بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چرا مسلمان شدم, مهناز رئوفی ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - چرا مسلمان شدم
     02 - چرا مسلمان شدم
     03 - چرا مسلمان شدم
     04 - چرا مسلمان شدم
     fehrest - چرا مسلمان شدم
 

 

 
 

وضعيت دروني عائله بهايي

جا دارد مختصري نيز در رابطه با وضعيت و حال وهواي داخلي خانواده بها سخن به ميان آوريم كسي كه ادعا مي كند براي نظم عالم آمدهو شعارش صلح و دوستي و عدم كينه و دشمني است و به زعم خويش «رگ جهان به دست پزشكداناست (يعني خودبها) درد را مي بيند و درمان را مي شناسد» بايد پرسيد چرا درد بيدرمان خانواده خودش را معالجه نكرد؟ بهائيان دباره تمام بدكاريهاي مبلغين و حتياعضاي محافل و اياديان و غيره وغيره را به حساب اين مي گذارند كه نبايد به اعمالافراد نگريست زيرا انسان جايز الخطاست و بايد خود را در نظر داشت و هنگاميكه سخناز بطن خانواده آشفته و كينه توز خود بها و عبدالبها به ميان ايد مي گويند تماپيامبران چنين وضعيتي داشته اند و بهر حال كساني به دشمني با آنها برخاسته است؟ اولا كه هدف پيامبران چنين نبوده ثانيا اگر چنين نيز باشد لااقل به خود بگويند چرادر چنين مواقعي بها اعظم و اشراف از ساير پيامبران نيست و همانند آنهاست. مگر اوصلاي وحدت عالم انساني و صلح جهاني بر پايي عدل و انصاف و دوستي نمي زند او كه خودرا منجي عالم بشريت مي داند بايد خانواده اش و يا اطرافينش نمونه يك اجتماع سالم وانباشته از محبت و دوست باشند.

لذا در اين سفر شوقي افندي و يكي دو نفر ديگر رافرستاد مسافرين چون ببهجي رسيدند و از كار زيارت فارغ شدند در اتاقهايي كه جنب قصرو منزل محمدعلي افندي بود منزل گزيدند و بخواندن اشعار و مناجات پرداختند و در اينوقت شوقي افندي بديشان اشاره كرد كه قصائد وجديه بخوانيد و مقصودش از قصائد وجديهاشعاري بود كه در مدح عبدالبها و هجاي مخالفان اوست. يكي از آنان شروع به خواندناشعاري كرد كه ترجيعانش را هم آهنگ بصداي بلند با يكديگر از روي شوق و شور ميخواندند چون اصل آن اشعار بسيار سست و مطالبش نادرست و ذم بندگان خداست از ذكرشصرف نظر كرده براي نمونه يك بندش را مي گويم «واللهزيك فسرج غرازيل غبي تر شد ناقض اكبر خورسند به اين شد كه رئيسالبها شد، هي هي چه به جا شد، هي هي چه به جا شد! جمله اخير را همه با هم دو مرتبهمي خواندند و مقصود از ناقض اكبر محمد علي افندي است اين اشعار را كه با آن طرزمخصوص در مقابل خانه او مي خواندند البته معلوم است در خود محمد علي افندي و زن وفرزند و كسانش كه به گوش خويش اين سخنان ناسزا را مي شنيدند چه تاثيري داشت و بهآنان چه مي گذشت. ولي ما را چنان تعصب فرا گرفته بود كه در حسن و قبح اين قبيلاعمال نظري نداشتيم و اين جمله را مبدل به خلوص و شدت ايمان خود دانسته رافت ورحمت در حق آنان را جايز نيم شمرديم» فروغيه خانم سخت طرفدار محمد علي افندي بوداما خودش نيز يك مجمعي ساخت و به مخالفت عبدالبها برخاست كتابي هم در رد پدر وبرادرش (حسينعلي و عباس افندي) نوشته است بعد از مرگ حسينعلي بها طبق وصيت بها دركتاب عهدي اداره امور به دست عباس افندي بود اما در اين وصيت نامه كه بهائيانهميشه آنرا تلاوت مي كنند صراحتا جانشيني پس از عبدالبها را به محمد علي افنديداده با اين جمله: «قد اصطفينا الاكبر بعد الاعظم» يعني غصن اكبر كه همان محمد علي است را پس از غصناعظم قرار داديم و تعجب اينجاست كه چطور كسي كه ادعاي خداييمي كند نمي داند پسر دومش از اشرار و معاندين مي شود و او را جانشين دوم قرار ميدهد اما بعد از اينكه دوره خلافت عبدالبها به پايان رسيد نوه دختري خود را (شوقافندي) جانشين خود كرد و اينهم بر اثر تلاشهاي بيش از حد دختر عبدالبها بود1 ازاينرو اعترض بسياري بر عبدالبها شد و به علت رفتارهاي نابهنجار و غير عادي شوقيافندي (ولي امراله) بيشتر بهائياني كه از نزديك او را ديده بودند و با وي آشناييداشتند از بهائيت برگشتند و به عبدالبها اعراض كردند. عبدالبها در عكا با سيلمخالفتها و اعراضها، اختلافها و دوگانگي ها روبرو بود و هرگز هم بين احباب آن دياركوچكترين صلح و دوستي و يا محبت و اتفاق ايجاد نشد. بهائيان مقيم ايران كه از طلعتروي بي مثال دوست دور بودند راحت تر بودند چراكه هر چه مي شنيدند صلح و صفا ودوستي و محبت بود و فكر مي كردند ياران بها در عكا و حيفا علم صلح را برافراشتهاند و امر جمال قدم (بها) عالم را فرا گرفته در صورتيكه اختلافها در بين خود يارانعكا و حيفا قصر بهجي (منزل و مقبره آنها) آنچنان شديد بود كه اداره امور از عهدهعبدالبها خارج شده بود.

