مژده اى دل نور چشم مرتضى آمد، خوش آمد
|
روز ميلاد امام مجتبى آمد، خوش آمد
|
غم مخور اى دل در ماه دعا و استجابت
|
بهر تاثير دعا روح دعا آمد، خوش آمد
|
مولود رمضان
ان سال ، سال سوم هجرت بود، رمضان در انسال ابهت ديگرى داشت چرا كه نيمه ان به ميلاد با شكوه كودكى شش ماهه بشارت ميداد.
كودكى از خانه على و فاطمه و شبيه پيامبر، سفيد روى و با چشمهاى سياه و گشاده وگونه هايى لطيف و هموار تولد مى يابد.
او اولين فرزند اين خانه است كه هم اكنون چشم حق بين به حقايق جهان گشوده است ولبهاى پيامبر (ص ) و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را شكوفا نموده است .
با ميلاد منورش ، جبرئيل از آسمان بر زمين مى آيد، تا پيام و سلام پروردگار را بهرسول خدا (ص ) ابلاغ كند و بگويد:
به راستى كه على در نزد تو به منزله هارون در نزد موسى است ، پس نام كودك رابه نام پسر هارون نامگذارى بنما
رسول خدا پرسيد: نام پسر هارون چيست ؟ جبرئيل امين عرض كرد: شبر فرمود:زبان من عربى است ! گفت : نامش را حسن بگذار.
و پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد ابن عبد الله (ص ) نام كودك بزرگش راحسن ناميد و سپس فرزند تازه تولد يافته را در دامان گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و بعد كودك خود را با اين دعاتعويذ فرمود: شما را پناه ميدهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هرشيطان بد خواهى و از هر چشم زخمى . چرا كه امام حسن عليه السلام ميوهدل رسول الله (ص ) است و گل خوشبويى است كه پيامبر گرامى (ص ) وى را مى بويدو مى بوسد، بر پشت خود سوار ميكند، سجده را برايش طولانى مى نمايد و درباره اشميفرمايد:
انه ريحانتى من الدنيا و ان ابنى هذا السيد
ارى به راستى كه او گل خوشبوى من است در دنيا و براستى كه پسر من اين سيد و اقاست. حسن از من است و من از اويم ، خدا دوست دارد هر كس كه او را دوست بدارد.
امام حسن عليه السلام شخصيت بزرگى داشت و حافظه عجيبى !! بدين صورت كه در سنهفت سالگى در مجالس پيامبر گرامى اسلام (ص ) حاضر ميگشت و انچه را بهرسول الله (ص ) وحى ميشد مى شنيد و ان را حفظ ميكرد و نزد مادرش فاطمه زهراعليها السلام مى آمد و انچه را حفظ كرده بود، براى مادر باز ميگفت و هنگامى كه على ابنابيطالب عليه السلام به نزد فاطمه عليها السلام مى آمد، ان علوم را از صديقه كبرىمى شنيد و چون از ان بانوى بزرگوار مى پرسيد: از كجا اين علوم را فراگرفته اى ؟ پاسخ مى شنيد: از فرزنت حسن .
از حريم فاطمه در نيمه ماه صيام
|
چهره ماه حسن عليه السلام تابيد با وجه حسن
|
ميوه بستان زهرا، نور چشم مصطفى
|
پاره قلب على ابن ابيطالب حسن
|
در محيط علم و دانش آفتابى تابناك
|
بر سپهر علم و بخشش كوكبى پرتو فكن
|
به دنبال اين ماجرا، روزى على عليه السلام در خانه خود پنهان شد و امام حسن عليهالسلام كه قسمتى از وحى را شنيد به خانه آمد و همينكه خواست انچه را شنيده بود مانندروزهاى ديگر به مادرش باز گويد دچار لكنت زبان شد و نتوانست انچه شنيده بود بيانكند. فاطمه زهرا عليها السلام در شگفت شد و علت را پرسيد؟ كودك در جواب گفت :
اى مادر تعجب نكن كه بزرگى اكنون به سخن من گوش ميدهد و همان گوش دادن اوستكه مرا از گفتار باز داشته است .
