[80]
يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (* )اَلَّذى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (*)
اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه شما و پيشينيان شما را آفريد شايد كه پروا داشته باشيد (21) آن كسى كه براى شما زمين را بستر و آسمان را سقف قرار داد و از آسمان آبى را فرستاد و به وسيله آن ميوه هايى بيرون آورد تا روزىِ شما باشد. پس براى خدا شريكانى قرار ندهيد در حالى كه خود مى دانيد (22)
نكات ادبى
1 ـ «يا» براى نداى قريب است همانگونه كه «اى»و «ا» براى نداى بعيد است و در«يا ايها الناس»كلمه «يا ايها» براى وصل حرف ندا به الناس است چون الناس الف و لام دارد و حرف نداء نمى تواند بر سر آن بيايد زيرا معرف با دو ادات تعريف مى شود كه جائز نيست و لذا كلمه «ايها» فاصله ميان اين دو قرار داده شد و «اى» كلمه اى است براى ابهام و هميشه با اجناس موصوف مى شود تا رفع ابهام گردد و در اينجا با «الناس»موصوف شده است و «ها» در «ايها» براى تنبيه است.
2 ـ «خلق» به معناى ايجاد و فعل بر اساس اندازه و مقدار است و اين صفتى است مشترك ميان خدا و انسان و به انسان نيز مى توان خالق گفت و لذا در قرآن آمده: فتبارك الله احسن الخالقين.
3 ـ «فراش» به معناى بساط و بستر است همانگونه كه «بناء»به معناى چيزى است كه از زمين بالاتر باشد و در اينجا به معناى سقف است.
4 ـ كلمه «ندّ» به معناى مثل و شريك و ضد است و يوم التناد يعنى روز نفرت.
تفسير و توضيح:
[81]
از آغاز سوره بقره تا اين آيات، صحبت از سه گروه از مردم بود: متقين ، كافران و منافقان كه وصف هر سه گروه گذشت و اينك مطلب تازه اى شروع مى شود كه در سه قسمت آمده: اول بحث توحيد و اثبات وجود خدا. دوم بحث از نبوت و اثبات نبوت حضرت محمد (ص) و سوم بحث از معاد و بيان ويژگيهاى بهشت و جهنم و اينك قسمت اول:
آيه (21) يا ايها الناس اعبدوا... : خطاب اين آيه به عموم مردم است و اين نوع خطاب 20 بار در قرآن آمده و از ابن عباس نقل شده كه تمام خطابهايى كه به صورت «يا ايها الذين آمنوا» است در مدينه نازل شده و تمام خطابهايى كه به صورت «يا ايها الناس» است در مكه نازل شده البته اگر اين مطلب از نظر تاريخى صحيح باشد حرفى در آن نيست ولى اگر از اين جهت باشد كه در مكه اهل ايمان كم بودند و در مدينه زياد بودند، نمى توان اين استحسان را قبول كرد.
به هر حال در اين آيه خداوند خطاب به عموم مردم مى كند و از آنها مى خواهد كه پروردگارشان را عبادت كنند و براى اثبات لزوم عبادت ، چهار نوع از نعمتهاى مهم خود را كه به بشر ارزانى داشته متذكر مى شود. يادآورى اين نعمتها دو چيز را ثابت مى كند يكى وجود خدا واينكه شريك و انبازى ندارد و ديگرى لزوم عبادت و پرستش او كه اينهمه نعمت در اختيار بشر قرار داده است. به عبارت ديگر وجود اين نعمتهاى گوناگون، از نظر عقلى ايجاب مى كند كه درباره آنها و پديدآورنده آنها بينديشيم و از همين جا لزوم شناخت جهان و آفريدگار آن معلوم مى شود.
