فهرست مطالب
معنى آزادى حال ببينيم معنى آزادى چيست . اين آزادى و آزادگى كه مى گويند يعنى چه ؟ آزادى يكى ازلوازم حيات و تكامل است ، يعنى يكى از نيازمنديهاى موجود زنده آزادى است . فرق نمى كندكه موجود زنده از نوع گياه باشد يا از نوع انسان ، هرحال نيازمند به آزادى است . منتها آزادى گياه متناسب با ساختمان آن است ، آزادى حيوان طورديگرى است ، انسان به آزاديهاى ديگرى ماوراى آزاديهاى گياه و حيوان نياز دارد. هرموجود زنده خاصيتش اين است كه رشد مى كند،تكامل ندارند، نيازمند به آزادى هم نيستند. اصلا آزادى براى جمادات مفهوم ندارد. ولىگياه بايد آزاد باشد. موجودات زنده براى رشد وتكامل به سه چيز نياز دارند: 1. تربيت 2. امنيت 3. آزادى تربيت عبارت است از يك سلسله عوامل كه موجودات زنده براى رشدشان به آنها احتياجدارند. مثلا يك گياه براى رشد و نموش به آب و خاك احتياج دارد به نور و حرارت احتياجدارند يك حيوان احتياج به غذا دارد و يك انسان تمام احتياجات گياه و حيوان را دارد، بعلاوهيك سلسله احتياجات انسانى كه همه آنها در كلمه تعليم و تربيت جمع است اينعوامل به منزله غذاهايى است كه بايد به يك موجود زنده برسد تا رشد بكند باور نكنيدكه يك موجود زنده بتواند بدون غذا رشد بكند قوه غاذيه يكى از لوازم زندگى موجودزنده است . دومين چيزى كه موجود زنده به آن احتياج دارد امنيت است امنيت يعنى چه ؟ يعنى موجود زندهچيزى را در اختيار دارد، حيات دارد، لوازم و وسايل حيات را هم دارد، بايد امنيت داشته باشدتا آنچه را دارد از او نگيرند، يعنى از ناحيه يك دشمن ، از ناحيه يك قوه خارجى ، آنچهدارد از او سلب نشود. انسان هم به تعليم و تربيت احتياج دارد و هم به امنيت ، يعنى جاندارد جانش را از او نگيرند، ثروت دارد ثروتش را از او نگيرند، سلامت دارد سلامتش را ازاو نگيرند، آنچه را دارد از او نگيرند. سومين چيزى كه هر موجود زنده اى به آن احتياج دارد آزادى است . آزادى يعنى چه ؟ يعنىجلوى راهش را نگيرند پيش رويش مانع ايجاد نكنند. ممكن است يك موجود زنده امنيت داشتهباشد، عوامل رشد هم داشته باشد ولى در عينحال موانع جلوى رشدش را بگيرد، مثلا يك درخت وقتى مى خواهد رشد بكند بايد جلويشفضاى بازى باشد اگر شما نهالى را در زمين بكاريد در حالى كه بالاى آن يك سقفبزرگى باشد. ولو اين نهال نهال چنار باشد امكان رشد براى آن نيست هر موجود زندهاى كه مى خواهد راه رشد و تكامل را طى كند، يكى از احتياجاتش آزادى است پس آزادى يعنىچه ؟ يعنى نبودن مانع ، انسانهاى آزاد انسانهايى هستند كه با موانعى كه در جلوى رشد وتكاملشان هست مبارزه مى كنند، انسانهايى هستند كه تن به وجود مانع نمى دهند، اين همتعريف مختصرى از آزادى . اقسام آزادى انسان كه يك موجود خاصى است و زندگى او زندگى اجتماعى است و علاوه بر اين درزندگى فردى خود موجود تكامل يافته اى است و يا گياه و حيوان بسيار تفاوت دارد،گذشته از آزاديهايى كه گياهان و حيوانات به آنها نيازمندند يك سلسله نيازمنديهاىديگرى هم دارد كه ما آنها را به دو قسم منقسم مى كنيم يك نوع آزادى اجتماعى است . آزادىاجتماعى يعنى چه ؟ يعنى بشر بايد در اجتماع از ناحيه ساير افراد اجتماع آزادى داشتهباشد، ديگران مانعى در راه رشد و تكامل او نباشند، او را محبوس نكنند، به حالت يكزندانى درنياورند كه جلوى فعاليتش گرفته شود، ديگران او را استثمار نكنند، استخدامنكنند، استعباد نكنند، يعنى تمام قواى فكرى و جسمى او را در جهت منافع خودشان به كارنگيرند، اين را مى گويند آزادى اجتماعى خود آزادى اجتماعى است كه انسان از ناحيه افرادديگر آزاد باشد. يكى از گرفتاريهاى زندگى بشر در طول تاريخ همين بوده است كه افرادى نيرومند وقدرتمند از قدرت خودشان سوء استفاده كرده و افراد ديگرى را در خدمت خودشان گرفتهاند، آنها را به منزله برده خودشان قرار داده اند و ميوه وجود آنان را كه بايد متعلق بهخودشان باشد به نفع خود چيده اند. مى دانيد كلمه استثمار يعنى چه ؟ يعنى چيدن ميوه ديگرى . هر كسى وجودشمثل يك درخت پرميوه است . ميوه درخت وجود هر كسى يعنىمحصول كار و فكرش ، محصول فعاليتش ، محصول ارزشش بايدمال خودش باشد. وقتى كه افرادى كارى مى كنند كهمحصول درخت وجود ديگران را به خودشان تعلق مى دهند و ميوه هاى وجود آنها را مى چينند،مى گويند اين فرد فرد ديگر را استثمار كرده است يكى از گرفتاريهاى بشر درطول تاريخش همين بوده است كه فردى فرد ديگر را، قومى قوم ديگر را استثمار مىكرده به بردگى خود مى كشيده است يا حداقل براى اينكه ميدان براى خودش باز باشدميدان را از او مى گرفته است ، او را استثمار نمى كرده ، ولى ميدان را از او گرفته استمثلا فرض كنيد زمينى بوده است متعلق به دو نفر، هر دو از زمين استفاده مى كرده اند، آنكه قويتر و نيرومندتر بوده ، براى اينكه ميدان خودش وسيعتر باشد زمين ديگرى را ازاو مى گرفته و او را از زمين بيرون مى كرده است ، و يا او را هم با زمين در خدمت خود مىگرفته كه اين اسارت و بردگى نام دارد. آزادى اجتماعى در قرآن در نص قرآن مجيد، يكى از هدفهايى كه انبياء داشته اند اين بوده است كه به بشر آزادىاجتماعى بدهند، يعنى افراد را از اسارت و بندگى يكديگر نجات بدهند. قرآن كتابعجيبى است ! بعضى از معانى و مفاهيم است كه در يك عصر به اصطلاحگل مى كند، زنده مى شود اوج مى گيرد ولى در عصرهاى ديگر اگر نگاه بكنيد آنقدر اوجنداشته است در بعضى از عصرها مى بينيم كه برخى از كلمات ، بحق اوج مى گيرد وقتىبه قرآن مراجعه مى كنيم . مى بينيم چقدر در قرآن اين كلمه اوج دارد، و اين عجيب است يكىاز حماسه هاى قرآنى ، همين موضوع آزادى اجتماعى است . منخيال نمى كنم كه شما بتوانيد جمله اى زنده تر و موجدارتر از جمله اى كه در اين مورد درقرآن هست پيدا كنيد، شما در هيچ زمانى پيدا نخواهيد كرد، در قرن هيجدهم ، نه در قرننوزدهم و نه در قرن بيستم در اين قرنهايى كه شعار فلاسفه آزادى بشر بوده است وآزادى بيش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است . شما جمله اى پيدا بكنيدزنده تر و موجدارتر از اين جمله اى كه قرآن دارد: قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بيننكم الا نعبد الا الله و لانشرك بهشيئا و لايتخد بعضنا بعضا اربابا من دون الله . (4) اى پيغمبر! به اين كسانى كه مدعى پيروى از يك كتاب آسمانى گذشته هستند، به اينيهوديها، به اين مسيحى ها، به اين زرتشتيها - و حتى شايد به اين صابئيها كه در قرآناسمشان آمده است - و به همه ملتهايى كه پيرو يك كتاب قديم آسمانى هستند اين طوربگو: بياييد همه ما جمع شويم دور يك كلمه ، زير يك پرچم آن پرچم چيست ؟ دو جملهبيشتر ندارد. يك جمله اش اين است : الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا در مقام پرستش ، جز خداى يگانه چيزى را پرستش نكنيم ، نه مسيح را بپرستيم نه غيرمسيح را و نه اهرمن را پرستش كنيم ، جز خدا هيچ موجودى را پرستش نكنيم . جمله دوم : و لا يتخذ بعضنا بعضا از بابا من دون الله اينكه هيچ كداماز ما ديگرى را بنده و برده خودش نداند و هيچ كس هم يك نفر ديگر را ارباب و آقاىخودش نداند. يعنى نظام آقايى و نوكرى ملغى ، نظام استثمار، مستثمر و مستثمر ملغى ،نظام لامساوات ملغى ، هيچ كس حق استثمار و استعباد ديگرى را نداشته باشد. تنها اين آيه نيست آياتى كه در قرآن در اين زمينه هست زياد است چون مى خواهم عرايضم رابه طور فشرده عرض كنم ، بعضى را مى گويم : قرآن از زبان موسى عليه السلام نقل مى كند كه وقتى با فرعون مباحثه مى كرد وفرعون به او گفت : الم نربك فينا و ليدا و لبثت فينا من عمرك سنين و فعلتفعلتك التى فعلت و انت من الكافرين (5) موسى به او گفت : وتلك نعمة تمنها على آن عبدت بنى اسرائيل (6) فرعون به موسى گفت :تو همان كسى هستى كه در خانه ما بزرگ شدى ، سر سفره ما بزرگ شدى ، تو همانكسى هستى كه وقتى بزرگ شدى آن جنايت را انجام دادى (به تعبير فرعون )، آن آدم راكشتى مى خواست منت بر سرش بگذارد كه در خانه ما بزرگ شده اى ، سر سفره مابزرگ شده اى موسى به او گفت : اين هم شد حرف ؟! من در خانه تو بزرگ شدم ، حالاكه در خانه تو بزرگ شده ام ، در مقابل اينكه تو قوم من را برده و بنده خودت قرار دادهاى سكوت كنم ؟ من آمده ام كه اين بردگان را نجات بدهم . مرحوم آيه الله نائينى در كتاب تنزيه الامة مى گويد: همه مى دانند كه قوم موسى ، اولاديعقوب ، هرگز فرعون را مثل قبطيها پرستش نكردند ولى در عينحال چون فرعون آنها را مانند برده خودش استخدام كرده بود، قرآن اين را با كلمهتعبيد از زبان موسى نقل مى كند. يكى از مقاصد انبياء به طور كلى و به طور قطع اين است كه آزادى اجتماعى را تامين كنندو با انواع بندگى ها و بردگيهاى اجتماعى و سلب آزاديهايى كه در اجتماع هست مبارزهكنند. دنياى امروز هم آزادى اجتماعى را يكى از مقدسات خودش مى شمارد اگر مقدمه اعلاميهجهانى حقوق بشر را خوانده باشيد، اين را مى فهميد، در آنجا مى گويد: علةالعلل تمام جنگها، خونريزيها و بدبختيها كه در دنيا وجود دارد اين است كه افراد بشربه آزادى ديگران احترام نمى گزارند. آيا منطق انبياء تا اينجا با منطق امروز توافق است ؟ آيا آزادى مقدس است ؟ بله مقدس است وبسيار هم مقدس است پيغمبر اكرم جمله اى دارد كه مى گويند متواتر هم هست ، فرمود: اذا بلغ بنوابى العاص ثلاثين اتخدوا عبادالله خولا ومال الله دولا و دين الله دخلا (7) پيغمبر اكرم هميشه از امويها بيم داشت و ازآينده آنها بر امت نگران بود. فرمود: اولاد ابى العاص اگر به سى نفر برسند،بندگان خدا را بنده خود و مال خدا را مال خود حساب كه آزادى اجتماعى مقدس است . آزادى معنوى اما نوع ديگر آزادى ، آزادى معنوى است . تفاوتى كه ميان مكتب انبياء و مكتبهاى بشرى هستدر اين است