بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برگی از آسمان, حجت الاسلام میرزا على بابائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     MAHDI001 -
     MAHDI002 -
     MAHDI003 -
     MAHDI004 -
     MAHDI005 -
     MAHDI006 -
     MAHDI007 -
     MAHDI008 -
     MAHDI009 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در ثواب زيارت امام حسين عليه السلام  
كامل الزيارة باسنادش از زايده روايت كرده كه حضرت على بن الحسين عليه السلامفرمود يا زائده شنيده ام زيارت مى كنى قبر امام حسين عليه السلام را گاه گاهى گفتمبلى فرمود براى چه زيارت مى كنى و ترا در نزد سلطانت مكانت است كه كسى را نمىگذارد به محبت ما و تفضيل ما و از ذكر فضائل ما و آنچه واجب است با اين امت از حق ما گفتموالله قصدم خدا و رسولش است و اعتنا ندارم به خشم كسى و در سينه ام بزرگ نمى شودكه به كسى مكروهى برسد به من فرمود اين همين طور است والله همين طور است سهمرتبه اين فرمايش را فرمود و جواب دادم پس فرمود مژده باز مژده باز مژده خبر مى دهمبه تو به چيزى كه از اسرار مخزونه است وقتى كه در طف رسيد با آنچه رسيد و كشتهشد پدرم عليه السلام و كشته شد كسانيكه با او بودند از اولاد برادر و اصحاب و حرمو زنانش را حمل كردند بر آفتاب و ما را به كوفه بردند ديدم آنها(شهداء را) افتاده اندو پوشيده نيستند در سينه ام بزرگتر شد و غم غصه ام در سينه ام شديدتر شد چنانكهنزديك بود روحم بيرون آيد عمه ام زينب كبرى عليها السلام متوجه شدند و فرمودند اىباقى مانده جده و پدرم و برادرم از چه است اين حالت گفتم چه طور نباشد وحال آنكه مى بينم آقايم و برادرانم و عمهايم و اولاد عمم افتاده اند در خون خود غلطانبرهنه شان كرده اند و كفن نمى كنند و كسى به ايشان نزديك نمى شود گويا كه ازديلم و خزر هستند فرمود آنچه مى بينى ملولت نكند بخدا اين عهديست ازرسول خدا صلى الله عليه و آله به جدت و پدرت و عمت و همانا خداوند پيمان گرفتهاز جماعتى از اين امت كه آن ها را فراعنه اين امت نمى شناسند و آنها معروفاهل آسمانها هستند و آنها جمع مى كنند اين عضوهاى پاره پاره را و دفن مى كنند و اينجسمهاى خون آلوده را منصوب مى كنند به اين طف نشانه به قبر پدرت سيدالشهداء كهمرور شب و روز آسيبش نمى رسد و پيشوايان كفر و ضلالت و شيعيانشان سعى ها مى كنندكه محو و نابود كنند زياده نمى كنند مگر ظهور و بروز و امرش بلندتر مى شود گفتماين عهد و اين خبر چيست فرمود حديث كرد مرا ام ايمن كهرسول الله صلى الله عليه و آله تشريف فرما شدند بهمنزل فاطمه عليها السلام را روزى حاضر كرد برايش (حريره ) و على عليه السلامطبقى خرما بياورد و ام ايمن گفت آوردم به (عسى ) (ديگ بزرگ ) كه شير داشت و زبد) ورسول الله صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام خوردند واز آن شير آشاميدند و از خرما خوردند و على عليه السلام آب مى ريخت ورسول الله دستهاى خود را مى شستند پس از فراغ بعلى و فاطمه و حسن و حسين تماشاكردند و ديديم شادى در جمال مباركش و پس بطرف آسمان توجه كردند و پس به سمتقبله توجه نمودند و دستهاى خود را گشادند و دعا كردند و پس سجده كردند با گريه وگريه آن حضرت بسيار شد و صدايش بلند و اشك چشمش جارى شد و سر از سجدهبرداشتند و بزمين مى نگريستند و اشك چشم مى ريختند مانند باران على و فاطمه و حسن وحسين عليه السلام محزون شدند و من هم محزون شدم از آنچه ازرسول الله صلى الله عليه و آله مشاهده كرديم و از پرسيدنتجليل كرديم تا على و فاطمه عرض كردند چرا گريه مى كنيد خداوند چشمهاى شما رانگرياند دلهاى ما خون شد از آنچه از تو ديديم فرمود يا اخى (يا حبيبى ) شاد شدم بهسبب شما چنان شادى كه هيچ وقت نشده بودم و شبها تماشا مى كردم و حمد خدا مى نمودمجبريل آمد و گفت خداوند تعالى از قلب تو آگاه و از سرور توبه برادرت و دخترت وپسرانت عالم است كامل نمود اين نعمت را و گوارا فرمود به تو عطيه را با او اينكهايشان و اولاد ايشان و دوستان و شيعيان ايشان را با تو در بهشت هم جليس قرار داده از توجدا نشوند و عطا كرده مى شود تا اينكه راضى مى شوى و زياده از رضايت درمقابل بلاء بسيارى كه در دنيا مى رسد به ايشان از امت تو كه دور و كنارند از خدا و ازتو و آنها كشته مى شوند و قبرهايشان از يكديگر كنار است و اين اختيار خداست بايشان وتو حمد كن به خيره خدا و راضى به قضايش حمد كردم و راضى بقضا شدم و پسجبرئيل گفت يا محمد برادرت مقهور است پس از تو مغلوب امت تو است از دشمنانت و پس اورا مى كشد شريرترين خلق مانند عاقرناقه در شهرى كه آنجا دار هجرت اوست و آنجامحل شيعه او و شيعه اولاد اوست و بسيار مى شود بلائشان و بزرگ مى شود مصيبت شان واين پسرت (اشاره نمود به حسين عليه السلام ) كشته مى شود با جمعى از ذريه تو واهل بيت تو و برگزيده امت تو در كنار فرات آنجا را كربلا مى گويند به سبب آنبسيار مى شود كرب و بلا به دشمنانت و دشمنان ذريه تو در روزى كه تمام نمى شودغصه و حسرت آن روز و آنجا پاكيزه ترين بقعه هاى زمين است و اعظم ترين زمين استكشته مى شود آنجا پسرت و اصحابش و آنجا از بطحاء بهشت است و روزى كه كشته مىشود پسرت و اهل (و.... و اهل كفر و لعنت آنها احاطه مى كند زمينها) زلزله و كوهها مضطربو درياها موج و آسمانها با اهلش موج مى زند براى تو و اولاد براى آنچه هتك احترام توشده و تمامى اينها استيذان مى كنند كه يارى پسرت بكنند كه مستضعف و مظلوم شدند وآنها حجت خداوندند. خداوند به آسمانها و زمينها و كوهها و درياها و آنچه در آنها هستند وحىمى كند انى انا الله الملك القادر قرار كننده فوت نمى شود و من قادر هستم بيارى وانتقام بعزت و جلالم قسم عذاب مى كنم كسانيرا كه به رسولم و صفيم ظلم كرده و هتكحرمتش كرده و اولادش را كشته و ظلم به اهل بيتش كرده چنان عذابى كه به كسى نمى كنمدر اين وقت تمام اشياء در آسمانها و زمينها ضبحه مى كند به لعنت كردن به ظلم كنندگاناهل بنت تو پس زمانى كه اين جماعت آشكار مى شوند در مضجع هاى خود خداوندعزوجل مباشر مى شود بقبض روحهاى شان فرود مى آيد جماعتى از ملائكه آسمان هفتم باايشانست طرق هاى ياقوت و زمرد پر از آب حيوة و زيورهايى از زيورهاى بهشت وعطرهايى از عطرهاى بهشت پس مى شويند با اين آب و مى پوشانند از اين زيورها و حنوطمى كنند با اين طيبها و ملائكه صف به صف نماز مى خوانند بايشان و سپس برانگيزاندجماعتى از امت ترا كه آنها را كفار نمى شناسد. جسمهاى شان را دفع مى كنند و بر پا مىكنند رسمى به قبر سيدالشهداء در اين صحرا كه علامت مى شود بهاهل حق و سبب فوز مؤ منين مى شود و پر مى شود از ملائكه از هر آسمان هر روز و شب صدهزار ملك نماز مى گذارند و طواف مى كنند در نزد آن قبر و تسبيح مى كنند در نزد آن قبرو استغفار مى كنند به كسى كه زيارت مى كند و مى نويسد نامهاى كسانى را كه بهزيارتش مى آيند به تقرب خداوند و به تقرب بر تو