با تفكر در نعمتهاى موجود، در مرحله اول به پديدآورنده آنها پى مى بريم و در مرحله دوم از باب لزوم تشكر از صاحب نعمت، به وجوب عبادت و پرستش خداوند رهنمون مى شويم. قرآن كريم در اين آيه در صدد بيان هر دو مطلب است و با يادآورى بعضى از نعمتهاى الهى مى خواهد در مردم انگيزه اى هم براى شناخت و هم براى پرستش خداوند به وجود آورد. در اين جا چهار نوع نعمت يادآورى شده است:
1 ـ خلقت بشر: نخستين نعمتى كه در اينجا ذكر شده ، اصل خلقت و آفرينش
[82]
انسان است كه مهمترين و اساسى ترين نعمت است و وجود انسان محور اصلى تمام نعمتهاست و اگر وجود انسان نباشد هيچ نعمتى مفهومى نخواهد داشت و اين خداست كه بشر را آفريد و لباس وجود بر او پوشاند تا از نعمتهاى ديگر استفاده كند.
خلقت انسان با آن پيچيدگيها وظرافتهاى خاصى كه دارد، بهترين دليل بر وجود خداوند و علم و قدرت و حكمت اوست واين نظم بديع و شگفت آورى كه در بدن انسان مشاهده مى شود ، برهان مهمى بر اثبات وجود خداست و در عين حال عقل بشر در مقابل اينهمه نعمتى كه به او داده شده ، لزوم پرستش و عبادت و شكر آفريننده را فرياد مى زند.
و لذا قرآن كريم در اين آيه خاطرنشان مى سازد كه پروردگارتان را پرستش كنيد زيرا اوست كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد وپس از بيان اين مطلب اضافه مى كند كه پرستش خداوند در شما تقوا به وجود مى آورد. البته اين احتمال هم وجود دارد كه جمله لعلكم تتقون مربوط به عبادت نباشد بلكه مربوط به خلقت باشد و در چنين فرضى، معناى آيه چنين مى شود كه كه هدف از خلقت شما تقوا بوده است شبيه اين آيه كه مى فرمايد:
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (ذاريات / 56)
جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند.
اما احتمال اول با سياق آيه مناسب تر است.
مطلب ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم است اينكه كلمه «لعل»به معناى ترجى و اميدوارى است كه احتمال دارد مطلب واقع بشود يا نشودولى در اين آيه و هر كجاى ديگر كه از طرف خداوند اظهار مى شود، وقوع مطلب حتمى و قطعى است و «شايد» خداوند همان «بايد» اوست.
آيه (22) الذى جعل لكم الارض... : همانگونه كه گفتيم خداوند در اين آيات چهار نوع از نعمتهاى خود را بر مى شمارد اولين آنها در آيه قبلى ذكر شد و اينك بقيه آن نعمتها كه در اين آيه آمده است:
[83]
2 ـ بستر بودن زمين: نعمت دوم اينكه خداوند زمين را به نحوى آفريد كه انسان به راحتى در روى آن زندگى كند و در واقع زمين بستر مناسبى براى انسان است كه در آن به زندگى خود ادامه بدهد. همانگونه كه در كف اطاق فرش مى گسترانند تا نشست و برخاست و آمد و شد در روى آن آسان باشد، خداوند نيز سطح زمين و طبقه رويين آن را طورى آفريد و گسترد كه مطابق با نيازهاى گوناگون انسان باشد و انسان بتواند به راحتى زندگى كند.
اگر سطح زمين نيز مانند درون آن مذاب بود و يا حركتهاى تندى داشت و يا عناصر سازنده آن غير از عناصر فعلى بود بشر نمى توانست روى آن زندگى كند و اينكه گاهى آتش فشانى رخ مى دهد يا زلزله اى به وقوع مى پيوندد در واقع براى گوشزد كردن اين معناست كه قدر نعمتها را بدانيد.
3 ـ سقف بودن آسمان: «سماء» در قرآن معانى مختلفى دارد و در اين آيه به معناى جوّ زمين است كه بالاى سر اهل زمين قرار گرفته و در آيه اى ديگر مى فرمايد:
و جعلنا السماء سقفا محفوظا (انبياء / 32)
و آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم.
