بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 3, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     k02 - تفسير كوثر جلد 4
     k03 - تفسير كوثر جلد 4
     k04 - تفسير كوثر جلد 4
     k05 - تفسير كوثر جلد 4
     k06 - تفسير كوثر جلد 4
     k08 - تفسير كوثر جلد 4
     k09 - تفسير كوثر جلد 4
     k11 - تفسير كوثر جلد 4
     k12 - تفسير كوثر جلد 4
     k13 - تفسير كوثر جلد 4
     k14 - تفسير كوثر جلد 4
     k15 - تفسير كوثر جلد 4
     k16 - تفسير كوثر جلد 4
     k17 - تفسير كوثر جلد 4
     k18 - تفسير كوثر جلد 4
     k19 - تفسير كوثر جلد 4
     k24 - تفسير كوثر جلد 4
     k26 - تفسير كوثر جلد 4
     k27 - تفسير كوثر جلد 4
     k31 - تفسير كوثر جلد 4
     k34 - تفسير كوثر جلد 4
     k35 - تفسير كوثر جلد 4
     k36 - تفسير كوثر جلد 4
     k38 - تفسير كوثر جلد 4
     k39 - تفسير كوثر جلد 4
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

[154]

ضمناً مى توانيم بگوييم كه كلمه«يد» در زبان عربى همانگونه كه به دست تا شانه
و هم به دست تا مرفق و هم به دست تا ساعد گفته مى شود، به انگشتان هم گفته مى شود به طورى كه در آيه شريفه آمده:
فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله(بقره/79)
پس واى بر كسانى كه كتاب را با دستان خود مى نويسند سپس مى گويند كه آن از جانب خداست.
معلوم است كه انسان با انگشتان خود مى نويسد و بنابراين كلمه«يد» به انگشتان هم گفته مى شود و اگر در قطع دست دزد قدر متيقن و حداقل را بگيريم به بريدن انگشتان حكم خواهيم داد و بيشتر از آن را از باب اينكه حدود با شبهه ها دفع مى شود، نبايد قطع كرد.
كيفيت اجراى حدّ سرقت به اين صورت است كه در دزدى اول چهار انگشت دست راست او قطع مى شود و اگر براى بار دوم دزدى كرد پاى چپ او تا قوزك پا بريده مى شود و در نوبت سوم به حبس ابد محكوم مى شود و اگر بار چهارم و در زندان دزدى كند كشته مى شود.
4 ـ سرقتى كه به بريدن دست منجر مى شود با دوبار اقرار و يا با شهادت دو مرد عادل ثابت مى شود و اگر يك بار اقرار كرد دست او بريده نمى شود ولى ضامن مال است و اقرار كننده بايد بالغ و عاقل باشد و از روى اختيار و قصد اقرار كند بنابراين اگر كسى او را به زور وادار به اقرار كرد همانگونه كه در دنياى امروز مرسوم است، دست او بريده نمى شود.
5 ـ اگر مال باخته شكايت پيش حاكم شرع نبرد، اگر چه دزد اقرار هم بكند و دو شاهد بر دزدى او شهادت بدهند، دست او قطع نمى شود و اگر مال باخته او را عفو كند وسپس به حاكم شرع شكايت كند، باز حدّ قطع ساقط مى شود ولى اگر پس از رجوع به حاكم شرع، دزد را ببخشد، حد ساقط نمى شود.

[155]

يآ أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْم آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِه يَقُولُونَ اِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ اِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِى الدُّنْيا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (*)سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ فَاِنْ جآءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ اِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَ اِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (*)وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ مآ أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ (* )
اى پيامبر! كسانى كه در كفر شتاب مىورزند تو را غمگين نكنند; از آنها كه به دهانشان گفتند ايمان آورديم ولى دلهايشان ايمان نياورده است و از آنها كه يهودى شدند آنها گوش دهندگان به دروغند و گوش دهندگان براى گروهى ديگرند كه نزد تو نيامده اند; اينان سخنان را از جايگاههاى خود تحريف مى كنند، مى گويند: اگر همين حكم به شما داده شد، آن را بگيريد و اگر داده نشده، دورى كنيد. هر كس كه خدا هلاكت او را بخواهد، براى او از خدا توانايى انجام كارى را ندارى. آنان كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاكيزه كند. براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است(41) گوش دهندگان به دروغ خورندگان مال حرام هستند; پس اگر نزد تو آيند ميان آنها داورى كن يا از آنان روى بگردان و اگر از آنان روى بگردانى، نمى توانند زيانى به تو برسانند و اگر داورى كردى، پس ميان آنها با عدالت دادرسى كن همانا خداوند عدالت پيشه گان را دوست مى دارد(42) و چگونه داورى پيش تو آرند در حالى كه تورات نزد آنهاست و حكم خدا در آن است آنگاه بعد از اين، روى

