(دين ) مفهومى محورى در كلام مجيد الهى است . بدون فهم ژرف اين واژه نمى توان جملهاى و آيه اى از كلامش را فهميد. فهم ولايت او بر ما، ولايت خودمان بر خويشتن ، ولايتهمگانى ، و ولايت پيامبرش بر بشر، و اطاعت ما از او منوط به فهم ما از (دين ) است . لغت شناسان نامدار و مفسران بلند آوازه به اين پرسش بنيادين جز پاسخ ابتدايىناقص دست و پا شكسته و گاهى غلط نداده اند. اغلب مدعيان آموزش دين هم در سطحى ازآشنايى با پديدارها و حوادث و واقعيات انسان شناختى نبوده اند كه بتوانند پس از تتبعدر كاربردهاى آن در قرآن به تعريف جامعى از آن دست يابند. (دين ) يك رخداد آگاهانه و ارادى در انسان است كه به سبب آگاهانه بودن و وقوعشبنحو ارادى ، متنوع و متضاد گشته است . به نام خداوند بخشنده مهربان بگو: هان اى كافران ، من آنچه را مى پرستيد نمى پرستم ، و نه شما پرستنده آن هستيدكه من مى پرستم ، و نه من پرستنده آنم كه پرستيده ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيدشد كه من مى پرستم . دين شما شماراست و دين من مرا. مى بينيم (دين ) به معنى مهم ترين كارهايى است كه فرد آگاهانه و بنحو ارادى درگذشته كرده و اكنون مى كند. ايجاد علائق پست يا عالى در خودش ، عشق ورزيدن بهاشياء و اشخاص يا آفريدگار انسان و جهان ، اطاعت از اين يا آن ، بطورى كه بنده ومطيع اين و آن گردد،... بكار بستن اوامر و نواهى اين يا آن كه بالضروره او را بر حسبماهيت آن اوامر و نواهى و اراده يا علائقى كه پشت سر آنهاست و بر حسب ميزان اطاعتش ازمصدر آنها متحول مى گرداند تحولى اعم از پست شدن و بهتر و برتر شدن ، و رفتنبه اسفل سافلين يا به اعلى عليين . چنانكه كافران در درجات پستى و بعد از خدا ودركات حجيم و پيامبر اكرم در اعلى مراتب عليين قرار مى گيرد. اين معانى را از آيه ديگرى هم استنباط مى كنيم : وقال فرعون ... انى اخاف اءن يبدل دينكم اءو يظهر فى الارض الفساد.(1) فرعون كه در راءس هرم حاكميت مصر قرار داشته قانونگذار و مصدر امر و نهى است ومردم با اطاعت از او (عابد)ش بشمار مى آيند احساس مى كند كه اطاعت مردم از موسىكليم و شناختن و ايمان آوردن به اوامر و نواهى الهى و تسليم شدن به موسى و بهآفريدگار حكيم ، تغيير احوالات آنان و دگرگونى زندگيشان و بالنتيجه يك انقلاباجتماعى بزرگ و تكاملى را در پى خواهد داشت همانچه او آن را يك (افساد فى الارض) تلقى و معرفى مى نمايد. پس دين عبارت است از نوعى زندگى ، و شيوه يا راه و رسمى از آن كه اطاعت از اين و آنمصدر حاكميت و صدور اوامر و نواهى در تعيين چگونگى و ماهيت آن زندگى نقش اساسىدارد. اراده كردن هر نوع زندگى - از پست تا عالى - با اختيار يك نوع مصدر حاكميت- يا قانونگذار و قبول اطاعت از آن و تسليم شدن به آن ملازمه وجودى دارد. و بعكس ،قبول هر نوع قانونگذار و مصدر حكومت مستلزم پذيرش و گزينش يك نوع زندگى ازپست تا عالى است . اينها دو واقعيت جدايى ناپذيرند. تن دادن به حاكميت فرعون - و هرطاغوتى - همان و (داموار) يا (دون جانور) شدن همان .قبول و تسليم شدن به حاكميت پروردگار عالمهاى آفريدگان و به حكومت و ادارهپيامبرش و اطاعت از اوامر و نواهى الهى - يا شريعت - همان و اعتلا به حيات طيبه همان . زندگى مجموعه اى كار است ، كارهاى متنوع از رفتارهاى عقلى : انديشه ،استدلال ، تجريد و تعميم ، داورى ، و تخيل و يادگيرى و حافظه ، و رفتارهاى هيجانى- عاطفى ، تا كارهاى عملى نظير انتخاب شغل و همسر، يا خوردن و پوشيدن . در راءسآنها، اراده ، تصميم گيرى ، گزينش نوع زندگى ، موضعگيرى سياسى - امنيت -دفاعى ، و ايجاد علائق پست و عالى كه بعدا انگيزه رفتارها واعمال و انديشه هاى ما مى شوند قرار دارند. ايناعمال حتى حركات بيهوده و بيفايده - يا لهو - و بازى را در بر مى گيرند. چنانكهزندگى پست هست كه فقط تركيبى از لهو و لعب است : الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعباو عزتهم الحياة الدنيا.(2) اينها گروهى از كافران اند. زندگى پست دنيا دارىمتنوع تر از اين است : اعملوا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم وتكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ...(3) انديشه ها، استدلال ها، و داورى ها و گزاره هاى زندگى هاى پست داموارگى ، دونجانورى ، دنيا دارى و استكبارى حول همين موضوعات و كارها مى چرخد. چنانكه ادبياتمدرنيته را همين ها پر كرده است . تفاوتى كه زندگى استكبارى با ساير زندگى هاىپست دارد اين است كه مفهوم (سلطه ) يا قدرت سياسى - نظامى در آن برجسته تراست نسبت به زندگى دنيا دارى - كه سرمايه دارى يكى از شاخه هاى آن بشمار مى آيد.سلطه مالكان يا سرمايه همين جايگاه را در انديشه و فرهنگ و فلسفه زندگى دنيادارىبازى مى كند و در خود آن زندگى . ما با زندگى پستى كه تركيبى از (لهو و لعب )باشد هم در محيط اجتماعى و محيط بين المللى خويش آشناييم و هم اگر مطالعه اى درتاريخ بشر كرده باشيم با آن آشنا شده ايم . ديندارى اروپاييان عهد باستان اين گونه است . معبودشان ژوپيتر از غيبت (آمفى تريون) سردار دولتشهر تب كه به جنگ دشمن رفته سوء استفاده كرده خود را بهشكل او در آورده به همسر وى كه زنى زيباست نزديك مى شود و او را مى فرمايد همانچهموضوع نمايشنامه آمفى تريون اثر (پلوتوس ) نمايشنامه نويس رومى سده هاى سومو دوم پيش از ميلاد است . روميان كه معتقد بودند ژوپيتر مانند همه زنبارگان بزهكار وپست از بازگويى داستانهاى عيش و عشرت و هرزگى خويش غرق سرور مى شود براىارضايش در هر گرفتارى و شكستى يا پيشامد قحطى و طاعونى دستور مى دادند تا بارديگر اين نمايشنامه به روى پرده بيايد.