بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آشنایی با ادیان بزرگ, حسین توفیقى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ADYAN001 -
     ADYAN002 -
     ADYAN003 -
     ADYAN004 -
     ADYAN005 -
     ADYAN006 -
     ADYAN007 -
     ADYAN008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

22- انتظار ظهور مسيحا 

انديشه انتظار مسيحا ماهيتا يهودى است . اقوام عصر قديم ، بر اثر نوميدى از وضعموجود و بى توجهى به آينده ، به گذشته خويش ‍ مى باليدند وكمال شادكامى اجتماعى و ملى را در آن مى ديدند. گونه اى از اين گذشته گرايى راچكامه سرايان يونانى و رومى ، هزيود (Hesiod) و اويد (Ovid) ماهرانه ترسيم وتوصيف كرده اند. اين دو تن براى جهان پنج دوره و پنج نژاد پياپىقائل شدند و گفتند: انسانها در نخستين دوره كه عصر زرين ناميده مى شود، شادمان و بهدور از درد و رنج ، بى كشت و كار از محصولات زمين بهره مى بردند. مردن ايشان نيز بهشكل خواب بى رؤ يايى بود كه طى آن به بزم فرشتگان نگهبان جهان پر مى كشيدند.در سوى ديگر اين طيف ، واپسين دوره يا عصر آهنين وجود داشت كه از همه آشفته تر بود وآن دو چكامه سرا در آن دوره روزگار مى گذراندند.
يهوديان نيز به عنوان قومى ديندار و معتقد به اينكه جهان را موجودى خوب وكامل آفريده است ، كمال را در آغاز آفرينش قرار مى دادند و مى گفتند نخستين انسان كهمستقيما به دست خدا آفريده شده است ، لزوما بايدكامل و كامروا باشد. با اين وصف ، يهوديان كاميابى و فضيلت را نه در دوران طلايىگذشته ، بلكه در آينده و واپسين روز مى جويند. اين عبارت كتاب مقدس ميان يهوديانرايج بود: (اگر چه ابتدايت صغير بود، عاقبت تو بسيار رفيع مى گردد)(ايوب8:7).
يهوديان پس از نخستين ويرانى شهر قدس ، همواره در انتظار يك رهبر الهى فاتح بودهاند كه اقتدار و شكوه قوم خدا را به عصر درخشان داوود و سليمان برگرداند.
شخصيت مورد انتظار ماشيح (مسح شده ) خوانده مى شد. ماشيح لقب پادشاهان بنىاسرائيل بود؛ زيرا بر اساس يك سنت ، پيامبران در حضور جمع ، اندكى روغن بر سرآنان مى ماليدند و بدين شويه نوعى قداست براى ايشان پديد مى آمد. اين لقب درزمانهاى بعد به پادشاه آرمانى يهود اطلاق شد.
دلهاى بنى اسرائيل از عشق به مسيحاى موعود لبريز بود و درمقابل ، حاكمان ستمگر همواره در كمين چنين رهبر رهايى بخشى بودند. در باب دومانجيل متى مى خوانيم كه هيروديس كبير، پادشاه فلسطين پس از زاده شدن حضرت عيسى درصدد قتل او بر آمد، اما چون وى را به فرمان الهى به مصر بردند خطر را از سرگذراند.
واژه فارسى (مسيحا) از روى كلمه عبرى (ماشيح ) با توجه به تلفظ لاتينى آن(Messiah) ساخته شده است .
مهمترين مژده مسيحايى در كتاب اشعياى نبى آمده است :
