بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آئینه ایزد نما حضرت فاطمه زهرا (س), حکیم ربانى و عارف صمدانى حضرت آیت الله محمدرضا ربانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AYENEH01 -
     AYENEH02 -
     AYENEH03 -
     AYENEH04 -
     AYENEH05 -
     AYENEH06 -
     AYENEH07 -
     AYENEH08 -
     AYENEH09 -
     AYENEH10 -
     AYENEH11 -
     AYENEH12 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اشراق دهم : بيان ميزان انسانيت و آدميت
مقدمتا بايد دانست كه كلمه ميزان در لغت بر مايوزن به الشى و بر وسيله سنجش اطلاقمى شود و نظر باينكه در عرف اهل معرفت الفاظ موضوعند از براى معانى عامه پسوسيله سنجش اعم از اين است كه از جنس و سنخ ماديات و جسمانيات باشد يا از سنخروحانيات و معنويات باشد و همين طور شى موزون اعم است از اينكه جسمانى و مادى باشديا روحانى و معنوى ملكى باشد يا ملكوتى جبروتى باشد يا لاهوتى از سنخ و جنس ‍ماديات باشد يا مجردات از اعيان ذوات باشد يا از صفات و ملكات در هر صورت بايستميزان و شى موزون سنخيتى و مجانستى و مناسبتى با يكديگر داشته باشد و بايد دانستكه ميزان كل شى بحسبه و وسيله سنجش هر چيز را تناسب با شى موزون شرطاست كه بايد رعايت شود.
مثلا براى اجسام ثقيله در مقام سنجش ترازوهاى خاصى معين شده مانند قپان و غيره و برهمين مقياس است سنجش اجسام خفيفه و ظريفه و چنان نيست كه تمام اجسام داراى يك ميزانباشند.
فى المثال براى سنجش درجه حرارت ميزانى است كه آنرا ميزان الحراره نامند براىسنجش فشار خون كه در چه درجه است ميزانى است كه مشاهده مى نمائيد براى سنجش نغمو اصوات و مطلق آوازها و آهنگها (ميزان علم موسيقى است ) كه واضح آن فيثاغورت حكيم وشايد از انبياء باشد.
نقل عن فيثاغورت انه عرج بصفاء نفسه و ضياء قلبه الى عالم الملكوت فسمع حفيفالا ملاك و دمدمته الافلاك ثم رجع و رتب عليها علم الموسيقى . ملا محمدجلال الدين عارف معروف در كتاب مثنوى گويد:

پس حكيمان گفته اند اين لحنها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانگ گردشهاى چرخ است اين كه خلق
مى نوازندش به طنبور و بحلق
ناله سرنا و تهديد دهل
چيزكى ماند بدان ناقور كل
مؤ منان گويند كآثار بهشت
نغز گردانيد هر آواز زشت
ما هم اجزاء آة م بوده ائيم
در بهشت آن لحنها بشنوده ايم
گرچه بر ما ريخت آب و گل شكى
يادمان آيد آز آنها اندكى
ليك چون آميخت با خاك كرب
كى دهد اين زير و اين بم آن طرب
انسان بالفطره و بالطبع از صوت خوش لذت مى برد وحال وجد و ابتهاج برايش رخ مى دهد.
ميزان براى سنجش اخبار و احاديث صحت و سقم كتاب الله قرآن است .
ميزان براى سنجش اشعار علم عروض و قواعد آن است . ميزان براى سنجش اافكا از حيث خطاو صواب علم منطق و قواعد آن است .
ميزان براى سنجش علوم عقليه علم حكمت و فن فلسفه است .
ميزان سنجش معارف ربانيه سنجش معارف ربانيه و شناخت نظام اسمائيه و لوازم آن ازاعيان ثاابته و شناخت مظاهر اسماء الهيه سرمدا و دهرا و زمانا علم شريف عرفان و حكمتمتعاليه است كه رياست و سيادت بر ساير علوم و فنون دارد و اوحدى ازاهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش ‍ علم و حكمت در ازمنه و اعصار يافت مى شوند دروجه الارض كه واجد اين علم شريف بوده باشند و اگر هم يافت شوند كنتر حاضرند كهاين علم را بكسى بياموزند مگر تشخيص دهند كه اهليت براى آموختن اسرار و رموز اين علماعلى براى اهلش دريغ نخواهند داشت بلكه فرض و واجب است كه تشنگان شراب معرفت وعشاق حقايق را بقدر ظرفيت او از صهباى عرفان سيراب نمايند و دستور هم همين است .
قال سيد العابدين و زين العارفين مولانا على بن الحسين صلوات الله و سلامه عليه
انى لا كتم من علمى جواهره
كيلا يرى الحق ذو جهل فيفتتنا
قد تقدم فى هذا ابوالحسن
الى الحسين و وصى قبله الحسنا
ياا رب جوهر علم لو ابوح به
لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
و لا ستحل رجال مسلمون دمى
يرون اقبح ما ياتونه حسنا
حافظ قرآن لسان الغيب گويد:
با مدعى مگوئيد اسرار عشق و مستى
تا بى خبر بميرد در عين خودپرستى
علمى كه بشر را آدم ميكند و او را انسان واقعى مى سازد منحصرا علم عرفان است علم حكمتقرآنى است (نه حكمت يونانى ). و من يوتى الحكمته فقد اوتى خيرا كثيرا آيه269 سوره بقره .
اساس و ريشه علم حكمت و عرفان در واقع قرآن است حكماى متاهلين و عرفاى شامخين همهشاگردان تربيت شده مكتب قرآن و سر سپردهاهل بيت عصمت و معادن عليهم السلام مى باشند.