(4) آريستو فانس بزرگترين نمايشنامهنويس يونان كه حدود 450 تا 380 ق .م مى زيسته است تاريخ ديندارى بازيگرانه وبلهوسانه اروپاييان قديم را با مهارت و هنرمندى مى نگارد. در حالى كه انديشه در زندگى ديندارانه به مفهوم وحيانى - توحيدى آن ، همچنينساير رفتارهاى عقلى با محرك حقگرايى - پاكى گرايى - كه از آن با حنيفيت يادشده است - صورت مى پذيرد. نقطه مقابلش در زندگى دنيادارى (آز) است و درزندگى استكبارى ، علائق استكبارى كه نه فطرى - ساختارى بلكه با ايجاد ارادى آندر خود برقرار و دست اندركار مى شود. انديشه حقگرايانه گام نخست در صراط مستقيمرشد معنوى و سير تقرب الى الله است . اينگونه انديشه كه در سرگذشت ابراهيمخليل در كلام الهى مى آيد و ارائه مى گردد گشايش خود است به روى ظهور آيات آفاقىو انفسى ، و نيل به حقيقت . آنگاه نوبت به آرميدن در آغوش حقيقت مى رسد يعنى ايمان . دراين حال از زمان - مكان بمثابه ناآفريده ، آرامش در آغوش حقيقت را براى خود مى آفرينيم. ايمان بنحو آگاهانه و ارادى در ما آفريده مى شود. نه ما سوژه دكارتى هستيم و نه آيات آفاقى و انفسى ، ابژه هاى آن هستند تا موضوعپژوهش و انديشه مان واقع شوند؛ و نه معرفت ، شناخت ونيل به حقيقت بدان گونه كه دكارت و كانت و ديگر اخلافش در مدرنيته مى پندارند روىمى دهد. ما، چنانكه جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى مى گويد به رويداد خود آفرينى وحاكميت بر چهار محيط، يا محكوميت ، ذلت در آن سپرده مى شويم . به دو امكان رشد وبيراهه روى ، قرب به خدا و بعد از او، فراگرد ارتقا از وضعيت هاى محيطى اسارت -ذلت به وضعيت هاى محيطى و كيفيت هاى تكاملى آزادى - عزت سپرده شده ايم : قد تبينالرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقىلاانفصام لها...(5) به ريسمانى سپرده شده ايم كه بسيار محكم است و در سير الىالله پاره نمى شود تا به قعر پستى و دركات جهنم سقوط كنيم . در عينحال به تبعيت از ابليس سپرده شده ايم بطورى كه مى توانيم گوش به تلقيناتكاهنان قديم و سلاطين رسانه اى و مدعيان دانش اجتماعى مدرنيته بسپاريم و بهاباطيل آنها باور بسته قواعد رفتارى آنان را بكار ببنديم تا هستى پستى را كه آنانبراى ما مى پسندند و تكيه گاه سلطه آنان بشمار مى آيد از آن خود سازيم . اين آيه كريمه و نظائرش بر خلاف متافيزيك يونانى كه به علت توجه دارد و بر آنمتمركز است از آينده خبر مى دهند. به موجب آنها (دين ): هرگونه زندگى از پست تاعالى ، و هر رفتار و كار از بد تا خوب و از صالح تا فاسد، و نيز تحولى كه بهبار مى آورند جملگى (يك رخداد) آگاهانه و ارادى است و نحوه اى از خود آفرينى . و انا منا المسلمون و منا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا. و اما القاسطونفكانوا لجهنم حطبا(6) (دين ): هر گونه زندگى و رفتار و كار آگاهانه و ارادى ، و نيز تحولى كه آنگونه از زندگى و آن رفتار و كار در عامل وفاعل خود ايجاد مى كنند يك رخداد است رخدادى در يك انسان . براىمثال ، حيات طيبه را يك فرد بر مى گزيند و پيش مى گيرد تا طى آن كيفيت هايى تكاملىپيدا كند. كارهايش از انديشه و استدلال و داورى تا گفتگو و خوردن و آشاميدن و رفتن وخفتن (عمل صالح ) مى گردد همانچه رشدش داده اعتلايش مى بخشد و به يك يا چندآزادى - عزت نائلش مى گرداند تا به منزلتى والا در نظام هستى فرا رود. مثلاشخصيت او در مكان و زمان - در بسيط جغرافيا بگونه امت و درطول تاريخ و دوران آينده - بسط مى يابد و خود بر چهار محيط اثر مثبت مى نهد آثارىكه بصورت (باقيات الصالحات ) بعد از مردنش هم دوام دارند. براى بشريت وبراى نسلهاى آينده نافع شده است و فيض از خير و صلاح از وجودش جارى گشته است . (دين ) كفار دنيادار و كفار مستكبر هم چنين است . رخدادى است در خود آنها، رويدادىآگاهانه و ارادى كه پيامدهايى براى خودشان و نيز در محيط اجتماعى ، طبيعى ، و بينالمللى دارد. آنچه سرمايه داران استعمارگر و مستكبران جنگ افروز و مفسد فى الارض درسده هاى اخير كرده اند رخدادهايى بيش نيست . علت تفاوت بلكه تضاد ماهوى اين چند دسته رخداد، اين است كه مردمى خدا را ولى خويش و(شارع ) - يا قانونگذار - و مصدر امر و نهى خود گرفته اند و بسيارى هم دربرابرش طغيان - يا سركشى و نافرمانى - نموده تابع علائق دنيادارى يا استكبارىيا داموارگى يا دون جانورى خود گشته اند. مستكبران و دنياداران ، سلطه گر شده اند وداموارگان و دون جانوران سلطه پذير و اسير -ذليل آنها. دو گونه دولت يا سازمان سياسى در كنار هم درطول تاريخ برقرار مانده اند: 1. الحادى - طاغوتى 2. وحيانى - توحيدى . آن دوراهى سرنوشت ساز و تعيين كننده ماهيت انسان ها عبارت است از دوراهى گزينش حاكميتو شريعت الهى ، و گزينش طاغوت . اسلام يا تسليم شدن به خدا، و سرسپارى بهطاغوت ، طاغوتى كه خود اسير - ذليل علائق پست دنيادارى و آز درونى خويش است يااسير - ذليل علائق استكباريى كه خود در خويشتن ايجاد كرده است . كشمكش پيامبران با مترفان و مستكبران بر سر همين دوراهى است . كشمكش ما در صحنه بينالمللى و حتى در درون سرزمين و ميهن اسلامى درحال حاضر بر سر همين دوراهى است . كار تشريعى خدا چه فايده اى براى زندگى و رفتار ما دارد؟ تشريع كه در آيه شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا... و غير آن آمده است بيانكردن ، توضيح دادن ، و روشن كردن راه زندگى و كار را افاده مى نمايد. يا اگر ازشرعه و شريعه باشد به معناى رسيدن انسان به جوى يا چشمه آبى گوارا و قطعنشدنى است كه مى توان مستقيما و بدون احتياج به وسيله اى از آن نوشيد چنانكه وقتىمى گويند شرع يشرع به اين معناست كه با دهان نوشيد. اين آب حياتبخشى كه خدا از راه وحى به پيامبرانش در دسترس مردم قرار مى دهد چيست ؟