(1) نهالى از تنه يسّى (پدر داوود) بيرون آمده ، شاخه اى از ريشه هايش ‍ خواهد شكفت(2) و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت ، يعنى روح حكمت و فهم و روح مشورت وقوت و روح معرفت و ترس از خداوند (3) خوشى او در ترس خداوند خواهد بود و موافقرؤ يت چشم خود داورى نخواهد كرد و بر وفق سع گوشهاى خويش تنبيه نخواهد نمود (4)بلكه مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستى حكم خواهدنمود. جهان را به عصاى دهان خويش زده ، شريران را به نفخه لبهاى خود خواهد كشت (5)كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت (6) گرگ با بره سكونت خواهدداشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير و پروارى با هم وطفل كوچك آنها را خواهد راند (7) گاو با خرس خواهد چريد و بچه هاى آنها با هم خواهندخوابيد و شير مثل گاو كاه خواهد خورد (8) و طفل شيرخواره بر سوراخ مار بازى خواهدكرد و طفل از شير باز داشته شده دست خود را بر خانه افعى خواهد گذاشت (9) و درتمامى كوه مقدس ‍ من ضرر و فسادى نخواهند كرد؛ زيرا كه جهان از معرفت خداوند پرخواهد بود، مثل آبهايى كه دريا را مى پوشاند (اشعيا 11:1-9).
شور و التهاب انتظار موعود در تاريخ پر نشيب و فراز يهوديت و مسيحيت موج مى زند.يهوديان در سراسر تاريخ محنت بار خود هر گونه خوارى و شكنجه را به اين اميد برخود هموار كرده اند كه روزى مسيحا بيايد و آنان را از گرداب ذلت و درد و رنج رهاند وفرمانرواى جهان گرداند.
در سراسر تاريخ بنى اسرائيل كسانى به عنوان موعود يهود برخاستند و با گردآوردن برخى افراد ساده لوح بر مشكلات آنان افزودند. در اين ميان حضرت عيسى بنمريم (ع ) ظهور كرد و با داشتن شخصيتى بس والا و روحى الهى ، دين بزرگى را بنيادنهاد و گروه بى شمارى را به ملكوت آسمان رهنمون شد، ولى بيشتر يهوديان او را ردكردند.
در عصر ما نيز كه يهوديان صهيونيست بر پاى خاسته و بااشغال فلسطين ، در صدد بر آمده اند حقارت هميشگى قوم يهود را بر افكنند، چيزى از تبو تاب انتظار موعود كاسته نشده است . درست است كه اقليتى ناچيز از يهوديان بر اثردلبستگى شديد به اميدهاى قديم ، تشكيل دولت صهيونيستى را مخالف آرمان مسيحايىشمرده و پيوسته با آن مخالفت كرده اند، ولى سواد اعظم يهوديت آن را از جان ودل پذيرفته و آن را رهگشاى عصر مسيحا دانسته اند. هم اكنون صهيونيستهاى اشغالگرفلسطين ، علاوه بر دعاهاى مسيحايى روزانه ، در پايان مراسم سالگرد بنيانگذارىرژيم اسرائيل غاصب (پنجم ماه ايّار عبرى )، پس از دميدن در شيپور عبادت ، اين گونه دعامى كنند:
اراده خداوند، خداى ما چنين باد كه به لطف او شاهد سپيده دم آزادى باشيم و نفخ صورمسيحا گوش ما را نوازش دهد.