كه پيغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادى اجتماعى به بشر آزادى معنوى بدهند،و آزادى معنوى است كه بيشتر از هر چيز ديگر ارزش دارد تنها آزادى اجتماعى مقدس نيست ،بلكه آزادى معنوى هم مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى ميسر و عملى نيست . واين است درد امروز جامعه بشرى كه بشر امروز مى خواهد آزادى معنوى ميسر و عملى نيست واين است درد امروز جامعه بشرى كه بشر امروز نمى تواند، قدرتش را ندارد، چون آزادىمعنوى را جز از طريق نبوت ، انبياء، دين ، ايمان و كتابهاى آسمانى نمى توان تامين كرد. حالببينيم آزادى معنوى يعنى چه . انسان يك موجود مركب و داراى قوا و غرايز گوناگونىاست در وجود انسان هزاران قوه نيرومند هست . انسان شهوت دارد، غضب دارد حرص و طمعدارد، جاه طلبى و افزون طلبى دارد. در مقابل ،عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقى دارد انسان از نظر معنا، از نظر باطن و از نظر روحخودش ممكن است يك آدم آزاد باشد و ممكن هم هست يك آدم برده و بنده باشد، يعنى ممكن استانسان بنده حرص خودش باشد، اسير شهوت خودش باشد، اسير خشم خودش باشد،اسير افزون طلبى خودش باشد و ممكن است از همه اينها آزاد باشد گفت :
وابستگى آزادى اجتماعى به آزادى معنوى آيا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ يعنىبشر اسير شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ولى در عينحال آزادى ديگران را محترم بشمارد؟ امروز عملا مى گويند: بله . عملا مى خواهند بشر برده حرص و آز و شهوت و خشم خودشباشد، اسير نفس اماره خودش باشد و در عين حال چنين بشرى كه اسيرى خودش است ،آزادى اجتماعى را محترم بشمارد. اين يكى از نمونه هاى كوسه و ريش پهن است . يكى ازتضادهاى اجتماع امروز بشر همين است . به قول منطقيين يك سبر و تقسيمى مى كنيم : بشر دوران قديم آزادى را محترم نمى شمرد. آزادى راپايمال مى كرد. بسيار خوب ، چرا پايمال مى كرد؟ آيا چون نادان بود آزادى ديگران راسلب مى كرد و همينكه بشر دانا شد ديگر كافى است كه آزادى ديگران را محترم بشمارد؟مثلا در بيماريها روبرو مى شد، از داورى مخصوصى كه تعيين كرده بود هيچ نتيجه نمىگرفت ولى امروز كه دانا شده ، كافى است كه آن طرز معالجه را دور بريزد و معالجهجديد را جاى آن بياورد. ما مى خواهيم ببينيم آيا بشر قديم كه آزادى ديگران را سلب مىكرد از اين جهت بود كه نمى توانست ؟ از روى نادانى آزادى را سلب مى كرد؟ خير، نادانىو دانش در او تاثيرى نداشت ، از روى دانش سلب مى كرد، به خاطر اينكه سود خودش راتشخيص مى داد. آيا بشر قديم كه آزادى و حقوق ديگران را محترم نمى شمرد از اين جهتبود كه قوانينش اين طور وضع شده بود، كه تا قانون را عوض كرديم ديگر تمامبشود؟ مانند قوانين قرار دادى كه بشر مى گذارد؛ مثلا در آمريكا بگويند قانون بردگىملغى ، همينكه گفتند قانون بردگى ملغى ، ديگر واقعا بردگى ملغى شد؟ ياشكل و فرمش عوض شد، محتوا همان محتواست ؟ آيا علت اينكه بشر قديم آزادى و حقوق رامحترم نمى شمرد طرز تفكر فلسفى اش بود؟ هيچ كدام از اينها نبود، فقط يك چيز و آنمنفعت طلبى بود. بشر قديم به حكم طبيعت فردى خودش منفعت طلب بود، سود طلب بود، از هر وسيله اى مىخواست به نفع خودش استفاده كند. يكى از وسايل ، افراد بشر بودند. همان طورى كه ازچوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر مى خواست به نفع خودش استفاده كند،از انسان هم مى خواست استفاده كند. آن وقتى كه درختى را مى كاشت يا مى بريد، چيزى كهدرباره اش فكر نمى كرد خود آن درخت بود، فقط درباره خودش فكر مى كرد. گوسفندرا اگر چاق مى كرد و آن وقتى كه سرش را مى بريد چه منظورى داشت ؟ جز منافع خودشچيزى را در نظر نمى گرفت . همين طور افراد ديگر را اگر برده مى گرفت و بندهخودش مى كرد. اگر حقوقشان را سلب مى كرد، به خاطر منفعت طلبى خودش بود. پس آنعلتى كه در دوران گذشته بشر را وادار مى كرد به سلب آزادى اجتماعى وپايمال كردن حقوق اجتماعى ديگران ، حس منفعت طلبى او بوده است و بس . حس منفعت طلبىبشر امروز چطور؟ هست يا نيست ؟ بله هست ، آن كه فرقى نكرده است . دهان بشر امروزبراى بلعيدن ، اگر بيشتر از دهان بشر ديروز باز نباشد كمتر باز نيست . نه علم توانسته است جلوى آز را بگيرد نه تغيير قوانين . تنها كارى كه كرده است ايناست كه شكل و فرم قضيه را عوض نموده است ، محتوا همان محتواست ؛ يك روپوش ، يكزرورق روى آن مى گذارد. بشر قديم يك موجود صريح بود، هنوز به حد نفاق و دورويىنرسيده بود. فرعون مردم را استعباد مى كرد، رسما هم مى گفت : و قومهما لنا عابدون (8) موسى چه مى گويى ؟ اينها بندگان ما هستند، بردگان ما هستند. ديگر يكروپوش روى استثمار و استعباد خودش نمى گذاشت . اما بشر امروز به نام جهان آزاد ودفاع از صلح و آزادى ، تمام سلب آزاديها، سلب حقوقها، بندگيها و بردگيها را دارد،چرا؟ چون آزادى معنوى ندارد، چون در ناحيه روح خودش آزاد نيست ، چون تقوا ندارد. على عليه السلام جمله اى دارد كه مانند همه جمله هاى ايشان با ارزش است ؛ راجع بهتقواست كه به نظر بعضيها ديگر خيلى كهنه شده است ! مى فرمايد: ان تقوىالله مفتاح سداد و خيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاه منكل هلكة (9) تقواى الهى كليد هر راه راستى است . بدون تقوا انسان به راهراست نمى رود، راه خود را كج مى كند. بدون تقوا انسان اندوخته اى براى آخرت ندارد.بدون تقوا بشر آزادى ندارد: و عتق منكل ملكة تقواست كه بشر را از هر رقيتى آزاد مى كند. آزاد مرد واقعى بشر بايد در ناحيه وجود خودش ، در ناحيه روح خودش آزاد بشود تا بتواند به ديگرانآزادى بدهد. لهذا آزاد مرد واقعى جهان كيست ؟ على بن ابى طالب يا افرادى كه از طرازعلى بن ابى طالب و يا تربيت شده دبستان او باشند، چون اينها افرادى هستند كه دردرجه اول از اسارت نفس خودشان نجات پيدا كرده اند. على عليه السلام مى فرمايد: اءاقنع من نفسى بان يقال اميرالمؤ منين ؟ (10) و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها ويطول فى الثرى حلولها. (11) آن كس مى تواند واقعا آزاد و آزادى بخش باشد كه هميشه مانند على است و يالااقل پيرو اوست ؛ از نفس و روح خودش حساب بكشد، تنها در محراب عبادت دست به محاسنشريفش بگيرد و بگويد: يا دنيا! غرى غيرى (12) اى زرد و سفيددنيا، اى طلا و نقره دنيا! برو غير على را فريب بده ، من تو را سه طلاقه كرده ام . آنكسى واقعا و نه از روى نفاق و دورويى ، براى حقوق و آزادى مردم احترامقائل است كه در دلش ، در ضميرش ، در وجدانش يك نداى آسمانى است و او را دعوت مىكند. آن وقت شما مى بينيد كه يك همچون كسى كه آن تقوا را دارد، آن معنويت را دار، آن خداترسى را دارد، وقتى كه حاكم بر مردم مى شود و مردم محكوم او هستند، چيزى را كهاحساس نمى كند همين حاكم و محكومى است . مردم روى سوابق ذهنى خودشان مى خواهند از اوحريم بگيرند ؛ مى گويد حريم نگيريد، با من باشيد. وقتى كه براى جنگ صفين مىرفت يا از آن برمى گشت ، به شهر انبار - كه الان يكى از شهرهاى عراق است و ازشهرهاى قديم ايران بوده است - رسيد. ايرانيان آنجا بودند. عده اى از كدخداها، دهدارها،بزرگان به استقبال خليفه آمده بودند. به خيال خودشان على عليه السلام را جانشينسلاطين ساسانى مى دانستند. وقتى كه به ايشان رسيدند. در جلوى مركب امام شروعكردند به دويدن . على عليه السلام صدايشان كرد، فرمود: چرا اين كار را مى كنيد؟گفتند: آقا! اين يك احترامى است كه ما به بزرگان خودمان ، به سلاطين خودمان مىگزاريم . امام عليه السلام فرمود: نه ، اين كار، را نكنيد. اين كار، شما را پست وذليل مى كند، شما را خوار مى كند. چرا خودتان را درمقابل من كه خليفه تان هستم خوار و ذليل مى كنيد؟ من هم مانند يكى از شما هستم . تازه شمابا اين كارتان به من خوبى نكرديد بلكه بدى كرديد ؛ با اين كارتان ممكن است يك وقتخداى ناكرده غرورى در من پيدا شود و واقعا خودم را برتر از شما حساب كنم . اين را مى گويند يك آزاد مرد، كسى كه آزادى معنوى دارد، كسى كه نداى قرآن راپذيرفته است : الا نعبد الا الله جز خدا هيچ چيزى را، هيچ كسى را، هيچ قدرتىرا، هيچ نيرويى را پرستش نكنيم ؛ نه انسانى را، نه سنگى را، نه حجرى را، نه مدرىرا، نه آسمان را، نه زمين را، نه هواى نفس را، نه خشم را، نه شهوت را، نه حرص و آز راو نه جاه طلبى را، فقط خدا را بپرستيم . آن وقت او مى تواند آزادى معنوى بدهد. خطابه اى دارد مولا على عليه السلام كه من قسمتى از آن را برايتان مى خوانم ، ببينيدواقعا كسى كه آزاد مرد معنوى است چه روحى دارد! شما مى توانيد يك چنين روحى در دنياپيدا كنيد؟ اگر پيدا كرديد، به من نشان بدهيد. خطبه خيلى مفصل است ، راجع به به حقوق والى بر مردم و حقوق مردم بر والى است . مسائلى دارد كه حضرت بحث مى كند، بعد درذيل آن جملاتى دارد. (ببينيد، اينها را كه مى گويد؟ خود والى و حاكم است كه به مردم مىگويد. در دنياى ما حداكثر اين است كه ديگران به مردم مى گويند با حاكمهاى خودتاناينطور نباشيد، آزاد مرد باشيد. على عليه السلام مى گويد با من كه حاكم هستم اينگونه نباشيد، آزاد مرد باشيد.) لا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة مبادا آن اصطلاحاتى را كه در مقابل جباران به كار مى بريد كه خودتان را كوچك مىكنيد، ذليل مى كنيد، خاك پا مى كنيد و او را بالا مى بريد، به عرش مى رسانيد، براى منبه كار ببريد.
