مصنف كتاب سرور المومنين مى نويسد:
برادر من ، شيخ جعفر بيان كرد كه يك بار همراه با يك سيد از كربلا به نجف به قصدزيارت مى رفتيم . در بين راه به يك منزل عالى شان نظرم افتاد كه داراى درخت هاىفراوان و سبز و باغ عظيم الشان بود.
من در فكرم افتادم كه چندين بار از اين راه آمده ام ولىمنزل به اين عظمت و زيبايى را نديده ام . كه داراى اين چنين باغ و درخت هايى باشد. من دراين فكر بودم و با سيدى كه همسفرم بود مشغول صحبت بودم كه شخصى بزرگوار ونورانى رو به روى ما آمد و گفت : اين منزل مال ماست ، لطفا امروز ميهمان ما باشيد.
ما همراه با آن بزرگ داخلمنزل شديم . آه آن چه خانه اى بود، نمونه جنت بود.
همه اسباب آسايش و استراحت آن جا فراهم بود. در اين خانه چه نعمت هايى بوده ،قبل از اين نديده بودم و حتى گوشم نشنيده بود. سبحان الله ! بالاى درختان پرنده گاننغمه سرايى مى كردند، نهرها جارى بود، درخت ها
با بار ثمرها سر افكن بودند. دماغم با بو معطر بود. داشتيم اين عظيم الشانمنزل را تماشا مى كرديم كه اتاقى در گوشه باغ از توصيفش قاصر است . در ايناتاق مرد بزرگوارى نشسته و از چهره اش عظمت عيان بود. سيمايش بسيار نورانى ، هيبتو وقارش بى نظير بود.
مرد كه در آن اتاق مسند نشين بود به سيدى كه همسفرم بود كه من اصلا با او آشنايىنداشتم ولى به خاطر همسفر بودنش مايوس شده بودم ، فرمود كه اين شيخ را كهروضه خوان سيد الشهداست به فلان اتاق ببريد و به او آب سرد و طعام خوش مزه اىبدهيد و هر چيزى كه احتياج داشته باشد به او بدهيد. سيد مرا جايى برد و انواع و اقسامغذاها وجود داشت . من خوب سيراب شدم . بعد از صرف غذا، سيد دم در براى خدا حافظى منآمد. وقتى كه مى خواست خداحافظى كند به ايشان گفتم : سيد، سوگند به اين شخصيتوالا مقام كه آن جا مسند نشين است ، به من بگو اين اتاق كيست و نام اين مكان چيست ؟ ايشان درجواب فرمود:
اسم اين مكان وادى مقدس است و آن آقا كه مسند نشين بوده نامش حضرتابوالفضل العباس عليه السلام است . در اين مكان مقدس عده اى از زائران مخلص سيدالشهداء جمع مى شوند و از اين جا براى زيارت امام حسين عليه السلام مى روند.
كرب و بلا حلقه ذكر خداست
دشت و عطش ، آتش و خون باهمند
|
شعله و خورشيد به هم محرمند
|
كاى به فداى تو، شهادت بده
|
از خم اخلاص ، صفا را بريز
|
باده مخواه اين همه خالى مرا
|
تشنه آبم ؟ نه ؛ خدا شاهد است
|
تشنه مرگم ، و بلا شاهد است
|
هر چه بلا هست به جانم بريز
|
دست و دل و ديده فداى تو باد
|
اين همه از بهر رضاى تو باد
|
گر تو نباشى همه عالم مباد
|
سايه ات از اهل ولا كم مباد
|
مى روى و مى رود از دل قرار
|
مى روى و مانده زمين ذوالفقار
|
بعد سخن ها كه بدين سان گذشت
|
شد دگر از دست ، توان و شكيب
|
معركه ماند و علمى بى سوار
|
ناله و فرياد و غمى بى شمار
|
آب كه از مشك با الفضل ريخت
|
آينه از اشك اباالفضل ريخت
|
نصر من الله و فتح قريب (187)
|
118. امام زمان عليه السلام فرمودند:عمويم ابوالفضل العباس عليه السلام اينجا ايستاده اند
الحمدلله رب العالمين و الصلاه و السلام على خاتم النبيين محمد النبى الامين ، و علىآله الطيبين الطاهرين ، و لا سيما ابن عمه ووصيه اميرالمؤ منين صلوات الله عليهم اجمعين .
