بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 4, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - قالَ الصَّادِقُ
     02 - عرفان اسلامى / ج3
     03 - لباس در قرآن
     04 - لباس در روايات
     05 - لباس زنان
     06 - بدترين لباس
     07 - ستر عيب و كشف سر
     08 - باب هشتم
     09 - در آداب مسواك كردن
     10 - خشوع
     11 - در بيان مبرز
     12 - در بيان لباس
     13 - بهداشت روان
     14 - غسل معنوى
     15 - باب يازدهم
     16 - در راه خدمت به خلق
     17 - باب دوازدهم
     18 - پاكان و صديقان
     19 - كمالات على
     20 - رحمت و فضل الهى
     21 - علم حق
     22 - شقاوت ابدى
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد چهارم
 

 

 
 

در راه خدمت به خلق

يكى از دانشمندان بزرگ اين زمان داستان مهمى برايم نقل كرد كه در اوائل جنگ جهانى اول در تهران اتفاِ افتاد ، داستان مهم ، كه در آن درس و عبرت و پند براى همگان است .

مردى بود متقى ، با فضيلت ، بزرگوار ، و آراسته به تربيت الهى ، و داراى روح ملكوتى ، كه در بازار تهران داراى يك مغازه بود .

درآمد مالى خود را به دو تقسيم كرده بود ، قسمتى را براى مخارج خانه خود گذاشته بود و سهم ديگر را براى رفع نياز نيازمندان .

بدون انجام كار خير راحت نبود ، دلش مالامال از غم براى مسلمين بود ، كار نيكى نبود مگر آنكه در آن سهم داشته باشد .

از خانه جز براى كار خير و طاعت حق و امرى از امور اسلام خارج نمى گشت

روزى از خانه مطابق با نيت هميشگى خود خارج شد ، ولى آن روز به كار خيرى برنخورد ، با كمال اندوه و تأسف به خانه برگشت ، به همين سبب ميلى به غذا نداشت ، خوابش نمى برد ، ناراحت و رنجيده بود .

ساعت ها از شب مى گذشت ، شهر به خواب رفته بود ، اما ديده او بيدار بود ، لباس پوشيد و به همسرش گفت من به قصد حل مشكل مسلمانى يا انجام كار خيرى از خانه مى شوم .

خانه را ترك كرد از اين كوچه به آن كوچه ، از اين محل به آن محل ، از اين خيابان به آن خيابان در حركت بود ، از خداى مهربان توقع داشت در آن وقت شب كار خيرى نصيبش شود !!

مشغول گشتن بود ، صداى ناله اى توجه او را جلب كرد ، به سوى صاحب ناله رفت ، جوانى را ديد سر به ديوار گذاشته ، آه مى كشد و اشك مى ريزد .

به جوان سلام كرد ، دردش را پرسيد ، از گفتن درد و رنجش ابا داشت به او گفت : جز براى رفع حاجت و برطرف كردن درد دردمند از خانه بيرون نيامده ام دردت را بگو .

جوان در پاسخ گفت : اينجا حول وحوش محله بدكاران است ، مرا قدرت ازدواج نيست ، به تازگى دختر جوان زيباروئى را به اين خانه كه خانه بدكاران است آورده اند ، من مايل به آن دخترم ، به خاطر پول كم من ، رئيس اين خانه كه خانم نسبت مسنى است از ورود من به خانه و ديدار دختر جلوگيرى مى كند !

آن مرد بافضيلت به جوان گفت ، اكنون كه دختر در معرض فساد مفسدين قرار نگرفته ، اگر به او علاقه شديد دارى و حاضر به ازدواج با او هستى من وسائلش را فراهم كنم .

جوان باور نمى كرد ، بهت زده شده بود ، در پاسخ آن مرد گفت : اگر اين خدمت را نسبت به من انجام دهى كار بزرگى كرده اى .

آن مرد با كرامت خانه را در زد ، خانم رئيس در را باز كرد ، چشمش به قيافه اى الهى و چهره اى ملكوتى افتاد ، سخت تعجب كرد ، فرياد زد : اى مؤمن مى دانى اينجا كجاست ؟ اينجا محله بدكاران است ، شما را چه شده به اين ناحيه گذر كرده اى ؟

جواب داد : دخترى كه جديداً به خانه شما آورده اند براى اين پسر مى خواهم ، چنانچه ميسر است اين خدمت را انجام داده و دلى را از اندوه و رنج بدر آر .

جواب داد : اين دختر جهت ماندن در اين خانه نزديك به پنجاه تومان ضمانت سپرده ، شما حاضرى آن پنجاه تومان را بپردازى ؟

گفت : آرى ، با آنكه پنجاه تومان در آن زمان پول فوِ العاده اى بود ، و با آن مى توانستند كار عمده اى انجام دهند ، ولى آن مرد با كرامت در راه رضاى محبوب حاضر به پرداخت آن پول بود .

آرى عاشق الله جان و مال را فقط براى حضرت او مى خواهد مال و جان اگر در راه او نباشد مال و جان نيست و بال و بار شيطانى است .

عاشق جز به معشوِ و محب جز به محبوب فكر نمى كند ، جان و مال عنايت خداست ، و بايد خرج خدا شود .

در صورتى كه مالدر راه دوست مصرف شود براى انسان سودمند است ورنه در برزخ و قيامت جز بار سنگين و عذاب مهلك چيز ديگرى براى انسان نيست .

اهل حال و اهل خدا جز خدا نمى شناسند ، و سراپائى جز دلبر نمى دانند ، آنان هرچه مى خواهند براى او مى خواهند ، و هرچه انجام مى دهند براى او انجام مى دهند .

عمر و وقت و زمان را فقط براى او مى خواهند ، فدا كردن مال و جان در راه او براى آنان كارى آسان است .

عشق براى آنان چيزى جز خدا باقى نگذاشته ، آنچه مربوط به محبوب آنان نيست از آن روى گردانند ، و هرچه در ارتباط با محبوب آنان است ، به جان و دل به طرف آن مى دوند .

به قول يكى از شعراى معاصر :

بجان دوست كه گر عالم و هر آنچه در اوست  ***  دهند من ندهم نقد دولت غم دوست
نهاده پا به ره پيشگاه عشق كسى  ***  كه پشت پا زده بر روزگار و آنچه در اوست
تفاوتى نكند خواه درد ، خواه دو  ***  ز دوست هرچه رسد در مذاِ جان نيكوست
وجود دلبر و من حكم جان و تن دارد  ***  تمام قدرت من در كف اراده اوست
به روى دوست گر افتد نگاه عاشق مست  ***  كه دردمند تو را درد بى دوا داروست
تو دوست باش چه پروا زيك جهان دشمن  ***  تو يار باش چه انديشه از ملامت گوست
از آن شبى كه به زلف تو عقد دل بستم  ***  تمام حلقه من در جهان به يك سر موست
غريب نيست اگر پا نهى به چشم ترم  ***  كه هرچه سر و سهى ديده ام بر لب جوست

آن مرد كريم و بافضيلت پنجاه تومان را داد ، و آن دختر را گرفت و همراه پسر به خانه خود برد ، از پسر درخواست كرد جهت كار نزد خودم باش ، و از همسرش درخواست نمود به دختر تعاليم اسلامى بياموزد .

پس از مدت كمى كه دختر آراسته به فضائل شد ، و پسر در نزد آن مرد رموز كار را ياد گرفت ، عروسى مفصلى جهت آنان برگزار كرد .

مدت ها گذشت ، روزى پسر به نزد آن مرد باكرامت آمد عرضه داشت تو مانند يك پدر جهت من حق پدرى بجاى آوردى ، و بالاترين خدمت را نسبت به من انجام دادى ، هم اكنون از تو مى خواهم به من اجازه دهى همراه همسرم از تهران كوچ كرده و به محل اصلثى خود شهر منجيل بروم .

آن مرد بزرگوار به او رخصت سفر داد ، پسر همراه با همسرش به شهر اصلى خود آمد ، در آنجا ماندگار شد ، رابطه او با آن مرد بزرگ به توسط نامه بود .

جاده هاى آن زمان به وضعى نبود كه زود به زود بتواند به تهران آمده و به آن يار خدمتگذار نايل گردد .

سالها گذشت ، براى آن مرد باكرامت سفرى به سوى رشت و بندر انزلى اتفاِ افتاد ، هنگام غروب به شهر منجيل رسيد ، جمعيت كثيرى را كنار نانوائى ديد ، كه همه جهت نان گرفتن گرد آمده ولى نان كم و مقدارى گران است .