برو گر عاقلى زين حكمت آموز
بنور حكمت آان جان بيفروز
سخن بشنو ز وحى آسمانى
كه مرجانراست عمر جاودانى
چو قرآن بحر بى پاين عرفان
يكى گنجينه شايان عرفان
سخن سنجى كه علمه البيان است
گهر آويز گوش عقل و جان است
به پيش حكمت قرآن احمد (ص )
كه زد بر مخزن اسرار سرمد
ميار اافسانه اشراق و مشاء
كه شب بود اين جهان و قوم اعشاء
به غير از علم قرآن هر چه گويند
شبان تيره در بيراهه پويند
كتاب سر لا ريبى است قرآن
ظهور شاهد غيبى است قرآن
(كتاب علم ربانى است قرآن
ظهور سر سجانى است قرآن
كتاب عشق قران است درياب
صحيفه سر رحمان است درياب
(مفادش جمله عرفان است درياب
كلامش جمله برهان است درياب )
(تمامش حكمت و اعجاز عقلى
ز حق نازل شده بر عقل كلى )
تو (ربانى ) از اين حكمت بياموز
بنور حكمت آن جان بيفروز
حال پس از دانستن اين مقدمه و بيان امثله براى شناخت موازين و انواع و اقسام آن كه بنحواختصار اشاره شد
بايد بدانيم و بشناسيم آن ميزانى كه وسيله سنجش ايمان و اعتقادات و صفات و ذوات وبراى سنجش اخلاقيات و ملكات جميله و حسنه واعمال خالصانه است كدام است : تمام مقصود و منظور ما از تمهيد اين مقدمات شناختن همينميزان است كه د دنيا و آخرت ما را سرو كار و شنااخت باا اين چنين ميزانى است زيرا ايمان واعتقاد و صفات و اخلاق و افعال انسان را در يوم قياامت كبرى با همين ميزان مى سنجند.
اين ميزان در نزد اهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان عرش علم و حكمت انسانكامل است انسان كاامل ميزان حق است . انسان كامل ميزان علوم حقه است . انسانكامل ميزان اعتقادات حقه است . انسان كامل ميان ايمان است . انسانكامل ميزان عقول كامله است . انسان كامل ميزان ارواح طيبه است انسانكامل ميزان نفوس طاهر انسان كامل ميزان اخلاق جميله است انسانكامل ميزان صفات و ملكات حسنه است . انسان كامل ميزاناعمال است .
انسان كامل در عرف اخبار و احاديث عبارت است از نبى و وصى نبى وشامل است تمام انبياء و رسل و اوصياى قديسين آنان را.
چنانكه در قران (آيه 46 سوره نساء) و نضع الموازين القسط ليوم القيامته
از حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه الصلوه والسلاممنقول است كه فرمود هم الانبياء و الاوصياء از تفسير صافى علامه فيض ‍كاشانى . (ره )
پس ميزان قسط و عدل براى هر امتى همانا نبى آن امت و وصى نبى آن امت است و نظرباينكه انبياء و رسل و اوصياء ايشان در مرتبه و درجه همه يكسان نيستند بلكه داراىتفاوت مراتب و تفاضل درجات هستند كه افضلفالافصل دارند كما اشار اليه نص الكتاب الالهى تلكالرسل فضلنا بعضهم على بعض و منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات آيه253 سوره بقره
و عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه اكمل الموازين و اشرف اوصياء قديسين آنحضرت خاتمالنبين محمد مصطفى و پس از آن حضرت اوصياء قديسين آنحضرت كهاول آآنها حضرت اميرالمومنين ولى الله اعظم مرتضى و آخر آنها حضرت مهدى حجته بنالحسن العسكرى ولى عصر روحى و ارواح العالمين لهم الفداء همه موازين حقه تامه اند.
بنابراين بعقولكامله ايشان سنجيده مى شود عقول كامله و بعلوم حقه ايشان سنجيده مى شود علوم حقه وبعرفان كامل و معرفت تامه ايشان سنجيده مى شود افكار و آراء حقه و بايمان و عقائدحقه ايشان سنجيده مى شود ايمان و عقايد حقه و باخلاق جميله وخصال حسنه ايشان مى سنجند اخلاق حسنه و ملكات پسنديده و بصفات الهوتيه و ملكوتيهايشان مى سنجند صفات ربانيه و ملكوتيه آدميه و آنسانيه را بالجمله ايشانند موازين حقهالهيه كما قالوا عليهم السلام نحن الموازين پس در واقعاصل الموازين و اشرف الموازين و اكمل الموازين ايشانند و باقى انبياء و اوصياء همهفروغ آنها و اشعه ايشان محسوبند.
و بايد دانست كه ميزان بودن انسان كامل از اين جهت كه او عالمى است موازى عالم كبير(بحكم تطابق عالمين ) زيرا نيست چيزى در عالم ملك و ملكوت و جبروت كه در او نباشديعنى در انسان كامل و فيه انطوى العالم الاكبر بلكه او متن است و عالم كبيرشرح اوست و او رتق است و عالم كبير فتق اوست و اولف است و عالم ككبير نشر اوست و اونجمل است و عالم كبير تفصيل اوست .
و چون اجمال و تفصيل و متن و شرح تباين عزلى ندارند كه انفسكم فى النفوس وارواحكم فى الارواح و اجسادكم فى الاجساد و اجسامكم فى الاجسام را مصداقند.
پس بنابراين بهشت و مراتب بهشت تفصيللطف و مظهر مهر اوست و دوزخ و دركات آن ظهور تفصيلى قهر اوست و صراط مستقيم يومالدين تجسم صراط مستقيم دين اوست و ميزان يوم القيامته صورتعدل اوست و التجاء تمام انبياء و اولياء و اوصياء و امم درضلل لواء او در روز قيامت كبرى و عرصه محشر اكبر حكايتى از مقام جمعيت اطلاقيه و احاطهدين او و اشارتى باحاطه ولايت كليه مطلقه اوست و لذا در قيامت كبرى جميع خلق اولين وآخرين در تحت لواء او مى باشند لقومه (ص ) آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه .
پس بحكم تطابق عالم صغير و عالم كبير و بحكم تطابق نظام تشريع و تكوين مىتوانيم جمع بين موازين صورى و معنوى و موازين جسمانى و روحانى و موازين آفاقى وانفسى و موازين ملكى و ملكوتى و جبروتى و لاهوتى بنمائيم و ايمانكامل و اعتقاد محكم و متقن مطابق برهان و عقل و نقل بموازين حقه الهيه داشته باشيم با حفظمراتب عوالم و نشات و با حفظ شئون موازين در هر نشائه از نشآت و هر عالمى چه عالممعنى و چه عالم صورت .