جوّ زمين نعمت بزرگى براى زمينيان است. اگر اين جو در اطراف زمين نبود، زمين در معرض سنگهاى آسمانى قرار داشت و خطر بزرگى ساكنان زمين را تهديد مى كرد اما جو زمين اين خطرها را دفع مى كند و هر سنگى را كه از فضا بر زمين فرود مى آيد ، مى سوزاند و از بين مى برد. علاوه بر آنچه گفته شد، جو زمين فوائد و منافع ديگرى هم دارد كه بعضى از آنها را بشر كشف كرده و شايد بعضى ديگر را در آينده كشف كند.
4 ـ نزول باران: يكى ديگر از نعمتهايى كه در اين آيه آمده ، نزول باران از آسمان است كه مى توان گفت حيات انسان به آن بستگى دارد و تمام منابع آب حتى آبهاى زيرزمينى از نزولات آسمانى تأمين مى شود.
در اين آيه يكى از منافع مهم باران بيان شده و آن اينكه به وسيله باران ميوه هاى
[84]
گوناگون از زمين مى رويد كه جزء مواد غذايى وروزى انسان مى شود.
پس از ذكر اين چهار نعمت كه هر يك به تنهايى دليل بر وجود خدا و هم انگيزه اى قوى براى پرستش خداست ، چنين ادامه مى دهد كه بنابراين، براى خدا شريك قرار ندهيد در حالى كه شما مى دانيد يعنى همين عقل و علم و آگاهى كه در وجود بشر است كافى است كه او را به خدا رهنمون شود مشروط بر اينكه عقل خود را به كار اندازد.
در طول تاريخ ، بشر خيلى از اشياء و پديده ها را به عنوان شريك خدا پرستيده است از آفتاب پرستى و ستاره پرستى تا سنگ پرستى و بت پرستى همه را بشر تجربه كرده است آنچه مسلم است اين است كه اين معبودهاى دروغين را مستقلا خداى آفريننده نمى دانسته بلكه آنها را شريك خدا و واسطه ميان خلق و خدا مى پنداشته است منتهى گاهى چنان در بت پرستى غوطهور مى شده كه گويا به آن استقلال داده است.
بت پرستى تاريخ ديرينه اى در ميان بشر دارد و حتى حضرت نوح كه يكى از قديمى ترين پيامبران الهى است با بت پرستى مبارزه كرده و نام بعضى از بتهاى موجود در زمان نوح در قرآن كريم آمده و قرآن ا زبت پرستان عصر نوح چنين نقل مى كند:
و قالوا لاتذرن الهتكم و لاتذرنّ ودّا و لا سواعا و لايغوث و يعوق و نسراً(نوح/23)
و گفتند: خدايانتان را رها نكنيد و نيز رها نكنيد «ودّ» و «سواع» و «يغوث»و «يعوق» و «نسر» را.
در هر حال خداوند در اين دو آيه با بر شمارى بعضى از نعمتهاى خود، بشر را از افتادن در دام شرك و بت پرستى بر حذر مى دارد و به سوى پرستش خود مى خواند.
چند روايت:
1 ـ عن الرضا (ع) قال : اول عبادة الله معرفته و اصل معرفة الله توحيده و نظام
[85]
توحيد الله نفى الصفات عنه ...(1)
امام رضا فرمود: نخستين مرحله در عبادت خداوند شناخت اوست و اصل شناخت خدا اقرار به يگانگى و توحيد اوست و نظام توحيد خداوند نفى صفات از اوست.
2 ـ عن على بن الحسين (ع) قال : من عمل بما افترض الله عليه فهو من اعبد الناس(2)
امام حسين (ع) فرمود: كسى كه به واجبات الهى عمل كند، از عابدترين مردم است.
3 ـ امام زين العابدين عليه السلام در تفسير همين آيه شريفه فرمود: خداوند زمين را مناسب با طبع شما و بدنهاى شما آفريد و آن را بسيار گرم قرار نداد كه شما را بسوزاند و بسيار سرد قرار نداد كه شما را منجمد كند و آن را بسيار خوشبو قرار نداد تا مغز شما آسيب نبيند و آن را بسيار بدبو نساخت تا شما هلاك نشويد و آن را بسيار نرم مانند آب قرار نداد تا شما غرق نشويد و آن را بسيار سخت قرار نداد تا شما در ساختن خانه ها و بناها و كندن قبور عاجز نشويد...(3)
وَ اِنْ كُنْتُمْ فى رَيْب مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (*)فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (*)
و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم شك داريد پس سوره اى همانند آن را بياوريد و گواهان خود را جز خدا بخوانيد اگر راستگو هستيد (23) پس اگر اين كار را انجام نداديد و هرگز هم انجام نخواهيد داد، پس بترسيد از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگ است كه براى كافران آماده شده است.(24)
ــــــــــــــــــــــــــــ.
1 - نور الثقلين ج 1 ص 39.
2 - همان ج 1 ص 40
3 - تفسير البرهان ج 1 ص 67 و نورالثقلين ج 1 ص 41
[86]
نكات ادبى
1 ـ «ريب» به معناى شك همراه با تهمت است.
2 ـ «تنزيل» و «انزال»هر دو درباره قرآن به كار رفته است تنزيل به معناى نزول تدريجى و انزال به معناى نزول دفعى و يكجا است.
3 ـ «سورة» به دسته اى از آيات قرآنى گفته مى شودكه داراى نام مخصوصى است كه آن را از ديگر سوره ها جدا مى كند و حداقل آن سه آيه است و قرآن 114 سوره دارد كه از لحاظ بلندى و كوتاهى متفاوت هستند.
«سورة» از «سور»مشتق شده است كه اجوف واوى است و به معناى حصار شهر و ديوارهايى است كه در اطراف شهر كشيده مى شود و به سوره هاى قرآنى سوره گفته شد به خاطر متمايز بودن آنها از يكديگر گويا كه دور هر سوره اى حصارى است و يا سوره به معناى رتبه و منزلت است و سوره هاى قرآنى هر كدام داراى رتبه خاصى است همچنين مى توان سوره را از ماده «سؤر» گرفت كه مهموز العين است و به معناى قطعه باقيمانده از چيزى است مانند بقيه غذا. و به سوره هاى قرآن از آن جهت سوره گفته مى شود كه هر كدام قطعه جداگانه اى است.
4 ـ امر در «فأتوا بسورة» امر تعجيزى است و منظور از آن اثبات عاجز بودن مخاطب از انجام مأمور به است.
5 ـ «شهداء» به معناى حاضران و گواهان است و در اينجا منظور اعوان و انصارمى باشد.
6 ـ «من دون الله» يا متعلق به «ادعوا»است و منظور اين است كه همه را جز خدا دعوت كنيد و يا متعلق به «شهدائكم» است و منظور اين است كه همه گواهان جز خدا را دعوت كنيد و در هر صورت معنا به هم نزديك است.
7 ـ ضمير در «من مثله» يا به «مما انزلنا» كه مراد همان قرآن است برمى گردد و يا به «عبدنا» كه منظور وجود پيامبر گرامى است ، برمى گردد و تفاوت اين دو از لحاظ معنا خواهد آمد.
[87]
8 ـ جمله «ولن تفعلوا» جمله اعتراضيه است و محلى از اعراب ندارد.
9 ـ «وقود» به معناى چيزى است كه با آن آتش روشن مى شود و مى توان آن را به هيزم يا آتشگيره ترجمه نمود.