سئوال كرد چه خبر است ؟ گفتند : ايام جنگ جهانى اول است ، آذوقه خيلى كم شده ، علاوه مهاجرين زيادى در شهر مقيم شده و جاى آنان در مسجد و حسينيه است و از كمبود نان رنج مى برند !!

پرسيد : گندم و آرد اين ناحيه در اختيار كيست ، گفتند : فلان شخص ، به محض شنيدن نامش معلوم شد ، همان جوانى است كه سالها پيش آن خدمت بزرگ را در حق او كرده ، نشانه خانه او را پرسيد ، به درب خانه او رفت ، در زد ، خدمتكار گفت كيست ؟ گفت : صاحب خانه را مى خواهم ، صاحب خانه به درب درآمد ، تا چشمش به آن مرد باكرامت افتاد از شوِ فريادى كشيد و محبوب خود را در آغوش گرفت و زن و فرزندش را به ديدار او صدا زد ، به آن مرد خوش آمد گفت و از او دعوت كرد به درون خانه بيايد ، ولى او گفت : من قدم به اين خانه نمى گذارم مگر اينكه مشكل نان در اين منطقه حل شود !!

آن پسر به انباردار خبر داد در انبارها را باز كن و نثار قدم اين عزيز گندم و آرد را به نازل ترين قيمت ممكن همين امشب در اختيار نانوايان شهر قرار بده ، و به نانوايان از قول من بگو امشب تا نيمه شب يا سحر پخت كنند ، اگر مخارج اضافى در برداشت به عهده من ، شب به نيمه نرسيده بود كه بر تخت نانوايان منجيل نان فراوانى قرار داده شد ، ولى مشترى براى بردن نداشت .

راستى بعضى از انسانها چه وجود با بركت و پر منفعتى هستند ، چون در خانه قرار مى گيرند شمع خانه اند ، چون قدم از خانه به بيرون مى گذارند براى خلق خدا منبع خيرند .

بيائيد در تمام برنامه ها چنانچه قرآن مجيد در بسيارى از آيات دستور مى دهد فكر كنيم ، نور فكر نمى گذارد ، كار خير و عمل نيكى از ما فوت شود ، نور فكر نمى گذارد كه فقط به فكر خود بوده ، و هر چيزى را براى خود بخواهيم ، فكر آفتاب زندگى و منبع بسيارى از امور الهى در حيات انسان است ، فكر ريشه عمل و بلكه بالاتر از عمل است ، چون هر عمل نيكى محصول فكر پاك است .

سلطان ولد در كتاب«رباب نامه»صفحه سى و دو مى فرمايد :

فكر بالاى عمل است ، زيرا عمل فعل جوارح است و فكر عمل باطن ، عمل در دست آدمى است اما فكر مقدور آدمى نيست مگر آن را حق تعالى بخشد .

و غرض از فعل جوارح جوشش فكر است كه :

تَفَكَّرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَة .

عمل همچون درخت است و فكر همچون ميوه درخت ، زيرا مى فرمايد :

مَنْ أَخْلَصَ للهِِ أَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ .

پس معلوم شد كه حكمت ثمره عمل است ، اگر عمل باشد و ثمره نباشد معلوم شودكه آن عمل مى نمود اما در حقيقت عمل نبود چنانكه درم قلب به صورت درم مى نمايد و در حقيقت درم نيست .

آرى فكر علت عمل و عمل علت حكمت و حكمت علت حل تمام مشكلات اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى ، مادى و معنوى است .

خداوند حكيم قرآن حكيم را براى ساخته شدن فرد و جامعه حكيم نازل كرده و آن كس كه از فكر و عمل و حكمت بهره ندارد ، ارتباطى با خداوند و فيوضات حضرت او ندارد ، و چنين كسى نبايد توقع خير دنيا و آخرت داشته باشد ، كه سعادت دنيا و آخرت نصيب آن كسى است كه داراى فكر الهى و عمل اسلامى و حكمت ربانى باشد .

بى فكر ، دچار دنياى غلط مى شود ، دنيائى كه او را از تمام حقايق و معارف غافل كرده ، و به بدبختى و شقاوت مى كشد .

زندگى و حيات و دنيائى كه عامل رشد و كمال و بالا رفتن شخصيت انسان نباشد ، و آدمى در گرفتار بودن به آن دنيا از ياد حق و ذكر دوست غافل بماند پشيزى ارزش ندارد .

سلمة الاحمر مى گويد :بر هارون الرشيد وارد شدم ، او را در كنار كاخها و قصرها ديدم ، اين شعر را خواندم :

اما بيوتك فى الدنيا فواسعة  ***  فليت قبرك بعد الموت يتسع

خانه هايت در دنيا وسيع است ، اى كاش بعد از مرگت نيز خانه قبرت وسيع باشد .

هارون گريه كرد و گفت :اى سلمه به نحو مختصر مرا موعظه كن ، گفتم : اى هارون اگر در بيابانى خشك و بى آب و علف قرار بگيرى ، و تشنگى تو را تا سرحد مرگ ببرد ، با چه قيمتى حاضرى آب بخرى آن هم به اندازه يك شربت ؟ گفت : با نصف آنچه در اختيار دارم !

گفتم : اگر آب را به اين قيمت خريدى و خوردى ، ولى از تو دفع نشد و دچار مرض حبس البول شدى ، چه قيمت حاضرى بپردازى كه از اين رنج راحت شوى ؟ گفت : نصف ديگر ثروتم را ، گفت : خدا لعنت كند دنيائى را كه به شربت آب و بولى از دست مى رود !!

بيائيد آنچه در دست داريم همه را در راه خشنودى حضرت حق قرار دهيم ، بيائيد براى خدا باشيم و براى خدا بميريم ، بيائيد براى خدا به خانه خود برويم و براى خدا از خانه خارج شويم ، و كارى كنيم كه از ما نسبت به حضرت حق جز طاعت و نسبت به خلق خدا جز خدمت كارى صادر نشود ، بيائيد به حضرت حق عرض كنيم :

جز هواى تو ندارم سر سوداى دگر  ***  نيست غير توام اى دوست تمناى ديگر
بندم از پا بگشا زان كه اسير تو دمى  ***  از سر كوى تو هرگز نرود جاى ديگر
رفتن آن روز ميسر شود از كوى توام  ***  كه جز آنم دل ديگر بود و پاى ديگر
هر شبم مژده فردا دهى از وصل و كنى  ***  باز فردا چو شود وعده به فرداى ديگر
در پى سلسله موى تو اى مونس جان  ***  هر طرف مى نگرم واله و شيداى ديگر
من نه آنم كه بغير از سر آن كوى صبور  ***  باشدم چون دگران منزل و مأواى ديگر

وَأَلْزِمِ السَّكينَةَ وَالْوِقارَ وَاذْكُرِ اللهَ سِرّاً وَجَهْراً .

چون از خانه خارج شدى ادب در راه رفتن را مراعات كن ، و ادب در اين است كه با آرامش دل و آرامش بدن حركت كنى ، از افراط و تفريط در راه رفتن اجتناب كن ، از حركت هاى لغو و بيهوده و اعمال ضد حق بر حذر باش ، و در درون و برون خود متذكر حضرت حق باش ، كه با متذكر بودن نسبت به حق و شئون حضرت او كه انبياء و ائمه و اولياء و حلال و حرام و قبر و برزخ و قيامت و حساب و كتاب است از تمام خطرات بيرون از منزل كه عبارت از نگاه به نامحرم ، رابطه نامشروع ، ظلم به زيردست ، مال حرام ، احتكار جنس ، تقلب و خدعه و حيله و مكر با مردم و ... مصون خواهى بود .

در روايات آمده كه روزگارى بر مردم بيايد كه مؤمن از خانه خارج شود ، ولى كافر و بى دين به منزل برگردند !!

چون سراً و جهراً ياد حضرت او باشى ، شيطان و شياطين از حمله به تو و ضربه زدن به شئون معنوى تو عاجز خواهند بود .

و اگر بخواهى مسئله ذكر و ياد خدا سراً و جهراً به وقت بيرون بودن از خانه در تو قوى و با شدت باشد ، لازم است هر روز در هنگام خروج از خانه يا هرچند روز يكبار خدمت يكى از مردان الهى و عالمان ربانى رسيده و از نفس پاك او همت گرفته روح و جان ، و قلب و سر خود را قوت بخشى ، و بدان كه بدون توسل به ذيل عنايت انبياء و ائمه ، يا جانشينان آن بزرگواران به پايان راه نخواهى رسيد و هماى سعادت بر سرت به پرواز نخواهد آمد .