حال پس از تمهيد اين مقدمات و شناختن و دانستن و فهميدن اينكه موازين كامله الهيه اناسىكامله اند بحكم (نحن الموازين ) و انسان كامل علوى فرموده (انا الميزان ) و در زيارتحضرتش آمده است (السلام عليك يا ميزان الاعمال ) و نظر باينكه ميزان بودن براىاعمال مسبوق بمبادى و مقدمات علميه و فكريه است پس حكمت و عرفان و توحيد و ايمان واعتقاد و اخلاق على الاطلاق .
مظهر حق است ذات پاك او
زوبجو حق را ز غير او مجو
قرآن در سوره اعراف آيه 8: ميفرمايد و الوزن يومئذ الحق در روز قيامت حق وزنهاست و آدميان را با حق مى سنجند. اكنون بر ماست كه بحكم وزنو بالقسطاس المستقيم آيه 82 سوره شعرا و بحكم دستور وارده در روايت معتبر (زنواقبل ان توزنوا) هنوز كه در دار دنيا هستيم اعمال خود را در تمام شئون اعتقادا، ايمانا،اخلاقا، افعالا با ميزان و ترازوى حق بسنجيم و ببينيم وزنه ما با حق و حقيقت هم طراز استو از جنس و سنخ حق و حقيقت است كه در آن صورت داراى فلاح و رستگارى خواهيم بود واگر با حق مناسبتى و سنخيتى ندااشته باشيم بدون شك در خسران و زيان جبرانناپذيزى خواهيم بود كه پناه مى بريم بخا از اين خسارتى كه بر خود وارد و از اينظلمى كه ما خود بسوء اختيار خود بخود نموده ائيم .
گفتيم ميزان حق على عليه السلام است چنانچه خودش فرموده انا الميزان .حال ما بايست اعمال خود را با اعمال آنحضرت بسنجيم و ببينيم چه تشابهى و تناسبىبا اين ميزان حق نما داريم . السلام عليك يا ميزانالاعمال .
تو ترازوى ااحد خو بوده اى
بل زبانه هر ترازو بوده اى
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دغل
فيوزن الاسلام المسلمين با سلامه عليه السلام لانهاول المسلمين و يوزون ايمان المومنين بايمانه عليه السلام لانه اميرالمومنين . و يوزنتوحيد الموحدين بتوحيده عليه السلام لانه سلطان الموحدين
و يوزن عرفان العارفين بعرفانه عليه السلام لانه رئيس العارفين
و يوزن قرب الاولياء و القربين بقربه عليه السلام لانه اقرب المقربين بربالعالمين
و يوزن محبته المحبين بمحبته عليه السلام لانه احب المحجبين باله العالمين
و يورن تقوى المتقين بتقواه عليه السلام لانه امام المتقين و اتقى المتقين
و يوزن زهد الزاهدين بزهده عليه السلام لانه ازهد الزاهدين
و يوزن عباده العابدين بعبادته عليه السلام لانه اعبد العابدين .
و يوزن جهاد المجاهدين بجهاده عليه السلام لانه اجهد المجاهدين .
و يوزن عمل المخلصين به علمه لانه عليه السلام اخلص المخلصين فى جميع اعماله .

پس آن اسلام ناب على مرتضى است كه ملاك حقيقت اسلام است و آن توحيد حقيقى ويكتاپرستى خلص على مرتضى است كه ملاك حقيقت توحيد و يگانه پرستى است و آ ايمانو ايقان برهانى و عيانى و شهودى على مرتضى است كه ملاك حقيقت ايمان است و آن علم وعرفان است و آن قرب تخلقى و تحققى حقيقى و معنوى على مرتضى است كه ملاك حقيقتقرب بخداست و آن محبت و عشق حقيقى على مرتضى است كه ملاك حب و عشق خالص بخداىيكتا است و آن تقواى در درجه اعلااى على مرتضى است كه ملاك حقيقت تقوى است و آناعلادرجه زهد على مرتضى است كه ملاك حقيقت تقوى است و آن اعلا درجه زهد على مرتضىاست كه ملاك حقيقت زهد و اعراض از متاع دنيا است و آن عبادت خالص على مرتضى است كهملاك حقيقت عبوديت است و عبادت احرار است و آن جهاد فىسبيل الله على مرتضى است كه اعلا مرتبه جهاد اصغر و جهاد اكبر است . و آن ملاك حقيقتجهاد است و على عليه السلام داراى هر دو جهاد بوده است اينجاست كه بر ما لازم است كه مااعمال خود را با اعمال على مرتضى عليه الصلوه و السلام
كه ميزان حق است وزنه بزنيم و بسنجيم به بينيم چه طور است آيا مطابقت بااعمال آنحضرت دارد آيا مشابهت با اعمال آنجناب دارد يا ندارد. بديهى است مطابقت تامه ومشابهت كامله منظور نيست زيرا ما هرگز تطابق و تشابه با آن بزرگوار نخواهيم داشتاعمال على عليه السلام كجا اعمال ما كجا ما طرف مقايسه با آنحضرت نيستيم بلكه همينقدر شباهتى ولو بعنوان ضلل و ذى ضل كه او خورشيد و ما سايه او دريا و ما قطره اويمو مانم باز كافى است و خوب است باز ما روسفيد خواهيم بود باز براىاعمال ما وزنه و ارزشى قائل خواهند بود اما واى برحال ما كه اعمال ما هيچ مطابقت و مشابهتى با اعمال آنحضرت نداشته باشد ديگر در اينصورت اعمال ما با اعمال آنحضرت تباين داشته باشد بلكه بر ضداعمال آن بزرگوار بوده و بكلى از ميزان حق منقطع خواهيم بود و خدا نكند كهاعمال ما ضد اعمال على عليه السلام باشد چه در آن صورت كتابعمل ما كتاب فجار است ان كتاب الفجار لفى سجين آيه 7 سوره مطففين . ولىاگر اعمال ما طورى باشد كه با اعمال على عليه السلام تطابق داشته ولو بعنوان نم ويم يا قطره و دريا باز اميد اين هست كه ما در عداد ابرار باشيم و كتاباعمال ما جزو ابرار است ان كتاب الابرار لفى عليين آيه 18 سوره مطففين .