و هم اكنون اين نوزاد بزرگ ، با اين هوش و ذكات و علم و ارزش ، خانه على عليه السلامو فاطمه عليها السلام را با تولدش روشن ساخته است و لبهاى پيامبر (ص ) راخندان نموده است . كودكى كه اقاى جوانان اهل بهشت ميباشد.
هر كس خوش دارد به اقاى جوآنان اهل بهشت بنگرد به حسن نگاه كند
كودكى كه براى حفظ ارمان الهى و رسالترسول الله (ص ) و امامت على ابن ابيطالب عليه السلام ، رنجها مى برد و بزرگترينسختيها را براى نگهدارى و پاسدارى از رازهاى پدرتحمل مينمايد.
رازى كه على عليه السلام در آخرين لحظه حياتش به فرزندش گفت و فرمود:
نزديك من بيا، تا انچه را رسول الله (ص ) با من به راز گفت با تو به رازبگويم و انچه را به من سپرد به تو بسپارم .
و اينك روز ميلاد وصى على ابن ابى طالب است و امام علاوه بر لبخند بر ولادتفرزندش ، بر تولد وصى و جانشين خود، كه حافظ ارمانرسول خدا (ص ) و على عليه السلام است ميخندد. و فاطمه عليها السلامخوشحال از اينكه خانه اش ، منور به نور امامت است . و پيامبر (ص ) نيز بر تبسمعلى و فاطمه لبخند ميزند كه خانه اى براى ترويج عدالت بر پا نموده اند وفرزندانى در مقام امامت در سنگر حفاظت از رسالت تربيت مى نمايند.
و امام حسن عليه السلام نخستين ميوه اين درخت است كه زينت يافته از چهرهرسول و عطر گرفته از درياى معطر بتول است .
چه زيبا فرزندى كه صورتى اراسته و سيرتى مزين از اوصاف نبى اكرم (ص ) تا دركانون گرم على و فاطمه رشد يابد و در زير سايه الهى امام بزرگ گردد.
ميلادش بر صلح جويان جهان و عاشقان حضرتش مبارك باد
فخر جوانان بهشت
رمضان آمد و دارم خبرى بهتر از اين
|
مژده اى ديگر و لطف دگرى بهتر از اين
|
گر چه باشد سپر آتش دوزخ ، صومم
|
ليك با اينهمه درام سپرى بهتر از اين
|
شب قدر رمضان ، گر چه بسى پر قدر است
|
دارد اين مه ، شب قدر و سحرى بهتر از اين
|
مولد لولو پاك مرج البحرين است
|
نيست در رشته خلقت گهرى بهتر از اين
|
مادرش فاطمه عليها السلام و باب گرامش على عليه السلام
|
چه كسى داشته ام و پدرى بهتر از اين
|
رست ، پيغمبر (ص ) از ان تهمت ابتر بودن
|
نيست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از اين
|
اسوه خلق زمين ، فخر جوانان بهشت
|
مادر دهر نزايد پسرى بهتر از اين
|
گفت خالق فتبارك بخود از خلقت او
|
كلك ايجاد ندارد اثرى بهتر از اين
|
بگذر اهسته تر اى ماه حسن ، اى رمضان
|
عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از اين
|
اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
|
امتى را نبود راهبرى بهتر از اين
|
زنده شد باز اين صلح موقت اسلام
|
نيست در حسن سياست هنرى بهتر از اين
|
لطف كن اذن زيارت كه خدا ميداند
|
بهر عشاق نباشد سفرى بهتر از اين
|
گر چه مشمول عنايات تو بوده است حسان
|
يا حسن ، كن به محبان نظرى بهتر از اين
|
سرود ميلاد حضرت امام حسن عليه السلام
گل ماه خدا - حسن مجتبى - اى حسن جان
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (2)
ثمر مصطفى - پسر مرتضى - اى حسن جان
|
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (2)
اى كه بهر حسين تو مقتدائى
|
چه شود گر نظر بر ما نمايى
|
يادگار طاها - نور چشم زهرا - اى حسن جان
|
يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن ، يا حسن جان (2)
نوزدهم رمضان ضربت خوردن حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام
ناله كن اى دل به عزاى على عليه السلام
|
گريه كن اى ديده براى على عليه السلام
|
خون چكد از فرق هماى على عليه السلام
|
سحرگاه خونين
شهر كوفه تنها و ساكت در آغوش شب نوزدهم ماه مبارك رمضان خفته بود.