بعد يك قاعده كلى را ذكر مى كند: فانه مناستثقل الحق آن يقال له او العدل آن يعرض عليه كانالعمل بهما اثقل عليه يعنى آن آدمى كه وقتى حق را به او مى گويى دشوارشمى آيد و ناراحت مى شود كه چرا حق را گفتى ،عمل كردن حق براى او سخت تر است . كريستن سن مى نويسد: انوشيروان عده اى را به عنوان مشورت جمع كرده بود و با آنهادرباره مساله اى مشورت مى كرد. عقيده خودش را گفت ، همه گفتند هر چه شما بفرماييدهمان درست است . يكى از دبيران ، بيچاره گول خورد،خيال كرد واقعا جلسه ، جلسه مشورت اس و او هم حق دارد رايش را بگويد.گفت اجازهبفرماييد من نظرم را بگويم . نظرش را گفت ، عيبهاى نظر انوشيروان را هم بيان كرد.انوشيروان گفت : اى بى ادب ! اى جسور! و بلافاصله دستور داد كه مجازاتش كنند.قلمدانهايى را كه آنجا بود در حضور سايرين آنقدر به سرش كوبيدند تا مرد. آن كه حق را سنگين مى شمرد كه به او گفته شود و اگر به او بگويند كه به عدالترفتار كن ، بر او سخت است ، قطعا بدانيد كهعمل به حق و عدالت خيلى برايش سخت تر است . و در آخر خواهش مى كند: فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورةبعدل (13) اى اصحاب من ، ياران من ايها الناس ! از شما خواهش مى كنم كههرگز از سخن حق و انتقاد حق و از اينكه مشورت خودتان را به من بگوييد نسبت به منمضايقه نكنيد. اين نمونه اى كامل از مردى است كه از نظر معنوى آزاد است و در مقام حكومت بدين گونه بهديگران آزادى اجتماعى مى دهد. خدايا تو را قسم مى دهيم به حقيقت على بن ابى طالب عليه السلام كه ما را از پيروانواقعى على قرار بده . آزادى معنوى (2) و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم . (14) در هفته گذشته عرض كردم كه مجموع عرايض ما در مبحث آزادى معنوىمشتمل بر سه قسمت است ؛ يكى اينكه معنى آزادى چيست . دوم اينكه آزادى بر دو قسم است :آزادى معنوى و آزادى اجتماعى . مرحله سوم وابستگى اين دو نوع آزادى به يكديگر ومخصوصا وابستگى آزادى اجتماعى به آزادى معنوى است . امشب مى خواهم عرايض خودم رااختصاص بدهم به خود آزادى معنوى كه اساسا آزادى معنوى يعنى چه و آيا ضرورتى داردكه بشر آزادى معنوى داشته باشد يا نداشته باشد؟ و مخصوصا من اين مساله را از اينجهت بيشتر مورد توجه قرار مى دهم كه امروز توجه به آزادى معنوى بسيار كم شده است وهمين خود يكى از علل نابسامانيهاى امروز است . بسيارىخيال مى كنند كه اين مسائل ديگر منسوخ شده است ، در صورتى كه بر عكس در عصرامروز نياز بشر به آزادى معنوى از اعصار گذشته اگر بيشتر نباشد كمتر نيست . آزادى معنوى يعنى چه ؟ آزادى هميشه دو طرف مى خواهد به طورى كه چيزى از قيد چيزديگر آزاد باشد. در آزادى معنوى ، انسان از چه مى خواهد آزاد باشد؟ جواب اين است كهآزادى معنوى برخلاف آزادى اجتماعى ، آزادى انسان خودش از خودش است . آزادى اجتماعىآزادى انسان است از قيد و اسارت افراد ديگر، ولى آزادى معنوى نوع خاصى از آزادى استو در واقع آزادى انسان است از قيد و اسارت خودش . قهرا اينسوال پيش مى آيد كه مگر انسان مى تواند در قيد و اسارت خودش باشد؟ مگر يك چيزمى تواند خودش ، هم برده باشد و هم برده گير، هم اسير باشد و هم اسير كننده ، مگرچنين چيزى ممكن است ؟ جواب اين است : بله ممكن است . در مورد ديگر اگر ممكن نباشد، فىالمثل اگر در حيوانات بردگى معنوى و متقابلا آزادى معنوى معنى و امكان ندارد، در انسان ،اين موجود عجيب ، اينكه انسان خود برده و اسير خود باشد و يا خود آزاد از خود باشد.معنى دارد. چون ممكن است ؟ |