حالا بيائيد اى مسلمين و مؤ منين همين جا اعمال خود را به سنجيمقبل از اينكه ما را پاى ميزان قيامت و آخرت آرند و بحكم زنواقبل ان توزنوا به بينيم ما چه كاره ائيم و تا چه حدى با ميزان حق كه على مرتضىعليه السلام تطابق و تشابه داريم من تشبه بقوم فهو منهم .
اول سنجش راجع به اعتقاد و عقيده است كه اول اعتقاد شخص را با اعتقاد امام او مى سنجندبه بينيم اعتقاد ما با اعتقاد على عليه السلام چه مناسبتى دارد.
اول به بينيم حضرت على مرتضى الصلوه و السلام عقيده اش درباره مبدء چه بوده است .
البته آنحضرت مبدء و علت موجده عالم را خداى يكتا ميدانسته كه الله خالقكل شى و خدا را واحد بوحدت حقه حقيقيه ميدانسته وحدتى كه برايش ثانى تصورندارد چه خدا صرف الوجود است و قاعده برهانيه است كه صرف الوجود لايتثنى و لايتكرر .
على مرتضى عليه السلام است كه در مورد وحدت خدا ميگويد هو واحد لابتاويل عدد . آيا ما قائل بوحدت حقه صرفه هستيم كه على ميفرمايد يا العياذ باللهقائل و معتقد بوحدت عدديه هستيم كه كفر و شرك است .
حضرات نصارى قائل بوحدت عدديه شدند كه قرآن آنان را تكفير نمود و فرمود لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه آيه 73 سوره مائده
پس اگر از شما به پرسند توحيد يعنى چه مگو يعنى خدا يكى و دو تا نيست چه اين خودقول بوحدت عددى است كه كفر است بلكه بگو خدا يكى است كه دوم بردار نيست و ثانىبرابرش تصور ندارد.
اين سخن را ترجمه پهناورى گفته آيد در مقام ديگرى .
على مرتضى عليه السلام كسى است كه اعتقادش در مورد صفات كماليه خدا اين است كهصفات كماليه الهيه عين ذات اوست يعنى عالم است بنفس ذات قادر است حى است بنفس ذاتالى آخر الصفات .
پس اعتقاد ما نسبت بصفات خدا بايست مطابق با اعتقاد امام ما حضرت على مرتضى باشدكه ميزان است براى اعتقاد ما و اين عقيده است كه مطابق برهان و نص قرآن است و هوبكل شى عليم آيه 101 سوره انعام و هو علىكل شى قدير (آيه 2 سوره حديد)
و هر كس اعتقادش غير از اين است كه صفات خدا را عين ذات او نميداند بكله يا زائد بر ذاتميداند يا به نيابت صفات از ذات قائل است آنكس از صراط مستقيم توحيدى منحرف است .
على مرتضى عليه السلام آن كسى است كه معيت قيوميه خدا را باكل اشياء ميداند بحكم نص قرآن و هو معكم اينما كنتم آيه 4 سوره حديد
و على مرتضى است كه ميفرمايد داخل فى الاشياء لا بالمماز جته و خارج عن الاشياء لابالمباينه . نهج البلاغه .
يعنى حقتعالى داخل است در اشياء باحاطه قيوميه سرمديه و اضافه اشراقيه نوريهوجوديه كماليه لا بالممازجته يعنى نه بطور امتزاج اجزاء مركبات كه هر يكاز آنها در عرض ديگرى قرار گرفته و نسبت هر يك بديگرى نسبت شى است به شى . ونيز خدا خارج است از اشياء يعنى خارج است از حدود اشياء و نواقص آنها بما هىممكنات لا بما هى مستشرقات بنور الحق بالاضافته الاشراقيه . لا بالمباينه .يعنى نه بطور مباينت عزليه زيرا اين خروج شى از شى نيست تا مباينت عزليه باشدبكله مانند خروج شى است از فى و خروج ضل است از ذىضلل و بعبارت ديگر مانند خروج عاكس است از عكس .
للحكيم المتاله السبزوارى الحاج ملا هادى قدس سره
اى به ره جستجو نعره زنان دوست دوست
گر بحرم ور بدير كيست جز او اوست اوست
پرده ندارد جمال غير صفات جلال
نيست بر آن رخ نقاب نيست بر آن مغز پوست
با همه پنهانى اش هست در اعيان عيان
با همه بى رنگيش در همه زو رنگ و بوست
باز در اين انجمن يوسف سيمين بدن
آينه خانه جهان او به همه روبروست
جامه دران گل از آن نعره زنان بلبلان
غنچه به پيچد بخود خون بدلش تو بتوست
پرده حجازى بساز يا بعراقى نواز
غير يكى نيست راز مختلف از گفتگوست
دم چو فرو رفت هاست هوست چو بيرون رود
يعنى از او در همه هر نفسى هاى و هوست
آن على مرتضى عليه السلام است كه درباره اثبات خدا و اثبات توحيد خدا چنين با منطقعقلى و برهانى و عرفانى استدلال ميفرمايد.
قال على عليه السلام : دليله آياته وجوده اثباته معرفته توحيده . توحيده تمييزهعن خلقه و حكم التمييز بيونه صفته لا بينونته عزلته . (از احتجاج طبرسى .
(دليله آياته .) يعنى دليل و رهنماى بسوى خدا همانا آيات اوست آيات اعم است از آياتآفاقيه و آيات انفسيه سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انهالحق آيه 53 سوره فصلت .
منطق وحى تمام موجودات و قاطبه مخلوقات را اعم از مبدعات و منشات و مخترعات و مكوناتعلى الاطلاق همه را ايات خدا و علامات و جلوات حقتعالى معرفى مى نمايد قرآن ميفرمايد(
و من آياته خلق السماوات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذالك لاياتللعالمين آيه 22 سوره روم .
(اين همه آيات روشن اين همه خلق بديع
كور چشمى كاو نه بيند كردگار خويش را)
هر يك از آيات الهيه در نظام صنع پروردگاردليل فردانيت و برهان وحدانيت اوست زير دو چيزمماثل كه از هر جهت و هر بابت مثل و مانند ديگرى باشد در دار وجود نيست ممكن است دو چيزمشابه باشد اما مشابهت غير از موضوع مماثلت است و بطورى اين موضوع شهودى وعيانى است كه هيچ كس نمى تواند انكار اين موضوع راا بنمايد و نيز احدى نمى تواندبا تجسس در بروبحر و با تفحص در زمين و آسمان و با سير در آفاق ملك و ملكوت وجبروت و با در نور ديدن عالم هستى دو چيز مماثل از هر جهت و هر بابت بيابد و پيدا كندزيرا امكان ندارد وجودش تا برسد باينكه يافت شود يا نشود
مثلا دو انسان مماثل من جميع الجهات يافت نخواهد شد دو حيوانمماثل يافت نخواهد شد دو نبات مماثل دو جمادمماثل من جميع الجهات يافت نخواهد شد دو مرغمماثل دو ماهى مماثل از هر جهت و هر بابت يافت نخواهد شد و نيز دو پشه و دو زنبور و دوگل و دو بلبل مماثل از هر جهت و هر بابت يافت نخواهد شد.
دو صورت مماثل و دو صوت مماثل نداريم دو انگشتمماثل كه خطوطش از هر جهت مثل يكديگر باشد نيست و لذا هيچ كس نمى تواند اثر انگشتخود را انكار نمايد زيرا چشم مسلح با ذره بين تشخيص مى دهد و اين موضوع خود امرى استشهودى و عجيب اين است كه در يك شخص كه چند انگشت دارد و هر يك از انگشتان او داراىچند بند است در هر بندى نقشى و خطوطى است كه آن نقوش و خطوط در ساير بندهاىانگشت او مثلش نيست و نيز در يك درخت و در يك چمن و يا در يكگل با هزاران برگ روى هر يك نقشى است كه در ساير درختها و برگها حتى برگهاىخودش آن نقش و علامت تكرار نشده است و اين موضوع در سراسر موجودات وكل اشياء على الاطلاق امرى شهودى و عيانى و وجدانى است كه دو چيزمماثل در تمام جهان آفرينش نيست و يافت نمى شود.
حال ممكن است بگوئى عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود اگر دو چيزمماثل از هر جهت در نظام صنع و خلقت يافت نشوددليل نيست كه وجود ندارد شايد دو چيز مماثل موجود باشد منتهى ما آنرا نيافته و دسترسى به آن شهودا پيدا نكرده ائيم .
ميگويم اساسا وجود دو چيز مماثل من جميع الجهات ممتنع الوجود است ومحال و غير ممكن است كه وجود پيدا كند و سر اين مطلب برهانا اين است كه تكرار درتجلى الهى نيست حكماى متالهين و عرفاى شامخين ميگويند لا تكرار فى التجلى زيرا تكرار در تجلى لازمه اش تكرار در متجلى است و متجى خداى يكتاى فردانى است واين محال است در حقتعالى چه حق تكررپذير نيست و بدين لحاظ در تمام موجودات و قاطبهاشياء كه همه مجلاى حقند تكرار نباشد و البته تكرار كه نباشد بديهى است كه مثلىوجود ندارد چه مظهريت ليس كمثله شى اقتضا دارد كه هيچ يك از اشيا مثلى ومماثلى نداشته باشند در واقع صانع نظام هستى در جهاان صنع و خلقت هر مصنوعى ازمصنوعات و هر مخلوقى از مخلوقات خود از اعم از مبدعات و مخترعات و منشات و مكونات علىالاطلاق آيت وحدانيت و دليل فردانيت خود قرار داده است و بهمين جهت است كه گفته شده :
و فى كلشى له آيته
دليل على انه واحد
همه هستند از مه تابماهى
بوحدانيت ذاتش گواهى
(وجوده اثباته )
يعنى وجود و هستى ذات خدا خود مثبت وجود و هستى اوست او خود بهترين برهان و شاهد بروجود خود است پس نيازى نيست كه از خارج بادله و براهيناستدلال بر اثبات وجود حق بشود چه حقتعالى و مبدؤ اعلى كه وجودش اظهر منكل ظاهر و ابهر من كل با هر و اعرف من كل معروف و اكشف منكل مكشوف ااست نياز بمعرف و شاهد و دليل بر اثبات وجود خود ندارم . اولم يكفبربك انه على كل شى شهيد آيه 54 سوره فصلت .
و بهمين جهت است كه سلطان العارفين على عليه السلام در دعاى صباح بدين نغمه مترنماست يا من دل على ذاته بذاته
معرفته توحيده :
يعنى معرفت و شناختن خدا همان توحيد و يگانه دانستن اوست زيرا كسى كه شناخت خدا رابعنوان صرف الوجود و صرف كل كمال وجود مى داند كه صرف الوجود تكررپذير نيست لان صرف الشى لا يتثنى و لا يتكرر واقع محض دو نخواهد بود حق در نظراهل عرفان و معرفت و كرسى نشينان علم و حكمت بسيط الحقيقته وكل الكمالات الذاتيه و الصفاتيه و الفعليه است و تمامكمال و تحصل است و تمام مراتب كمال و فعليت را دار است و تمام كمالات و شئون وجود ازعلم و قدرت و حيوه و نوريت و خيريت و بهاء وجمال و جلال او هر يك عليحده دليل و برهان بر وحدانيت او هستند كه او صمد است و دوم درقبال ذات صمدى تصور و فرض ندارد.
توحيده تمييزه عن خلقه و حكم التمييز بينونته صفته لا بينونته عزلته .
يعنى توحيد حق آن است كه حق را بطورى بشناسى كه متميز و جداا از ماسوى بشودبطوريكه هيچ مشاركى براى ااو تصور نشود و اين در صورتى است كه ذات مقدس او رابصرف الوجود و تمام الكمال بشناسى زيرا اين معناست كه براى او مشاركى متصورنمى باشد چه صرف الوجود ثانى ندارد.
آنگاه اين تمييز تمييزى نيست كه حق تعالى مباين بتمام ذات با خلق باشد بنحو تباينعزلى بلكه اين تباين بنقص و كمال است اين است كه فرمود حكم التمييز بينونتهصفته لا بينونته عزلته كه مراد از بينونت صفتى است و وصفى بينونت بنقص وكمال است نه بنحو تباين بتمام ذات كه آنرا عزلى گويند.
اين يك بيان براى تفسير كلام معجز نظام مولى على مرتضى عليه الصلاة و السلام
ولى مافوق اين كه بيان نير عرضى و عرفانى مى باشد اين است كه تميز بعنواناصالت و ظليت باشد بنحويكه از براى هويات امكانيه حقيقتى بجز پرتوجمال احديت چيزى باقى نماند و وجودات اشياء بمنزله ربط محض ‍ بدون اينكه شى ء لهالربط باشد بعبارت ديگر اشياء فى حيال حق نيستند بلكه عنوانظل و عكس و فى ء دارند.
و از همين جهت است كه عارف بالله قائل بوحدت وجود مى باشد چه شى ء ديگر استحقاقحمل وجود و موجود ندارد مگر بعنوان اينكه وجهى از وجود حق و شاءنى از شئون مقام جمعيتاحديت كبراى الوهيه مى باشد پس بنابراين موجود بالذات وبالاستقلال منحصر بحق متعال است و بس ‍ الا موجود بالذات سوى الله چهماسوى آن ذوالجلال همه در حكم اعدام مى باشند (عارف قيومىجلال الدين محمد مشتهر به ملاى رومى در اين مقام گويد)
ما چو نائيم و نوا در ما زتست
ما چو كوهيم و صدا از ما ز تست
ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى
زارى از ما نى تو زارى مى كنى
ما چو شطرنجيم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ايخوش صفات
ما كه باشيم اى تو ما را جان جان
تا كه ما باشيم با تو در ميان
ما عدم هائيم و هستى ها نما
تو وجود مطلق و هستى ما
ما همه شيران ولى شير علم
حمله مان از باد باشد دم بدم
حمله پيدا و ناپيداست باد
جان فداى آنكه ناپيداست باد
ما كه ائيم اندر جهان پيچ پيچ
چو الف كز خود ندارد هيچ هيچ
على مرتضى عليه الصلاة و السلام ميزان است از حيث عبادت
زيرا عبادت آنحضرت از روس اخلاص بوده است او عارفانه و عاشقانه خدا را پرستش مىنموده است چنان نبوده كه عبادتش از خوف و ترس از جهنم و دوزخ باشد مانند فرمانبرىبرده گان از ترس مولا و يا عبادتش براى طمع بهشت و لذات جسمانى از حور و قصور واطعمه و اشربه آن كه اين عبادت عارى از اخلاص است و در واقع مانند فرمانبرى اجراء ومزدوران است كه بشرط اجرت انجام وظيفه مى نمايند و بديهى است كه اينگونه عباداتخالى از خلوص است چه قصد قربت در آن نيست و چه بسا كه اين نحوه از عبادات موردقبول پروردگار نباشد.
تو بندگى چو غلامان بشرط مزد مكن
كه خواجه خود روش بنده پرورى داند
پس تنها آن عبادتى مقبول درگاه الوهى و مورد پذيرش حضرت ربوبى است كه به نيتقرب بخدا و بجهت حب بوصال او و لقاء جمال ربانى بوده است و از خدا جز خدا و قربخدا چيز ديگر نخواهد و خدا را مستحق پرستش ‍ بداند و خالصا و مخلصا او را عبادت نمايد.
(ما ز دوست غير از دوست مقصدى نمى خواهيم
حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى )
(گر مخير بكنندم بقيامت كه چه خواهى
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را)
(خلاف حقيقت بود كاولياء
تمنا كنند از خدا جز خدا)
(از خدا غير خدا را خواستن
ظن افزونى است كلى كاستن )
قال الصادق عليه الصلاة و السلام : ان العباد ثلثه قوم عبدوا اللهعزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد. قوم عبدواللهعزوجل طلب الثواب فتلك عبادة الاجراء. قوم عبدواللهعزوجل حبا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة . ازاصول كافى كلينى .
و آن على مرتضى عليه السلام است كه عبادتش خالصالوجه الله است چنانكه نغمه اشدر پيشگاه معبود خود اين است . (الى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتكبل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك .)
آرى على مرتضى عليه السلام ميزان عبادت و عبوديت واقعى است و بايست از آنحضرت مقامخلوص و اخلاص در عبادت خدا را آموخت اين طرز بندگى و پرستش خداى يكتا است در غيراين صورت بهر قصدى باشد هواپرستى است نه خداپرستى .
تو اگر هواپرستى همه زحمت است زحمت
ز هوا اگر گذشتى همه رحمت است رحمت
بكنار باغ بگذر بنگر بچشم حق بين
بكمال صنع بارى همه آيت است آيت
ز چهل گذشت عمرت نشدى ز جهل خالى
كه بكوى حق چه دارى همه غفلت است غفلت
تو اگر خداپرستى همه كار بندگى كن
كه زبان و حرف خالى همه صحبت است صحبت
على مرتضى عليه الصلوه و السلام ميزان ايمان است .
ايمان بمعناى ايقان است و يقين را مراتب و درجاتى است :
مرتبه اولى مقام عليم اليقين است . مرتبه ثانيه مقام عين اليقين است مرتبه ثالثه مقام حقاليقين است . مرتبه رابعه مقام برد اليقين است .
طريق وصول بعلم اليقين برهان و دليل است .
طريق وصول بحق اليقين فناء و استهلاك در مفنى فيه است .
طريق وصول بمقام برداليقين تمكين بعد التلوين و بقاء بعد الفناء است .
قال اميرالمؤ منين على عليه السلام طوبى لمن بوشر ببرد اليقين از غرر و درآمدى
على مرتضى عليه السلام خود واجد اعلى مرتبه اين مراتب اربعه بوده است اميراهل ايمان و ايقان است كه فرموده لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.
(گر حجاب از ميان بردارند - بر يقين اندكى نيفزايد).
على مرتضى عليه السلام در مقام ايمان شهودى و عيانى بوده است .
آن على مرتضى است كه ميفرمايد انا لم اعبد ربا لم اره يعنى خدا را تا نه بينمعبادت نميكنم البته مرادش ديده حسى و چشم سر نيست بلكه ديده فو آدى و بچشمدل است لذا مى فرمايد:
لم تره العيون بمشاهده الاعيان و لكن رائته القلوب بحقايق الايمان ).
الحق هاتف عارف اصفحانى نيكو سروده است .
چشم دل باز كن كه جان بينى
آنچه ناديدنى است آن بينى
گر به اقليم عشق روى آرى
همه آفاق گلستان بينى
دل هر ذره را كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
هر چه دارى اگر به عشق دهى
كافرم گر جوى زيان بينى
جان گدازى اگر به آتش عشق
عشق را كيمياى جان بينى
از مضيق جهات در گذرى
وسعت ملك لامكان بينى
آنچه نشنيده گوشت آن شنوى
و آنچه ناديده چشمت آن بينى
تا بجائى رساندت كه يكى
از جهان و جهانيان بينى
با يكى عشق ورز از دل و جان
تا به عين اليقين عيان بينى
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو
على مرتضى عليه السلام ميزان تقوى است .
تقوى را مراتب و درجاتى است چنانكه حكيم متاله حاجى ملاهادى سبزوارى در كتاب منظومهاش در حكمت عملى گفته است .
و كمراتب التوب مراتب التقى
من حرمته او حل او غير اللقاء
على عليه السلام واجد تمام مراتب تقوى بوده و مخصوصا اعلى درجه آن را دار بوده استكه آن تقوى از غير لقاء الله جل جلاله است .
على عليه السلام خود اتقى المتقين است در اوصاف و مقامات متقين در قرآن ايات بسيارىاست و نيز على عليه السلام را در وصف متقين خطبه شريفه ائيست كه درقبال سئوال و تقاضاى همام از امام عليه السلام بيان فرموده است (نهج البلاغه ) همامعرض كرد يا اميرالمؤ منين (صف لى المتقين ).
استاد عاليمقام حكيم الهى قمشه اى رضوان الله تعالى عليه تمام خطبه را بلسان نثر ونظم ترجمه نموده است . در مطلع سئوال همام برخى از اشعار درربار اين است .
بگو اوصاف مرغان چمن را
كه بگسستند از هم دام تن را
كه چون در آشيان جان پريدند
كه چون در كوى جانان آرميدند
كه چون بر وصل دلبر دل سپردند
در اين تاريك شب مهتاب جستند
كه چون از غير جانان دل بريدند
كه چون در كوى دلبر آرميدند
(كه جام عشق ايشان كرد لبريز
كه جز يار از همه كردند پرهيز)
كه آنان را به اوصاف كمالى
نمود آرايش نيكو خصالى
كه آنان را حريف نفس دون كرد
چنين خونخوارى دشمن را زبون كرد
كه آنان را جمال يار بنمود
هزاران پرده ز آن رخسار بگشود
كه آنان را نشان زان بى نشان داد
دو چشمى در فراتقش خونفشان داد
كه آنان را محبت در دل افكند
بجان جز مهر جانان گفت مپسند
كه آنان را به استادى و رادى
بعلم عشق بخشيد اوستادى
على مرتضى عليه الصلوه و السلام ميزان است از حيث جهاد.
على عليه السلام مجاهد فى سبيل الله است چه آن حضرت هم جهادش با دشمن خارجى وبيرونى و هم جهادش با دشمن داخلى و درونى و هر دو خالصا لوجه الله و براىخوشنودى و رضاى الهى بوده است و در هر دو صورت اخلاص درعمل داشته است .
و الحق عارف ربانى جلال الدين محمد بلخى خراسانى مشهور بملاى رومى را در كتابمثنوى معنوى اشعار در ربارى است كه ناظر بجهاد آن حضرت است با نفس كهه اين جهاد راجهاد اكبر نامند و بمورد است در اين مقام ذكر آن .
ملا گويد:
از على (ع )آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزه از دغل
دز غزا پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى بر آورد و شتافت
او خيو انداخت بر روى على (ع )
افتخار هر نبى و هر ولى
او خيو انداخت بر روئى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجده گاه
در زمان شمشير انداخت آن على (ع )
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
كرد او اندر غزايش كاهلى
گشت حيران آن مبارز زين عمل
وز نمود عفو و رحم بى محل
گفت بر من تيغ تيز افراشتى
از چه افكندى مرا بگذشتى
در شجاعت شير ربانيستى
در مروت خود كه داند كيستى
باز گو دانم كه اين اسرار هوست
ز آنكه بى شمشير كشتن كار اوست
صانع بى آلت و بى جارحه
واهب اين هديه هاى رائحه
صد هزاران روح بخشد هوش را
كه خبر نبود دو چشم و گوش را
راز بگشا اى على مرتضى (ع )
اى پس از سوء القضاء حسن القضاء
بازگو اى باز عرض خوش شكار
تا چه ديدى اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاى حاضران بردوخته
اى على كه جمله عقل و ديده اى
شمه اى واگو از آنچه ديده اى
تيغ حلمت جانها را چاك كرد
آب علمت خاك ما را پاك كرد
يا تو و اگر آنچه عقلت يافته است
يا بگويم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تاخت چون دارى نهان
ميفشانى نور چون بر بى زبان
ليك اگر در گفت آيد قرص ماه
شبروان را زودتر آرد براه
ماه بى گفتن چو باشد رهنما
چون بگويد شد ضيا اندر ضيا
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعائى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا احد
باز گو اى باز عنقا گير شاه
اى سپاه اشكن بخودنى با سپاه
در محل قهر اين رحمت ز چيست
اژدها را دست دادن كار كيست
گفت من تيغ از پى حق ميزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شير حقم نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گوا
من چو تيغم و آن زننده آفتاب
ما رميت از رميت در حراب
زخت خود را من زره برداشتم
غير حق را من عدم انگاشتم
من چو تيغم پر گهرهاى وصال
زنده گردانم نه كشته در قتال
سايه ام من كدخدايم آفتاب
حاجبم من نيستم او را حجاب
خون نپوشد گوهر تيغ مرا
باد از جا كى برد ميغ مرا
كه نيم كوهم ز صبر و حلم و داد
كوه را كى در ربايد تند باد
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را كه نبود او اهل راز
كوهم و هستى من بنياد اوست
ور شوم چون كاه بادم باد اوست
جز بياد او نه جنبد ميل من
نيست جز عشق احد سر خيل من
تيغ حلمم گردن خشمم زده است
خشم حق بر من چو رحمت آمده است
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون در آمد علتى اندر غزا
تيغ را ديدم نهان كردن سزا
تا احب الله آيد نام من
تا كه ابغض لله آيد كام من
تا كه اعطالله آيد جود من
تا كه امسك لله آيد بود من
بخل من لله عطالله و بس
جمله لله ام نيم من آن كس
و آنچه لله ميكنم تقليد نيست
نيست تخييل و گمان جز ديد نيست
ز اجتهاد وز تحرى رسته ام
آستين بر دامن حق بسته ام
بيش از اين با خلق گفتن روى نيست
بحز را گنجاى اندر جوى نيست
پست ميگويم به اندازه عقول
عيب نبود اين بود كار رسول
گفت اميرالمومنين با آن جوان
كه به نگام نبرد اى پهلوان
چون خدو انداختى بر روى من
نفس جنبيد و تبه شد خوى من
نيم بهر حق شد و نيمى هوا
شركت اندز كار حق نبود روا
گبر اين بشنيد نورى شد پديد
در دل او تا كه زنارش بريد
گفت من تخم جفا ميكاشتم
من تو را نوعى دگر پنداشتم
تو ترازوى احد خو بوده اى
بل زبانه هر ترازو بوده اى
عرضه كن بر من شهادت را كه من
من تو را ديدم سرافراز ز من
او به تيغ حلم چندين خلق را
واخريد از تيغ چندين حلق را
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر
حال كه معلوم شد براى سنجش اعمال و اخلاص در آن ميزان على مرتضى عليه السلام استبر عموم مسلمانان و اهل ايمان است كه اعمال خود را در تمام شئون كماليه انسانيه از اعتقادو ايمان و اخلاق و افعال و اعمال با اين ميزان حق سنجيده واعمال آنحضرت را سر مشق علمى و عمل خود قرار داده و آن بزرگوار را ميزان و اسوهشناخته از هر جهت و هر بابت تبعيت و پيروى آن حضرت را بر خود فرض و لازم الاتيانبدانند.
و در اين صورت است كه مصداق واقعى شيعه على عليه السلام بوده و در عداد حزب اللهو انصار دين الله و از مقربين حق محسوب و اوصاف علامات شيعه بودن را دارا و واجد مقامشامخ و رفيعى در بهشت بوده و از شراب تنسيم بهره و نصيبى بقدر مرتبه و درجهمعرفت توحيدى و ولايت خواهد بود.
قال علامته الربانى ملا محسن الفيض الكاشانى قدس الله سره السبحانى فىبعض كتبه نقلا عن كتب العامه عن رجل قال لكعب الاحبار ماتقول فى شيعته على بن ابى طالب هذه الشيعتهفقال انى اجد صفتهم فى كتاب الله المنزل انهم حزب الله و انصار دينه الى انقال و هم المقربون الابرار يشربون من الرحيق المختوم و تلك عينيقال لها تسنيم لا يشرب منها غير هم فان تسنيما عين وهبها الله لفاطمته بنت محمد صلىالله عليه و آله زوجته على عليهماالسلام يخرج من تحت قائمته العرش وكل عين تسيل الى اسفل الجنان فانها عين تسنم الى عليين يشرب منها خاصتهاهل الجنته و هم شيعته على عليه السلام و احبائه و تلكقول الله عزوجل (يسقون من رحيق مختوم ختامه مسك و فى ذالك فلتينا فس المتنافسون ومزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون سوره مطفيين آيه 25 الى 28
علامه ربانى و محقق صمدانى ملا محسن فيض كاشانى فدس سره در برخى از كتب نفيسهخود از كتب عامه نقل ميكند از رجلى كه سئوال نمود از كعب الاحبار چه ميگوئى در حق شيعهحضرت على بن ابيطالب عليه السلام . كعب الاحبار در جواب او گفت من يافتم وصف وصفت ايشان را در كتاب الله المنزل كه ايشان مصداق حزب الله و انصار دين الله مىباشند الى ان قال و ايشان مصداق مقربين و ابرارند كه مى نوشند در بهشت از شرابرحيق مختوم و آن چشمه ائيست كه بآن تسنيم گفته مى شود و غير از شعييان على عليهاسلام كسى حق ندارد از آن شراب بخورد و اين تسنيم چشمه ائست كه آنرا بخشيده و عطافرموده ذات اقدس خداوند متعال بحضرت فاطمه (ع ) دختر حضرت محمد صلى الله عليهو آله زوجه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام و اين چشمه تسنيم خروجش از تحتقائمته العرش الوهى است و در افق اعلاست
هر چشمه در بهشت شرابش سيلان دارد بسمتاسفل و پايين بهشت مگر چشمه شراب تسنيم كه مسيرش رو ببالا است و سيلانش بعالماعلى عليين است . و اين شراب تسنيم مختص خاصان ازاهل بهشت است كه ايشان همان شيعيان و محبان على مرتضى عليه السلام مى باشند.
و ناظر باين است قول خداى عزوجل كه فرموده ساقيان ميكده بهشتى به آنها شراب سربمهو نوشانند كه بمشك مهر كرده اند و عاقلان بر اين نعمت و شادمانى ابدى بايد بهشوق و رغبت بكوشند تركيب طبع اين شراب ناب از عالم بالاست از سرچشمه ائيكهمنحصرا مقربان الهى از آن شراب مى نوشند: رزقنا الله و اياكم انشاءالله
قالالباقر عليه السلام تسنيم اشرف اهل الجنته يشر به محمد صلى الله عليه و آلهصرفا و يمزج لاصحاب اليمين و ساير اهل الجنته . از كتاب نفيس علم اليقين علامهملا محسن فيض كاشانى . (ره ) حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه شكافنده علوماولين و آخرين است در تعريف و توصيف شراب تسنيم فرموده است :
شراب تسنيم شريفترين و برترين و عاليترين شرابهاىاهل بهشت است .
اين شراب تسنيمى صرف و خالص و نابش مخصوصعقل كل خاتم الانبياء و الرسل حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است . (البتهحضرات ائمه اطهار دوازده امام معصوم اوصياء قدسين آنحضرت هم از اين شراب ناب سهمدارند ولى ديگران سهم ندراند آنحضرت هم از اين شراب ناب سهم دارند ولى ديگرانسهم ندارند بلكه ممزوجش را با صحاب يمين و ابرار ميدهند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation