بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برنامه سلوک در نامه های سالکان, ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOLOOK00 -
     SOLOOK01 -
     SOLOOK02 -
     SOLOOK03 -
     SOLOOK04 -
     SOLOOK05 -
     SOLOOK06 -
     SOLOOK07 -
     SOLOOK08 -
     SOLOOK09 -
     SOLOOK10 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

حرم امن الهى جاى رجاء و اميدوارى است  
چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجا و امن باشد از سخط و غضب الهىمثل حال مقصرى كه به بستخانه رسيده باشد، به مفاد آيه شريفه : (و من دخله كان آمنا)(142) جاى زيادى رجا و اميدوارى همين جاست ، چه اينكه شرف بيت عظيم و صاحب آن بهراجى خود كريم ، جا دارد توسعه رحمت ، زيرا كه تو در آنجا ميهمان خاص اكرم الاكرمينهستى ، پى بهانه مى گشت كه ترا يك مرتبه در عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد،اگر چه هميشه ميهمان او بوده ، حالا ميسر شده
حاشا و كلا از كرم او كه هرچه تو خواهش داشته باشى و از او هم برآيد مصايقه داشتهباشد ما هكذا الظن به جلت عظمته (يعنى چنين گمانى به آن خدايى كه بس عظيم است ،نمى رود) اين چنين گمانى را به بعضى از اسخياى عرب نبايد برد، فضلا عن الجوادالمطلق ، (يعنى چه رسد به آنكه جودش هيچ حدى ندارد) ديگر حالا بخواهى ، يا كارىكنى بدست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد، تقصير كسى نيست ، گدايى باكاهيل نمى سازد.
بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه شدند اعظم همشان اين است كه زودصورت اين اعمال را از سر وا كنند، على سبيلالاستعجال (يعنى با شتاب و عجله ) آن وقت آسوده در فكر حريد خود باشند، اما حواس بهقدر (يك ) ذره پيش معنى اين اعمال باشد يا نه ، با اينكه همه حواس ميهمان بايد پيشميزبان باشد، و چشمش به دست او، و حركات و سكناتش بهميل او، حتى روزه مندوب بى اذن او مذموم است ، چه جاى اينكه در خانه او هتك عرض او رابكنى ، و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست ، كدام حاجى از حجاج متعارفهكه وارد حرم الهى شود و در آيد، اقلا صد معصيت از او سر نزند، از دروغ و غيبت و اذيتبه غير و سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به عكام و حمله دار و غيره كه ورقه گنجايشتفصيل آنها را ندارد، و الله اعلم .
آداب طواف  
چون شروع به طواف نمايد بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجا عفو ورحمت سراسروجود او را بگيرد، اگر جوارح خارجيه نلرزد اقلا دلش ‍ بلرزد،مثل آن ملائكه كه حول عرش دائما به اين نحو طواف مى كنند، اگر بخواهد متشبه به آنهاباشد، چنانكه در اخبار است .
و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست بلكه يك طواف ديگرى همهست كه اصل طواف حقيقى اوست كه آن را طواف قلبش گويند به ذكر رب البيت واصيل بودن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند، كه انسان از اينهاپى به آنها ببرد، چنانكه مضمون روايت است .
و ايضا بايد بداند كه همچنانكه بى قطع علاقه ازاشغال دنيويه و زن و فرزند و غيره نمى شود به اين خانه آمد، آن كعبه حقيقى هم چناناست ، كه عمده حجب علقه است و در بوسيدن حجر و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامنكعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از اذيت و داغ و كشتن فرار كرده ، بهخود آن بزرگ ملتجى شده ، كه او از تقصيراتش بگذرد. اين است كه گاهى دست و پايشرا مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند، گاهىمثل سگ تبصبص مى كند (يعنى دم مى جنباند و تملق مى كند)، گاهى گريه مى كند، گاهىاو را به اعز اشخاص ‍ پيش او قسم مى دهد، گاهى تضرع مى نمايد كه بلكه او را از اينمهلكه نجات دهد، خصوصا اگر كسى باشد كه انسان بداند غير از او ملجا و پناهى نيستببين تا فرمان استخلاص نگرفته از خدمت او بر مى گردد؟ لا و ربت الكعبه (يعنى بهخداى كعبه سوگند كه نه ) در امورات دنيويه انسان چنين است ، و اما بالنسبه به عذاباخروى ، چون نسيه است ، هيچ در فكر اين مطالب نيست . حجاج دروغى قدرى مى روند دوركعبه ، بعد مى روند به تماشاى سنگها و بازارها و ديوارها.
آداب سعى ميان مروه و صفا و وقوف در عرفات  
بارى ، چون به سعى درآيد، بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردد درخانه سلطان قرار دهد، به رجاء عطا و بخشش
و اما در عرفات ، از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان به انواع تضرع وزارى و التماس به اختلاف زبانها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر بهشفاعت او داشتن ، حكايت محشر را ياد آورد. اينجاكمال تضرع الحال را بكند تا آنجا مبتلا نشود
و بسيارى بايد ظن قوى داشته باشد بر حصول مراداتش ، زيرا كه روز شريف موقفعظيم ، و نفوس مجتمع ، و قلوب به سوى الهى منقطع ، و دستهاى اوليا و غير هم بهسوى او جل شانه بلند شده و گردنها به سوى او كشيده شده ، چشمها از خوف او گريان، و بندها از ترس او لزران و روز روز عطيه و احسان وابدال و اوتاد در محضر حاضر، بناى سلطان بر بخشش و انعام ، و همچنين روز خلعتپوشى صدراعظم دولت عليه عجل الله فرجه وسهل مخرجه در چنين روزى استبعاد ندارد حصول فيض با على مدارجه بالنسبه بكافهناس و خلايق ، آيا گمان خود دارى كه سعى ترا ضايع گرداند، با اينكه منقطع شده اىاز اهل و اولاد و وطن ؟ آيا رحم نمى كنند عربت تو را؟ ما هكذا الظن به و لا المعروف منفضله (يعنى چنين گمانى به او نمى رود، و از احسان او چنين چيزى بر نمى آيد) .
و از اينجاست در حديث وارد شده (من اعظم الذنوب ان يحضر العرفات و يظن انه لا يغفرله ) (143) اللهم ارزقنا چون از عرفات كوچ كند، و به حرم آيد، از اين اذن ثانوىبه دخول حرم تفال زند به قبولى حجش و قريش به خداى خود و مامون بودن او از عذابالهى .