معارف حقه يا جهان - انسان شناسى و احكامى است كه هم زندگى هاى پست وفروگردهاى بعد از خدا را معرفى مى نمايد و هم چگونگى حيات طيبه را روشن مى كند.يك زندگى شناسى تطبيقى و مقايسه اى است كه ما هم در زندگى شخصى و هم با مشاهدهو مطالعه زندگى ديگران و هم در گزارشهاى مكتوب و شفاهى دانشمندان و متفكران مىتوانيم تا حدودى با آن آشنا شويم و پى ببريم كه خدا با ارائه اين معرفت فوق العادهبا اهميت و غيرقابل چشم پوشى از آن امكان بهترى و برترى را براى ما فراهم آورده ولطفش را به ما به نهايت رسانده است . بخشى از اين معارف حقه آموزه ها و طرحى استدرباره سازماندهى اجتماعى يا حكومت و اداره محيط اجتماعى . چه ، محيط اجتماعى يكى از سهعنصر اصلى مؤ ثر در رشد و انحطاط ماست . مجموعه معارف حقه و اوامر و نواهى الهى و احكام وضعى و احكام تكليفى يك كاركرد دارد وآن بيان چگونگى حيات طيبه است تا آن را در پيش گيريم و از زندگى هاى پست اجتنابنماييم . اين كلام الهى را بشنويد: استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم ... وقتى خدا و پيامبر شما را دعوت مى كنند به آنچه كهشما را زنده مى كند (به حيات طيبه ، به زندگى بايسته ) دعوتشان را اجابت كنيد وبپذيريد.(7) در زندگى طيبه ، و زندگى بايسته - دين الحق - ما زندگى جديدى پيدا مى كنيم كهفوق زندگى انسانى است ، از سطح عادى و عامى فرا رفته فاتح چهار محيط شدهعوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى را شكست داده مقهور خويش ساخته يا زدوده به دوازدهوضعيت محيطى آزادى - عزت نائل مى شويم ؛ به مقامى هر چه والاتر در نظام هستىيافته به قرب خدا نائل مى گرديم . افعال ما رنگ - يا صبغه - و ماهيتفعل خدا پيدا مى كند. با برادران و خواهرانمان بر سر نيكى بيكران و تقوى همكارى مىكنيم . از جمله فعل (وصايت ) يا سفارشى را كه خدا نسبت به پيامبرانش داشته استنسبت به يكديگر انجام مى دهيم : الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق وتواصوا بالصبر همان جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى و احكام و اوامرى راكه خدا به پيامبرانش از آدم و نوح تا ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبر خاتم (سفارش) كرده است و همان زندگى را كه به ايشان آموخته است به يكديگر مى آموزيم . همچنيندر دفاع از اين زندگى ، و در جريان براندازى طاغوت و مستكبران و مترفان سلطه گر،يكديگر را به ادامه جهاد و انقلاب و پايدارى در برابر آن دشمنان تبهكار فرا مىخوانيم و سفارش و دعوت مى كنيم ، دعوتى كه تكرار دعوت خدا و پيامبر است . بدينسانبا پيامبران و خدا در صحنه تاريخ ، و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى ، حتى درنظام همكار و همنوا مى شويم . و اين همان ولايت همگانى مؤ منان نمازگزار زكات پرداز،صدقه دهنده دينشناس است با يكديگر كه در راستاى ولايت امامان معصوم و پيامبرانگيرنده وحى ، و ولايت الهى قرار دارد و همواره تاريخ جارى بوده است . كارهاى ما در زندگى رخدادهاى ارادى و آگاهانه اى كه جمعا نوعى زندگى يا (دين ) راتشكيل مى دهند از لحاظ زمانى تقدم و تاءخر دارند. چهمحال است همزمان روى دهند. دليل اين تقدم و تاءخر زمانى آنها رابطه عليت است كه ميانبرخى با ساير رخدادها برقرار است . نخستين رخداد، گزينش نوعى از زندگى - ديناست . دومين رخداد، تسليم شدن به ، و اطاعت از يك (شارع ) يا قانونگذار و مجموعهقوانين است . به ملاحظه همين حقيقت خداوند متعال از طاعت يا اطاعت با لفظ (دين ) تعبيرمى فرمايد تا بفهماند كه ما با اسلام يا تسليم شدن به او و اطاعت از اوامر و نواهيش ورعايت احكام وضعى او به نوعى از زندگى كه همان حيات طيبه باشد و به فرجامى معيننائل مى گرديم و با تسليم شدن به او اطاعت از غير او، يا طاغوت ، به نوعى متضاد اززندگى ، استكبارى ، دنيادارى ، دامواره ، و دون جانورى و به فرجامى مى رسيم نقطهمقابل فرجام مردمى كه احكام الهى را اطاعت كرده و وجودشان را به شريعت سپرده اند. وبفهماند كه هيچيك از انواع زندگى بدون طاعت از يك مصدر امر و نهى يا حاكميت و حكومت وسازمان سياسى - فرهنگى روى نمى دهد. مى بينيم در آيات بسيارى براى اشاره به طاعت و اطاعت از لفظ دين استفاده مى شود.براى مثال : و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله (8) با مستكبران ودنياداران سلطه گر بجنگيد و سلطه و تخت و تاجشان را براندازيد تا شرايط فرهنگى- سياسى لغزنده فريبنده گمراه كننده اى نمانده مستضعفان - يا مردم دامواره و مردمدون جانور - بتوانند فارغ از ترس و تهديد، نوع زندگى انسانى يا نوع ديندارانهرا برگزيده راه آزادى - عزت - بسپارند و (اطاعت ) - دين - فقط براى خداباشد. نوع زندگى ما، و نوع زندگى كافران هر يك از ما و كافران نوعى زندگى داريم ، بطورى كه خدا به پيامبرش مى آموزد تابه كافران بگويد... لكم دينكم ولى دين . شما راه و رسمى از زندگى داريد و من راه ورسم ديگرى . در عين حال ، زندگى پيامبر اكرم و ما با زندگى هاى مستكبران ، دنياداران ، دامواره ها، دونجانورها وجوه مشتركى هم دارد. براى مثال زندگى ما و زندگى آنها را يك مجموعه قوانينو يك قانونگذار - يا شارع - شكل مى دهد و ما مطيع يك شارع و اوامر و نواهيش هستيم وآنها هم مطيع يك قانونگذار و مجموعه احكام وضعى و احكام تكليفى او هستند. اطاعت از اينمجموعه احكام يا قوانين و اين قانونگذار، يا آن مجموعه احكام يا قوانين و آن قانونگذاركار بسيار مهمى و جزء بنيادين شيوه زندگى است . سرنوشت ما و سرنوشت كفار هر دوبا همين تصميم گيرى و كار رقم مى خورد. در اين نقطه عطف زندگى است كه راه ما از راهآنها جدا مى شود و هر يك از ما و آنها چيزى مى شويم كه ديگرى نمى شود. ماقانونگذارى و ولايت طاغوت را مردود و نامشروع شمرده به آن كافر مى شويم و خدا راشارع و ولى خويش مى گيريم ، و كافران ، طاغوت را ولى و حاكم خويش گرفته بهخدا كافر مى شوند: فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروةالوثقى لا انفصام لها... در زندگى نسل حاضر كفار، طاغوت هاى زنده و اسلاف مرده آنها كه بيشترين احكام واوامر را وضع كرده و بصورت سنت فرهنگى - سياسى الحادى - طاغوتى بجا نهادهاند مشاركت دارند، مشاركتى بر سر (اثم و عدوان ). در زندگى ما مسلمانان از زندگىپيامبران كه نخستين مسلمان و مؤ من قوم و جامعه خويش اند (خدا) از دو طريق مشاركتولايت دارد. مشاركت - ولايت تكوينى مشاركت - ولايت تشريعى بنابراين درست گفتيم كه (دين ) رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما - اعم از مؤ من وكافر - است . اما با اين توضيح و متمم كه آن رخداد از چندين جهت و نظر با خدا نسبتدارد. همه ما آفريده او و پرورده رحمت رحمانى او هستيم . ساختارى به ما داده كه ريشه وپايه در نظام هستى دارد و با روابطى على به جهان برين و لايه هايش تا مبداء هستى وكرسى فلك و عرش امرش پيوسته است . لايه خود مختارى - يا اراده - ما مخلوق اوست .و او اجازه و امكان و توان به ما داده است تا كيفيت هاى مختلف بپذيريم و زندگى هاىمتفاوت و متضاد برگزيده پيش گيريم . از هر يك از راههاى بعد از خدا و قرب به اوبرويم يا از آن كه رفته ايم باز گشته در ديگرى طى طريق و كسبتحول كنيم و بسر بريم . توبه آريم ، و توبه بشكنيم . همچنين بر هر رفتنى و هر گونه زندگى كردنى آثار و نتايجى مترتب فرموده كه ماعملا به تجربه در مى يابيم و درك و احساسش مى كنيم و بسيارى در همين زندگى و درطول عمرمان براى ما مشهود است و پاداش و كيفرى پيوسته و لاينقطع است ولى آنكهفاصله اى زمانى ميان عمل و نتيجه اش وجود داشته باشد بر ما كه عاملش هستيم بار مىگردد: فمن يعمل عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها فمنيعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره . هم رحمت رحمانى خدا كه به كافر و مؤ من و هر آدمى ارزانى مى شود فيض بى انقطاعىاز نعمت و امكان است و هم رحمت رحيميش كه پاداشعمل صالح است و به مؤ منان نيكوكار تعلق مى گيرد يك رخداد است ، رخدادى كه تواءمابا رخداد عمل صالح سير تقرب اتفاق مى افتد و در وجود عاملش . انحطاط و بعد از خدا همكه در كافر رخ مى دهد از كيفر زشتكارى و كفرش جدا نيست . اين پاداشها و كيفرها ازنخستين روز تاريخ بشريت پيوسته روى داده است و روى مى دهد و روى خواهد داد.طول تاريخ و تمامى ايام عمر يكايك ما يوم الحساب است . پاداش و كيفر را در تمامروزهاى عمرمان مى بينيم و مى گيريم و پس از مرگ كه جز فقدان زيستن نيست در دو مرحلهزندگى برزخى و زندگى قيامت هم متناسب با آن دو عالم متفاوت است با اين عالم ، جارىو برقرار است . زندگى برزخى ما هنوز شروع نشده است ولى زندگى برزخى رفتگانو نسلهاى گذشته با درجات بهشت آن و دركات جهنم آن برقرار بوده و هست و تا به قيامتدوام دارد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع آنچه به شما وعده داده مى شوداز دو زندگى برزخى و قيامتى پس از مرگ راست است و حساب و پاداش و كيفر البته درحال وقوع و رخدادن مستمر لاينقطع است . و له ما فى السماوات و الارض و له الدينواصبا اءفغير الله تتقون ؟(9) آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست متعلقبه اوست و چرخه مستمر و بى انقطاع طاعت تكوينى و پاداش و كيفريابى به او تعلقدارد. با وجود اين آيا از غير خدا پروا مى گيريد (و اطاعت مى نماييد؟) منتهى شدن كفر و زشتكارى و ستمگرى به انحطاط و بعد از خدا و آتش و عذاب و ذلتاسارت در چنگال آنها مانند مترتب شدن اعتلا و قرب به خدا و نعيم بهشت و رضوان وكاميابى و آزادى - عزت بر ايمان و تقوى وتوكل و رجاء و صبر و اعمال صالحه امرى تكوينى و تخلف ناپذير و مستمر و بىانقطاع است : واصبا. و حفظا من كل شيطان ما رد لايسمعون الى الملاء الاءعلى و يقذفونمن كل جانب دحورا و لهم عذاب واصب (10) پاداش اسلام و ايمان واعمال صالحه و (خلق عظيم ) پيامبر اكرم هم مستمر و بى انقطاع است : ما انت بنعمةربك بمجنون . و ان لك لاءجرا غير ممنون و انك لعلى خلق عظيم (11) كيفر و پاداش دقيقا مانند بعد از خدا و قرب به خدا، و پستى مرتبه اى خلود الى الارض ووالايى منزلت در نظام هستى با انجام عمل زشت و زيبا يا منكر و معروف همراه است بلكهتعبير از آن به (همراه ) ناصواب و اشتباه آور است . بالضروره در همين زندگى و درلحظه انجام عمل و تعين رفتار و زندگى تحقق يافته دوام يا تثبيت آن در لحظه مردنصورت گرفته در زندگى برزخى بسبب آنكه آثار آناعمال بر ديگران هنوز به نتيجه نرسيده و خاتمه نيافته فقط ثبات نسبى پيدا مى كندتا با برچيده شدن دو جهان طبيعى و انسانى ، و رخداد حشر و نشر در قيامت ثبات مطلق وجاويد پيدا كند. براى تفهيم اين حقيقت آيات متعددنازل مى فرمايد از جمله : ويل لكل همزة لمزة . الذى جمع مالا و عدده ... كلا لينبذن فىالحطمه . وما ادراك ما الحطمة . نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة . انها عليهم مؤصدة . فى عمد ممددة . در جاى ديگر مى فرمايد: (و بگو: حق از جانب پروردگار شماست . پس هر كس بخواهدايمان آورد و هر كس بخواهد ناباور شود. ما براى ستمكاران مشرك آتشى آماده كرده ايمكه سراپرده اش آنها را احاطه كرده است و اگر فريادرسى خواهند با آبى بهفريادشان رسيده شود چون مى گداخته كه روى آنها را بريان كند. بد شرابى است وبد آرامشگاهى !) فعل ماضى (احاط) را بكار مى برد تا بفهماند كه به آينده و پساز مردن اختصاص ندارد و در همين زندگى بر كفر و شرك و تبعيت از طاغوت و ستم كردنبر خود و بر ديگران مترتب مى شود. (دين ) در آيات (و له الدين واصبا)، (و ان الدين لواقع ) و نظائرش دلالتقطعى دارد بر ولايت تكوينى خداى متعال در نظام هستى با جريان هاى مختلفش : جهانبرين ، جهان انسانى ، جريان طبيعى ، و جهان پست كه در دو جهان انسانى و طبيعى بهصورت تحقق حساب و پاداش و كيفر، و نيز ترتب آثارعمل و زندگى بر عامل و اختياركننده آن كه جز وجه ديگرى از همان امر نخستين يعنى حسابو پاداش و كيفر نيست ، بلكه همان است و اين وجه چيزى جز تصور ناشيانه و اشتباه آميزاز آن در بعضى اذهان نيست . اين (دين ) رخدادى از خدا، وفعل اوست كه مترتب مى شود بر عمل آگاهانه و ارادى ما از بد و خوب . چنانكه مشتق آن :مدينون ، و مدينيين در آيات 53 صافات و 86 واقعه دلالت بر حالت تكوينى محكوميتبشر در برابر ولايت تكوينى خدا دارد و مى فهماند كه ما چه در زيستن و عمر كوتاهمانو چه پس از فقدان زيستن ، و دو زندگى برزخى و قيامت محكوم سنن حاكم بر نظام هستىهستيم ، محكوم محاسبه و پاداش و كيفر: ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون .... فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين پس چرا آنگاه كه جان بهگلو رسد و شما آنگاه با چشم خود (آن جان به لب رسيده را) نگاه كنيد و درهمانحال ما از شما به او نزديكتريم ولى شما به ديده بصيرت در نمى يابيد. آرى اگرشما محكوم ولايت تكوينى ما نيستيد و اگر راست مى گوييد چرا آن جان (به لب رسيده )را باز پس نمى گردانيد؟! بدينسان ، آفريدگار جهان و انسان كه پروردگار او هم هست در دين - زندگى ما -خواه زندگى هاى پست باشد و خواه زندگى انسانى و حيات طيبه - على رغم ارادى وآگاهانه بودن آن زندگى ها كه اختيار مى كنيم ولايت تكوينى دارد. زندگى هاى ما بدونولايت تكوينى او گذران نمى شود. مى ماند بحث ولايت تشريعى او. ولايت تشريعى آفريدگار اين ولايت مستند به ولايت تكوينى اوست . چه ، تنها اوست كه بر حقايق جهان هستى و جهانانسانى ، بر ساختار ما و رابطه تحولات انحطاطى و تكاملى بشر با اعمالش ، وانديشه ها، باورها، و نوع زندگيى كه اختيار مى نمايد احاطه علمى دارد و لطيف خبيربصير عليم حكيم است . به همين دليل هدايت ما را بر عهده گرفته صراط مستقيمى را بهما نشان مى دهد كه حيات طيبه نام دارد و پيمودنش ما را متخلق به اخلاق الهى ساخته بهقربش نائل مى گرداند. هدايت را از راه وحى به پيامبران صورت داده كهقابل تدوين و كتابت هم هست : نازل كردن (كتاب ). همچنين از طريق اعطاى عصمتتكوينى به پيامبران و ائمه اهل بيت پيامبر خاتم و توفيق دادن به آنان تا هدايتش را بروجود خويش با دقت تمام بكار بندند از آنان (ميزان ) ساخته است . كتاب متبلور، امام ،اسوه ، و سرمشق . هم قرآن و انجيل و تورات نازل شده خدا است و هم پيامبران . وانزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.(12) بدينسان هر پيامبرى (اول من آمن ) و (اول من اسلم ) بشمار مى آيد. در عينحال ادامه دهنده سنت فرهنگى - سياسى توحيدى - و وحيانى است : قل اءننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا... بگو: پروردگارممرا به صراطى مستقيم هدايت كرد به دينى ارزنده ، به سنت توحيدگرايى ابراهيم كهاز مشركان نبود. بگو: براستى نماز من و عبادت من و زندگى من و مردن من براى خداى ،پروردگار عالمهاى آفريدگان است . شريكى ندارد و مرا به آن امر فرموده است ، و مننخستين تسليم شونده ام . بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويمحال آنكه او پروردگار همه چيز است ، و هر كس هر چه بدست آورد و انجام دهد بر عهدهخويش كرده باشد و هيچكس بار گناه ديگرى را بدوش نكشد، وانگهى بازگشت شمابسوى پروردگار شماست آنگاه به شما درباره آنچه بر سرش اختلاف داشتيد خبر مىدهد (و داورى مى فرمايد).(13) اين شيوه خاص زندگى و مردن و نمازگزارى و عبادت و عشق ورزى كه سلسله انبياء از آدمتا خاتم از راه وحى از خدا آموخته و در وجود خويش بكار بسته اند و به مردم آموزش دادهاند در (كتاب ) هست و در هر پيامبر و معصومى متبلور و نمايان است . پيامبر خاتمبدستور خدا آن را كه در وجود خودش متبلور شده است به كافران عصر و جامعه اش نشانمى دهد و بدان اشاره مى كند بدين عبارت كه : (... ولى دين ) من هم شيوه زندگيى دارم. خداى متعال هم مكرر مى فرمايد كه اين راه و رسم زندگى را او به پيامبران و از طريقآنان به مردم نشان داده است : (خداى شكست ناپذير حكيم اين چنين وحى مى كند به تو وبه كسانى كه پيش از تو دارند: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين (يا عالم طبيعت ) استاز آن اوست و او بلند پايه (العلى ) عظيم است . آسمانها (جريان هاى برين ، و نهآسمانهاى عالم طبيعت ) مى روند تا از فراز خودشان بشكافند در حالى كه فرشتگان درستايش پروردگارشان خدا را از هر شبيه و پندار و تصور منزه مى شمارند و براىكسانى كه در عالم طبيعت (و نيز جهان انسانى )اند مصونيت مى طلبند. هان ! بيگمان ،خداست كه مصونيت بخش و بخشنده رحمت رحيمى است . و كسانى كه بجاى او اوليايىگرفتند خدا برايشان نگاهبان است و تو بر آنان گماشته نيستى ... آيا بجاى اواوليايى گرفتند حال آنكه خداست كه ولى است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و اوبر همه چيز تواناست (او ولايت تكوينى دارد). و هر چيز كه درباره اش اختلاف پيداكرديد حكم آن با خداست (او ولايت تشريعى هم دارد). آن خداى ، پروردگار من است . بر اوتوكل كردم و به سوى او رو مى آورم . آفريدگار آسمانها و زمين ... كليدهاى آسمانها وزمين روزنه هاى على ميان جهان انسانى و جهان طبيعى و... با جهان برين و با مبداء هستى )از آن اوست . روزى را براى هر كس كه بخواهد بگستراند و تنگ گرداند. بيگمان او بههر چيزى داناست . شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و... از نوع يا شيوهزندگى آن را به شما ارائه كرد و نشان داد كه نوح را به آن سفارش كرد و آنچه را كهبه تو وحى كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان سفارش كرديم ، اينرا كه زندگى را بر پا داريد (اءن اقيموا الدين ) و بر سر آن شاخه شاخه نشويد (ومصادر امر و نهى متعدد نپذيريد). مشركان (يا طاغوتيان ) را آنچه آنها را بدان مى خوانى(اطاعت مطلق از آفريدگار يكتا) گران مى آيد. خدا هر كه را بخواهد به سوى تو -توحيد - جذب مى كند و هر كه را روى به سوى او آورد هدايت فرمايد... پس بايد كهبه سوى آن دعوت كنى و چنانكه دستور يافته اى راست قامت بر راه روى و علائق پستآنان را تبعيت نكنى . و بگو: به آنچه از كتاب كه خدانازل فرمود ايمان آوردم و دستور يافته ام كه ميان شما به عدالت حكومت و قضاوت كنم .خدا پروردگار ما و پروردگار شماست . كارهاى ما راست و كارهاى شما شما راست مشابه لكم دينكم ولى دين دعوايى ميان ما و شما نيست . خدا ما را گرد هم آورده داورىخواهد كرد و بازگشتمان نزد اوست .)(14) چگونگى ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود را بر جهان و انسان بيان مى فرمايد كههم در روزى رسانى و پروردگارى موجودات است و هم در وحى به پيامبرانش ، و هم درترتب پاداش و كيفر و رشد و انحطاط بر انسانها كهعامل عمل صالح و فسق و فجورانه و هم در امور مشابه آن ، روزنه هاى على جهان برين ولايه هاى آن به روى دو جهان انسانى و طبيعى گشوده مى شود: تكاد السموات يتفطرنمن فوقهن و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ... آن هم به سبباين كه از ناحيه خداى على عظيم نازل مى شوند و فرشتگان آن روزى ، وحى ، و اثر ونتيجه عمل را به دو جهان انسانى و طبيعى مى رسانند. اشاره به اين مسير تكوينى نظامهستى مى فرمايد: و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين (15)و مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم .(16) تكاد السموات يتفطرن من فوقهن اشاره به گشوده شدن مستمر روزنه هاى على ميان دوجهان برين و جهان هاى انسانى ، طبيعى و پست است . و الملائكة يسبحون بحمد ربهم ويستغفرون لمن فى الارض اشاره است به نفى ايناحتمال و امكان كه خدا به هدايت بندگانش نپرداخته امرشان رامهمل گذارد و به تشريع يعنى ارائه شيوه زندگى و مردن و عبادت و عشق ورزى پسنديدهنپردازد. وقتى موجودات جهان برين كه جز به امر خدا كارى نمى كنند همواره در پىمصونيت بخشيدن به مردم روى زمين در برابرعوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى باشند چگونه ممكن است خداى آمرشان مردم را هدايتنكرده راههاى كسب دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت و پشت سر نهادن دوازده حالتاسارت ذلت را كه مستلزم مجاهدت و براندازى رژيم سلطه گران و مستكبر و دنيادار استبه آنان آموزش ندهد؟ الا ان الله هو الغفور الرحيم تفهيم اين معناست كه مردمى در روى زمين باشند موردتعرض و تجاوز و دگرتباهگرى مستكبران مفسد فى الارض ، و پروردگارشان آن مردم رابى حمايت و بى ولايت نگذارد و به دادشان برسد و چون عليه مستكبران و طاغوت اقدام وقيام كرده (ولى ) و (نصير)ى از خدا خواستند او با رحمت رحيمى خويش كه خاص مؤمنان پرهيزگار مجاهد فى سبيل الله است فيض رحمت هدايت خويش را كه سرآمد كمك ها ويارى ها بشمار مى آيد بر آنان سرازير و جارى گرداند. سخن از (تشريع دين ) فقط سه بار مى رود. دو بار در سوره شورى كه در اواخرمحاصره شدن جامعه مسلمانان در دره ابوطالب در كنار مكهنازل مى شود و يك بار در سوره جاثيه كه مدت كوتاهى بانزول سوره شورى فاصله دارد و پس از پايمال شدن پيمان مشركان مكه داير برمحاصره مسلمانان و پيش از درگذشت ابوطالب و خديجه سلام الله عليهمانازل مى گردد. اولين سخن از (تشريع دين ) را از نظر گذرانديم . دومى بفاصلههشت آيه پس از آن مى آيد درباره تشريع طاغوتى : اءم لهم شركاء واشرعوا لهم منالدين ما لم ياءذن به الله ؟ يا مگر آنان طاغوتيهايى دارند كه براى آنان راه ورسمى از زندگى نشان داده اند و ارائه كرده اند كه خدا آن را صحه نگذاشته است ؟سومى در سوره جاثيه بدين عبارت : ثم جعلناك على شريعة من الاءمر فاتبعها و لاتتبع اهواء بعض و الله ولى المتقين معناى اين آيات و مراد از (شريعتى ) اززندگى و رفتار و كار وقتى بدرستى و بروشنى درك خواهد شد كه بدانيم آنها درپايان دوره محاصره در دره ابوطالب نازل شده است و پس از آن كه جامعه - دولتتوحيدى و نبوى قهرا و اجبارا در آن دره متمركز مى شود و به محاصره سياسى - نظامى- اقتصادى دريايى از مشركان و طاغوتيان در مى آيد. اعضاى آن گسستن از هر سازمانسياسى و دولتان طاغوتى ، و پيوستن به دولت اسلامى - وحيانى را مدتها پيشتجربه كرده و از سر گذرانده اند. از (شفاعت سيئه ) پروا گرفته و (شفاعت حسنه) را بكار بسته اند. از بند سلطه هر رئيس قبيله و پادشاهى آزاد بوده اند. اينك كلام خدادر گوششان چنين طنين مى افكند: (سپس ترا بر سر راه و رسمى از حكومت و زندگىقرار داديم . بنابراين آن را پيروى كن و علائق پست كسانى را كه نمى دانند پيروى مكن ،زيرا آنان در برابر خدا هيچ ترا بكار نيايند و بيشك ستمگران مشرك ولى يكديگرند وخدا ولى متقيان است . اين (قرآن ) بينايى هايى است براى آدميان و هدايت و رحمتى استبراى مردمى كه يقين مى آورند. آيا كسانى كه كارهاى بد كردند پنداشته اند كه ما آنانرا مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بطورى كهزندگانى آنان و مردنشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند. و خدا آسمانها و زمين رابحق (يا بايستگى ) آفريد و تا هر كسى بدانچه كرد پاداش داده شود چنانكه بر آنانهيچ ستم نرود. آيا ديدى آن كس را كه علائق پستش را معبود خويش گرفت و خدا او را بادانشى كه (به فسادش ) داشت از راه بدر كرد و بر گوش او ودل او مهر نهاد و بر ديده اش پوششى قرار داد، و از خدا گذشته او را چه كسى مى تواندراه نمايد؟ آيا پند نمى گيريد؟ و گفتند: جز زندگى اين دنيامان نيست ، مى ميريم و...زندگى مى كنيم و ما را جز روزگار هلاك نكند.حال آنكه نسبت به آن چه مى گفتند) هيچ علمى ندارند و جز گمان بردن كارى نمىكنند.)(17) نامهاى اين شيوه زندگى ، عبادت و مردن اين شيوه زندگى اوصافى دارد كه آن را از زندگى هاى كفار، از زندگى هاى پستاستكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى متمايز مى گرداند. 1. حيات طيبه زندگى پاك ، پيراسته ، و منزه از هر پليدى ، ستم زشتى ، زشتكارى ، و نجاست كه درزندگى هاى استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى يافت مى شود. راغباصفهانى مى نويسد: (انسان طيب كسى است كه از نجاست نادانى و زشتكارى و كارهاىبد عارى باشد و به زيور دانش و ايمان و كارهاى نيكو آراسته باشد و چنين انسانهايىدر آن آيه مورد اشاره اند كه الذين تتوفاهم الملائكة طيبين ... ) و در اين آيات : طبتم فادخلوها خالدين . هب لى من لدنك ذرية طيبة ...(18) آيه كريمه 97نحل مويد گفتار اوست : من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة. 2. شيوه زندگى بايسته اين شيوه زندگى بارها با وصف (حق ) به معنى بايسته توصيف مى شود: هو الذىارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ...(19) اين حقيقت كه (دينالحق ) به معنى زندگى بايسته است در آيه كريمه 11 توبه بروشنى نمايان است .(با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مى آورند و نه به دوره آخرت ، و نه آنچهرا خدا و پيامبرش حرام كرده است حرام مى شمارند و لا يدينون دين الحق - و نهزندگى بايسته را زندگى مى كنند بجنگيد تا در حالى كه خوار و شكست خورده اندبدست خود جزيه بپردازند.) 3. شيوه زندگى فوق العاده ارزنده با عبارت (الدين القيم ). هر گاه در كاربرد قيم و قيمة در قرآن تاءملى كنيم در مىيابيم كه قيم به معناى بسيار ارزنده (20) چهار بار به صورت وصفى براى دينبه معنى زندگى آگاهانه و اراديى كه انسان پيش مى گيرد بكار مى رود و دو باربراى مطالب يا محتواى وحى الهى و آموزه ها و احكامى كه خداوند در مورد زندگى بايستهدارد و در يك جا هم به صورت (ذلك دين القيمة ) كه مفسران (21) با دقت نظر آن رامختصر (دين الكتب القيمه )اى دانسته اند كه اندكى پيش سخن از آن رفته است . قيم در مورد كتاب ، و جمع آن قيمة براى كتب جز به معناى بسيار ارزنده نيست . الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب ... قيما لينذر باءسا شديدا...(22) رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة فيها كتب قيمة ... و ما اءمروا الا ليعبدوا الله مخلصين لهالدين حنفاء و يقيموا الصلوة و يؤ توا الزكاة و ذلك دين القيمة .(23) ستايش خدايىراست كه بر بنده اش آن آموزه ها و احكام مكتوب و مقرر رانازل كرد و در آن هيچ كژراهه اى ننهاد بطورى كه ارزش آور، ارزش آفرين باشد تا(بنده اش ) مردم را از كيفرى سخت بيم دهد... در پايان سوره كهف كه با اين آيات آغاز مىشود ارزش آورى و ارزش آفرينى - يا قيم بودن - آموزه ها و احكام وحيانى را كهمكتوب يا (كتاب )اند بدين شرح معين و مشخص مى فرمايد: (بگو: همه سخن اين استو نه بيش كه من بشرى مانند شما هستم ، به من چنين وحى مى شود كه خدايتان فقط خداىيگانه است بنابراين كسى كه اميد به ديدار پروردگارش بسته است بايدعمل صالح داشته باشد و در پرستش و اطاعت پروردگارش هيچكس را شركت ندهد.) راه ورسم زندگى بسيار ارزنده اى كه خداوند از راه وحى به پيامبرش به بشر مى آموزد وداراى اين خصوصيات است كه همه انديشه ها، واستدلال ها، داورى ها، عواطف هيجانات ، و كارهاى عملى آن صالح يا شايسته و پسنديدهاست و مصدر امر به اين كارها و نهى از كارهايى كه در اين راه و رسم زندگى يافت نمىشود خداى يگانه اى است كه جهان و انسان را آفريده و مى پرورد و سه مرحله زندگىدنيا و زندگى برزخى و زندگى قيامتى را حاكميت و مالكيت و اداره و تدبير مى فرمايد.در اين شيوه زندگى از هيچ مصدر امر و نهى و قانونگذار ديگرى خبر و اثرى نيست . (رسول من الله ...) آن بنده خدا كه كتاب قيم يا آموزه ها و احكام ارزش آور ارزش آفرينبر او نازل شده است فرستاده اى از جانب خداست . با تصميم گيرى خودش كمر بهدعوت و آموزش دادن به مردم نبسته است ، به دستور خدا انجام ماءموريت و رسالت مى كند.آموزه ها و احكام به او تعلق ندارد، متعلق به خداست . صحيفه هايى را براى مردم مىخواند كه منزه از باطل و از كژراهه هاى زندگى است . در آن صحيفه ها آموزه ها و اوامر ونواهى و معارف حقه اى مكتوب يا قابل كتابت هست كه بسيار ارزنده و ارزش آفرين است . فيها كتب قيمة . چه آموزه ها و اوامرى است ؟ هيچ آموزه و امرى جز اين نيست كه خدا را درحالى كه حقگرا باشند (و نه آزگرا، و نه دستخوش سائقه هاى عضوى ، و نه اسير -ذليل علائق پست استكبارى و دنيادارى و جانورسانى و دون جانورى ) بندگى و پرستشكنند و هم در حالى كه زندگى دين - را كه جز طاعت و كار نيست بتمامى براى او كنند (ونه بخشى از زندگى و طاعت و كارشان را به خدا و بخشى را به طاغوت اختصاص دهند)و نماز را مداومت دهند و زكات را (كه مايه رشد معنوى است )(24) بپردازند. آن ، زندگىبسيار ارزنده است . اين معنا در صورتى درست خواهد بود كه بنا بر گفته ابن منظور افريقايى (هاء) رادر القيمة براى مبالغه بدانيم . اما اگر آن را تاء تاءنيث بشماريم ، چنانكه تنى چند ازمفسران نظر داده اند معنا چنين خواهد بود: (آن زندگى و راه و رسمى است كه معارف وآموزه ها و احكام ارزش آفرين در بر دارند.) در هرحال ، (آن ) اشاره است به شيوه اى از زندگى كه صاحب و برگزيننده اش به انگيزهحقگرايى فطرى آن را بر زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دونجانورى ترجيح داده و اختيار كرده است و اطاعت و بندگيش بتمامى براى خداست و اوامر ونواهى هيچكس و هيچ مصدرى را به گردن نگرفته اطاعت غير خدا را نمى پذيرد و برجسته ترين فعاليت هايش اقامه نماز و پرداخت زكات با قصد رشد معنوى يعنى تقرببه خداست . چنانكه همين حقيقت را يوسف بر زبان مى آورد: ان الحكم الا الله امر اءلاتعبدوا الا اياه . ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (25) و در سوره روممى فرمايد: فاءقم وجهك للدين حنيفا... ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون... بنابراين سراپاى وجودت را حقگرايانه براى زندگى بر پا دار همان كهسرشتى خدايى است كه آدميان را بر آن سرشته است . آفرينش خداقابل تغيير نيست . زندگى بسيار ارزنده همان است ولى بيشتر آدميان نمى دانند. در حالىچنين كنيد كه رو به سوى او باز آورده باشيد و از او پروا گيريد و نماز را بپا داريد واز مشركان نباشيد (مصدر امر و نهى ديگرى در كنار خدا نداشته باشيد).(26) فاءقموجهك للدين القيم من قبل ان ياءتى يوم لامرد له من الله ... بنابراين سراپاى وجودت را براى زندگى بسيار ارزنده بپا دار پيش از آن كه زمانىفرا رسد كه هيچ قدرتى نتواند در برابر خدا مانع گردد.(27) (ذلك الدين القيم ) در آيه 36 توبه هم به معنى زندگى بسيار ارزنده اى است كهدر آن مقررات الهى درباره جنگ و صلح بدقت مراعات مى شود. به نظر مى رسد واژگان قيام ، اقامه قيم ، و قيمه بدان سبب در گذشت روزگار درفرهنگ تازيان معناى ارزش و ارزندگى مى يابد كه حالت قيام به امرى و اقامه چيزىيا امرى همان وضعيت محيطى آزادى - عزت است و نقطه مقابلش وضعيت محيطى اسارت -ذلت كه در آن فرد به روى در افتاده بر زمين است . چنانكه خداوند اشاره بهتقابل آن دو مى فرمايد: اءفمن يمشى مكبا على وجهه اءهدى اءمن يمشى سويا علىصراط مستقيم با وجود اين آيا كسى كه بر روى در افتاده راه مى رود به مقصد رسيدهتر است يا كسى كه راست قامت بر راه راست هموار رهسپار است ؟(28) 4. راه و رسمى از زندگى كه محركش حقگرايى است در چندين آيه مى آيد كه يكى از ويژگى هاى اين راه و رسم زندگى آن است كه بهانگيزه فطرى حقگرايى يا حنيفيت صورت مى گيرد. يا دستور داده مى شود كه حقگرازندگى كنيد يا وجودتان را حقگرايانه براى زندگى بپا داريد: فاءقم وجهك للدينحنيفا.(29) 5. شيوه ى زندگى يكسره طاعت خداست به همين جهت از آن به (دين الله ) يا طاعت خدا ياد مى شود: اذا جاء نصر الله والفتح و راءيت الناس يدخلون فى دين الله ... در اين زندگى ، انسان به طاعت خدادر مى آيد: ولا تاءخذكم بهما راءفة فى دين الله (30) در اجراى احكام كيفرىنسبت به اين دو مجرم و در اطاعت خدا نبايد شما دستخوش نرمدلى و احساسات شويد. 6. زندگى خاص كه با اسلام يا تسليم تواءم است شروع اين زندگى با اسلام به معنى تسليم و سپردن سراپاى وجودمان به ولايتتشريعى خدا و به آموزش هاى پيامبر و ولايتش است : و من احسن دينا ممن اسلم وجهه للهو هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا(31) و چه كسى نيكو زندگى تر از كسى تواندبود كه وجودش را براى خدا سپرده است در حالى كه احسان كننده باشد و حقگرايانه سنتابراهيم را پيروى كند؟ ان الدين عندالله الاسلام بيگمان زندگى معتبر تسليم كردن سراپاى وجود خويشاست .(32) فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا(33) بنابراين هر كس وجودش را(به خدا و پيامبر) بسپارد چنين گروهى پژوهنده رشد باشند. (آرى ، كسى كه وجودشرا تسليم خدا كند در حالى كه احسان كننده باشد مزد خويش را نزد پروردگارشدارد).(34) رخداد آگاهانه و ارادى اسلام يا تسليم وجود خويش به آموزه ها و اوامر و نواهى يا احكاموضعى و احكام تكليفى الهى كه در هر فردى ممكن است روى دهد در پيامبر پيش از ديگرانو معاصرانش روى مى دهد. به همين دليل خداوند به پيامبر اكرم دستور مى دهد: (بگو: مندستور دارم كه اولين كسى باشم كه تسليم مى شود).(35) بنابراين بر خلافتصور عوام و مدعيان تدريس دين ، (اسلام ) نه چيزى خارج از وجود آدميان بلكهرخدادى آگاهانه و ارادى است كه در هر بعثت انقلابى ابتدا در وجود پيامبر، و در بعثت -انقلاب اجتماعى خاتم در نبى اكرم و سپس در ساير انسانها اتفاق افتاده است . بدينسان پيامبر و پيروانش تسليم ولايت تشريعى آفريدگار مى شوند و از مساواتسياسى نسبت به يكديگر برخوردارند. در برابر خداوند كه (شارع ) يا قانونگذاراست برابراند. مردمى كه ولايت تشريعى خداوندى را كه پروردگارشان است مى پذيرند و تسليم آنشده و اوامر و نواهيش را در سراپاى وجودشان بكار مى بندند به همان اثر و نتيجه اىمى رسند كه پيامبر با اين كارها به آن نائل آمده ونائل مى آيد. از نظر تكوينى و آنچه در نظام هستى هم روى مى دهند با هم برابرند. بهديگر بيان ، همگى هم در برابر ولايت تشريعى خدا و هم در برابر ولايت تكوينى اوبرابرند و در يك مقام قرار دارند.
|