گر دين خدا به كربلا احيا شد
|
از خون حسين عليه السلام زاده زهرا شد
|
با اشك و دعاى خود امام سجاد عليه السلام
|
سعادت و هدايت دست خواهند يافت . و از سخنان آن امام است :
براى مومن چه اندازه زشت است خواهشى داشته باشد كه در راه خواستن آن خوار گردد.
شيعيان ما اهل هدايت ، تقوى ، خير، ايمان ، فتح و ظفر مى باشند.
اميد آنكه در اين ايام فرخنده جامى از كوثر گواراى آن بزرگواران نوشيده و زمزمهكلامشان را سر دهيم .
ميلاد پيامبرص
وقتى يك مرد مانده و كران تا كران عدو،
|
يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان ،
|
وقتى مردان مرد سر در چاهسار ظلمتها، به نابودى كشيده شده بودند، وقتى حلقوم حقطلبان با طناب اعدام بدست جلادان سپرده شده بود، وقتى نامردان مرد بر مسند تكيه دادهبودند و نا حقان بجاى حق ،
بى سيرتان بجاى نيك مردان جا خوش كرده بودند،
وقتى خسرو پرويز در ايران ، بيدادگر بيدادگران بود و امپراطور رم ازبردگان و حيوانات جنگ خونين مرگ و زندگى براه مى انداخت و در اين بين بر مرگ بردهبينوا قاه قاه مى خنديد،
وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش رابه آسمان ميفرستادند،
وقتى از هر سو آتشكده هاى ظلمت سر بر فلك برداشته بودند و شعله هاى شوم خويش رابه آسمان ميفرستادند،
وقتى قله شهر آشناى قدمهاى ابراهيم و اسماعيل ، مهبط وحى خدا، سر در چاهسار غروب غمانگيز نيستى خود ميكشيد،
وقتى خورشيد از طلوع خويش از طلوع خويش شرم داشت و بر غروب خود از شادى ميگريستو انوار طلايى خويش را در دامن خود مخفى ميساخت و بى نور وبيخيال در آسمان گام ميزد،
وقتى شفق از دامن خونرنگ خويش ، سخت بيمناك بود و بر اين سرخى نفرين ميفرستاد،
وقتى فلق از ظهور خويش نا ظهورى ميطلبيد و از خداى خويش ناپيدايى ، وقتى سپيده دامنعفاف خويش را در دست سياه شب ميديد و شرم آلود بر آن لعن ميفرستاد،
وقتى در آن نقطه كه زمين از آسمان كام ميگيرد، ديگر درخششى و تلالوئى به چشم نمىخورد،
وقتى در لاله زارهاى بجاى بلبل جغد لانه كرده بود و بر ويرانه هابلبل نوحه ميخواند، در كوير، آلاله ها غمناك به انتظار چشمه آبى ، قطره اشكى ، ذرهنثارى له ميزدند،
وقتى ماه در شبهاى چهارده چنان بيرنگ بود كه ستاره ها بر او نهيب ميزدند، وقتى درقلبها به جاى محبت كينه ها، عداوتها، شقاوتها ريشه دواند بود، وقتى دستهاى باز وآلوده شيطان همه را، همه چيز و همه جا را نا پاك ساخته بود و قلبها شيطانى ، نفسهاشيطانى و حيات نيز شيطانى گشته بود، وقتى در يوز گان نامرد كله بر سر درويشانبينوا ميگذاشتند، وقتى مظلوم اسير دست ظالم بود و فقير پادوى خانه بدوش غنى ، وقتىمردان بر اريكه قدرت نشسته بودند و زنان ، دست به سينه ، چون بردگان بى ارادهدر اختيار آنان به بازى گرفته شده بودند،
مرد همه چيز بود و زن هيچ
وقتى طفلكان ، زنده بگور شده و دختركان بى گناه ، آرام طلوع نكرده ، در گور سردقساوت پدر غروب ميكردند،
از بين ببرد و شورشى بنيادى بر ضد حكومت آنان پى افكند و كاخ يزيد و امويان رابراى هميشه واژگون كند.
اين مبارزه كه توام با مظلوميت اهل بيت بود،
نخست با خطبه حضرت زينب عليه السلام در بازار كوفه شروع شد و سپس با سخنانكوتاه ولى بسيار پر شور و موثر حضرت زين العابدين عليه السلام در كوفه تداوميافت .