گفته اند :اصل عبادت و مسلمانى روى آوردن است به مردان حق ، اگر به هزاران نوع طاعت آراسته باشى و به علوم و اخلاِ پيراسته ، چون منكر ايشان شوى ، مردود حق گردى ، دليل بر آن در زمان مصطفى (عليه السلام) هركه به او رو نياورد و منكر حال او گشت حق تعالى طاعت ها و عبادت هاى آن كس را از سلك معصيت شمرد ، بلك از كافران و مردودان گشت و در آخر علف دوزخ شد() .

بىوجود مصطفى آن طاعتت  ***  هست ناخوشتر زفسق و معصيت
زان كه عاصى دارد اميد نجات  ***  بعد توبه مى رسد او را صلات
ليك آن طاعت كه بى احمد بود  ***  آدمى از كرد آن كافر شود
نيست كافر را اميدى از خد  ***  زانكه باشد كفر را دوزخ جزا
پس بگير آن مرد را و دم مزن  ***  تا كشد از چاه كفرت بى رسن
او كند كار تو رو فارغ نشين  ***  گرچه بد باشى شوى از وى بهين
طفل چون محكوم والد مى بود  ***  كار او هر دم نكوتر مى شود
والدش مى پرورد بى سعى او  ***  با هزاران گونه نعمت ها نكو
مى زيد در ظل والد بى حرج  ***  هر دمى دارد از او صدگون فرج
ظل والد همچو كشتى مر ور  ***  مى برد هر لحظه اى از جا به جا

تو هر روز و هر ساعت محتاج به تذكرى ، چون هر لحظه در معرض بزرگترين خطرهائى ، چه بهتر كه برايت خضر راهى باشد و تو به وقت خروج از خانه در ابتداى روز او را ببينى و به وقت برگشتن به منزل هم او را ملاقات كنى ، كه همت و نفس و نصيحت و حكمت او تو را از افتادن در قيود سخت و خطرناك شيطانى حفظ كند ، و حداقل در كسب و كار و رابطه با مال و پول كه سخت ترين جاذبه ها و كشش را دارد ، تو را از حرام خدا حفظ نمايد ، كه روزى انسان با توجه به سعى و كوشش و كار و فعاليتى كه دارد از حلال و رزِ طيب و طاهر مقرر شده و آدمى بايد به حلال خدا كه از راه كسب مشروع بدست مى آورد قانع باشد .

پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :اى مردم مى دانيد خداى شما چه مى گويد ؟ گفتند : خدا و رسول او بهتر مى داند فرمود : در استواى بر عرش و نظر بر خلق مى فرمايد :بندگان من شما مخلوِ من و من خالق شمايم و روزى شما بدست من است ، در آنچه من براى شما تكفل كرده ام خود را به رنج و مشقت و بخصوص بلاى حرام دچار نكنيد ، روزى را از من بخواهيد و خود را براى من قرار دهيد ، حوائج خود را به من اظهار نمائيد ، من روزى شما را بدون افتادن در رنج و مشقت حرام و رنج اضافى مى رسانم .

اى مردم مى دانيد خداى شما چه گفته ؟ گفتند : خدا و رسول بهتر مى داند ، فرمود : خداوند مى فرمايد :انفاِ كنيد تا بر شما انفاِ كنم ، و وسعت به اهل و عيال و مردم بدهيد تا بر شما وسعت بدهم ، تنگ نگيريد كه بر شما تنگ خواهم گرفت ، ابواب رزِ به عرش من در شب و روز باز است من رزِ را به بنده ام بر اساس نيت و بخشش و صدقه و انفاقش نازل مى كنم ، هركس دست باز داشته باشد ، من هم نسبت به او دست باز خواهم داشت ، و هركس سخت بگيرد و كم خرج كند نسبت به او سخت خواهم گرفت() !!

چه نيكوست كه انسان با مال حرام روبرو شد ، هرچند زياد باشد براى خاطر خدا صبر كند و استقامت ورزد كه به حرام آلوده نشود .

محاسبى مى گويد :لِكُلِّ شَيْئي جَوْهَرٌ الإِنْسانِ العَقْلُ وَجَوْهَرُ العَقْلِ الصَّبْرُ .

براى هر چيز حقيقتى است و حقيقت انسان عقل است و حقيقت عقل صبر و پايدارى و استقامت است .

كسى كه در حرام خدا صبر پيشه كند دلش به انوار معرفت روشن گشته و جانش ظرف تجلى صفات خواهد شد ، و كششى در قلب او نسبت به حضرت يار پيدا خواهد شد ، كه از طرفى نسبت به تمام امور به آرامش خواهد رسيد ، و از طرفى نسبت به محبوب تا رسيدن به مقام وصل واله و حيران و بى قرار خواهد گشت .

اين دل شكسته در اين زمينه خطاب به محبوب واقعى سروده :

اى نور دل و فروغ جانم  ***  رويت بنما كه جان فشانم
در آتش هجرت اى دل آرام  ***  سوزد همه مغز استخوانم
بردى دل من به يك اشارت  ***  رحمى بنما كه در فغانم
تا روى تو بينم اى مه حسن  ***  بنشسته بخاك آستانم
درمان نشود اگر غم هجر  ***  برگو كه چگونه زنده مانم
باز آى و به من عنايتى كن  ***  تا دل زغم تو وارهانم
احوال مرا چگونه خواهى  ***  آنسان كه تو خواهيم من آنم
با قوت عشق گير دستم  ***  مسكنيم و زار و ناتوانم

سَئَلَ بَعْضُ أصْحابِ أَبي ذَرٍّ أَهْلَ دارِهِ عَنْهُ فَقالَتْ : خَرَجَ ، فَقالَ : مَتى يَعُودُ ؟ قَالَتْ مَتى يَرْجِعُ مَنْ رُوحُهُ بِيَدِ غَيْرِهِ ؟! وَلا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً .

بعضى از ياران ابوذر ، آن مرد بزرگ الهى به درب خانه اش آمدند و از همسر او پرسيدند كجاست ؟ گفت : بيرون رفته .گفتند :كى مى آيد ؟ گفت : چه سئوالى است ، كسى كه روحش و جانش به دست ديگرى است كى بر مى گردد ؟ شايد برنگردد ، كى بر مى گردد كسى كه مالك خود نسبت به نفع و ضررى نيست .

بعضى از زنان تربيت شده معارف الهى ، راستى از چه معرفتى برخوردار بودند گاهى زنان با معرفت ، و آنان كه در مدرسه انبياء و امامان تربيت شدند براى تمام انسانها در تمام زمينه درس و عبرت اند .

فيض آن عارف بزرگ و عالم سترك و فقيه پر ارزش در كتب اخلاقى اش مى فرمايد :

بعضى از زنان ، اول صبح تا كنار درب خروجى منزل به بدرقه شوهر مى آمدند ، و به وقت خداحافظى مى گفتند :اى مرد خانه مطمئن باش كه من و فرزندانت به توفيق الهى به گونه اى تربيت شده ايم كه حاضريم به حداقل غذا و لباس و مسكن قناعت كنيم ، مبادا به وقت كسب ما را در نظر گرفته و بگوئى بايد به زندگى گشايش بدهم تا زن و فرزندم راحت باشند آنگاه حدود و مقررات الهى را شكسته دست به حرام آلوده كنى ، من و فرزندانت در قيامت مسئوليت خطا و اشتباه و به حرام افتادن تو را قبول نخواهيم كرد ، و چنانچه به عنوان ما دست به حرام بيالائى ما در محضر حضرت حق عرضه خواهيم داشت :بار خدايا ما در دنيا قناعت كردن خود را به اين مرد اعلام كرديم و او بدون اطلاع ما دست تجاوز به قانون تو دراز كرد ، و ما امروز مشاركت در خطاى او را قبول نداريم !!

چه بسيار زنان بيدار دل و با معرفتى بودند كه علت سعادت شوهران و فرزندان گشتند .

چه بسيار زنانى بودند كه در كنار همسرانشان با سختى ها و مشكلات زندگى ساختند ، و شوهران خود را تشويق به استقامت كرده ، از انحراف آنان از صراط مستقيم الهى جلوگيرى كردند .

درسى كه در درب خانه زن ابوذر به دوستان ابوذر داد ، يك جهان معرفت و يك دنيا علم است .

آرى هيچكس مالك نفع و ضرر نسبت به نفس خود نيست ، و زمام حيات و زندگى فقط و فقط بدست خداست .