[156]

برمى گردانند و آنان اهل ايمان نيستند(43).
نكات ادبى
1 ـ «مسارعه» و سرعت به يك معناست و در مسارعه معناى بين الاثنينى وجود ندارد و به نوعى شدت دلالت مى كند.
2 ـ «بافواههم» جمع«فم» به معناى دهان. اين از موارد خاصى است كه ميم آخر كلمه در موقع اضافه تبديل به ها مى شود. ضمنا«بافواههم» متعلق به قالوا است نه آمنّا.
3 ـ «هادوا» يهودى شدند.
4 ـ «سمّاعون» بسيار گوش دهندگان، قبول كنندگان سخن.
5 ـ «كَذِب» دروغ. كِذب و كِذاب و كِذّاب و كَذِب به يك معناست و همگى مصدرند.
6 ـ «من بعد مواضعه» تقدير آن: «من بعد وضعه مواضعه».
7 ـ «فتنه» در اينجا هلاكت و عذاب و يا گمراهى است و اصل آن به معناى آزمايش است و چون آزمايش معمولا با بلا و مصيبت است لذا به عذاب هم فتنه گفته شد.
8 ـ «سحت» مال حرام، كسب حرام، كسبى كه باعث ننگ صاحب آن باشد.
تفسير و توضيح
آيات (43ـ41) يا ايها الرسول لايحزنك الذين يسارعون فى الكفر ... : پيامبر گرامى اسلام همواره از اينكه كسانى در كفر و گمراهى بودند و به سوى اسلام نمى آمدند، غصه مى خورد او كه پيامبر رحمت بود، هدايت و سعادت همه را آرزو مى كرد و چون مى ديد كسانى در كفر و بى ايمانى و در گمراهى خود اصرار مىورزند اندوهگين مى شد. در اين آيه خداوند پيامبر اسلام را تسلّى مى دهد و از او مى خواهد كه از اين كار غمگين نشود زيرا كه او وظيفه خود را انجام مى دهد چه كافران هدايت بشوند و يا

[157]

نشوند.
در اين آيه از دو گروه ياد مى كند كه در كفر خود اصرار مىورزند: يكى گروه منافقان هستند كه در ظاهر اظهار ايمان مى كردند و به زبان مى گفتند كه ايمان آورديم ولى در باطن ايمان نداشتند. دوم آن گروه از يهوديها كه گاهى با پيامبر تماس مى گرفتند و به حرفهاى او گوش مى دادند ولى هدفشان ايمان آوردن نبود بلكه هدف آنها نقل سخنان پيامبر به سران قوم خود كه پيش پيامبر نمى آمدند، بود و اين نوعى جاسوسى محسوب مى شد.
اين آيه مطالبى دارد كه با توجه به شأن نزول آن به خوبى روشن مى شود. شأن نزولى كه از طريق شيعه و سنى با تفاوتهاى اندكى نقل شده، عبارت از اين است كه زنى از يهود خيبر كه از اشراف قوم خود بود با مردى از همان اشراف زنا كرده بود و هر دو همسر داشتند و به اصطلاح زناى محصنه كرده بودند و در دين يهود مجازات چنين زناكارانى اين بود كه آنها را سنگسار كنند ولى چون آنها از اشراف بودند، نمى خواستند اين حكم درباره آنها اجرا شود و مى خواستند حكم خدا و سخن خدا را تغيير بدهند. آنها براى فرار از اين مجازات سنگين كسانى را پيش يهود مدينه فرستادند كه حكم اين جرم را از پيامبر اسلام بپرسند. آنها انتظار داشتند كه پيامبر اسلام به مجازاتى سبكتر مانند تازيانه حكم بدهد ولى چون نزد پيامبر آمدند، آن حضرت به دستور خداوند حكم به رجم و سنگسار كردن داد و آنها نپذيرفتند و پيامبر خدا ابن صوريا يكى از دانشمندان يهود را ميان خود و آنها حَكم قرار داد و چون به ابن صوريا مراجعه كردند او نيز حكم رجم را كه در تورات آمده بود تأييد كرد ولى گفت ميان ما رسم چنان است كه اگر مردم معمولى زناى محصنه بكنند، حكم به رجم آنها مى دهيم ولى اگر اشراف چنين كنند اين حكم را درباره آنها اجرا نمى كنيم.
با توجه به اين شأن نزول جملات آيه روشن مى شود. مى فرمايد: آنها يعنى يهوديها سخن را از جايگاه خود تغيير مى دهند يعنى حكم خدا را تحريف مى كنند تا با خواسته هاى خودشان تطبيق بدهند و مى گويند اگر همين حكم كه مورد نظر