خيانتها و جنايتهايي كه در بين بهائيان ثابت وموحد رخ مي داد كمر امر را شكسته بود وفغان ساكنين غير بهايي آن ديار را هم درآورده بود. مختصرا به يكي از خاطرات آقاي صبحي گوش مي كنيم: روزي با روحي افندي،نوه عبدالبها يعني خواهر شوقي افندي كه قبلا شرح ملاقتم را در بيروت به او دادم.در خصوص بهائيان آن حدود گفتگو مي كرديم من گفتم عجبا ما در طهران گمان مي برديمكه بهائيان عكا و حيفا چون شب و روز در محضر مباركند و بلاواسطه از زبان «حق»استماع پند و نصيحت مي كنند جامعتر و كاملتر از ديگرانند و حال آنكه ضعف ايمان واعتقاديشان و نقص عواطف و احساساتشان بر هر كس معلوم است.

روحي مي گفت بلي چنين است كه مي گويي يك شخص ديگرهم اين ايراد را گرفت حضرت خانم (همشيره عبدالبها) جواب دندان شكني به او داد يعنيفرمودند: چراغ هميشه پاي خودش تاريك است. جاي تعجب است به بهائيان ايران دائم ميگويند خورشيد از مشرق مي تابد و مغرب را نوراني مي كند يعني هر چه شما در ايرانتلاش مي كنيد بدانيد كه در كشورهاي غربي بهائيت اوج گرفته است و عالم را حاطه كردهاست و به بهائيان آنجا مي گويند چراغ پاي خودش تاريك است يعني معلوم يم شود هم غربتاريك است و هم شرق اما در واقع بهايئان ايران چون از همه حقايق بدورند و فقط ازامر مبرمشان چند محل خراب شده براي طواف دارند كه به نام محل تولد ومحل شهادت وغيره براي خود ساخته اند با پيام هايي كه (شعار محض است) و از بيت العدل برايشان ميرسد و يا با خواندن برنامه هايي تكراري از مرور تاريخ تبليغات كاذب فكر مي كنندهمين فرداست كه دنيا تسليم اين امر شود و تمام تسليحات و ادوات حرب را به داخلدريا افكند در حالي كه اگر بهائيت صاحب قدرتي شود بيشترين سلاح هاي اتمي و جنگي رانياز خواهد داشت. چرا كه ريشه اختلاف از همان مركز اوليه در بين خانواده بها آغازشده رشد كرده و تمام بهائيان را با هم به نزاع و جدال دعوت نموده است. فروغيه دركتاب خويش زشت ترين اوصاف را به برادرش عبدالبها و همچنين پدرش حسينعلي بهار نثارنموده است، محمد علي كه لغاتي مثل الاغ و گوساله و غيره را دائم به اعضاي خانوادهاش يعني خواهرش و برادرش تحويل مي داد، پيغمبري كه از عهد تربيت خانواده خويش برنيامده چطور ميتواند عالم را تربيت نموده به سوي صلح و سلام دعوت كند. آنچه بشريتامروز را رغبت و تمايل است همان صلح و آرامش است مردم ديگر از جنگ خسته شده اند وافكار عموم دانشمندان عالم بر اين امر منعكس است كه چگونه ريشه ظلم و جنگ وجنايترا بسوزانند اين مسئله يك امر تازه و پديده بكري نيست كه بهائيان به آن بنازند وبگويند شعار ما صلح و دوستي است. در قرآن كريم نيز كه چهارده قرن پيش نازل شده مي فرمايد:جنگ را به بر شما واجب كردم در حالي كه سرشت و قطرت شما از آن متفر و منزجر است.كشش و جذب فطري انسان به سوي صلح و صلاح است و هيچ مكتبي عالم را به جنگ و خونريزيدعوت نمي كند و اگر تمام عالم به آخرين دين خدا در آمده و مسلمان شوند كه چنين نيزخواهد شد همچنان كه خداوند مي فرمايد: من خود حافظ و نگهبان اسلام هستم قطعا جنگ وخونريزي بساط خود را جمع كرده و در آرامش معنوي و آسايش روحاني محض خواهد بود واين منوط به ظهور آن مصلح جهاني و موعود عالميان حضرت حجت بن الحسن عسگري خواهدبود كه خانواده اش ائمه عزيز اطهار است و خاندانش پاك زادگاني چون حضرت محمد صلواتاله عليه و بانوني نمونه جهان حضرت فاطمه زهرا سلام اله عليها