تفسير و توضيح:
پس از بيان مطالبى درباره اثبات توحيد و لزوم عبادت خداوند اينك مطلب مهمى را در زمينه اثبات نبوت حضرت محمد(ص) بيان مى دارد:
آيه (23) و ان كنتم فى ريب مما نزلنا... : براى اثبات حقانيت پيامبر اسلام و اينكه قرآن از جانب خداوند به او وحى مى شود، خداوند در اين آيه «تحدى» مى كند تحدى يك اصطلاح است و به معنى مبارزه طلبى است البته اين اصطلاح در خورد قرآن نيامده ولى مضمون آن در چند مورد آمده كه آيه مورد بحث يكى از اين موارد است و منظور اين است كه قرآن كريم مردم را خطاب مى كند و چنين اظهار مى دارد كه اگر در حقانيت اسلام و اينكه قرآن براستى سخن خداست، شك و ترديدى داريد، تمام نيروهاى خود را بسيج كنيد و از هر كس كه مى خواهيد كمك بگيريد و سوره اى مانند سوره هاى قرآن را بياوريد ولى چون نمى توانيد چنين كارى را انجام بدهيد پس در حقانيت اسلام و قرآن ترديد نكنيد.
اين مبارزه طلبى قرآن به طوريكه خواهيم گفت، در سه مرحله صورت گرفته است و اين آيه كه در سوره بقره است مرحله سوم آن است و اينكه قرآن با اين قاطعيت مبارزه طلبى مى كند، نشانگر يقين و اطمينان خاطرى است كه پيامبر به كار خود داشته است.
در اين آيه اگر ضمير «من مثله»به قرآن برگردد منظور اين است كه سوره اى مانند يكى از سوره هاى قرآن را بياوريد و اگر به پيامبر برگردد منظور اين خواهد بود كه سوره اى بياوريد آنهم از مثل شخص محمد(ص) كه درس نخوانده و مكتب نديده است. به نظر ما بدون ترديد ضمير «مثله» به قرآن برمى گردد و به قرينه آيات تحدى،
[88]
قرآن ، همه مردم و از جمله دانشمندان و متفكران و خلاصه انس و جن را به مبارزه طلبيده است و اگر ضمير به پيامبر برگردد دانشمندان و درس خوانده ها از اين تحدى بيرون مى روند. ديگر اينكه در ساير آيات تحدى چنانكه خواهيم ديد كلمه «مثل»و يا «مثله» بدون حرف «من»آمده و بدون شك منظور از آن مثل قرآن است و به قرينه آن آيات در اينجا نيز منظور از «من مثله»مثل قرآن مى باشد.
آيه (24) فان لم تفعلوا ولن تفعلوا ... : در اين آيه خداوند با قاطعيت تمام اظهار مى دارد كه هرگز نخواهيد توانست مانند سوره اى از سوره هاى قرآن را بياوريد و اين قاطعيت نخست به صورت شرطى و سپس به صورت نفى ابد اظهار شده است و منظور اين است كه اگر نتوانستيد و هرگز نخواهيد توانست چنين كارى را انجام بدهيد، پس به حقانيت اسلام و قرآن ايمان بياوريد زيرا در غير اين صورت جايگاه شما آتش جهنم خواهد بود آنهم آتش شديدى كه هيزم آن بدن انسانها و قطعه سنگهاست. آتش هولناكى كه براى كافران آماده شده است.
اينكه قرآن با قاطعيت تمام پيش بينى مى كند كه آنها نخواهند توانست مانند قرآن را بياورند، خود دو معجزه است: معجزه نخست اينكه قرآن در حدى است كه مردم از آوردن مانند آن عاجزند و معجزه دوم اينكه قرآن اظهار مى دارد كه هرگز چنين كارى اتفاق نخواهد افتاد و اين پيش بينى شامل زمانهاى بعدى هم مى شود و ما مى بينيم با گذشت چهارده قرن تا كنون كسى يا گروهى نتوانسته مانند قرآن را بياورد و اين غيب گويى، خود يك نوع معجزه قرآنى است.
