|
|
|
|
|
|
چرا مسلمان شدمنوشته:مهناز رئوفيقريب 25 سال از عمر خود را در داخل تشكيلاتي محدودو مسدود و در عين حال مستبد و با نفوذ گذراندم تشكيلاتي كه از عناصر و عمال خويشدر قالب دينداري و خدمت بهره كشي كرده و به آن مجال انديشه و مطالعه و فرصت خودپروري نمي داد و كودكان را پيش از دبستان با كلاسهاي به اصطلاح مهد كودك و غيرهچنان آموزش مي داد كه از همان اوان رشد و شكوفايي بذر نفرت و كدورت نسبت به اسلامدر قلب آنان جوانه ميزد و چون كرمهاي ابريشم دنيا را در همان پيله محدود بهائيتميديدند و براي نوجوانان به سبب روح سركش و كنجكاوشان با بهترين وجه امكانات رسيدنبه خواسته ها و تمايلات غريضي را در اختيارشان گذاشته و انواع سرگرمي ها و كلاسهارا براي شستشوي مغزشان به كار مي گرفت نوجواني كه روح بلند پرواز و انعطاف پذيرشآماده يادگيري و نقش پذيري است با تشويقها و ترغيبهاي كاذب و با وعده و وعيدهايكاذب اعتقاد تحميل شده را برترين و بهترين اعتقاد مي دانست و در تلاش تشكيلاتي شدنو اصطلاح تحريف شده اش «خادم» شدن گام بر مي داشت و جوانان اينگونه ترتيب يافته وشكل مي گيرد.محروميت و محدوديت را به جان مي خريدند چرا كه باآن همه مسئوليت تشكيلاتي و مسموميت ذهني اگر چه خلاءها و كمبودهايي را احساس ميكردند ديگر نه توان اعتراض داشتند و نه زبان ابراز، آنان براي پيشبرد اهدافتشكيلاتي تمامي قواي خود را به كار مي گرفتند. به گمان اينكه همان شده اند كه ازكودكي آرزويش را داشتند. اما تمام احساسات معنوي و ذهن حقيقت جو و پوياي خويش راكور و خاموش نموده و هزاران سئوال بي جواب در پرده بي اعتنايي رها مي شد.من نيز يكي از آن جواناني بودم كه راه هر گونهپيشرفت علمي و معنوي به رويم بسته بود. آموخته بودم كه بايد خود را فداي اهدافتشكيلاتي نمايم. آموخته بودم كه آموخته هاي خويش را به كوچكترها بياموزم اما برايرهائي از آن همه خفقان و براي ابراز عقده ها و درد دل ها، به هنر پناه بردم و خودرا غرق شعر و موسيقي نمودم. موسيقي گر چه مرا به حقيقت نمي رساند اما از غرق شدن بيشتر در تعليمات كاذبتشكيلات دور مي كرد و اين خود يك جنبه مثبت بود. سالها به آموزش موسيقي پرداختم وهمينكه قابل بهره برداري شد توسط تشكيلات كلاسهاي مختلفي از جمله سرپرستي گروهسرود و تشكيل هيئت موسيقي و تعليم ساز را عهده دار شدم هنوز به آنهمه مشغله ومسئوليت احساس كمبود و خلاء معنوي شديد باعث شد كه در صدد تحرير رماني برآمدم ميخواستم با نوشتن داستان خود را از محدوده مسدود خارج كرده و به دنياي ديگر سفر كنمو خود را براي مدتي آزاد حس كنم و در گستره معنوي ديگران سير نمايم.قصه، ساده زيستي روستائيان بود. روستائياني كهتعاون و همكاريشان، محبت و اخلاصشان عشق و تعلقاتشان همه در سايه ايماني عميق بودو اين قوه در پرتو ايمان به آنان خط مشي داده و آنچنان با صفا و بي ريا زندگي رابه سر مي بردند. داستان، قصه زندگي روستائيان مسلمان بود. مي بايست تا اندازه ايبا اسلام آشنا مي شدم و اسلام را از زاويه ديد آنان مي نگريستم براي اين منظورتصميم به مطالعه كتب اسلامي مي گرفتم. از طرفي بهائيت طرف مقابل اسلام بود وتبليغات ضد اسلامي در گوش جانم رخنه كرده بود. گاهي از آن همه خشم و نفرت، از آنهمه تبليغات سو و از آن همه كوچك جلوه دادن اسلام متعجب و متحير مي شدم چرا كهبهائيت معتقد به حقانيت اسلام بود ولي آن را نسخ شده مي پنداشت و نمي بايست آنهمهبر عليه آن تبليغ مي نمود با اينحال گويي چيزي مرا وادار به مطالعه مي كرد. ازمطالعه كتابهاي محدود و تكراري بهائيان به ستوه آمده بودم طالب و تشنه شنيدنحرفهاي ديگران بودم خصوصا حرف و حديث اسلام كه نقطه مقابل بهائيت بود. ناچار برايبه ثمر رساندن كتابم به مطالعه كتب گرانبهاي شهيد جليل استاد مرتضي مطهري عليهالرحمه و همچنين آيت الله دستغيب و نيز كتابهاي پربار آقاي سبحاني پرداختم.هر چه مي خواندم گويي فروغ نوري در درونم فروزانمي شد و بر عظمت اين ديانت الهي و پوچي و كوچكي بهائيت بيشتر معترف مي شدم. بااينكه مطالعاتم در سطح وسيعي نبود متوجه شدم بهائيت چيز تازه اي به ارمغان نياوردهو نه تنها حرف تازه اي ندارد بلكه با استفاده از احكام و مباني اسلام و با وارونهكردن دستورات الهي (همچون حلال كردن رباخواري و كشف حجاب) و بسياري از مسائل ديگرو با تفسيرهاي غلط از آيات مباركه قرآن قصد دارد تيشه بر ريشه اسلام وارد كند. درمراحل اول كتابها را جهت مطلع شدن از آداب و سنن اسلامي مطالعه مي كردم اما در حينمطالعه به مسائلي بر مي خوردم كه به ما گفته شده بود چنين مطالبي در هيچ كتابيوجود ندارد و فقط از آثار تازه بهائيت است و متوجه شدم زيباترين جملات فارسي وعربي را كه به نام خود به خورد ما داده بودند كه از بيانات شيواي ائمه عزيز اطهاراست. و بهترين نصايح اخلاقي را مفتخرانه به اوامر خود نسبت داده بودند، كه چنيننصايح مشفقانه اي فقط مي توانست از زبان بزرگان دين صادر شود. كم كم به اين باور رسيدم كه دين اسلام دين كامل و بي نقصي است حتي جاي سئوال باقينگذاشته و هيچ ضرورتي نداشت كه دين جديدي ظهور نمايد.كه پس از ادعاي صاحب زماني باب و بها جنگ جهانيدوم رخ داد و با سلاحهاي اتمي ميليونها انسان بي گناه قرباني شدند و هيچ عدل وقسطي در جهان حاكم نشد و فساد و فحشا به منتهي درجه حيوانيت رسيد. در هر كتابي كه مطالعه مي كردم به احاديثي در ارتباط با ظهور مبارك ولي عصر (عج)بر مي خوردم كه هيچ مناسبتي با قيام باب و بها نداشت و هيچ مقايسه اي در اينارتباط نمي شد كرد. با خود مي گفتم اين همه حديث اين همه روايت در اسلام هست كهدلالت بر ظهور كسي مي كند كه هيچ شباهتي به اين دو ظهور ندارد چگونه است كه تنهابا چند روايت كه در كتاب بحارالانوار موجود است و احاديث و روايات معتبري نيست وبه هزار شكل تفسير و تنظيم شده بهائيان معتقد به باب و بها شده اند و كمترين توجهيبه ساير روايات ننموده اند و بالاخره پس از رويت خوابي كه بارها در جرايد آنرابازگو نموده ام كه بيشتر مرا به فكر فرو برده و به قرآن مجيد نزديك نمود متوجه شدمكه در كتاب خدا نيز درباره قيامت و روز رستاخيز مباحثي وجود دارد كه هيچ جاي تفسيرو تاويل ندارد. روز قيامت به طرزي تشريح شده كه هيچ جاي سئوالي باقي نگذارده و شكينيست كه هنوز آن روز بزرگ رخ نداده است با كدام سند و با كدام منطق متين و اساسيمي توان گفت كه منظور از آن روز بزرگ يك روز عادي و معمولي است كه يك فرد عاديادعاي مهدويت و سپس نبوت كرده است كه دوران نبوتش هم فقط 9 سال طول كشيد؟ هر چهبيشتر در مطالعاتم انديشه مي كردم بر تعداد سئوالات و مجهولات ذهني ام افزوده ميشد و هنگامي كه موقعيتي پيش مي آمد و اين سئوالات را اظهار مي كردم نه تنها پاسخ قانعكننده اي دريافت نمي نمودم، بلكه به طرد شدن از جامعه بهائيت تهديد مي شدم.تا اينكه كم كم مسائل بزرگتر برايم كشف شد ودريافتم كه تا كنون هرگز مالك آزادي تفكر و تعقل خويش نبوده و تحت تسلط چنينتشكيلاتي ممكن است ارزش و حيثيت انساني را نيز از دست بدهم. با اينكه جدا شدن ازتمامي اعضاي خانواده ام و به قول تشكيلات طرد شدن از پدر و مادر برايم مشكل بود وبا اينكه در آن ايام سخت ترين لحظه ها را از لحاظ عاطفي گذراندم اما شور و شعفعجيبي در من بود كه مرا به زندگي اميدوار مي كرد و از اينكه خداوند بر من نظر لطفو عنايتي بي اندازه داشته و مرا از ورطه هولناك فنا و نيستي نجات داده بود در پوستنمي گنجيدم من مسلمان شدم و بدين سان جان تازه و ارزش تازه يافتم و هيچ موهبتيبالاتر از اين نيست كه مورد رحمت الهي قرار گرفته بودم، رحمتي كه شايد مستحق آننبودم براي آگاه نمودن همسرم راهي جز اينكه خلاصه شده مطالعات و تحقيقاتم را بهرشته تحرير در آورده و تقديمش كنم نبود با اينحال هرگز فكر نمي كردم موثر باشد وامكان اينكه با كشف حقيقت، جدايي تلخي رخ دهد و ما با وجود آنهمه عشق و علاقه تركهم گوئيم وجود داشت.با توكل به خدا نامه اي برايش نوشتم و برايبيداريش از هر آنچه كه در توان داشتم استعانت جستم و زبان از شكر خداي مهربان عاجزاست كه او چنان مسلمان شد كه گويي سالها پيش از من مسلمان بوده، سرشار از سرور اينتحول عظيم هر دوي ما هم پيمان شديم كه در راه هدايت مستعدين گام برداريم شايد كهپروردگار ياري كند و عده اي از منجلاب گمراهي رهايي يافته و رستگار شوند.منم كه ديده بديدار دوست كردمباز چه شكر گويمت اي كار ساز بنده نواز بهائيت از زبان تاريخدر سال 1260 هجري قمري شخصي به نام سيد علي محمدفرزند سيد محمد رضا و فاطمه بيگم لقب باب به خود داده و ادعاي مهدويت كرد وي پس ازآن مدعي نبوت شد و فرقه بابي را تاسيس نمود اساس اين فرقه از روسيه منشاء مي گيردو روسها براي نفوذ به كشور اسلامي و بهره برداري از منابع و ذخاير ارزشمند اينديار چنين فرقه اي را بنيان نمودند.باب در كتاب خود اشاره به ظهور ديگري كرد كه او رامن بظهر اله ناميد و سال ظهور آن را حدودا دو سال پيش از ظهور خود عنوان كرد بهطوري كه واضحا در قسمتهايي از كتاب خويش به اينكه شريعت وي ساليان درازي ادامهخواهد يافت و شخصي كه پس از او به پيامبري برگزيده مي شود و هنوز به دنيا نيامدهاشاره نموده است حتي در جايي ماء نطفه را به دليل اينكه من يظهر اله پديد خواهدآمد پاك دانست در حاليكه پس از حدود 13 سال ميرزا حسينعلي نوري مازندراني ملقب بهبهااله خود را من يظهراله خواند و او دو سال از باب بزرگتر بود.باب توسط علماي آن زمان به مباحثه و مناظره دعوتشد و جملگي علما به ديوانگي و سفاحت وي راي دادند و به دليل اينكه مقدسات اسلام رازير پا نهاده و عقايد و اعتقادات جديد و پر نقص خويش را نسبت به اسلام ارجح ميشمرد و اسلام را منسوج شده اعلام مي كرد حكم اعدام وي را صادر نمودند باب پس ازنوشتن توبه نامه اي خطاب به وليعهد ناصر الدين ميرزا كه هنوز هم به خط خود او درآرشيو ملي ايران حفظ و نگهداري مي شود به دستور امير كبير به دار آويخته وتيرباران شد.اين شخص در لحظات آخر زندگي اميدوار بود كه ازسفارت روس طبق وعده هايي كه گرفته بود به داد وي برسند و از مرگ نجاتش دهند اماچنين نشد و روسها و انگليسيها كه در آن برهه از زمان سعي در تسلط و تجاوز به ايرانرا داشتند تدبير ديگري انديشيده و ميرزا حسينعلي نوري را براي ادامه اين فتنهانتخاب نمودند.باب قبل از مرگ برادر ميرزا حسينعلي نوري يعنييحيي ازل را جانشين خود كرد و اين شخص پس از كشته شدن باب ادعاي من يظهر الهي نمودو پيروان جديدي به نام ازليها را به دنبال خود كشيد. ميرزا حسينعلي دو سال دركوههاي سليمانيه كردستان عراق خلوت گزيد و پس از بازگشت خود را من يظهر اله ناميدو باب را مبشر خود معرفي كرد و دشمني سختي را با برادر ناتني خود يحيي ازل مشهوربه صبح ازل و پيروان وي آغاز نمود كه حاصل اين خصومت كشته شدن عده زيادي از ازليانو بابيان بود وي خود را ملقب به بهااله كرد و پيروان خود را بهايي ناميد. در جرياناختلافات شديد بين بابيان، بهائيان و ازليان جنجال و اغتشاشات زيادي رخ داد و توسطدولت وقت هر كدام به دياري تبعيد شدند. بهائيان را به استانبول و ازليان و بابيانرا به قبرس تبعيد كرد در استانبول هم جايي براي بهائيان نبود و علما با بودن آنهادر استانبول مخالفت كرده آنان را به اورانه تبعيد نمودند.ميرزا حسينعلي نوري خود را پيامبري معرفي كرد كهپس از رسول اكرم (ص) ظهور نموده است و چون بيشتر آيات و روايات اسلامي به زبانعربي بودند و او نيز در همين زمينه تعليم ديده بود كتاب خويش را به زبان عربي نوشتدر حاليكه او ايراني الاصل بود و مي بايست به زبان فارسي پيروانش را به سوي خود وتعاليم خود دعوت مي كرد البته كتابهائي هم به زبان فارسي نوشت كه بيشتر حالت دعا ومناجات دارند و جملات و كلمات فراواني از آنها به زبان عربي است.بهائيان وي را وزيرزاده معرفي نمودند در حاليكهپدر وي ميرزا بزرگ نوري در يكي از مراكز دولتي منشي يكي از حكماي محمد علي شاهبوده و منتصب بودن وي به وزارت در هيچ كدام از كتب تاريخي ذكر نشده است.ميرزاحسينعلي ادعاي پيامبري، صاحب زماني و در نتيجه خدايي كرد. او پس از خود طبقوصيت نامه اي به نام «عهدي» پس ارشدش عباس افندي مشهور به غصن اكبر را جانشين خوداعلام كرد و پس از او نيز پسر كوچكتر محمد علي معروف به عضن اعظم را جانشين بعدياعلام نمود.در كتاب عهدي آمده است:قد قدرالله مقام الغصن الاكبر بعد مقامه انه هوالامر الحكيم قد اصطفينا الاكبر بعد الاعظم امرا من لدن عليم خبير.ترجمه: خداوند مقام غصن اكبر (محمد علي) را پس ازمقام او (عباس) قرار داده اوست فرمان دهنده حكيم ما برگزيديم اكبر را (محمد علي)را پس از اعظم (عباس) اينكاريست از ناحيه داننده آگاه.عباس خود را بنده بهاء خطاب نمود و به نامعبدالبهاء شهرت يافت با اين وجود خود را كمتر از پيامبران نيز معرفي نكرد وبهائيان او را ملهم به الهامات غيبيه ميدانند و پرستش مي نمايند اما بندگي عبدلبهانسبت به پدرش حقيقي نبود چرا كه به حكم خداي خويش عمل ننموده و مخالف درخواستحسينعلي كه محمد علي را پس از عبدالبهاء به جانشيني انتخاب نموده بود از اين حكماستنكاف نمود و طبق وصيتنامه اي به نام (الواح وصايا) شوقي افندي نوه دختري خود رابه جاي خود منتصب كرد. از اينرو دشمني سختي هم در بين اين دو برادر ناتني در گرفتو دو شاخه ديگر از بهائيت به وجود آمد پيروان محمد علي را «ناقضين» و پيروان عباسرا «ثابتين» مي خواندند.در جريان اين دشمني ها و كينه توزيها براي كسبمقام زشت ترين و قبيح ترين فحاشي ها و هتاكي ها را كتباً، حضورا و غيابا به يكديگرنمودند و اين خانواده كساني بودند كه نداي صلح عمومي و وحدت عالم انساني سر داده وخود را ناجي بشريت مي خوانند و تا آنجا كه مي توانستند به شعارهاي پوچ مردم رافريب دادند البته فريب خوردگان چون از اين همه اختلافات خانوادگي و از اين همه نقصاخلاقي دور بودند و از طريق عده اي گماشته كه رابطه بين اين خانواده با مردم بودندبه بهائيت رو آورده بودند. چيز زيادي از جزئيات اين مسائل نمي دانستند. در حاليكهدر كتابي كه يكي از خواهران عبدالبهاء نوشته بود تمام اختلافات و حتي خيانتهايي كهبه يكديگر كرده بودند قيد شده بود و او حتي پدر خود را به تمسخر گرفته و ادعاي اورا دروغين اعلام كرده بود، با اين جمله كه «اگرپدرم خدا بود باد فتق خود را معالجه مي كرد.»عبدالبها خوب توانسته بود بهائيان را به دور خودجمع كرده و مبلغين زيادي به اطراف و اكناف ايران فرستاده و هر روز بر تعداد فريبخوردگان بيافزايد از اين رو براي سياست بريتانيا ارزش زيادي داشت. او بر خلافاحكام و اوامر خود درباره نهي از دخالت در سياست الواح و آثار زيادي مبني بر اينكهاو كاملا دست در دست سياسيون داشته و به طريقي از اين همدستي منتفع مي شده موجوداست از آن جمله در كتاب مكاتيب صفحه 347 آمده است كه:الهم ان سرادق العدل قد ضرب اطنابها علي هذهالارض المقدسه في مشارقها و مغاربها و نشكرك و نحمدك علي حلول هذاالسطنه العادله والدوله القاهره الباذله القوه في راحه الرعيه و سلامه البريه الهم ايد الامپراطورالاعظم جورج الخامس عاهل انگلترابتوفيفاتك الرحمانيه و ادم ظلها الظيل علي هذهالاقليم الجليل بعونك و صونك و رحمانيتك انك انت المقتدر المتعالي العزيز الكريم(حيفا 17 دسامبر 1918 ع ع)ترجمه: بار خدايا خيمه هاي عدل و داد طنابهاي خودرا در شرق و غرب اين زمين مقدس محكم و استوار ساخته است شكر و حمد مي كنم ترا بهجهت رسيدن اين سلطنت دادگر و عادل و دولت مقتر و نيرومند كه نيروي خود را در رفاهو آسايش مردم و امنيت زمين مبذول داشته است بار خدايا پادشاه انگلستان ژرژ پنجم رابا توفيقات رحمانيه خود تائيد فرما و همواره سايه او را بر سر اين كشور مستدامبدار تو را قسم به ياري و صيانت و رحمانيت چه آنكه تو خداي توانا و والا و ارجمندو بزرگوار هستي حيفا 17 دسامبر 1918 ع ع يعني عبداله عباس)با اين شرح و بسط گويا دخالت در سياسيت كشورهاياستعماري ممنوع نيست و تعريف و تمجيد از يك امپراطور ستمگر منع نيست بلكه فقط بهدليل اينكه دخالت در سياست كشورهاي اسلامي ممكن است پرده از چهره بعضي سياسيكاريها و حقه بازي ها بردارد حرام اعلام شده از اينگونه آثار فراوان در الواح وبيانات اين جنابان يافت مي شود. آنان شيعه را شنيع خطاب كرده و علما را جاه طلب ونادان شمرده اند. بله سردار سپاه انگلستان با تشريفات خاصي از طرف ملكه رومانياعباس افندي را با اعطا نشان به لقب «سر» مفتخر نمود و اين براي هر شخصي محرز ومسلم است كه هرگز امكان ندارد به كسي كه سودي براي اين كشور استعماري نداشته باشدچيزي اهدا شود.براي محمد علي شاه قاچار هم چنين نامه اي صادر ميشود در حاليكه جنايات اين پادشاه ظالم در تاريخ درج است در كتاب مكاتيب صفحه 254مي نويسد: «در ايران از اعليحضرت شهريار مهربانتر كيست و خيرخواه تر كه؟ به نهايتابتهال طلب آسايش و شفا به جهت آن پادشاه بنمائيد. هزار افسوس كه ايرانيان قدر اينتاجدار ندانند و مهلت ندهند كه به صرافت طبع و طيب خاطر تاسيس قانون عدل نمايد».كه به شكر و سپاس خدا اين پادشاه ظالم بر عكس دعاي عبدالبها مخلوع شد.اين حضرات اينگونه مي خواستند با تعاريف وتمجيدهاي تملق آميز از پادشاهان ظالم پرچم عدل و داد را بر دنيا بگسترانند. اينانكه مدعي اجراي عدل و داد و بر چيدن ظلم و جور و ستم بودند اينان كه الفت و محبت وعدم جنگ و عداوت شعارشان بود. بسياري اخبار موثق و آثار مبرهن بيانگر ستيزه جوئي وسياسي كاري و كينه توزي و دشمني آنان مي باشد. حتي سوء قصد و ترور چند تن به دستوراين آقايان و برادران ناتني اتفاق افتاد كه در خفا و پنهان انجام گرفت. اينپيامبران دروغين غيبگو و پيشگو نيز بودند چنانچه پادشاهي به سلطنت مي نشست بهاصرار و پافشاري پيروان خود نظر خود را درباره سقوط يا ثبوت آن دولت اعلام ميكردند كه خوشبختانه همه آنها مكتوب و قابل بررسي است. آنان فكر نمي كردند كهبالاخره پس از سالها مورد تمسخر قرار مي گيرند و تمام پيشگوئيهايشان غلط از آب درمي آيد. از آن جمله است نامه اي كه عبدالبها به پدر فضل اله مهتدي معروف به صبحينوشته و او را به سعادت و رستگاري فرزندش نويد داده است. هوالابهي اي بنده بهاسبيل جليل بهور عظيم رسيد و بموهبت كبري نائل شد. عاكف كوي دوست گشت و مستفيض ازخوي او گرديد در اين انجمن حاضر گشت به صورت حسن ترتيل آيات نمود هر شب جمع را مستغرقبحر مناجات كرد و به آهنگ شور شهناز به راز و نياز آورد شكر كن خدا را كه چنين پسرروح پروري به تود داد. (عبدالبها عباس اين سعادتمند و روح پرور كسي نبود جز فضلاله مهتدي كه يكي از ياران بسيار نزديك عبدالبها شد و سپس متوجه بسياري از مسايلغير قابل تحمل گشته و پي برد كه راهي بس عبث بيهوده را پيموده است لذا از منجلابگمراهي خود را بيرون كشيده و هدايت شد.اين شخص ارجمند خود به درياي خاطراتي است كه ازاين خانواده در خود انباشته و همه دلالت بر پوچي ادعاي آنان مي كند كتابهاي خاطراتپدر و خاطرات صبحي از اوست كه حاكي از هزاران دليل و منطق بر رد بهائيت است.عبدالبها او را به القاب اي ثابت نابت اي ثابت بر پيمان و اي صبحي صادق و غيرهخطاب مي نمود در حاليكه آقاي صبحي يكي از هدايت شدگاني شد كه تمام جاسوسيها و تمامپنهانكاريهاي عبدالبهاء را فاس كرد و از مسير منحرف بازگشت و با دل آگاه و حسن نظربراي هدايت ديگران كتابها نوشت.ميرزاعبدالحسين آواره نيز يكي از مبلغين بزرگبهائيت بود كه پا به پاي عبدالبها در اشاعه اين مسلك همت مي ورزيد.در توصيف و تمجيد وي نيز بهاء و عبدالبهاء الواحزيادي صادر نمودند كه اين شخص جليل نيز پي به حقيقت برده و از اين كيش برگشت و دررد بهائيت كتاب «كشف الحيل» را كه چند جلد است به تحرير كشيد و در آن افشاگريهايمستندي موجود است كه قابل انكار نيست از اشخاص برجسته وعالمي كه به شكلي فريب اينفرقه كذايي را خورده و به دام افتاده اند و سپس پي به بطالت و پوچي آن برده وكتابها تاليف نموده اند.يكي آقا جمال كه مدت مديدي دوش به دوش عبدالبها درجهت گسترش اين فتنه كوشيد و ديگري آقا نيكو و آقاي ميرزا صالح و بسياري ديگرند كههر كدام سرگذشت خود را پس از بازگشت از بهائيت به تحرير آورده اند و اينان تا قبلاز اينكه پي به حقيقت برند نور چشم سران سياسي اين فرقه بودند و الواح بسياري برايزحمتشان صادر مي شد اما پس از بازگشت آنان را به هزار تعمت ناروا نسبت داده و باعثرنج و آزارشان شدند و خواندن كتابهاي آنان را حرام كردند تا هيچكس پي به واقعيتنبرده و همچنان به نام «اغنا الله» سر سپرده و فرمانبر باقي بمانند. ميرزاابوالفضل گلپايگاني كه ملقب به ابوالفضائل شد تا آخرين روزهاي زندگي از مبلغينبزرگ بهائيت بود كه هم اكنون نيز كتابهاي او را بهائيان در كتابخانه هاي خويشنگهداشته و مفتخرانه به آن مي بالند او در اواخر عمر اظهار پشيماني و ندامت ازاعمال گذشته كرده بود و در بين عده اي كه آقاي صبحي هم در ميان آنان بوده اعترافبه اشتباهات خود كرده و عبدالبها را شخصي سياسي عنوان مي كند وقتي صبحي به اواصرار مي ورزد كه چرا حقيقت را فاش نمي كند و چرا علنا بازگشت خود را از بهائيتاعلام نمي كند مي گويد من پيرم و از كار افتاده در اين روزهاي آخر عمر مرا به قتلمي رسانند و بي شك ديگر دير شده و نمي توانم از حقيقت دفاع كنم. مجال تفصيل نيستخلاصه آنكه پس از عبدالبها به جاي محمد علي (شوقي افندي) نوه دختري عباس افندي برمسند رهبري نشست او با زن انگليسي الاصلي به نام «روحيه ماكسول» ازدواج نمود اماصاحب اولاد نشد و مقطوع النسل گشت. درباره او صبحي خاطراتي را بيان نموده است كهقلم از تحرير آن شرم دارد.او تنها حسني كه داشت اين بود كه مي توانست باكلمات خوب بازي كرده و تحصيلاتي كه داشت الواح و آثار گنگ و پر ابهامي صادر نمايدو بهائيان را مجذوب خود كند.پس از شوقي افندي طبق طرحي كه به كمك اياديان وياران بهاء پي ريزي شد جامعه بهايي تحت اختيار و تسلط سازماني به نام بيت العدلقرار گرفت كه تا كنون نيز به همين منوال پيش رفته است و اعضاي اصلي آن 9 نفرهستند. البته سركردگي اين سازمان را روحيه ماكسول همسر شوقي بر عهده دارد اينسازمان حيفاي اسرائيل مستقر شده بهائيان معتقدند كه حكم آنان حكم خداست و ملهم بهالهامات غيبيه هستند و گوش به فرمان دستورات آنان بوده ودستوراتشان از دستوراتالهي قلمداد مي كنند. اين سازمان برنامه هاي تشكيلات وسيعي دارد كه آنها را به نام«نظم اداري» تشكيلات ملي و تشكيلات محلي نام گذاري كرده و هر كدام به شاخه هاييتبديل شده و وظايف و مسئوليتهاي زيادي را به افراد بهائي واگذار نموده است.دستورات آنان را بي چون و چرا پذيرفته و اطاعت مي نمايند. هر كدام از اين تشكيلاتمشاورين و معاونيني دارند و هر كدام از مشاورين و معاونين هم مديران و مدبراني رابراي برنامه هاي خود انتخاب مي نمايند و همين طور همه اعضاء و افراد بهائي را بهطريق اسير مسئوليتي نموده و مجال فكر و انديشه را از آنها گرفته اند.از اين چند پاراگرفا هر خواننده باانصافي بايداذعان نمايد كه ديدگاه بهائيت اعتقاد نيست بلكه ابزار كاري است در دست تشكيلاتمربوطه و اينكه بدون چون و چرا و به قول خود بهائيان و حكم صريحشان بدون «لمه وبمه» بايد به دستورات تشكيلات عمل نمايند، نشانگر اين است كه هيچ اختياري و اراده اياز خود ندارند و تنها دليل سرسپردگي آنان اينست كه بر اثر تبليغات شديد تشكيلات ووعده و وعيدهاي زياد و تشويق و ترغيب آنان ناچار زندگي را در محدوده بسيار كوچكجامعه خود سپري مي كنند و با جوي كه تشكيلات در اين محيط كوچك ايجاد نموده است كسيجرات بروز اعتقاد خويش را ندارد و اگر فردي با ديدي وسيع به مسائل بنگرد و بهحقيقت پي برد مي داند كه صدها تهمت ناروا به وي بسته خواهد شد و اكثر جوانان ونوجوانان چون قادر به تحمل چنين مسائلي نيستند ترجيح مي دهند خود را به دردسرنينداخته و در پي حقيقت نباشند.به علت فشردگي بحث، ما اشاره به مسائل درونتشكيلاتي ننموديم كه ارگ وارد اين قضايا شويم به راحتي مي توانيم ثابت نمائيم كهفرق دين به تشكيلات چيست و اگر ديني از سوي خدا بيايد ديگر نام تشكيلات بر روي خودنمي گذارد بلكه اين سازمانهاي دست ساز و سياسي هستند كه به نام تشكيلات بر عده ايحكومت كرده و از اين طريق منافع سياسي و مادي خويش را تامين مي نمايندآثار و نوشيجات بينانگذار بهائيتسيد علي محمد باب به تند نويسي مشهور بود از قلماو آثاري به نامهاي بيان فارسي، احسن القصص و صحيفه عدليه و چند لوح به جا ماندهاست. نوشته هاي او را هر خواننده اي كه مطالعه مي كرد گمان مي نمود كه هذيان گفتهاست و يا در حالت مستي و ديوانگي آنها را نوشته است. درباره احكام و تعاليم وي اگرچيزي بنگاريم چون خود بهائيان دسترسي به كتب اصلي او ندارند ممكن است اينها رادروغ پنداشته و يا باور نكنند اما جهت اطمينان خاطر از آنان مي خواهيم كه هر طورشده كتاب بيان عربي را يافته و مطالعه نمايند.يك روز از يكي از اعضاي تشكيلات محلي كه دائي خودبنده مي شد درباره باب سئوالاتي نمودم از ايشان پرسيدم كه باب حكم داده است كه اگرمردي بابي قادر به بچه دار شدن نبود همسر او مي تواند از خانه خارج شده و با كسيآمزش نموده باز گردد فقط به شرط آنكه آن شخص نيز بابي باشد آيا چنين حكمي از نظرشما ايراد ندارد؟ آقاي يوسف جليلي دائي بنده جواب داد حكمي كه از طرف خدا نازل شدهاست لم وبم ندارد مگر جاي سئوال براي ازدواجهاي مكرر حضرت محمد (ص) بود؟ و يا حكممحلل كه در اسلام وجود دارد مگر قابل سئوال هست؟ حكم خدا نسبت به مقتضاي زمان جاريميشود و نمي شود از آن ايراد گرفت.در پاسخ بايد گفت اولاكه دلايل ازدواجهاي حضرت محمد (ص) را همه مي دانند و آن حضرت در رفتار با همسرانخويش منتها عدل را مراعات مي فرمود، ثانيا ازدواج يك امر شرعي است و عقد الهي دربين آنان جاري مي شود و مقتضاي زمان هيچ ربطي به اين امر شرعي ندارد.درباره محلل هم همينطور در موارد بسياراستثنايي و كمياب زن مطلقه مي تواند همسر ديگري را موقتا اختيار نموده و عقد شرعيدر بين آنان جاري شود و سپس باز طلاق گرفته و با همسر قبلي ازدواج نمايد. چنينمسئله اي هيچ جاي سئوال باقي نمي گذارد اما يك زن در يك زمان دو همسر داشته باشد«نوبر است».بي شك باب در دليل اينكه هيچ اعتقادي به عقد الهيو مسائل شرعي نداشته فقط براي ازدياد نسل بابي چنين حكمي را صادر نموده است. وقتيبها سركار آمد سعي كرد نوشته ها و آثار باب را از ميان ببرد و از آنها چيزي جانگذارد و چون وجود آنها فوق العاده براي رد خود بهاء هم مضر بود به پيروان خود ميگفت شريعت باب ديگر تمام شده و بهائيت شريعت مستقلي است. اما وقتي دروغي گفته شودهزاران دروغ ديگر به دنبال آن خواهد آمد. اگر شريعت قرار بود 13 سال طول كشيده ومنسوخ شود ديگر چه نيازي به آوردن شريعت بود. چرا كتاب نوشت چرا احكام و تعاليمصادر كرد چرا نام پيامبر و مهدي را به خود داد و سپس ادعاي خدائي كرد و دليل روشنتر آنكه چرا هنوز بهائيان نماز بابي را مي خوانند و نماز بزرگ آنان صادر شده ازباب است به دليل اينكه به گفته خود بها و عبدالبها 9 ركعت نمازي كه از قلم بهابراي بهائيان نازل شده بود به دست دشمنان افتاد و به سرقت رفت.عبدالبهاء در رحيق مختوم صفحه 2825 و صفحه 174 و175 و گنجينه حدود و احكام صفحه 31 و 32 مي نويسد: ناقضين بسياري از الواح و آثاربها را سرقت نمود و صورت نماز ركعتي بهائيت را به همراه احكام متمم كتاب اقدسدزديده و آئين نازنين را ناقص كرده اند و هنوز هم اين عبادت مفقود مي باشد. اگرجوانان و نوجوانان چنين چيزهايي را براي بار اول است كه مي شنوند مي توانند دربارهآنها از سران تشكيلات سئوالاتي نموده و از آنان دليل و برهان متين بخواهند. تشكيلات فقط براي كوبيدن اسلام و تعليمات سوء عليه آن جوانان را راضي مي كنند وجوانان با خود مي گويند اين بهائي نباشيم پس چه باشيم چون با حقيقت اسلام هيچگونهآشنايي ندارند.مع الوصف براي آگاهي بيشتر خوانندگان عزيز پاره اياز آيات نازله از كتاب اين پيامبر دروغين را از كتاب بيان عربي استخراج كرده وتقديم مي كنم.انا القائم الذي تنتظرون «اي مردم من همانقائمم كه انتظار او را مي كشيد.»اما پس از مدتي بها بر سر كار آمد و گفت او فقطبشارت دهنده من بود و من قائم منتظر هستم و هنوز خود بهائيان هم نمي دانند كه بابقائم بود يا بها…تند نويسي باب به اين دليل بود: هواله يا من له ابهي و البهيوت يا من له الجل و الجليوت يا من لهالكمل و الكملوت يا من له العظم و المظموت يا من له الكرم و الكرموت يا من لهالنصر و النصروت يا من له الفتح و الفتحوت يا من له الملك و المملوك و…ديوانه اي در تيمارستان مشغول نوشتن كتابي مي شودبه نام اسب چگونه راه مي رود پس از اتمام كتاب او را به جهت اينكه عاقل شده است ازتيمارستان مرخص مي كنند بعد كه كتاب را مطالعه مي كنند مي بينند در صفحات قطوركتاب از اول تا به آخر نوشته شده است تتلق تتلق تتلق …آيه ديگر:الحمدلله الذي قد اظهر ذاتياتالحمدانيات باطراز الطرزانيات و اشرق الكينونات الذاتيات باشراق شوراق شراقيه والاح الذاتيات الباز خيات بطوابع بدايع وقايع منايع مجد قدس متناعيه و اظهرانوارنيات متلاسحات بظورات آيات فردانيه استحمده حمد اما حمده احمد من قبل و لايستحمده احد من بعد حمدا اطلع و اضاع و تشعشع و اشرق و انار و برق فابر فارتفع وتسطع فامتنع حمدا شرافا ذوالاشراق برافاز و ابتراق شقاقا ذوالاشقاق رقاقا ذوالارتقاقبراتا ذوالارتياق رفاقا ذوالارتفاق حقاقا ذوالاحتقاق سباتا ذوالاستباق فراقاذوالافتراق حداقا ذوالاحتداق علاقا ذوالاقتداقآيا به راستي چنين جملات و كلماتي مي تواند حرف وحديث پيامبر و يا امام باشد؟ وقتي براي اشكالات و ايرادات زيادي كه در سخنان او مييافتند از او سئوال كردند گفت كلمات خدا تابع قوانين بشري نمي شود. اگر اينگونهاست هر كس مي تواند پيامبر، امام و يا خدا شود و كسي حق ايرادگيري و اشكال تراشيهم نبايد داشته باشد.باب پس از اين دعاوي به دستور وليعهد ناصر الدينميرزا با چوب و شلاق مورد ضرب و شتم قرار گرفت و اين منجر به نوشتن توبه نامه اششد و طلب بخشش كرد. متن توبه نامه باب خطاب به وليعهد ميرزا: «فدك روحي الحمدلله كما هو اهله و مستحقه» كهظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بركافه عباد خود شامل گردانيده بحمدالله ثمحمدا له كه مثل آنحضرت را ينبوع رافت و رحمت خود فرمود كه بظهور عطوفتش عفو ازبندگان و تستر بر مجرمان و ترحيم بر ياغيان فرموده اشهدالله من عنده كه اين بندهضعيف را قصدي نيست كه بر خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد اگر چه بهنقسه وحودم ذنب صرف است ولي قلبم چون موقن به توحيد خداوند جل ذكره و نبوت رسولالله (ص) و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزلمن عندالله است اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاق رضاي حقرا نخواسته ام و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده از قلم جاري شده غرضم عصياننبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را مطلق علمي نيست كهمنوط به ادعايي باشد«استغفراله ربي و اتوب اليه» و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليلش بر هيچ امري نيست ومدعي نيابت خاصه حضرت حجه الله عليه السلام را محض ادعاي مبطل و اين بنده را هيچادعائي نبوده و نه ادعايي ديگر مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاهي و آن حضرت چنان استكه اين دعاگو را به الطاف و عنايات بساط رافت و رحمت خود سرافراز فرمايد والسلام.از روي توبه نامه كه در محفظه كتابخانه مجلس موجوداست ادوارد براون مستشرق غربي تاريخ نويسي كه بهائيان مدعي بودند كه او هم بهائيشده است فتوگرافي كرده و در كتابش درج نموده است.جواب توبه نامه از سوي وليعهد: سيد علي محمد شيرازي شما در بزم همايون و محفل ميمون در حضور نواباشرف والا وليعهد دولت بي زوال ايده اله و سرره و نصره و حضور جمعي از علما اعلاماقرار به مطالب چندي كردي كه هر يك جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل توبهمرتد فطري مقبول نيست و چيزيكه موجب تاخر قتل شما شده است شبهه خبط دماغ است كهاگر آن شبه رفع شود بلاتامل احكام مرتد فطري به شما جاري مي شود.حرره خادم الشريعه المطهره (مهر) باب را واداركردند كه در حضور مردم توبه كند او به منبر رفت و همين مطالب را تكرار كرد. در اينرابطه عبدالبها (عباس افندي) در كتاب مقاله شخصي سياح مي نويسد او به حكم تقيهطوري صحبت كرد كه مردم به او بيشتر معتقد شدند و هم علماي را راضي نمود و به اينطريق توبه باب را به تقيه تبديل كرد و اغفال شدگان را بدين نحو بيشتر فريفت.بهائيان مدعيند كه باب تحصيل ننموده است و بي سوادبوده اما باب در كتاب بيان به ياد دوران تحصيل خود مي نويسد: يا محمد يا معلميلاتضربني فوق حد معين اي محمد اي آموزگارم مرا بيش از اندازه معين مزن.او نزد شيخ عابد در حدود يازده سال تحصيل نمودهاست و اين در كتاب بهائيان نيز بارها به چشم خورده است و اين ادعاي مبطل را كه اوتحصيل ننموده نيز مثل ساير آنان ضد و نقيض است اما آنچه از شواهد و قرائن تاريخيبه دست آمده اينست كه او قبل از اشتغال به تجارت نزد علماي بر جسته آن دوره مثلسيد كاظم رشتي تعليم مي ديده است. ميرزا حسينعلي نوري «بها» آثار و نوشته هائي از قبيل اقدس كه مهمترين كتاب اوستايقان، بديع، اشراقات، اقتدارات، كلمات مكنونه، لوح علي، الواح فارسي از خود بهجاي گذاشت كه در آنها تناقص گوئي هاي فاحشي به چشم مي خورد كه دليل بر ساختگي بودنمسلك اوست، در كتاب الاسرار الاثار صفحه 191 از قول حسينعلي گفته است: انا ما قرانا كتب القومو ما اطلعنا بما عندهم من العلوم كلما اردنا ان تذكر بيانات العلما و الحكما يظهرما يظهر في العالم و ما في الكتب و الزبر في لوح امام وجه ربك نري و نكتب. ما كتب قوم را قرائت نكرده ايم و از علومي كه نزدآنها است اطلاع حاصل ننموده ايم هر گاه بخواهيم از بيانات علما و حكما چيزي ذكركنيم ظاهر مي شود آنچه در عالم و كتب و نوشته هاست در لوحي پيش چشم پروردگارت، ميبينيم و مي نويسيم.او مدعي شده كه نيازي به مطالعه كتب علما و حكماندارد و هر چه بخواهد در نظرش ظاهر مي شود اما اين نكته را فراموش كرده و در جايديگر مي گويد: و در فرقان بسيار آيات دليل بر اين است اگر چه نفس آيه در نظرنيست!! ولكن مضامين آيات بدين قرار است «و هو الذي انيت من الارض نباتا افلا تومنون» اوكه خود را پروردگار مي نامد آيه قرآن را فراموش مي كند و با اينكه مي گويد من هرزمان بخواهم نوشته ها در نظرم ظاهر مي شوند آيه اي را از قرآن تلاوت مي كند كهاصلا در قرآن نيست. و اين در صحيفه شطيه كه در صفحه 285 رحيق مختوم و صفحه 330 جزچهارم مانده آسماني آمده است.او در لوح سلطان به ناصر الدين شاه مي نويسد: ما قرات ما عند الناس من العلوم و ما دخلت المدارس. من از علوم متعارفه پيش مردم نخوانده ام و به مدارس وارد نشده ام.و خواهرش عزيه خانم در كتاب تنبيه النائمين صفحات4و 34 و44 مي نويسد كه او تحصيل نموده و امي نيست. و چه كسي نزديكتر از خواهر استكه چنين برادر خود را رسوا نموده است. ازليها نيز از قول يحيي ازل بر اين حقيقت معترف بودند و در نوشته هايشان علاوه براين مطلب افشاگريهاي غير قابل انكاري دارند كه بر كذاب بودن دعوي بها دلالت مي كندو دليل روشن بر تحصيل كردن بها اينكه پدر او ميرزا بزرگ نوري يكي از عناصر دولتي واشراف بوده و همه خواهرها و برادرهاي بها را تحصيل كرده بار آورده است چگونه ممكناست حسينعلي را به مدرسه نفرستاده باشد.در يكي از سخنان بها آمده است: معني استقامت آنكه ناس آگاه مي شود و به يقين مبين بدانند كه بعداز ظهر اعظم بظهور محتاج نبوده و نيستند. نقطه اولي يعني مبشر جمال كبريا ناس رابشارت داد تا قلوب را پاك سازد و مهيا نمايد و پس از آن مي گويد هر هزار سالپيامبري ظهور مي كند پس چرا در پيش گفت بعد از ظهور اعظم محتاج به ظهوري نبوده ونيستند؟!بهائيان معتقدند اگر پيامبري دروغين ظاهر شود چهلشبانه روز طول نمي كشد كه خداوند او را سر به نيست كرده و نابود مي سازد و ايناعتقاد را بر گرفته از قرآن مي دانند و از بيانات بها در كتاب ايتان نيز چنينمطلبي استنباط مي شود. در حاليكه در اشراف صفحه 164 مي نويسد: نفسي از اهل سنت و جماعت در جهتي از جهات ادعاي قائميت نموده قريبصد هزار نفر اطاعتش نمودند و به خدمتش قيام كردند قائم حقيقي بنور الهي در ايرانقيام بر امر فرمود شهيدش نمودند و بر اطفا نورش همت گماشتند.منظور بها از آن نفس غلام احمد قادياني است كه درهندوستان ادعاي مهدويت كرد و بدين طريق نكته سر به نيست شدن را فراموش كرده و مطلبديگري را نيز به اثبات مي رساند و آن اينكه خود بها در اينجا مقر به مهدي بودن بابشده و سئوال اينجاست كه اگر باب مهدي بوده است پس خود بها در اينجا مقر به مهديبودن باب شده و سئوال اينجاست كه اگر باب مهدي بوده است پس خود بها چه كاره است.در حاليكه بارها خود بها و عبدالبها ادعاي باب را بشارتي براي پديد آمدن مهديقلمداد كرده اند و او را مبشر ظهور ناميده اند و نائب امام زمان خواندهاند.فرصت اندك است و مطلب بيش به همين چند بيانكفايت مي كنم. براي روشن دلان و بلند انديشان كافيستصحبتي با بهائيانشما دوست عزيزي كه بهائي هستي همانقدر كه توانستهاي با اراده خود خواننده اوراق و سطوري باشي كه سوي تشكيلات براي تو منع شدهنمايانگر عزت نفس و روح خداجوي توست و تو با چنين همتي ترك تعصب و تحري حقيقت كردهاي و تو با مقايسه مسلك خود با اديان ديگر دين را مطابق علم و عقل پذيرفته اي و توبا چنين حركي از اغوا تشكيلات خود را رهانيده اي دوست ارجمند: بهائيت دين نيست وفقط هنگامي اين حقيقت شيرين را با تمام وجود مي پذيري كه حقيقت اسلام و حتي سايراديان را درك نمايي.اسلام آن نيست كه در كتب به اصطلاح امري وتبليغات سو تشكيلات براي تو ترسيم شده، بهائيت جز خفت و غفلتچيزي براي گروندگان خود به ارمغان نياورده است بهائيت غيرت و و حيثيت پيروان خودرا خدشه دار نموده. اين مسلك منحوس نهالي است كه به دست شوم و سياسي ستمكاران تاريخ نشانده شده و توبا انديشه اي باز و ديدي وسيع مقام و منزلت معنوي خويش را در گرو تحقيق و تجسسي بيطرفانه باز خواهي يافت و از زمره مسخ شدگان و شوندگان تاريخ خارج خواهي شد.غرور و افتخاري كه بر اثر تبليغات شديد در توايجاد نموده اند كاذب و تو خاليست و تو زماني بر اين واقعيت آشكار پي خواهي برد كهلذت افتخار واقعي را بچشي و از اينكه خود را از دوستان حضرت علي عليه السلام وساير ائمه معصومين عليه السلام بنامي احساس قدرتي فوق العاده نموده و با خاطريآسوده و مطمئن دينداري و ايمان خويش افتخار خواهي نمود.آنچه كه در بهائيت تو را به خود جذب نموده آيا جزمناجاتها و راز و نياز با خداست كه كلمات زيبا و فريبا را در كنار هم گردآورده وجملات نغز و دل انگيز آفريده يا آنكه شعارهاي زيباي صلح عمومي و وحدت عالم انسانياست كه اميدوارات نموده است و لابد تعاليم اخلاقي نيز مضاف بر اينها …اما اگر صحيفه سجاديه حضرت سجاد عليه السلام را كهراز و نياز او به درگاه الهي است مطالعه مي كردي و يا اينكه اگر مناجات جانبخش وجانگداز حضرت علي (ع) را كه به نام دعاي كميل معروف است مي شنيدي و اگر چنانچه ساير ادعيه اسلامي كه در سحرگاهانبه صورت دلنشين تلاوت مي شود گوش جان مي سپردي پي مي بردي كه تمام آن كلمات وجملات زيبا تلخيصي از همين ادعيه مبارك است. و با گفت شعار تمام اديان و حتي تمامگروهها و فوق مختلف دنيا صلح و دوستي و اتحاد و اتفاق است و آن در ديانت بزرگ و بينقصي چون اسلام صدها بار بيشتر و مهمتر تاكيد شده است و در بهائيت چيزي جزء شعارنيست.و درباره تعاليم اخلاقي كه براي بهائيان دوازدهگانه اند بايد گفت اسلام هزاران تعليم اساسي و بنيادي دارد كه جزئي ترين مسائل رادر بر مي گيرد و انسان را در هاله اي از ابهام تحت اختيار خويش رها نكرده و او راهمواره رهنما و رهگشاست.اسلام ديانت مقدسي است كه با كتاب آسماني و احكاممتين و متقن خود صريحا تكليف پيروانش را روشن نموده و تعليمات نازله در همانسالهاي پر بركت عمر حضرت محمد صلوات اله عليه بر مردم ابلاغ شد اما در بهائيتاحكام و مباني نه تنها به طور كامل نبوده بلكه بسيار جزئي و ناقص صادر شده است وبسياري از آنها در زمان جانشيني عبدالبها و شوقي افندي تعويضو تصحيح شد و بالاخره صادر نمودن احكام را به بيت العدل موكولنموده اند و سئوال اينجاست كه پس تكليف كساني كه در اين دوره زندگي مي كنند و هنوزبهائيت عالم گير نشده چيست؟ ديني كه به مرور احكام آن تكميل شود آيا قابل ترديدنيست؟!اينجاست كه مي رسيم به وعده و وعيدهاي كاذب كه درسال دو هزار چنين و چنان مي شود و عنقريب فوج فوج اقبال خواهند نمود و از اين گونهدلداريها و دلگرميها …سالهاست كه در پيامهاي مرسله از حيفا نويدها وبشارات به بهائيان مي رسد در واقع با اينكه ابر قدرتهاي دنيا پشتيبان آنانند و باوجود پيشرفته ترين وسايل ارتباط جمعي در عصر توسعه و صنعت بايد گفت نه تنهاهيچگونه ترقي و تعالي نيافته بلكه به لطف خدا تنزل يافته است و جز در بين بهائيانشناخته شده نيست و مثل هزاران فرقه ديگر طبل تو خاليست … بخش دوماصول دين در بينش اسلامي و بينش بهاييبينش اسلامي به سه اصل كلي معتقد است كه آنها ازاين قرارند: 1- توحيد 2- نبوت 3- معاد عدل و امامت نيز دو اصل اعتقادي در مذهب شيعه هستند و چون كهبهائيت مذهب شيعه را به عنوان اسلام حقيقي تصديق مي كند اين دو اصل را نيز اجمالامرور خواهيم نمود. 1- توحيددر جهان بيني اسلامي توحيد يعني خداپرستي لم يزليكتا بوده و لايزال خواهد بود، بي نياز از همه چيز است زيرا مافوق همه قدرتهاست،لم يلد و لم يولد مي باشد و نبايد به اين ذات لايدرك شرك ورزيد، توحيد يعني شريكقائل نشدن براي آن كمال مطلق، ذات حق قدرت بي منتها است، خالق كل جهان هستي است،حيات مي دهد و ممات مي بخشد خلق مي كند و خلق نمي شود، مي ميراند و عدمي نيز برايذات اقدسش وجود ندارد همه چيز در تحت اراده اوست. اصول دين در فرقه ضاله بهائيت نيز چيز جدايي ازبينش اسلامي نيست و همانطور كه گفته شد اعتقادش بر پنج اصل متين است، بحث توحيد همدر بهائيت ظاهراً همان توحيد در اسلام است يعني خداپرستي در بهائيت مفهومي جزخداپرستي ندارد.يكتا بودن خالق هستي و پرستش ذات حق اصل او و حرفاول است، بهائي ظاهراً معتقد است كه نبايد براي خداوند باريتعالي شريكي قائل شد. نگرشي بر مفهوم شركشركت معاني مختلفي دارد و از ديدگاههاي متفاوتيقابل بحث و بررسي است.شرك در ذات حقمذهب شيعه وقتي مي گويد ذات حق يكتاست يعني شريكندارد. يعني همتا ندارد و قابل مقايسه باهيچ موجودي نيست زيرا تمام موجودات، موجوداراده او هستند و تمام هستي از هستي او هست گرفته اند كه اين نوع اعتقاد در اعتقادبهائيان نيز ظاهراً به همين شكل است. شرك در صفات حقخداوند در قرآن مجيد و معصومين در دعاي جوشن كبيرخدا را با هزار اسم و صفت معرفي نموده است اگر خواب به آن صفات و آن اسما دقيقشويم مفهوم توحيد را به احسن وجه در مي يابيم يعني با معني واقعي خداپرستي آشنا ميشويم و تازه مي فهميم كه با تمام اين تفاصيل باز آن خالق كل هستي آن وجود بي نيازرا هرگز درك نخواهيم نمود و اين هزار اسم و صفت در قالب كلام آمده و اگر بخواهيمنامها و اوصاف الهي را به شمار آوريم هرگز نخواهيم توانست و انسان چون در حدي نيستكه به مفهوم واقعي خدا را بشناسد تنها به اوصاف و اسمائي كه در كتب آسماني خداوندخود را بدانها ناميده اكتفا مي كنيم چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد: بهترين نامهااز آن خداست، بنابراين او را با اين نامها بخوانيد و به آنها كه در زمينه نامهاياو كجرو و كج انديش هستند اعتنا نكنيد به زودي به كيفر آنچه كرده اند خواهند رسيد.اما در بهائيت باب و بها اسما و صفات الهي را بهخود و به هر كس كه دوست داشتند نسبت داده اند و مدعيند كه توحيد و خداپرستي حقيقيرا هنوز هيچكس درك ننموده وتا بحال انسان هر چه در اين باره آموخته دور از حقيقتيعميق است و به راحتي تمام التقاب و اسماء خدا را به بشريت منتسب نموده اند.بطوريكه بي ترديد يك معتقد واقعي به مسلك آنها حس ميكند مي تواند خدا باشد و اگرساير پيامبران، خدا را يك ذات لا يدرك معرفي نموده اند امروز ديگر بر همگان روشنشده كه اينطور نيست و انسان به مرور به يك حقيقت دست خواهد يافت و آن اينست كه هرانسان بي نقص و كاملي مي تواند خود را پروردگار خود و پروردگار كل جهان بداند،چنانچه در آيات بسياري كه به قول خودشان از «فم مشيت رحمن» باب و بها نازل شده بهصراحت به ربوبيت و الوهيت خود اشاره كرده و خود را اصل قديم و رب جليل معرفي نمودهكل جهان هستي را ساخته يد پرقدرت خود دانسته و شعار و من صرير قلمي خلقت السموات والارض سر داده اند يعني تا كنون هر چه پيامبران در راه القاي مسئله خداپرستي و منعشرك در جلال و جبروت حق به عالم بشريت كوشيده اند همه را يكباره فرو ريخته و خودرا «اني انا الله» معرفي نموده و هر چهصفات خدا را بر خود گرفته اند.مثلا باب در نامه خود به يحيي ازل (برادر بها وجانشين باب به وصيت خود باب) چنين مي نگارد: هذاكتاب من الله الحي القيوم قل كل من الله يبدئون قل كل الي الله يعودون) ترجمه: اين نامه ايست از خداي زنده و بر پا دارنده جهان(باب) (به سوي خداي زنده و برپا دارنده جهان (صبح ازل) بگو) همه از خدا آغاز ميشوند و همه بسوي او بر ميگردند.
و جالب اينجاست كه همين يحيي ازل كه باب او را خداي زنده و برپا دارنده كل جهانمعرفي مي كند بها بر او لعنت فرستاده و مي گويد: «بگواي بي انصاف، نفسي كه هزاران ازل به كلمه اش خلق شده، آيا مي شود از او اعراضنمود1» و بهائيان خود از اين مجمر بخوانند كه چگونهخدايي (باب) به خدايي (يحيي ازل) اشاره مي كند و خدايي ديگر (بها) او را بنده ذليلخويش مي خواند.القايي كه بها به خود نسبت داده است و به كرات درالواح و آياتش ديده مي شود اينست كه خود را حق جل جلاله با علم يفعل ما يشاء ويحكم ما يريد دانسته، خود را مكلم طور (كسي كه با حضرت موسي سخن گفت) فرستادهجبرئيل بر حضرت رسول (ص) و قيوم الاسما سلطان بيان (پادشاه كتاب باب) و نازل كنندهبيان و كنز مخزون . و اراده اله و مشيت اله، اقلم اعلي و مظهر اسما و صفات خدا ومظهر نفس اله و مشرق امر خدا و مولي الوري و سدره المنتهي ناميده است. و در بسيارياز نامه هاي خود از جمله چنين به پيروان خود عنايت كرده است:جناب حيدر قبل علي و محمد قبل حسين عليها بهائيو يا اينكه مي گويد البها المشرق من افق سما عنايتي عليكم عنايتي عليكم و بهغلامعلي نامي از مريدانش مي گويد: عليك و عنايتي و نامه هاي خود را به جاي نام خدابه نام خود شروع كرده و به جاي بسم الله الرحمن الرحيم مي گويد: باسمي المهيمن عليالاسماء يا «باسمي المشرق من افق البلا» اين تعابير از اين عنصر ناپاك منافات باايه شريفه دارد كه در سوره اعلي مي فرمايد سبح اسم ربك الاعلي. گفتيم كه بها و باب معتقدند كه مراتب توحيد را تا به حال كسي درك نكرده بهاميگويد: «لعمري الي حين، معني توحيد حقيقي معلوم نه و ازقبل احدي بر آن فائزنه لو تريدان تعرف قدس نفسك عما سمعت ثم اسئل» به جان خود تا كنون معني توحيد حقيقي براي كسي معلوم نشده و هيچكس ازپيشينيان بر آن نرسيده و اگر تو مي خواهي بفهمي فكرت را از سخنانيكه شنيده ايتخليه كن سپس از من بپرس.همچنين در صفحه 122 به گروه شيعه بالخصوص طعنه زدهمي گويد: اين فرقه معني توحيد حقيقي را درك نكرده اند.واقعا انصاف دهيد آيا معني توحيد با دزديدن القابخدا و منتسب كردن به يك بشر نيازمند مي تواند معني درستي باشد كسي مي تواند چنينادعايي بكند كه درباره توحيد كتابهائي و آياتي نازل كرده باشد كه به كلي پيشينيانهر آنچه درباره توحيد آموخته بودند فراموش كنند آنكه فقط به خاطر اينكه كسي هر چهصفات و اسما الهي است به خود نسبت داده و مي گويد اين معني توحيد است مردم بپذيرندكه اينگونه توحيد از هر شرك و بت پرستي بدتر است. بد نيست به آيات ديگري از باب و بها اشاره كنيم تا ببينيم چگونه توحيد را معنيكرده دلايل و براهين آنها چيست؟ در لوح علي بها از بندگانش شكوه مي كند: «غو الذي نفسي بيده لم يكن اليوم ظلم اعظم من ان الذي ينطق في كلشان باني انا الله لا اله الا هو ارادان يثبت العباده با نه يكون مقتدرا بان يبذلاسما من الاسما» ترجمه: سوگند به آنكه جانم در دست قدرت او است امروزستمي بزرگتر از اين نمي شود كسيكه همواره مي گويد من خدايم و جز من خدايي نيستخواسته است كه بر بندگانش ثابت نمايد كه مي تواند نامي از نامهاي يكي از شما راعوض كند (اما آنها قبول نمي كنند.)و در تكميل مراتب توحيد بها در كتاب بديع به نقلاز باب مي گويد: «لا اله ال هو لا اله الاانت لا اله الاانا لا اله الا الذي لا اله الا اياي رب العالمين جميعا لا اله الا اياك ربالعالمين جميعا». ترجمه: «خدايي نيست مگر او، خدايي نيست مگر تو، خدايينيست مگر من، خدايي نيست مگر آنكه خدايي نيست مگر مرا پروردگار همه جهانيان، خدايينيست مگر ترا پروردگار همه جهانيان»به قول آقاي موسوي مي فرمايد: اگر توحيدتان تكميل نشد سه مرتبه بخوانيد تا تكميل شود، در ادامهمي فرمايد: بپائيد خود نگيريد كه الذي موصول است بدون صله چطور استعمال شده و(اياك) و (اياي) چطوري ضمير نصبند و در جاي ضمير رفع استعمال شده اند. (و چون قصدتوهين نداريم ادامه صحبتهاي آقاي موسوي را نمي نويسم.)اما اين نكاتي چند از اظهار الوهيت و ربوبيت بها وباب بود و ما اشراه اي به آنها كرديم تا خوانندگان عزيز خود انصاف دهند و بگوينداگر اينها شرك نيست پس معني شرك چيست؟! شرك در عبادت حقدر اين نوع بررسي شرك نيز، اعتقادها از هم منفك ميشود. مثلا در اعتقاد وهابيان پيشاني نهادن بر روي مهر در هنگام نماز شرك است و يابوسيدن كتاب قرآن شرك است، رو به مزار مطهر امامان و پيامبران ايستادن و دعاخواندن نيز شرك است. اما در مذهب شيعه توسل جستن به امامان و پيشاني بر مهر نهادنو بوسيدن كتاب قرآن شرك محسوب نمي شود چون همه اينها براي نزديك شدن روح انسان بهعالم لاهوت و در واقع پرستش خداست. زيرا هنگاميكه بر مزار امامان مي ايستد و دعامي خواند آنها را پرستش نمي كند به آنها عشق مي ورزد زيرا ملهم معتقد است اسلام بهوسيله اين بزرگواران گسترش يافته و پايدار مانده است. اما قبول دارد كه امامان وپيامبران وسيله بقاي اسلام بودند نه فاعل نگه دارنده بالاخره اگر مسلمان شيعه قرآنرا مي بوسد به دليل اين است كه آن كلام خداست و اگر پيشاني بر مهر مي گذارد باز بهمعني پرستيدن خود مهر نيست بلكه مهر وسيله ايست كه او را ياد مرگ مي اندازد وبرگشت او به سوي خدا، چرا كه انسان از خاك موجود و به خاك باز مي گردد اما درنهايت انسان خلق شده خدا به وسيله خاك است و اگر به خاك برگردد به سوي خدا باز ميگردد و باز خشوع و خصوع انسان در مقابل خداست يعني من مشتي خاك بيش نيستم.وسيله هايي كه انسان را به خدا ارتباط مي دهند ازآنجهت قابل ارزشند كه انسان را بيشتر به خدا نزديك مي كنند. اين اعتقادها همه توسلجستن به وسيله ها براي رسيدن به خداست نه آنكه معتقد باشند به اينكه مثلا حضرتمحمد (ص) جدا از خدا نيست. يا اينكه مهر پرستي و كتاب پرستي كنند.شرك در عبادت شيعه به اين شكل است كه وقتي مي گويدسبحان الله يعني پاك و منزه است خدا، نهآنكه پاك و منزه است خدا و پيامبرش و يا پاك و منزه است خدا و خاكش، پس عبادت فقطو فقط خدا را مي پرستد و اگر مثلا مي گويد: ياحضرت محمد (ص) و يا اينكه ائمه اطهار را با سوز دل صدا مي كند در وراي فرياد اوچيز ديگري نهفته است و آن اين است كه يا حضرت محمد (ص) تو كه در نزد خدا قرب ومنزلت داري، تو كه در نزد خدا آبرومندي از او براي من ياري بطلب. اين خواهش را از جسم حضرت محمد نمي خواهد چون معتقد به بقاي روح وپرواز به عالم ديگر است از روح آن بزرگوار طلب ياري مي كند چرا كه مي داند در عالمديگر روح پاك آن حضرت همجوار خداست و اما چرا مثل وهابيان فقط و فقط نام خدا رانمي آورد مستقيما از خود او طلب ياري نمي كند كه راه را دور نكرده باشد؟ به چنددليل يكي مسئله خضوع و خشوع شيعهاست در مقابل پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) دوم عشق و اعتقاد است كه به هستي آن بزرگواران دارد، زيرا همانطور كهقبلا گفتيم معتقد است كه آن بزرگوار فاني نشده اند، به علت اينكه برگزيدگان الهيهستند تنها كساني مي باشند كه انسان مي تواند هيچ ترديدي به همجوار بودنشان با ذاتحق و فنا ناپذيرشان اعتراف كند، سوم،اعتقاد ديگر شيعه بر آن است كه تا روز قيامت نام اوليا خدا بر روي زمين بلند باشد.در اين قسمت مطالبي كه بزرگان از جمله مرحوم استاد مطهري در مورد شفاعت نوشته استمراجعه شود و مطالب تكميل گردد.اگر آنها نيز مثل همه انسانهاي ديگر نامشان بلند وبرقرار نباشد، پس مسئله الگوپذيري انسان چه مي شود و فرق مقام دنيوي انسان با آنهادر چيست؟ پس به دليل اينكه آنها مقامي بالاتر از انسانهاي معمولي دارند بايد مزاريمتفاوت از ساير بندگان داشته باشند و آوازه آنها نيز بايد عوام متفاوت باشد.اما باز در مقايسه دنيوي بودن مظاهر مقدسه با انسانهايديگر نبايد به خطا رفت دنيوي بودن مظاهر مقدسه توام با يك جاذبه روحاني است و گرنه اشخاصي كه در اين دنيا ارزش و مقام والايي دارند بسيارند، حكما، شعرا، فلاسفهبزرگ مخترعين و مكتشفين همه از مقام و مرتبه بالاتري از انسانهاي ديگرند اما اگرشيعه نام برگزيدگان الهي را بلند نگه مي دارد از جهت الهي بودن آنهاست نه تنهامقام و نام دنيوي آنها تمام بزرگان عالم از انوار تابان آنها بزرگان حقيقي نورگرفته اند و اگر نامي از آنها باقيست هرگز و هرگز قابل مقايسه با نام پيامبران وامامان نخواهد بود.اما اعتقاد بهائيان در اين نوع شرك، شكل ديگريدارد، بهائيان معتقدند چون انسان در حد ارتباط گيري مستقيم با خدا نيست اگر نام بها يا عبدالبها (پسر بها) را درطلب ياري و طلب تائيد صدا كنند، بهتر است. البته نه اينكه خدا را فراموش كنند بلكه از آن جهت كه بها را داراي قدرتي مافوقهمه قدرتهاي دنيوي و او را بالاتر از همه انبيا مي دانند او را بيشتر از خود خداصدا مي كنند و معتقدند كه براي تقرب به بارگاه الهي توسل جستن به بها عين رسيدن بهخداست. اين اعتقاد با اعتقاد اهل تشيع كه به پيامبران و امامان توسل مي جويندموافق نيست بلكه بايد گفت عبادت بهائيان به سوي بها و خداست يعني چيزي بس بالاتراز توسل جستن است. يعني پرستش بها در حد خداست بها علاوه بر اينكه مي گويد نام مرابه بزرگي ياد كنيد، خود را برتر از تمام پيامبران گذشته مي داند و معتقد است كه درآينده نيز هر چه پيامبر بيايد تا 500 هزار سال تحت لواي امر او احكام خواهد آورديعني شخصيت عظيمي چون او بعد از پانصد هزار سال ديگر خواهد آمد.ايشان در كتابها و و خطبات مهم خويش خود را خداناميده است از جمله در كتاب مبين صفحه 21 مي گويد: قل لايري في هيكلي الا هيكل الله و لا في جمالي الا جمال الله و لا في كينوتني الاكينونته و لا في ذاتي الا ذاته و لا في حركتي الا حركته و لا في سكوني الا سكونه ولا في قلمي الا قلمه العزيز المحمود. يعني: در هيكل (قيافه و اندام) من ديده نمي شود مگر هيكلخدا و در جمالم ديده نمي شود مگر جمال خدا و در كينونتم ديده نمي شود مگر هستي اووئ در ذاتم ديده نمي شود مگر ذات او و در حركتم ديده نمي شود مگر حركت او و درسكونم ديده نمي شود مگر سكون او و در قلمم ديده نمي شود مگر قلم او كه غالب وپسنديده است … و در كتاب مكاتيب صفحه 254 عبدالبها (عباس افندي) در جلد اول مي گويد: جمال مباركدر قصيده ورقائيه مي فرمايد كل الالوه من رشح امري تالهت و كل الربوت من طفححكمي تربت ترجمه: همه خدايان از رشحات فرمانم به خدايي رسيدند. همهپروردگاران از لبريزي حكمم پروردگار شدند. و باز در لوح علي در جواب برادرش كه با او رقابت مي كرد و او نيز داعيه هاي بها رابه خود نسبت مي داد مي گويد: «چون اين شمس بديع اعلي را ازافق فجر طالع و به نغمه اني انا حي في افق ابهي ما بين ارض و سما ناطق ديد لذاتعجيل نموده و من حيث لا يشعر به اين كلمات تلكم نموده كه شاني فوق شان الله ازبراي خود ثابت نمايد و هذا لم يكن ابدا لان مادونه مخلوق بامره منجعل بارادته…» ترجمه: چون سيد ميرزا يحيي ديد من پيشدستي كرده و مقامخدايي را برداشته ام و خود را خداي زنده خوانده ام شتاب زده شده و مقام بالاتر ازخدايي به خود بست تا بالا دست من باشد و نفهميد كه من بالاترين مقامها را ادعاكرده ام چون بالاتر از مقام خدايي مقامي نيست زيرا كه چه غير اوست قهرا بنده ذليلو آفريده او خواهد شد و به دستور او بوجود آمده و به اراده او از نيستي به هستيرسيده پس بالاتر از مقام خدا مقامي نيست تا كسي براي خود ثابت كند و مقام را هم كهبنده برداشته ام. «و هذه لم يكن ابدا لان مادونه مخلوق مامره منجعل بارادتهمتحرك باذنه و ما بعد الا عبده و رعيته و خلقه و بريته و عباده هل يكون فوق شانالله شانا ليثبته احد لنفسه و انه تام بنفسه لنفسه في علو نفسه مقام الذي لا فوق ولا تحت و لا يمين و لا يسار و لا امام و لا خلف الخ» .آيا مقام الوهيت و ربوبيت با اين گفتار با مقامبشري بلكه كمتر برابري نمي كند؟!! اما بهائيان مستقيما نمي گويند او خداست چون درلوح علي از قول باب و در جواب كساني كه بر او اعتراض كرده و از جمله برادرش يحييازل كه دشمن سرسخت او بود ميگويد: «قد تنزلت حتي1 قلت انني اناذره مثل ما اني قلت انا رب و مربب كل ذي رب لاستغفرن الله من كليتهما واني اليالله لمن الراجعين» و در اين جا خود را بسيار پست تر از خدامعرفي مي كند و در ضمن خود را نيز خدا مي داند و از هر دو گفته خويش توبه مي كند.بهر حال باز تكليف بهائيان را روشن نمي كند كه واقعاناچيزتر از خداست يا خداست. اگر ناچيزتر است پس چرا توبه مي كند و اگر نيز خداستباز چرا توبه مي كند؟ بهائيان در اين باره اعتقادات مختلفي دارند با وجود اينكه درمطالب گذشته طبق اسناد معتبري ثابت كرديم كه ادعاي خدايي كردن بها محرز است امااختلاف نظر در بين آنها در اين باره فراوان است، عده اي عامي و تقريبا بي سواد مثليكي از دائيهاي اينجانب اگر كسي بگويد بها با خدا فرق نمي كند، بها را به باد فحشمي گيرد و در صورتيكه با او كاملا پايبند و معتقد است اما دائي كوچكتر كه باسوادتر و معتقدتر است مي گويد: «عزيزم ما هنوز در حدي نيستيمكه به مقام آن حضرت پي ببريم»و افراد ديگر به شكلهاي ديگر پاسخ مي دهند، يكي ميگويد بها فقط پيغمبر است يكي ميگويد بها صاحب زمان است. يكي مي گويد بها با خدافرقي ندارد همانگونه كه ساير پيامبران نداشتند، يعني حرف آنها حرف خداست و حكمآنها حكم خداست، اين اختلاف نظرها از دوگانگي صحبتهاي خود بها ايجاد شده است. امامبين آيات و آثار او كه پسرش عبدالبها مي باشد در تكميل اين گفتگوهاي متفاوتدركتاب مهم خويش به نام مفاوضات، بها را اينگونه معرفي ميكند: خورشيد مستقيما ميتابد و بر آئينه قلب همه انسانها يكسان تجلي نور مي كند حال يكي آئينه قلبش پاكاست و غباري ندارد بيشتر نور مي گيرد يكي آئينه قلبش كدر است كمتر و يكي آنقدرآئينه قلبش آلوده است كه نور را پس مي دهد. اما چون آئينه قلب بها پاكترين آئينههاست نور آفتاب را به تمامه در خود متجلي ساخته است و در نتيجه فرقي نمي كند كهكسي روبروي اين آئينه باشد يا نور آفتاب مستقيما بر او بتابد در هر صورت نور، نورآفتاب است يعني كسي نمي گويد آئينه بر من تابيده است مي گويد آفتاب تابيده و اينانعكاس نور از طريق آئينه نور را بي كم و كاست منعكس مي كند.پس نور خدا و نور بها يكي است. (البته اين تلخيصسخنان عبدالبها بود) دو اشكال بر اين مثال وارد است. يكي اينكه اولا تشعشع نور مستقيم آفتاب كجا؟ و آئينه كجا،مثلا اگر آئينه در معرض نور را به خود بچسبانيم ممكن است كمي گرممان شود اما اگركمي نزديك آفتاب شويم آفتاب از هستيمان ذره اي به جا نمي گذارد و خاكستر مي شويم.پس نمي توان گفت نور آفتاب نور آئينه فرق ندارد. ثانيا اگر اين مثال مصداق داشته باشد مي بايست همه پيامبران اينگونه باشد.مگر نغوذبالله آئينه قلب حضرت محمد (ص) كدر بود و غبار داشت؟ پس چرا هرگز خود رادر حد خدا معرفي نكرد؟ بحث در اينجا بود كه بهائيان در عبادت خويش فرقي بين بهار وخدا نمي گذارد و بايد هم چنين باشد چون دستور خود بها بر اينست و شرك در عبادتاينگونه ثابت مي شود. البته اين نوع پرستش بسي آنطرفتر از شرك در عبادت است وحتيخود توحيد خدشه دار مي سازد.اما براي اينكه به زبان خود بهائيان سخن گفتهباشيم آنها را به اين خطاي بزرگ و اين كفر عظيم متذكر مي شويم در پاسخ ممكن استبهائيان بگويند اين اشتباه محض است ما او را خدا نمي دانيم بلكه او را از خدا جدانمي دانيم. بهر حال در اصل موضوع و اعتقاد به توحيد فرقي نمي كند.بهائيان وقتي به دعا و مناجات و نماز مشغول ميشوند به بها راز و نياز نمي كنند و مستقيما نام خدا را مي برند و حتي معتقدند كههنگام نماز نبايد هيچگونه عكس روبرويشان باشد چون نماز مخصوص ستايش خداست اما كدامبهائي است كه در هنگام نماز به ياد بها نباشد و در خيال خود او را تجسم نكند. مثلاوقتي در تسبيح خود بجاي الله اكبر مي گويد الله ابهي چه معني دارد؟ از آنجائيكه ابهي يكي از اولين القاب و نامهاي بها استمنظور از اين تسبيح اين است كه خدا و بها نه آنكه به لفظ كلمه توجه شود. مفهومشاين باشد كه خدا روشنگر است پس نتيجه گيري كلي بايد گفت بها به عقيده بهائيان جدااز خدا نيست و به عقيده خود بها، خود خداست و اين اصل توحيد را مخدوش ساخته استاما از آنجائيكه هميشه تمام گفته هاي چند بعدي است اگر با بهائيانت بحث شود راجعبه توحيد پرسيده شود درست همان توحيدي را شرح مي دهند كه اهل تشيع برآنند يعنييكتا بودن خدا، بي نياز بودن خدا و خالق بودن خدا را درست به همين شكل قبول دارنداما در عبادت به ثنويت مي رسند چنانچه بها در يك لوح براي عيد مولود خود نازلكردكه مي گويد: «اليوم يوم فيه ولد من لم يلد و لم يولد» خلاصه مضمون و بر طبق اينمضمون نبيل زرندي كه اسمش ملا محمد است و آخر عبدالبها با او بد شد و او را بهدريا انداخت و غرق كرد بدست خود يا اتباعش وجه شهرت دارد كه او خودش را غرق كردهاين نبيل در اشعار خود سروده كه:مستعد باشيد يارانمستعد جا شاه لم يلد يولد ولدعشقي كه بهائيان به بها دارند با عشقي كه مسلمانحتي به خدا دارند قابل مقايسه نيست. عشق و پرستش آنها خود نوعي شركت است اما خودآنها را به خطا افكنده و شكل منطقي به آن داده است و تنها منطقشان در اين باب ايناست كه او مظهر مقدسي است كه تمام انبيا به او بشارت داده اند پس بايد كه مقامشبالاتر از همه انبيا باشد اين بالائي مقام گيريم كه درست است، آيا درست است كه باذات حق انفكاك ناپذير باشد؟ و يا او را خداي متولد شده بدانن
|
|
|
|
|
|
|