و مى نويسد نامهاى پدرانشان راو قبيله شان را و شهرهاى شان را و علامت مى گذارند از نور عرش الهى در رويشان (اينزائر قبر بهترين شهداء و پسر بهترين انبياء است ) پس روز قيامت از اثر اين علامت نوربلند مى شود كه چشمها خيره مى شود كه نشان مى شود به آن و به آن شناخته مى شودگويا تو يا محمد صلى الله عليه و آله ميان من وميكائيل هستى و على عليه السلام در پيش ما و با ملائكه خداوند كه به شمار نيايد و مااخذ مى كنيم اين علامت را كه در روى شانست از ميان مردمان و خدا نجات مى دهد آنها را از سؤال اين روز و شدائدش و اين حكم خداوند است و عطاى الهى است به كسى كه زيارت بكندقبر تو را يا قبر برادرت را يا قبر اين دو پسرت را. اراده نكند غير از خدا را وسعيها مىكند جماعتى كه حق شده بر آنها كه لعنت الهى و غضب خداوند كه محو كنند اثر اين قبر راخداوند به ايشان راه نمى دهد سپس فرمود رسول صلى الله عليه و آله اين مرا بهگريه آورد و محزونم كرد زينب فرمود وقتى ابن ملجم لعنه الله عليه پدرم را مضروبكرد و آثار موت را ديدم گفتم پدر جان ام ايمن مرا حديث نمود و اين را مى خواهم از توبشنوم فرمود دختر جانم حديث همين است كه ام ايمن حديث كرده و گويا تو و زناناهل بيت را در اين شهر اسير و ذليل كرده اند صبر كن قسم به خدائيكه دانه را شكافت درروى زمين ولى خداوند غير از شما نيست و همانا پيغمبر صلى الله عليه و آله وقتى كه اينخبر را به ما داد و ابليس لعنة الله در اين روز از شادى پرواز مى كند و روى زمين راتماما گردش ‍ مى كند با شياطين و مى گويد كه از اولاد آدم طلب خود را درك نموديم ورسيديم بهلاكتشان و ايشان را وارث آتش كرديم و دارا مى كند ايشان را به عداوت ومغرور مى كند مگر آن ها كه اعتصام به اين عصابه كرده اند تا اينكه ضلالتشان مستحكمباشد و نجات نمى يابند از ايشان و به تحقيق ابليس به ايشان راست گفته كه منفعتنمى دهد با عداوتشان عمل صالح و ضرر نمى رساند با محبت شما و موالات شما گناهىغير از كبيره زايده گفته على بن الحسين عليه السلام فرمود پس از بيان حديث اخذ كن اينرا اگر سراى اين يكسال در روى زمين گردش مى كردى كم است (334).
اخبارى كه وارد شد در فضيلت و ثواب زيارت امام حسين عليه السلام(وسائل ) از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود روز قيامت منادى ندا مى كندكه در كجايند زائرين حسين عليه السلام پس قائم مى شوند جماعتى پس مى پرسند ازايشان كه چه قصد داشتيد در زيارت حسين عليه السلام جواب مى دهند كه آمديم بهزيارتش عجبت رسول الله صلى الله عليه و آله و عجبت على و فاطمه و بجهت رحم به اودر مقابل مشقت هائى كه كشيده پس مى گويد كه اينست محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام ملحق شويد بايشان و شما با اينانيد در درجاتشان باشيد در سايه پرچمرسول صلى الله عليه و آله و پرچم در دست على عليه السلام است تا اينكهداخل بهشت مى شويد با هم (335).
امام صادق عليه السلام دعا مى كند به زيارت كنندگان قبر شريف پدرش امام حسين عليهالسلام
معويه بن وهب گفته كه اذن خواستم به تشريف خدمت حضرت صادق عليه السلام وداخل شدم و ديدم در مصلايش نشستم و مى شنيدم كه آن حضرت در مناجاتش مى گفت اىخدائى كه مخصوص فرموده ما را بكرامت و مخصوص فرموده ما را به وصايت وعده دادهبه ما شفاعت و گذشته و آينده را بما عطا فرموده قلوب بعضى از خلائق را به مامايل فرموده بيامرز مرا و برادران مرا و زيارت كنند قبر پدرم حسين عليه السلام رامالهاى خود را خرج و بدنهاى خود را به زحمت انداختند در محبت ما و در خوبى به ما وباميد آن چيزى كه در نزد توست و در صله ما و شاد نمودند قلب پيغمبر را وقبول نمودند امر ما را و بخشم آوردند دشمنان ما را اى خدا مكافات فرما از عوض ما بهخشنودى و رضوان و محافظ باش مرا ايشان را در شب و روز پرستار اولاد واهل ايشان باش و همراه ايشان باش و كفايت كن ايشان را از شر تمام ظلم كنندگان وعنادكننده و از شر تمام ضعفان و قويها و از شياطين انس و جن و عطا فرما بهترين آن چيزىكه از تو اميدوار شدند در غربت و وطن شان و مقدم داشتند ما را از اولاد خويشاوندانخودشان اى خدا دشمنان ما دورى از وطن را عيب گرفتند برايشان و اين عيب گيرى ايشان رااز ما بازداشت نمودند ايشان با كسانيكه با ما مخالفت كردند پس رحم كن آنها روهائيراكه آفتاب تغييرشان داده و رحم كن بآرزوهائيكه بآستانه حضرت اباعبداللهبرگردانيده شده و رحم كن به آن چشم هائى كه آبهاى آنها جارى شده جهت رحمت بما ورحم كن به قلب هاى سوزان بر ما و رحم كن به آن شيونها كه به ما شده اى خدا وديعهمى گذارم آن نفسها و بدنها را بر تو تا برسانى ايشان را در روز عطش بر حوض واينطور بود در حال سجده معاويه بن وهب مى گويد وقتى كه آن حضرت از دعا فارغ شدعرض كردم كه اين را از تو شنيدم خيال مى كنم آتش به او چيزى نكند والله من آرزو مىكردم كه من آن حضرت را زيارت مى نمودم و حج نمى كردم .
سپس فرمود اى معاويه ترك نكن زيارت را عرض كردم نمى دانستم كه امر برسد به اينمقام فرموده با معاويه در آسمان كننده به زوارش بسيار از زمين يا معاويه هر كس ترككند زيارت آن حضرت را بسيار مى شود حسرت و ندامت او روز قيامت آيا خوشت نمى آيد كهببيند خداوند ترا در ميان اشخاصى كه دعا مى كنند به ايشان حضرترسول الله صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و ائمه عليهم السلام آيا دوست نمىدارى باشى از كسانيكه برگشته باشند آمرزيده از گناهان گذشته و آينده و آيا خوشتنمى آيد باشى از كسانيكه مصافحه مى كند با ملائكه فرداى قيامت و مصافحه مى كندبا او رسول الله صلى الله عليه و آله (336)
اسحق بن عمار گفت شنيدم كه اباعبدالله مى فرمود تمام ساكنين آسمان اذن مى خواهند ازخدا به زيارت قبر حسين عليه السلام دسته دستهنازل مى شوند و به آسمان برمى گردند(337).
فضل هاشمى مى گويد كه در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم مردى ازاهل طوس داخل شد و عرض نمود اى پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله خدا چه چيز استكسى را كه زيارت كند قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام را فرمود هر كس او را اماممفترض الطاعة بداند و زيارت كند قبرش را بيامرزد خداوند گناهان گذشته و آينده او رادر حق پنجاه نفر گنه كار قبول مى كند و هر حاجتى كه در نزد قبرش از خدا بخواهدبرآورده مى كند از حضرت ابيعبدالله در ثوابالاعمال روايت نموده كه كس بيايد به قبر حسين عليه السلام عارفا بحقه مى نويسدخداوند او را در اعلى عليين (338).
در مجالس و عيون اخبار كه حضرت رضا عليه السلام بريان بن شبيب فرمود اى شبيباگر شاد كند ترا اينكه ملاقات كنى بخدا در حالى كه گناه نداشته باشى پس زيارتكن قبر حسين عليه السلام را اى پسر شبيب اگر شادمانى كه برابر باشى با يارانامام حسين عليه السلام بگو يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما(339).