آداب وقوف در منى و پس از آن  
چون به منى رسيد، رمى جمار كند، ملتفت باشد كه روح اينعمل در باطن دور كردن شيطان است . فان كانكالخليل و الا فكا..
بارى چون حرم را وداع كند، بايد در كمال تضرع و مشوشالحال باشد، كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مىرود، مثل گذاشتن ابراهيم اسماعيل و هاجر را بناى او بر اين باشد كه او زمان تمكن بازعود به اين مكان شريف نمايد، و بايد ملتف ميزبان باشد در همهحال ، مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد كه ديگر خوش نداشته باشد اين ميهمانابداالاباد (تا پايان عمر جهان ) به خانه او قدم گذارد اگر چه ميزبانجل جلاله سريع الرضاست ، ليكن مراعات ادب ، مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد)بايد از اين طرف بشود
اگر بتواند حتى المقدور آن بقعه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عبادتكرده در آنها، مثل كوههاى مكه معظمه ، به قصد تشرف ازمحل اقدام مباركه نه به مقصد تماشا و تفرج حاضر گردد، بلكه به قصد قربت مطلقهدو ركعت در آنجاها نماز بخواند، بلكه اگر ممكن باشد، قدرى در آنجاها زياده از متعارفتوقف كند، و اگر حج اولى اوست ، البته داخل خانه شدن را ترك نكند با آن آداب ماثورهدر شرع مطهر كه در كتب مسطور است
در آن حال كاتب را هم فراموش نكند، بلكه در جميعاحوال مزبوره .
آداب زيارت قبور اولياى خدا  
بارى ، چون قصد زيارت اولياى حقيقى سلام الله عليهم را بنمايد، اولا بايد بداند كهنفوس مقدسه طيبه طاهره چون از ابدان جسمانيه مفارقت نمود، ومتصل به عالم قدس و مجردات گرديد، غلبه و احاطه ايشان به اين عالم اقوى (يعنىقويتر) گردد، و تصرفاتشان در اين نشئه بيش از سابق مى شود، و اطلاعاتشان بهزائرين اتم و اكمل گردد:
(فهم احيا عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله ) (144)
پس نسيم الطافشان و رشحات انوار آن بزرگوار بر زوار قاصدين ايشان مى رسد،خصوصا للخلص من قاصد بهم (يعنى بويژه براى آن دسته از زائران كه قصدشانخالص است ) پس خوب است زوار به قصد تجديد عهد با آنها، واعلاى كلمه ايشان ، ورغما لانف (يعنى براى به خاك ماليدن بينى ) اعداى آنها و قصد زيارت مومن خالصالايمان ، و به اميد استشفاع از براى بخشش گناهان و رجاىوصول بر فيوضات عظيمه ، رو به آن بزرگواران كند، با مراعات آن آدابى كه در كتبمزار ثبت است .
و بايد بداند كه آنها مطلع بر حركات و سكنات اين شخص ، بلكه مطلع به خطوراتقلبيه اين هستند. و لذا بايد كمال سعى در تضرع وذل انكسار بنمايد، خصوصا در حين دخول به مرقدهاى شريفه ايشان و حواس خود را بهتمامه و كماله (يعنى همه حواس خويش را كاملا) جمع نمايد كه تفرقه حواس و تشتتافكار باطله به منزله پشت كردن به امام است . مبادا با كسى صحبت خارجه بكند، چه جاىاينكه در حرم مطهر نستجير بالله غيبت كند، يا گوش به غيبت دهد، و يا دروغ گويد، يابه ساير معاصى مرتكب شود، بلكه صدا هم نبايد بكند. لاترفعوا اصواتكم فوقصوت النبى (145) در اينجا هم جارى است ، خصوصا در حرم امير سلام الله عليه كهبه منزله نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است چهار گوشه قبر مطهر راببوسد، و به زبان خود عرض حال كند و حاجاتش را از آن بزرگوار بخواهد، بگويد:اى بزرگ بر همه كس :

يا من بازمانده را نزد خود از وفا طلب
يا تو كه پاكدامنى مرگ من از خدا طلب
و در وقت عتبه موسى هم اين شعر مناسب است :
من ارچه هيچ نيم ، هر چه هستم آن توام
مرا مران كه سگى سر بر آستان توام
و ايمان خود را به ايشان ، بعد از عرضه ، بسپارد امانتا كه عند الحاجه (يعنى در وقتنياز) رد نمايند، و شيطان نتواند در حين مردن آن را از وى بستاند. و مصائب وارده بر آنبزرگواران را خصوصا در حرم مطهر حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام يادبياورد يكى يكى تفصيلا و بر آنها گريه كند
اگر بتواند يك توبه درستى ، با جميع مقررات معلومه درمحل خود، در خدمت امام عليه السلام بجا بياورد، و آن بزرگوار را شاهد و شفيع قراربدهد، و بنا بگذارد عند المراجعه (يعنى هنگام بازگشت ) دهنى را كه به آن آستانهشريفه رسيده و اعضايى كه بر آن جاها ماليده شده و از بركت آنها اكتساب نور كرده ودوباره به لوث معاصى ملوث نگرداند، بلكه از لغويات و بى فايده هم اجتناب نمايد.بايد حالش با حال وقتى كه مشرف نشده بود تفاوت بين داشته باشد.
و مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) خدام و مجاورين را مراعات نمايد به عطا و بخششو احسان ، و آنها را اكرام نمايد و در نظرش وقعى داشته باشند، هر چه از آنها جفا ببيندبه شيرينى متحمل شود، بداند از كه كشيده ، و در راه كه بوده دربذل مال به آنها مضايقه نكند و مشايخ و اهل علمشان را بيشتر از همه تكريم و توقيرنمايد، و در سختى و شدايد سفر از عمل خود منزجر و پشيمان نگردد. خصوصا در مقام خوفاز اعدا كه خودشان فرموده اند: اما تحبون ان تخافوا فينا (146)
و استعجال در مراجعت از مشاهد مشرفه ننمايد. مهما امكن (يعنى تا آنجا كه امكان دارد) توقفكند، وسوسه خيالى كه كارم معوق مانده خانه ام تنهاست ، خرجى ندارم ، رفيق مى رود، وغير ذلك ، از آن فكرهايى كه اگر خودش تامل كند مى داند كه يا يكى از زيارتهاىمخصوصه قريب باشد، زيرا چهل يا پنجاه يا بيشتر از عمرش مراجعت شود. مادامى كهآنجا هست خيالش مى رسد كه برگشتن و آمدن ، حتى سالى يك مرتبه ،سهل كارى است ، اما نخواهد شد، تجربه شده
بارى ، باقى مانده كلام در اينكه مادامى كه در مشاهده است ، آيا زيارت امامداخل حرم زياده برود يا نه پس صبح و شام مشرف شود گفته اند بزرگان هر چه بيشتربهتر ليكن حق در مساله تفصيل است به اطلاقه درست نيست اجمالش اين است كه با آنشرايط مقرره مزبوره در سابق ، اكثارش به غايت مطلوب است ، و به غير آن بازتفصيل ديگر دارد. ورقه را گنجايش اين مطالب نيست و الله العالم بالصواب .
