان در وضو و در برخى زمينه هاى ديگربدعتگذارى كرد دور نـمـى نـمـايـد و مـى تـوان بـه طـور قطعى گفت : فقه خليفه سوم با فقه صحابه همسويى و همنواختى نداشت و خليفه در فهم و استنباط و در برگرداندن فروع به اصول گرفتار خطا بود و علتهايى كه براى احكام استنباط مى كرد و وجوه استحسانى كه بدانها تمسك مى جست مورد تاءييد و پذيرش قرار نگرفت , مگر از سوى شمارى اندك كه انگيزه هاى مختلف سياسى , فقهى , اجتماعى و حتى طايفه اى و قبيله اى آنان رابدين موضع كشانده بود.
به خواست خداوند در جايهاى ديگرى از اين كتاب به اين انگيزه ها نيز خواهيم پرداخت .
با آنچه گذشت اين هم روشن مى شود كه مخالفت صحابه با وضوى عثمان كه او را ناگزيرساخت براى تقويت ديدگاه خود از هر شيوه ممكن بهره جويد, جاى هيچ شگفتى ندارد.
ايـن هم ناگفته نماند كه البته در اين ميان برخى از نزديكان عثمان كوشيدند با اين نوساخته هاى عثمان همنواختى كنند و آنها را در ميان مسلمانان بگسترانند.
با گذر زمان برخى از مسلمانان نيز بـا ايـن شـيـوه هـاى تازه خو گرفتند و به محض آن كه روزگارحكمرانى معاويه و يارانش يعنى هـمـانـهـا كه پيشتر نيز در گستراندن فقه عثمانى نقشى برجسته داشتند فرا رسيد افكار و آراى خليفه سوم به صورت مكتب فقهى بزرگى درآمدكه خليفه شخصا بنيان آن را نهاده بود و امويان نـيـز بـه نـوبه خود آن را تكميل كردند ومبلغان اموى آن را قاعده مند ساختند و توده اى بيرون از شمار مسلمانان از آن پيروى كردند.
بـه هـر روى , از مـطاوى آنچه گذشت نام پر درخشش برخى از صحابيان نامور رخ ‌مى نمايد كه با ديدگاههاى فقهى عثمان ـ شايد در همه يا بسيارى از زمينه ها ـ مخالفت داشتند و با وانهادن فقه خـليفه سوم و پيروان او و ديدگاههاى فقهى اين مجموعه و نيز باپيگيرى و اخلاص مى كوشيدند فقهى را كه از رسول خدا(ص ) گرفته اند به همه مردم برسانند.
نـامـورانى چون على بن ابى طالب , عبد اللّه بن عباس , طلحة بن عبيد اللّه , زبير بن عوام , سعد بن ابـى وقاص , عبد اللّه بن عمر و عايشه در راءس اين مخالفان بودند.
از همين گروه مخالفان بود كه كسانى به قتل خليفه فتوا دادند و كشتن او را جايز اعلام كردند.
كسانى پشت سر او نماز نگزاردند, كـسانى او را امير مؤمنان نناميدند, كسانى چون عبدالرحمن بن عوف و ابن مسعود وصيت كردند پـس از مرگشان عثمان بر آنان نمازنخواند, و سرانجام از ميان همين مخالفان و به پيروى از آنان بود كه گروههاى مهاجم اجازه ندادند بر او نماز بخوانند و يا او را در بقيع به خاك بسپارند.
اينها همه زاييده برساخته ها و نوساخته هاى عثمان در مسائل دينى بود, چه اگر زنجيره رخدادها را با تاءمل و دقت و بدور از تعصب و جانبدارى پى گيريم , اين را بسيار دور ازباور خواهيم يافت كه ـ چونان كه برخى از نويسندگان مدعى اند ـ اين صحابيان پيامبر(ص )تنها به علت درهم ريختگى اوضـاع اقـتـصـادى و يـا بـدى تدبير سياسى و نظام ادارى برخليفه شوريده باشند.
از ديدگاه ما مـهـمـتـريـن عـلـت ايـن شـورش عـلتى دينى بود, و اين حقيقت را از برخى روايتهاى پيشگفته درمى يابيم .
اينك براى روشن تر شدن اين حقيقت نگاهى دوباره به برخى از اين روايتها مى افكنيم : هاشم مرقال مى گويد: اين اصحاب محمد و قاريان قرآن بودند كه چون وى نوساخته هايى در دين آورد و بـا حـكـم كـتـاب خدا مخالفت ورزيد او را كشتند.
اين درحالى است كه مى دانيم اصحاب محمد(ص ) مردمانى ديندار و صاحبنظر در مسائل مسلمانان بودند ((246)) .
هـنـگامى كه عمرو عاص از عمار مى پرسد چرا او را كشتيد در پاسخ مى گويد:مى خواست دين را عوض كند ((247)) .
عـمـار در جـايـى ديـگر مى گويد: صالحانى او را كشتند كه با ستم مخالف بودند و به معروف امر مى كردند ((248)) .
زبير مى گويد: او را بكشيد كه دينتان را ديگرگون كرده است .
عايشه هم مى گويد: نعثل را بكشيد كه كافر شده است .

روايتهاى برساخته

طـرفداران مكتب عثمان احاديثى از زبان مخالفان عمده خليفه برساختند تا از اين رهگذر بتوانند وضوى او را تقويت كنند.
يكى از اين احاديث ساختگى روايت ابونضراست كه در آن مى گويد: عـثـمان , در حالى كه طلحه و زبير و سعد و على (ع ) نزد او بودند آبى براى وضوخواست .
آنگاه در حـالـى كـه آنان مى نگريستند وضو ساخت , او روى خود را سه بارشست .
سپس سه بار روى دست راسـتـش آب ريـخت و آنگاه آن را سه بار شست .
سپس سه بار روى دست چپش آب ريخت .
سپس روى پاى راستش آب پاشيد و آنگاه آن راسه بار شست .
سپس روى پاى چپش آب ريخت و آنگاه آن را سـه بـار شـسـت .
پـس از آن بـه كسانى كه آنجا حاضر بودند گفت : شما را به خداوند سوگند مـى دهـم , آيـا مـى دانـيـدرسـول خـدا(ص ) همان گونه وضو مى گرفت كه هم اكنون من وضو گـرفتم ؟ گفتند: آرى .
اين پرسش و پاسخ به واسطه خبرى بود كه درباره وضوى برخى از مردان به او رسيده بود ((249)) .
ايـن روايـت , افزون بر اين كه چنان كه بوصيرى مى گويد سندش به ابى نضر كه مى رسد منقطع مـى شـود و از اين روى به لحاظ سند بى اعتبار است , از نظر متن نيز فاقداعتبار است , چه , وضويى كـه درايـن روايت تصوير شده بدون مسح است , در حالى كه به اتفاق همه مسلمانان وضوى بدون مـسـح مـجزى و بسنده نيست .
با اين حال چگونه مى توانند چهار تن از بزرگان صحابه بردرستى چنين وضويى گواهى دهند؟ بـنـابـرايـن پذيرفتنى تر آن است كه اين روايت , در كنار اين احتمال كه متن بكلى بى اعتبار باشد, روايـتـى تـبليغى و سياسى باشد, چرا كه مى بينيم راوى بر سه بار انجام هرفعل و بر شستن پاها تاءكيد مى كند.
اما مسح سر را از ياد مى برد, زيرا آنچه موضوع نزاع خليفه و آن چهار تن است همين سه بار تكرار و همين شستن پاست , نه مسح سر.
از متن روايت پيشگفته اين نيز دريافت مى شود كه مقصود از برخى مردان درآخرين جمله روايت همين چهار تن يعنى طلحه , زبير, على (ع ) و سعد است .
اين هم كه راوى اين خبر را به آن چهار تن نسبت داده و از حضور آنان و گواه بودن آنان بر وضوى خـلـيـفـه خبر داده , براى كاستن از اهميت مساءله است , زيرا آنان ـ چنان كه تاكنون دانستيد ـ از مخالفان عمده فقه عثمان و از جمله همان مردم مخالف شيوه وضوى خليفه بودند.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation