بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دفاع از مذهب اهل بیت (ع), سید محسن حجت ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - دفاع از مذهب اهل بيت
     02 - دفاع از مذهب اهل بيت
     03 - دفاع از مذهب اهل بيت
     04 - دفاع از مذهب اهل بيت
     05 - دفاع از مذهب اهل بيت
     06 - دفاع از مذهب اهل بيت
     07 - دفاع از مذهب اهل بيت
     08 - دفاع از مذهب اهل بيت
     09 - دفاع از مذهب اهل بيت
     10 - دفاع از مذهب اهل بيت
     fehrest - دفاع از مذهب اهل بيت
 

 

 
 

 

   

کجاىاين روايت توهين است

 
    دکتر: « {توهين به امام حسين (ع)! - حسيننمى خواهيم } آقاى کلينىدرکافى نقل ميکند که :"حضرت جبريل بر محمد صلى الله عليه وآله   فرودآمد و  گفت : اى محمـد ! خداونـد تـرا بـه فرزنـدىمـژده ميدهد که از فاطمه متولد خواهد شد ،امت تو او را پس از تو خواهد کشت ، فرمود اى جبريل ! به پروردگارمسلام برسان و بگو من چنين فرزندى نمى خواهم کـه ازفاطمـه متـولد شـود و امتـم پس از مـن او را بکشد ، جبريلبالا رفت و برگشت و سخن اول را باز گو نمـود دو مرتبـهاين گفتگو تکرار شد ، بار سوم جبريل فرمود : اى محمد! پروردگار سلام ميگويد و ترا مژده مى دهـد کـهامامت و ولايت و وصيت را در نسل او قرار خواهد داد ، فرمود :من راضى شدم ، آنگاه نزد فاطمه فرستاد و فرمود : خداوندترا بـه فرزندى مژده ميدهد که از تـو متولـدخواهـد شد و امت من او را پس از من خواهند کشت،گفت : من به چنين فرزندى احتياج ندارم ، دوباره فرستاد وفرمود : امامت و ولايت و وصيت را در ذريـه او قـرارداده ، گفت : پس من راضى هستم (فحملته کرها و وضعته کرها) بادل نا خواسته حامله شد و او را تحـمل کـرد وبا دل ناخواسته او را زاد و هرگـز حسين (ع) از فاطمـه (س) شيـرنخـورد و نه از هيـچ زن ديگرى ،  او را نـزد پيـامبـر مى آوردنـد ،ايشان انگشت ابهـام خـود را در دهانش مىگـذاشتنـد کـه  اومى مکيد و تا دوسه روز برايش کافىبود " » .
    نويسنـده  :  در سنـد عبارت (عنرجل من اصحابنا ) يعنى " مـردى از اصحاب ما "ديـدهمى شود که از دکتـر  ،مترجمو يارانشان مى پرسيم :آيا اين"مردىاز اصحاب ما" را شناخته انديا خير ؟اگـر شناختـه انـد چرا معرفى نکرده اند واگر نه پس چرا روايت مرسله اى را که سندمتصـل ندارد ، دست آويز خود قرار داده اند ؟.
    آيامجتهد 90 يا 200 ساله نمى دانستنـد کهروايات مرسله حجيت و سنديت ندارد ؟ .
  برفرضصحت سند هـم ، چيز قابـل انکارى درروايت بچشم نمى خورد زيرا :
   1-مرحوم مجلسى ميگويـد : ظاهر حديثميرسانـد که مراد از آمدن و بشارت دادن جبريل اينبوده که قبول قضيه بر وجه اختيار است و نه بر وجـه حتم  و غير قابل تغيير و وقتى بر وجه اختيار باشد ،  ردى از طـرف پيامبر و فاطمه سلام الله عليهما برخداونـدمتعـال تصـور نمى شود    .
    2-کرهى که در روايت بحضرت زهرا سلام اللهعليها نسبت داده شده به جهت مصايبى است که بـرحضرت امام حسين عليه السلام واردميگرديد نه به جهت آنکه از حامله شدن به آن بزرگوار کراهت داشته باشد .
   درقضيه حضرت مريم سلام الله عليهانيز شبيـه اين حالت را خداونـد در قرآنکريم ذکر ميکنـد آنگاه کـه وقت به دنيا آمدن عيسى عليه السلامميشود ، او ميگويد : " اى کاش پيش از اين مرده بودم وبکلى فرامـوش مى شدم" .
   آيامى شود گفت : ايـن کلام بـه خاطر عـدمرضايت به قضاى الهى از آن بانوىبزرگوار صادر شده است ؟ .
    3-آيا دکتر اين آيه مبارکه را خواندهاست که خداوند بشکل عام ميفرمايد : ( و وصينا الانسانبوالديه احسانا ، حملته امه کرها و وضعتهکرها) "ما انسان را توصيهکرديم به پدر و مادرش احسان کند ، مادرش او را با ناراحتىحمل کرد و با ناراحتى بر زمين گذاشت" .
    پسطبق استدلال دکتـر تمام حملها و زايمان هابـر اساس کراهت است ، چون آيه مبارکه بطورعمـوم ايـن مطلب را بيان ميکند . 
   جاىبسى تعجب است که اين آيه بـه طـورکامل و تام در خود حديث فوق آورده شده است اما نهدکتر بـه ديگر موارد آن اشاره نموده و نه مترجم  بفکر ترجمـه آن افتاده است ،زيرا اگر مى خواستند همهآيه را بياورنـد و کامل هم ترجمه کنند ،نقشه آنها رو شده و هرگـزآنچه که مقصود شان بود نمى توانستند بـهديگران بقبولاننـد به همين لحاظ از نقل و ترجمه نيمىاز روايت صرف نظر کرده و حتى به آن اشاره هم نکردند .
    4-ارتزاق نمـودن امـام حسين عليه السلاماز شيره جان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم (بـرفرض صحـت) بزرگوارى آنحضرت را ميرساند و هرگزاهانت نيست .
 

ازدواجعمر با ام کلثوم

 
    دکتر: «{توهين به ام کلثوم (ع) ! – چاره اىنبود؟} هنگامى کـه اميـر المؤمنيـن عليهالسلام دختـرشان ام کلثوم را به نکاح عمر بنخطاب دادند چرا دشمنى اهل بيت را مانع وصلت نداستنـد  !؟  ابوجعفرکلينى از امام صادق عليه السلام نقـل مى کنـد کهايشان در باره آن ازدواج فرمودند (ان ذلک فرج غصبناه)!!! " آن فرجى بـود که از ما غصب شد"    فروع کافى 2/141 .
   ازگوينده اين سخن مى پرسيم :آياعمر با ام کلثـوم ازدواج شرعى کردند ؟ يا اينکه او رابزور غصب نمود ؟ .
   کلامصـادق عليه السلام معنـايش آشکار است ،آيا ممکن است ابـو عبد الله چنيـن سخـنپـوچى را در باره بيت طاهره حضرت علىعليه السلام بفرمايند ! .
   وانگهىاگر عمر ام کلثوم را غصب نمود ،پدرش اسد الله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونهبـه اين ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نکرد . ! ؟ » .
    نويسنده  :  در مورد ازدواجام کلثوم سلام الله عليها دو نظريـه وجـود دارد ، عده اى معتقدنـدکـه ايـن ازدواج هرگز تحقق پيدا نکرده است ، زيرا درايـن قضيـه روايات نيز بين نافى و مثبت است و چون با همتعارض ميکنند و تساقط ، نتيجه برگشت به اصل عقلائى عدماست و نظريه دوم قبول اين قضيه است  .
   اگـرقـول اول را بپذيريم چنانکه خالى ازقـوت نيست تمام اشکالات ساقط است براى آنکهازدواجى نبوده تـا بعد صحبت از چون وچراى آن شود .
    امااگـر قـول دوم را پذيرفتيـم آن وقتبراى دفع آنچه دکتر بعنوان اشکال مطرح کرد ميگوئيم :
    1-عمر اميرالمؤمنين عليه السلام رامجبور نمود که به اين ازدواج راضى شود  ،چون از احاديث وارده از ائمه عليهم السلام استفـاده ميشود کـه علىعليه السلام نخست اين ازدواج را رد نموده و نپزيرفت ،  اما با تهديـد خليفه دوم روبرو گرديد ، چنانکه مرحومکلينى در همان بابى که روايت فوق را نقـل کـرده است ،از امام صادق عليه السلام روايت ميکند :وقتى عمرخواستگار حضرت ام کلثوم شد حضرت على عليه السلامفرمـود : کوچک است ، پس عمر  عباس بنعبد المطلب عموى امام را ديده و گفت :   "  از پسر برادرت دخترش را خواستگارى کردم ، مرا جواب رد داده است ، بخدا قسم اگرموافقت نکند... هيچ کرامتى براى او باقىنخواهم گذاشت و دو شاهد اقامه مى کنم که دزدى کرده و دستشرا  قطـع ميکنـم"پس عباس خدمت آنحضرت رفتـه و ايشان رادر جريان گذاشت و از آنحضرت خواست تا کـار رابدست او بسپارد .
   پسمراد از غصب شدن نه به اين معناست که عقد شرعى واقع نشده يا اينکه عمر آمدهباشد و دست ام کلثوم را گرفته با خود بـرده باشد بلکه مـراداز غصب در روايت يعنى اينکه با طيب خاطرصورت نگرفته است .
    گذشتهاز آنچه گفته شد ، اگـر سن ام کلثوم سلام اللهعليها  که در آنوقتهنوز ببلـوغ نرسيـده بـود و سن خليفه را که حدود هفده سال بزرگتر از خـودعلى عليه السلام  بودهدر نظر بگيريم ، جذابيتى براىايـن ازدواج به چشم نمى خورد تا با طيب خاطر صورتبگيرد .
    ضمنآنکه ابن اثير (در الکامل فى التاريخدر باب ذکر نامهاى فرزندان و زوجات عمر) مى نويسد: عمر اول ام کلثوم دختر ابوبکر را از امالمؤمنين عائشه خواستگارى نمود و ام کلثوم جواب رد داده گفت: او (عمر) درزندگى داراى خشونت و نسبت بـه زنـان سر سخت است پس  ام المؤمنين براى خلاصى از اينماجرا از عمرو بن عاص کمک خواست و او باخليفه ملاقات نمـوده گفت  : ايـن دختـر کوچـک است و تحـتحمايـت اميـر المؤمنيـن  در آسايش و آرامش زنـدگى کـرده است ،و در تـو غلظتى وجـود دارد کـه حتى ما ازتـو مى ترسيم و نمى توانيـم اخلاقترا عوض کنيم پس او با تو چگونه زندگىخواهـد کرد ، و اگر مخالفتى از او سر بزند وتو با او بـه درشتى رفتـار کنى نمىتوانى سر پـرست خوبى براى فرزنـدانابوبکر باشى و من تـرا راهنمائىميکنم بسوى کسيکه بالاتـر از دختـرابـوبکر است  ، و آنام کلثوم دختـر على ميباشد . 
    مسلمابا اين وصف ، هيچ ازدواجى نمىتوانـد دليل بر صفا و صميميت ميان دو خانواده باشد.
    2-اما اينکـه حضـرت على عليـه السلامبا توانائى و شجاعت و ذوالفقار چگونه حاضر شد برخلافميلش به اين ازدواج تن دهـد و چرا ذوالفقـار ازغلاف بيرون نيـاورد جواب اينست که شجاع کسى است که منافععموم و   مصلحت جامـعـه و ديـن را درنـظـر بـگيـرد ، و اگـر على عليهالسلام دست به شمشير مى برد و مىخواست که با زور در برابر زور ايستاده شوددر آن دوران که چنـد سالى بيش از عمر اسلام نگذشته بود ودشمنان قوى خارجى هر لحظه در صدد حمله بودند تا اسلام وپيروان اين دين الهى را نابـود کننـد ،يقينا جنگ داخلى بيشتر به ضرر اسلام تمام ميشد ، على عليهالسلام منافع دين و جامعه اسلامى رامقدم بر منافع خود نموده و تسليم خواستخليفه شـد با اينکه در قلب خـود مايلبه اين ازدواج هرگز نبود اما چاره اى جزقبول نداشت .

3-  شبهات دکتر کهچـرا على چنين کـرد و چرا چنـان نکرد ، استبعاد است و استبعاددليل عقلائى نيست .

*****

    دکتر: « {دستـور محبت باکي؟:} مگـر در حديثابـو بصير نمى خوانيم که زنى خدمت امامصادق (ع) آمد و در باره ابوبکر و عمر (رض) پرسيد ، فرمودند :" ( توليهما) آن دو نفر را دوست داشته باش "زن ميگويـد :  پسدر روز قيامت که من باپرودگارم رو برو شدم بگويم که (انک امرتنى بـولايتهمـا) " تـو مـرا بـه دوستىآنان امـر کردى ؟ " فرمودند : "بله"    روضة الکافى 8/101  ».

    نويسنده: براى اثبات تدليس دکتر و مترجمناگزيريم متن روايت را از کافى نقل و سپس ترجمهکنيم .

    "ابان عن ابىبصير قال : کنت جالسا عند ابى عبدالله (ع)اذ دخلت علينا ام خالد التى کان قطعها يوسف بنعمر تستأذن عليه ،  فقال:  ابـو عبدالله (ع) أيسرک أن تسمع کلامها ، قال :قلت : نعـم ، قال : فأذن لهـا قال : و أجلسنى معه على الطنفسة ، قال : ثمدخلت فتکلمت ، فإذا امرأة بليغة ، فسألته عنهما ، فقال لهاتوليهما ، قالت :  فأقـوللربى اذا لقيته  : انک أمرتنى بولايتهما ، قال نعم ، قالفإن هذا الذى معک على الطنفسة يأمرنى بالبرائة منهما و کثير النوايأمرنى بولايتهما ،فايهما خيرو احب اليک ؟  قـال :هـذاوالله احب الى من کثيرالنوا واصحابه انهذا تخاصم فيقول :  ومـن لميحکم بما انزل الله فاؤلئک هـم الکافرون  ومـن لم يحکم بما انزل الله فاؤلئک همالظالمون    و من لميحکم بما انزل الله فاؤلئک هم الفاسقون"   .

    1-ابو بصير ميگويد :"خدمت امام صادقعليه السلام بودم که ام خالد اجازه ورودخواست ،حضرت بمن فرمود دوست دارى گفتار او را بشنوى گفتم بلى،وآن زن وارد شد و شروع به سخن گفتن نمود ،  او را زنى با بلاغت ديدم ، او در رابطه با آن دو نفر پرسيد ؟حضرت فرمـود : دوست شان داشته باش ، گفت روز قيامتبخدايم مى گويم که تو مرا بدوست داشتن شان امرنمودى فرمود: بلى درست است ، بعـد آن زن بـه من (ابـوبصير)اشاره نموده گفت : اينکه کنار تو نشسته است مراامر ميکند که از آن دو نفر بيزار باشم  ، اما کثير النـوا (فرد ديگري) مراامر ميکند که آن دو نفر را دوست داشته باشم  ، از اين دونفر (ابوبصير و کثيرالنوا) کدامشان نـزد شما بهتر و محبـوب تر است،امام عليه السلام فرمـود :اينيعنى (ابوبصير) نزد من محبوب تر است ازکثير النـوا و يارانش زيرا که اين (ابوبصير)استدلال و احتجاج مى کند به اين آياتاز قرآن کريم ( کسيکه مطابق آنچه کهخداوند نازل نموده است حکم نکند کافر ، ظالم وفاسق است ) " .  

    2-سنـد روايت بقرينه روايت قبـل درکافى از اين قرار است ( حسين بن محمد اشعرىاز معلى بن محمـد از وشاء از أبان از ابوبصير) و معلى بن محمدرا نجاشي  و ابن غضائرى از علماى جرحو تعديل تضعيف کرده اند .

3- بـر فـرض صحت سنـد ، درروايت نامى از ابوبـکر و عمر برده نشده است ، بلکه آنزن ( ام خالد) مىپرسد آن دو نفر را دوست داشته باشد؟اما آن دونفرکيستند؟ خليفه وقت و وزير اوست ؟ يا حاکممدينـه و همکار او ؟ يا کسانى ديگر ؟ مرده هستند يازنـده ؟ هيچ اشاره در روايت به اين جهات نشده است ، حالا  دکتر ومترجم از کجا فهميده اند که مراد از آن دونفرابـوبکر و عمـر است خدا مى داند ، شايداين دو علم غيب دارنـد !  شايد ام خالد را در خواب ديده انديا زنده شده و خبر داده است يا روح او رااحضار کرده اند؟ !!! . معلوم نيست ؟ .

    4-در روايت بطور وضوح ديده مى شود کهامام عليه السلام گفتار ابوبصير رامبنى بر بيزارى جستن از آن دو نفر مطابق قرآن مى داند و براى ام خالـدبا استدلال به آيات قرآن ميفرمايد :آن دو نفر برخلاف ما انزل الله حکم کرده اند و طبق آيات فوق،کافر ،ظالم و فاسقهستند.

    5-اينکه امام عليه السلام مستقيما جوابنميدهند بلکه با کنايه و در ضمن نظـر ابوبصيرجواب خـود را بيـان ميکنند براى آنست که آنحضرت براىمصلحتى که خـود مى دانسته است ، از جـواب دادن مستقيـمخـود دارى نموده است تا بعد درد سرىبرايش درست نشود .

*****

    دکتر: « {تناقض کجاست!؟}حالا دقت کنيد کـه امام صادق عليه السلام چگونه ميفرمايند"آن فرجى بود که از ما غصب شد توسط کي  ؟  توسط عمـر "  واز طرف ديگر ميفرمايند : "با آن دو نفر دوستى کنيـد ، کـدام دو نفر ابوبکر وعمر " اين معما را چگونهبايد حل کرد » .

    نويسنـده: حل معما بسيار ساده وآسان است بلکه معمايى ديده نميشود زيراتناقضى وجود ندارد ،البته در صورتيکه همه روايت از اول تا آخر آنخوانده شود ، بلى وقتى قضيه صورت معما به خود ميگيردکه روايت قيچى شده و مطابق هواى نفس معنى گردد . 

*****

    دکتر:«هنگامى که از امام خوئى در باره اينفرموده امـام صـادق پرسيـدم کـه فرمـودنـد : "با ابـوبکر و عمـر دوستى کنيـد " جواباين بـود که : "امام صادق از روى تقيه  چنينفرموده اند !!" .

   اينجـاستاى خـوئى بزرگـوار مگر نـه اينست کـهزن سؤال کننـده از شيعيـان اهـل بيتعليهم السلام  وابو بصير از اصحاب امام صادق عليهالسلام بود ، پس اينجا چه لزومى به تقيه بود  ؟ !  بنا برايناجـازه بفرمائيد که بگـويـم  :  ايـن توجيـه آيـة الله العظمىخوئى نـادرست است » .

    نويسنـده  :  اولا طبـقمبانى مرحـوم آية الله خـوئى روايت ضعيف است ، و وقتى ضعيف بـودنيازى به حمل آن بر تقيه نيست بلکه به علت ضعف مردوداست .

   ثانيابر فرض صحت روايت ، حمل آن بر تقيه حتىدر صورتيکه شنونده و سؤال کننده هم شيعهباشنـد هيچ اشکالى ندارد ، زيرا اين تقيه نهبجهت آنستکه از طـرف آنان دچار مشکلى شود بلکه از آن جهت استکهگاهى آنان متوجـه نشـده و مطلب را اينجا و آنجانقـل کـرده و براى خود و ديگران ناخواسته درد سر درستکننـد .

    مگرقوم عائشه مسلمان نبودند که پيامبر صلىالله عليه وآله وسلم از آنان تقيهميکند و خانه کعبه را چـون اولش بنا نمى کند .

    ثالثااصلا در روايت بحث تقيه مطرح نيستزيـرا امام عليه السلام وقتى نظر ابوبصير راتأييد ميفرمايند ، نظـر خود آن بزرگوار نيز مشخص و واضح ميشود .

    رابعاقبل از اين گفتيم کـه در روايتنامى از ابـوبکر و عمر برده نشده است وبراى همين جهت روايت را نقل کرديم تا دروغ دکتر و يارانش بر همهمعلوم گردد .

   خامسااز کجـا باور کنيـم کـه دکتـر از مرحـومآية الله خوئى سؤال کرده است و ايشان هم جوابىآنچنان که دکتر نقـل ميکند داده است ، در حاليکهجـواب با مبانى آن مرحوم سازگارى ندارد  .

دروغى ديگر


    دکتر: « {توهين به امام حسن مجتبى (ع)! – بدونلباس !:} " اهـل کوفه چنان ايشان را محاصرهکردنـد  و دائـره را بر ايشان تنگ نمودنـد - نه تنهالباسهايشان را کـه حتى - جانماز را از زير پايشکشيدند  ،  سر انجـام حضرت مجبـور شـد شمشيرش راحمايـل کنـد  وبـدون لباس بنشيند !!"   ارشادمفيد ص 190  .

   آياشايسته بود که امام حسن مجتبى عليهالسلام تا ايـن حـد مـورد ظلم وستـم قـرارگيـرد که مجبور شود لخت مادر زاد جلو مردم بنشيند ، اين استمحبت اهل بيت  ! ؟ »  .

    نويسنده: دکتر در اينجا خواسته با يک تيـر دونشان بزند ، اول اينکه مردم کوفـه ( که بزعم اوشيعه بودند ) به امام حسن عليه السلام بيوفائىکردند ،و دوم اينکه مرحوم شيخ مفيد به آن بزرگوار توهينکـرده است زيـرا نوشته است که او لخت مادر زاد جلو مردم نشست .

   مابراى آنکه در هردو مورد دروغ دکتر و مترجم  را بـا مدرک براى همه ثابت کنيم عبارت مرحومشيخ مفيد را در هردو مورد نقل ميکنيم .

   امادر مورد اول مرحوم مفيد مينويسد : ( و معـه اخلاط من الناس بعضهمشيعة له و لابيـه ،  وبعضهم محکمـة  يؤثـرون  قتال معاوية بکل حيلة ، و بعضهم اصحاب فتن وطمع فى الغنايم ،و بعضهم شکاک ، و بعضهم اصحاب عصبية اتبعوا رؤساءقبايلهم ، لا يرجعـون الى دين ) " کسانى که با آن بزرگواربودند ، به چند دسته تقسيم ميشدنـد ، بعضىاز آنهـا شيعيـان آن حضـرت و  و شيعيان پدرش على عليه السلامبودند و بعضى تنهـا خواستار جنگ با معاويه از هر طريق ممکنبودند ( و نه طرفـدار امـام حسن عليه السلام) و بعضى افـراد فتنـه جويى بودنـد که فقـط براى بدست آوردنغنايـم جنگ را ترجيح ميدادند و بعضى هم افرادمتعصبى بودند که جـز براى قبيله خودفکر ديگرى نداشتند و تنها گوش بـه امر رؤساى قبايل خود بودند و متابعت ازدين نداشتند". 

    اگرکسى اين عبارت را بخواند بوضوح متوجهخـواهد شد که حمله کنندگان به امام حسن عليهالسلام جزء طوايف غير شيعه بوده براى آنکهروى اعتقاد بـه امامت آن امام بزرگـوار نمى جنگيده انـد ووقتى متوجـه شدند امام عليه السلام بر اساس مصالح مسلمينميخواهند جنگ را متارکه نمايند ، دست به شورش زدند .

    واما در مورد دوم  ،مرحوم شيخ مفيد مى نويسد : ( فقالوا کفر واللهالرجـل ! ثـم شـدوا على فسطاطـه وانتهبوهحتى اخذوا مصلاه من تحته  ثم شدعليه عبدالرحمن بن جعال الازدى فنزعمطرفه عن عاتقـه فبقى جالسا متقلـدا السيفبغير رداء ) " پس (آنهاى که مخالف او بودند) گفتند بخدا قسماين مرد کافر شده  وبـه خيمه اش حمله نمـوده حتى جانمازايشان را از زير پايش غارت کردند ،عبدالرحمن بن جعال ازدى بـه طرف آنبزرگوار رفته و (مطرف) ردا (شالبزرگى که روى شانه ها انداخته ميشود) يا عبايش را ازگردن آنحضرت گرفت پس آنحضرت در حاليکه شمشيرش را بـهگـردن آويخته بود نشست " .

    درتمـام ايـن عبارت شما يک کلمـه نمىتوانيـد پيدا کنيد که دلالت کنـد ، امام حسن عليهالسلام ، لخت و بدون لباس يا بقول دکتـر ومترجم ( لخت مادر زاد)  جلو مردم نشسته باشد ، بلکه در عبارت فوقخوانديـد : آن ملعون ناصبى (مطرف)يعنى ردا يا عباى امـام حسن را از روى شانه و يا دور گـردن ايشان برداشت و بـرد ، نـه اينکه لباسهاى آنحضرت را برده باشد تامجبور شود کـه لخت و بدون لباس جلو مردم بنشيند ، و عبـايا ردا روى ديگر لباسها پوشيده ميشود نـهاينکـه بعنوان لباسهاى از آن استفاده شود که اگـر نبـود انسان لختمادر زاد و عريان شود .

    تعجباست از دکتر که ادعاى اجتهـاد دارد و بيشاز 90يا 200 سال از عمرش گذشته است و ساليانسال در حوزه علميه مشغول تحقيق بوده است وهنوز فـرق بين عبا و لباسهاى ساتر بدن رانميداند !!! .

    چهخوب بود دکتـر ومترجم و ديگـر يارانشان، قبل از آنکه به دروغ متوسل شوند و شيعه را متهمکننـد ، يک نگاه گذرا به صحيحين بخارى و مسلم کهصحيح ترين و   معتبـرتريـن کتابهـا در نـزد آنان بعـد از قـرآنکريم است مى نمودند تا بفکر علاج عيبخود ميشدند .

    بخارىدر صحيـح ، بخش غسل ، باب ( مـن اغتسل عريانا ...) حديث 269 روايت ميکند : (حدثنا اسحاق بننصـر قال حدثنا عبدالرزاق عـن معمر عـن همام بنمنبه عـن ابى هريرة عـن النبى صلىالله عليه وسلم قال  :  کانت بنواسرائيل يغتسلون عـراةينظر بعضهم الى بعض و کان موسى صلى اللهعليه وسلم يغتسل وحده فقـالوا والله ما يمنع موسى ان يغتسل معنا الاانه آدر فذهب مرة يغتسل فـوضع ثوبه على حجـر ففـر الحجـر بثوبه فخـرجموسى فى اثـره يقول ثوبى يا حجرحتى نظرت بـنو اسرائيل الى موسىفقـالوا ما بمـوسى مـن بأس و اخذ ثوبه فطفقبالحجر ضربا فقال ابوهريرة والله انـهلندب بالحجـرستة او سبعة ضربا بالحجر)   "  ابوهـريرهاز رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلمروايت ميکند که :بنى اسرائيل برهنه غسل ميکردند و هم ديگر را برهنهميديدنـد اما موسى عليه السلام  تنهايى غسل ميکرد (وکسى او رابرهنه نمى ديد) بنى اسرئيل بين خودگفتند : چرا موسى بـا ما غسل نميکند مگر اينکه مبتلا به "فتق"باشـد ، پس موسى عليه السلام گاهى که براى غسلرفت ،جامه خويش را بر سنگى گذاشت ،اما سنگ شروع بـه فـرار نموده و موسى عليه السلام بدنبالش (برهنه)ميـدويـد و ميگفت  : لباسم رابـده اى سنگ ،  تاوقتى که بنى اسرائيل تمام بدن او را ديدند و متوجهشدندکه او مبتلا  به فتق نيست پس موسى عليه السلام سنگرا مـورد ضرب قرار داده شش يا هفت ضربه به آن واردکرد "

  خوبآيا اين حديث توهين به يکى ازپيامبران بزرگ و الوالعزم نيست ؟ .

    مسلمدرصحيح کتاب الطهارة باب حيض حديث 515 روايت ميکند : ( حدثنا زهير بـن حـربحدثنا روح بـن عبـادة حدثنا زکرياء بن اسحقحدثنا عمرو بـن دينار قال :  سمعت جابر بـن عبد الله يحدث  :  أن رسول الله  صلىالله عليه وسلم   کانينقـل معهـم الحجـارة للکعبة و عليه ازاره ، فقال له العباس عمه :  يابن اخى لو حللت ازارک فجعلته على منکبک  دونالحجارة ، قال فحله فجعله على منکبـه فسقـط مغشيا عليه ، قال : فما رأى بعـد ذلکاليـوم عريانا ) " جابربن عبد الله روايت ميکند : پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بـا ديگران سنگها را براىکعبه حمل ميکردند و ازار ( لباس مخصوص که ساتر اندام پائين است و بـه آن درفارسى تنبان يا لنگ يا بيجامه يا زيرشلوارى گفتـه ميشود)  آن حضرت به همراهش بود  ،  پس عباسعمويش گفت : اى پسر برادر اگر ازارت را بين شانه وگردنت بگذاري  و (که اذيت نشوي) بهتر خواهد بود  ، آنحضرت چنين کرد پس روى زمين بيهـوش افتاد و بعـد ازآن روز ديگر هرگـز عريان و برهنه ديده نشد " .

   ازاين توهين بالاتر هم وجود خواهد داشت کهگفتـه شود : پيامبر صلى الله عليه وآله و سلمحتى براى يک بار هم برهنه ديده شده است !!! .

*****

    دکتر: « {خوار کننده مؤمنان} سفيان بـن ابىليلى خدمت امام حسن مجتبى در منزل ايشان رفت وگفت (السلام عليک يا مذل المؤمنين ) سلامعرض مى کنم اى خوار کننـده مؤمنان !!  فرمـود : از کجا فهميـدى کـه مؤمنان را خوار کردم؟گفت:مسؤليت امت را بتوسپردند و تو از آن شانـه خالى کردى و بـه اينسرکش سپردى که به غير قانون خدا حکم کند  ؟!!رجال کشى ص 103

  آياامام حسن مجتبى خـوار کننده مؤمنان بـود !؟يـا اينکه عـزت دهنـده مؤمنان که جلوخـونريزى را گرفت و   مديريـت حکيمانـه و ديـدگـاهزيـرکانـه اش در آن شرايـط بحرانى امت را متحد گردانيـد ؟ اگر حضرتمجتبى عليه السلام با معاويـه بر سرخلافت مى جنگيد چـه دريايى ازخون براه مى افتاد و خدا ميداند که چقدرمسلمان از دم تيغ ميگذشت !؟ » .

    نويسنده: 1-روايت ضمـن آنکه مرسله است از روات آن على بن حسين طويل است کهتوثيقى ندارد ، پـس از اعتبار ساقط است .

    2-شيعيان معتقـد بعصمت مطلق براىانبياء و ائمـه صلوات الله و سلامهعليهم اجمعين هستند پس امکان ندارد که فردى شيعه باشد و بعـد به اماممعصوم خرده بگيرد و اعتراض کند .

3 -  بر فرض کهسفيان بن ابى ليلى شيعه بـوده ،ما او را گناهکار دانسته و محکومميکنيم و اگـر در پيشگاه خداوند توبه نکرده باشد مورد باز خواست وحتى عقاب قرار خواهد گرفت.

3-  اگر نقلاين روايت در کتب شيعه ، توهين بهامام حسن عليه السلام قلمدادميشود ،پس اهل سنت نيز به آنبزرگوار توهين کرده اند زيرا کهاين خبر در کتـب  آنها نيز آمده است منتهابـه جاى سفيان بـن ابى ليلى سفيان بن ابى ليل نوشته شده است   .

*****

    دکتـر  :  « {توهين بهامام صادق (ع)!} ايشان آزار و اذيت هاى فراوانى ديده و هيچکار زشتى نبـوده کـه به ايشان نسبت نداده باشند .

    اززرارة بن اعين روايت است که گفت : "ازابوعبدالله در باره تشهد پرسيدم فرمود : التحيات والصلوات ....... مجددا در باره تشهد پرسيدم فرمود :التحياتو الصلوات هنگامى کـه خارج شـدم  ( ضرطت فى لحتيـه ) بهريشش گوزيدم و گفتم : (لن يفلح ابدا)" هرگز رستگار نخواهد شـد " رجالکشى ص 142 » .

    نويسنده: روايت هم از نظر روات ضعيف است و همسنـد متصل تا زراره را ندارد  ،  بـه همينلحاظ از درجـه اعتبار ساقط است و صرف نقـل آندر کتاب کشى دليل بـر صحت آن نمى شـود ، بنا بر اينحرفهاى را کـه دکتر بعد از نقـل روايت براى گرم کـردن بازارخـود مى نويسد هيچگونه ارزش علمى ندارد .

*****

    دکتر: «متأسفانه حدود هزار سال است که از تأليف کتاب کشى مى گـزرد و تمامى علماىشيعه ما در هر زمان آنرا ديده و خواندهاند ،اما نديدم که يکى از آنان بر اين سند رسوائى اعتراض کرده باشد » .

     نويسنـده: اين دروغى ديگـر از دروغهاىاين مجتهد نماى به ظاهر محقق است .          
    مرحوممير داماد متوفاى سال 104هـ ق درشرحى   که بر کتاب اختيار معرفةالرجال دارد ،حديث را بـر فـرض صحت سند معنى کرده و توضيح داده است کـهمـراد از شخصى که زراره بـه او توهين نمـوده استامام صادق عليه السلام نيست .
    مرحومصاحب معالم متوفاى سال1011 هـق حـديث را بطور کامـل منکـر شده و گفته است : " ازاين حديث بوى دروغ به مشام مى رسد"    . 
    مرحـوممامقانى متوفاى سال 1351هـ ق نيزحديث را مردود دانسته و گفته است : "مثل اينکلام نميتواند از زراره باشد "     . 
    تعجباست از کسى که ادعاى اجتهاد ميکنـد واين کتب را نديده است .

*****
    دکتر: « {لغزش عالم!:}  حتىامام خوئى هنگامى که کتاب بزرگش (معجمرجال الشيعة) را شروع به تأليفکرد بنـده يکى از همکارانايشان در تأليف ايـن کتاب ضخيم بـودم کـه روايات را از ميـان کتابهاجمـع آورى مى کـردم وقتى کـه بـهاين روايت رسيـدم و آنـرا برايشانخوانـدم اندکى فکر کرد و فرمـود : " هيچعالمى از لغزش خالى نيست !" همين و بس ، يک کلمه ديگراضافه نکرد » .
    نويسنـده: دکتـر مى گويـد از آية الله خوئىپرسيده است و ايشان هم پاسخ داده اند کهلغزش بـوده است  اما مدرک و سند هم خود دکتر است و بس و لذاامکان قبول اين مطلب به هيچ عنوان نيست  ،زيرا تا حالا از او دروغهاىزيادى شنيده ايم .
    ثانياافرادى که با مرحـوم آيـة اللهالعظمى خـوئى در در جمع آورى روايات کتاب (معجم رجال الحديث) همکار بوده نامهايشان در مقدمه کتابمذکور نوشته شده است  و آنان افراد شناخته شدهومعروفى هستند .
   ثالثامرحوم آية الله خوئى در کتاب مذکور بعـداز نقل حديث فوق الذکر ميگويد : " تعجبمى کنـم از شيخ  و کشى کـه ايـن روايتغلط و نادرست را نقـل نموده انـد که هيچ مناسبتى با مقام زراره نداشتهمقطوع الفساد است خصوصا که راويان آن همـه مجاهيل وضعفا ء مى باشند "   .
    وقتىکسى اصل روايت را قبول ندارد و منـکرآنست ديگر آنرا توجيه نميکند و با بيانفوق معلوم شد ، روايت مورد انکار مرحوم آية الله خوئى است ، پسچطور بيايد و آنرا توجيه کند ، بلکه راحت آنرا انکارميکند .

*****
    دکتر: « {از همان زنديق!:} ثقة الاسلامکلينى مى فرمايــد  :  هشام بـن حکـم  وحمـاد از زراره نقـل  مىکنند که گفت:"در دلم گفتـم پير مردىاست که در باره خصومت هيچ علمى نداردمنظور امام صادق (ع) است در شرح اين حديث نوشتهاند که : ايـن شيخ پير مردى است که عقل ندارد و روش صحبت کردن با رقيبرا بلد نيست »  .

*****
    نويسنده: اولا مراد از ابوجعفر در روايات ،اماممحمد باقر عليه السلام است نه امام صادق عليهالسلام امـا مجتهد 90 يا 200 ساله قضيه را نمىفهميده است .
   ثانياآنچه را زراره با خودش گفته ،مربوط به وسوسه                                 نفس است و هيچ فـرد شيعى معتقـدبـه عصمت زراره نيست تا او را مبرّاى از خطا ، اشتباه ،وسوسه و غيره بداند .  
    ثالثاوقتى امـام عليه السلام او  را  از آنچه دردلـش خطور کرده بود با خبر ميسازد ، عذرخواسته و ميگويد: بخدا قسم من علم به قوانين خصومت و احتجاجندارم.
    رابعااين ادعاى دکتر که در شـرح ايـنحديث نوشته اند ( شيخ پير مردى که عقل ندارد ) دروغمحـض است زيرا هيچ عاقلى جمله (شيخ لا علم له بالخصومة) را به جمله " پير مردى که عقلندارد " معنى نميکند .
   خامساآقاى دکتـر ومترجـم کـه زراره را بـه خاطريک وسوسه نفس حتى زنديق لقب دادند ،چراتوهين ها و شک و شبه هاى ديگران را در رابطه باپيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلمننوشته   وبدفاع از آن حضرت که از همه آدم و عالم برتراست ، بر نخواستند ؟ .
    بخارىدر صحيح ،کتاب الجهاد و السير حديث 2825   روايت مى کنـد کـه : ابنعبـاس رضى الله عنـه ، از روز پنجشنبه ياد ميکـرد و  اشک ميريخت و ميگفت  : آنـروز مريضى رسـول خـدا صلىالله عليه و آله و سلم شدت گرفتـه بـودفرمـود : کاغـذ و قلمى بياوريـد تابراى شما بنويسـم چيـزى را کـهبعـد از من گمـراه نشويـد ،  پس اصحابى که در آن لحظه حاضر بودند  ،  با هـم بـهنـزاع پرداخته و گفتند : پيامبر هذيانمى گويد .....
   اگردکتر و مترجم و ديگر يارانشان احاديثمـربـوط به آنروز را در صحيح بخارى و مسلم و ديگرکتب ، بـررسى و تحقيق مى کردنـد ،حتما متوجه مى شدنـد کـه چـه کسى اتهامهذيان را بر رسول خدا صلى الله عليهوآله وسلم وارد نموده است ؟ . 

*****
    دکتر: « {توهين ادامـه دارد-  حضرت عباس (ع) !: } کشى روايت ميکند که اين ارشادخداوندى ( لبئس المـولى و لبئس العشير)   درباره او يعنى عبـاس عليـه السلامنازل شده است       رجال کشى ص 54 » .
    نويسنده:روايت از حيث سند ضعيف است زيرا کهاز راويان آن ، محمد بن عبد الله بن محمديمانى و حسين بن خطاب و طاووس است که همـه از مجاهيلهستنـد پس استدلال به اين روايت از اصل ساقط است.
   وانگهىبر فـرض که روايت صحيح باشد ممکن است مراد از نزول آيه در رابطه با عباس ، قبل ازاسلام آوردن او باشد ،چون مسلم است که او در سالهاى اولبعثت مسلمان نشده و در بعضى از جنگها بطرف کفاربوده  و وايمان اودر روز بدر يا فتح مکه نوشته شده است .

*****
    دکتر: «  و اين ارشادخداوندى ( و من کان فى هذهاعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضلسبيلا ) (الاسراء 27 )  ،  ( و لا ينفعـکـم نصحى ان اردت أن أنصـح لکـم ان کان اللهيريد ان يغويکم هـوربکم و اليهترجعون) ( هود 34 )    هـم  در باره او نـازل شـده است رجال کشى ص 52 و 53  » .
    نويسنده:اين روايت نيز ضعيف است زيـراکه از روات آن جعفـر بـن معـروف است کـه تـوثيقى درکتب رجاليه ندارد ، و بر فرض که صحيحباشد حتما قبل از مسلمان شـدن عباس نازل شدهاست ، و شکى نيست که اگر در حال کفرباقى ميماند ،نتيجه اش هلاکت ابدىبود .

*****
    دکتـر: « {فرزنـدان عباس} هم چنين کشى ازاميـر المؤمنين عليه السلام روايت مىکنـد کـه ايشان بـراى عبدالله بن عباس و برادرش عبيدالله دعاىبد فرمودند : ( اللهم العـنابنى فلان - يعنى عبد الله وعبيدالله-  و اعـمابصارهما کما عميت  قلـوبهما  و اجعـل  عمي  ابصارهما  دليلا  على عمي  قلوبهما) پروردگارا دو فرزند عباس - عبدالله و عبيد الله - را لعنت کن و چشمان شان را کور گردان چنانکهدلهايشان کـور گشته است ،  وکـورى چشم شان را دليلى بـر کـورى دلشان بگردان ! رجال کشى ص 52 » .
    نويسنده: اولا روايت ضعيف و غير قابل اعتماداست

  ثانيادر روايت نامى از عباس و دو پسرش بردهنشده است بلکه فقط دارد (اللهم العن ابنى فلان ......) خدايا پسران فلانى را لعنت کن ..... حالافلانى و پسران او کى بوده اند ؟ خدا ميداند .

    ثالثامرحوم کشى روايات مدح و ذم را باهم دررابطه با افراد نقل کرده است ،آنوقت چطور شده کهدکتر تنها روايات ذم را ديده است ؟ گمان ميرودکه او يک چشمه بـوده و فقـط چشم چپ او بينا بـوده زيـراکه تنها روايات ضعيف را ديده است . 

*****

    دکتر: «{حضرت عقيل (ع) !:} ثقة الاسلام ابو جعفر کلينى از امام باقر عليه السلامروايت ميکنـد که در باره امير المؤمنين فرمود  :  " با او دومـرد ضعيف ذليـل تـازه مسلمان باقىمانده بود ، عباس وعقيل "   فروع کافى 8/235  » .

    نويسنده: اگر عباس و عقيل با حمـزه و جعفـر مـورد مقايسه قرار گيرند ، يقينا ضعيفبوده اند ،چون در هيـچ کتابى از کتب تاريخ نقل نشده است کـهآندو در جنگى شمشير زده باشند و چون هر دو اول توسطمسلمانان اسير و بعد آزاد شده بودند پس ذلت اسارت رانيز ديده بودند و بهمين لحاظ است که کلمه ضعيف وذليل بـراى آندو بکار گرفته شده است .

    وانگهىبزرگى و بزرگوارى در اسلام به حسب يابـه نسب نيست بلکه ايمان و عمل صالح وتقـوى و سابقه و ..... است که انسان را بزرگ ميسازد .

    تعجباز دکتر است که اعتقاد داشتن به کفر حضرت عبد المطلب و عبد الله و آمنـه و ابى طالبرا توهين به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وخانـدان او نميدانـد اما اگر در روايتى آمد که عقيل و عباس، ضعيف و ذليل بودند ، آن وقت داد و فرياد راه انداخته وناقل را محکـوم مى کند در حاليکه ميانکافـر و ضعيف تفاوت از زمين تا آسمان است .

    درضمن نقل اين آيات در رابطـه با عباس وپسرانش هيچ وقت دليل بر اعتقاد به کفر آنهانيست .

   ناگفتهنماند که شيعيان عبدالله بن عباس رضىالله عنه را (حبر امت و مفسر قرآن) و از شاگردان واصحاب خاص امير مؤمنان عليه السلام ميدانند.

*****

    دکتر: «{امام زيـن العابدين (ع) !} کلينىروايت مى کند که " يزيد بن معاويه از اوخواست که غلام او باشد او عليه السلام پزيرفت و در جوابشفرمـود : ( قـد اقـررت لک بماسألت ، أنا عبد مکره فإن شئت فأمسک و إن شئتفبع ) آنچـه از من خواستى قبول کردم ،  من اکنون غلام بى اختيار تو ام اگر خواستى مرا نگهدار و اگرخواستى بفروش "! روضه کافى 8/235 » .

    نويسنده: اولا چون در سنـد حديث ابو ايوب خراز که براى او توثيقى نقـل نشده است قـراردارد ، اعتماد بـه روايت ممکن نيست ،و ثانيا از روايتاستفاده مى شود کـه يزيـد در دوران خلافتش بـه قصـد حـجاز شام خـارج شده و چون وارد مدينه گرديداز امام زين العابدين عليه السلامخواست که به عنوان غلام با او بيعت کنـد وآن حضرت نيـز با گفتن جمله فـوق فـرمان او راپذيرفت ، در حاليکه يزيـد در دوران خلافت کـوتاهشهـرگز به مکـه و مدينه سفر نکرد ، تا باامام زيـن العابـدين عليه السلام ديدار کرده و آن حضرت را وادار نموده باشدکه به عنوان غلام با او بيعت کند .

*****

    دکتر: « اگر خواسته باشيم همه آنچـه را که درباره اهل بيت آمده جمع آورى کنيـم  ، سخن بسيار به درازا ميکشد چـونهيچ فـردى از آنان نيست که کلمه زشت يا کردار بدى به او نسبت داده نشده باشـد  ،  مصادر و  مراجع بـزرگ مان متأسفانـه از اينگونهاهانت ها و الفاظ رکيک و پـوچ در باره اهـلبيت اطهار عليهـم السلام  پـر است » .

    نويسنده: در اينکه مصادر و مراجع بزرگ دکتر وديگر همدستانش از اهانت و الفاظ رکيک نسبت بـهپيامبـر و اهل بيت طاهرينش پر است شکى نيست ،  ما بعضى از روايات صحيحين و ديگر مصادر اورا کـه توهين حساب مى شوند نقل کرده ايم و بعد از اين هممواردى متذکر خواهيم شد .

    امادر مصـادر و مراجـع شيعيان ، اولارواياتى از قبيل آنچه دکتر نقل کرد ، بسيار کم است و اگربيشتر از اين بـود يقينا دکتـر و هـم دستانش تا حالاداستانها درست کرده بودند .
   ثانياهرچه روايت از اين قبيل است ياسنداً ضعيف و و از در جه اعتبار ساقط است و يا اينکهدلالت بر اهانت ندارد و دکتـر و يارانش از آن اهانتفهميده انـد که فهـم آنان براى ما حجت نيست .
    ثالثانقل روايت در کتابى دلالت بر اهانت مؤلفکتاب و پيروان آن مذهب ، بر پيامبر و اهلبيت عليهم السلام نمى کند ، مگر آنکه مؤلف يا ديگر همکيشان او معتقـد   به صحيح بودن تمام روايات آن کتاب باشند  ، که ما قبلاً تذکر داديم و باز دوباره مى گوئيم : ازنظر شيعيان هيچ کتابى بجز قرآن کريم ، از اول تا آخرصحيح نيست و لـذا ما هيچ کتابى را به نام صحيح نامگذارى نکرده ايم .

*****
    دکتـر: « {چـه مى خواهنـد؟ !:} از امام صادق عليه        السلام روايت است که رسول خدا صلىالله عليه و آله تا صورت فاطمه را نمى بوسيدند نمىخوابيدند .   بحار الانوار 43/44  » .
    نويسنده: بر فرض که روايت از نظر سنـد هم صحيح مى بود چه اشکالى داشت ؟ آيا حضرتزهرا سلام الله عليها دختر پيامبر صلى الله عليهوآله وسلم نبود ؟و آيـا بر پدر حرام است که صورت دخترش را ببوسد ؟!! .

*****
    دکتـر: «  حضرت صـورتش رابيـن پستـانهاى او مى گذاشتند ( و کان يضع وجهه بين ثدييها!) بحارالانوار43/87 ».
    نويسنده: اولا اين حـديث مثل حـديث سابق مرسل است بـه ايـن معنى که سند متصل نـدارد پساز اعتبار ساقط است .
    ثانياچه اشکالى دارد کـه پدرى از روى محبتپـدرى صورتش را روى سينه دخترش بگذارد .
   ثالثاآيا حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در نزد دکتر و ديگر يارانش (العياذ بالله)آدم بد و فاسد و....
است که فوراً در رابطه با اوگمان بد پيدا شود ؟ .
   رابعاابن حجـر از ابن بطال نقل ميکنـد که :"بوسيدن فرزند کوچک و بزرگ ، از هر قسمت بدنش ،در نزداکثـر علما جايز است  و  گذشت در مناقب فاطمه سـلام الله عليها که رسول خـدا آن بانـو را مىبوسيد و هـم چنين ابوبکر دخترش عائشه را مى بوسيد .

*****
    دکتر: « فاطمه سلام الله عليها زن بالغه اىبود ،آيا با عقل جور در مى آيـد که رسول خـداصلى الله عليه و آله و سلم صورتشان را بين پستانهاى اوبگذارنـد ؟! اگر اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بقيهچکار کنند؟! » .
    نويسنده: با اينکه قبلاً جـواب مفصل داديم بازجواب ميدهيم که مراد از گذاشتـن صـورت بينپستانها نـه آن معناى فاسدى است که در ذهـن دکتـر ويارانش وجـود دارد و لذا وقيحانهميگويد : (اگر اين حال پيامبر وفاطمه باشد پس بقيه چکار کنند؟!) بلکه مـرادگذاشتن صورت روى سينه است ،  واينکار هيچگونـه اشکال شرعى و عقلى ندارد .
    وانگهىما شيعيان ، پيامبر و فاطمه و امامانعليهم السلام را حتى از سهو و خطا و اشتباه معصومميدانيم تا چه رسـد به گنـاه يا فکر گناه ، پسايـن اشکال بر ما وارد نيست بلکه ايندکتر و يارانش هستند که در درجه اول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمرا مثل افراد بد و و گناهکار فرض نموده و بعد اين اشکال راوارد مينماينـد ضمنا چنانکه گفته شـد ، احاديث مـورداستشهاد دکتـر همه مرسله و ساقـط  از اعتبار است .
    ولىآيا دکتـر با احاديثى از ايـنقبيـل  ياحتى بالاتـر که در کتب خـودشان آمـده است چه نظرى دارد ؟و آيـا علماى اهل سنت را به خاطر نوشتن ايناحاديث متهم به توهين و اهانت به رسول خـدا صلى اللهعليه و آله و سلم ميکند يا خير ؟ .
    محبالدين طبرى از ام المؤمنين عائشه نقلميکنـد که گفتم : "   اىرسول خدا   ،   تراچه ميشود که وقتى فاطمه را مى بوسى زبانت را در دهـان اوميگذارى مثل اينکه ميخواهى عسل نوش جان کني"فرمود : " وقتى به معراج ميرفتم ، جبريل مرا وارد بهشتنمود و ميوه از ميوه هاى بهشتى را بمن داد ، آنميوه را خوردم ، پس نطفه فاطمه در پشت من قرار گرفت  ، و چون بـه زمين برگشتم با خديجه همبستر شدم و فاطمـه از آننطفـه به دنيا آمـد، و هروقت که مشتاق آن ميوهبهشتى مى شوم او را مى بوسمورواياتى غير از اين روايت که ما براى اختصار به همين يکى اکتفامى کنيم .

*****
    دکتـر  :  « {توهين بـهامام رضا(ع) !}  بـزرگانما در نسب محمـد قانع شک کرده انـد کـه آياوى فرزنـد امام رضا هست يا اينکه فرزند (.....)!! ملاحظهفرمائيد » .
    نويسنده: ما نمى دانيم مراد از بزرگانى کهدکتـر به آنها اشاره ميکند کيست ، کاش از آنان ناممى برد  زيرا در کلام بزرگان تشيع از اول تا حالا ،شکىدر اين قضيه ديده نشده است ، بلکه همه از اول تا آخرمعتقدنـد که امام جواد عليه السلام امام نهم و فرزندامام رضا عليـه السلام ميباشد .
   

    داستان نه واقعيت


 
    دکتر: «  {يک داستان –يک جنايت  ! :} ازعلى بن جعفر باقر روايت است که:"بهحضرت رضا عليه السلام گفته شد : در ميان ما -اهلبيت -رنگ سياهنبـوده است فرمود او پسر من است ، گفتند : رسول اکرم صلىالله عليه و آله در هنگام لـزوم از قيافه شناسکار ميگرفتنـد بنا بـراين بهتر است قيافه شناس بينما و شما قضاوت کند ... همه را در باغ جمع کردند و خواهران وبـرادران و پسرعموهايش را بصف نشاندند ،آنگاه حضرترضا عليه السلام را در حالى احضار کردنـد کـهعبـايى پشمى بـر تن ، کلاهى بر سر وبيلى بر شانه داشت ، بـه ايشان گفته بودند: خود را کارگرى ظاهر کند که درباغ کار مى کنـد ، آنگاه ابوجعفر را آوردنـد و گفتنـد :پـدر اين پسر را شناسائى کن ،گفت: پدرش در ميان حضارنيست ،اين عمـوى پـدرش  و آنيکى عمـويش و آن يکى عمـه اش هستند ، اگر پدرش داخـل ايـن باغ شـد جـزاين باغبان کسى ديگرى نيست چونکه پاهاىهردو کاملا مثل هم است ، آنگاه قبول کردند کهحضرت رضا پدر محمد قانـع است "    اصولکافى 1/322  » .

    نويسنده: اولا زکريا بن يحى بن نعمانصيرفى يکى از راويان اين روايت است و چونتوثيقى ندارد پس از درجه اعتبار ساقطاست .

   ثانيااگر بعضى از بنى هاشم چنين شکىکرده باشند ، چه ربطى به همهشيعياندارد و آيا بنى هاشمى همه بايدمعصوم باشند ، در بين بنى هاشم هم مثلساير طوائف و قبايل افراد خوب ، بد و همچنين عاقل ، عالم ، شکاک ، ساده لوح و حتىکافر پيدا ميشود ،مگر ابولهب که خداونداو را در قرآن مذمت

ميکند بنى هاشمى نبود؟ گيريم يکى دو نفر چنين شکىکردند ، خود آنها گناهکارند و هيچ ربطىبه همه شيعيان ندارد .

*****

    دکتر: «  {تقليد ازمنافقين} پس شيعيان حضرت رضا شک کردندکه محمد قانع فرزند ايشان باشد !! و با وجوداينکه حضرت ميفرمايند او فرزند مناست ، آنها باور نمى کنند و براى اثباتمدعاى خود دست بدامن قيافه شناس مىزنند  » .

    نويسنده  :  گفته شد که اولاروايت ضعيف است و ثانيا شکى که درروايت ذکر شده است مربوط بعضى از بستگانامام عليه السلام است نه همه شيعيانزيرا در روايت کلمه در (ميان ما) وجوددارد که به وضوح ميرساند شکاک جزء طائفهبنى هاشم بوده است .

    ازطرف ديگر شيعيان در يک شهر و يکمنطقه جمع نبودند که همه شک کنند و بعد دستبدامن قيافه شناس بزنند  بلکه اگر خبر صحيح ميبود معنايششک چند نفر معدود از بنى هاشم بود و بس وهيچ وقت شک چند نفر به همه نسبت داده نمىشود و ما هم قائل به عصمت هرکه از بنى هاشمهست نيستيم آنها هم که شک کردند اشتباهيا فوقش گناه کردند که بايد توبهميکردند ، و چنانچه توبه کرده باشند ،خداوند از گناه شان ميگذرد .

*****

    دکتر: « ترديدى نيست که اين برخورد طعنآشکار در آبرو و حيثيت حضرت رضا عليهالسلام است ، گويا همسرش را آشکارا متهمکردند و در عفت و پاکى او شک نمودند  ( همانگونه که منافقين به  آبروي  رسولگرامى صلى الله عليه و آله حمله کردندو همسرش را متهم نمودند) » .

    نويسنده: دکتر سر بى صاحب مى تراشد ، گفتيمروايت ضعيف است و روايت ضعيفچيزى را ثابت نمى کند تا بعد مضمون آنمورد توجه قرار گيرد ، پس اين روايترا ميزنيم به کله دکتر تا از گيجىبيرون بيايد .

*****

    دکتـر  :  «  ممکن است در باره کس ديگرى چنيناتهامى مطرح شود شايد هم مردم آنرا باورکنند ،اما به

اهلبيت عليهم السلامچنين تهمت ظالمانه اى روا داشتن  ، کمال پستى و رذالت را مى رساند  ولى متأسفانه مصادر علمى ما که مامدعى هستيم علوم اهلبيت عليهمالسلام را برايمان نقل کرده اند پر ازامثال اين گونه اباطيل و خرافاتند » .

    نويسنده  :  اگر مصادرعلمى ما پر از امثال اين گونه اباطيلو خرافات ميبود ، حتما دکتر به روايتضعيف که بر مقصود او هم دلالت نمى کند وتنها حکايت از حرکت نابجاى بعضى ازبنى هاشم دارد ، تمسک نميکرد بلکه ازروايات صحيح السند استفاده ميکرد،اما همين اصرار بيش از حد به تمسک بهاين روايت مى رساند که او در اينادعا دروغگويى بيش نيست .

    وانگهىدکتر قبل از آنکه مصادر شيعه را ببيند ومجبور شود براى غرض سوئى که دارد بهروايات ضعيف تمسک کند و مبانى شيعهرا در حديث شناسى مورد دقت قرار ندهد ،خوب بود يک مراجعه به صحيح بخارى وديگر کتب صحاح سته مى کرد ، تا چشمش ازديدن خرافات و اباطيل خيره ميشد .

    ازباب خالى نماندن عريضه يک روايت رااز صحيح مسلم نقل ميکنيم تا کسىفکر نکند که ما نديده ايم و يا نمىتوانيم اشکال کنيم  ،با توجه به اينکه صحيحين بخارى ومسلم از اول تا آخر مورد قبول پيروان مذاهباربعه ميباشد زيرا که تمام رواياتاين دوکتاب را صحيح مى نامند .

    مسلمدر باب فضايل صحابه بخش فضايل عثمان بنعفان حديث 4414 از ام المؤمنين عائشه نقلمى کند که : " پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم در حاليکه درازکشيده و رانهايش يا ساقهايش برهنهبود با ابوبکر و عمر ملاقات نمود ، اما وقتىعثمان خواست با آن بزرگوار ديدار کند ،نشست و لباسهايش را مرتب نمود و به او اذنداد ، چون خارج شد عائشه ميگويد : عرضکردم اى رسول خدا با ابوبکر و عمر آنچنانملاقات نمودى اما وقتى نوبت به عثمانرسيد نشستى و لباست را مرتب کردى ؟فرمود : آيا حيا نکنم از کسى که ملائکهاز او حيا ميکند " .

    آياپيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بااينکه الگوى اخلاق و صفات پسنديدهاست با ديگران حيا را در نظر نمىگيرد و فقط از عثمان حيا ميکند ؟ .

    وآيا با رانهاى برهنه در برابر ديگراننشستن که يک طرف احتمال در اين روايتاست ، کار درستى است ؟

    حافظشمس الدين ذهبى نقل ميکند که وقتىوفد بنى عبد القيس بر پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم وارد شدند ،بينآنها جوان خوشگلى بود و آنحضرت او را پشت سر خود نشانده فرمود :گرفتارى داود پيامبر از نظر کردن بود . 

    آيادر اين روايت توهين آشکار بدوپيامبر خدا عليهما سلام الله نشده است ؟.

*****

    دکتر: « {تحليل شاخدار } هنگامى که در حوزهاين روايت را خوانديم ، علما ومراجعبا کمال خونسردى از کنار آن گذشتند ، هنوزتحليل آقاى خوئى را بياد دارم کهوقتى از ايشان در باره اين روايتجويا شدم به نقل از آقاى کاشف الغطاءفرمودند : "آنها به اين دليل چنينسوء ظنى به حضرت رضا عليه السلام نمودندتا اينکه نسل شان هميشه پاک بماند " » .

    نويسنده: دکتر هرچه بيشتر کوشش ميکند خودش را ازشيعيان نشان دهد ، بيشتر دروغش ظاهرميگردد براى آنکه :

    1-قبلا گفتيم که در حوزه هاى شيعىروايات درس داده نمى شود بلکه دربحثهاى خارج فقه و اصول به روايت استلالميشود ، البته بعد از تماميت سند و دلالتو ديگر شروط حجيت روايت .

    2-دکتر گمان کرده است که در حوزه هاىشيعى همه مراجع مى نشينند تاديگران روايات را بخوانند .

    3-ميگويد (مرحوم آقاى خوئى از مرحومکاشف الغطاء نقل کرد) در حاليکه مرحومآية الله خوئى پيش ايشان درسنخوانده بود بلکه با ايشان معاصر بود ومرحوم کاشف الغطاء هم مطلب گفته شده را درکتابى ننوشته است تا مرحوم آقاى خوئىاز ايشان نقل کرده باشد و کسىديگرى نيز چنين مطلبى را به آنمرحـوم نسبت نداده است .

    4-خود دکتر که ادعاى شاگردى مرحوم آقاىکاشف الغطاء را دارد و تا سرحد اجتهاد ازايشان استفاده کرده است چرا چنينقولى را از ايشان نقل نمى کند که بهمرحوم آقاى خوئى نسبت ميدهد ، گرچه کهاگر خود او هم نقل ميکرد باز قابل قبول نبودزيرا که مدرک نقل به خود او منتهىميشد .

    5-اگر کسى بخواهد نظر مرحوم آية العظمىخوئى را در رابطه با روايت فوق بداند،بايد به کتب خود ايشان مراجعه کند و نظرمرحوم آقاى خوئى در رابطه با روايتفوق کاملا با آنچه که دکتر از ايشان نقل کردمتفاوت است .

    ايشاندر رابطه با روايت فوق فرموده اند :اولاروايت ضعيف است و ثانيا مخالف ضرورتمذهب است براى آنکه در روايت آمده است کهخواهران امام و عمه هاى آنحضرت خودشان رابه قيافه شناس نشان دادند و اين کارىحراميست که هرگز امام معصوم عليه السلامبه آن راضى نمى شوند و اگر گفته شوداين کار از باب گـر

ضرورت بود روا باشد استزيرا که ضرورتها حرمتها را بر ميدارند ،جواب داده ميشود که شناخت فرزند بودن امامجواد عليه السلام متوقف بر احضار زنان نبودو ثالثا اگر آن جماعت معتقد به امامت امام رضابودند که ديگر نيازى به قيافه شناسنبود ، زيرا وقتى امام بفرمايد اوفرزند منست ، بايد صد در صد قبول شود  نهاينکه مخالفت نموده و دنبال قيافه شناسبروند ، زيرا اين کار کسى است که امامت امام رضاعليه السلام را قبول نداشته باشد ،پس مىبينيد که هيچ کدام از اشکالات دکترمبتنى بر يک اصل ثابت و قطعى نيست .