[158]

شماست به شما داده شد آن را بپذيريد يعنى اگر پيامبر اسلام به گونه اى كه شما مى خواهيد حكم داد، قبول كنيد و اگر به اين صورت حكم نداد، حذر كنيد و از او دور شويد.
خداوند پس از نقل اين خواسته آنان، پيامبر خود را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: هركس كه خدا هلاكت و عذاب او را بخواهد، تو نمى توانى او را از اين عذاب و فتنه الهى برهانى و آنها كسانى هستند كه خداوند نخواسته است كه دلهاى آنها را پاكيزه كند و براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است.
اينكه خدا كسى را هدايت نمى كند و يا دل او را پاك نمى سازد و يا خوارى و عذاب او را اراده مى كند، همه به خاطر كارهايى است كه اين شخص با اختيار خود انجام داده است و چون خود او گمراهى را انتخاب كرده و از خدا فاصله گرفته است، خداوند نيز او را در برابر همين كار از لطف مخصوص خود محروم كرده است بارها گفته ايم كه هدايت الهى چند قسم است يك قسم آن عمومى است كه شامل همه از مؤمن و كافر مى شود ولى يك قسم ديگر از هدايت الهى وجود دارد كه مخصوص مؤمنان و راه يافته گان است كه آنها را در صراط مستقيم تثبيت و تحكيم مى كند و كافر از اين نوع هدايت بى بهره است و اين به سبب انتخاب آزادنه اوست كه گمراهى را انتخاب كرده است و گرنه انسانها در برابر خداوند تفاوتى ندارند.
آيات (42ـ43) سمّاعون للكذب اكّالون للسحت ... : در تكميل آيات قبلى درباره يهوديانى كه داورى پيش پيامبر آوردند ولى آن را نپذيرفتند، اظهار مى دارد كه آنان گوش دهندگان به دروغ و خورندگان مال حرام هستند.
احبار و علماى يهود عادت داشتند كه در مقام قضاوت با گرفتن رشوه به دروغهاى طرف گوش بدهند و به نفع او حكم صادر كنند. آنها احكام خدا را به نفع اشراف و ثروتمندان تغيير مى دادند و باطل را حق و حق را باطل مى كردند. پس آنها عادت داشتند كه دروغها را بشنوند و با خوردن مال حرام آنها را راست جلوه دهند.
پس از ذكر اين دو صفت ناپسند كه در يهوديها وجود داشت، خطاب به پيامبر

[159]

اسلام مى فرمايد: اگر آنها پيش تو بيايند (همانگونه كه در داستان حكم زناى محصنه آمدند) پس تو در ميان آنها داورى كن و يا از آنها روى گردان. يعنى تو مخيرى كه داورى ميان آنها را بپذيرى و يا ردّ كنى و اگر داورى آنها را پذيرفتى، ميان آنها با عدل و داد داورى كن كه خدا عدالت پيشه گان را دوست دارد. منظور اين است كه از اين جهت كه آنها يهودى هستند، نبايد درباره آنها از عدالت و انصاف كنار بيفتى و اين نشانگر عدالت فراگير اسلام است كه درباره دشمن هم اجرا مى شود.
در آيه بعدى از اين كار يهود كه داورى پيش پيامبر اسلام آورند، اظهار شگفتى مى كند و اينكه چگونه آنها داروى پيش تو آوردند در حالى كه تورات نزد آنها بود و حكم خدا هم در تورات آمده بود آنها حكم تورات را كه به آن ايمان داشتند رها كردند و به داورى كسى كه به او ايمان نداشتند رضايت دادند و آنگاه از حكم او هم روى گردان شدند. اين كار نشان مى دهد كه آنان نه به دين خود و نه به دين تو ايمان ندارند. و اين تحليل جالبى است كه خداوند از كار آنها مى كند و اينكه آنها فقط در فكر منافع شخصى خودشان هستند و آنها حاضرند حكم دين خود را ترك كنند و حكم پيامبرى را كه به او ايمان نياورده اند بپذيرند مشروط بر اينكه اين پيامبر مطابق با منافع و خواسته هاى آنها حكم بدهد.
اِنّآ أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَدآءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتى ثَمَنًا قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمآ أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (*)وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيهآ أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالْسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِه فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمآ أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (*)

[160]

همانا ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور است. پيامبرانى كه تسليم هستند به وسيله آن بر كسانى كه يهودى شدند داورى مى كنند; و نيز عالمان ربّانى و دانشمندان بزرگ يهود با آن قسمت از كتاب خدا كه حفظش از آنها خواسته شده و بر آن گواه بودند (داورى كنند) پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهايى اندك نفروشيد و هركس به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، پس آنان همان كافران هستند (44) و در آن براى آنان نوشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در مقابل بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان باشد و زخمها قصاص شود. پس هركس از قصاص درگذرد، آن كفاره اى براى اوست و هر كس به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، پس آنان همان ستمگران هستنتد (45)
نكات ادبى
1 ـ «للذين هادوا» متعلق به «يحكم» است.
2 ـ «ربانيون» جمع ربانى به معناى دانشمندان بزرگ الهى كه بصيرتى در دين داردند. اين واژه از ربّ مشتق شده و منظور دانشمندان الهى است و يا از تربيت مشتق شده كه منظور اين است كه آنها مردم را تربيت مى كنند. نظير «ربّيّون» كه در سوره آل عمران آيه 46 گذشت.
3 ـ «احبار» جمع حبر با كسر و فتح اول، عالم و دانشمند كه درجه اى پايينتر از «ربانيون» دارند و در اصطلاح مقامى از مقامات علماى يهود است. اين واژه يا از حبر به معناى حسن مشتق شده كه گويا دانشمند چيزهاى زيبا را زيبا و چيزهاى بد را بد معرفى مى كند و يا از حبر به معناى مركّب اخذ شده چون دانشمند همواره با قلم و مركّب سرو كار دارد.
4 ـ «والربانيون و الاحبار» عطف به «النبيّون» مى باشد.
5 ـ «بمااستحفظو» متعلق به «يحكم» است.

[161]

6 ـ «استحفظوا» يعنى موظف بودند كه حفظ كنند و اين حفظ يا به معناى از بر كردن و يا به معناى نگهدارى از تلف شدن آن آيات است.
7 ـ «والجروح» مبتدا و «قصاص» خبر آن است و «قصاص» مصدر به معناى مفعول است.

هدايتگرى و روشنگرى تورات

تفسير و توضيح
آيه (44) انا انزلنا التوراة فيها هدى و نور... : با ذكرى كه از يهود به ميان آمد و اينكه آنها مى خواستند به جهت منافع خاص خود پيامبر اسلام را ميان خود داور كنند با اينكه تورات پيش آنها بود، اينك در اين آيه به تعريف از تورات مى پردازد و يادآور مى شود كه ما تورات را نازل كرديم و در آن هدايت و نور بود. يعنى تورات هم بيانگر احكام عملى بود كه راهگشاى زندگى مردم بود و هم در آن موضوعات مربوط به عقايد ذكر شده بود كه روشنگر افكار مردم بود; بر اين اساس مى توانيم «هدى» را به احكام و «نور» را به عقايد تفسير كنيم.
از آنجا كه تورات مشتمل بر احكام الهى بود، تمام پيامبرانى كه بعد از موسى آمدند و در برابر خدا تسليم بودند، در ميان يهود با حكم تورات داورى مى كردند. مى دانيم كه بعد از موسى تا زمان عيسى پيامبران بسيارى آمدند كه همگى ماموريت داشتند كه شريعت موسى را زنده كنند و بيان كننده احكام تورات باشند و اينكه از اين پيامبران به عنوان كسانى ياد مى شود كه تسليم بودند، شايد اشاره به اين نكته باشد كه ساير كارگزاران دين يهود مانند دانشمندان و احبار آنها در برابر حكم خدا تسليم نبودند بلكه گاهى آيات الهى را مطابق با خواسته ها و منافع شخصى خود تفسير مى كردند و گاهى حتى آن را تغيير مى دادند ولى اين پيامبران كاملا در برابر حكم الهى تسليم بودند و هرگز تورات را تحريف نكردند.
علاوه بر اين پيامبران كه در فاصله ميان موسى و عيسى آمدند، دانشمندان الهى و علماى بزرگ يهود نيز با آن قسمت از تورات كه نزد آنها بود داورى مى كردند. منظور

