پيشواى سوم حضرت امام حسين (ع)
بسم الله الرحمن الرحيم
به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على و فاطمه،كهدرود خدا بر ايشان باد،در خانهى وحى و ولايت،چشم به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص) رسيد،به خانهى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بياورد.اسماء او را در پارچهيى سپيد پيچيد و خدمترسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3) .
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش،امين وحى الهى،جبرئيل،فرود آمد و گفت:
سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا،اين نوزاد را به نامپسر كوچك هارون«شبير» (4) كه به عربى«حسين»خوانده مىشود،نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسىبن عمران است جز آنكه تو خاتم پيغمبران هستى.
و به اين ترتيب نام پر عظمت«حسين»از جانب پروردگار،براى دومين فرزند فاطمه انتخابشد.
به روز هفتم ولادتش،فاطمهى زهراء كه سلام خداوند بر او باد،گوسفندى را براى فرزندش بهعنوان عقيقه (6) كشت،و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
حسين و پيامبر (ص)
از ولادت حسين بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد،مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص) در بارهى حسين (ع) ابراز مىداشت،به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مىگويد:ديدم كه رسول خدا (ص) حسين (ع) را بر زانوى خويش نهاده او رامىبوسيد و مىفرمود:
تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى،تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى،تو جتخدا و پسر حجتخدا و پدر حجتهاى خدايى كه نه نفرند و خاتم ايشان،قائم ايشان (امامزمان عج) مىباشد. (8)
انس بن مالك روايت مىكند:
وقتى از پيامبر پرسيدند كداميك از اهل بيتخود را بيشتر دوست مىدارى،فرمود:حسن و حسين را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسين را به سينه مىفشرد و آنان را مىبوييد ومىبوسيد. (10)
ابو هريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است در عين حال اعترافمىكند كه:
رسول اكرم (ص) را ديدم كه حسن و حسين (ع) را بر شانههاى خويش نشانده بود و به سوى ما مىآمد،وقتى به ما رسيد فرمود:هر كس اين دو فرزندم را دوستبدارد مرا دوستداشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11)
عالىترين،صميمىترين و گوياترين رابطهى معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را مىتواندر اين جملهى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود:حسين از من و مناز حسينم. (12)
حسين با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد،و آنگاه كه رسول خدا (ص) چشم از جهان فرو بست و به لقاء پروردگار شتافت،مدت سى سال با پدر زيست.پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد،و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد،جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت. پدرى كه در زمان حكومتش لحظهاى او را آرام نگذاشتند،همچنانكه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.در تمام اين مدت،با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مىكرد، و در چند سالى كه حضرت على (ع) متصدى خلافت ظاهرى شد،حضرت حسين (ع) در راه پيشبرد اهداف اسلامى،مانند يك سرباز فداكار همچون برادر بزرگوارش مىكوشيد،و در جنگهاى«جمل»،«صفين»و«نهروان»شركت داشت. (13) و به اين ترتيب،از پدرش امير المؤمنين (ع) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيتبه غاصبين خلافت اعتراضمىكرد.
در زمان حكومت عمر،امام حسين (ع) وارد مسجد شد،خليفهى دوم را بر منبر رسول الله (ص) مشاهده كرد كه سخنمىگفت.بلا درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد:از منبر پدرم فرودآى... (14)
امام حسين با برادر
پس از شهادت حضرت على عليه السلام،به فرمودهى رسول خدا (ص) و وصيت امير المؤمنين (ع) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على عليه السلام،فرزند بزرگ امير المؤمنين (ع) منتقل گشت و بر همهى مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايان امام حسن (ع) گوش فرا دارند.امام حسين (ع) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود،همراه و همكار و همفكر برادرش بود.
چنانكه وقتى بنابر مصالح اسلام و جامعهى مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ امام حسن (ع) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد،امام حسين (ع) شريك رنجهاى برادر بود و چون مىدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است، هرگز اعتراض به برادر نداشت و حتى يكروز كه معاويه،در حضور امام حسن و امام حسين (ع) دهان آلودهاش را به بدگويى نسبتبه امام حسن و پدر بزرگوارشان امير مؤمنان (ع) گشود، امام حسين (ع) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد ولى امام حسن (ع) او را بهسكوت و خاموشى فرا خواند،امام حسين (ع) پذيرا شد و به جايش باز گشت،آنگاه امام حسن (ع) خود به پاسخ معاويه بر آمد،و با بيانى رسا وكوبنده،خاموشش ساخت. (15)
امام حسين عليه السلام در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) ازدنيا رحلت فرمود،به گفتهى رسول خدا و امير المؤمنين (ع) و وصيتحسن بن على (ع) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين(ع) منتقل شد و از طرف خدا مامور رهبرى جامعه گرديد.
امام حسين (ع) مىديد كه معاويه با اتكاء به قدرت اسلام،بر اريكهى حكومت اسلام به ناحق تكيه زده،سخت مشغول تخريب اساس جامعهى اسلامى و قوانين خداوند است،و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مىبرد،ولى نمىتوانست دستى فراز آورد و قدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پائين بكشد،چنانچه برادرش امام حسن (ع) نيزوضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع) مىدانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد،پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مىرسانند،ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت كه اگر بر مىخاست،پيش از اقدام به دسيسه كشته مىشد،و از اين كشته شدن هيچنتيجهيى گرفتهنمىشد.
بنابر اين تا معاويه زنده بود چون برادر زيست و علم مخالفتهاى بزرگ نيفراخت،جز آنكه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مىگرفت و مردم را به آيندهيى نزديك اميدوار مىساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.و در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايت عهدى يزيد،بيعت مىگرفت،حسين به شدت با او مخالفت كرد،و هرگز تن به بيعتيزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامهيى كوبنده براى او نوشت. (16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد،به او اصرارى نكرد وامام (ع) همچنين بود و ماند تا معاويه در گذشت...
قيام حسينى
يزيد پس از معاويه بر تختحكومت اسلامى تكيه زد و خود را امير المؤمنين خواند،و براى اينكه سلطنت ناحق و ستمگرانهاش را تثبيت كند،مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعتبا خويش بخواند.به همين منظور،نامهاى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع) بيعتبگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.حاكم اين خبر را به امام حسين (ع) رسانيد و جواب مطالبه نمود،امام حسين(ع) چنينفرمود:
انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد. (17) آنگاه كه افرادى چون يزيد، (شراب خوار و قمار باز و بى ايمان و نا پاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمىكند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند،بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونهزمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام،اسلام را از بين مىبرند) .
امام حسين (ع) مىدانست اينك كه حكومتيزيد را به رسميت نشناخته است اگر در مدينه بماند به قتلش مىرسانند،لذا به امر پروردگار،شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد.آمدن آن حضرت به مكه،همراه با سرباززدن او از بيعتيزيد،در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت،و اين خبر تا به كوفه هم رسيد.كوفيان از امام حسين (ع) كه در مكه بسر مىبرد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد.امام (ع) مسلم بن عقيل (ع) ،پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايشبنويسد.
مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بى سابقهيى روبرو شد،هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع) با او بيعت كردند،و مسلم (ع) هم نامهيى به امام حسين (ع) نگاشت و حركت فورى امام (ع) را لازم گزارش داد.هر چند امام حسين (ع) كوفيان را به خوبى مىشناخت،و بىوفايى و بى دينىشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مىدانستبه گفتهها و بيعتشان با مسلم (ع) نمىتوان اعتماد كرد،و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميمگرفت كه به سوى كوفه حركت كند.
با اينحال تا هشتم ذى حجه،يعنى روزيكه همهى مردم مكه عازم رفتن به«منى»بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجلهى تمام مىخواستخود را به مكه برساند،آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود،از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفهى خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت،يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده بلكه عليه او قيام كرده است.
يزيد كه حركت مسلم (ع) را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود،ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومتبنى اميه بود) به كوفهفرستاد.
ابن زياد از ضعف ايمان و دو رويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد و ارعاب آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت،و مسلم (ع) به تنهايى با عمال ابن زياد بهنبرد پرداخت،و پس از جنگى دلاورانه و شگفت،با شجاعتشهيد شد. (سلام خدا بر او باد) .و ابن زياد جامعهى دورو و خيانتكار و بى ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع) بر انگيخت،و كار به جايى رسيد كه عدهاى از همان كسانيكه براى امام (ع) دعوت نامه نوشته بودند،سلاح جنگپوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد،و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد،و در طول راه مكه به كربلا،تا هنگام شهادت،گاهى به اشاره،گاهى به صراحت،اعلان مىداشت كه:مقصود من از حركت،رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد و بر پا داشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمايت قرآن و زندهداشتن دين محمدى هدفى ندارم.
و اين ماموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود،حتى اگر به كشته شدن خود و اصحابو فرزندان و اسيرى خانوادهاش اتمام پذيرد.
رسول گرامى و امير مؤمنان و حسن بن على (ع) پيشوايان پيشين اسلام،شهادت امام حسين (ع) را بارها بيان فرموده بودند.حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع) ،رسول گرانمايه اسلام (ص) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع) به علم امامت مىدانست كه آخر اين سفر بهشهادتش مىانجامد،ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد،يا از اسارت خانوادهاش واهمهاى به دل راه دهد.او آنكس بود كه بلا را كرامت و شهادت را سعادت مىپنداشت. (سلام ابدى خدابر او باد) .
خبر«شهادت حسين (ع) در كربلا»به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامهى مردم از پايان اين سفر مطلع بودند.چون جسته و گريخته،از رسول الله (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن بن على (ع) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند.
بدين سان حركت امام حسين (ع) با آن درگيريها و ناراحتىها.احتمال كشته شدنش را دراذهان عامه تشديد كرد.به ويژه كه خود در طول راه مىفرمود:
«من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا (20) »هر كس حاضر استدر راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد همراه ما بيايد».
و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.
غافل از اينكه فرزند على بن ابيطالب (ع) امام و جانشين پيامبر،و از ديگران به وظيفهى خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهدهى او نهاده دست نخواهد كشيد.بارى امام حسين (ع) با همهى اين افكار و نظريهها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد،وكوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت.
سر انجام،رفت،و شهادت را دريافت،نه خود تنها،بلكه با اصحاب و فرزندان،كه هر يك ستارهاى درخشان در افق اسلام بودند،رفتند و كشته شدند،و خونهايشان شنهاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعهى مسلمان بفهمد،يزيد (باقى ماندهى بسترهاى گناه آلود خانداناميه) جانشين رسول خدا نيست،و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.
راستى هرگز انديشيدهايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع) به وقوع نمىپيوست،و مردم يزيد را خليفهى پيغمبر (ص) مىدانستند و آنگاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاى او و عمالش را مىشنيدند چقدر از اسلام متنفر مىشدند،زيرا اسلامى كهخليفهى پيغمبرش يزيد باشد به راستى نيز تنفر آور است...
و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند،و شنيديم و خوانديم كه در شهرها،در بازارها،در مسجدها،در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبتبار يزيد،هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند،و پردهى زيباى فريب را از چهرهى زشت و جنايتكار جيرهخواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگ باز و شرابخوار است،هرگز لياقتخلافت ندارد و اين اريكهاى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست،سخنانشان رسالتشهادت حسينى را تكميل كرد،طوفانى در جانها بر انگيختند چنانكه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همهى آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت.نگرشى ژرف مىخواهد تا بتوان برهمهى ابعاد اين شهادت عظيم و پر نتيجه دستيافت.
از همان اوان شهادتش تا كنون،دوستان و شيعيانش،و همهى آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مىگذارند،همه ساله سالروز به خون غلطيدنش را،سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشى و عزادارى محترم مىشمارند،و خلوص خويش را با گريه بر مصائب آن بزرگوار ابراز مىدارند.پيشوايان مآل انديش و معصوم ما،هماره به واقعهى كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند.غير از اينكه خود به زيارت مرقدش مىشتافتند و عزايش را بر پا مىداشتند،در فضيلت عزا دارى و محزون بودن براى آن بزرگوار،گفتارهاى متعددى ايرادفرمودهاند.
ابو عماره گويد:روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ص) رسيدم،فرمود اشعارى در سوگوارى حسين (ع) براى ما بخوان،وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست،من مىخواندم و آن عزيز مىگريست چندانكه صداى گريه از خانه برخاست.بعد از آنكه اشعار را تمام كردم،امام عليه السلام در فضيلت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امامحسين (ع) مطالبى بيان فرمود. (21)
و نيز از آن جناب است كه فرمود:گريستن و بىتابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيستمگر در مصيبتحسين بن على (ع) كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22)
باقر العلوم،امام پنجم (ع) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود:
به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين (ع) بروند،زيرا بر هر شخص با ايمانى كه بهامامت ما معترف است،زيارت قبر ابا عبد الله (ع) لازم مىباشد. (23)
امام صادق (ع) مىفرمايد:
«ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال».
همانا زيارت حسين (ع) از هر عمل پسنديدهاى ارزش و فضيلتش بيشتر است. (24)
زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسهيى بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مىدهد و گويى روح را،به سوى ملكوت خوبىها و پاكدامنىها و فداكاريها پروازمىدهد.
هر چند عزادارى و گريه بر مصائب حسين بن على (ع) ،ومشرف شدن به زيارت قبرش و باز نماياندن تاريخ پر شكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد،لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارتها و گريهها و غم گساريدن اكتفا كرد،بلكه همهى اين تظاهرات، فلسفهى دين دارى-فداكارى-حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مىنمايد،و هدف هم جز اين نيست،و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست مىباشد،و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم هدف مقدسحسينى به فراموشى مىگرايد.
اخلاق و رفتار امام حسين (ع)
با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خدا خواهى و خدا جويى حسين (ع) ،در مىيابيم كه هماره وقت او به پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهيم عميقى والاتر از دركو ديد ما گذشته است.
اكنون مرورى كوتاه به زواياى زندگانى آن عزيز كه پيش روى ما است:
جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقهى بسيارى داشت. گاهى در شبانه روز صدها ركعت نماز مىگزاشت. (25) و حتى در آخرين شب زندگى دست از نياز و دعا بر نداشت،و خواندهايم كه از دشمنان مهلتخواست تا بتواند با خداى خويش به خلوتبنشيند و فرمود:خدا مىداند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زياد و استغفار رادوست دارم. (26)
حضرتش بارها پياده به خانهى كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد. (27)
پسران غالب اسدى (بشر و بشير) حكايت كردهاند كه:در عصر روز عرفه،نهم ذيحجة الحرام، در بيابان عرفات همراه حسين (ع) بوديم.آن حضرت با كمال خشوع و بندگى از خيمه بيرون آمد و با جمع كثيرى از اصحاب و فرزندان به دامنهى چپ كوه ايستاد،صورت مبارك به جانب كعبه گرداند،دستها را چونان مستمند ضعيفى به سوى آسمان گشود،و اين دعا را قرائتفرمود:
«حمد و سپاس خدايى را كه چيزى نمىتواند قضا و خواستهى او را رد كند و از عطا وبخشش او جلوگيرى نمايد.
دست او در سخاوت و كرم باز است و هر چيزى را به حكمتخويش نيكو و متقن قرار داده است،تلاش پنهان كاران بر او مخفى نيست و آنچه به او سپرده شود تباه نمىگردد اوست پاداش و كيفر دهندهى همه و اصلاح كنندهى حالات بندگان قناعت پيشه و رحم كنندهى ناتوانان و ضعيفان،فرود آورنده منافع و كتاب جامع-قرآن-نورانى و فروزان،و اوستشنوندهى دعاها و برطرف كنندهى گرفتاريها و بالا برندهى درجهى نيكوكاران و كوبندهى ستمگران، خدايى به جز او نيست،همتا ندارد وچيزى مانندش نيست،و اوستشنوا و بينا و لطيف (28) وآگاه،و بر هر چيزى قادر و توانا.
بارالها به سوى تو روى مىآورم و به پروردگارى تو گواهى مىدهم،اعتراف و اقرار دارم كه تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست،پيش از آنكه چيزى باشم و نشانى از من باشد بهنعمتبر من آغاز كردى و مرا از خاك آفريدى...
سپس مرا صحيح و سالم،براى هدايتى كه از پيش مقدر فرموده بودى به دنيا آوردى و مرا در گهواره كه كودكى خردسال بودم حفظ كردى و از غذاها،شير گوارا روزيم دادى،دل پرستاران را نسبتبه من مهربان ساختى،و مادران دلسوز را به تربيت من وا داشتى،و مرا از آزارها و شرور پنهانى جن حفظ كردى و از فزونى و كاستى سالم نگاهداشتى،-پس تو بلند مرتبهيى اى رحيم اى رحمان-تا آنگاه كه زبان به سخن گشودم،و تمام گردانيدى به من نعمتهاى كامل خود را و همه ساله مرا پروراندى تا كه خلقتم كامل شد و نيرويم اعتدال يافت، جتخود را بر من تمام كردى كه معرفت و شناختخود را به من الهام نمودى،و مرا به عجايب حكمتخود شگفت زده كردى و به آفرينشهاى بى سابقهات كه در آسمان و زمينتبوجود آوردى هشيارم ساختى و براى سپاسگزارى و يادت آگاهم ساختى و اطاعت و پرستش خويش به من واجب كردى و آنچه پيامبرانت آوردند به من فهماندى و پذيرفتن آنچه موجب خشنوديت مىشود بر من سهل و آسان كردى و به يارى و لطفى كه در همهى اين مراحلنسبتبه من داشتى بر من منت نهادى.
بارالها راضى نشدى كه برخى از نعمتها را به من ندهى،به جود عظيم و احسان ديرينهاتانواع خوردنيها و آشاميدنيها و انواع پوششها و لباسها را روزيم گردانيدى.
آنگاه كه همهى نعمتها را بر من تمام گردانيدى و همهى بلاها را از من دور گردانيدى،نادانى من و نيز گستاخيم بر تو بازت نداشت كه مرا به موجبات قرب راهنمايى كنى و به آنچه مرادر نزد تو جا مىدهد موفق گردانى.
خدايا كدام يك از نعمتهايت را بر شمرم و ياد كنم يا به شكر كداميك از عطاياى تو بپردازم در حاليكه نعمتها و عطاياى تو بيش از آن است كه شمارندگان بتوانند آنها را بشمارند يا حسابداران بتوانند به آن علم پيدا كنند.اضافه شدتها و ناراحتىها و بلاهايى كه از من دورداشتى افزونتر از سلامتى و عافيت و راحتىهايى است كه براى من آشكار است.
خدايا من ترا به حقيقت ايمانم و...گواه مىگيرم،و اگر به فرض در همهى عصرها و دهرها زنده بمانم و در صدد بر آيم و بكوشم كه شكر يكى از نعمتهايت را به جا آورم توانايى آن راندارم،مگر تو بر من منت نهى كه خود موجب شكر جديد و ثناى تازهيى خواهد گرديد...
بارالها مرا چنان كن كه از تو آن چنان ترسم كه گويى ترا مىبينم و مرا به نعمت تقوى وپرهيزگارى سعادتمند گردان و به سبب ارتكاب معصيت و نافرمانى بدبختم نگردان.
بارالها بى نيازى را در نفس و جانم،و يقين را در دلم،و اخلاص را در عملم،و روشنى را درديدهام،و بصيرت و بينايى را در دينم،قرار ده و مرا به عضوها و جوارحم بهرهمند گردان...
بارالها اگر بخواهم نعمتهاى وجود و بخششهاى گرانمايهات را بر شمارم نمىتوانم.
مولاى من،تويى كه كرم كردىتويى كه نعمت دادىتويى كه نيكى كردىتويى كه به فضيلت رفتار كردىتويى كه بخششت را به كمال رساندىتويى كه روزى دادىتويى كه توفيق عنايت فرمودىتويى كه عطا كردىتويى كه بى نياز گرداندىتويى كه مايه دادىتويى كه پناه دادىتويى كه مهمات مرا كفايت فرمودىتويى كه هدايت كردىتويى كه ما را از لغزشها و خطرها حفظ كردىتويى كه پرده پوشى نمودىتويى كه آمرزيدىتويى كه عفو كردىتويى كه يارى كردىتويى كه نيرو بخشيدىتويى كه نصرت نمودىتويى كه شفا بخشيدىتويى كه عافيت دادىتويى كه گرامى داشتىتباركت ربى و تعاليت فلك الحمد دائما و لك الشكر واصبا، بزرگى و والايى اى پروردگار من،حمد و ثنا تا به ابد ويژه و مخصوص توست و هميشه و همارهبراى توست.
پس آفريدگارابه عصيانم معترفم مرا ببخش و از گناهانم در گذر. (29) »
در آن روز حسين عليه السلام آنچنان دلها را با خواندن اين دعا به سوى خدا كشيد كه انبوه خلايق صدايشان به گريه برخاست چنانكه خداى را همراه كلمات امامشان به اجابتخواندندو آمين گفتند.ابن اثير در كتاب اسد الغابه مىنويسد:
«كان الحسين رضى الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخيرجميعها (30) »
حسين (ع) بسيار روزه مىگرفت و نماز مىگذارد و به حج مىرفت و صدقه مىداد و همهى كارهاى پسنديده را انجام مىداد.شخصيتحسين بن على (ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پر شكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع) ،پياده به كعبه مىرفتند،همهى بزرگان وشخصيتهاى اسلامى باحترامشان از مركب پياده شده،همراه آنان راه پيمودند. (31)
احترامى كه جامعه براى حسين (ع) قائل بود بدان جهتبود كه او با مردم زندگى مىكرد-از مردم و معاشرتشان كناره نمىجست-با جان جامعه هماهنگ بود،چونان ديگرها از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود و بالاتر از همه ايمان بى تزلزل او به خداوند او را غمخوار وياور مردم ساخته بود.
و گرنه،او نه كاخهاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمىبستند و حرم رسول الله (ص) را براى او خلوت نمىكردند...اين روايتيك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست،بخوانيم:
روزى از محلى عبور مىفرمود،عدهاى از فقرا بر عباهاى پهن شدهاشان نشسته بودند و نان پارههاى خشكى مىخوردند،امام حسين (ع) مىگذشت كه تعارفش كردند و او هم پذيرفت،نشست و تناول فرمود و آنگاه بيان داشت:
ان الله لا يحب المتكبرين. (32)
خداوند متكبران را دوست نمىدارد.
سپس فرمود:من دعوت شما را اجابت كردم،شما هم دعوت مرا اجابت كنيد.آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند،حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود استبه ضيافتشان بياورند، (33) و بدين ترتيب پذيرايى گرمى از آنان به عمل آمد و نيزدرس تواضع و انسان دوستى را با عمل خويش به جامعه آموخت.
شعيب بن عبد الرحمن خزاعى مىگويد:
چون حسين بن على (ع) به شهادت رسيد،بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند علتش را از امام زين العابدين (ع) پرسيدند،فرمود:اين پينهها اثر كيسههاى غذايى است كه پدرمشبها به دوش مىكشيد و به خانهى زنهاى شوهر مرده و كودكان يتيم و فقرا مىرسانيد. (34)
شدت علاقه امام حسين (ع) را به دفاع از مظلوم و حمايتاز ستم ديدگان مىتوان در داستان ارينب و همسرش عبد الله بن سلام دريافت،كه اجمال و فشردهاش را در اينجا متذكرمىشويم:
يزيد به زمان ولايت عهدى،با اينكه همه نوع وسائل شهوترانى و كام جوئى و كامروايى از قبيل پول،مقام،كنيزان رقاصه و...در اختيار داشت چشم ناپاك و هرزهاش را به بانوى شوهردارعفيفى دوخته بود.
پدرش معاويه به جاى اينكه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبندهاى نشان دهد،با حيلهگرى و دروغ پردازى و فريبكارى،مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانهى شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلودهى پسرش يزيد بكشاند.حسين بن على (ع) از قضيه با خبر شد در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشهى شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام،زن را به شوهرش عبد الله بن سلام باز گرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانوادهى مسلمان و پاكيزهيى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهىاش را نمايان و علاقمندى خود را به حفظ نواميس جامعهى مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على (ع) و دنائت و ستمگرى بنى اميه،براى هميشهدر تاريخ به يادگار ماند. (35)
علائلى در كتاب«سمو المعنى»مىنويسد:ما در تاريخ انسان به مردان بزرگى برخورد مىكنيم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خويش را جهانگير ساختهاند يكى در شجاعت، ديگرى در زهد،آن ديگر در سخاوت،و...اما شكوه و بزرگى امام حسين (ع) حجم عظيمى است كه ابعاد بى نهايتش هر يك مشخص كنندهى يك عظمت فراز تاريخ است،گويا او جامعهمهى والايىها و فرازمندىهاست. (36)
آرى مردى كه وارث بى كرانگى نبوت محمدى است،مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضيلت مادرى چون حضرت فاطمه (ع) است،چگونه نمونهى برتر و والاى عظمت انسان و نشانهى آشكار فضيلتهاىخدايى نباشد.
درود ما بر او باد كه بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم.
امام حسين (ع) و حكايت زيستنش و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونهى يك بزرگ مرد تاريخ را براى ما مجسم مىسازد،بلكه او با همهى خويشتن،آيينهى تمام نماى فضيلتها،بزرگ منشىها،فداكاريها،جان بازىها،خداخواهىها و خدا جويىهامىباشد،او به تنهايى مىتواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد.
بودن و رفتنش،معنويت و فضيلتهاى انسان را ارجمندنمود.
به سخنان دل آويز زندگى سازش بپردازيم:
«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاءقل الديانون (37) .»
مردم بندهى دنيا هستند و دين را فقط با زبانشان لمس مىكنند،تا وقتى بدانند اين گفتگوى ظاهرى به ضرر دنيايشان نيستبر محور دين چرخ مىخورند،اما آنگاه كه به امتحانى آزموده شوند (كه لازم آيد از دنيا ببرند و به دين بپيوندند) دين داران واقعى كمهستند.
امام حسين (ع) به فرزندش امام زين العابدين (ع) فرمود:
«اى بنى اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله جل و عز». (38)
پسرم،از ستم نمودن به كسى كه جز خداوند بزرگ و عزيز ياورى ندارد بپرهيز. (خداوندبزودى داد چنين مظلومى را از ظالم خواهد گرفت) .
شخصى از امام حسين (ع) خواستخير دنيا و آخرت را براى او بنويسد،حضرت در جواب اونوشت:
«بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فان من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناسو من طلب رضى الناس بسخط الله وكله الله الى الناسو السلام». (39)
يعنى:هر كس خواهان رضايتخداوند باشد و خشنودى خداوند را به غضب مردم نفروشد، آفريدگار امورى كه بدست مردم استبراى او كفايتخواهد كرد،و هر كس طالب رضايتمردم باشد و خشنودى مردم را به غضب خدا بخرد،پروردگار او را به مردم وا مىگذارد.
شخصى به امام حسين (ع) عرض كرد:اى پسر رسول خدا (ص) ،من آلودهى به گناه هستم وياراييم نيست كه از عصيانم بگريزم،مرا موعظه فرما.
امام حسين (ع) فرمود به پنج كار بپردازد و هر چه خواستى عصيان ورز.
1-از نعمتهاى خداوند استفاده نكن،آنگاه به گناه رو كن.
2-اگر مىتوانى از حكومت و سر پرستى پروردگار خارج شوى گناه كن.
3-به جائى پناه ببر كه آفريدگارت ترا ننگرد بعد هر چه خواستى گناه كن.
4-اگر مىتوانى هنگام مرگ جان به فرشتهى خدا تسليم ننمايى هر گناهى مىخواهى بهجاى آور.
5-اگر مىتوانى وقتى كه ترا به شعلههاى دوزخ مىسپارند وارد نشوى هر اندازه مىخواهى عصيان كن. (40) (اكنون كه نمىتوانى اين پنج كار را انجام دهى بايد از گناه و آلودگى بپرهيزى).
و نيز حسين بن على (ع) فرمود:اى انسان سرمايه و هستى تو عمر تست،هر روز كه از عمر تو مىگذرد قسمتى از هستى تو از بين رفته است (بنگر از هستى و سرمايهات استفاده كردهاى؟و متوجه باش در آينده بيهوده آنرا تلف نكنى) . (41)
«پايان»
پىنوشتها:
1- در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع) اقوال ديگرى هم گفته شده است،ولى ما قولمشهور بين شيعه را نقل كرديم.ر.به.ك.اعلام الورى طبرسى ص 213
2- احتمال دارد منظور از اسماء،دختر يزيد بن سكن انصارى باشد.ر.به.ك.اعيان الشيعه جزء11 ص 167
3- امالى شيخ طوسى ج 1 ص 377
4- شبر بر وزن حسن و شبير بر وزن حسين و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پيغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است- تاج العروس ج 3 ص 389،اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى را دارد كه حسن وحسين و محسن در زبان عربى دارد- لسان العرب ج 6 ص 60
5- معانى الاخبار ص 57
6- در منابع اسلامى در بارهى عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيار مؤثردانسته شده است،ر.به.ك.وسائل الشيعه ج 15 ص 143 به بعد.
7- كافى ج 6 ص 33.
8- مقتل خوارزمى ج 1 ص 146- كمال الدين صدوق ص 152.
9- سنن ترمذى ج 5 ص 323.
10- ذخائر العقبى ص 122.
11- الاصابه ج 11 ص 330.
12- سنن ترمذى ج 5 ص 324- در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده استنقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
13- الاصابه ج 1 ص 333.
14- تذكرة الخواص ابن جوزى ص 34- الاصابه ج 1 ص 333،آنطور كه بعضى از مورخينگفتهاند اين موضوع تقريبا در سن دهسالگى امام حسين (ع) اتفاق افتاده است.
15- ارشاد مفيد ص 173.
16- رجال كشى ص 94- كشف الغمه ج 2 ص 206.
17- مقتل خوارزمى ج 1 ص 184- لهوف ص 20.
18- روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به«منى»بروند،و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل مىكردند،ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره بهعرفات مىروند.
19- كامل الزيارات ص 68 به بعد- مشير الاحزان ص 9.
20- لهوف ص 53.
21- كامل الزيارات ص 105.
22- كامل الزيارات ص 101.
23- كامل الزيارات ص 121.
24- كامل الزيارات ص 147.
25- عقد الفريد ج 3 ص 143.
26- ارشاد مفيد ص 214.
27- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 224- اسد الغابه ج 2 ص 20.
28- مرحوم شيخ صدوق در معناى كلمهى لطيف كه يكى از نامهاى خداست چنينمىنويسد:
لطيف دو معنا دارد:
1- آفريدگار چيزهاى كوچك و كسى كه كارها و تدبيرات او ظريف و دقيق است.
2- نيكويى كننده به بندگان و كسى كه به بندگان خود لطف دارد. (توحيد صدوق ص 217) .
29- اين دعا در كتاب اقبال سيد بن طاوس ص 350- 339 و بلد الامين كفعمى ص 258- 251 و بحار الانوار علامهى مجلسى ج 98 ص 213 به بعد و مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى و ساير كتابها نقل شده است.كسانى كه بخواهند از متن عربى آن استفاده كنندمىتوانند به كتاب مفاتيح الجنان كه در دسترس همه مىباشد مراجعه نمايند.
30- اسد الغابه ج 2 ص 20.
31- ذكرى الحسين ج 1 ص 152 به نقل از رياض الجنان چاپ بمبئى ص 241انساب الاشراف.
32- سورهى نحل آيهى 22.
33- تفسير عياشى ج 2 ص 257.
34- مناقب ج 2 ص 222.
35- الامامة و السياسه ج 1 ص 253 به بعد.
36- از كتاب سمو المعنى ص 104 به بعد نقل به معنى شده است.
37- تحف العقول ص 244.
38- تحف العقول ص 246.
39- امالى شيخ صدوق ص 121.
40- از بحار ج 78 ص 126 نقل به معنى شده است.
41- بلاغة الحسين ص 87 به نقل از ارشاد القلوب ديلمى.