دامن افق هنوز تاريك و سياه بود. گويى دل آسمان كوفه در ان شب همرنگدل مردمان كوفه شده بود! شبى سرد و ساكت و بى هياهو. در ان شب ، تنها يك چشم ديدهدر ديده آسمان صاف و پرستاره كوفه دوخته بود. چشمى كه با نيروى بينش شگرفخويش تا عمق آسمانها را مى كاويد و حاصل اين كاوش ، ديدار خدا در منظردل او مى شد. و اينگونه او خدا را در عرصه دل خويش به ديدار مى نشست و مصداق ايهكريمه قرآن مى شد كه :
الذين يتفكرون فى خلق السموات و الارض قالو ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقناعذاب النار.
كسانى كه در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند پروردگارا!
اينها را بيهوده نيافريده اى ، منزهى تو، پس ما را از عذاب دوزخ رهايى بخش .
او تنهايى بود كه در تنهايى خويش ، همنشين خداى تنها بود.
بنده صالح خدا، حجت حق ، امام عارفان و عاشقان به آسمان كوفه مى نگريست و گويىدر انتظار حادثه اى بود!
پيمانه صبرش از دست نامردمى هاى امتش لبريز شده بود كه خود در فرازى از سخنانشاينطور احساس خويش را در ظرف كلمات ريخته بود:
اى نامردان مرد نما! اى كه همچون كودكان ، در خواب پريشانيد، و همچون پرده نشيناندستخوش رويا. كاش شما را نديده بودم و به هيچ روى نشناخته بودم !
بخدا كه شناختن شما مايه پشيمانى و در نهايت موجب تاسف است . مرگ بر شما باد. هماناكه دلم را سخت چركين كرديد و سينه ام را از درد اكنديد و زهر را جرعه جرعه در كاممريختيد و با نافرمانى و تنها گذاشتن ، برنامه هاى اصلاحى ام را تباه ساختيد و كار رابجايى رسانديد كه قريش گفت : فرزند ابوطالب مردى شجاع اما نااگاه نسبت به امورجنگى است . چگونه چنين اتهامى را بمن مى زنند در حاليكه هنوز به سن 20 سالگىنرسيده بودم كه با ميدانهاى نبرد اشنا شدم ولى اكنون كه عمرم از 60سال متجاوز است ، راى و تدبير كسيكه از او اطاعت نشود چه سود؟
على (ع ) كسى است كه زبان پيامبر اسلام محمد (ص ) اينگونه به توصيفش گشودهشده بود:
همراهى و تبعيت كنيد از على بن ابيطالب . او نخستين كسى است كه به من ايمان آورد واول كسى است كه در روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد و او صديق اكبر است ، فرقگذارنده ميان حق و باطل در اين امت مى باشد. او پيشواى ايمان اورندگان است .
ولى متاسفانه مردم كوفه در حق اين ابر مرد ان گونه روا داشتند كه از زندگى با آنهابه تنگ آمده بود و براى ديدار خدا و در آغوش گرفتن شهادت ، لحظه شمارى مى كرد.
على (ع ) چشم از آسمان بر گرفته روانه مسجد مى شود. روح ملكوتى او جوياى اوجىديگر در آسمان جذبه يار است . ناگهان خروش مرغابيهاى درون خانه به هوا بر مىخيزند. گويى آنها از حادثه اى كه عنقريب بر مولا مى رود مطلع هستند و اينگونه نواىدل خويش را از غم حادثه جانگدارى كه در انتظار اوست سر مى دهند. نسيم سحرى عطرخويش را با نواى اندوهناكشان درهم مى اويزد و على (ع ) فارغ از هياهوى انها،دل بسته به مهر دوست راهى مسجد مى شود.
... شب دامن خويش را از عرصه شهر كوفه بر مى چيند، اين آخرين شبى بود كه على رادر آغوش خويش مى گرفت . و على نيز تماشاگر آخرين شب حيات خويش در زمين بود.چهره افق از حضور خورشيد، سرخى شر مگون يافته بود...