برنامه سلوك در سفارشنامه علامه سيد بن طاووس قدس سره 
سفارش هاى آيت حق رضى الدين سيد بن طاووس به فرزند گرامى اش(147)
پرهيز از مخالطت زياد با مردم  
اى فرزند، اى محمد، و اى كسانى كه از تبار منيد، و اى ديگر مردمان ازاهل من و اى برادران كه اين نوشته را خواهيد خواند - و اميدوارم خداىجل جلاله هر مراقبتى كه در نهان و آشكار اراده فرمايد به شما بياموزد - بدانيد كه رفتو آمد و مخالطت با مردم ، بيمارى و دردى سهمگين است ، و كارى است سخت كه انسان را ازياد خداى جل جلاله باز مى دارد، و امروز اين دشوارى به همانجا رسيده است كه در زمانجاهلى جريان داشت در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهىغافل بودند، و به بتان مى پرداختند. پس اى فرزند، چندانكه توانى از رفت و آمدبسيار با مردم بپرهيز كه من آزموده ام ، و ديده ام كه رفت و آمد بسيار با مردم در دين مايهبيماريهاى خطرناك است ، از جمله گرفتاريهاى آن اين است كه امر به معروف و نهى ازمنكر گرفتار مى آيى . پس اگر از سر راستى و اداى امانت به اين كارپردازى به يقينهمه دشمن تو گردند، و به جاى آنكه به ياد رب العالمينجل جلاله باشى به دشمنى با مردم مشغول خواهى شد و اگر با آنان به نفاق ومداراپردازى ، پس آنان در مقابل مولاى تو، خدايان و الهه تو خواهند شد، و در پيشگاهالهى رسوا خواهى بود، چه او ترا مى بيند، و مى داند كه در حضرت مقدس او به استهزاپرداخته اى و به خلاف آنچه در دل دارى تظاهر مى كنى ، و بدين گونه حرمت او را سبكمى شمارى و چنين مى پندارى كه آگاهى مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهى حقتعالى به تو و اگر شيطان ترا مغرور كرد، و نهاد بهيمى و جاذبه هوا و هوس و دنيادوستى ترا فريفت ، و در دلت انداخت كه تو نمى توانى با مردم از در انكار و اختلافدر آيى ، و با آنان نبرد كنى ، به آنان بگوى كه مى توانى آنچه مى گويند نيرنگ وفريب است ، زيرا كسانى كه حرمت پروردگار ترا بشكنند، و حرمترسول او را كه جد تست پاس ندارند، و حرمت پيشوايان معظم ترا نپايند، و اين بىحرمتى را با انجام كارهاى ناپسندى مرتكب شوند، كه حرمت مالك اولين و آخرين را و حرمتپيمبران و مرسلين را و همه عارفان را كه اولياى خداىجل و جلاله مى باشند، بشكنند و هتك ناموس دين كنند، همانا حرمت ترا نيز نمى پايند، وحرمت هيچ يك از مردمى را كه تو گرامى مى شمارى پاس ‍ نمى دارند. شاهدمثال بر اين نكته اين است كه اگر در مجلسى درمقابل مردم دستار از سر تو برگيرند، يا از روى سبك شمردن تو و اهانت به تو چيزىرا به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمى كنى ، و چنين بهانه نمى آورى كهقدرت درگيرى با آنان را ندارى ، بلكه بسا كه به بهاى جان گرامى و هر چه كهدارى با آنان درافتى و براى انتقام از آنان هر كوششى كه درقول و فعل بتوانى بجاى آورى ، و از آنان بهر وسيله كه باشد روى برگردانى ، وعمل آنان را ناشايسته شمارى ، و از ديگران در مقابله با آنان يارى جويى . پس با اينكهمى دانى هتك حرمت مولاى تو (فاطر الخلايق و مالك المشارق و المغارب ) مانند هتك حرمت تونيست حرمت تو در مقايسه با حرمت عظيم كبير حق تعالى هيچ است : پس چگونه رضا مى دهىكه حرم تو از حرمت او بالاتر باشد، حال آنكه غرق نعمت اويى در قبضه اختيار او مملوكىناتوانى آيا در حضرت مقدس او گستاخى چنين اهانتى را دارى ؟
عجز مردم از وفاى به عهد خود  
نيز از جمله زيانهاى معاشرت بسيار با مردم اين است كه بسا كه چنين پيش ‍ آيد كه بهعهده و پيمان مردم بيش از اطمينانى كه به وعده هاى مولاى خود دارى ، اطمينان كنى ، و تومى دانى كه ممكن است آن ان پيش از انجام دادن وعده خود بميرند، و شايد ازقول خود تخلف ورزند، و به عهد خود وفا نكنند، و بسا كه ميان تو و سودى كه ازپيمان آنان بايد ببرى مانعى ايجاد شود، و حوادثى روى دهد، و گرفتاريهايى ترامشغول دارد كه از انجام عهدشان استفاده نكنى .