ضمن عرض سلام و تبرك به مناسبت فرا رسيدن عيد غدير خم به محضر مبارك دانشمندفاضل محترم جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت بركاته ):
اين جانب صالح آرايش در 29 اسفند ماه 1377 شمسى ساعت 30:10 به محضرتان رسيدهو به ديدارتان شرفياب شدم . همان جا چندين كرامت از مولا،ابوالفضل العباس عليه السلام كه از علما شنيده بودم ،نقل كردم . جناب عالى فرموديد كه آنها را با سندشان نوشته وارسال نمايم . حسب الامر اين جانب دو كرامت ذيل راخدمت محترمتانارسال مى نمايم تا آن را زينت بخش جلد سوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام نماييد، ان شاء الله .
1. كرامت اول : سند نوار حاج منصور، شب دوازدهم ماه رمضانسال 1377 شمسى ، از زبان حجة الاسلام و المسلمين رجبى كه در مسجد جامع قرچك در ماهمبارك رمضان نقل كردند.
عالمى امام زمان (ارواحناله الفدا) را درخواب مى بيند كه در محضر مباركشان جناب قمربنى هاشم عليه السلام نيز ايستاده اند. آقا حجة ابن الحسن عليه السلام دو دست نامه دردستشان بوده ، آن جناب يك دسته از نامه ها را مى بوسيد و زمين مى گذاشت ولى دسته دومرا بر چشمان مباركشان گذاشته و گريه مى كردند، سپس به زمين مى گذاشت . شخصعالم سوال مى كند، يابن رسول الله ، حكمت اين كه چنينعمل مى نماييد چيست ؟
امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد: نامه هايى كه فقط مى بوسم و زمين مى گذارمنامه هايى است كه ارباب حوايج به امامزادگان نوشته اند، اما نامه هاى دسته دوم راحاجتمندان به حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام نوشته اند. عمويماين جا ايستاده اند و التماس مى نمايند كه جوابشان را بدهم و آنها را رد نكنم .
119. نگران نباشيد، خودش بر مى گردد
2. كرامت دوم : سند: به نقل از حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى مير كتولى از علماى قم كهبراى تبليغ و نشر احكام در ماه مبارك رمضان به مسجد جامع قرچك تشريف مى آوردند.
جناب حجه الاسلام مير كتولى نقلكردند:
گوسفندى از روستاى ما گم مى شود، صاحب گوسفند نزد پدرم مى آيد و مى گويدگوسفندى با اين نشان كه نذر حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام بوده گم شده است .پدرم كه سيدجليل القدر و مستجاب الدعوه نيز بوده به ايشان مى گويد: چون اينگوسفند نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام بوده ، نگران نباشيد خودش بر مىگردد. همچنان كه ايشان فرموده بود گوسفند مزبور همان روز بر مى گردد.
والسلام على من اتبع الهدى
حقير صالح آرايش
در خور ذكراست ، چون نام مقدس منجى انسانها، حضرت بقيه الله الاعظم ، امام زمانعجل الله تعالى فرجه الشريف ، منتقم خون شهداى مظلوم درطول تاريخ ، بويژه مادر شهيده اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها،اول شهيده راه ولايت و امامت ، كه عظمتى بس فراوان دارد و درك آن براى ما ميسر نيست مگراينكه خود يوسف زهرا، امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مى فرمايد: كه مادرماسوه من است . و نيز امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: تمام مردممتوسل به ما اهل بيت مى شوند كه حاجتشان را از خدا بگيريم و ما نيزمتوسل به مادر مظلومه مان حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها شده و او راشفيع به درگاه خداى متعال برده تا او واسطه گردد كه حاجات مردم را گرفته و بهآنها بدهيم ، چون خود قرآن كريم مى فرمايد: (بسم الله الرحمن الرحيم ، ياايهاالذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله )، (188) در اينجا تيمنا و تبركاتوجه خوانندگان را به يك معجزه از حضرت ولى عصر حجت بن الحسن العسكرى (روحىله الفداء) جلب مى كنيم :
فيض حضور
در آن شب فراموش نشدنى و خاطره انگيز، او (جانم فدايش باد) كه فرمود: بنويس(فيض حضور) و چنين نوشته شد.
هنوز كام روحم از آن شب روح افزا و جان پرور شيرين و مست است ، در حالى كه دوسال از آن روياى صادقه مى گذرد ولى لحظه هاى زندگى ام با او مى گذرد و هميشهوهمواره با ياد او صبح و شامم را سپرى مى كنم ، روزى نيست كه به يادش و دنبالشنباشم ، و اله و شيدايش هستم و در هر كوى و برزن در جستجويش ، پيش از اين چنين نبودم ،گاهگاهى يادى از او مى كردم و نامش را بر زبان مى آوردم ، اما اكنون چنين نيستم ، و دلممى خواهد كه در كنارش باشم ، زيرا با او بودن آرامش و صفا است و بى او بودن ، جزسرگردانى و پوچى چيزى نيست ؟ حكايت از آنجا آغاز شد، در يك صبح جمعه كه مانندهميشه و به طور عادت به دعاى ندبه مى رفتم ، در دعا بعد از اين كه حالى و توجهىدست داد، و روحم صفا گرفت طبق معمول دعا كه تمام مى شد، پدرم چند دقيقه اى صحبت مىكردند، و روايتى قرائت مى نمودند يا تذكر اخلاقى مى دادند و در نهايت ، روضه ومصيبتى خوانده مى شد، آن روز در ضمن بيانات و گفته هايشان قضيه و حكايتى رانقل كردند در مورد فردى كه امام زمان حضرت مهدىعجل الله تعالى فرجه الشريف به او عنايت و توجه نموده ومشكل و گرفتاريش را بر طرف كرده اند، حكايت چنين بود: ازقول حضرت آيه الله خزعلى نقل كردند كه در چندسال پيش شخصى از اهالى اهواز فرزند دو ساله اش را گم مى كند، و خيلى بهدنبال او مى گردد، در شهر اهواز و در بيمارستان و كلانترها و هر جايى كه به ذهنوفكرش مى رسد به جستجوى فرزندش مى پردازد، چند روز از اين قضيه مى گذرد ولىهر روز از روز قبل سخت تر و دشوارتر بر اين خانواده مى گذرد و غمى بزرگدل دل پدر و مادر جاى مى گيرد، مادر فرزند ديوانه وار شب و روزش را مى گذراند وضعيف و نحيف و مضطر به ياد فرزندش دائما اشك مى ريزد و ناله مى كند،متوسل به رسانه هاى گروهى كشور از قبيل روزنامه و راديو و تلويزيون مى شوند وعكس فرزندشان را همه جا پخش مى كنند، ولى هيچ خبرى از او نمى شود روزها و ماه ها ازپى هم مى گذرد و اين پدر و مادر در داغ غم گمشده شان مى سوزند و مى سازند، اميدشاناز همه جا قطع شده و نمى دانند چه كنند و به كجا پناه ببرند؟!
هر گاه صداى زنگ خانه به صدا در مى آيد، سراسيمه پدر و مادر به درب خانه مىروند شايد كه فرزندشان باشد ولى هيچ خبرى نيست ؟ آرامش روانى خانواده به شدتبه هم خورده و روزهاى سختى را مى گذرانند، ناله مادر شبها فضاى خانه را غمانگيزتر كرده و پدر نمى داند چه بكند و به كجا برود!؛دوسال بدين منوال مى گذرد و غم و اندوه در جان پدر و مادر كهنه مى شود، لبخند و شادىاز لبانشان رخت بر مى بندد، و چهره غمگين و هميشه پر درد و رنجشان يادآور مصيبتفرزند گمشده شان است !
تا اينكه يك روز، پدر به قصد مسافرت به قم ، سفر مى كند در شهر قم پس اززيارت حضرت فاطمه معصومه (عليهاالسلام عليه السلام شب به مسجد جمكران مىرود، همان جايى كه منتسب و متعلق به حضرت بقيه الله الاعظم حضرت مهدى عليه السلاماست ، شب را در آنجا بيتوته مى كند و نمى خوابد و نماز امام زمان و آداب مسجد را انجاممى دهد؛ در حالى كه نشسته بوده است ، با زباندل شكسته ، حاجت خود را بيان مى كند و مى گويد: اى امام زمان ، اى مهدى جان ، معذرت مىخواهم و پوزش مى طلبم ، من براى فرزند گمشده ام همه درها را كوبيدم و رفتم جزكوى شما، به همه جا رفتم و به همه كس گفتم ، ولى از شماغافل بودم مرا ببخشيد و عفو كنيد، اى آقاى بزرگوار، غم مرامبدل به شادى كنيد و فرزندم را به من برگردانيد اگر فرزندم از دنيا رفته بود وبه اجل خود مرده بود شايد، غم او را تاكنون از ياد برده و فراموشم شده بود، ولى اينغم و درد مرا بيچاره و مضطر كرده و مادرش را ديوانه ، تو به فرياد ما برس ، اىفريادرس بيچارگان پس از چند دقيقه سكوت (خودش مى گويد): شنيدم كه از پشتسرم در گوشم مى گويد: فرزندت زنده است برو تهران - خيابان اكباتان ميلان ششمداخل ميلان پلاك 38، فرزندت آنجاست ؟ تا برگشتم و نگاه كردم كسى را نديدم جز چندنفرى كه مشغول نماز و دعا بودند، فهميدم كه آقا امام زمان عليه السلام بوده است ، برقاميدى در دلم زد، و خوشحال شدم ، هيچ شكى نداشتم كه فرزندم به من برگردانده شد،صداى اذان صبح از ماذنه هاى مسجد جمكران مرا به خود آورد، پس از اينكه نماز صبح راخواندم ، از امام زمان تشكر كردم و عازم تهران شدم ، حدود ساعت 7 صبح بود كه واردترمينال تهران شدم از آنجا يك ماشين دربستى كرايه كردم و سراغ آدرس رفتم ، پس ازاينكه ميلان ششم را پيدا نمودم ، شماره پلاك منزلها را مى خواندم و با شوق و شورىغير قابل وصف و هيجان زده دنبال گمشده ام مى گشتم ، ناگهان چشمم به پلاك 38 افتاد،دستم بدون اختيار روى زنگ خانه رفت پس از لحظه اى درنگ ، صداى پاهاى ضعيفى كهبه سوى در مى آمد به گوشم رسيد، تپش ضربان قلبم دو چندان شده بود، و نزديكبود كه قالب تهى كنم ، در همان لحظات كوتاه همه صحنه هاى غم از جلو چشمم رژه مىرفتند، و گاهى شك و دو دلى به دلم راه مى يافت كه اگر اينجا نبود چه كنم ؟ ولى بازدوباره مى گفتم اين خيالات شيطانى است ، باور و يقينم اين است كه درست آمده ام و درب رادرست كوبيده ام ، كه ناگهان درب باز شد، و دختر چهار ساله اى را ديدم خوب كه نگاهكردم ، ديدم فرزند خودم هست ، او را در آغوش گرفتم و شروع كردم به گريه نمودن ،قلبم آرام شد، از خوشحالى دلم مى خواست پرواز كنم و زودتر او را به مادرش برسانم ، فرزندم تعجب كرده بود و نمى دانست چه كند، كه در اين هنگام خانم و آقايىبا عجله و شتاب به طرف درب خانه آمدند و گفتند: چه كار داريد؟ چه كسى را مىخواهيد؟! من گفتم : فرزندم را مى خواستم كه او را يافتم ، باتعجب گفتند: فرزند تو!اشتباه مى كنى ! اين بچه فرزند ماست .
گفتم : پس از دو سال در به درى و خون جگر خوردن ، و آه و ناله و درد اكنون فرزندم رايافته ام و مادرش در انتظار اوست ، و ديوانه وار شب و روز را سپرى مى كند، من خودماينجا نيامدم بلكه باهدايت و راهنمايى مولايم امام زمان عليه السلام به اينجا آمده ام !خواهش مى كنم بيش از اين امر عذاب ندهيد و حقيقت را برايم روشن نماييد، در همين هنگام ديدمكه آن خانم آهى كشيد و گفت : درست است اين فرزند شماست ، دوسال است كه ما از او نگهدارى مى كنيم ، بفرماييدداخل خانه تا سرگذشت او را برايتان بگوييم ، واردخانه شدم پس از پذيرايى شروعبه صحبت كردند: جالب اينكه از ابتدايى كه فرزندم را در آغوش گرفته بودم يكلحظه از من جدا نشد، گرمى وجودش اميد و حيات دوباره به من مى داد. هر چه او را مىبوسيدم ، قلبم قوت مى گرفت و روحم تازه تر مى شد. انگار كه دوباره جوان شدهبودم و همه غم ها و رنج ها و سختى ها و نااميدى هاى دو سالهمبدل به شادى و آرامش و اميد شده بود و اينجا بود كه فهميدم صبر ميوه اش اميد است و هيچميوه اى شيرين تر از اين نيست زيرا كه گفته اند:
پايان شب سيه ، سفيد است .
شوهر زن گفت : ما به اهواز سفر كرده بوديم ، در بازگشت هنگامى كه سوار قطارشديم كودكى خردسال كه همين فرزند شماست را در ميان سالن قطار ديديم پس از اينكه يكى دو ساعت از حركت قطار به طرف تهران گذشته بود ديديم رئيس قطار بهكوپه ها، يكى يكى سر مى زند و سوال مى كند اين فرزند شما نيست ؟ اين بچه گمشدهاست ! ما هم كه ساليانى است بچه دار نمى شويم و خانه مان سرد و خاموش است و مشتاقبچه هستيم ؛ به همسرم گفتم خوبست بگوييم بچه ماست ؛ تا وارد كوپه ما شدند سريعادويدم جلو و بچه را در آغوش گرفتم و گفتم بابا كجا بودى ؟ چقدر دنبالت گشتيم ؟!ديگر هيچ جاى شكى براى رئيس و مامور قطار باقى نماند كه بچه خود ماست ،خوشبختانه بچه نه احساس غريبى مى كرد و نه گريه و نه چيزى مى گفت ، كمىشكلات و آجيل به او داديم ، كم كم نامش را پرسيديم ، و بعدسوال كرديم چند خواهر و برادر دارد، با همان زبان كودكى حرف مى زد، معلوم شد كهبرادر و خواهر هم دارد، ديگر ما خوشحال بوديم كه خانواده اين كودك خيلى ناراحت نخواهندشد چون فرزندان ديگرى هم دارند و ممكن است مدتى غمگين شوند ولى به مرور زمانفراموش خواهند كرد، بچه را به خانه آورديم و از او خوب پذيرايى نموديم و تاكنونكه دو سال مى گذرد كسى نفهميده كه ما فرزند داريم و هيچگاه او را از خانه بيروننبرديم ، و حتى همسايه ها نمى دانند، و هميشه درب حياط را خودمان باز مى كرديم ، نمىدانيم امروز چه شد، ما را غفلت گرفت ، و يكباره بچه خودش به طرف در حياط دويد و دررا باز كرد شايد امداد الهى كمكش كرده . اين بود سر گذشت فرزند گمشده شما.
در اين حال فهميدم كه فرزندم چگونه سوار قطار شده زيرا كه خانه ما نزديك راه آهناهواز است ، اين توى كوچه بازى مى كرده ، و همين طور آمده و سوار قطار شده ، به هرحال از آنها تشكر كردم و خداحافظى نموده و فرزندم را برداشتم آمدم ايستگاه راه آهن و ازآنجا عازم اهواز شدم ، وقتى كه به اهواز رسيدم . و به خانه رفتم ، مادرش هنگامى كهبچه را ديد مات و مبهوت مانده بود به او نگاه مى كرد و بى اختيار اشك مى ريخت ،فرزندش را در آغوش گرفت ، فرزندى كه پس از دوسال گمشدن ، اكنون آغوش گرم مادرش را احساس مى كند، اين بود سرگذشت فرزندگمشده ما و عنايت حضرت بقيه الله الاعظم امام زمان حضرت مهدى عليه السلام به خانوادهما.
بعد از اين كه اين حكايت شيرين و دل ربا را در دعاى ندبه روز جمعه شنيدم ، حالى ديگرپيدا نمودم و تا شب به فكر امام زمان عليه السلام و توجه و عنايت حضرت بودم كه آيامى شود به من هم توجهى نمايد؟ و از الطاف خاصه حضرت بهره مند شوم ؟ ولى باز باخود مى گفتم رفتن به سوى او، اخلاص مى خواهد، اشك و زارى و لابه و خلاصهدل شكسته ! آيا مى شود در عمر، يكبار، براى يك لحظهجمال دل آراى او را ديد، فقط يك بار به فيض حضورش رسيد، گاهى فكر مى كردم كهغير ممكن است و ما را به اين در، راهى نيست ولى چگونه صدها نفر، خدمتش رسيده اند، وبعضى ها چندين مرتبه او را درك كرده اند، پس مى شود او را ديد، با اين شرط كه زمينهو مقدمات حضور را بايد فراهم نمود، هر چند كه آن زمينه ها و مقدمات سخت است ولى بر هرمسلمان فرض واجب است كه معاصى و حرام را ترك نمايد و واجبات را انجام دهد و براىفرج حضرت مهدى عليه السلام دعا نمايد، و خود را فردى آماده براى ظهور كند، و اساسامعنى انتظار همين است كه آماده شويم و دل را از هر چه ناپاكى و زشتى و پليدى است پاككنيم و زمينه را براى ظهور حضرت فراهم آوريم ؛ انسان مهذب به تزكيه و تصفيه نفس، و متعهد و متدين و متقى مى تواند به فيض حضور برسد...
آن شب خوابيدم در عالم رويا ديدم كه به زيارت حضرت رضا (عليه السلام ) در حرم آنحضرت مشرف شده ام ، ازدحام جمعيت بيش از اندازه بود نتوانستم خودم را به ضريححضرت برسانم همان بيرون ، كنار پايه پائين پاى حضرت ايستادم و شروع كردم بهزيارتنامه خواندن پس از اينكه زيارت تمام شد، احساس تشنگى نمودم ، خادمى از خدامحضرت رضا عليه آلاف التحيه و الثناء كنار درب حرم ايستاده بود، از او در خواست آبنمودم ، گفت : اينجا كه آب نيست برو از حرم بيرونداخل صحن آن جا شير آب است ، در همين هنگام جمعيتى كه در آنجا كنارممشغول دعا و زيارت بودند، در ميان آنها سيد جوان بلند و بالايى را ديدم كه سبزه رو وخوش سيما بود، ليوانى را به من داد و گفت اين آب ، و يكباره ديدم ليوان پر آب شد،پس از اينكه آب را نوشيدم ، در اين فكر بود؛ آمدم گوشه اى نشستم كه معروف به پيشروى حضرت است كنار جا قرآنى ها، دفترى در دستم بود، ديدم همان آقا آمد و فرمود:بنوس (فيض حضور) و ناگهان به خطى زيبا روى جلد دفتر نوشته شد (فيضحضور) سوال كردم آقا چه بنويسم ، فرمودند همين قضيه امروز را كه شنيدى ، و بعدرفتند.
نيمه هاى شب بود كه از خواب بيدار شدم ، در تمام عمرم چنين خوابى به اين زيبايى وشيرينى نديده بودم ، تمام وجودم پر از احساس شادى و شعف بود، و يك سرور ذاتى ودرونى يافته بودم ، آنقدر كامم شيرين بود، كه هنوز هم شيرين است و ياد آن رويا وخاطره جاودانه همانند چراغى پر نور در دلم روشن است .
بعد از آن خواب ، شكى برايم باقى نماند كه آن آقا، حتما و مسلما مولايم حضرت صاحبالزمان ، ابا صالح المهدى عليه السلام بوده است . بر خود وظيفه دانستم كه اين قضيهو حكايت را به رشته تحرير در آورم . زيرا كه خود حضرت فرمودند: بنويس و من همنوشتم ، امتثال امر مولا را نمودم ، شايد كه موردقبول افتد و در نظر آيد. و به حقيقت يكبار هم كه شده در بيدارى ، فيض حضورش نصيبمشود، آرزوى ديرينه و هميشگى ام اين است كه تا نمرده ام ، او را ببينم و بعد جان بهجانان سپارم . تمام اين حكايت و خاطره فراموش نشدنى را براى تيمن و تبرك بيشتر،روزها و شب ها به حرم حضرت رضا عليه السلام مشرف شدم و در همان جا يعنى كنار جاقرآنى پيش روى حضرت نشستم و ساعت ها نوشتم تا بدين گونه در آمد، اگر نقصى درنوشتن از جهات ادبى دارد، خوانندگان عزيز بايد ببخشايند و مرا عفو نمايند كهويراستارى صحيحى انجام نشده است چون با عجله و در ازدحام جمعيت و صداى دعا و زيارتو راز و نياز مومنين نوشته شده است ، ولى خودمخوشحال و مسرور هستم كه در فضاى ملكوتى حرم حضرت رضا عليه السلام نوشته امبا دعا و مناجات زائرين حضرت ممزوج و مخلوط شده است و اميدوارم كه اين وجيزه كوتاهذخيره اى بزرگ براى آن جهانم باشد. از همه خوانندگان عزيز كه حتما از شيفتگان وعاشقان حضرت مهدى عليه السلام هستند، التماس دعا دارم و طلب عفو و بخشش از خداىمتعال در خاتمه بايد بگويم كه : اى شيعيان و شيفتگان مكتباهل بيت عليهم السلام تا مى توانيد براى فرج حضرت بقيه الله دعا كنيد! تا مىتوانيد به ياد او و در راه او باشيد.
همواره و هميشه او را فراموش نكنيد. و صبح و شام به ياد او باشيد و عمر را بگذرانيدتا مى توانيد در اصلاح فردى خود كه تهذيب نفس و كسب تقوى الهى است بكوشيد و ازاصلاح اجتماعى و مبارزه و ستيزه با ظلم و جور و گناهغافل مباشيد، از حرام بپرهيزيد و به حلال و واجب الهىعمل كنيد.
از نماز اول وقت و نماز شب و خدمت به خلق خداغافل نشويد. اين توصيه ها و سفارش ها براى فيض حضور تا روز ظهور است . والسلامعلى من اتبع الهدى .
(اللهم انا نرغب اليك فى دوله كريمه تعزبها الاسلام و اهله وتذل بها انفاق و اهله )
مشهد مقدس - ساعت 38/8 دقيقه در حرم حضرت رضا (عليه السلام ) صبح روز جمعه 18شعبان 1415 قمرى برابر با 30/10/1373 شمسى به پايان رسيد. (189)
م - ع
لازم به ذكر است چون قصه فوق راجع به حضرت حجة بن الحسن العسكرى حضرت مهدىموعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مى باشد بر آن شديم كه تاريخچه مقدسمسجد جمكران ، كه تجلى گاه يوسف زهرا حضرت امام زمان عليه السلام مى باشد، براىروشنايى چشم عاشقان و دوستداران آن حضرت بيان كنيم :