[162]

از اين دانشمندان علماى راستين و با ايمان و پرهيزگار يهود است و شامل دانشمندان بى تقواى آنان كه تحريف كننده حقايق تورات بودند، نمى شود. ضمناً توجه كنيم كه در آيه شريفه وقتى از پيامبران ياد مى شود مى فرمايد كه آنها با تورات داورى مى كردند ولى وقتى از ربانيون و احبار ياد مى شود مى فرمايد آنها با آن قسمت از تورات كه مأمور به حفظ آن بودند داورى مى كردند و اين تفاوت نشانگر آن است كه همه تورات در اختيار پيامبران بعد از موسى بود. ولى احبار يهود همه آن را در اختيار نداشتند و تنها قسمتهايى از آن را حفظ كرده بوند و گواه بر درستى آن بودند و منظور از حفظ كردن قسمتى از تورات، يا حفظ آن در ذهن و يا حفظ آن از تغيير و تحريف است.
گاهى همين دانشمندان يهود و ربانيون و احبار، دچار لغزشهايى مى شدند و از ترس مردم و حاكمان، آيات الهى را تغيير مى دادند و يا به طمع مال و گرفتن پول از ثروتمندان دست به چنين كار زشتى مى زدند. اين است كه در دنباله آيه دانشمندان يهود را از هر دو كار بر حذر مى دارد و مى فرمايد: از مردم نترسيد و تنها از من بترسيد و آيات مرا در مقابل بهاى اندكى نفروشيد. اينكه مى فرمايد: در مقابل بهاى اندكى نفروشيد، منظور اين است كه هر بهايى هر چند بسيار بزرگ بگيريد در مقابل آنچه از دست مى دهيد اندك است و هيچ چيزى با دين انسان برابرى نمى كند.
در پايان آيه به آنها هشدار مى دهد كه هر كس به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، از كافران است. البته منظور آيه شريفه از اين تعبير، همان تغيير و تحريف حكم خداست كه مسلماً باعث كفر انسان مى شود و اين غير از داوريها و قضاوتهاى معمولى است كه اگر انسان داورى به باطل كند، كار حرامى كرده ولى كافر نمى شود.
آيه (45) وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس... : اكنون كه روشنگرى و نور بودن تورات معلوم شد، يكى از احكام مهم آن كه تأثير فراوانى در سلامت و امنيت جامعه دارد بيان مى شود و آن حكم قصاص است و لحن آيه چنين است كه اين حكم براى مسلمانان هم لازم الاجرا است و البته حكم قصاص در آيات ديگر قرآن هم به طور

[163]

مستقل ذكر شده است.
طبق اين آيه خداوند در تورات چنين مقرر داشته است كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان يعنى اگر كسى جان كسى را بگيرد بايد جان خود را از دست بدهد و در مقابل او كشته شود و همين طور اگر كسى چشم يا بينى و يا گوش و يا دندان كسى را از بين برد، بايد چشم و يا بينى و يا گوش و يا دندان او را از بين برد و اگر جراحتى وارد كرد بايد همان جراحت را بر او وارد نمود و اين همان قصاص است كه يك حكم الهى است و امنيت عمومى را تضمين مى كند و در آيه اى از قرآن قصاص مايه زندگى بشر معرفى شده است:
ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (بقره/179)
و براى شما در قصاص زندگى است اى صاحبان خرد.
البته قصاص براى خود احكام خاصى دارد كه جزئيات آن در كتب فقهى آمده است و به طور كلى حكم قصاص سبب مى شود كه مردم به خصوص زورمندان از آسيب رساندن به ديگران خوددارى كنند و ترس از قصاص مانع بزرگى بر سر راه آنهاست. در عين حال خداوند كسانى را كه درباره آنها جنايتى شده است، تشويق به عفو و گذشت مى كند. يعنى از يكسو به آنها اجازه قصاص جانى را مى دهد و از سوى ديگر مى فرمايد اگر از قصاص درگذريد، كفاره گناهان شما خواهد بود. بدينگونه اسلام كارى مى كند كه هم جنايتكاران از ترس قصاص دست به جنايت نزنند و هم در جامعه خشونت رواج پيدا نكند و حتى جنايتكاران نيز كمتر در معرض آسيب بدنى و معلول شدن قرار بگيرند.
و در پايان اين آيه مانند پايان آيه قبلى، مى فرمايد. هر كس به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، از ستمگران است. در آيه قبلى آنها را از كافران و در اين آيه از ستمگران و در آيه ديگرى كه دو آيه بعد مى آيد از فاسقان قرار داد و البته كفر و ظلم و فسق هر سه، انسان را به هلاكت و تباهى مى كشاند و ميان انسان و خدا فاصله مى اندازد.

[164]

ضمناً بگوييم كه در اين آيه حكم قصاص را از تورات نقل مى كند اين حكم در تورات فعلى هم با تفاوت اندكى آمده به اين شرح:
«آنگاه جان به عوض جان بده و چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان و دست به عوض دست و پا به عوض پا و داغ به عوض داغ و زخم به عوض زخم و لطمه به عوض لطمه» (تورات، سفر خروج باب 21، جملات 23-26)
چند روايت
1 ـ قال ابوعبدالله (ع): انّ العبادة شدّة الخوف من الله عزوجل. يقول الله عزوجل: «انما يخشى الله من عباده العلماء» قال: «فلاتخشوا الناس و اخشون»(1)
امام صادق (ع) مى فرمايد: همان شدت ترس از خداوند، از عبادت است. خداوند مى فرمايد «همانا از ميان بندگان خدا، دانشمندان از او مى ترسند» و مى فرمايد: «از مردم نترسيد و از من بترسيد»
2 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: من حكم فى درهمين بغير ما انزل الله فقد كفر.(2)
امام صادق فرمود: هر كس در دو درهم به غير آنچه خدا نازل كرده حكم كند، كافر شده است.
3 ـ عن امير المؤمنين (ع) قال: يا شريح قد جلست مجلساً لايجلسه الا نبى او وصى او شقى.(3)
اميرالمؤمنين به شريح قاضى فرمود: اى شريح در جايى نشسته اى كه جز پيامبر يا وصى يا آدم شقى در آنجا نمى نشيند.
4 ـ عن النبى (ص) قال: ايها الناس احيوا القصاص و احيوا الحق و لاتفرقوا و اسلموا تسلموا.(4)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى ج 2، ص 69.
2 ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 323.
3 ـ وسائل الشيعه، ج 18، ص 7.
4 ـ امالى مفيد، ص 33.

[165]

پيامبر (ص) فرمود: اى مردم قصاص را زنده كنيد و حق را زنده كنيد و پراكنده نشويد و مسلمان باشيد تا در امان باشيد.
5 ـ عن الحلبى عن ابى عبدالله (ع) قال: سئلته عن قول الله عزّوجلّ «فمن تصدق به فهو كفّارة له» فقال: يكفّر عن ذنوبه بقدر ماعفا.(1)
حلبى مى گويد: از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند پرسيدم: «پس هر كس از آن (قصاص) درگذرد، آن كفاره اى براى اوست» فرمود: از گناهانش به مقدار آنچه عفو كرده ريخته مى شود.
وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الاْنِْجيلَ فيهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (*)وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الاْنِْجيلِ بِمآ أَنْزَلَ اللّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمآ أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ(* )
و به دنبال آنها عيسى بن مريم را روانه كرديم كه تصديق كننده تورات بود كه پيش روى او قرار داشت و به او انجيل را داديم كه در آن هدايتى و نورى بود و تصديق كننده تورات بود كه پيش روى آن بود و هدايتى و موعظه اى براى پرهيزگاران بود (46) و بايد اهل انجيل به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند و هر كس به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، آنان همان فاسقان هستند (47).
نكات ادبى
1 ـ «قفّينا» از «قفو» مشتق شده كه به معناى پيروى كردن و دنبال نمودن و پشت سر چيزى قرار گرفتن است و به پشت سر «قفا» گفته مى شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافى ج 7، ص 358.
back pagefehrest pagenext page