پس شخص خردمند و فاضل چگونه راضى مى گردد كه وعده مملوكى را كه جنايت و خيانتو نپائيدن عهد و پيمان و امانت خوى اوست ، به وعده قادر بالذات و كريم بالذات ، كهبين او و ساير مقدورات او حايلى موجود نيست ، ترجيح دهد؟
برخى از زيانهاى كثرت معاشرت  
ديگر از خطرهاى مخالطت با مردم اين است كه وعيد و تهديد ايشان را از وعيدها و تهديدهاىخداى جل جلاله خطرناكتر انگارى
چنين انديشه اى بس خطرناك است ، و تهديدهاى هولناك خداىجل جلاله را كوچك مى پندارد
و بدان خطر ديگر كه در معاشرت به آن مبتلا خواهى شد انس به آنانست ، كه بيش از انسبه مولاى آنان ، كه مالك دنيا و آخرت آنان است خواهد بود. همانا كه مانوس شدن به مردمو زندگى و سلامت آنان و همه آنچه از اين گونه باشد، از رحمت مولاى تو و از نعمت هاىاوست . پس چگونه روا باشد كه به ديگرى غير او انس يافت ، به بنده اى كه در اختيارحضرت حق است ، و حضرت حق سرور و مولاى اوست ، و از همه چيز او آگاه ؟
و بدان كه وقتى آدمى به معاشرت بسيار با مردم خو گرفت ، آنگاه مدح آنان را دوست مىدارد، و بدگويى از آنان را نمى پسندد، و با اين احساس ، از محبت و مذمت مولاى خود نسبتبه خويشتن غافل مى گردد، و از محبت به مولاى خود وا مى ماند و از خوف و مذمتى كهحضرت بارى تعالى به علت نافرمانى درباره او روا خواهد داشت خاطرشمشغول مى گردد
ديگر از گرفتاريهاى مخالطت با مردم اين كه خداىجل جلاله و فرستاده او و جانشينان پاك او مى خواهند مخالطت و معاشرت و مصاحبت شما باديگران بر ميزان عدل و انصاف باشد، و تقرب شما واقبال شما در قول و احسان به آن بنا به دريافت و جلوه تقرب جستن آنان به خداى عزوجل و به فرستاده او صلى الله عليه و آله و به خاصان او باشد، و شما به ميزان رغبتآنان در طاعت خداى جل جلاله و اجراى فرمانهاى او به آنان نزديك شويد و روى آوريد.
گرفتارى ديگر كه معاشر مردم به آن دچار مى گردد، اين است كه اگر معاشران بهقول يا فعل از روى دشمنى يا از سر نادانى حرمت او را پاس ‍ ندارند، چنانكه قبلا اشارهكردم ، خشم او از چنين ماجرا بيش از خشمى خواهد بود كه از مخالفت اشخاص با خداىتعالى جل جلاله و فرستاده او عارض او مى شود، و بيش از خشمى است كه از هتك حرمت بهشخص او روى مى دهد شخص بايد كه در خشم و رضاى خاطر خودعدل را مراعات كند تا از آسيب حساب و سوال حق تعالى ايمنى يابد.
و ديگر از گرفتاريهاى مخالطت آن است كه تكليف انسان چنين است كه وقتى مردم به اوروى مى آوند، و ثناى او مى گويند، او از روى آوردن و ثنا گويى مردم فريفته ومشغول نگردد و اگر مردم به او احسانى كردند، بيش از احسان خداى تعالى به اون يابه اندازه احسان او، به احسان مردم توجه نكند، و به آندل نبازد، و از احسان هر احسان كننده در طول احسان او به شكر احسان خداى تعالى پردازد.
و شعل شاغل او احسان هاى فعلى و آينده خداىجل جلاله باشد، چه اگر احسان كننده اى نيز به احسان خود ادامه دهد، مدت آن بسى اندكخواهد بود ديگر از ابتلائات مخالطت با مردم ، كه به صورت عادت و شيوه زندگانىدر آمده است ، كبر و خويهاى ناپسند است .
من ديده ام كه ابتلا به معاشرت ، عبادات را هم به فساد كشانيده است ، به طورى كهديدار بيشتر برادران دينى وابسته به سود جويى دنيائى يا رفع خطر مادى مى گردد،و معاشرتها از نيات مرض آلود كمتر به سلامت رسته است ، و احوالپرسى از بيمارانبر سبيل اظهار رنج و درد براى بيمار است .
گويى خداى تعالى به وسيله بيمارى به كسى ستم كرده است ، در صورتى كه وظيفهعيادت كننده از بيماران آن است كه آنان را به آن بيمارى تهنيت گويند. چه آنان ياگناهكارند، و خداى تعالى بوسيله بيمارى مى خواهد كه آنان كفاره گناهان را بپردازند،يا از زمره جنايتكاران نيستند، پس خداى تعالى بر آن است كه با آن بيماريها مقامات آنانرا بالا برد، و بر درجاتشان بيفزايد. پس وقتى آن بيمار به اين نكته واقف شود، خواهددانست كه با اين گونه رويدادها شرف يافته است .حال چنين كسى مانند كسى است كه پزشكى او را هنگام سلامت رگ زند، و خونش بگيرد تابا اين كار، بيمار از رنجورى يا از نقصى كه ممكن است بر قلب او وارد شود، برهد وايمن گردد، يا به رنجورى دچار شود كه سعادت او را بيش از فصد حفظ مى كند. آيافرزند آدم ك دل و خرد و زبان حالش به پليدى جنايات كردار و گفتار آلوده است ،خرسند نيست كه به وسيله بيماريها از آلودگى هاى گناه و از ناشايستگى ها، در پيشگاهپروردگار تعالى ، كه بيماريها او را از آلودگيها شستشو مى دهد و پليديها را به دستقدرت حق پاك مى گرداند - برهد؟ اى فرزند، يكى از واليان بيمارى شد، و از آنبيمارى رنج فراوان مى برد، چندانكه نزديك بود با مولاى خود معارضه كند. آن گاه بهاو نامه اى نوشتم ، و در آن نامه مطالبى گفتم ، كهحاصل آن چنين است : (تو مى دانى كه در صف دشمن خداجل جلاله قرار دارى كه شيطان نام دارد، و به ساحت مقدس خداىجل جلاله از منجنيق معصى آشكارا سنگ نافرمانى پرتاب مى كنى .
پس اگر به سبب عظمت مخالفت تو پاره سنگى سبك از سنگهاى پرتابى كه كشندهنباشد، از منجنيق تو به سوى تو پرتاب شود، و به تو اصابت كند تا از روى جلالتكفاره گناهان ترا داده باشد، آيا اين حادثه احسان و اكرام است يا اهانت و انتقام )؟
اى فرزند! بسيار ديده ام كه جنازه اى را تشييع مى كنند، و بر مردگان نماز مى گذارند،و اين امر از امور بسيار بزرگ براى پند آموختن و عبرت گرفتن است ، و شايسته آن استكه بنده از دنيا و اهل دنيا و بيخبرى هاى زندگى متوجه شدائد و رنجهاى مرگ و بىارزشى دنيا و امور آن شود، اما اين كار وسيله عوض دادن به حسابها و تقرب به اولياىآن مردگان شده است .
اما اگر شخص صالح و پرهيزگارى در گذرد، و كسى از بازماندگان او نباشد كه ازراه نماز ميت تقرب جستن به او نفعى داشته باشد، تشييع كنندگان جنازه او بسى اما اگركسى وفات كند كه از بازماندگانش اميد سودى باشد، در تشييع او حضور به هم مىرسانند، اگر چه به آزردن تشييع كنندگان و نماز گزاران قدرت نداشته باشند. درتشييع چنين كسانى جمعيت نمازگزاران بسيار ديده ام ، حتى كسانى را در تشييع و نماز ميتديده ام كه از سود جوييى از بازماندگان متوفى بى نياز بوده اند.
بدترين معاشرت  
اى محمد اى فرزند، بدان كه بدترين معاشرت ، معاشرت با گناهكاران است ، خواه ازواليان باشد يا از غير آنان . اما اين معاشرت وقتى ناپسند است كه براى مخالفت بااعمال ناپسند آنان و از روى اطاعت فرمان خداى عز جلاله براى پند گفتن به آنان نباشد،چه ، خداى جل جلاله از انسان چنين مى خواهد كه آن سان كه معاشرت كند، يا دست كم ازآنچه خداى جل جلاله از آن اعراض مى فرمايد، اعراض كند و از آنچه كه خداىجل جلاله از آن خشمگين است ، متنفر باشد.
و اين مقام بسى دشوار است . و به خدا سوگند كه بسيار بعيد مى دانم كه انسام چنينباشد، به ويژه اگر كسى كه با او معاشرت است صاحب مقامى باشد، يا در مورد نياز اوباشد، و نياز او را بر آورده و به او خوبى كرده باشد. در اينحال چگونه او را دل با خداى جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روى برتابد، ودل در اين كار با او همراهى كند؟ هيهات ! هيهات ! كه چنين نشود، بلكه آن صاحب مقام ، كهنيازش را برآورده است ، بيش از اصلاح كار او، دين او را به فساد مى كشاند، و بهاحوال او در آخرت زيان مى رساند.
روزى وزيرى نامه اى به من نوشت ، و خواستار آن شد كه به ديدار او بروم . در پاسخبه او چنين نوشتم : (من چگونه توانايى آن دارم كه در مورد نيازهاى خود و نياز فقيران وديگر نيازمندان با تو مكاتبه كنم ، در حالى كه خداى تعالى و فرستاده اوصل الله عليه و آله و سلم و پيشوايان عليهم السلام مرا مكلف فرموده اند كه از باقىماندن تو بر كرسى فرمانروايى ، حتى تا رسيدن نامه من به تو، اكراه داشته باشم ،نيز تكليف من اين است كه آرزومند باشم تا زان پيش كه نامه من به تو رسيد از مقام خودمعزول شده باشى .)
يكى از فقيهان مرا گفت : امامان - كه بر آنان درود باد - به مجلس پادشاهان و خلفا مىرفتند. در پاسخ به او مطلبى به اين مفهوم گفتم : آنان كه درود خداى بر آنان باد بهمجلس شاه و خليفه وارد مى شدند، اما در دل از آنها روى گردان بودند، و باطنشان ،چنانكه خواست خداى سبحان بود، بر آنها خشمگين بود. گفتم آيا خود را چنين مى بينى كهاگر آن اشخاص نياز ترا بر آورند،، و ترا به خود نزديك كنند يا درباره تو احساننمايند، چنان باشى كه پيشوايان با آنان بودند؟
گفت : نه ، و به مناسبت حال اقرار كرد و گفت كه : وارد شدن ضعيفان بر توانمندانمانند وارد شدن اهل كمال بر آنان نيست .
پاسخ سيد بن طاووس به نامه پادشاه  
يكى از پادشاهان بزرگ دنيا بارها به من نوشت در سرايى از او ديدار كنم كه بسيارىاز مردم غافل آرزوى رفتن به آنجا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم : (در مسكنى كهاينك در آنجا ساكنى بنگر كه آيا ديوارى يا آجرى يا زمينى يا فرشى يا پرده اى ياچيزى وجود دارد كه براى خدا و رضاى او جل و جلاله در آنجا قرار داه باشى تا در آنجاخضور يابم ، و بر آن بنشينم ، و بر آن بنگرم ، و يدن آن بر من آسان باشد؟)
نيز بارها به او نوشتم : (چيزى كه در آغاز زندگانى ، ديدار پادشاهان را بر منتحميل مى كرد، اعتماد من به استخاره بود. اما اكنون ، به موهبت انوارى كه خداىجل جلاله به من عنايت فرموده است ، بر نهانى ها آگاهم ، و در چنين موارد استخاره كردندور از صواب و مبارزه با رب الارباب است .
و اى فرزند، اى محمد، كه اميدوارم خداى جل جلاله به نيروى خدايى و انوار پروردگارىخود ترا از مخالطت با مردم بى نياز فرمايد، در پرتو آن نور بنگر كه معاشرت آنانداراى اين خطر است كه ترا از ياد خداى جل جلاله باز دارد. اين كار مقتضى آن است كه درحركات و سكنات و جامه پوشيدن و نشست و برخاست با آنان ظاهر سازى كنى ، و تصنعبه كار برى ، و حرمت خداى جل جلاله و ناموس عظيم او را واگذارى ، و بر پاى داشتنناموس ‍ آنان خاطر ترا مشغول دارد.
يكى از علماى محترم روزى به من گفت : به چه سبب همنشينى و گفتگو با ما را ترك كردهاى ، (در) حالى كه تو ما را به سوى رب العالمين مى خوانى ، و به او نزديك مىگردانى ؟ به او مطلبى گفتم كه خلاصه آن چنين است : (اگر من خويشتن را چنان نيرومندبدانم كه هر وقت با شما همنشين باشم ، و گفتگو كنم ، درحال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمير خود به مجالست و محادثه با خداىجل جلاله مشغول باشم ، شما نيز كاملا به حرمت حق تعالى به من توجه داشته باشيد،آنگاه مى توانم ، هر وقت كه دست دهد، با شما جليس باشم و گفتگو كنم . اما بيم من از آناست كه اگر با شما به گفتگو پردازم يا مجالست كنم ، دلم گاهى از مهر شما انباشتهباشد، و از ياد خداى تعالى فارغ باشم ، حال آنكه در پيشگاه الهى قرار دارم . پس ‍عقيده دارم اگر حق تعالى را از ربوبيت و ولايت بر كنار دانم ، و به مهر ورزى با شماپردازم ، و دل را كه نظر گاه حق تعالى و سراى معرفت اوست ، به شما كه مملوكاناوييد واگذارم ، كفر است . اما اگر با شما مجالست كنم ، و به گفتگو پردازم ، و دلمگاه با شما و گاه با حق تعالى باشد، معتقدم كه اين كار شرك است و هلاك ، زيرا شمارا در دل با حق تعالى برابر نهاده ام )
اجمالى از سرگذشت من  
و اى فرزند، اى محمد، بدان كه من بر آنم تا از هر كار كه از ياد پروردگار جهانهابازم دارد با خلايق قطع رابطه كنم ، و در مشهد جدت امير مومنان عليه السلام حضوريابم . در اين كار از خداى جل جلاله از روى يقين استخاره كردم . اقتضاى استخاره چنين بودكه به كلى در مسكن خود ترك معاشرت نكنم ، و تنها در اوقاتى كه اميد دارم كه در پناهجلال ربانى از ياد خدا باز نمانم ، و به سلامت مانم به آن پردازم . اما اگر ديدم كهدل كمترين توجهى به آنان دارد، بيدرنگ ترك معاشرت و گفتگو كنم . و اى فرزند، اىمحمد، بدان كه از جمله گرفتاريهاى من در مخالطت با مردم اين بود كه پادشاهان مراشناختند، و به من مهر ورزيدند، چندانكه نزديك بود سعادت اين جهانى و آن جهانى من برباد رود، و ميان من و مالك من و صاحب نعمتهاى نهانى و آشكار، حجاب گردند. آنگاه مرا مىديدى جامه ننگ و رسوايى در بر، در پى جاه و مقام اين سراى فريب بر آمده ام ،
و ترا به سوى هلاك و تباهى و عذاب دوزخ مى كشانم . چيزى كه مرا از خطراقبال پادشاهان جهان و محبت آنها رهايى بخشيد، و از زهرهاى كشنده تقرب به آنها بهسلامت داشت ، همانا خداى جل جلاله بود پس من آزاد شده اين مالك رحيم شفيق هستم ، و سبب آنبود كه از آغاز زندگانى در دامان جدم (ورام ) و پدرم - قدس الله ارواحهم وكمل فلاحهم بودم ، كه داعيان به سوى خدا بودندجل جلاله ، و دلبستگان او جل جلاله پس ‍ خداى تعالى مهر پيمودن راه و پيروى نشانهآنان را در دل من انداخت . من نزد آنان گرامى بودم ، با اينكه عادتمعمول كودكان است كه پدر يا مادر يا استاد، آنان راتاديب كنند، اما خداىجل جلاله مرا به اين ماجرا نيازمند نفرمود.
من نوشتن و عربى را آموختم ، و علم شريعت محمدى صلى الله عليه و آله و سلم را نيز آنسان كه در پيش گفتم ، آموختم و كتابهايى دراصول دين نخواندم . يكى از مشايخ استاد من از من خواست كه به تدريس و تعليم مردمپردازم ، و در مراجعات آنان فتوى دهم ، و راه علماى پيشين را بپيمايم . آنگاه ديدم خداىجل جلاله در قرآن شريف به جدت (محمد)، آن صاحب مقام والا مى فرمايد: و لوتقول علينا بعض الاقاويل لا خدنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنهحاجزين . (148)
آيا مى بينى كه اين سخن از جانب پروردگار جهانها براى تهديد كسى است كه نزد اوگرامى ترين موجود اولين و آخرين است ، در صورتى كه سخنى را به حق تعالى نسبتدهد!
پس آنگاه كه به اين نكته توجه كردم و از مبادرت كردن به فتوى احساس ‍ كراهت نمودم ،و ترسيدم ، و پرهيز كردم ، كه مبادا در كار فتوى قولى برخلاف گويم ، و در پىرياست افتم ، كه منظور از آن تقرب به حق تعالى نباشد پس در آغاز كار پيش از آنكهجامه قضا پوشم ، از آن امر هولناك كناره گرفتم و به راهنمايى علم ، بهعمل صالح و كارهاى شايسته پرداختم .
(روايتى است از امام صادق عليه السلام كه مطلب مذكور را تاييد مى كند حضرتشفرمود: (فتوى براى كسى كه با صفاى باطن و اخلاص درعمل و ايمان كامل در همه احوال از خداوند كسب فيض نمى كند، روا نيست ، زيرا فتوى ، حكماست و حكم بدون اذن و برهان خداوند صحيح نخواهد بود، وآنكه به استناد خبر و بدونمشاهده حكم كند، جاهل بوده و مواخذه مى شود، و آن حكم گناهى است كه او مرتكب شده است )(149)
و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
(جسورترين شما بر فتوى ، جسارتش بر خداوند از همه بيشتر است . آيا فتوى دهندهنمى داند كه ميان خدا و بنده اش قرار گرفته ، چنين شخصىحائل ميان بهشت و جهنم است . (150)
سفيان بن عينيه مى گويد: چگونه ديگران از دانش من سود برند، در حالى كه خود از آنسودى نمى برم ؟ فتوى دادن به حلال و حرام ميان مردم شايسته كسى است كه پيرو حق وتابع پيامبرش باشد، تا فتاواى صالح را از غير صالح باز شناسد، و از همه مردمزمان و ناحيه و شهر خود با ايمان تر و عادل تر باشد.
رسول گرامى فرمود:
(ليت و لعل بايد فتوى داد، چرا كه امر فتوا بسيار عظيم است . (151)
اميرمومنان خطاب به يك قاضى فرمود: آيا ناسخ را از منسوخ باز مى شناسى ؟
- خير
آيا مقصود خداوند از مثلهاى قرآنى را يافته اى ؟
- خير
پس هم خود هلاك شدى و هم ديگران را تباه نمودى ) (152)
فتوى دهنده نيازمند آن است كه معانى قرآن ، حقايق سنن و باطن اشارتها را بداند، و ازاصولى كه بر آن اجماع و يا در آن اختلاف است ، آگاه باشد، و آنگاه حسن انتخاب داشته، واعمالش صالح باشدت و آنگاه حكمت و سپس تقوى است ، و پس از طى اينمراحل ، اگر توانست ، فتوى دهد. تا به اينجا كلام امام صادق عليه السلام بود كه ازمصباح الشريعه نقل نمودى )
نقل يك حكايت  
آنچه اى فرزند در راهنمايى و گشودن درهاى عنايات به تو نوشته ام ، نه از كسىآموخته بودم ، نه از كسى شنيده بودم ، بلكه گفتار مردم همه بر پايه ظاهر عبادت وصورت بخشيدن آن به مقتضاى عادت بود. سپس جماعتى نزد من آمدند و خواستند بين مردمىكه اختلاف دارند، بر عادت فقيهان و علماى گذشته زمانهاى پيشين ، داورى كنم و امورطرفين اختلاف را اصلاح نمايم . پس به آنان گفتم كه من چنين فهميده ام كه خرد من در مقاماصلاح كليه امور زندگانى من است ، اما نفس من و هوا و هس من و شيطان بر آنند تا بامشغول ساختن من به امور دنيا مرا به هلاكت رسانند، و من بين خود و نفس خود و شيطان و هواو هوس خويشتن درصدد آن برآمدم كه به مجردعدل داورى كنم ، و همه آنها را با عقل موافق گردانم . اما هيچ يك از آنها اين راى را صوابندانستند و خرد به زبان حال با من گفت : روانيست كه در هلاكت خود به نادانى ، از آنهاپيروى كنى . بالجمله ، من در اين زندگى دراز موفق چشمم روشن گردد، و منازعه واختلاف آنها برطرف شود. پس كسى كه مى داند كه در مدتى دراز انجام دادن داورىناتوان بوده است ، چگونه در امرى وارد شود كه داوريهاى بى پايان و بيشمار ويژه آناست ؟ به آنان گفتم : بنگريد و كسى را بيايد كهعقل و نفس و طبيعت و هوا و هوس او با يكديگر اتفاق داشته باشند، بر شيطان چيره و همهمانند يك دست در پى طاعت خدا و رضاى او باشند، و از امور مهمى كه بر او واجب استفارغ باشد آرى ، چنين شخصى را بيابيد، و داورى و محاكمه نزد او بريد همانا اوست كهوقتى دعوايى در محضرش طرح شود مى تواند به قطع و فص دعاوى و اصلاح اختلافاتموفق گردد زيرا به چنين قدرتى مجهز است .
پس اى فرزند اى محمد، از رياست دراين امر كناره جستم و به مقتضاى داورى خردمندان ديدمكه شغل شاغل من در توجه به خداى جل جلاله و وارسى و پاكيزه نگاهداشتن نفس خويشتناست . (مرحوم سيد بن طاووس ‍ در طى چند فصل مى پردازند به بيان اينكه : پدرش او راموظف به ازدواج نمود، و او مدتى از اين امر اجتناب ورزيد. اما پس از گذشت زمانى باتمسك به استخاره او را به ازدواج دختر وزير ناصر بن مهدى در آورد. آنگاه سيد دربغداد سكونت گزيد، خليفه (مستنصر) او را موظف به پذيرفتن بعضى از پستها نمود واو امتاع ورزيد. خليفه اصرار مى ورزيد و سيد نمى پذيرفت . ميان آن دو گفتگوهائى رخداد كه مولف به ذكر آنها مى پردازد. تا آنجا كه خليفه بهعمل سيد رضى و سيد مرتضى قدس سره استناد مى كند و مولف از آن پاسخ مى گويد.سيد در دنباله كلام خود دوباره فرزندش را نصيحت مى كند و او را از وارد شدن در لهو ولعبهاى اهل دنيا و آداب و رسوم هاى پست و بدعتهاى مخالف با آئين محمدى صلى الله عليهو آله و سلم سخت بر حذر مى دارد و از وارد شدن در زمره حاكمان و شرافت دانستن آننكوهش فراوانى مى نمايد و مى گويد: ابتلاى به جنون و برص و جذام در تمام عمر،آسان تر از ابتلاى به اين امر است . و با بيانى نيكو اين مدعا را تبيين مى كند. آنگاه مىپردازد به حكايت كناره گيرى اش از (حله ) و رفتن به مشهد اميرمومنان عليه السلام وآنگاه مشهد حسين عليه السلام و سپس (سر من راى ) تا در عزلتكامل بسر برد، كه آنجا از شهرها و آشنايانش دورتر بود، و گويا صومعه اى بود دربيابانى )
همه در محضر خدائيم  
و اى محمد، اى فرزند، اساس مطلبى كه بايد در نظر داشته باشى و از كف ندهى ، آناست كه پيوسته متذكر باشى كه در پيشگاه خداىجل جلاله قرار دارى ، و او بر همه احوال تو آگاه است ، و هر چگونگى كه بر تو رود ازاحسانى است كه او به تو دارد، و او از آغاز آفرينش تو از خاك وانتقال تو از پدران و مادران ، چنانكه شرح دادم ، در آنچه بر تو گذشته است بابهترين شيوه ، و نثار عنايات خود، بهترين دوست تو بوده است . نيز به هنگامى كه پاىبه هستى نهادى از سعادتها كه نصيب تو فرموده است ترا آگاه كرديم . نيز پيوسته باتو بوده است ، و تو پيوسته حتى پس از مرگ به مصاحبتجميل او نيازمندى . اگر او از تو روى بگرداند با تو از او روى بگردانى ، كيست كهپشتيبان تو شود؟ و اگر خويشتن را و هر آنچه را كه دارى تباه كنى ، كيست كه ترا حفظكند؟ و اگر او را از دل بيرون كنى ، كيست كه او را به جاى پروردگار خودجل جلاله بنشانى ؟ پس من از رحمت حق تعالى مى خواهم كهدل ترا از معرفت و هيبت و رحمت خود سرشار فرمايد، وعقل و اعضاى ترا آن سان به خدمت و طاعت خود در آورد كه وقتى نشسته اى ، به ياد داشتهباشى كه در پيشگاه مقدس او نشسته اى ، و هنگامى كه ايستاده اى ، متذكر باشى كهنيروى قدرت تو در راه رفتن از اوست ، و در راه رفتن چنان با ادب باشى ، و به ادبكوشى كه در حضرت ملك الملوك ، كه هيچ موجودى از او بى نياز نيست ، بايد آن سانبود. و آگاه باش كه اعضاى بدن تو سرمايه و بضاعتى است كه خداىجل جلاله به تو عنايت فرموده ، و امانتهايى است كه خداوندجل جلاله به دست تو سپرده است تا با آن براى خويشتن و آخرت خويش سوداگرى كنى .پس اگر آن را در كارى به مصرف برسانى كه براى آن آفريده نشده است ، و دراطاعات و مراقبات به كار نبرى ، يا دمى در غفلت بسر آرى ، از اين شيوه زيان به نصيبمى برى ، و بار و برى كه بهره تو مى شود آن است كه از سرور و مولاى خود دورافتى ، و در آستان او فرومايه و سبك گردى از مردم نادان ياغافل باور مكن كه مى گويند: كسى قدرت به اين كار ندارد، و گفته آنها را مگوى .آنگونه مردم به ما نيز سخنانى از اين قبيل مى گفتند، اما به خداىجل و جلاله سوگند كه ما مى دانيم كه اين گروه در اين مطلب كه گفتم به غلط مى روند وخطا مى كنند، و ما به حكم وجدان و خرد مى دانيم كه آن گونه مردم يا ملوك و بزرگان اينسراى ناپايدار با دوستان و رفيقان ، بلكه با غلامان و همسايگان و با كسانى كه ازآنان اميد نفع و احسان يا جلوگيرى از خطر دارند، هر يك را به قدر مقام در نشست وبرخاست و در مشهودات ادب نگاه مى دارند. پس چگونه روا باشد كه با وجود علمى كهخداى جل جلاله به ما دارد و با وجود قدرت او بر ما و احسان و با ما، ادبى كه در محضرمقدس او بجاى مى آوريم ، كمتر از آن باشد كه درباره مردمى كه از اعراض آنان باكىنداريم ، بجاى مى آوريم ؟
انگيزه ات در سفر، خدا باشد  
و اى فرزند، اگر به سفرى نيازمند شدى ، بدان كه خداىجل جلاله در سفر حافظ تست ، و حافظ همه موهبتهايى كه به تو انعام كرده است . او درهمه نعمتها كه به تو عنايت فرموده است ، و در سفر از آن دور مى شوى ، در وطن جانشينتو مى گردد پس ، از روى هواى نفس و آز سفر مكن ، كه اگر چنين كنى با خداىجل جلاله جنگيده باشى ، و جلالت الهى او را سبك گرفته باشى ، و زمان سفر خود رادر چيزى ضايع ساخته باشى كه در سراى جاويدان ترا از آن سودى نباشد. بلكهبايد قصد تو از مسافرت آن باشد كه از خداىجل جلاله به سوى او روى كنى ، چه ، هر كجا كه باشى در آستان اويى ، و بايد كه همهكارهاى سفر و حضر خود را به او بسپارى ، و روى به او داشته باشى . اگر چنين كنىو سفر تو خدمت به او و براى اوست ، و سفر به سوى اوست ، و در حمايت و حفظ و كفايتاخلاص به او و تقرب به او مى باشى . و هر چه در چنين سفرى روى دهد به زبانحال ، جبران آن بر عهده او جل جلاله است ، كه به حكم خرد هر كس كه به سوى سلطانىعادل براى كارهاى او سفر كند در زير سايه او باشد، و در آن سفر دستاويز وى رشتهپيوند اوست ، و فضل سلطان وثيقه سفر او، چه ، جبران زيانهاى اين سفر بر عهده آنسلطان است كه به مقتضاى دل خود رفتار مى كند. اگر نفس تو از چنين سفرى باز ايستد،و پيروى اهل غفلت كند، و اوقات ضايع گذارد پس ، از خداىجل جلاله يارى طلب تا به تو نيروى توفيق عطا فرمايد، و آنچه در كتاب (فتحالابواب ) در باب استخاره گفته ام ، بكار بند، كه اگر چنان كنى مسافرت تو طبقفرمان خداى جل جلاله و تعظيم قدر او خواهد بود. و از دست پشيمانى مى رهى . وقتىانسان به مجرد طبع بهيمى و بنا به شهوات خود مسافرت كند، با چارپائى كه بر آنسوار است در حركات و سكنات يكسانست .)
(آنگاه مولف بزرگوار مى پردازد به بيان آداب خوابيدن ، و آنچه در اين هنگام درمحضر خداوند بايد انجام داد، و غفلت و كوتاهى را كه از وىقبل از خوابيدن سر زد، حكايت مى كند و مطالبى ديگر را يادآور مى گردد، و آنگاه مىفرمايد:)
و اگر من از خود براى تو و برادرانت چيزى از سيم و زر بر جاى نگذاشتمدل چنين يافتم كه نمى خواستند از خود براى وارثان زر و سيم بر جاى نهند، بلكه آنانرا چيزى از كشتزار و ملك ارث نهادند، كه براى زندگانى ساده آنان كافى باشد. جدتمحمد صلى الله عليه و آله و مولايت على عليه السلام بوده است ، و چنين يافتم كه نمىخواستند از خود براى وارثان زر و سيم بر جاى نهند، بلكه آنان را چيزى از كشتزار وملك ارث نهادند، كه براى زندگانى ساده آنان كافى باشد. جدت محمد صلى الله عليهو آله به اسعد بن معاذ كه نزدش گرامى بود فرمود:
(اگر كارى كنى كه فرزندت پس از تو بى نياز باشد، بهتر است ، تا ناچار نشوددست نياز به سوى مردم دراز كند) من نيز پيروى آنان كردم و در كتاب (من لا يحضرهالفقيه ) كه مورد اطمينان است ، ديدم كه از قول (زراره ) از حضرت صادق عليهالسلام نقل كرده است كه فرمود: (براى شخص پس از زندگانى چيزى آزارنده تر ازمال بى صدا نيست ) مى گويد: (گفتم پس چه بايد كرد؟)
فرمود: (مال را در كار بستان و خانه بايد صرف كرد) اى فرزند! بدان كه به خداىعزو جل - سوگند كه من اين املاك مختصر را به اين نيت خريدارى كردم كه من و اين املاك وبهاى آن همه ملك خداى جل جلاله محسوب مى شويم ، و مقتضاىعقل و نقل هم چنين است كه بنده در قبال مولاى خود صاحب چيزى نيست ، و هر چه مولاى او بهاو واگذار كرده باشد ملك مجازى است ، و مالك حقيقى اوست ، كه آن املاك را آفريده و بهاو عطا كرده است . من دانستم كه اگر ملكى با اين نيت خريدارى كنم ، هر كس ‍ چيزى از آنرا خرج و انفاق كند يا از آن مصرف نمايد در ديوان معامله اوجل جلاله كارى به حساب مى آيد كه در زمان حيات و ممات من مورد رضاى اوست ، و نزدخداى جل جلاله براى روز مبادا و هنگام نياز ذخيره من است .

next page

fehrest page

back page