|
ايـنـجا بود كه ((عامر)) براى كشتن پيامبر (ص ) با ((اربد)) نقشه اى طرح ريزى كرد,به او گفت : ((من پيامبر(ص )را به حرف زدن مشغول مى كنم وتو به طور ناگهانى به اوحمله كن واورا به قتل برسان وبعد از كشته شدن محمد(ص ) كار ما به جنگ نمى كشدوبا گرفتن ديه از ما, قضيه خاتمه پيدا مى كند!!!. ((عامر)) به طرف حضرت حركت كرد وگفت : ((بيا كه با تو كلامى دارم )). چـون حـضـرت را به طرف ديوار آورد, ((اربد)) شمشير را بالا برد كه به پيامبر(ص ) حمله كند اما ناگاه دستش خشك شد واقدامش عليه آخرين رسول الهى ,خنثى گرديد ((377)) . فرار از مرگ ممكن نيست . در ذيـل آخرين آيه شريفه سوره لقمان (باى ارض تموت ) بعض از مفسرين ,جريانى را نقل كرده اند كـه روزى ملك الموت در حضور حضرت سليمان , به شخصى كه آنجا بود, چشمانش را خيره كرد وقـتى حضرت عزرائيل رفت , اين شخص پرسيدكه يا نبى اللّه آن شخص كه بود؟ حضرت سليمان فرمود: ((او ملك الموت بود)). او گـفـت ((مـن ديگر نمى توانم اينجا زندگى كنم , چون دچار ترس شده ام , به بادكه در اختيار شماست , دستور بده تا مرا به هندوستان ببرد)). حضرت سليمان نيز تقاضاى اورا بر آورده كرد. بـعدا كه ملك الموت به حضور حضرت سليمان آمد, حضرت سليمان از اوسؤال كرد چرا آن روز به اونـگـاه مـى كردى ؟ ملك الموت گفت : ((به من امر شده بود كه در همان روز اورا در هندوستان قـبـض روح كـنـم ومن متحير بودم كه او اين مسافت بعيده را چگونه طى خواهد نمود, اما وقتى رفـتم , اورا در آنجا ديدم )) آرى , اين همان اراده الهى است كه وقتى چيزى تعلق بگيرد, ديگر از آن راه فرارى نيست ((378)) . علم ائمه (ع ). اگـر مـى بـيـنيم كه اميرالمؤمنين (ع ) صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان به مسجدمى رود, يا امام مجتبى (ع ) شير مسموم را مى نوشد , يا حضرت كاظم (ع ) رطب مسموم را تناول مى كند, يا حضرت جـواد(ع ) دستمال مسمومى را كه ام الفضل مسموم كرده , استفاده مى كند, يا از آن طرف , منصور, وقـتـى قـصـد جـان امـام صـادق (ع ) رامـى كـند, حضرت با خواندن دعا اورا منصرف مى كند, يا حـضـرت هادى (ع ) در بيمارى ,فردى را ميفرستد تا در حرم امام حسين (ع )برايش دعا كنند, همه ايـن امـور بـراى ايـن اسـت كـه تـا امـر الـهـى واقع نشده , ائمه معصومين , به امور عادى وطبيعى مـتـوسـل مـى شـدنـد, امـا وقـتـى هـم كـه اجـل مـى آمـد, تـسليم مقدرات الهى شده وتسليم مرگ مى گرديدند. بعد از شهادت حضرت كاظم (ع ) ثامن الحجج ـ عليه الاف التحية والثنا ـدعوت را در عصر هارون الرشيد علنى فرمود عده اى اعتراض كردند كه ابا واجدادگرام شما مطلب را به تقيه مى گذراندند پس چطور شما علنى كرديد؟ . حضرت مى فرمايد: ابولهب وابوجهل وقتى پيامبر(ص )را تهديد مى كردندحضرت مى فرمود: ((اگر مـن از نـاحـيه آنان كمترين خدشه اى را ببينم , پيامبر نيستم , شماهم بدانيد كه اگر من از ناحيه هـارون , صـدمـه اى بـبـينم امام نخواهم بود: ((ان اخذ هارون من راسي شعرة فاشهدوا اني لست بامام )). ايـن واقـعـه , نشان مى دهد كه ائمه (ع ) از مرگ خود مطلع بودند وتا وقتى اجل آنان نرسيده بود, نگرانى ديگران را مرتفع مى ساختند وهنگام مرگ هم تسليم مى شدند. روضه . ((ومسموم قد قطعت بجرع السم امعائه )). سـجستانى )) مى گويد: ((در مدينه بودم كه حضرت رضا(ع ) وارد مسجد شدومكرر وداع مى كرد وبرمى گشت وصدايش به گريه ونوحه بلند بود خدمتش رسيدم وسلام كردم , فرمود:. ((فاني اخرج من جوار جدي (ص ) فاموت في غربة وادفن في جنب هارون )) ((379)) . ((ابو نواس )) نيز مى گويد:. قيل لي انت اوحد الناس طرا ـــــ فى علوم الورى وشعر البديه . فعلى ما تركت مدح ابن موسى ـــــ والخصال التى تجمعن فيه . قلت لا استطيع مدح امام ـــــ كان جبرئيل خادما لابيه ((380)) . ***. در مـديـنه صداى گريه ثامن الحجج (ص ) در كنار قبر پيامبر(ص ) بلند شد ودركربلا هم صداى گـريـه سـيدالشهدا(ع ) بر بالين على اكبر(ع ) بلند بود كه قبل از آن صداى گريه حضرت شنيده نشده بود. بابا نگشودى لب خود هر چه تورا بوسيدم ـــــ تو نگفتى سخنى هرچه صدايت كردم . اكبرا داغ تو دانى با دل چه كرد ـــــ عمر كوتاه بتوان مثل تو حاصل كرد. مجلس چهل ويكم . كلام امام حسين (ع )خطـاب بـه زهيـر بن قين . ((لا يبعدنك اللّه يا زهير! ولعن اللّه قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير)). يكى از ملاقاتهاى سيد الشهدا(ع ) در منزل ((زرود)) با زهير بن قين بن قيس انمارى ))است اينكه در اين ملاقات چه سخنى رد وبدل شده , تاريخ چيزى ننوشته وشايد هم سخن مهمى گفته نشده , بـلـكـه ديـدن امام حسين (ع ) يك مرتبه ((زهير))راعوض كرد واورا حسينى كرد, چنانچه در روز عاشورا به ((عزرة بن قيس )) مى گويد:((فلما رايته ذكرت به رسول اللّه (ص ) ومكانه منه )). نـگاهم كه به چهره حسين (ع ) افتاد, به ياد پيامبر(ص ) افتادم واينكه حسين (ع )بجاى پيامبر(ص ) نشسته است )). چـنـانچه در محاورات عرفى اين سخن زياد گفته مى شود كه ((وقتى فلانى راديدم به ياد پدرش افتادم واينكه تمام اعمال ورفتارش همانند پدرش مى باشد)). ((زهـير)) نخست عثمانى بوده واز اينكه با سيد الشهدا(ع ) روبه رو بشود, پرهيزمى كند, اما چگونه وقتى با حضرت روبه رو مى گردد, يكمرتبه عوض مى شود وعاقبت به خير مى گردد ويا از طرفى هـم افـرادى را مـى بـينيم ويا در تاريخ مى خوانيم كه عمرى را در عبادت وبندگى خداوند متعال گذراندند اما سرانجام دچار سؤ عاقبت شدند. خبر غيبى اميرالمؤمنين (ع ). ((كميل بن زياد نخعى )) مى گويد: در تاريكى شب , همراه اميرالمؤمنين (ع ) ازمسجد كوفه خارج وبـه طـرف مـنزل مى رفتيم كه صداى دلنشين قرآن , همراه با حزن وگريه , توجه مرا به خودش جلب كرد:. (امن هو قانت انا الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجوا رحمة ربه ) ((381)) . ((كـميل )) لحظه اى تامل كرد وبه حال خود تاسف وبر حال اين مرد غبطه خوردوگفت خوشا به حـالـش كـه در دل شب بر خاسته وبا خداى خود مناجات مى كند, اما بلافاصله اميرالمؤمنين (ع ) خطاب به كميل فرمود: ((لا يعجبك طنطنة الرجل انه من اهل النار)). ((صوت قرآن اين شخص , تورا متعجب نكند, زيرا او اهل آتش است )). سالها از اين پيشگويى امام (ع ) گذشت تا جريان خوارج نهروان پيش آمد,حضرت در ميان مقتولين مى گشت تا اينكه نگاهش به جنازه اى افتاد, شمشيررا بر سريكى از اين جنازه ها گذاشت وفرمود: ((كميل ! (امن هو قانت انا الليل ) ((382)) . مراحل چهارگانه زندگى زهير. ((زهـيـر)) در زنـدكى , مراحل مختلفى را طى كرده است , مرحله اول اوهنگامى است كه از لحاظ عـقـيـده , عـثـمـانى بود وعلاقه اى به اهل بيت نداشت وى ازمحترمين طايفه خود بود در كوفه زندگى مى كرد ودر ميدانهاى جنگ , رشادتهايى ازخود نشان داده است . در سال شصت همراه خانواده اش به حج رفت ودر مراجعت مسير حركت اوبا قافله امام حسين (ع ) يـكـى گرديد, منتها از اينكه با حضرت برخورد كند پرهيزمى كرد به اين نحو كه اگر حضرت راه مـى رفت , او مى ايستاد واگر امام (ع ) توقف مى كرد او حركت مى نمود تا بالاخره در منزلى به ناچار هـر دو رحل اقامت افكندند,منتها با فاصله از همديگر, زهير با خانواده اش مشغول غذا خوردن بود كـه قـاصـد امام حسين (ع ) آمد وچنين گفت : ((ان ابا عبداللّه الحسين (ع ) بعثني اليك لتاتيه )) با شـنيدن اين پيغام , لقمه غذا از دست همه افتاد وحالت تحير وسكون به همه آنان دست داد:((كان على رؤوسنا الطير)). ((دلـهم بنت عمر)) زوجه زهير گفت : ((چرا نشسته اى ؟ ! ((زهير)) حركت كردوشرفياب حضور امام (ع ) گشت , در اين تشرف چه گفته وشنيده شد, تاريخ مطلبى راضبط نكرده است , همينقدر آمده كه زهير با حالت خوشحالى وبشارت برگشت واثاثيه خودرا از ساير اثاثيه ها جدا كرد وحسينى شد. دامن ز هوس پيش تو برچيدم ورفتم ـــــ فرياد دل غم زده بشنيدم ورفتم . با دست تهى پيش تو آمده بودم ـــــ اين گوهر دل را به تو بخشيدم ورفتم . وبعد هم رو كرد به همسرش وگفت : ((نمى خواهم تو به خاطر من صدمه اى ببينى , لذا تورا طلاق مى دهم )). گفت جفتش الفراق اى خوش خصال ـــــ گفت نى نى الوصال است الوصال . گفت آن رويت كجا بينيم ما ـــــ گفت اندر خلوت خاص خدا. بـعد به رفقا ودوستانش هم گفت : ((هركس كه به همراه من مى آيد كه بيايدوالا اين آخرين وداع مـن بـا شماست اما در اينجا براى شما خبرى را نقل مى كنم : در((بلنجر)) ((383)) مشغول جنگ بـوديـم كه پيروزى وغنيمت زيادى نصيب ما گشت ,سلمان ((384)) به ما گفت آيا از فتح امروز خـوشـحـال شـديـد؟ گـفتيم : آرى , گفت : اما وقتى سيد جوانان آل محمد(ص ) را درك كرديد وهـمـراه او جـنـگـيـديد, بيشتر خوشحال خواهيد شد در پايان هم با دوستانش خدا حافظى كرد ورفت )). مرحله دوم . از زمـانى است كه به امام حسين (ع ) ملحق گرديد تا عصر تاسوعا وقتى كه ((حربن يزيد رياحى )) جلو حضرت را گرفت , زهير گفت :. ((يابن رسول اللّه ! ان قتال هؤلا اهون علينا من قتال من بعدهم )). الان كه (دشمنان ) در موضع ضعف هستند جنگ با اينان آسانتراست )). امام (ع ) فرمود: ((من آغازگر جنگ نخواهم بود)). مرحله سوم . مـرحـلـه سـوم از زندگى زهير, سخنان او در عصر روز تاسوعا وشب عاشوراست هنگامى كه عصر تـاسـوعـا, سپاه ((عمر سعد)) قصد جنگ داشتند وحضرت ابو الفضل (ع ) آن شب را مهلت گرفت , اصـحاب امام (ع ) هريك سخنانى گفتند تا اينكه نوبت به ((زهير)) رسيد رفيق قديمى زهير به نام ((عزرة بن قيس )) به زهير گفت : ((ما كنت عندنا من شيعة هذا البيت , انما كنت عثمانيا)). ((تو عثمانى بودى واز شيعيان اين خاندان نبودى ؟ )). زهير گفت : اينكه امروز اينجا هستم دليل اين است كه من از اين خاندان هستم البته من نه نامه اى بـراى حـسـيـن (ع ) نوشتم ونه قاصدى براى او فرستادم ونه وعده نصرت به او داده بودم ((ولكن الطريق جمع بيني وبينه , فلما رايته ذكرت به رسول اللّه (ص ) ومكانه منه )). بـلـكـه راه , بين من وحسين (ع ) جمع كرد ووقتى اورا ديدم به ياد پيامبر(ص )افتادم , لذا تصميم گـرفـتـم جـانـم را فـداى او كنم در شب عاشورا هم آن وقتى كه امام (ع )بيعت خودرا از اصحاب برداشت ((زهير)) برخاست وگفت :. ((واللّه لـوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل كذا الف قتلة وان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك وعن انفس هؤلا الفتية من اهل بيتك )). ((به خدا قسم ! دوست دارم كشته شوم , بعد زنده شوم , باز كشته شوم وبعد زنده شوم تا هزار مرتبه , تا بدينوسيله خداوند متعال , مرگ را از شما واز جوانان اين خاندان دفع كند)). مرحله چهارم . مرحله چهارم زندگى زهير, صبح عاشورا وشهادت زهيراست صبح عاشوراامام حسين (ع ) زهيررا در ميمنه وحبيب را در ميسره لشكر قرارداد وزهير, سوار براسب براى موعظه سپاه عمر سعد جلو آمد وچنين گفت :. ((ان حقا على المسلم نصيحة اخيه الم سلم ونحن حتى الان اخوة وعلى دين واحد وملة واحدة ما لم يقع بيننا وبينكم السيف , فاذا وقع السيف انقطعت العصمة )). ((اى مـردم كـوفـه ! شـمـارا از عذاب الهى بر حذر مى دارم ! هر مسلمان وظيفه خيرخواهى برادر مسلمانش را دارد, ما وشما تا الان برادر هستيم واز يك ملت وازيك دين هستيم مادامى كه بين ما وشـماخونى ريخته نشده باشد وبعد از آنكه شمشيردر بين ما كشيده شد, اين روابط قطع مى شود بـيـاييد حسين (ع ) را يارى كنيد وازهمراهى عبيداللّه دست برداريد اينان (مانند فرعون ) چشمان شمارا كور وپاى شماراقطع وشمارا بر درخت خرما آويزان مى كنند)). مردم كوفه به جاى پذيرفتن نصايح , زهيررا ناسزا گفتند واز عبيد اللّه حمايت كردند زهير گفت : ((اگـر حـاضـر نـيـستيد حسين بن على (ع )را كمك كنيد, حد اقل ازكشتن او صرف نظر كنيد وحسين (ع ) ويزيدرا به حال خود بگذاريد ويزيد بدون كشتن حسين هم از شما راضى مى شود)). ايـنجا بود كه ((شمر)) تيرى را به طرف زهير پرتاب كرد وگفت : ((اسكت , اسكت اللّه نامتك , فقد ابرمتنا بكثرة كلامك , ساكت شو مارا با حرفهايت خسته كردى )). زهـيـر در پاسخ شمر گفت : ((اى عرب بيابانى ! روى سخن من با تو نيست , هماناتو حيوانى بيش نـيـسـتـى !)), بـعـد رو كرد به مردم وگفت : ((عباد اللّه ! لا يغرنكم عن دينكم هذا الجلف الجافي واشـبـاهه )) اى بندگان خدا! اين مرد جلف ونظاير او, شمارا فريب ندهد, هركس دستش به خون فرزندان پيامبر(ص ) آغشته شود, به شفاعت آن حضرت نمى رسد)). همينطور كه زهير مشغول موعظه مردم بود, قاصدى از طرف سيد الشهدا(ع )آمد وگفت :. ان ابا عبداللّه (ع ) يقول لك اقبل , فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه وابلغ في الدعا, لقد نصحت لهؤلا وابلغت , لو نفع النصح والا بلا غ )). امـام (ع ) مى فرمايد برگرد, به جان خودم سوگند! همچنانكه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد, تو هم اينان را نصيحت كردى البته اگر نصيحت به حال آنان فايده اى ببخشد)). شهادت زهير. بـعـد از شـهـادت حـبيب , صحنه جنگ داغ شد, موقع ظهر, حضرت , نمازراخواند, زهير جلو آمد وحمله را آغاز كرد وگفت :. انا زهير وانا بن القين ـــــ اذودكم بالسيف عن حسين . دوباره خدمت حضرت رسيد وبا اين اشعار با امام (ع ) وداع كرد:. فدتك نفسي هاديا مهديا ـــــ اليوم القى جدك نبيا. وحسنا والمرتضى عليا ـــــ وذا الجناحين الشهيد الحيا. مدتى جنگيد تا برزمين افتاد, ابا عبداللّه الحسين (ع ) خودش را بر بالين زهيررساند وفرمود:. ((لا يبعدنك اللّه يا زهير! ولعن اللّه قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير)) ((385)) . در زيارت ناحيه , خطاب به زهير, چنين مى خوانيم :. ((الـسـلام عـلـى زهير بن القين البجلي القائل للحسين وقد اذن له في الانصراف , لاواللّه لا يكون ذلك ابدا ا اترك ابن رسول اللّه اسيرا في يد الاعدا وانجو انا لا اراني اللّه ذلك اليوم )) ((386)) . مجلس چهل ودوم . كلام امام حسين (ع )به حـر بن يزيد رياحـى . ((انت كما سمتك امك الحر, حر في الدنيا وسعيد في الاخرة )). بـعـد از حركت كاروان كربلا از ((بطن العقبه )), حضرت شب را در ((شراف )) ((387)) گذراندند صـبـح , مـوقـع حـركت , امام (ع ) به اصحاب خود تاكيد كردند كه هرچه مى توانيد همراه خود آب برداريد, ولى آنان علت تاكيد حضرت را نمى دانستند بعد ازپر كردن مشكها وظرفها تا نزديك ظهر به راه ادامه دادند كه صداى تكبير يكى ازاصحاب , توجه همه را به خود جلب كرد:. ((فقال الحسين (ع ) : لم كبرت ؟ قال : رايت النخل )). ((حضرت فرمود: چرا تكبير گفتى ؟ گفت : نخلستان را ديدم )). بـعـضى كه آشناى به محل بودند گفتند اينجا درخت خرمايى وجود ندارد: ((انماهو اسنة الرماح واذان الخيل بلكه اينها نيزه ها وگوشهاى اسبان است )). امام (ع ) فرمود: ((انا اراه ذلك , من هم همين را مى بينم )). بـعـد سؤال فرمودآيا پناهگاهى را سراغ داريد كه اگر بخواهند با ما جنگ كنند ازخود دفاع كنيم ؟ كـوه ((ذوحسم )) كه محل شكار ((نعمان بن منذر)) بوده و در سمت چپ قرارداشت را به حضرت معرفى كردند, حضرت به آنجا رفتند وخيمه هارا برافراشتند. مـدتـى نـگـذشـت كـه ((حر بن يزيد رياحى )) با هزار نفر سرباز مقابل حضرت حاضر شدند, وقتى امام (ع ) متوجه شد كه سربازان حر, تشنه هستند, فرمود:((سربازان واسبان آنان را سيراب كنيد)) اينجا بود كه اصحاب متوجه شدند به چه علت حضرت بر پر كردن مشكها اصرار مى ورزيد. ((عـلـى بن طعان )) آخرين نفر از سربازان حر بود كه با حالت تشنگى از راه رسيد,حضرت فرمود: ((انـخ الـراويـه )) ((راويـه )) در لـغـت عراقى به مشك آب گفته مى شود, امااو مقصود حضرت را نـفـهميد, مجددا امام (ع ) فرمود: ((انخ الجمل , شتررابخوابان ))((على بن طعان مى گويد: شتررا خـوابـاندم وآب نوشيدم ولى آب از اطراف مشك مى ريخت , حضرت فرمود: ((اخنث السقا, اما او از كـثـرت تـشـنـگـى نمى داند چه كند)) حضرت تشريف آورد ودهانه مشك او را برگرداند تا خود واسبش سيراب شدند آنگاه امام (ع ) به حمد وثناى الهى پرداخت وفرمود:. ((اني لم آتكم حتى اتتني كتبكم وقدمت بها علي رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام ولعل اللّه ان يـجـمعنا بك على الهدى فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطوني مااطمئن به من عهودكم ومـواثـيـقكم وان كنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم الى المكان الذي جئت منه اليكم فسكتوا جميعا)). ((مـن نـيـامده ام مگر آنكه نامه ها وقاصدان شما آمدند ومرا دعوت كردند كه ما امام ورهبر نداريم وخـداونـد بـه وسـيـلـه مـا شـمارا هدايت نمايد, اكنون اگر بر همان دعوت پايدار هستيد, پيمان ومـيـثاقى را به من بدهيد كه از شما مطمئن شوم واگر از آمدن من ناراحت هستيد, برمى گردم , اينجا همگى سكوت كردند چون نه مى توانستند نامه هارامنكر شوند ونه مى توانستند به حسين بن على (ع ) بگويند برگرد)). وقـت نـماز فرا رسيد, ((حجاج بن مسروق جعفى )) كه نامش در زمره شهداى كربلا جاودانه شده اذان گـفت حضرت خطاب به ((حر)) فرموده ((آيا توهم با اصحاب ويارانت نماز مى خوانى عرض كـرد: ((لا بـل نـصلي جميعا بصلاتك , همگى در نماز به شما اقتدا مى كنيم )) بعد از نماز, حضرت شروع به سخنرانى فرمود:. ((نحن اهل بيت محمد(ص ) اولى الناس بولاية هذا الامر من هؤلا المدعين ماليس لهم والسائرين فيكم بالجور والعدوان )). ((مـا خـانـدان پـيـامبر(ص ) به ولايت وتصدى حكومت سزاوارتر هستيم ازكسانى كه هيچ اساس وريـشه اى ندارند ودر ميان شما ظلم وستم مى كنند واگر از آنچه در نامه هايتان نوشته ايد, تغيير عقيده داده ايد, من بر مى گردم )). حـر گـفـت : ((واللّه مـا ادري مـا هـذه الكتب التي تذكر, سوگند به خدا! من از اين نامه هايى كه مى گويى اطلاعى ندارم )). ايـنـجـا بـود كه حضرت به ((عقبة بن سمعان )) دستور داد دو خرجين كه مملو ازنامه هاى مردم كـوفـه بـود, بيرون آورد وجلو حر ريخت حر با ديدن اين نامه ها گفت :من براى شما نامه ننوشتم ومامور هستم شمارا رها نكنم تا شمارا به ((ابن زياد)) تحويل دهم !!. حـضرت فرمود: ((الموت ادنى اليك من ذلك , مرگ براى من از اين آسانتراست كه به نزد عبيداللّه بيايم )). آنگاه بلا فاصله به اصحاب وزنها دستور حركت داد ولى حر ممانعت كرد,حضرت فرمود: ((ثكلتك امك , مادرت به عزايت بنشيند)). حـر گـفـت : ((اگـر كسى ديگر از اعراب نام مادرم را مى برد, من هم نام مادرش رامى بردم , ولى درباره مادرت , جز به عظمت نمى توانم سخن بگويم اكنون راه سومى راپيش بگير كه نه راه مدينه بـاشد ونه كوفه تامن با عبيداللّه مكاتبه كنم وپايان اين كار,عاقبت به خيرى براى من باشد ودستم به خون شما آغشته نشود)). ايـنجا حضرت سمت چپ جاده از طريق ((عذيب هجانات وقادسيه )) را در پيش گرفتند وحر هم مراقب بود تا در منزل ((بيضه )) خطبه معروف ((من راى سلطاناجائرا))را خواندند. بعد حر گفت : ((ترا به خدا! به جانت رحم كن كه اگر جنگ كنى , كشته مى شوى )). امام (ع ) فرمود: ((افبالموت تخوفني )) آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ ! نمى دانم چه پاسخى به تو بدهم مـگـر هـمـان پاسخ برادر اوسى به پسر عمويش هنگامى كه عازم نصرت پيامبر(ص ) بود, ولى پسر عمويش اورا بر حذر مى داشت , به او گفت :. سامضي فما بالموت عار على الفتى ـــــ اذا ما نوى حقا وجاهد مسلما. فان عشت لم اندم وان مت لم الم ـــــ كفى بك عارا ان تلام وتندما. ((مى روم ومرگ بر جوان عار نيست هنگامى كه نيتش حق ومجاهدتش تسليم در برابر خدا باشد. پـس اگـر زنـده بـمـانـم پـشيمان نيستم واگر بميرم , سرزنش نمى شوم , ولى اين ننگ براى تو كافى است كه سرزنش شوى وپشمان گردى . بـا شـنـيـدن ايـن اشعار, حر خودرا كنار كشيد تا اينكه قصر ((بنى مقاتل ))را پشت سر گذاشتند, ناگهان اسب سوار مسلحى كه از سمت كوفه مى آمد, توجه همه را به خود جلب كرد, چون نزديك رسـيد, به حر سلام كرد ولى به حضرت توجهى ننمودوى ((مالك بن نسركندى )) ,حامل نامه ابن زياد به حر بود با اين بيان :. ((فجعجع بالحسين (ع ) حين يبلغك كتابي ويقدم عليك رسولي , فلا تنزله الا بالعرا في غير حصن وعلى غير ما وقد امرت رسولي ان يلزمك ولا يفارقك حتى ياتيني بانفاذك امري )). ((وقـتـى نامه ام به تو رسيد وقاصدم نزد تو آمد, بر حسين سخت بگير واورا درزمين بى آب وعلف ودور از آبـادى فرود آور وبه قاصدم دستور داده ام كه ملازم ومراقب تو باشد تا به من خبر دهد كه فرمان مرا اجرا كرده اى يا نه )). ((حـر)) نـامـه را هـمـراه قـاصـد عـبـيداللّه به خدمت سيدالشهدا(ع ) آورد وگفت : ((اين شخص جاسوس است ومن وظيفه دارم بر شما سخت بگيرم )). امام (ع ) فرمود: ((اجازه بده در ((نينوى يا غاضريه ويا شفيه )) اقامت گزينم )). حر گفت : ((نمى توانم , زيرا اين مرد جاسوس است )). ((زهـيـر بـن قـين )) گفت : ((اى پسر پيامبر! الان جنگ با اينها آسانتر مى باشد, چون جميعتشان كم است , اجازه بده با اينان جنگ كنيم )). امام (ع ) فرمود: ((ما كنت ابداهم بقتال , من آغازگر جنگ نخواهم بود)). زهـير گفت : ((اكنون كه نمى خواهيد جنگ كنيد در اين نزديكى قريه اى است دركنار شط فرات , هم پناه گاه است وهم در كناب آب وفقط از يك جهت مى توانند بامابجنگند)). حضرت از نام آن قريه سؤال كرد؟ گفت : عقر, فرمود: ((اللهم اني اعوذ بك من العقر)). سـپـس حـضـرت بـه حـر فـرمود: ((مقدارى ديگر راه برويم , هر دو لشكر مقدارى راه رفتند تا به سـرزمـيـن ((كـربـلا)) رسـيدند با شنيدن نام ((كربلا)), اشك در چشمان سبطپيامبر, حلقه زد وفرمود:. ((الـلـهم اني اعوذ بك من الكرب والبلا, ههنا محط ركابنا وسفك دمائنا ومحل قبورنا بهذا حدثني جدي رسول اللّه (ص ))). ((خـدايـا! از بـلا وسختى به تو پناه مى برم ! آنجا محل پياده شده وجنگيدن وريخته شدن خون ما ومحل قبورماست واين قضيه را پيامبر(ص ) به من خبرداده است )). صبح عاشورا وتوبه حر. صـبـح عـاشـورا قـبـل از شـروع جنگ , ((حر)) نزد ((عمر سعد)) رفت وگفت : ((امقاتل انت هذا الرجل )) آيا تو با حسين خواهى جنگيد؟ !)). عمر سعد گفت : ((اي واللّه ! قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس وتطيح الايدي )). ((آرى جنگى كه كمترين آن اين است كه سرها از تن جدا شود ودستها از بدن قطع گردد)). حر گفت : ((حد اقل با يكى از پيشنهادات حسين موافقت كن )). عمر سعد گفت : ((لو كان الامر الي لفعلت ولكن اميرك قد ابى )). ((اگر كار به دست من بود, مى پذيرفتم ولى امير تو راضى نمى شود)). ((حـر)) خـودرا كنار كشيد ودر محل توقف كرد, بعد رو كرد به ((قرة بن قيس رياحى )) وگفت : ((آيا اسب خودرا آب دادى ؟ )). ((قرة )) گفت : ((خير)) حر گفت : ((نمى خواهى آب بدى )). ((قـرة بن قيس )) مى گويد فهميدم كه مى خواهد دور از نظر من , ميدان را ترك كند,لذا به بهانه سيراب كردن اسب , خودرا كنار كشيدم , اما اگر مى دانستم چه منظورى دارد, من هم به او ملحق مـى شدم وخودرا به خيمه حسين (ع ) مى رساندم : ((فاخذ يدنومن الحسين قليلا قليلا, حر, آهسته آهسته خودرا به حسين نزديك مى كرد)). ((مهاجر بن اوس رياحى )) گفت : ((چه مى كنى ؟ آيا مى خواهى حمله كنى ؟ )). حر چيزى نگفت در حالى كه لرزه بدنش را گرفته بود. مـهاجر به او گفت : ((ان امرك لمريب , رفتار تو انسان را به شك مى اندازدهيچگاه مانند اينجا تورا ايـن چنين نديده بودم , زيرا اگر مى گفتند شجاع ترين مردم كوفه كيست ؟ غير تو كسى را معرفى نمى كردم , اين حركت امروز تو ناشى از چيست ؟ )). حـر گـفـت : ((انـي واللّه ! اخـير نفسي بين الجنة والنار وواللّه لا اختار على الجنة شيئا ولو قطعت وحرقت )). ((خودم را بين بهشت وجهنم مى بينم , ولى من بهشت را انتخاب مى كنم هر چنددر اين راه قطعه قطعه وسوخته شوم )). سپس عنان مركبش را به طرف خيمه امام حسين (ع ) گردانيد وگفت من همان كسى هستم كه راه را بر شما بستم :. ((وانـي قد جئتك تائبا مما كان مني الى ربي ومواسيا لك بنفسي حتى اموت بين يديك افترى لي توبة قال نعم , يتوب اللّه عليك ويغفر لك )). ((آمـدم تا توبه كرده ودر مقابل شما جانم را فدا كنم , آيا توبه من پذيرفته است ؟ حضرت (ع ) فرمود: آرى , خداوند تعالى توبه تورا مى پذيرد وگذشته تورا مى بخشد)). قـبـل از شروع به جنگ , مردم را نصيحت كرد ولى به جاى پذيرفتن نصايحش ,اورا تيرباران كردند وكـسـى را ياراى مقابله با او نبود, تا اسب حر را پى كردند, آنگاه دريك حمله دستجمعى توانستند حر را به شهادت برسانند ((388)) . روضه . بعضى از اصحاب در مرثيه ((حر)) چنين گفته اند:. لنعم الحر حر بني رياح ـــــ صبور عند مشتبك الرماح . ونعم الحر اذ نادى حسينا ـــــ وجاد بنفسه عند الصباح . روان شد سوى جيش رحمت حق ـــــ به حق پيوست وبا حق گشت ملحق . بگفت اى شه منم آن عبد گمراه ـــــ كه بگرفتم سر راهت به اكراه . دل دلدادگان عشق يزدان ـــــ شكستم من به نادانى وطغيان . خطايم بخش اى شاه عدوبند ـــــ گنه از بنده وعفو از خداوند. چو بخشيدش خطا شاه خطابخش ـــــ روان شد سوى ميدان فارس رخش . بگفت اى قوم بد كيش زنازاد ـــــ همان حرم ولكن گشتم آزاد. اميرى بر گزيدم در دو عالم ـــــ كه باشد بهترين فرزند آدم . سـيـد الـشـهدا(ع ) بر بالين ((حر)) حاضر شد وفرمود: ((انت كما سمتك امك الحر,حر في الدنيا وسعيد في الاخرة )). هر يك از اصحاب كه به زمين مى افتاد, جنازه اورا به خيمه مى آوردندوحضرت حسين (ع ) فرمود: ((قتلة مثل قتلة النبيين وال النبيين )) ((389)) . مجلس چهل وسوم . ملاقات امام حسين (ع ) با مجمع بن عبداللّه وچند نفر ديگر در عذيب هجانات . ((امـا اشـراف الـنـاس فـقط عظمت رشوتهم وملئت غرائزهم يستمال بذلك ودهم وتستخلص به نـصـيـحـتهم فهم الب واحد عليك ,واما سائر الناس بعد فان افئدتهم اليك وسيوفهم غدا مشهورة عليك )). مـامـوريـن حكومت , راههاى منتهى به كوفه را شديدا كنترل كرده بوده اندبنحوى كه كسى نتواند خودرا به امام (ع ) برساند وبعضى هم كه به حضرت ملحق شدند, شبانه از راههاى مخفى , خودرا به كربلا رساندند. ((عمر بن خالد , جنادة بن حرب , مجمع بن عبداللّه , عائذ بن مجمع , واضح ,غلام حرث , سعد غلام عـمـرو بـن خـالـد)) به همراهى ((طرماح بن عدى )) به عنوان راهنماوآشناى به راه , از كوفه واز راههاى مخفى بازحمت در ((عذيب هجانات )) ((390)) خودرا به امام (ع ) رساندند, اما,با حر مواجه شدند كه راه را بسته ومنتظر آمدن دستور بود, وقتى حر, اين چند نفررا ديد, به حضرت عرض كرد ((اينها از همراهان شما نيستند, لذااينانرا يا حبس مى كنم ويا به كوفه برمى گردانم )). امام (ع ) فرمود: ((انما هؤلا انصاري واعواني , اينان اصحاب وياران من هستندوتو هم متعهد شدى تا نامه ابن زياد نيامده متعرض ما نشوى )). حر گفت : ((صحيح است ولى اينان از همراهان شما نيستند)). امام (ع ) فرمود: ((هم اصحابي وهم بمنزلة من جا معي , اينان اصحاب من هستند وبه منزله كسانى هستند كه به همراه من آمده اند)). بعد از اين مكالمات , حضرت خطاب به اين چند نفر فرمود: ((از مردم (كوفه )چه خبر داريد؟ )). ((مـجـمـع بن عبداللّه )) كه همراه پسرش ((عائذ)) در كربلا به شهادت رسيدند,عرض كرد: ((اما اشـراف وبـزرگـان كوفه را با رشوه هاى كلان خريدند وخرجينهاى آنان را پر كردند كه بدينوسيله مـحبت آنان را به خود جلب نمايند تا آنكه براى ناصح وخيرخواه شدند ويكپارچه براى جنگ با شما متفق گرديدند اما ساير مردم قلبهايشان با شماست ولى از ترس حكومت , فردا شمشيررا عليه شما به كار مى برند)). بـعـد از اين , خبر شهادت ((قيس بن مسهر))را به اطلاع حضرت رساندند, امام باشنيدن اين خبر, آيه شريفه : (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر)را قرائت فرمودوبعدهم دعا كردند:. ((اللهم اجعل لنا ولهم الجنة واجمع بيننا وبينهم في مستقر رحمتك من رحمتك ورغائب مذخور ثوابك )). آنـگـاه امـام (ع ) فرمود: ((آيا در ميان شما كسى هست كه آشناى به راههاى انحرافى باشد تا از غير مسير برويم ؟ )). ((طـرماح بن عدى طائى )) عرض كرد: ((من آشناهستم )) طرماح همينطور كه سواربر شتر بود, جلو قافله حركت مى كرد واين اشعاررا زمزمه مى نمود:. يا ناقتي لا تذعري من زجري ـــــ وامضي بنا قبل طلوع الفجر. بخير فتيان وخير سفر ـــــ آل رسول اللّه اهل الفخر. امدد حسينا سيدى بالنصر ـــــ على الطغاة من بقايا الكفر ((391)) . ((اى شتر من ! از زجر وفشار من ناراحت نباش وپيش از طلوع فجر, مرا حركت ده تا برسانى به :)). ((بهترين جوانان وبهترين مسافران آل پيامبر(ص ) كه موجب فخرومباهات است )). آقايم حسين (ع ) را بر طاغوتها كه از بقاياى كفار هستند, كمك كن )). سـپـس ((طـرماح )) عرض كرد: ((قبل از خارج شدنم از كوفه , جميعتى را يكپارچه در كنار كوفه ديدم , از علت ازدحام آنان سؤال كردم گفتند مى خواهند اينان را به جنگ با حسين (ع ) بفرستند, شمارا به خدا قسم ! به طرف آنا مرو كه حتى يك نفر هم شماراكمك نخواهد كرد وهمراه من بياييد تـا شـمـارا بـه كـوهـهـاى ((اجا)) ببرم كه پناهگاهاى محكمى دارد ودر سابق هم مارا از حملات پادشاهان غسان وحمير ونعمان حفظمى كرده است به خدا قسم ! از آمدن شما به آنجا ده روز بيشتر نـخـواهـد گذشت كه پياده وسواران قبيله طى , شمارا كمك خواهند كرد ومن به شما اطمينان مـى دهـم كه بيست هزار نفر شمشير زن از قبيله طى شمارا كمك مى كنند تا شما تصميم خودرا بگيريد)). امـام (ع ) در حق او وخاندانش دعا كرد وفرمود: ((بين ما ومردم كوفه پيمانى است كه نمى توانيم از آن صرفنظر كنيم تا پايان كار ما وآنان به خير منتهى شود)). طـرمـاح وقـتـى نا اميد شد, اجازه گرفت تا براى خانواده اش آذوقه ببرد وزودبرگردد اما وقتى بـرگـشـت كـه در ((عـذيـب هـجانات )) خبر شهادت حسين (ع )را شنيد ((392)) البته به استثنا ((طرماح )) اين شش نفر همگى در كربلا شهيد شدند. شـاهـد گـفـتـار ((مـجـمع بن عبداللّه )) نامه يزيد به ((ابن زياد))است كه در آن دستورمى دهد عطاهاى سران واشراف كوفه را افزايش دهد:. ((اما بعد, فزد اهل الكوفة اهل السمع والطاعة في اعطياتهم ماة ماة )) ((393)) . ((عـطـايـاى مردم كوفه را كه از حكومت , حرف شنوايى دارند ومطيع هستند,صدتا صدتا افزايش بده )). رشوه خوارى . مـوضـوع رشـوه خوارى از مسائلى است كه اسلام به شدت با آن مبارزه كرده به حدى كه رشوه در قضاوت را در حد كفر شمرده است :. ((قال رسول اللّه (ص ): لعن اللّه الراشى والمرتشي والماشي بينهما)). عن ابى عبداللّه (ع ) ((ان الرشا في الحكم هو الكفر باللّه )). ((اياكم والرشوة فانها محض الكفر ولا يشم صاحب الرشوة ريح الجنة )) ((394)) . ((رشـوه )), گاهى در امر قضايى پرداخت مى گردد, گاهى براى انجام كارى خارج از نوبت داده مـى شود وگاهى هم براى خريدن افراد در حركتهاى اجتماعى وسياسى به كار ميرود چنانچه در تاريخ نمونه هاى فراوانى دارد كه يكى از آنهارا نقل مى نماييم . شهادت ناحق . روزى رسول خدا(ص ) در جمع همسرانش فرمود: ((مى بينم يكى از شمارا به راه ناحقى مى برند كه سـگهاى منطقه ((حواب )) بر او عوعو مى كنند)) سپس رو كرد به عايشه وفرمود: ((اياك يا حميرا ان تكونيها, تو آن زن نباشى )). اين خبر غيبى پيامبر(ص ) در حركت اصحاب جمل از مكه به طرف بصره محقق شد, هنگامى كه به منطقه ((حواب )) رسيدند وسگها عوعو كردند, شخصى ازميان جميعت گفت : ((لعن اللّه الحواب فما اكثر كلابها!)) وقتى عايشه نام ((حواب )) راشنيد,گفت : (ردوني , ردوني , مرا برگردانيد, مرا برگردانيد كه پيامبر(ص ) مرا از آمدن به چنين راهى , نهى فرموده است )). ((زبير)) آمد وگفت : ((ما ازحواب چندين فرسخ گذشته ايم !!)). ((عـايـشـه )) گـفـت : ((افـرادى را دارى كـه شهادت بدهند اينجا حواب نيست تاخاطرم آسوده شود؟ !)). زبير, پنجاه نفررا با رشوه خريد وبراى آنان پولى قرارداد تا نزد عايشه قسم بخورند وشهادت بدهند كه اينجا ((حواب )) نيست , ((فكانت هذه اول شهادة زور فى الاسلام )) ((395)) . رشـوه , لـبـاسـهاى مختلفى دارد, گاهى جهت جعل فضيلت براى افراد بى هويت وبى ريشه است وگـاهـى هـم براى سلب فضيلت از انسانهاى پاك سرشت مى باشد,چنانچه معاويه , هزار درهم به ((سـمـرة بـن جـنـدب )) مـى دهـد تـا آيـه شـريـفـه : (ومن الناس من يشر ي نفسه ابتغا مرضات اللّه ) ((396)) را دربـاره ((ابـن مـلـجم )) روايت كند وآيه شريفه : (ومن الناس من يعجبك قوله في الـحـيـاة الـدنيا) ((397)) را در حق اميرالمؤمنين (ع )نقل كند, ولى ((سمره )) به اين مبلغ راضى نمى شود, معاويه رشوه را به چهار هزار درهم افزايش مى دهد تا او بپذيرد ((398)) . آرى , ايـن عـلاقـه بـه مـال دنـيـااسـت كـه بـراى آن , شـهـادت نـاحـق مى دهند وفضيلتى را از اميرالمؤمنين (ع ) سلب مى كنند وگاهى هم اشراف كوفه را به جنگ حسين (ع )آماده مى كنند وبه خاطر همين درهم وديناراست كه به قول ((ابن عباس )) وقتى سكه زده شد, شيطان به آنها نگاهى كـرد وآنـهارا روى چشمانش گذاشت وسپس به سينه اش چسباند, آنگاه از روى خوشحالى فرياد كـشـيد وگفت : ((شما نور چشم من وميوه دل من هستيد! اگر انسانها فقط شمارا دوست بدارند كافى است وبراى من مهم نيست كه بت پرستى نكنند (زيرا شما بهترين بت هستيد))). ((ا ن اول درهـم وديـنـار ضـربا في الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهمافوضعهما على عـينيه ثم ضمهما الى صدره , ثم صرخ صرخة ثم ضمهما الى صدره ثم قال : انتما قر ة عيني وثمرة فؤادي ما ابالي من بني آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثناحسبي من بني آدم ان يحبكما)) ((399)) . روضه . تعبير به ((رض )) يعنى ((له شدن وكوبيده شدن )) در مورد دو امام وارد شده است :. 1 ـ سيدالشهدا(ع ) كه ((اسيد بن مالك )) در مقابل ابن زياد گفت :. نحن رضضنا الصدر بعد الظهر ـــــ بكل يعبوب شديد الاسر. 2 ـ حـضـرت مـوسـى بـن جعفر (ع ) كه در زيارت جامعه ائمة المؤمنين مى خوانيم : ((ومكبل في السجن قد رضت بالحديد اعضائه )). گوشه زندان ودر غربت كسى يادم نكرد ـــــ در قفس من مردم وصياد آزادم نكرد. خسته وخاموش در كنج قفس افتاده ام ـــــ آنقدر ناليده ام تا از نفس افتاده ام . نـوبختى )) در ((فرق الشيعه )), صفحه 85 مى گويد: ((ويقال فى رواية اخرى انه دفن بقيوده وانه اوصى بذلك )). مرحوم ((آيت اللّه غروى اصفهانى )) با اشاره به همين وصيت , مى فرمايد:. امثل موسى وارث الرسالة ـــــ يحمل نعشه مع الحمالة . وكيف نعش صاحب الخلا فة ـــــ يرمى على الجسر من الرصافة . تنوح في غربته عليه ـــــ خشخشة الحديد في رجليه . مجلس چهل وچهارم . سخن امام حسين (ع ) خطاب به عبيداللّه بن حر جعفى . ((ومـا كـنـت متخذ المضلين عضدا وانصحك كما نصحتني , ان استطعت ان لا تسمع صراخنا ولا تشهد وقعتنا فافعل فواللّه لا يسمع واعيتنا احد ولا ينصرنا الا اكبه اللّه في نار جهنم )) ((400)) . يـكـى از مـلاقـاتهاى سيدالشهدا(ع ) ملاقاتى است كه با عبيداللّه بن حر جعفى ))داشته اند ((401)) كـاروان كـربـلا طـبـق نـقـل ((شيخ مفيد)) در ((ارشاد)), وقتى به ((قطقطانيه )) ويا به ((قصر مـقـاتـل )) ((402)) طـبـق نـقـل شـيـخ ((صـدوق )) در ((امـالـى )) رسيد, امام (ع ) خيمه اى را مـشـاهـده فرمودند كه نيزه اى جلو خيمه نصب شده واين نشانگر شجاعت صاحب خيمه است ودر كنار خيمه هم اسبى بسته شده , سؤال كردند خيمه از آن كيست ؟ . گفتند: ((عبيداللّه حر جعفى )). |
|
|
|