قرآن كريم در همين آيه مخالفان را كه با وجود اين دليل روشن باز ايمان نمى آورند، با آتش جهنم تهديد مى كند ودر وصف آن آتش مى گويد كه هيزم آن انسان و سنگ است نظير اين توصيف در آيه ديگرى هم آمده است:
قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجارة (تحريم / 6)
خود و خانواده خود را از آتشى حفظ كنيد كه هيزم آن مردم و سنگ است.
و در جاى ديگر درباره كافران مى گويد:
[89]
و اولئك هم وقود النار (آل عمران / 10) و آنان هيزم آتش هستند.
از اين آيات چنين فهميده مى شود كه در جهنم آتش ديگرى جز همين بدنهاى كافران وجود ندارد و جهنم از وجود كافران پديد مى آيد و منظور از «حجارة»يا سنگى كه هيزم جهنم است، همان بتهايى است كه از سنگ ساخته مى شد به طوريكه در آيه ديگر مى فرمايد:
انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم (انبياء / 98)
شما با هر چه كه جز خدا مى پرستيد هيزم جهنم هستيد.
البته سنگ نه تكليف دارد و نه احساس درد مى كند و منظور خداوند اظهار شدت نفرت از بت پرستى است و اينكه بت پرستان كه در اين سنگها به شعور قائل هستند بدانند كه همين سنگها نيز در آتش خواهند سوخت و آتش آنها را شعلهورتر خواهد ساخت و نظير اين مطلب درباره زراندوزان نيز آمده و در سوره توبه آيات 34 و 35 خاطرنشان مى سازد كه همين طلا و نقره در جهنم به صورت آتش شما را خواهدسوزاند.
بحثى درباره وجوه اعجاز قرآن
هر چند كه انسان يك موجود خاكى و به تعبير قرآن، موجودى ضعيف است اما او از چنان خصوصيتى برخوردار است كه مى تواند با آفريدگار جهان وسرچشمه هستى ارتباط برقرار كند.
ارتباط انسان با خدا به دو صورت امكان پذير وقابل تصور است:
نخست، ارتباطى كه از سوى انسان برقرار مى شود ومبدأ و آغازگر آن انسان است. اين نوع ارتباط براى همه افراد بشر امكان پذير است و هر كسى مى تواند با انجام عبادات ودعا ونيايش با خداى خود ارتباط برقرار كند. بگذريم از سخنان عرفا
[90]
وصوفيه كه اين نوع ارتباط را تا حد وصول الى الله وحتى فنا فى الله بالا مى برند، در لسان آيات وروايات، عباداتى مانند نماز و روزه و حج باعث تقرب ونزديكى انسان به خدا مى شود وخداوند دعوت داعيان را اجابت مى كند.
دوم، ارتباطى است كه از طرف خداوند با انسان برقرار مى شود وانسان به طور مستقيم پيامهاى الهى را دريافت مى كند. اين نوع ارتباط كه همان وحى الهى است فقط در مورد انسانهاى بخصوصى امكان پذير است وهمه كس نمى توانند به چنين مرحله اى پا بگذارند زيرا سعه وجودى و ظرفيت وگنجايش آنها در حدى نيست كه بتوانند مورد خطاب مستقيم حضرت حق باشند وتنها پيامبران هستند كه چنين ظرفيت وقابليتى را دارند. آيا ارگانيسم وجود آنها متفاوت است ويا خداوند تصرفى در وجود آنها كرده ، بحث ديگرى است وبه هر حال پيامبران گنجايش وشايستگى دريافت پيامهاى آسمانى را دارند هر چند كه آنها نيز در مقام دريافت وحى ، از لحاظ جسمى دچار مشكل مى شدند وعرق مى كردند و حالتـى شبيه غشـوه در آنها پيدا مى شـد به طوريكه در روايتهاى مختلف آمده است كه حضرت محمد (ص) گاهى در هنگام دريافت وحى دچار چنين حالتى مى شد وسنگينى وحى در تمام وجود او آشكار مى گشت.