خوشا به حال آن انسانهائى كه در تمام شئون حيات متذكر حق و متوجه حضرت محبوبند و حضرت محبوب متوجه آنان به قول عارف عالم ، شيخ مصلح الدين شيرازى :

خرم صباح آن كه تو بر وى نظر كنى  ***  فيروز روز آن كه تو بر وى گذر كنى
آزاد بنده اى كه بود در ركاب تو  ***  خرم ولايتى كه تو زان جا سفر كنى
ديگر نبات را نخرد مشترى بهيچ  ***  يك بار اگر تبسم همچون شكر كنى
اى آفتاب روشن و اى سايه هم  ***  ما را نگاهى از تو تمناست گر كنى
من با تو دوستى و وفا كم نمى كنم  ***  چندان كه دشمنى و جفا بيشتر كنى
مقدور من سرى است كه در پايت افكنم  ***  گر زان كه التفات بدين محتضر كنى
دانى كه رويم از همه عالم به سوى تست  ***  زنهار اگر تو روى به روى دگر كنى
عمريست تا بياد تو شب روز مى كنم  ***  تو گفته اى كه گوش به آه سحر كنى
گفتى كه دير و زود به حالت نظر كنم  ***  آرى كنى چو بر سر خاكم گذر كنى
شرط است سعدياكه بميدان عشق دوست  ***  خود را به پيش تير ملامت سپر كنى

وَاعْتَبِرْ بِخَلْقِ اللهِ تَعالى بِرّهِمْ وَفاجِرِهِمْ أَيْنَما مَضَيْتَ وَاسْئَلِ اللهَ تَعالى أَنْ يَجْعَلَكَ مِنْ خاصِّ عِبادِهِ وَأَنْ يَلْحَقَكَ بِالْماضينَ مِنْهُمْ وَيَحْشُرَكَ في زُمْرَتِهِمْ .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :به نيكان و بدان خلق خدا به نظر پند و عبرت بنگر ، و فكر كن كه كجا رفتند و چه شدند ، عاقبت نيكان به كجا رسيد ، و عاقبت بدان و بدكاران به كجا كشيد ؟

بر تو هم كه يكى از مخلوقات خدائى همان خواهد رفت كه بر آنان رفت ، اگر نيكى بر تو عاقبت نيك خواهد آمد و اگر زشتى و بدخو و بى ايمانى بر تو همان خواهد شد كه بر بدان و آلودگان روزگار رفت !

كوشش كن از وضع زندگى گذشتگان ، چه نيكان چه بدان پند گرفته و عبرت آموزى ، تا پس از مرگ همچون خوبان عالم خوشحال باشى ، و چون بدان و بدكاران دچار اندوه و تأسف و حسرت نباشى .

اصولا خداوند بزرگ قصدى از بيان سرگذشت خوبان و بدان در قرآن مجيد جز پند دادن به آنان كه در دنيا زندگى مى كنند ندارند ، در قرآن كريم در اواخر سوره مباركه يوسف مى فرمايد :

( لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الاَْلْبَابِ ) .

هر آينه در داستان گذشتگان پند است براى صاحبان انديشه و فكر .

آرى در دو چهره نيكان روزگار و بدان تاريخ براى اهل خرد درس ها و عبرتها است ، يوسف براى حكمرانى كه بخواهد اهل عدل باشد درس و عبرت است ، و فرعون براى كسى كه بخواهد از مسير حق منحرف باشد و به ملتى كه زير دست اويند ستم كند پند و درس است و اين دو نمونه اى از نيكان و بدان تاريخ قرآنند كه خداوند هر دو را براى همگان عبرت قرار داده .

به قول جمال انسانيت كه يكى از بهترين تفاسير سوره يوسف است :

يوسف صديق در تاريخ بشريت يكى از شخصيت هاى ممتاز و كم نظيرى است كه عملا مكتب تربيت و ارشاد و هدايت را باز كرده است ، و داستان زندگى آموزنده وى براى عموم طبقات درس سعادت و موفقيت است يعنى : براى جوانان نورس كه در معرض طغيان غرائز حيوانى و شهوات سركش قرار دارند ، نيكوترين راهنماى ايمان و تقوا است كه بر تمايلات حيوانى غلبه كنند ، و دامن عفت و طهارت خود را از هرگونه آلودگى پاك نگهدارند .

و براى بانوان و دوشيزگان ، كه ممكن است در مسير آلودگى هاى رسوا كنندده واقع شوند كامل ترين وسيله پند و اندرز است كه : از عاقبت شرم آور عياشى و هوس رانى بپرهيزند و همواره در پناه ايمان و پرهيزكارى ، طهارت نفس و پاك دامنى خويش را حفظ كنند .

و براى زمامداران دلسوز و خيرخواه ، بهترين برنامه عملى است : كه تمام نيروها و امكانات خود را در راه خير و سعادت مردم بكار ببرند و با كمال اخلاص و خضوع ، جامعه را به سوى كمال و خوشبختى رهبرى نمايند .

قرآن مجيد در سوره يوسف آيه 109 و روم آيه 9 و فاطر آيه 44 و مؤمن آيه 21 و 82 و محمّد آيه 10 به مردم مى فرمايد :در زمين بگرديد و به عاقبت افراد ، ملت ها ، دولت ها ، ثروتمندان ، كه از شما گاهى داراى جمعيت بيشتر و قدرت برتر ، و ثروت افزون تر بودند فكر كنيد كه با همه قوت و قدرت چه شدند و كجا رفتند و عاقبت مخالفت آنان با حق به كجا كشيد ، آيا در زندگى برنده شدند ، يا با كمال وقاحت و رسوائى و شرمسارى با زنده گشتند ، و در پايان كار به عذاب الهى دچار گشته و نفرت و غضب و لعنت خدا و انبياء و ملائكه و نيكان را براى خود خريدند !!

آرى به فرمان امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادِ ، در اوضاع و احوال گذشتگان چه نيكان و چه بدكرداران به ديده عبرت و پند گرفتن بنگر و از هر دو طايفه براى رسيدن به كمال و رشد ، جهت خود درس و پند بساز .

سپس از خداوند مهربان درخواست كن والتماس نما :كه اى مهربان مولاى من ، اى كريم و رحيم ، اى دادرس و فريادرس ، اى رؤف به عباد ، و اى ياور مستمندان ، و اميد دردمندان ، مرا از بندگان شايسته و خالصت قرار بده و به من توفيق ملحق شدن به آن بزرگواران را عنايت كن و چون بميرم مرا در زمره ايشان محشور كن ، كه تو ارحم الراحمينى و گداى بى نوا را از درگاه لطف و كرمت دست خالى و نااميد بر نمى گردانى .

نگار من توئى و يار غمگسار توئى  ***  وگر بهار نباشد مرا بهار توئى
چگونه يابم با درد فرقت تو قرار  ***  كه جان و دل را آرامش و قرار توئى
شكار كردى جانا دل مرا و مر  ***  زدام عشق بدست آمده شكار توئى
چو جويبار است از اشك ديده من زآنك  ***  به قدبر شده چون سرو جويبار توئى
مباد عمر من و روزگار من بى تو  ***  كه شادى و طرب و عمر و روزگار توئى
مرا نه جان هست امروز و نه جهان بى تو  ***  از آن كه جان و جهان من اى نگار توئى

به قول امام عاشقان ، تاج عارفان ، اميد بيداران ، روح زنده دلان ، جان جهان و جهان جان اميرمؤمنان (عليه السلام) در دعاى كميل :

لاَِيِّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو ، وَ لِمَا مِنْها أَضِجُّ وَأَبْكِي ، لاَِلِيمِ الْعَذابِ وَشِدَّتِهِ ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَمُدَّتِهِ . فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدائِكَ ، وَجَمَعْتَ بَيْنِي وَبَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ ، وَفَرَّقْتَ بَيْنِي وَبَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَأَوْ لِيائِكَ ، فَهَبْنِي يَا إِلهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبِّي ، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ ؟!

براى كداميك از برنامه هايم به سوى تو شكوه برم و براى كداميك از مسائل و مراحل زندگيم به تو ناله كنم ، براى عذاب دردناكى كه جريمه گناهان است ، يا براى بلاى دائمى كه در قيامت ممكن است گريبانم را بگيرد .

اى مولاى من ، اگر مرا در عذاب فردا با دشمنانت قرار دهى ، و مرا با صاحبان بلا همنشين كنى و بين من و عاشقان و دوستانت جدائى بيندازى ، من بر تمام اين عذاب ها و دردها و رنج ها صبر مىورزم ، ولى در فراِ تو مرا صبرى نيست .

چون شمع نيمه جان بهواى تو سوختيم  ***  با گريه ساختيم و به پاى تو سوختيم
اشكى كه ريختيم به ياد تو ريختيم  ***  عمرى كه سوختيم براى تو سوختيم
پروانه سوخت يكشب و آسود جان او  ***  ما عمرها زداغ جفاى تو سوختيم
ديشب كه يار انجمن افروز غير بود  ***  اى شمع تا سپيده بجاى تو سوختيم
كوتاه كن حكايت شبهاى غم رهى  ***  كز برِ آه و سوز نواى تو سوختيم

چه نعمتى از اين بالاتر ، كه خداوند بزرگ به انسان ايمانى محكم ، عمل صالح ، اخلاِ حسنه ، فكر دورانديش عنايت كند ، و اين نعمت هاى بزرگ و پرارزش را بر انسان تداوم بخشد ، آنگاه در لحظه مرگ آدمى را در زمره انبياء و اوليا و نيكان محشور فرمايد .

خداوندا ما بندگان تهيدست و بى خبر را از فقر و تهيدستى و بى خردى و بى خبرى نجات بخش ، و درهاى عنايت و فيض و رحم و لطف و رأفت خود را به روى ما بينوايان باز كن ، و سعادت دنيا و آخرت را نصيب ما بفرما .

اين فقير بى نوا و افتاده در گوشه محنت و بلا در عرض مناجات به درگاه باعظمت حضرت قاضى الحاجات سروده ام :

يا رب تو علاج درد مائى  ***  بر درد درون ما شفائى
ما خسته دل و فسرده حاليم  ***  از بار گنه شكسته باليم
غرقيم همه به بحر عصيان  ***  هستيم گداى لطف و احسان
با اينكه زكبر خودنمائيم  ***  در اصل فناى در فنائيم
هستى و خوديتى نداريم  ***  از خويش منيتى نداريم
بر درگه تو ذليل و خواريم  ***  سرمايه بجز گنه نداريم
اى غوث و غيث بى پناهان  ***  بخشنده جمله گناهان
يا رب تو ببين اسير نفسيم  ***  عمريست همه هواپرستيم
از باده كبر جمله مستيم  ***  آلوده هر گناه و پستيم
شد تيره زمعصيت دل م  ***  شد نار جحيم حاصل ما
بگشاى درى زتوبه اى يار  ***  ما را تو زمعصيت نگهدار
ما گرچه به عهد بىوفائيم  ***  لكن بدر تو ما گدائيم
بر سائل خود عنايتى كن  ***  از غم زدگان حمايتى كن
اى مايه آبروى مسكين  ***  ثابت قدمم نماى در دين

خداوندا شب و روز ما را در عبادت و اطاعت غرِ كن ، و آنى ما را به خود وامگذار ، كه اگر لطف و محبت و عنايت تو نباشد ما از هر نظر بيچاره و بدبختيم .

وَاحْمَدْهُ وَاشْكُرْهُ عَلى ما عَصَمَكَ عَنِ الشَّهَواتِ وَجَنَّبَكَ عَنْ قُبْحِ أَفْعالِ الْمُجْرِمينَ وَغُضَّ بَصَرَكَ عَنِ الشَّهَواتِ وَمَواضِعِ النَّهْيِ .

از اينكه فقط و فقط خداوند بزرگ بنا بر لطف و عنايت و مهرش تو را از شهوات : شهوت شكم ، شهوت غريزه جنسى ، شهوت مال ، شهوت قدرت ، شهوت خيال حفظ كرده ، و نگذاشته در اين امور به لغزش و عثرت دچار شوى ، و سعادت دنيا و آخرتت پايمال شود ، آن وجود مقدس و عطا كننده فيض اقدس را شكر و حمد كن ، گرچه از عهده كوچكترين و كم ترين نعمت او بر نخواهى آمد .

به وقت بيرون بودن از خانه حتماً ديده ات را از مورد شهوت و آنچه خداى بزرگ به مصلحت تو نهى فرموده فرو پوش ، كه فرو پوشيدن ديده مقدمه كرامت و بزرگوارى و عامل حفظ انسان از خواهش هاى بيجاى نفس ، و افتادن در انواع گناهان و معاصى و كبائر است ، چنانچه زنده بمانم در باب فرو پوشيدن چشم كه از ابواب مهم مصباح الشريعه است ، شرح مفصلى در اين زمينه خواهم داد .

در هر صورت به نامحرمان نگاه مكن ، به صورت هركس چه مرد چه زن كه تو را به شهوات حيوانى بكشد نظر مينداز .

در كوچه و خيابان از نگاه كردن به خانه هاى مردم به هر شكلى كه هست بپرهيز ، در حديث است كه حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه وآله وسلم) از جائى مى گذشت و شخصى در آنجا از شكاف درب خانه كسى نگاه مى كرد ، چون حضرت را ديد گريخت ، حضرت فرمود : اگر به تو دست مى يافتم چشمهايت را از حدقه بيرون مى كشيدم .

وَاقْصُدْ في مَشْيِكَ وَراقِبِ اللهَ في كُلَّ خُطْوَة كَأَنَّكَ عَلَى الصِّراطِ جائِزٌ وَلا تَكُنْ لَفّاتاً وَافْشِ السَّلامَ لاَِهْلِهِ مُبْتَدِئاً وَمُجيباً .

در راه رفتن ميانه روى را رعايت كن ، نه تند برو نه كند قدم بردار و در هر قدمى و گامى كه بر مى دارى متوجه مراقبت و حكم خدا باش ، فكر كن كه به قدم ديگر نمى رسى ، خداى نخواسته اگر در قدم معصيت باشى و به قدم بعد براى توبه نرسى ، خداى نخواسته اگر در قدم معصيت باشى و به قدم بعد براى توبه نرسى چه مى كنى ؟

در حركت در كمال احتياط نسبت به امور الهى باش ، مانند كسى كه از پل صراط مى گذرد ، چنانكه او آناً فآناً گويا در شرف افتادن است و به جناب احديت در كمال جزع و استغاثه ، تو نيز آنچنان باش ، در هيچ حال از ياد حضرت حق غفلت مكن كه مبادا اجل برسد و تو از او غافل باشى .

و در مسير راه به هريك از برادران مسلمان كه بر مى خورى سلام كن ، و اگر سلام كنند جواب بده ، كه پاسخ سلام واجب و ابتدا كردن آن مستحب است .

در اسلام از جمله عمل هاى مستحب كه ثوابش از واجب بيشتر است سلام است ، و مقصود شارع در هر صورت افشاى سلام مى باشد كه در حديث آمده :

مِنْ خَصائِصِ الْمُؤْمِنِ إِفْشاءُ السَّلامِ وَإطْعامُ الطَّعامِ وَالصَّلاةُ بِاللَّيْلِ وَالنَّاسُ نِيامٌ .

از جمله خصائص مؤمن افشاء سلام است خواه به بزرگ يا كوچك ، عبد يا آزاد ، و خوراندن به مردم و نماز خواندن در دل شب آنگاه كه همه درخوابند .

راستى كدام لذت از اين برنامه بالاتر است ، به وقتى كه تمام مردم در رختخواب عافيت درخوابند و عبد در پيشگاه حضرت مولا سر ذلت به خاك عبوديت گذاشته و به ياد گناهانش در حال اشك ريختن و مناجات است كه :

سر نهاديم به سوداى كسى كاين سر از اوست  ***  نه همين سر كه تن و جان و جهان يكسر از اوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان كرد  ***  مجلس و ساقى و مينا و مى و ساغر از اوست
گر بطوفان شكند يا كه به ساحل فكند  ***  ناخدائى است كه هم كشتى و هم صرصر از اوست
من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر  ***  آنچه پروانه دلسوخته را در پر از اوست
هوس خام بود شادى دل جز به غمش  ***  خنك آن سوخته كش سود و غمى بر سر از اوست
چه نويسم كه سزاوار سپاسش باشد  ***  معنى و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست

در هر صورت در سلام كردن نسبت به كسى تكبر و بخل مكن كه در حديث آمده : بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام به مردم بخل داشته باشد .

وَأَعِنْ مَنِ اسْتَعانَ بِكَ في حَقٍّ وَارْشِدِ الضّالَّ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ .

و به هركس در مسير حق و در امرى از امور زندگى از تو كمك و يارى خواست يارى بده ، و كسى كه راه را گم كرده او را به راهى كه نسبت به آن قصد دارد هدايت و ارشاد كن و از اهل جهل و لهو و لعب بپرهيز .

در اين جمله سه موضوع بسيار مهم تذكر داده شده :

1ـ يارى آن كس كه يارى مى طلبد .

2ـ نشان دادن راه به كسى كه راه يا نشانى جائى را گم كرده .

3ـ اعراض از جاهل .

1ـ قضاى حاجت مؤمن امر بسيار بسيار مهمى است ، به طورى كه ائمه بزرگوار گاهى براى اداى حاجت يك نيازمند حاضر به قطع طواف بودند .

امام ششم براى قضاى حاجت يك مؤمن ، طواف خود را قطع كرد ، ابان بن تغلب عرضه داشت : قطع طواف كرديد ؟ فرمود : من از پدر و جد خود شنيده ام :ثواب قضاى حاجت مؤمن با ثواب هفتاد طواف برابر است .

راوى مى گويد :سالى براى حج آماده شدم ، خدمت حضرت صادِ (عليه السلام)رسيدم ، فرمود : قصد كجا دارى ؟ گفتم : حج ، فرمود : مى دانى براى حاجى چه اندازه از ثواب است ؟ عرضه داشتم : نمى دانم برايم بگو ، فرمود : هرگاه عبد هفت مرتبه خانه را طواف كند ، و دو ركعت نماز بجاى آورد ، و صفا و مروه را سعى كند خداوند بزرگ شش هزار حسنه به او عنايت مى كند ، و شش هزار سيئه از او محو مى نمايد ، و شش هزار درجه به او مى افزايد ، و شش هزار حاجت از او روا مى كند ، آن هم حاجت دنيا و آخرت ، عرض كردم : فدايت شوم خيلى ثواب است . فرمود : به ثواب بيشتر از اين تو را خبر دهم ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود : فضاء حاجت انسان مؤمنى بالاتر از حج و حج و حج و خلاصه تا ده برابر حج است !!

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) :مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً سَرَّني وَمَنْ سَرَّني فَقَدْ سَرَّ اللهَ .

پيامبر خدا فرمود :هركس مؤمنى را خوشحال كند مرا خوشحال كرده ، و هركه مرا خوشحال كند خدا را خوشحال كرده است .

امام صادِ (عليه السلام) فرمود : هركس بر مؤمنى سرور وارد كند ،«كنايه از اينكه او را از گرفتارى نجات دهد ، قرضش را ادا كند ، به عيادتش برود ، حاجتش را روا نمايد» ، خداوند عمل او را مجسم كند تا وقت مرگش به او بگويد :اى دوست خدا بشارت باد تو را به كرامت و رضوان الهى ، اين عمل مجسم با او هست تا داخل قبر شود باز همان بشارت را بدهد ، چون به محشر درآيد باز هم همان بشارت را بدهد ، و در هر هولى با او هست و همان بشارت را مى دهد ، مؤمن از اين چهره بشارت دهنده مى پرسد كيستى ؟ پاسخ مى دهد سرورى هستم كه راى فلان كس آوردى.

عَنْ أبي عَبْدِالله (عليه السلام) قالَ : مِنْ أَحَبِّ الأَعْمالِ إلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ إدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ :إشْباعُ جَوْعَتِهِ أَوْ تَنْفيسِ كُرْبَتِهِ أَوْ قَضاءِ دَيْنِهِ() .

از امام ششم (عليه السلام) است : كه محبوبترين عمل نزد حضرت حق وارد كردن خوشحالى به مؤمنى است : سير كردن گرسنگيش ، رفع غصه و رنجش ، قضاء دين و قرضش .

در زمينه قضاء حاجت برادران ، و كمك به مؤمنان آنقدر آيات و روايات زياد است ، كه هركس همه آن آيات و روايات را بخواهد ببيند بايد به قرآن ، بخش آيات اخلاقى و به روايات بخصوص كتاب«كافى»جلد دوم و «بحار»و «وسائل»و «امالى صدوِ»و «محاسن برقى»مراجعه كند .

انبياء و اولياء شامخ الهى ، و خلاصه تربيت شدگان مكتب الهى جهت حل مشكل مردم و قضاء حاجت مؤمنان و رفع سختى و رنج از زندگى ديگران سر از پا نمى شناختند .

حديثى در اين زمينه درباره دختر گرامى پيامبر در كتب معتبره حديث رسيده كه آن را از كتاب «زير درختان سدر»در اين نوشته نقل مى كنم :

بركت يك گردن بند

گرسنگى بر دودمان پيغمبر اسلام حكومت مى كرد ، روزها مى گذشت و گرده نانى كه خود را به آن سير كنند يافت نمى شد .

دير زمانى بود كه نان گندم از ميان ايشان سفر كرده بود ، اخيراً هم نان جو در پى برادر ارجمندش روان شده بود !!

فشار گرسنگى روز به روز افزوده مى گشت ، و خاندان رسول خدا همچنان استقامت مىورزيدند ، و خم به ابرو نمى آوردند .

لبخند شيرين همچنان بر لب هاى مقدس پيغمبر رحمت باقى بود ، چهره مبارك هنوز مى درخشيد ، كسانى كه از نزديك با حضرتش سر و كار نداشتند گمان نمى كردند خود و خاندانش در جوع به سر مى برند .

نادانانى كه صورت ظاهر را ملاك تشخيص قرار مى دهند ، احتمال نمى دادند كه پيغمبر بزرگ چنين وضعيتى دارد .

چيزى كه كار را بر حضرتش بسيار دشوار و سخت مى كرد ، اين بود كه دستهاى اميد نيازمندان به سويش دراز بود ، درماندگان اميدوار بودند كه حضرتش به آنها نظر مرحمتى كند .

بيچارگان به كويش سفر مى كردند ، و از راه دور و نزديك به خدمتش مى رسيدند ، تا از خرمن احسانش خوشه اى برگيرند .

گاه گرسنگى بر وجود مقدسش آنقدر فشار مى آورد كه شكمش به پشت مى چسبيد ، كه بر آن سنگ مى بست ولى ابداً به آن توجهى نداشت .

چيزى كه روان نازنينش را مى آزرد ، گرسنگى خاندان بود ، گرسنگى ياران بود ، و تقاضاى اميدواران .

با اين حال كسى از در خانه اش نااميد بر نمى گشت ، بزرگواريش اجازه نمى داد ، كه نيازمندى از كويش دست خالى برگردد و بيچاره اى وا بماند .

حضرتش نماز عصر را به جاى آورده بود ، و در مسجد نشسته بود ، مسجدى كه ديوارهايش از خشت و گل بالا رفته بود ، و بيش از يك قامت انسان ارتفاع نداشت ، سقف مسجد از پوشال خرما و شاخه هاى آن پوشيده بود ، و كمتر گل در آن به كار رفته بود .

سقف فقط نمازگذاران را از آفتاب محفوظ مى داشت ، ولى از ريزش باران نمى توانست جلوگير باشد ، ستونهاى مسجد را الوارهاى درخت خرما تشكيل مى داد .

حضرتش هرچند روى زمين مى نشست و ميز نداشت ، ولى نشستن آن حضرت با ياران بطور ميزگرد بود و شخصيتش در موقع نشستن از دگران ممتاز نبود ، ناشناسى كه وارد مى شد مى پرسيد كه كداميك از شماها محمد مى باشيد ؟

پيرمردى ژوليده مو ، گردآلود ، رنگ پريده ، وارد مسجد شد ، جامه اى كهنه بر تن داشت ، ضعف و ناتوانى چنان بر وى چيره شده بود كه خويشتن دارى نمى توانست ، حالش حكايت مى كرد ، كه راه دورى را پيموده است .

پيامبر مهربان با لبخندذ مهر ، پرسش حالش كرد ، پيرمرد بى نوا نفس زنان با سه جمله كوتاه ، حقيقت حال خود را بيان داشت :

گرسنه ام ، برهنه ام ، بى نوايم !

رسول خدا فرمود : چيزى در دست ندارم ، ولى نشان دادن خير مانند انجام دادن آن است .

برو به سراغ دخترم فاطمه .

آنگاه به بلال روى كرده فرمود :او را به در خانه فاطمه برسان ، خانه فاطمه كنار مسجد قرار داشت و درش به مسجد باز مى شد ، براى پيرمرد بينوا زحمت راه پيمائى نداشت ولى فاطمه سه روز بود كه با شوهرش على و فرزندانش نانى بدست نياورده بود و به گرسنگى به سر برده بودند .

مرد بى نوا كه با استراحتى توانسته بود ،اندك قدرتى بدست آورد همراه بلال به در خانه فاطمه رسيد سلام داد و گفت :

اى دودمان پيغمبر ، شما مردمى هستيد كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مى كنند ، جبرئيل كتاب خدا را در خانه شما فرود آورده است .

جواب آمد و عليك السلام اى مرد ، كه هستى و از كجائى ؟ از عرب هستم واز تنگى و سختى گريخته ام ، به كوى پدرت پناه آورده ام ، شكمى گرسنه دارم ، بدنى برهنه دارم به من رحم كن خداى به تو رحم كند .

دختر پيغمبر ، گلوبندى در گردن داشت كه دختر عمويش حمزه برايش هديه آورده بود ، به زودى از گردن باز كرد به او داد و گفت :

اين را بگير و بفروش ، اميد است كه خداى به تو بهتر از اين بدهد ، مرد بى نوا از در خانه فاطمه بازگشت ، چشمانش مى درخشيد ، چهره اش خندان بود و قيافه پژمرده اش عوض شده بود .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هنوز در مسجد بود و ياران در حضورش بودند ، همه مى دانستند كه زن و فرزند على در گرسنگى به سر مى برند ، حس كنجكاوى در آنها تحريك شده و مى خواستند بدانند كه اين مرد چگونه بازگشته و چه آورده است .

چگونه رسول خدا وى را به خانه على هدايت كرد ؟ فاطمه چگونه با وى رفتار كرد ، چرا به اين زودى بازگشت ؟ پرسش هائى بود كه به خاطر همه مى رسيد .

زود بازگشتن نشانه نوميدى است ، لبخندى كه آن مرد بر لب داشت نشانه موفقيت بود .

تحيرى فوِ العاده به همه دست داده بود ، تا خطاب مرد بى نوا به رسول خدا آن را برطرف كرد :

يا رسول الله ، دخترت گردن بندش را داده كه بفروشم ...

آيا منظور از اين سخن ، استجازه فروش گردن بند بود ، يا منظور عرضه كردن آن براى فروش بود ؟

روشن نشد ، زيرا پيامبر بزرگ فورى جواب داد ، بفروش ، آيا ممكن است خداى بدين وسيله براى تو خيرى فراهم نسازد ؟ در صورتى كه دخترم فاطمه آن را به تو بخشيده و او پيشواى همه دختران آدم مى باشد .

به زودى مردى از ميان حلقه ياران برخاست ، مردى كه داراى قامتى كشيده ، چهره اى گندم گون ، چشمانى شهلا بود ، قامت رسا ، و شانه هاى پهن او توجه بينوا را جلب كرد ، و به او نگريست ديد موهاى سرش ريخته و فقط چند دانه مو در پيش سر و چند دانه در پشت سر دارد و حكايت مى كند كه رنج بسيار ديده است .

مرد بينوا او را نشناخت و ندانست كه براى چه از جاى برخاسته ولى ياران همگى او را مى شناختند و به خوبى از سوابق درخشانش آگاه بودند .

آنها مى دانستند كه در ميان خودشان ، كسى به اندازه او در راه حق رنج نبرده و استقامت به خرج نداده است .

هنوز آثار شكنجه هائى كه دست تبهكاران بر او وارد كرده در پيكرش باقى است ، بدن او از بى رحمى بشر داستانها دارد .

آنها مى دانستند كه خاندان اين مرد از نسختين كسانى هستند كه به اسلام گرويده اند وقتى كه اسلام ناتوان بود و همه از آن روى گردان بودند .

در آن موقع كسى كه اسلام مى آورد در خطر قرار مى گرفت ، نخستين مردمى كه اسلام را پذيرفتند ، ناتوانان و ستم كشان بودند ، قدرتمندان قريش آنچه نيرو داشتند در شكنجه و آزار آنان به كار مى بردند !!

اصحاب پيغمبر مى دانستند كه اين خانواده ، چه رنج ها ديده و چه شكنجه ها چشيده اند و چه قربانيها داده اند .

پدر و مادر عمار نخستين مرد و زنى بودند كه در راه خدا شهيد شدند ، ابوجهل اين خانواده ضعيف و بينوا را در آفتاب سوزان حجاز لخت و عريان به روى سنگريزه هائى كه از حرارت آفتاب گداخته شده بود مى خوابانيد و بر سينه هاى آنها سنگ هاى بسيار بزرگى مى نهاد ، تا از ايمان به خدا و رسول دست بردارند !!

گاه بر پيكر برهنه آنها آنقدر تازيانه مى نواخت كه گوشت بدنشان به اين سو و آن سو مى پريد .

وقتى آتش خشمش شعلهور گرديد ، زوبينى به دست گرفت و در پيش مادر عمار فرود كرد و آن زن با ايمان را شهيد ساخت !!آنگاه ياسر پدر عمار را به شهادت رساند ، و عبدالله برادر عمار را از بام خانه بر زمين پرتاب كرد ، پيكر جوان خورد شد و از دنيا رفت .

خود عمار ، كه در آفتاب سوزان در زير شكنجه قرار داشت ، همه اين جنايات را به چشم مى ديد و ناظر بود كه با پدر و مادر و برادرش چه كردند ، او منتظر بود كه نوبت وى كى رسد ؟

در اين موقع ظرف بزرگى را آوردند كه از پوست بود ، آنرا پر از آب كردند ، و عمار را با پيكر مجروح در ميان آن انداختند و سپس از اين سو به آن سويش مى كشيدند و هل مى دادند ، گاه عمار را در ميان آب فرو مى كردند ولى عمار استقامت مى كرد .

اكنون سالها از آن روزهاى سياه مى گذرد .و هنوز آثار آن شكنجه ها كه بزرگترين نشان افتخار است در تن عمار باقى مى باشد .

عمار بسيار مورد لطف و عنايت رسول خدا بود و در ميان مسلمانان موقعيتى به سزا داشت و همه با ديده تقديس و احترام به او مى نگريستند .

وقتى كه از جاى برخاست چشمها به او دوخته شد تا بدانند چه مى خواهد بكند ، و چه مى خواهد بگويد .

عمار عرض كرد ، يا رسول الله اجازه مى فرمائيد كه من اين گردن بند را بخرم ؟ پيغمبر فرمود : بخر و هركس با تو در خريد آن شركت كند خداى در آتش دوزخ عذابش نخواهد كرد .

عمار به مرد بينوا روى كرد پرسيد :گردن بند را چند مى فروشى ؟

بينوا گفت : به غذائى كه از نان و گوشت باشد و سيرم كند ، و پارچه اى كه تنم را بپوشاند ، و دينارى كه به منزلم برساند .

عمار گفت : هشت دينار زر ، و دويست درهم سيم ، بردى از يمن ، چارپائى كه تو را به خانه برساند مى دهم ، و ترا از نان و گوشت سير خواهم كرد .

مرد بينوا از اين نيكوكارى عمار در تعجب شده گفت :اى مرد تو چقدر جوانمرد هستى !!

عمار و مرد بينوا از مسجد خارج شدند ...

اين بار سومى بود كه بينوا ، حضور پيغمبر مهربان شرفياب مى شد ، در هر بار حالش از گذشته بهتر بود ، اكنون شكمش سير است ، جامه اى از برد يمانى به تن كرده ، زر و سيم بسيارى همراه دارد و زبانش به ثناى رسول خدا گوياست .

عرض مى كند :

يا رسول الله گرسنه بودم سيرم كردى ، برهنه بودم پوشيده ام كرده اى ، پياده بودم سواره ام نمودى ، بينوا بودم توانگرم كردى پدر و مادرم به قربانت . آنگاه دست به دعا برداشت و چنين گفت :

پروردگارا جز تو كسى را نمى پرستم ، توئى كه روزى رسانى ، پروردگارا به فاطمه پاداشى بده كه چشمش نديده باشد و گوشى نشنيده باشد .

پيامبر فرمود : آمين .

آنگاه به ياران روى كرده فرمود :

خداى به فاطمه چنين چيزى داده است :من پدر فاطمه هستم و پدرى مانند پدر فاطمه نمى باشد ، على شوهر فاطمه مى باشد و اگر على نبود ، فاطمه را شوهرى نبود ، خداى حسن و حسين را به فاطمه داده كه سرور اهل بهشتند و مانند آنها كسى يافت نمى شود .

جبرئيل به من خبر داد :

وقتى كه فاطمه از دنيا مى رود و به خاك سپرده مى شود ، دو فرشته به قبرش مى آيند و از او مى پرسند :خداى تو كيست ؟ فاطمه مى گويد :الله خداى من است .

مى پرسند :پيغمبرت كيست ؟ مى گويد :پدرم ، مى پرسند :امام تو كيست ؟ مى گويد :اين كسى كه سر قبر من ايستاده على بن ابى طالب .

عمار گردن بند مقدس را به مشك آلود و در بردى از يمن پيچيد و به غلامش داده گفت :

برو حضور رسول خدا ، اين را و تو را نثار مقدمش كردم ...

غلام شرفياب شد و پيام خواجه خود را حضور خواجه كاينات رسانيد ، حضرتش فرمود :

برو نزد دخترم تو را و گردن بند را به وى بخشيدم .

غلام به سوى دخت رسول شده و سخن پدر را به دختر ابلاغ كرد ، فاطمه گلوبند را بگرفت و به غلام گفت : برو تو را در راه خدا آزاد كردم .

غلام مى خنديد و مى رفت ، از وى سبب پرسيدند ، گفت :

خنده ام از اين گردن بند است كه چقدر بابركت بود ...

گرسنه اى را سير كرد ، برهنه اى را پوشانيد ، پياده اى را سوار كرد ، بينوائى را به نوا رسانيد ، بنده اى را آزاد كرد ، و خود به جاى خويش بازگشت .

در مدح بانوى دو سرا فاطمه كبرى شاعر شيرين كلام حبيب حسان سروده :

اى زينت آسمان هستى  ***  اى عمر جهان و جان هستى
اى نوگل شرمگين عصمت  ***  اى رونق بوستان هستى
اى آينه جمال يزدان  ***  اى در گران كان هستى
اى جان گرانبهاى احمد  ***  اى هستى كاروان هستى
اى صبح اميد تيره بختان  ***  اى مادر مهربان هستى
اى چشمه فيض بى نهايت  ***  پيوند نبوت و ولايت
اى جلوه آيه هاى قرآن  ***  اى چهره دلگشاى قرآن
زد بوسه بدست تو محمد  ***  زيرا كه توئى لقاى قرآن
لبخند تو آيتى است از نور  ***  صوت تو بود صداى قرآن
دردانه نازنين احمد  ***  آئينه قد نماى قرآن
اى شاخه نوربخش طوبى  ***  اى گوهر پر بهاى قرآن
در راه على بخانه وحى  ***  آخر تو شدى فداى قرآن
كردى چو بمصطفى شكايت  ***  لغزيده بچهره اشكهايت
هركس كه بمهرت آشنا نيست  ***  آگاه زرحمت خدا نيست
بى نور تو قلبهاست تاريك  ***  بى مهر تو روح را صفا نيست
هر منظرى از بهشت زيب  ***  جز نقش محبت شما نيست
غير از توكه آيت جمالى  ***  همتاى على مرتضى نيست
مانند تواى مليكه حسن  ***  با قلب على كس آشنا نيست
افسوس كه دشمنت ندانست  ***  باچون توگلى ستم روا نيست
برخاست بناله چون صدايت  ***  عالم بگريست از برايت
افسوس كه حرمتت شكستند  ***  افسوس كه خاطر تو خستند
افسوس ره نفاِ شد باز  ***  افسوس كه باب علم بستند
هنگام دفاع از حريمت  ***  يكعده به خانه ها نشستند
يك عده ديگر از ره كين  ***  بر ضد خداى عهد بستند
بر خانه تو هجوم بردند  ***  باب حرم خدا شكستند
آداب حرم چگونه دادند  ***  آنان كه زحب جاه مستند
آتش چو زدند بر سرايت  ***  كردى تو خود از على حمايت
اى شاهد بارگاه اسرار  ***  اى تخت نشين كاخ انوار
اى راز حريم (لن ترانى)  ***  اى پرده نشين جمال دادار
تا بود پدر عزيز بودى  ***  در سايه لطف خير الابرار
افسوس پس از رسول اكرم  ***  گستاخ شد آن عدوى مكار
در خانه وحى آتش افروخت  ***  با دست جماعتى زاشرار
شد محسن چند ماهه تو  ***  مقتول ميان درب و ديوار
گويند شكست دنده هايت  ***  اى كاش نبود اين روايت
افسوس بسى گناه كرديم  ***  عمرى به هوس تباه كرديم
در پيش تو جمله شرمساريم  ***  چون نامه خود سياه كرديم
با اين همه رو سياهى ام  ***  مهر تو چراغ راه كرديم
سوى كرم تو چون گدايان  ***  با چشم طمع نگاه كرديم
هرگز نشويم از تو نوميد  ***  هرچند بسى گناه كرديم
زيرا زمودت حسينت  ***  جبران هر اشتباه كرديم
اى جان حسان شود فدايت  ***  بنماى به بندگان عنايت

2ـ ارشاد ضال ، يعنى كسى كه جاده و طريق را گم كرده ، از عبادات و كارهاى پر بهره در اسلام است ، تا جائى كه پيامبر بزرگ اسلام ، ارشاد ضال را از نظر ثواب مساوى با صدقه دانسته است ، اين ثواب مربوط به كسى است كه راه ظاهرى را گم كرده باشد ، اما كسى كه راه باطن را گم كرده ، اگر انسان با امر به معروف و نهى از منكر ، و موعظه حسنه ، و اخلاِ اسلامى ، او را به طريق هدايت دلالت كند به فرموده حضرت صادِ (عليه السلام) همانند اين است كه تمام بشريت را از گمراهى نجات داده است .

تمام انسان ها استعداد قبول تربيت و هدايت الهى را دارند ، زيرا درون و سر همه با مسئله فطرت عجين شده ، و مايه هاى الهى در خلقت و آفرينش انسان به كار رفته .

نااميد از هدايت بنى آدم نبايد بود ، با توجه به آيات و روايات به نظر مى رسد ، كه بزرگترين و مهم ترين و پر سودترين عبادت ، هدايت گمراه است .

اگر انسان مردم را در گمراهى ببيند و اقدام به نجات آنان ننمايد ، بدترين گناه را در تمام دوره عمرش مرتكب شده است .

اى مربى دل به شفقت ساز كن  ***  ديده بر اسرار خلقت باز كن
در دل هر زادب نوع بشر  ***  بين زروح القدس يزدان يك شرر
چند روزى ماند اين آتش نهان  ***  پس شود خورشيد وش پرتو فشان
بچه بى بهره از هوش و زبان  ***  مى نماند جاودان بس ناتوان
زود او هشيار و هم گويا شود  ***  سر جان و نفس خود جويا شود
باشد اندر اين تن نرم و صغير  ***  روح رخشانى و دنيائى كبير
روح چون گنجى است زير دره اى  ***  آفتابى در دل يك ذره اى

ريشه و منشأ تحولات جسمى و مخصوصاً تحولات نفسى يا روحى انسان بى اندازه محكوم است ، و حيات انسان با تولد از مادر شروع نمى شود ، بلكه مقدمات طولانى دارد ، و حتى از روز انعقاد نطفه هم آغاز نمى كند ، بلكه پيش تر از آن است ، زيرا كه نفس يا روحى كه به وسيله يك جسم ، تجلى در اين عالم مى كند يك حيات و سرنوشت خاصى با خود همراه مى آورد ، كه تار و پود آن در اعماِ زمان و ابديت تنيده شده است ، ولى اسرار آن براى مردمان امروزى هنوز پوشيده مى باشد() .

ولى وظيفه بزرگ و مهم ماست كه : با حس مسئوليت وجدانى و الهى و شفقت و مهربانى به هدايت وى در صراط مستقيم بكوشيم .

3ـ اعراض از جاهل :عده اى هستند ، با اينكه از گوش شنوا و چشم بينا و عقل و قلب مدرك برخوردارند ولى به خاطر كشش ها و جذبه هاى سخت مادى ، متأسفانه با حق و حقيقت و حدود و مقررات و بخصوص مسائل و معارف الهى برخورد نامناسب و ناشايسته اى دارند .

اينان در ميان مردم و در كوچه و بازار و خيابان و در جمع دوستان و اقوام ، فراوان هستند ، درگيرى با اين جهال در مسائل و معارف ، براى آبرو و شخصيت خود انسان ضرر دارد .

امام ششم (عليه السلام) براساس يكى از آيات قرآن ، به ما نصيحت مى كنند چون از خانه خارج شدى ، سعى كن از جاهل بپرهيز ، و مواظبت كن كه اينگونه افراد به آبرو و حيثيت تو لطمه نزنند ، مداراى با جاهل با اخلاِ حسنه و روش الهى براى هر فرد عاقل لازم است ، مقابله كردن با جاهل به مانند عمل خودش ، در شرع مطهر پسنديده نيست .

وَإِذا رَجَعْتَ وَدَخَلْتَ مَنْزِلَكَ فَادْخُلْ دُخُولَ الْمَيِّتِ فِى الْقَبْرِ حَيْثُ لَيْسَ لَهُ هِمَّةٌ إلاّ رَحْمَةَ اللهِ تَعالى وَعَفْوِهِ .

هرگاه به خانه بازگشتى ، و داخل آسايشگاه خود شدى ، دخولت در خانه به مانند دخول ميت در قبر باشد ، ميتى كه در قبر آرزوئى به جز رحمت و عفو حضرت دوست ندارد ، خانه را همانند آنجا بدان و فوت و موت را در خانه نصب العين قرار داده و تصور كن ديگر راه خروج از منزل براى تو نيست ، چون اينگونه فكر كردى خانه براى تو همانند مسجد ، جايگاه عبادت و بندگى مى شود .