كامل زياره از جابر جعفى روايت نموده كه جابر مى گويند كهداخل به خدمت جعفر بن محمد عليه السلام در روز عاشورا فرمود اينها زائرين خدايند و برمزور حق است اينكه اكرام نمايد به زائرانش هر كس در نزد قبر حسين عليه السلامبيتوته نمايد در شب عاشورا ملاقات مى كند بخدا را در روز قيامت به خون آلوده گوياكه كشته شده با حسين عليه السلام در ميدانش (در نسخه فى عصره ) و فرمود هر كسزيارت كند امام حسين عليه السلام را يعنى روز عاشورا و بيتوته كند در نزد قبرش چناناست كه شهيد شده در خدمتش (340).
(و فيه ) از علقمة بن محمد حضرمى و از مالك از حضرت باقر عليه السلام روايت نمودهاند كه آن حضرت فرمود هر كس حسين عليه السلام را در روز عاشورا زيارت كند و باشدگريان در نزدش روز قيامت ملاقات مى كند بخدا به ثواب هزار هزار حج و هزار هزارعمره و هزار هزار ثواب هر حج و عمره و غزوه مانند ثواب كسى كه حج كند عمره كند و جنگكند بهمراهى رسول الله صلى الله عليه و آله و ائمه راشدين عليهم السلام راوىگويد گفتم فدايت شوم چه چيز است به كسى كه دور باشد در شهرها و ممكن نباشدرفتن بخدمتش ‍ در اين روز فرمود اين روز برود صحرائى يا بلند شود بنام بلندى درخانه اش و اشاره به او سلام و به قاتلش در نفرين سعى كند و پس دو ركعت نمازبخواند و بكند اين را در اول روز از زوال و ندبه و گريه كند كسانى كه در خانه اشاست ايشان را امر كند به گريه و اقامه نمايد مصيبت او را و تعزيه و تسليت دهند بعضىبعضى را در مصيبت حسين عليه السلام پس ‍ من ضامن هستم به ايشان بخداىعزوجل به تمام اين ثوابها عرض كردم تو ضامنى به ايشان و كفيلى به هر كسى كهاين كار را بكند فرمود من ضامنم به ايشان و كفيلم به هر كس كه اين كار را بكند عرضكردم چه طور تعزيت دهند يكديگر فرمود بگويندعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسينعليه السلام و جعلنا و اياكم من الطالبين الثاره مع وليه الامام المهدى منآل محمد
اگر مى توانى امروز پى كارى مرو زيرا كه روز نحسى است كه حاجت امروز روا نمىشود و اگر روا باشد مبارك نمى شود و چيزى در اين روز براى منزلت ذخيره مكن زيراكه هر كس ‍ در اين روز ذخيره كند چيزى به منزلش برايش مبارك نمى شود و به اهلشمبارك نمى شود هر كس اين كار بكند نوشته مى شود برايش ثواب هزار هزار حج هزارهزار عمره هزار هزار جنگ تماما با همراهى رسول الله صلى الله عليه و آله و مى باشدبرايش ثواب مصيبت هر پيغمبر و صديق و شهيد كه ازاول دنيا تا قيامت مرده شده يا كشته شده . صالح بن عقبه و سيف بن عميره مى گويد:علقمه گفت عرض كردم بحضرت ابى جعفر عليه السلام كه بيامرزد مرا دعائى كه با اودعا كنم در اين روز اگر از نزديك زيارت كنم و دعائى را كه از دور اشاره كنم به او ازشهرهاى دور و از بالاى بام خودم به سلام . فرمود: يا علقمه زمانى كه دو ركعت نمازبخوانى بعد از اشاره به سلام و گفتى بعد از ركعتين پس دعا كرده به دعائى كه دعامى كند با او هر ملائكه كه زيارتش مى كند و مى نويسد خداوند برايت هزار هزار درجه ومى باشى از كسانيكه شهيد شده اند با حسين بن على عليه السلام شركت مى كنى باايشان در درجاتشان و شناخته نمى شوى مگر در جمله شهيدانى كه شهيد شده اند ونوشته مى شود برايت ثواب هر پيغمبر و رسول و ثواب زيارت هر كس كه زيارتنموده حسين بن على عليه السلام را از روزى كه شهيد شده (341).
امام زمان عليه السلام به اعمال بنده گان خدا آگاه و خبر دارند.خوشا بهحال بعضيها كه امام آنها را راهنمايى و هدايت مى كنند.قطب راوندى در خرايج از حسن مسرقروايت كرده است كه گفت روزى در مجلس حسن بن عبدالله بن حمدان ناصر الدوله بودم درآنجا سخن از ناحيه حضرت صاحب الامر عليه السلام و غيبت آن حضرت مذكور شد و مناستهزاء مى كردم به اين سخنان . در اين حال عموى من حسينداخل مجلس شد و من باز همان سخنان را مى گفتم گفت اى فرزند، من نيز اعتقاد ترا داشتمدر اين باب تا آنكه حكومت قم را به من دادند در وقتى كهاهل قم بر خليفه عاصى شده بودند و هر حاكمى كه مى رفت او را مى كشتند و اطاعت نمىكردند پس لشكرى به من دادند و به سوى قم فرستادند چون به ناحيه طرز رسيدم بهشكار رفتم شكارى از پيش من بدر رفت از پى آن رفتم بسيار دور، تا به شهرى رسيدمدر ميان نهر روان شدم و هر چند مى رفتم وسعت آن بيشتر مى شد در اينحال سوارى پيدا شد و بر اسب اشهبى سوار و عمامه خز سبز بر سر داشت و بغيرچشمهايش در زير آن نمى نمود و دو موزه سرخ بر پا داشت به من گفت اى حسين و مرا اميرنگفت و بكنيت نيز ياد نكرد و بلكه از روى تحقير نام برد گفت چرا عيب مى كنى و سبك مىشمارى ناحيه ما را و چرا خمس مالت را به اصحاب و نواب ما نمى دهى و من صاحب وقار وشجاعى بودم كه از چيزى نمى ترسيدم از سخن او بلرزيدم و گفتم مى نمايم اى سيد منآنچه فرمودى گفت هرگاه برسى آن موضعى كه متوجه آن گرديدى و به آسانى بدونمشقت قتال و جدال داخل شهر شوى و كسب كنى آنچه كسب مى كنى خمس آن را به مستحقشبرسان گفتم شنيدم و اطاعت مى كنم پس فرمود برو با رشد و صلاح و عنان اسب خود راگردانيد و روانه شد و از نظر من غائب شد و ندانستم كجا رفت و از جانب چپ و راست او رابسيار طلب كردم و نيافتم ترس و رعب من زياده شد برگشتم به سوى عسگر خود و اينحكايت را نقل نكردم و فراموش كردم از خاطر خود و چون به شهر قم رفتم ، رسيدم وگمان داشتم با ايشان محاربه و جنگ خواهم كرداهل قم به سوى من آمدند و گفتند هر كه مخالف ما بود در مذهب و به سوى ما مى آمد با اومحاربه مى كرديم و چون تو از مائى و به سوى ما آمده اى ميان ما و تو مخالفتى نيستداخل شهر شو و تدبير شهر به هر نحو كه خواهى بكن مدتى در قم ماندم واموال بسيار زياده از آنچه توقع داشتم جمع كردم پس امراى خليفه بر من و كثرتاموال من حسد بردند و مذمت من نزد خليفه كردند تا آنكه مراعزل كرد و برگشتم و مردم به ديدن من مى آمدند در اينحال محمد بن عثمان عمروى آمد و از همه مردم گذشت و بر روى مسند من نشست بر پشتى منتكيه كرد من از اين حركت او بسيار به خشم آمدم و پيوسته مردم مى آمدند و مى رفتند و اونشسته بود و حركت نمى كرد. ساعت به ساعت خشم من بر او زياده مى شد چون مجلسمنقضى شد به نزديك من آمد و گفت ميان من و تو سرى است بشنو گفتم بگو گفت صاحباسب اشهب و نهر مى گويد ما بوعده خود وفا كرديم پس آن قصه به يادم آمد و لرزيد وگفتم مى شنوم و اطاعت مى كنم .و بجان منت مى دارم پس برخاستم و دستش را گرفتم وبه اندرون بردم و در خزينه هاى خود را گشودم و خمس همه را تسليم كردم و بعضى ازاموال را كه من فراموش كرده بودم او به ياد من آورد و خمسش را گرفت و بعد از من در امرحضرت صاحب الامر عليه السلام شك نكردم پس حسن ناصرالدوله گفت من نيز تا اينقصه را از عم خود شنيدم شك از دل من زائد شد و يقين نمودم امر آن حضرت را(342).
دين يعنى حساب  
نقشه هارون پنجمين خليفه دودمان عباسيان تا مى توانست براى توسعه رياست خود مىكوشيد و تا تير در تركش داشت براى سركوبى مخالفان به كار برده در اين مسيربسيار اوج گرفت هارون به بنى هاشم و علويين و كسانى كه بهاهل بيت نبوت بستگى داشت سخت بدبين بود او به خوبى مى دانست كه اين افراد گرچهدر ظاهر چون قدرت ندارند دم نمى زنند ولى در باطن تشنه خون او هستند چه آنكه اينانمردان آزاده و غيور بودند و هيچگاه ستمگرى هاى او را امضا نمى كردند.هارون همواره مراقببود و در كمين آنان بود و گاه و بيگاه قدرت نمايى مى كرد تا زهر چشم آنها بگيرد وتصميم شورش آنها را در نطفه خفه سازد در اين زمينه نقشه ها يكى پس از ديگرى طرحكرد تا اينكه اين بار نقشه اى ديگرى طرح نمود و آن اين بود كه تصميم گرفت درموسم حج شركت كند سپاهيان بى شمار خود را به همراه آورده و در اجتماع عظيم حجصولت و شكوه خود را به علويين نشان دهد اين تصميم اجرا شد صد هزار سپاه در ركابخليفه با شكوه خاصى وارد مكه شدند در اين ميان گروه بسيارى كاملا مراقب بودند كهدر اين سفر رسمى به خليفه جسارت و اهانتى نشود و كسى بر او تقدم نداشته باشدتنها او سرور باشد و ديگران چون برده و غلام در برابرش كرنش كنند انجام مناسك حجشروع شد و بخوبى از هر طرف كنترل دقيق بود ولى بر خلاف انتظار با آن همه دقت ومراقبت در كنترل اوضاع ديدند خليفه هر كارى از مناسك حج را كه مى خواهد انجام دهدجوانى ناشناس جلوتر انجام مى دهد هنگام طواف هنگام اسلام حجرالاسود، هنگام خواندننماز در مقام ابراهيم عليه السلام و در موارد ديگر آن جوان به اطراف خود نگاه نمى كند ومناسك حج را يكى پس از ديگرى جلوتر از هارون انجام مى دهد هارون با ديدن آن جوان كهبا اعمالش تمام نقشه هاى او را نقش بر آب كرده بود خيلى ناراحت شدمثل مار گزيده به خود مى پيچيد و همواره در اين فكر بود كه اين جوان در ميان اين مردممخفى نشود او را تحت نظر داشت تا ديد جوان در گوشه اى نشست هارون يكى از اطرافيانرا نزدش فرستاد تا او را به حضورش آورد و در اين مورد او را گوش مالى دهد ماءمورجلب نزد جوان آمده گفت خليفه شما را خواسته هم اكنون به حضورش بياييد جوان پاسخگفت من كارى به خليفه ندارم اگر او كارى دارد نزد من آيد موقعى كه گفتار محكم اينجوان به خليفه گزارش داده شد هارون از جاى برخاست و بحضور جوان آمد و كنار اونشست و به صورت آمرانه گفت اى جوان بنشين جوان گفت اينجا خانه خداست خانه امن وآزادى است .جايگاه امر و نهى نيست خواستم مى نشينم نخواستم نمى نشينم هنگام طواف واستلام حجر و ساير مناسك حج چرا مراعات ادب نكردى چرا احترام رئيس مؤ منان را منظورننمودى چرا و چرا؟... جواب مگر تو خود را اهل قرآن نمى دانى مگر قرآن نمى گويد درسوره حج آيه 25 سواء العاكف فيه و الياد: در اين خانه خدا شهرى و باديهنشين مساويند و فخر فروشى و اظهار وجود نمودن غدقن است من به دستور قرآن رفتاركرده ام .
همانند شاگرد بنشين  
اين پاسخ شكننده هارون را سخت دگرگون كرد. در فكر فرو رفت و بهخيال خام خود پى بهانه اى مى گشت تا بلكه آن جوان را تنبيه كند و در ظاهر خوش آيندباشد سؤ الى مطرح كرد و گفت اى جوان جسور مسئله اى از تو مى پرسم اگر جوابش راندهى پاسخ جسارتهاى ترا به شديدترين كيفرها خواهم داد. هارون كه باكمال بى ادبى نشسته بود در پاسخ گفت مى خواهم چون شاگرد كه از استاد خود سؤال مى كند سؤ ال كنم جوان در اين صورت همانند نشستن شاگرد نزد استاد بنشين تو مىخواهى از استاد سؤ ال كنى پس مؤ دب بنشين هارون كه لحظه به لحظه نقشه هايش خنثىمى شد و بهانه جوئى هايش به ضررش تمام مى گشت با خود مى گفت با اين افسانه هااز اين جوان دست بر نمى دارم از اين رو حفظ ظاهر را رعايت كرد خيلى يواش و مرموزانهپاهاى خود را جمع كرد و نشست و پرسيد دين چيست حقيقت دين را برايم شرح بده .
يك پنج ، هفده ....  
جوان در پاسخ هارون بقدرى بجا و عالى و جامع سخن گفت در ضمن پاسخ جهانيان را بابهترين و اساسى ترين پندها موعظه نمود گفت دين عبارتست از يك و 5 و 17 و 34 و ازيك دوازدهم (12/1) و از يك چهلم (40/1) و يك در برابر يك و در تمام عمر يك هارون كهبه عمق پاسخ توجه نكرده بود قاه قاه خنديد و پاسخ آن جوان باكمال را به باد استهزاء گرفت ولى غافل از اينكه آن جوان جواب جالب و عميق داده استاز اين رو مجددا به صورت اعتراض پرسيد من درباره دين از تو سؤال مى كنم تو اعدادى را رديف كرده و از رياضيات مى گوئى جوان كه خيلى جدى سخن مىگفت بى درنگ گفت آيا نمى دانى كه دين يعنى حساب آنچه آفريده شده همه و همه از روىدقت و نظم و حساب است انسانى كه دورانديش نيست و دراعمال و گفتار خود حسابگر نمى باشد او دين ندارد مگر قرآن نخوانده اى كه مى گويد:در سوره نساء آيه 48. اگر مقدارى از بدن در جاهاى مختلف باشد همه را جمع آورى نمودهبار ديگر انسانها را زنده كرده و به پاى حساب مى آوريم در اين موقع كه هارون سختدگرگون و عصبانى شده بود گفت بين اعدادى را كه رديف كردى شرح بده وگرنهدستور مى دهم بين صفا و مروه ترا به قتل برسانند.جوان گفت منظورم از يك آئين مباركاسلام است و منظورم از پنج نمازهاى پنجگانه است منظورم از هفده ، هفده ركعت نماز استمنظورم از سى و چهار، سى و چهار سجده اى است كه در نمازهاى پنجگانه مى باشدمنظورم از يك دوازده روز ماه مبارك رمضان است كه در ميان دوازده ماه در اين ماه روزه گرفتنشؤ ون دين است منظورم از يك در چهل زكوة طلا و نقره است منظورم از يك در برابر يكقانون قصاص است منظورم از اينكه در تمام عمر يكبار واجب است حج است كه براى مستطيعيكبار در تمام عمر بيشتر واجب نيست جوان در ضمن رديف كردن ، اعدادى به قوانين مختلفعبادى و حقوقى و جزائى و اجتماعى اسلام اشاره كرد و با اين پاسخ علمى به هارونثابت كرد خنده استهزاآميزش كاملا بى اساس بوده و از روىجهل سرچشمه گرفته است .
شفاعت  
در اين موقع كه هارون جا خورده بود و ناراحت به نظر مى رسيد يكى از دربانان كهشيفته گفتار شيرين جوان شده بود به هارون گفت خواهش مى كنم از اين جوان بگذر او رامشمول عفو و عنايت خود قرار بده . جوان بمحض شنيدن اين سخنان خنده اش گرفت . هارونعلت خنده را پرسيد جوان گفت نمى دانم كداميك از شما احمق تر هستيد زيرا اگر اجلمرسيده باشد شفاعت اين دربان سودى ندارد و اگر اجلم نرسيده باشد تصميم خليفه بىنتيجه است هارون نه تنها از جوان گذشت بلكه مجذوب او واقع شده و دستور داد كيسههايى از دينار و درهم به او دادند.جوان گفت اين درهم را به خاطر جوابى كه به سؤال تو دادم مى دهى يا براى گفتارم ، هارون گفت براى شيرين كلامى تو دادم .
از يك تير دو نشانه  
در اينجا جوان براى اينكه هم حجت را بر هارون تمام كند و هم به امور فقرا و محروماناجتماع رسيدگى كرده باشد به هارون گفت تو از من سؤال كردى و اينك نوبت من است كه از تو سؤ ال كنم اگر جوابى را دادى اين كيسه هامال تو باشد وگرنه دستور بده دو برابر اين كيسه ها بدهند تا بين فقراى مكه تقسيمكنم و با آن ، بينوايان را به نوائى برسانم هارون گفت بپرس . جوان گفت : آيا حنفساء(سوسك كوچك ) با پستان شير به بچه خود مى دهد يا با منقار هارون گفت نمى دانم چنينسؤ الى را از خليفه نمى كنند جوان مگر نشنيده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آلهفرموده است كسى كه پيشواى مردم شد بايد عقل و فكرش از همه مردم سر آمد باشد توپيشوا هستى بايد بدانى هارون هر چه در اين باره فكر كرد جوابى نيافت گفت نمى دانمجوان گفت سوسك كوچك روى خاك راه مى رود بوسيله همان خاك غذا در پستانش قرار داده مىشود و از پستان خودش غذا مى خورد هارون از اين جواب متعجب و حيران شد دستور داد دوبرابر جايزه او، به او جايزه دادند و در اين موقع كه هارون كاملا دماغش سوخته بودولى پى در پى در فراز و نشيب اين واقعه ضربه خورده بود ديگر سخنى نگفت و جوانهم كه از نظر علمى ، پيروزى بر هارون به هدف خود رسيده بود و هم اموالى را براىفقرا به دست آورده بود خيلى خوشحال به نظر مى رسيد از جاى برخاست و از هارون جداشد.هارون به دربانان خود گفت تحقيق كنيد ببينيد اين جوان كيست دربانان پس از تحقيقدريافتند كه اين جوان فرزند برومند امام صادق عليه السلام يعنى حضرت امام موسىبن جعفر عليه السلام است . اين جوان زير سايه رئيس مذهب شيعه بزرگ شده است اينخبر را به هارون دادند هارون گفت هذه الورقة من تلك الشجرة اين برگ از آن درخت استدرختى كه ريشه اش پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد شاخ و برگش چنين خواهد بودو از پستان وحى شير خورده و در زير سايه الهام و علم لدنى بزرگ شده است اين چنينسخن مى گويد!
اعتراف هارون به فضائل على عليه السلام  
مروى است كه واقدى گفت به نزد هارون الرشيد رفتم علماى بغداد همه حاضر بودندهارون خطاب به شافعى كرد كه بابن عم چند حديث درفضايل على عليه السلام از روات ثقات به تو رسيده شافعى گفت يا اميرالمؤ منين ازپانصد زياده است پس به جانب محمد بن اسحاق ملتفت شده گفت تو چند حديث در فضيلتآن حضرت روايت مى كنى گفت از هزار متجاوز است بعد از آن رو به طرف محمد بن يوسفكرده كه تو بگو گفت از تو و اصحاب تو خائفم فرمود كه ايمن باش و اعلام كن گفتپانزده هزار مسند (حديثى را گويند كه راوىاتصال سلسله سند حديث را به پيامبر برساند در اصطلاح شيعه آن را گويند به يكىاز معصومين عليهم السلام با سلسله راويان برسد) ومثل آن مرسل (حديثى را گويند كه همه راويان از سند حذف شود و يا راوى كه خود مستقيمااز معصوم عليه السلام استماع نكرده نقل نمايد) پس متوجه شده پرسيد كه از تو همبشنويم گفتم من نيز از آنچه محمد بن يوسف گفت روايت نكنم از آن كمتر نخواهم بودهارون گفت فضيلتى كه خود مشاهده كرده ام باعث توبه و استغفار من شده از ظلم و جور وتعدى بر اولاد على عليه السلام بيان كنم .حضار جميعا گوشها را پهن كردند و التماساعلام آن نمودند پس هارون گفت يوسف بن حجاج كه نائب من است در دمشق مرا اعلام نمود كهدر دمشق خطيبى است كه زبان به لعن و سب على عليه السلام گشوده است و از منع منممنوع نمى شود و در باب او چه حكم است شما را به او نوشتم كه او را مقيد ساخته بهنزد من فرست چون شد از او پرسيدم كه تو على عليه السلام را بد مى گويى گفتبلى اجداد من در دست او كشته شده اند و من ترك سب او نخواهم كرد گفتم نمى دانى علىعليه السلام هر كه را كشته است به امر خدا ورسول بوده توبه كن والا ترا به عقوبت تمام بكشم گفت هر چه خواهى بكن .بفرمودمتا او را در حضور من صد تازيانه زدند و در حجره مى كردند به قصد اينكه او رافراعقوبتى كنم و در انديشه بودم كه آيا او را چه سياست كنم چون به خواب رفتم ديدمكه درهاى آسمان گشوده شد و رسول خدا و اميرالمؤ منين عليه السلام وجبرئيل نازل شدند با جامى بود رسول خدا جبرئيل را گفت جام را به على عليه السلامبده و شيعيان او را ندا كن جبرئيل جام را به على عليه السلام داد و به آواز بلند ندا كردكه اى شيعيان على و آل على بياييد پس خلق بسيار آمدند و از غلامان و مقربان منچهل كس كه من همه ايشان را مى شناسم حاضر شدند و على عليه السلام همه را از آن جامآب داد پس خادمى امر فرمود كه دمشقى را بيار چون آورد گفت يارسول الله از اين مرد نمى پرسى كه چرا مرا دشنام مى دهدرسول خدا از او پرسيد كه راست مى گويد؟ گفت بلى گفت الهى او را مسخ گردان وانتقام على را از او بستان و به عذاب عليمش گرفتار كن و متوجه آسمان شدند و منترسان و لرزان از خواب بيدار شدم غلام را گفتم دمشقى را بياور خبر آورد كه بغير ازسگى در آن حجره كسى نيست گفتم سگ را بياور چون آورد آن دمشقى به صورت سگىشده بود كه گوش او بحال خود بود و آب از چشمش مى رفت به سر اشاره مى كردچنانكه گوئى عذر مى خواهد بفرمودم تا باز به همان خانه اش بردند و اكنون در آنجااست پس به التماس بعضى آن سگ را حاضر كردند گوشش چون گوش آدمى بود وباقى اعضاء و جوارح مشابه اعضاء و جوارح سگ بود و زبان مى خائيد و چون عذر خواهندلب مى جنبانيد شافعى گفت اين مسخ است و ما ايمن نيستيم كه عقوبت به او برسد بفرماتا او را ببرند به همان خانه اش بردند پسش لحمه اى بيش نگذشت كه صداى عظيمهولناكى شنيديم چون تفحص كردند صاعقه اى بام را سوراخ كرده سگ را سوخته بودهارون گفت گواه باشيد من بر قتل و زجر و تعدى بر علويان توبه كردم و از كرده وگذشته پشيمانم و ديگران نيز زبان توبه و استغفار گشودند. الحمدلله رب العالمين(343).
با دقت در آيات مختلف قرآن بخوبى روشن مى شود كه دو دسته آيه در زمينه علم و غيبوجود دارد نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايدمانند آيه 59 انعام و عنده مفاتيح الغيب لا يعلمها الا هوكليدهاى غيب نزد خدا است كه جزاو كسى آنها را نمى داند و آيه 65 نمل قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الاالله بگو هيچيك از كسانى كه در آسمانها و زمين هستند غيب را نمى دانند جز خدا و مانندآنچه درباره پيامبر صلى الله عليه و آله در آيه 5 سوره انعام آمده است قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعم الغيب بگو من به شما نمى گويم خزائنخداوند نزد من است و من غيب را نمى دانم و در آيه 188 اعراف مى خوانيم و لو كنت اعلمالغيب لاستكثرت من الخيراگر من غيب را مى دانستم خير فراوانى براى خود فراهم مىنمودم و در آيه 20 يونس فرموده فقل انما الغيب لله بگو غيب مخصوص خداست وگروه دوم آياتى است كه به روشنى نشان مى دهد كه اولياى الهى احتمالا از غيب آگاهىدارند چنانكه آيه 179 آل عمران مى خوانيم و ما كان الله ليعطلكم على الغيب و لكنالله يجتبى من رسله من يشاءچنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند ازميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند (و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار اومى گذارد) و در معجزات حضرت مسيح مى خوانيم كه فرمود:و رسولا الى بنىاسرائيل انى قدجئتكم باية من ربكم اتى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفح فيهفيكون طيرا باذن الله و انبئكم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لايةلكم ان كنتم مؤ منين او را به عنوان رسول و فرستاده به سوى بنىاسرائيل (قرار داده كه به آنها مى گويد) من نشانه اى از طرف پروردگار شما برايتانآورده ام من از گل چيزى به شكل پرنده مى سازم سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرندهاى مى گردد و كور مادر زاده و مبتلايان برص ‍ (پيسى ) را بهبودى مى بخشم و مردگانرا زنده مى كنم و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهممسلما در اينها نشانه اى براى شما است اگر ايمان داشته باشيد و يكى ديگر آيه 26سوره جن عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا 27 الا من ارتضى منرسول فانه يسلك ممن يديه و من خلفه رصداغيب را خدا مى داند و هيچكس را بر اسرارغيبش آگاه نمى سازد مگر رسولى كه او را برگزيده و از آنان راضى شده سپس مراقبينو نگهبانانى از پيش رو و پشت سر همراه او مى فرستند.
احاديث و روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد پيامبر صلى الله عليه و آله و امامانمعصوم عليهم السلام اجمالا آگاهى از غيب داشتند و گاهى از آن خبر مى دادند از بابنمونه :
1 حضرت صادق عليه السلام به گروهى از اصحابش فرمود من به آنچه در آسمان وزمين و بهشت و دوزخ موجود است علم دارم از حوادث گذشته و آينده با اطلاعم آنگاه قدرىتوقف كرد. ديد اين مطلب بر شنوندگان گران آمد لذا فرمود تمام اين مطالب را از كتابخدا فهميده ام زيرا خدا مى فرمايد و نزلنا عليك الكتاب تبيانالكل شى ء ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است (344).
روشن است كسى كه عالم به اسرار چنين كتابى باشد اسرار غيب را بداند و اين دليلىاست آشكار بر اينكه ممكن است انسانى از اولياءالله از اسرار غيب بفرمان خدا آگاه گردد.
2قال ابو جعفر عليه السلام ان القائم عليه السلام اذا قام بمكه و اراد ان يتوجه الىالكوفة نادى مناديه الالا يحمل احد منكم طعاما و لا شرابا ويحمل حجره موسى بن عمران و هو و قر بغير فلاينزل منزلا الا انبعث عن منه فمن كان جائعا شبع و من كان ظامئا روى فهو زادهم حتى ينزلواالنجف من ظهر الكوفه امام باقر عليه السلام فرمود چون حضرت قائم عليه السلامدر مكه قيام كند قبل از حركت به طرف كوفه منادى وى فرياد مى كند كه كس خوردنى وآشاميدنى همراه خود برندارد و سنگ حضرت موسى كه بوزن بار يك شتر است با آنحضرت مى باشد و در منزلى كه فرود آيند چشمه آبى از آن سنگ مى جوشد كه گرسنهرا سير و تشنه را سير آب كند و همان سنگ توشه آنها است تا هنگامى كه در نجف در پشتكوفه فرود آيد(345).
3 امام باقر عليه السلام مى فرمايد مقدار علم پيغمبر را از حضرت على عليه السلامسؤ ال كردند فرمود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله علم جميع پيغمبران را مى دانست واز حوادث گذشته و آينده با اطلاع بود آنگاه فرمود به خدائى كه جانم در دست اوستسوگند من همه علوم پيغمبر را مى دانم و از گذشته و آينده اطلاع دارم (346).
عبد الا على و عبيدة بن بشير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه فرمودبخدا سوگند من از موجودات آسمان و زمين و بهشت و دوزخ اطلاع دارم . حوادث گذشته وآينده را مى دانم ، سپس فرمود: همه را از كتاب خدا فهميده ام دستش را باز كرد و فرموداين چنين آنها را در دست خودم مشاهده مى نمايم سپس فرمود خدا در قرآن مىفرمايد:نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكن شى ء يعنى ما قرآن را بر تونازل كرديم كه بيانگر همه چيز است (347).
4 ائمه عليهم السلام در دل انسان را مى دانستند.از ابو هاشم جعفرى روايت است كه گفتشنيدم از امام حسن عسگرى عليه السلام كه مى فرمود از گناهانى كه آمرزيده نمى شودقول آدمى است كه مى گويد كاش مؤ اخذه نمى شدم مگر به همين گناه يعنى گناه من همينبود.من در دل خود گفتم كه اين مطلب دقيقى است و شايسته است از براى آدمى كه تفقد كندخود هر چيزى را چون اين در دل من گذشت آن حضرت رو كرد به من و فرمود راست گفتىاى ابو هاشم ملازم شو آنچه را كه در دل خود گذرانيدى پس بدرستى كه شركت در ميانمردم پنهان تر است از جنبيدن مورچه بر سنگ خارا در شب تاريك و از جنبيدن مورچه برپلاس سياه (348).
تعبير مى شود از اين قسم گناهان به محقرات و روايت شده كه از حضرت صادق عليهالسلام مرويست كه فرمود بدرستى كه بپرهيزيد از محقرات از گناهان بدرستى كه آنآمرزيده نمى شود و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست كه فرمود بدرستىكه ابليس راضى شد از شما بمحقرات و فرمود به ابن مسعود (در وصيت خود به او) كهاى ابن مسعود حقير و كوچك مشمار البته گناه را و اجتناب كن از گناه كبائر پس بدرستىكه بنده چنين نظر افكند روز قيامت به گناهان خود بگريد چشمان او چرك و خون . حقتعالى مى فرمايد:يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لواءن بينهما و بينه امرا بعيدايعنى روز قيامت هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضرمى بيند و دوست دارد ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده فاصله زمانى زياد باشد وخداوند شما را از نافرمانى خودش بر حذر مى دارد و (در عينحال ) خدا به همه بندگان مهربان است و فرمود به ابوذر به درستى كه مؤ من مى بيندگناه خود را مثل آنكه در زير سنگ بزرگ سختى است كه مى ترسد به روى او بيفتد بهدرستى كه كافر مى بيند گناه خود را مانند مگسى كه بر بينى او عبور مى كند(349).
از كلام اميرالمؤ منين عليه السلام است كه شديدترين گناهان آن گناهى است كه صاحبشآن را سبك شمرد روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه وقتى حضرترسول صلى الله عليه و آله فرود آمد به زمين بى گياهى پس فرمود باصحاب خود كهبرويد هيزم بياوريد عرض كردند يا رسول الله ما در زمين بى گياه كه هيزم در آن يافتنمى شود فرمود بياوريد هر كس هر چه ممكنش مى شود پس هيزم آوردند و ريختندمقابل آن حضرت روى هم ، چون هيزمها جمع شد حضرت فرمود همينطور جمع مى شودگناهان معلوم شد كه مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هيزم اين بود كه اصحابملتفت شوند همينطور كه در آن بيابان خالى از گياه هيزم به نظر نمى آيد وقتى كه درطلب جستجوى او شدند مقدار كثيرى از هيزم جمع شد و روى هم ريخته شد به همين نحوگناه به نظر نمى آيد و چون جستجو و حساب شود گناهان بسيارى جمع شود(350).
5 قبل از سؤ ال جواب مى دادند وروى الصدوق باسناد عن عائذ الاحمسقال دخلت على ابى عبدالله و انا اريد ان اساله عن الصلوة قيدنىفقال اذا لقيت الله بالصلوة الخمس لم يسئلك عما سواهن صدوق از عائذ احمس روايت مىكند كه گفت بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم و مى خواستم راجع به نماز سؤال كنم آن جناب قبل از سؤ ال من فرمود اگر بنمازهاى پنجگانه خدا را ملاقات كنى از چيزديگر از تو سؤ ال نمى كنند(351).
6 از ابو هاشم روايت است كه گفت شرفياب شدم حضور مبارك امام حسن عسگرى عليهالسلام ديدم آن حضرت مشغول نوشتن كاغذى است پس رسيد وقت نمازاول آن حضرت كاغذ را از دست بر زمين گذاشت ومشغول نماز گشت پس ديدم كه قلم مى گردد روى كاغذ و مى نويسد تا رسيد به آخر كاغذمن چنين ديدم به سجده افتادم پس چون حضرت از نماز خود فارغ شد گرفت قلم را بهدست خود و اذن داد از براى مردم كه داخل شوند(352).
7 على عليه السلام فضول را سگ كرد.
اصبغ بن نبانه نقل مى كند كه جمعى بوديم در خدمت مولى اميرالمؤ منين عليه السلام كهپشت سر وى راه مى رفتيم مردى از قريش در مقام اعتراض عرض كرد يا اميرالمؤ منين شمامردان ما را كشتيد و بچه هاى آنها را يتيم نموديد و كرديد آنچه كرديد حضرت توجهىبه او كرد و فرمود اخساء سگ گم شود ناگهان سگ سياه شد شروع كرد به پوزشنمودن پناه بردن به آن حضرت پس آن حضرت وى را مورد رحمت خود قرار دادند و لبمبارك را حركت دادند و گويا كلامى فرمودند كه باز آن مرد به صورتاول برگشت مردى عرض كرد شما با اين قدرت باشيد و معاويه به شما جسارت مى كندفرمود ما بندگان مكرمين خدا مى باشيم و به اذن پروردگارعمل مى نمايم (353).
8 ابابصير كه از دوستان حضرت صادق عليه السلام است مى گويدداخل مدينه شدم و با كنيز خود نزديكى كردم به قصد حمام ازمنزل خارج شدم در بين راه ديدم دوستان و همراهانم به طرفمنزل حضرت صادق عليه السلام به قصد شرفيابى مى روند ترسيدم اگر با آنهانروم ممكن است امروز نتوانم محضر آقا شرفياب شوم من هم با ايشان رفتم وداخل شدم همين كه مقابل وى ايستادم نظر كرد به من و فرمود اى ابابصير آيا ندانستى كهدر خانه هاى انبياء و اوصياء داخل نمى شود جنب من خجالت كشيدم و گفتم يابنرسول الله چون ياران خود را ديدم شرفياب مى شوند ترسيدم كه زيارت شما از منفوت شود و ديگر اين عمل را نخواهم كرد(354).
9 بريد كناس مى گويد مردى با زنى ازدواج كرد كه به اقرار خويش با مادر آن زنملاعبه مى كرد و او را مى بوسيد و مدعى بود با وى مقاربت و نزديكى نكرده من حكم آن رااز حضرت صادق عليه السلام در مدينه پرسيدم حضرت فرمود دروغ گفته يك مرتبه بااو نزديكى كرد بايد از آن زن جدا شود من از سفر برگشتم و كلام حضرت را براى آنمرد نقل كردم .بخدا انكار نكرد و گفت امام صادق عليه السلام راست گفته من يك مرتبه باآن زن مقاربت و نزديكى كردم و از آن زن جدا شد(355).
10 شيخ طوسى از رشيق روايت كرده است كه معتمد خليفه فرستاد مرا با دو نفر ديگرطلب نمود و امر كرد كه هر يك دو اسب با خود برداريم يكى را سوار شويم و ديگرى رابه جنبت بكشيم يعنى يدك كنيم و سبكبار بهتعجيل برويم به سامره و خانه حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام را به ما نشان دادو گفت به در خانه اى مى رسيد كه غلام سياهى بر آن نشسته است پسداخل خانه شويد و هر كه در آن خانه بيابيد سرش را براى من بياوريد چون به خانهحضرت رسيديم در دهليز خانه غلام سياهى نشسته بود و بند زير جامه در دست داشت و مىبافت .پرسيديم كه كى در اين خانه است گفت صاحبش و هيچ گونه ملتفت نشد به جانبما و از ما پروا نكرد. چون داخل خانه شديم خانه اى بسيار پاكيزه اى ديديم و درمقابل پرده اى مشاهده كرديم كه هرگز از آن بهتر نديده بوديم كه گوياالحال از دست كارگر در آمده است و در خانه هيچ كس نبود چون پرده را برداشتيم حجرهبزرگى به نظر آمد كه گويا درياى آبى در ميان حجره ايستاده و در منتهاى حجرهحصيرى به روى آب گسترده است و بر بالاى آن حصير مردى ايستاده است نيكوترين مردمبه حسب هيئت و مشغول نماز است و هيچ گونه به جانب ما التفات ننمود.احمدبن عبدالله پادر حجره گذاشت كه داخل شود در ميان آب غرق شد و اضطراب بسيار كرد تا من دست درازكردم و او را بيرون آوردم و بى هوش شد بعد از ساعتى به هوش آمد پس رفيق ديگر ارادهكرد كه داخل شود و حال او بدين منوال گذشت .پس من متحير ماندم و زبان به عذرخواهىگشودم و گفتم معذرت مى طلبم از تو اى مقرب درگاه خدا والله ندانستم كه نزد كى مىآيم و از حقيقت حال مطلع نبودم و اكنون توبه مى نمايم به سوى خدا از اين كردار. پسبه هيچ وجه متوجه گفتار من نشد و مشغول نماز بود ما را هيبتى عظيم دردل به هم رسيد و برگشتيم و معتضد انتظار ما مى كشيد و به دربانان سفارش كرده بودكه هر وقت برگرديم ما را به نزد او برند پس در ميان شب رسيديم وداخل شديم و تمام قصه را نقل كرديم پرسيد كه پيش از من با ديگرى ملاقات كرديد وبا كسى حرفى گفتيد؟ گفتيم نه پس سوگندهاى عظيم ياد كرده كه اگر بشنوم كه يككلمه از اين واقعه را به ديگرى نقل كرده ايد هر آينه همه را گردن بزنم و ما اين حكايترا نقل نتوانستيم بكنيم مگر بعد از مردن او(356).
از معجزه هاى امام جواد عليه السلام  
11 شيخ مفيد و ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه چون حضرت جواد عليهالسلام با ام الفضل زوجه خود از بغداد به مدينه مراجعت مى فرمود. چون به شارعكوفه به دار مسيب رسيد فرود آمد و آن هنگام غروب آفتاب بود پسداخل مسجد شد و در صحن آنجا درخت سدرى بود كه بار نمى داد. پس حضرت كوزه آبىطلبيد و در زير آن درخت وضو گرفت و ايستاد به نماز مغرب و جماعت گذاشت و در ركعتاول بعد از حمد سوره نصر و در ثانى حمد و توحيد خواند و پيش از ركوع قنوت خواندپس از آن ركعت سوم را بجا آورد تشهد و سلام گفت و از نماز فارغ شد پس لحظه اىنشست و ذكر خدا به جا آورد و برخاست چهار ركعت نافله مغرب بجا آورد پس تعقيب نمازخواند و دو سجده شكر بجا آورد و بيرون رفت پس چون مردم نزد درخت آمدند ديدند كهبار آورده ميوه نيكويى را پس تعجب كردند و از سدر آن خوردند يافتند شيرين است و دانهندارد مردم با آن حضرت وداع كردند و به مدينه تشريف برد و در مدينه بود تا زمانمعتصم كه آن حضرت را به بغداد طلبيد در اولسال دويست و بيست و پنج و در بغداد توقف فرمود تا آخر ماه ذالقعده همانسال كه وفات يافت و در پشت سر مبارك جدش امام موسى بن جعفر عليه السلام مدفونشد و از شيخ مفيد نقل شد كه فرمود من از ميوه آن درخت سدر خوردم و يافتم آن را بى دانه(357).
12 خبر شقيق بلخى و آنچه مشاهده كرده از دلائل امام موسى بن جعفر عليه السلام شيخاربلى از شقيق بلخى روايت كرده كه در سال صد وچهل و نهم به حج مى رفتم چون به قادسيه رسيدم نگاه كردم ديدم مردمان بسيارى براىحج حركت كرده اند و تمامى با زينت و اموال بودند پس نظرم افتاد به جوان خوشرويىكه ضعيف و گندم گون بود و جامه پشمينه بالاى جامه هاى خويش پوشيده بود و شملهاى در بر كرده بود و نعلين در پاى مباركش بود و از مردم كناره كرده و تنها نشسته بودمن با خود گفتم اين جوان از طائفه صوفيه است مى خواهد بر مردمكل باشد و ثقالت خود را بر مردم اندازد و در اين راه به خدا سوگند كه نزد او مى روم واو را سرزنش مى كنم و چون نزديك رفتم و آن جوان مرا ديد فرمود يا شفيق اجتنبوا كثرامن الظن ان بعض الظن اثم يعنى اجتناب كنيد از سوء ظن و بدگمانى زيرا بعضسوءظن گناه است و معصيت . اين بگفت و رفت من با خود گفتم اين امر عظيمى بود كه اينجوان آنچه در دل من گذشته بود بگفت و نام مرا برد نيست اين جوان مگر بنده صالح خدا وبروم از او سؤ ال كنم مرا حلال كند پس به دنبال او رفتم و هر چه سرعت كردم او رانيافتم اين گذشت تا به منزل واقعه رسيديم آنجا آن بزرگوار را ديدم كه نماز مىخواند و اعضايش مضطرب است و اشك چشمش جارى است من گفتم اين همان صاحب است كه درجستجوى او بودم بروم از او استحلال جويم پس صبر كردم تا از نماز فارغ شد به جانباو رفتم چون مرا ديد فرموديا شقيق و انى لغفار لمن تاب و امن وعمل صالحا ثم اهتدى اين بفرمود و برفت من گفتم بايد اين جوان ازابدال باشد زيرا كه دو مرتبه مكنون مرا گفت پس ديگر او را نديدم تا به زباله رسيدم. ديدم آن جوان كوزه اى در دست دارد لب چاهى ايستاده و مى خواهد آب بكشد كه ناگاه كوزهاز دستش در چاه افتاد من نگاه كردم ديدم سر به جانب آسمان كرد و گفت انت ربى اذا ظلمتالى الماء و قوتى اذا اردت طعاما(يعنى تويى سيراب من هر گاه تشنه شوم به سوىآب و تو قوت منى هر وقتى كه اراده كنم طعام را.) پس گفت خداى من و سيد من من غير از اينكوزه ندارم از من مگير او را. شقيق گفت به خدا سوگند ديدم كه آب چاه جوشيد و بالا آمد آنجوان دست به جانب آب برد و كوزه را بگرفت . پر از آب كرد وضو گرفت و چهار ركعتنماز خواند پس ‍ به جانب تل ريگى رفت و از آن ريگها بگرفت و در كوزه ريخت و حركتداد و بياشاميد من چون چنين ديدم نزديك شدم و سلام كردم و جواب شنيدم پس گفتم به من هممرحمت كن از آنچه خدا به تو نعمت فرموده . فرمود اى شقيق هميشه نعمت خداوند در ظاهر وباطن ما بوده . پس گمان خوب ببر به پروردگارت پس كوزه را به من داد و چونآشاميدم ديدم سويق و شكر است و به خدا سوگند كه هنوز لذيذتر و خوشبوتر از آننياشاميده بودم . پس سير و سيراب شدم به حدى كه چند روزميل به طعام و شراب نداشتم پس ديگر آن بزرگوار نديدم تا وارد مكه شدم نيمه شبى اورا ديدم در پهلوى قبة السراب مشغول به نماز است و پيوستهمشغول به گريه و ناله بود و با خشوع تمام نماز مى گذارد. تا فجر طلوع كرد پسدر مصلاى خود نشست و تسبيح كرد و برخاست نماز صبح ادا كرد پس از آن هفت شوط طوافبيت الحرام كرد و بيرون رفت من دنبال او رفتم ديدم او را حاشيه و غلامان است بر خلافآن وضعى كه در بين راه بود يعنى او را جلالت و نبالت تمامى است و مردم اطراف او جمعشدند و بر او سلام مى كردند. پس من به شخصى گفتم كه اين جوان كيست گفتند اينموسى بن جعفر بن محمد بن على ابن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام است گفتماين عجائب كه من از او ديدم اگر از غير او بود عجب بود لكن چون از اين بزرگوار استعجبى ندارد(358).
13 در اخبار غيب امام موسى بن جعفر است شيخ كشى از شعيب عقرقوفى روايت كرده كهروزى خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بودم ناگهان ابتدا از پيش خود مرافرمود كه اى شعيب فردا ملاقات خواهد كرد تو را مردى ازاهل مغرب و از حال من از تو سؤ ال خواهد كرد تو در جواب او بگو او است به خدا سوگندامامى كه حضرت صادق عليه السلام از براى ما گفته . پس هر چه از تو سؤال كند از مسائل حلال و حرام تو از جانب من جواب او بده گفتم فدايت شوم آن مرد مغربىچه نشانى دارد فرمود مردى به قامت طويل و جسيم است و نام يعقوب است و هر گاه او راملاقات كنى با كى نيست او را جواب گويى از هر چه مى پرسد. چه او يگانه قوم خويشاست و اگر خواست به نزد من بيايد او را با خود بياور. شعيب گفت به خدا سوگند روزديگر من در طواف بودم كه مردى طويل و جسيم رو به من كرد گفت مى خواهم از تو سؤال كنم از احوال صاحبت . گفتم از كدام صاحب گفت از فلان بن فلان يعنى حضرت امامموسى بن جعفر عليه السلام گفتم چه نام دارى گفت يعقوب . گفتم از كجا مى باشىگفت از اهل مغرب . گفتم از كجا مرا شناختى . گفت در خواب ديدم كسى مرا گفت كه شعيب راملاقات كن و آنچه خواهى از او پرس چون بيدار شدم نام تو را پرسيدم تو را به مننشان دادند. گفتم بنشين در اين مكان تا من از طواف فارغ شوم به نزد تو بيايم . پسطواف خود نمودم به نزد او رفتم و با او تكلم كردم و مردىعاقل يافتم او را پس از من طلب كرد او را به خدمت حضرت امام موسى بن جعفر عليهالسلام ببرم . پس دست او را گرفتم و به خانه آن حضرت بردم و طلب رخصت كردم چونرخصت يافتم داخل خانه شديم . چون امام عليه السلام نگاهش به آن مرد افتاد فرمود اىيعقوب تو ديروز اينجا وارد شدى و ما بين تو و برادرت در فلان موضع نزاعى واقعشد و كار بجايى رسيد كه همديگر را دشنام داديد و اين طريقه ما نيست و دين ما دينپدران ما بر اين نيست و ما امر نمى كنيم احدى را به اين نحو كارها پس از خداوند يگانهبى شريك بپرهيز. همانا به اين زودى مرگ مابين تو و برادرت جدايى خواهد افكند وبرادرت در همين سفر خواهد مرد. پيش از آنكه به وطن خويش برسد و تو هم از كرده خودپشيمان خواهى شد و اين به سبب آن شد كه شما قطع رحم كرديد خدا عمر شماها را قطعكرد. آن مرد پرسيد فدايت شوم اجل من كى خواهد رسيد. فرمود همانااجل تو نيز حاضر شده بود لكن چون در فلانمنزل با عمه ات صله كردى و رحم خود را وصل كردى بيستسال بر عمرت افزوده شد. شعيب گفت بعد از اين مطلب يكسال آن مرد را در طريق حج ديدم و احوال پرسيدم خبر داد كه در آن سفر برادرش به وطننرسيد كه وفات يافت و در بين راه به خاك رفت (359).
عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام قال ،قال رسول الله صلى الله عليه و آله اوصى الشاهد من امتى و الغائب منهم و من فىاصلاب الرجال و ارحام النساء الى يوم القيمة انيصل الرحم و ان كانت منه على مسيرة سنة فان ذلك من الدين.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود سفارش مى كنم امت حاضر و غائبم را وآنهايى را كه در پشت مردان و زهدان زنانند تا روز قيامت كه صله رحم كنند اگر چه بهفاصله يك سال راه باشد، زيرا صله رحم جزء دين است (360).
مردى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد يارسول الله فاميل من تصميم گرفته اند بر من حمله كنند و از من ببرند و دشنام دهند آيا منحق دارم آنها را ترك كنم . فرمود در آن صورت خدا همه شما را ترك مى كند. عرض كردپس چه كنم فرمود بپيوند به هر آن كه از تو ببرد و عطا كن به هر كه محرومت كند و درگذر هر كه به تو ستم نمايد. زيرا چون چنين كنى خدا تو را بر آنها يارىدهد(361).
امام رضا عليه السلام فرمود مرديكه سه سال از عمرش باقى مانده صله رحم مى كند خداعمرش را 30 سال قرار مى دهد و خدا هر چه مى خواهد مى كند(362).

next page

fehrest page

back page