انا سنلقى عليك قولا ثقيلا(مزمل /4)
ما به زودى سخنى سنگين بر تو القا خواهيم كرد.
امام صادق (ع) در تفسير اين آيه فرمود: اين حالت هنگامى بود كه وحى بر پيامبر نازل مى شد وميان او و خدا ملكى واسطه نبود در اين هنگام حالتى شبيه غشوه بر او عارض مى گرديد.(1)
واز عبدالله بن عمر نقل شده كه پيامبر مى فرمود: هنگامى نيست كه وحى بر من نازل شود ومن گمان نكنم كه روحم گرفته مى شود.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــ.
1 - مجلسى ، بحارالانوار ج 18 ص 271
2 - سيوطى ، الاتقان ج 1 ص 44
[91]
پيامهاى آسمانى ووحى الهى مهمترين هديه خداوند براى بشر است ودر سايه همين پيام است كه انسانهاى مستعد وجوامع با ايمان ، راه سعادت را پيدا كرده اند و به فوز وفلاح رسيده اند وپيامبران به عنوان معماران بزرگ تمدن بشرى رخ نموده اند.
هر چند كه همه پيامبران الهى در جهت دريافت وحى وپيامهاى آسمانى با يكديگر وجه اشتراك دارند ولى پيامبر بزرگوار اسلام كه خاتم آنها و افضل آنها است،از لحاظ وحى نيز داراى خصوصيت ويژه اى است وآن اينكه مجموعه وحى الهى كه بر دل وجان آنحضرت نشسته است وآيات قرآن كريم را تشكيل مى دهد، علاوه بر خاصيت پيام رسانى وتعليم وتربيت ، معجزه آن حضرت نيز مى باشد ودليلى محكم بر حقانيت وراستگويى آورنده قرآن است.
قرآن معجزه جاويدان اسلام است واعجاز آن از اين جهت است كه هيچكس را توانايى آوردن سوره اى همانند سوره هاى قرآن نيست واگر تمام دانشمندان ومتفكران عالم جمع شوند وعقول خود را روى هم بريزند، هرگز نخواهند توانست كه جملاتى مانند يك سوره از سوره هاى قرآن بسازند.
اين موضوع را قرآن كريم در زمان نزول خود مطرح كرد وجهانيان را آشكارا به معارضه ومبارزه طلبيد واكنون كه بيش از چهارده قرن از آن زمان مى گذرد، اين دعوت همچنان به قوت خود باقى است وقرآن همچنان، مبارز مى طلبد وبه اصطلاح «تحدى» مى كند.
به گواهى تاريخ، از آغاز تحدى قرآن تا كنون هيچ كس نتوانسته است همانند سوره اى از سوره هاى قرآن را بياورد ودشمنان اسلام از هر راهى براى مقابله با گسترش اسلام وارد شده اند وحتى جنگهاى خونينى براه انداخته اند اما از اين راه كه به ظاهر راه آسانترى مى نمايد وارد نشده اند واين نيست مگر از جهت اعجاز قرآن كريم واينكه براستى بشر از آوردن مانند قرآن ناتوان است.
قرآن كريم در سه مرحله تحدى كرده ومنكران نبوتِ پيامبر اسلام را به معارضه ومقابله طلبيده است:
[92]
در مرحله اول از آنها خواسته است كه مانند همه قرآن را بياورند:
قل لئن اجتمعت الجن والانس على ان يأتوا بمثل هذاالقرآن لايأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا (اسراء/ 88)
بگو اگر جن وانس جمع شوند براينكه مانند اين قرآن را بياورند نخواهند توانست مانند آنرا بياورند اگرچه پشتيبان همديگر باشند.
1 - نور الثقلين ج 1 ص 39.
2 - همان ج 1 ص 40
3 - تفسير البرهان ج 1 ص 67 و نورالثقلين ج 1 ص 41
1 - مجلسى ، بحارالانوار ج 18 ص 271
2 - سيوطى ، الاتقان ج 1 ص 44