سخنان حضرت سجاد عليه السلام در محيط ارعاب و وحشت كوفه و دردل مردم ، طوفانى بپار كرد و چنان در عمق روح مردم نفوذ كرد كه مى گريستند و همديگررا ملامت مى كردند و از همانجا شعارهايى بر ضد حكومت يزيد و به نفع امام حسين عليهالسلام سر مى دادند. تاثير سخنان حضرت سجاد به قدرى بود كه كوفه را لرزاند وپسر زياد در اولين سخنرانى اش پس از شهادت امام حسين عليه السلام براى تهديد مردمگفتارش را با دشنام به امام حسين عليه السلام و خاندانش و ستودن يزيد آغاز كرد و هنوزسخنانش تمام نشده بود كه عبد الله بن عفيف برخاست و گفت : پسر زياد، دروغگو تو وپدرت هستى . و كسى است كه ترا بر ما حاكم ساخته است . فرزند پيامبر عليه السلامرا بى شرمانه مى كشى و بر منبر مسلمآنان چنين سخنانى مى گويى !!
كاروان اسرا به سرپرستى و قافله سالارى حضرت سجاد عليه السلام وارد شام مركزخلافت بنى اميه مى شود. آگاهى مردم كوفه هر چند مهم بود ولى ضرورت آن به پايهضرورت آگاهى دادن مردم شام نمى رسيد، زيرا اسلام مردم شام ، اسلام معاويه بود، وحتى به تصديق مورخان ، شاميان براى پيامبر، خويشاوندى جز يزيد نمى شناختند!
ورود به شام براى حضرت سجاد عليه السلام بسيار گران بود و آزار و شكنجه جسمىو روحى زيادى به آن حضرت وارد شده وضع اسراء چنان رقت بار بود كه هر كسكوچكترين شناسايى نسبت به آنان داشت نمى توانست بى تفاوت بماند و اظهار ناراحتىنكند.
امام عليه السلام در مجلس يزيد و در برابر ديدگان مردم وقتى كه با گستاخى يزيدروبرو شد كه گفت : ديدى كه خدا با پدرت چه كرد؟ فرمود: ما جز قضاىالهى كه حكمش در زمين جارى است نديده ايم . و يزيد گستاخانه گفت تو پسر كسىهستى كه خدا او را كشت .
امام عليه السلام دليرانه و بدون ترس از ابهت يزيد و جمعيت مجلس فرمود: من پسركسى هستم كه تو او را به ستم كشتى . و خدا در قرآن فرموده است كه : هر كسى مومنى راعمدا بكشد، در جهنم تا ابد به عذاب الهى گرفتار خواهد بود.
و يزيد كه تاب تحمل سخنان كوبنده امام را نداشت با خشم فراوان فرمانقتل امام را صادر كرد، ولى امام عليه السلام با قاطعيت فرمود: هيچگاه اسيران ازاده شده ،نمى توانند حكم قتل انبياء و اوصياء را صادر كنند! مگر اينكه از اسلام خارج شوند! واگر چنين است مردى مطمئن حاضر كن تا وصيت كنم واهل حرم را به او بسپارم ... و يزيد از نفوذ كلام امام درمانده شد و از كشتن آن حضرتصرفنظر كرد. هرگز امام سجاد در برابر حاكمان ستمگر اموى كرنشى نكرد و بىباكانه به يزيد فرمود: مرا از كشتن مى ترسانى مگر نمى دانى كه كشته شدن ،افتخار ما است و شهادت براى ما كرامت است .
به هر حال خطبه هاى حضرت سجاد عليه السلام در كوفه و شام على الخصوص دربارگاه يزيد، حكومت بنى اميه را به مردم شام شناساند. يزيد بى چاره شده بود وبراى اولين بار احساس كرد كه در مبارزه شكست خورده است . مبارزه اى كه از پشت شترىعريان به وسيله جوانى رنجور و اسيرى به بند كشيده ، شروع شده و تا بارگاهخلافت به پيش رفته بود و او همچون اسيرى زبون در دست زبان آنچه مهم است توجهامام در فرصتهاى مناسب به آينده درخشان و تابناك اسلام و امت اسلامى بود كه حضرتتوانستند در سالهاى رسالت خويش ويژگيهاى دولت حضرت مهدى (عج ) را ياد آورشوند و در اين راه گامهاى موثرى چون پاسخ بهمسائل علمى ، رد شبهات ، توجه به اصحاب ، برحذر نمودن آنان در همكارى با خلفا،تقويت و تحكيم مبانى امامت بصورت يك عقيده اسلامى ، آماده كردن مردم براى غيبت امام مهدى(عج ) و دعوت مردم به امامى كه غايب خواهد بود بردارند، لذا آبوالاديان كهنامه رسان آن حضرت بود ميگويد: امام براى شخصى كهسوال كتبى نموده بود نوشت : درباره مهدى قائمآل محمد(نص ) پرسيده بوديد او زمانى كه قيام كند آنچنان عالمانه در ميان مردم حكمرانىو قضاوت برحق كند كه هرگز نيازى به برهان ودليل نخواهد داشت .
دسته گل محمدى
ده مژده كه نخل دل برگ و برى داد
|
زيرا شجر باغ رسالت ثمرى داد
|
اى ساقى گل چهره بده باده كه امشب
|
بر ماه صدف بحر ولايت گهرى داد
|
از نسل نبى و على و فاطمه خالق
|
بر خلق جهان بار دگر راهبرى داد
|
جبريل امين گفت به احمد كه خداوند
|
بر امت تو بار دگر تاج سرى داد
|
تا آنكه بشر را برساند به تكامل
|
بر هادى دين بهر هدايت پسرى داد
|
بر عسكريان مژده بده حضرت معبود
|
بر مكتب شرع نبوى زيب و فرى داد
|
كز امانش تير دعا را اثرى داد
|
رو به صفتان را هله اعلام خطر كن
|
چون حق به على شير خدا شير نرى داد
|
از يمن قدوم پدر مهدى موعود
|
حق در بر آتش به كف ما سپرى داد
|
آمد به جهان آنكه خدا خلق جهان را
|
از جلوه او مهدى نيكوى سيرى داد
|
آمد به جهان آنكه به يك گوشه چشمى
|
بر محفل ما شور وصفاى دگرى داد
|
آمد به جهان آنكه پى يارى قرآن
|
با منطق خود پاسخ هر خيره سرى داد
|
آمد به جهان آنكه به پيغام پيمبر
|
هشدار به كفار چو پيغامبرى داد
|
آمد به جهان آنكه شب تيره ما را
|
در پرتو اشراق همايون سحرى داد
|
آمد به جهان آنكه همه بيخبران را
|
از واقعه روز قيامت خبرى داد
|
با ماه بگوئيد نتابد كه به زهرا
|
خلاق جهان باز فروزان قمرى داد
|
از بهر نظر خواهى صاحب نظران حق
|
ما را به جهان رهبر صاحب نظرى داد
|
در شهر هنر خامه هر بى هنرى را
|
با تيغ زبان سر خط علم و هنرى داد
|
مرغ دل (ژوليده ) به پرواز در آمد او آمد و بر مرغ دلشبال و پرى داد
ماه محراب
در جسم جهان ، فيض بهارانم من
|
عالم چو زمين تشنه ، بارانم من
|
در زهد، دليل پارسايان جهان
|
در عشق ، امام جان نثارانم من
|
شايسته ترين ، سجده گذارانم من
|
با اينهمه منزلت ز سوز دل و جان
|
چون لاله هميشه از جگر مى سوزم
|
چون شمع هميشه اشك بارانم من
|
دردا كه چه آور قضا بر سر من
|
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
|
افروخته تر ز شمع افروخته ام
|
دل سوخته تر ز لاله صحرايم
|
با ذكر دعا و خطبه و اشك و پيام
|
بيمار فتاده در دل آتش و خون
|
لب تشنه خسته بر لب دريايم
|
آن طرفه شهيد زنده ام من كه به عمر
|
از تيغ جفا بريده اند اعضايم
|
دردا كه چه آورد قضا بر سر من
|
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
|
آنم كه به هر گام خطرها ديدم
|
در هر نفس از ستم شررها ديدم
|
با آنكه ز كربلا، دلم خونين بود
|
در شام همى خون جگرها ديدم
|
با آنكه به خاك و خون بديم تن ها
|
بر عرشه نيزه نيز، سرها ديدم
|
در باغ به خون نشسته كرببلا
|
افتاده ، قلم قلم شجرها ديدم
|
يك سو تن صد چاك پدرهاى شهيد
|
يك سو تن پا مال پسرها ديدم
|
دردا كه آورد قضا بر سر من
|
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
|
من ديده ام آنچه را كه ديدن سخت است
|
ديدن نه همين بلكه شنيدن سخت است
|
از ورطه طوفا نزده آتش و خون
|
بر ساحل آرزو رسيدن سخت است
|
هفتاد و دو تن ز بهترين ياران را
|
ديدن به زمين و دل بريدن سخت است
|
بار غل و زنجير چهل منزل راه
|
با پيكر تبدار كشيدن سخت است
|
از راس پدر به نى شنيدن سخت است
|
اى كاش نمى زاد مرا مادر من
|
دردا كه چه آورد قضا بر سر من
|
مشك افشان عالم
مدينه روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانىحال و هواى ديگرى داشت ، همه در انتظار درخشيدن نورى بودند تا گلهاى زندگى را درفضاى ظلم گرفته آن سامان شادابى بخشد. در اين روز، خورشيد تابان وجود امام حسنعسكرى عليه السنه ام قدم به عرصه اين جهان خاكى گذاشت . هم او كه از دامانش نورىساطع شد تا اميد بخش مظلومان و مستضعفان گيتى شود. براستى ميلاد امام عسكرى برعظمت روز جمعه افزود و بر اين عيد طراوتى خاص بخشيد. او دومين امامى بود كه نام حسنرا به خود ميگرفت و هم نام سبط اكبر رسول خدا يعنى حسن ابن فاطمه عليه السلام شد،امام به القاب صامت ، رفيق ، نقى ، زكى ، هادى معروف بود.
بايد ولادت باسعادت آن حضرت را نه به عنوان حادثه ، بلكه نقطه عطفى در تاريختشيع دانست و بايد اذعان داشت كه اين ميلاد در آينده اى نه چندان دور تاريخ بشريت رادگرگون مى كند، چرا كه او مى بايد فرزندى به دست غيب بسپارد تا روزى دادگسترجهان هستى شود.
در شان ايام كه امام هادى عليه السلام را از مدينه به سامرا بردند زير نظر حكومتعباسيان قرار گيرد، امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز به دستورمتوكل عباسى به سامرا انتقال دادند لذا بايد گفت كه قسمت عمده اى از عمر امام عليهالسلام در پايتخت عباسيان در سكوت مرگبار حكومت آنان گذشت .
آنچه مسلم است انتقال و تبعيد امام هادى و امام عسكرى عليه السلام به سامرا، كه
وديعه الحسين عليه السلام
در دل تاريكى شب ... از خواب بلند مى شود... از خيمه بيرون مى آيد و آرام آرام به خيمهديگرى سرازير مى شود... وارد خيمه كه مى شود صدا مى زند: پدر جان ... پدر جان ...وقت نماز صبح است بيدار شو... در حالى اين كلمات را مى گويد كه سجاده زيبائى راروى زمين خيمه پهن مى كند... پدرش بلند مى شود... مگر به خواب رفته بود... او تمامشب را بيدارى كشيده بود... شب دهم محرم واقعا شبى درد آورد بود... بفكر خود تنهانبود...بفكر اهل بيتش بود... بفكر اصحابش بود... رو به دخترش مى كند و مى گويد: اهرقيه جان ... و بعد از اين كلمات با چشمانى پر از اشك دختر بچه اش را در آغوش مىكشد...
- پدر جان ... چه شده ... چرا گريه مى كنى ؟
كلمات در گلويش ساكت مى شوند و چيزى نمى گويد... از جاى خود بلند مى شود و بعداز وضو به نماز مشغول مى شود... هنگاميكه صبح دميد، دو لشكر حق وباطل در مقابل همديگر قرار گرفتند... همه زناناهل بيت در داخل خيمه ها به دعا و نيايش مشغول بودند... صداى بهم خوردن شمشيرهاقلبهاى آنها را به لرزه مى انداخت ... وقت ظهر فرا مى رسد... رقيه از خيمه بيرون مىآيد و با چشمهاى هرسان و خسته پدر را جستجو مى كند... دردل مى گفت : خدا يا پدرم كجاست ؟ وقت نماز شده ... چرا نمى آيد نماز بخواند؟دوباره به خيمه مى رود... سجاده را روى شنهاى داغ پهن مى كند... اينعمل را چندين بار انجام مى دهد... عقيله بنى هاشم زينب عليه السلام در حاليكه زمين معركهرا مى پاييد، چشمش به رقيه مى خورد كه در كنار خيمه ايستاده است ... از جا مى پرد وخود را به آن خيمه مى رساند... رقيه جان چرا بيرون ايستاده اى ؟
جواب مى دهد: عمه جان ... مى ترسم نماز قضا شود و پدر به آن نرسد... حضرت زينبعليه السلام با صدايى كه توام با گريه بود گفت : مطمئن با... پدرت نماز آخرينخود را بجاى آورد... سپس دستى روى سرش مى كشيد و خيمه را ترك مى كند و به رقيهمى گويد از خيمه خارج نشود...
بعد از اينكه زمين كربلا، حله خونين خود را به تن كرد، و خانداناهل بيت عازم كوفه و از انجام به شام رفتند، رقيه ناراحتيهاىاهل بيت را دو برابر كرده بود... در حال خواب و بيدارى سراغ پدرش را مى گرفت وهميشه عمه اش زينب بود كه او را دلدارى مى داد ولى اين دلداريها موقت بود... در خرابهشام ، رقيه پدر را خواب مى بيند كه او را دعوت مى كند به نزدش برود، از خواب مىپرد و با گريه پدر را مى خواهد... آنقدر گريه مى كند كه همهاهل بيت حتى بچه ها از خواب بيدار مى شوند و همه بى اختيار شيون را آغاز مى كنند...بى تابى و ناراحتى رقيه را به گوش يزيد مى رسانند... مى پرسد چه شده ؟
قصه را برايش تعريف مى كنند... دستور مى دهد سر پدرش را برايش ببرند تا ساكتشود...
سر مطهر هنگاميكه نمايان مى شود، حضرت زينب عليه السلام آنرا پيش رقيه مى برد...رقيه جان اين سر پدر است ...
رقيه حيران مى پرسد اين سر كيست ؟ گويد: سر پدر است ... مات و مبهوت با دستهاىكوچك و لرزانش جلو مى رود... سر مطهر را مى گيرد و به آن خيره مى شود... سر را مىبوسد و سپس آنرا به سينه مى چسباند و در دل را آغاز مى كند... پدر!... بعد از تو بهسر عمه ها چه خواهد؟... به سر بچه ها چه خواهد آمد؟... پدر چرا جواب نمى دهى ؟...ايكاش سر مرا بجاى تو مى بريدند... ايكاش مرده بودم و ترا به اين وضع نمى ديدم...
با اين كلمات ، خاندان اهل بيت را غمناك ساخت ... گريه شديدى او را گرفت و بيهوشروى زمين افتاد... سر مطهر از لابلاى دستهايش مى افتد... زنها دويدند... رقيه زا بدستگرفتند... اما ديگر روحى در جسد نبود... رقيه بدرود حيات گفته بود... رقيه عليهالسلام در سال 57 هجرى در شهر مدينه بدنيا آمد و درسال 61 هجرى در خرآبه شام مدفون شد.
مقام اين مخدره در منطقه اى بنام عماره در نزديكى دروازه قديمى شام بنامفردايش قرار دارد... بارگاه حضرت رقيه سابقا مزار كوچكى بود گنبدى سبزآنرا پوشانده بود و مساحتش به 50 متر مربع مى رسيد.
از كرامات اين حضرت ، گفته هاى واقعيت دارى است كه سالها پيش يكى از سادات معروفحضرت را در خواب مى بيند كه با و مى گويد: اى سيد، چطور خواب رفته اى و آبدار قبر مرا مى برد؟ وقت صبح مى شود... سيد خواب را براى چند نفر از مجتهدينتعريف مى كند... بر آن شدند كه آنجا را حفارى كنند تا جريان برايشان آشكار شود...بعد از حفارى ديدند، رودى دارد قبر مطهر را فرا مى گيرد تصميم گرفتند كسى پايينبرود پيكر مطهر را روى كف دست بگيرد تا مسير آن رود را عوض كنند... كسى جرات نكرداينكار را انجام دهد مگر خود آن سيدى كه خواب ديده بود...بعد از تلاوت آيات قرآن وادعيه ، سيد پايين مى رود و جسد مطهر را كه در پارچه اى پيچيده شد بود، روى كف دستقرار مى دهد تا كار پايان مى گيرد... سيد (عليه الرحمه ) در آنوقت گفته بودهنگاميكه جسد مطهر را در دست گرفتم ، آنقدر ظريف و نرم بود كه حس كردم ، حضرت، همين الان فوت شده بودند.
از آن زمان به بعد، كرامات حضرت رقيه عليه السلام پديدار شد و مردم شام ، اين مقامرا مورد احترام قرار دادند و نذرهاى زيادى براى آن مى فرستادند و ظرف سالهاى دراز،شيعيان جهان ، جهت ساختن بارگاهى كه لايق مقام اين حضرت باشدپول زيادى جمع آورى كردند و خانه هايى كه دور تا دور مقام ، به مساحتهاى زيادى بودخريدارى نمودند. و بدين ترتيب قبه و بار گاهى زيبا، براى اين دردانه حسين عليهالسلام ساخته شد كه هم اينك زيارتگاه عاشقان و دوستداران حضرتش مى باشد.
اى بارگاه كوچك تو قبله اى عظيم
|
وى روضه مبارك تو روضه نعيم
|
باشد حريم اقدس تو قبله گاه دل
|
تا خفته چون تو جان جهانى در آن حريم
|
هم دختر امامى و هم خواهر امام
|
هم خود كريمه هستى و هم دختر كريم
|
قدرت همين بس است كه خوانند اهل دل
|
حق را به ابروى تو اى رحمت عميم
|
اى نور چشم زاده زهرا (رقيه جان )
|
هر چند كوچكى تو بود ماتمت عظيم
|
خواهم كه بر مزار تو گردم شبى دخيل
|
خواهم كه در جوار تو باشم شبى مقيم
|
بدان اميد كه ما نيز از محبين اين دردانه حسين عليه السلام بحساب آييم و به فيضزيارتش از نزديك نائل گرديم .
ديده خونبار
شيعيان شرح شب تار مرا گوش كنيد
|
قصه ديده خونبار مرا گوش كنيد
|
مو به مو راز دل زار مرا گوش كنيد
|
داستان من و دلدار مرا گوش كنيد
|
تا بدانيد چرا خسته و بيمار شدم
|
اين چنين در كف اغيار گرفتار شدم
|
روزگارى به سر دوش پدر جايم بود
|
ساحت كاخ شرف منزل و ماوايم بود
|
ديدم مام و پدر محو تماشايم بود
|
ماه ، شرمنده ز رخسار دل آرايم بود
|
حال در گوشه ويرانه بود منزل من
|
خون دل گشته ز بى تابى دل ، حاصل من
|
يكشبى ناله ز هجران پدر سر كردم
|
دامن خويش ز خونان جگر تر كردم
|
صحبت باب بر عمه مكرر كردم
|
گفت : بابت به سفر رفته و باور كردم
|
تا سر غرقه به خونش به طبق من ديدم
|
من از اين واقعه چون بيد به خود لرزيدم
|
گفتم اى جان پدر، من به فداى سر تو
|
اى سر غرقه به خون ، گو چه شده پيكر تو
|
كاش مى مردم نميديد ترا دختر تو
|
بنشين تا كه زنم شانه به موى سر تو
|
ز چه خاكستراى سر شده اينسان رويت
|
همچو احوال من آشفته شده گيسويت
|
غم مخور آنكه كند موى ترا شانه منم
|
آنكه از هجر تو از خود شده بيگانه منم
|
آنكه شد معتكف گوشه ويرانه منم
|
تو مرا شمع شب افروزى و پروانه منم
|
بنشين تا ببرت راز دل ابراز كنم
|
شايد امشب گره از مشكل خود باز كنم
|
دوست دارم كه مرا از قفس آزاد كنى
|
همره خود ببرى ، خاطر من شاد كنى
|
راحتم ز آتش سوزنده بيداد كنى
|
از ره لطف به ژوليده دل امداد كنى
|
كو بود شاعر دربار تو اى خسرو دين
|
باش او را به قيامت ز وفا يار و معين
|
مرثيه گروهى در شهادت دردانه حسين عليه السلام رقيه خاتون عليه السلام
گر چه سر ببريده اش را ديدم
|
مظلوم حسين عليه السلام (6)
سيلى و تازيانه از بس خورده ام
|
چون غنچه نشكفته اى پژمرده ام
|
بابا حسين عليه السلام (6)
من اسير عشق و سوز و محبتم
|
مظلوم حسين عليه السلام (6)
هفتم صفر ولادت امام هفتم حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام
ظاهر چو جمال حضرت موسى شد
|
روشن همه جا ز نور كرمنا شد
|
در راض و سما و لوح و كرسى و قلم
|
انوار رخ محمدى (ص ) پيدا شد
|