مسجد كوفه بى صبرانه منتظر روح محراب خويش بود! على عليه السلام به مسجدمحراب رسيد. به محرابى كه از ان نواى وصل مى شنيد و مسجد نيز با حضور على خود راكامل مى يافت كه محبوب بزرگ خويش را مى ديد. او روح بزرگ عبادت و شهادت درعرصه حيات مسجد بود. جان مسجد وارد تن خاكى او شده بود كه او حيات دهندهمساجد و معابد بود. خفتگان در خواب غفلت را بيدار كرد كه عمرى كار او بيدارى دلهاىخفته بود و قاتل خويش را نيز!
ابن ملجم را! كه بيدار شو و كار خود را به انجام برسان و كار مرا نيز!
و نماز جماعت به امامت او به تكبير نشست و على عليه السلام اقامه نماز كرد، نمازى كهدر ان عروج روح خويش را باز يافت و نمازى كه در تكبير ان فرق خويش را رنگين ازخون نمود...
شمشير زهر الود دشمن خدا در هوا چرخيد و ضربه اى بر فرق مبارك مولا نه ، بر فرقانسانيت و عدالت مجسم ! زد كه ، خود ان ملعون معتقد بود كه اگر اين ضربه مسموم برشهرى زده مى شد همه شهر را خون مى گرفت !
دامن محراب از خون پاك حجت حق گلگون گشت و نداى ملكوتى امام مظلومان و عارفان وعاشقان حق ، شبستان مسجد را پر كرد كه : به خداى كعبه ، رستگار شدم ! و على در خونخويش به تشهد نشست !
ايام وصل نزديك مى شد. همنشينى با كوفيان مى رفت كه سايه شوم خويش را از سر مولاكوتاه نمايد و على در ديار ملكوت مصاحب كسانى شود كه شايسته او بودند و او نيزشايسته همنشينى ايشان ، اثير بن عمر بن هانى ، حاذق ترين پزشك و جراح كوفه راببالين امام آوردند، همينكه شكاف پيشانى مولا را معاينه كرد، اهى سرد از تنورهدل بر كشيد و با صداى حزين كه به ناله بيشتر شبيه بود گفت :
وصيت خودت را بكن اى پيشواى مومنان ! زيرا ضربه اين پليد زاده به مغز سرتاصابت كرده .
امام معصوم دل در تقدير نهاده و در عين ضعف و بى حالى ناشى از ضربت ، به مناجات باخالق كائنات مى پردازد كه او يار تنهايى هايش بوده و راز دار اسرارى كه امكان بيانشرا در عرصه جهل مردم خويش نيافته بود.
كوه استوار سرزمين حق ، اكنون در بستر بيمارى لحظه شمار گاهوصال خويش است و درد سر و دل خويش را در ارزوى ديدار يار تسلى مى دهد كهدل در گرو مهر او دارد.
اهل خانه ولايت و امامت گريان و نالان ، سراسيمه درمانده اند كه چگونه زخم مولا را مرهمنهند و مى دانند كه تنها خواهند شد و امام ، گويى كه در بستر ارامش خويش تجربهتازه اى را به تماشا نشسته است .
نگاه ملكوتى امام ناگهان بر قيافه نا مبارك دشمن خدا مى افتد زبان تكلم مى گشايدكه :
خوراكى گرم دهيد و بسترى نرم !
اه از نهاد انسانيت برخاست ؛ و دوستانش مات و مبهوت از بزرگوارى او كهقاتل خويش را اينچنين مى نوازد، الله اكبر از على ! الله اكبر! از گذشت و ايثار او! و على(ع ) حسن و حسين را فرا خوانده و با نواى حزين وصيت خويش را به آنها و به همه شيعيانخويش چنين فرمود:
خدايرا، خدايرا بخاطر همسايگانتان بياد اوريد.
خدايرا، خدايرا در نظم امورتان اوريد.
خدايرا، خدايرا در نمازتان آورديد.
خدايرا، خدايرا درباره فقيران و مسكينان اوريد و دروسايل زندگيتان شركت دهيدشان .
با مردم همانطور كه خدا فرموده سخن به نيكويى گوييد و امر به معروف و نهى از منكررا فرو مگذاريد. به فروتنى همت گماريد و بهبذل مساعى و احسان دو جانبه ، از بريدن پيوند دوستى و از تفرقه و كناره جويى وروى بر تافتن بگريزيد.
درد و سم ، تاب و توان از او گرفته و براى مدتى به سكوت ارزش مى دهد. و سپسترنم مى كند كه : ديروز همدم شما بودم ، امروز مايه عبرت شما هستم و فردا دور ازشما و خدا مرا و شما را بيامرزد. و ديگران را از ايجاد فتنه و اشوب بخاطرقتل خويش باز ميدارد و با گذشتى كه به گستره تمام ايثار مجاهدان حق درطول تاريخ انسان است مى فرمايد:
اگر از جرمش در گذريد به تقوا نزديكتر خواهد بود
ضربه در سپيده دم جمعه بر حضرت وارد آمده بود اما او دو روز درد كشيد و دم نزد، كه اواز هر كس با درد انس بيشترى داشت و 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو بهتحمل درد عادت كرده بود.
روح ملكوتى ان حضرت در يكشنبه شب بيست و يكم ماه مبار رمضانسال چهلم هجرى به ديار ملكوت پرواز نمود و زندگى دنيا را بدرود گفت .
شهادت مولاى متقيان و امام عارفان على ع بر همه ميهنان و مسلمانان و حق جويان جهانتسليت باد.
نوزدهم رمضان
ريخت زان منظره اشك از بصرش
|
دو خورش ، يا كه از ان بيشترين
|
شير حق ، عاقبت از شير گذشت
|
كه بشد نان و نمك ، ماحضرش
|
حيدر از شوق شهادت ، بيدار
|
گه به صد شوق ، نظر ميفرمود
|
بيخود از خويش و جهان زير پرش
|
كاين شب تار چه دارد سحرش ؟
|
چون كه از خانه برون ميامد
|
كه مرو يا على از خانه برون
|
گفت با خود كه كمر محكم كن
|
كعبه زادى كه خدا دعوت كرد
|
چون كه جا در بر محراب گرفت
|
من چه گويم كه چه آمد بسرش
|
فلك افشاند به سر، خاك عزا
|
چرخ ، واماند ز سير و گذرش
|
اه از ان دم كه على غرقه به خون
|
اه از ان دم كه حسانا زينب
|
مرثيه گروهى در مدح مولا امير المومنين عليه السلام
اى صلوات قدسيان صحبت و ذكر خير تو
|
دو گشوار عرش حق ، شبر تو شبير تو
|
كسى كه دلبرش توئى ، دل ندهد به غير تو
|
خدا كند يكى شود سلوك ما و سير تو
|
كه بگذريم از فنا ببويه بقا على عليه السلام
سزد خدا به عشق تو خلقت اب و گل كند
|
جرم و خطاى خلق را ببخشد و بهل كند
|
جز تو نديده ام كسى به چاره درد دل كند
|
دشمن جان خويش را به لطف خود خجل كند
|
هماى رحمت تو پر كشيد تا كجاى على عليه السلام
اى به نثار مقدمت گوهر اشك ديده ام
|
وى به فداى جان تو، جان به لب رسيده ام
|
من به بهاى هستى ام ، تو را خريده ام
|
نيست به جز ولاى تو مشى و مرام و ايده ام
|
مباد سازد از برت خدا مرا جدا على عليه السلام
مسيح را تو داده اى شفا ز لعل نوش خود
|
تو صرف ناتوان كنى همه توان وجوش خود
|
تو خود نواى بى نواشنيده اى به گوش خود
|
تو ظرف اب پيره زن كشيده اى به دوش خود
|
تو دستگير هر كسى كه اوفتد ز پا على عليه السلام
على على على على عليه السلام
بيست و يكم رمضان شهادت مولى الموحدين ، يعسوب الدين حضرت على ابن ابىطالب عليه الصلوه و السلام
از على عليه السلام بانك اذان امشب بگوش ما نيامد
|
مسجد كوفه پر از جمعيت و مولا نيامد
|
نخلهاى كوفه مى گريند و مى گويند با هم
|
آنكه شد با اشك چشمش ابيار ما نيامد
|
شامگاه غم انگيز
امشب شيعه ماتم زده است ، امشب شيعه سوگوار است ، امشب شيعه عزادار است و امشب نه تنهاشيعه كه انسانيت نيز به سوگ نشسته است و امشب نه تنها انسانيت كه بايد گفت كائناتهمگى سر در گريبان خويش فرو برده اند و ماتم زده و سوگوار به عزادارى مشغولندامشب موجودات خواب ندارند چرا كه يتيمان نيز در مرگ پدر چشم ، برهم نمى نهند كهديدگانشان گريان است و اشكبار. ارى امشب همه يتيمند، همه ، كه ديگر پدر در كنارشاننيست و يتيمى را مستمندان و بيوه زنان و كودكان خوب احساس ميكنند. امشب ديگر در كلبههاى خاموش و مطرود كوفه ، سوسوى نورى به چشم نمى خورد، امشب ديگر در كوچه هاىتاريك و دور افتاده شهر، صداى پايى بگوش نميرسد، ارى ديگر او نميايد، امشب چشمانبى رمق اطفال بى پناه تا سپيده دمان ، بر استانه در به انتظار مى ماند. امشب سفره هاىتهى مانده از غذا، در گوشه هاى شهر به انتظار نشسته اند و ان كودك يتيم در كنار مادر،به اميد از راه رسيدن او لحظه شمارى ميكند.
ارى ! امشب على نميايد، كه او امشب ميهمان پيامبر است و در كنار همسر، اما بى حسن ، بىحسين كه اينان نيز يتيم ماندند.
اى على ، اى على ، اى پدر، اى يار بى پناهان ، امشب ديگر نخلستانهاى كوفه تو را دركنار خويش نمى بينند، امشب زمين از قعر وجود، از ژرفناى چاه ، فريادش ، ناله اش برآسمان بلند است ، چرا كه ديگر همناله اش على را نمى بيند.
اى على عليه السلام ، بگو كه امشب چه كسى مشك بيوه زنان شهر را بدوش خواهد كشيد،بگو كه امشب ان كودك بى پدر، ان دخترك يتيم ، چه كسى را در كنار خويش احساس ميكند،ان بيوه زن دردمند شهر، در اوج سكوت و بى ياورى ، به چه كسى پناه آورد؟ اى علىعليه السلام بگو كه ديگر محراب مسجد كوفه ، جايگاه چه كسى جز تو باشد و برسجده گاه تو، چه كسى جز تو سر بر سجده گذارد؟ ارى محرابت نيز يتيم شد و سجدهگاهت نيز. و راستى هم اى كاش على نرفته بود، اى كاش سياهى و ظلمت شب ، مانده بود وايكاش تيغ سپيده نوزدهم ، پرده سياه و ظلمانى شب را ندريده بود، اى كاش على انروزاذان نگفته بود، اى كاش على در ان سحرگاه ، خوابيدگان مسجد را بيدار نكرده بود،ميخواهم بگويم ، بلكه فرياد بزنم كه اى كاش على عليه السلام به نماز نايستادهبود و پيشانيش را بر سجده گاه محراب مسجد كوفه نساييده بود كه از اينچنين گردد وبدينسان خلقت و كائنات عزادارى گردند.
اما چه مى توان كرد و چه ميشود گفت ؟ او، على است ، فرزند ابوطالب داماد پيامبر است ،پدر حسين است ، همسر فاطمه و عاشق الله است و شيفته شهادت ، دلبسته پيوسته الله وسر گشته دوست كه بگاه شهادت و در هنگامه راز و نياز با معبود، با اوائى برخاسته ازدل ، با بانگى به رسائى رسا بودن ، با فريادى مايه گرفته از ژرفناى وجود،صدا برداشت كه فزت و رب الكعبه .
و اما اينك اى على ، در شامگاهى غم انگيز، با حالتى غمگنانه ، و با چشمانى غمبار و بادلهائى غمزده گردهم آمده ايم و در غم از دست دادنت به سوگ نشسته ايم ، ام بدان كه عشقتو با هستيمان ، عجين گشته است و نام تو در ذره ذره وجودمان حك شده است و اينك ما باعشقى اينچنين و حالتى اندوهگين ، شهادت جانگدازت را به فرزند بزرگوارت امام مهدىارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تسليت ميگوئيم و از پيشگاه احديتطلوع فجر و ظهورش را مسئلت داريم .