23- غلبه روميان و انقراض يهود 

پس از نوسازى اورشليم مستقر شدن يهوديان در آن مشكلاتى پديد آمد و مبارزه باپادشاهان ستمگر و بت پرست سوريه آغاز شد جنگهاى مكابيان با استعمارگرانسوريه به پيروزى يهود انجاميد كه در كتابهاى اپوكريفا شرح داده شده است .
در اين دوران غالبا بنى اسرائيل زير فرمان مشركان بودند و ظهور حضرت مسيح (ع )نيز در همين دوران بود كه شرح آن به طورمفصل خواهد آمد. همچنين در اين عصر احكام و قوانينى از طرف علماى يهود صادر مى شد ونمايندگان دول استعمارگر فرمان مى راندند. علماى يهود در مجمعى به نام سنهدريناجتماع مى كردند و درباره امور مذهبى تصميم مى گرفتند.(27)


24- ويرانى اورشليم و آوارگى يهود 

در سال 70 م . تيتوس ، پسر امپراطور روم ، اورشليم را محاصره و ويران كرد و مردمبى شمارى را از دم شمشير گذراند. وى سنهدرين را نيز از بين برد.
پس از اين حادثه ، يهوديان در كشورهاى مجاور در اروپا و آفريقاى شمالى پراكندهشدند و با گذشت زمان عده اى به مدينه منوره كه يثرب ناميده مى شد، رفتند و در آنجاسكنى گزيدند. به گفته منابع اسلامى ، انگيزه اين گروه از يهوديان در انتخاب مدينهبراى سكونت ، انتظار مقدم مبارك حضرت رسول خاتم (ص ) بود.
بعدها، در عصر خليفه دوم ، مسلمانان شهر قدس را با مذاكره از مسيحيانتحويل گرفتند. به نوشته طبرى (در حوادثسال 15 هجرى ) مسلمانان هنگام تحويل گرفتن قدس ، در صلحنامه خود در برابرمسيحيان متعهد شدند كه هيچ گاه به يهوديان اجازه سكونت در آن شهر را ندهند.(28)


25- تلمود 

كلمه (تلمود) به معناى آموزش از فعل ثلاثى عبرى (لمد) (يعنى ياد داد) مى آيد و باواژه (تلميذ) و مشتقات آن كه در زبان عربى رباعى هستند ارتباط دارد. تلمود بهكتابى بسيار بزرگ كه احاديث و احكام يهود را در بر دارد اطلاق مى شود.
زمانى كه يهوديان به بابل تبعيد شدند گروهى به نام سوفريم (يعنى كاتبان ) ميانآنان پديد آمد. كاتبان كسانى بودند كه به كتابت تورات و مضامين مذهبى اهتمام داشتند.مهمترين سوفر عزرا (عزير) بود كه در قرن پنجمقبل از ميلاد مى زيست و شايد پس از موسى (ع ) بزرگترين شخصيت يهود باشد. عزراتصميم گرفت شريعت موسى (ع ) را بارور سازد و از عبارات كتاب عهد عتيق نيازهاىجامعه يهود را بر آورد. اقدام وى سرآغاز سنت شفاهى يهود بود.
پس از عزرا روشى در تفسير و تاءويل متون مذهبى رايج شد كه ميدراش ‍ ناميده مى شود واختراع آن را به وى نسبت مى دهند. واژه (ميدراش ) به معناى جستجو است ؛ زيرا دانشمنداناز خلال ميدراش به جستجوى معانى نهفته مى پرداختند و مى خواستند همهمسائل روزانه زندگى را از تورات استخراج كنند. پس از تاءسيس مجمع كبير براىرسيدگى به امور مذهبى ، كم كم اين فكر رواج يافت كه تفسير تورات پس از حضرتموسى (ع ) نسل به نسل به دست اعضاى آن مجمع رسيده است . سپس پنج زوج دانشمند بهتوالى به تفسير و وضع قوانين جديد پرداختند كه دو زوج آخر آنان به نامهيلل و شمعى (شماى ) بسيار معروف شدند. اين دو تن در حدودسال 10 م . در گذشتند. در اين دوره ، يكى از دو زوج ناسى يعنى رئيس و ديگرى آوبتدين يعين رئيس دادگاه ناميده مى شد. تمام اين قضايا ميان فريسيان جريان داشت وصدوقيان با آن مخالف بودند و تنها به ظاهر تورات اهتمام مى ورزيدند.
هيلل و شمعى هر كدام مكتبى را بنياد نهادند و شاگردان آنان در هفتادسال اول تاريخ ميلادى به نشر افكار و انديشه هاى ايشان پرداختند و سرانجام ، موفقيتنصيب هيلل شد. گفته مى شود اختلافات اين دو رهبر از 300 مورد تجاوز مى كرد و شمعىدر برداشتهاى خود از هيلل سختگيرتر بود. هيلل اولين فرد از سلسله تنّائيم است . دومينفرد اين سلسله كه حلقه ارتباط بين هيلل و دانشمندان بعدى محسوب مى شود، يوحانانبن زكاى است . هنگامى كه لشكر تيتوس در سال 70 م . به ويران كردن اورشليممشغول بود، يوحانان پيوسته يهوديان را به آرامش دعوت مى كرد؛ زيرا از نابودىيهوديان نگران بود. يهوديان سخن او را نپذيرفتند؛ از اين رو، وى بهانتقال مركز علمى و مذهبى اقدام كرد. او براى اين هدف ، نخست خبر بيمارى و سپس مرگخود را شايع كرد و پيروانش وى را در تابوتى نهاده ، به عنوان خاك سپارى از شهرخارج كردند. از آنجا كه او شخصيتى ممتاز بود، سربازان تيتوس (كه بر دروازه هاىاورشليم با سرنيزه جنازه ها را آزمايش مى كردند) به جسد وى كارى نداشتند. يوحاناندر خارج شهر خود را به فرمانده كل لشكر رساند و از او تقاضا كرد كه شهرك ياونهدر فلسطين را در اختيار وى قرار دهد. اين خواهش ‍ پذيرفته شد و او در آنجا كار علمى خودرا تعقيب كرد و بدين وسيله علوم هيلل و ديگر دانشمندان گذشته را به نسلهاى آيندهانتقال داد.
پس از يوحانان فردى به نام ايشماعل بن اليشع به تفسيرهاى تلمودى پرداخت و كارعمده وى آن بود كه هفت اصل تفسيرى هيلل را به سيزدهاصل رساند. همچنين فردى به نام عقيبا بن يوسف در همين عصر از اهميت ويژه اى برخورداراست . اين دانشمند بر تلمود حق بزرگى دارد. زير بناى تلمود به شكلى كه مى بينيمتا اندازه زيادى مرهون زحمات اوست .
با اين وصف ، افتخار تدوين متن تلمود به عقيده بسيارى از دانشمندان نصيب شخصى بهنام يهودا هناسى شد. وى در سال 135 م . (سهسال پس از در گذشت عقيبا) به دنيا آمد و پس از آگاهى بر تفسيرهاى عقيبا و ديگردانشمندان تصميم بر كتابت آنها گرفت . اين و پس از آگاهى بر تفسيرهاى عقيبا و ديگردانشمندان تصميم بر كتابت آنها گرفت . اين دانشمندان ميان قوم خود موقعيت خوبى پيداكرد و بيش از پنجاه سال ناسى يعنى رهبر بود.
يهودا هناسى براى تورات شفاهى نام ميشنا را برگزيد كه در عبرى به معناى مكرر ومثنى است ، در مقابل ميقرا به معناى خواندنى و مقروء. تلمود، ميشنا ناميده مى شود، زيرامثناى تورات است ، ولى تورات ميقرا است .
زبان ميشنا عبرى عاميانه است كه به ارزش ادبى عبرى عهد عتيق نيست . ميشنا شش بخشدارد كه هر فصل سدر ناميده مى شود و مجموع آن 63 رساله در 523فصل است به اين شرح :
1. سدر زراعيم (بخش بذرها، احكام محصولات و نتاج حيوانات ) 11 رساله
2. سدر موعد (بخش عيد، درباره روزهاى يادبود) 12 رساله
3. سدر ناشيم (بخش نسوان ، احكام زناشويى ) 7 رساله
4. سدر نزيقين (بخش زيانها، احكام اموال و زيان به نفوس ) 10 رساله 5. سدر قداشيم(بخش مقدسات ، مقدسات دين يهود) 11 رساله
6. سدر طهاروت (بخش طهارتها، احكام پاك و ناپاك ) 12 رساله
--------------------------------------------------------
جمع: 63 رساله
تفسير ميشنا، گمارا ناميده مى شود. اين واژه به معناىتكميل است و نويسندگان اين تفاسير ادعا مى كردند مطالب آنان باقى مانده سخناندانشمندان گذشته است كه كتاب ميشنا را تكميل مى كند. در گمارا نخست يك مقطع از عبارتميشنا نقل مى شود و پس از آن به تفسير و تحليل و آوردن شواهدى براى آن مقطع مىپردازند.
دو نوع گمارا براى ميشنا نوشته شده است : يكى گماراى فلسطينى به دست دانشمندانيهودى فلسطين و ديگرى گماراى بابلى كه مبسوطتر و جالب تر است و به دستگروهى از دانشمندان يهودى كه در بابل مانده بودند، نوشته شده و از گماراىفلسطينى مفصل تر است . تلمود به اعتبار اين دو گمارا دو گونه است : تلمود فلسطينىو تلمود بابلى .
در تلمود به دو عنصر اساسى برخورد مى كنيم : يكى هلاخا به معناى راه و روش كهعبارت است از دستورهاى دينى براى زندگى صحيح و ديگرى اگادا به معناى روايت كهعبارت است از داستانها و شواهدى از پيشوايان يهود يا بزرگان اقوام مختلف كه بهمنظور تاءييد موضوع نقل مى شود.
مقدار زيادى از مطالب تلمود در كتب اسلامى پراكنده شده و برخى از مسلمانان تعدادى ازآنها را بى چون و چرا پذيرفته اند و كسى بهدنبال اصل و منشاء آنها نرفته است .
اين گونه روايات را اسرائيليات مى نامند. البته مطالب صحيحى نيز در تلمود يافتمى شود كه در پاره اى موارد با آيات و احاديث اسلامى مطابقت دارد.
تلمود به عنوان دائرة المعارف پر محتواى يهوديت محافظت از اين آيين را بر عهده داشته ومنبع قوانين فقه يهود بوده است . مسيحيان به علت بدگويى اين كتاب از حضرت عيسىمسيح (ع ) همواره با آن مخالف بوده اند. رهبران كليسا در قرن ششم ميلادى مخالفت خود رابا آن اعلام كردند، ولى اين كتاب تا قرنها مساءله اى نيافريد و جوامع يهودى مراقببودند كه احساسات مسيحيان را نسبت به آن تحريك نكنند. درسال 1239 م . يك يهودى كه به مسيحيت روى آورده بود، پاپ را به سوزاندن آن كتابتشويق كرد و تلمود سوزى را بنياد نهاد. پس از آن تاريخ ، ارابه هاى پر از نسخه هاىتلمود به ميدانهاى شهر برده مى شد و به كام آتش مى رفت و يا براى استفاده از چرم آنبه سازندگان كفش سپرده مى شد.
اكنون چند نسخه خطى از تلمد بابلى در كتابخانه هاى جهان يافت مى شود و تنها نسخهكتابخانه شهر مونيخ در آلمان كامل است .
اولين و معروفترين چاپ متن عبرى تلمود به دست فردى به نامدانيال بومبرگ در شهر ونيز (ايتاليا) صورت گرفت (تلمود بابلى در سالهاى 3-1520 و تلمود فلسطينى در سالهاى 4- 1523). تعداد صفحات تلمود بابلى در اينچاپ 5894 صفحه است كه در چاپهاى مختلف رعايت مى شود تا براى ارجاع به آن كتابعظيم مورد استفاده قرار گيرد. تلمود به برخى زبانهاى اروپايى ترجمه و منتشر شدهو ترجمه انگليسى آن در 18 جلد بزرگ در لندن به چاپ رسيده است . خلاصه اى از آنكتاب نيز به زبان فارسى ، به نام گنجينه اى از تلمود درسال 1350 ه .ش . در تهران انتشار يافته است .


26- قبالا 

عرفان (يا تصوف ) در اديانگ واكنشى به شريعت وتعقل (فقه و فلسفه ) است . عرفان از ذوق بر مى خيزد،قابل نفى يا اثبات نيست و با هنر رابطه اى تنگاتنگ دارد. عرفان همچون آتش لطيف استو هر چيز را به كام خود مى كشد و به جلو مى رود. اديان هند و خاور دور سراسر عرفانىاند و در عصر ما با اندكى تبليغ ، بسيارى از مردم آمريكا و اروپا را به سوى خودكشيده اند.
عرفان و علوم اعلاى يهودى قبالا (يعنى مقبول ) ناميده مى شود. عرفان يهودى مكتبى زاياو بارور است و در حيات معنوى بنى اسرائيل بسيار تاءثير داشته و دارد. آثارى در اينباب يافت مى شود كه از همه مهمتر كتابى است به نام زوهر (يعنى درخشان ). درباره مؤلف واقعى اين كتاب سخن بسيار است . در دانش قبالا پيرامون عرش الهى ، اسم اعظم ،حوادث آخر الزمان ، ظهور مسيحا، رجعت و قيامت بسيار بحث مى شود. در اين فن ، علم حروفنقش مهمى را بر عهده دارد.


27- يهوديت در اروپا 

يوديان در سرزمينهاى اسلامى زندگى خوبى داشتند و شمارى از آنان به مقامات اجتماعىبلندى نائل شدند. اين در حالى بود كه يهوديان مقيم كشورهاى اروپايى مجبور بودنددر اماكن خاصى به نام گتو (Ghetto) با ذلت تمام زندگى كنند. همچنين بسيار اتفاقمى افتاد كه مسيحيان آنان را به زور به آيين خود در مى آوردند. اين گونه افراد در ظاهرمسيحى مى شدند، ولى در باطن يهودى مى ماندند و تعبير يهوديان مسيحى نما(Marranos) به چنين افرادى دلالت دارد كه در اصطلاح يهوديان ايران ، آنوس خواندهمى شوند. يهوديان اندلس در دوران فرمانروايى مسلمانان در آن سامان زندگى خوبىداشتند. هنگامى كه به سال 1492 اندلس به طوركامل از دست مسلمانان خارج شد، يهوديان نيز از آن سرزمين تبعيد شدند. آنان بهكشورهاى اسلامى شمال آفريقا روى آوردند، ولى تنها اندكى از ايشان در آن ورطههولناك از چنگال دزدان دريايى و ناخدايان آزمند رهيده ، بهساحل امن و امان رسيدند و در دامان پر مهر اسلام قرار گرفتند. منش نيك و رفتار انسانىمسلمانان با بيگانگان زبانزد تاريخ نگاران يهودى و مسيحى است .


28- يهوديت در عصر جديد 

يهوديان اروپا بر اثر فشارهايى كه براى آنان به وجود آمده بود، نمى توانستند بينمسيحيان و اقوام ديگر زندگى كنند و تبعيدهاى پياپى هر چه بيشتر آنان را به فكر وطنمستقل مى انداخت . انديشه پديد آوردن كشورىمستقل براى يهود سابقه اى طولانى دارد با اين وصف ، زندگى ميان ملتهاى غير يهودىاز نظر اقتصادى براى عموم يهوديان بسيار بهتر بود و به هميندليل ، پس از تاءسيس كشور اسرائيل ، يهوديان حاضر به مهاجرت به آن نبودند؛ از اينرو، براى تشويق آنان به مهاجرت ، در تمامى سرزمينهاى يهودى نشين اروپا و آسيا وآفريقا سازمانهايى به وجود آمد. دستگاههاى تبليغاتىاسرائيل نيز باغ سبزى را به يهوديان نشان مى دادند. گروهى از يهود پس از مهاجرت ،به وطن قبلى بازگشتند و به برنامه هاى پيشين خود ميان اقوام ديگر ادامه دادند.


29- پيدايش صهيونيسم و تاءسيسدولت اسرائيل

يهوديت تبليغ ندارد، زيرا يهوديان دين خود را نعمتى الهى مى دانند كه مخصوص نژادبنى اسرائيل است . با اين وصف هر گاه كسى بخواهد يهودى شود بايد ذلتهاى اين قومرا به او تفهيم كرد تا اگر مرد اين ميدان نيست ، پا در آن نگذارد.(29)تحميل يهوديت به ندرت وجود داشته است . (30)يهوديان معمولا مردم را بهصهيونيسم دعوت مى كنند.
در اواخر قرن نوزدهم گروه بزرگى از يهوديان روسيه اخراج شدند. عده اى از آنانغرب اروپا ساكن شدند و گروهى هم به فلسطين رفتند و در مكانى نزديك درياىمديترانه ساكن شدند و نام صهيون را براى آنجا برگزيدند. فلسطين در آن شكوفايىدولت بنى اسرائيل در عصر داوود و سليمان (ع ) مركز نظامى بوده است . اين نام هموارهيادآور اقتدار آن قوم بوده و در كتابهاى انبياى متاءخر بسيار از آن ياد شده است .
در همان زمان ، يهوديان اروپا و روسيه با ناديده گرفتن سنت انتظار، براى كسباستقلال و عزت برخاستند و صهيونيسم را بنياد نهادند و بهدنبال آن ، خطرناك دانستند و مسلمانان را از همكارى با مهاجران بر حذر داشتند.(31)مسلمانان هنگامى از عمق فاجعه آگاهى يافتند كه راه چاره بسته شده بود.
استكبار جهانى به سركردگى انگلستان و آمريكا به پشتيبانى همه جانبه برخاست .صهيونيستها با اتكا به آن حمايتها و با بهره بردارى از ضعف و زبونى رهبرانكشورهاى اسلامى ، موقعيت خود را محكم كردند و وضعى را پيش آورند كه اكنون باتلخكامى شاهد آن هستيم .
در نيم قرنى كه از تشكيل رژيم صهيونيستى مى گذرد، غاصبان فلسطين از هيچ جنايتىفروگذار نكرده اند و با شيوه هاى گوناگون به گسترش سلطه ظالمانه خود ادامه دادهاند. همچنين آنان قطعنامه ها و بيانيه هاى مجامع بين المللى را به چيزى نگرفته اند.كسانى هم كه صلح طلبى صهيونيستها را باور كرده اند، در اندك زمانى به دورويى وناجوانمردى آنان پى برده اند.


كتابنامه  

1. ترجمه تفسيرى كتاب مقدس ، انگلستان ، انجمن بين المللى كتاب مقدس ، 1995.
2. حكمت ، على اصغر، تاريخ اديان ، تهران : انتشارات ابن سينا، 1345.
3. راميار، محمود، بخشى از نبوت اسرائيلى و مسيحى ، تهران .
4. زرين كوب ، عبدالحسين ، در قلمرو وجدان ، تهران : انتشارات سروش ، 1375.
5. كتاب مقدس ، لندن ، 1904.
6. كهن ، اى .، گنجينه اى از تلمود، تهران : 1350.
7. گرينستون ، جوليوس ، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمه حسين توفيقى ، قم : مركزمطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب ، 1377.
8. مصطفوى ، على اصغر، اسطوره قربانى ، تهران : انتشارات بامداد، 1369.
9. ناس ، جان بى .، تاريخ جامع اديان ، ترجمه على اصغر حكمت ، تهران : انتشارات وآموزش انقلاب اسلامى ، 1370.
10. هاكس آمريكايى ، قاموس كتاب مقدس ، تهران : انتشارات اساطير، 1377.
11. هيوم ، رابرت اى .، اديان زنده جهان ، ترجمه عبدالرحيم گواهى ، تهران : دفتر نشرفرهنگ اسلامى ، 1373.
,press university cambridge ,east middle the in religion ,(ed).j.a ,arbrry.12 .1969
.d.n ,press soncino the :london ,talmud bobylonian the ,(tr) .i ,epstein .13
:england ,middlesex ,representation historical a :judaism ,isidor,epstein.14
.1974 ,books penguim


8- مسيحيت  
1- عصر ظهور عيسى (ع ) 

حضرت عيسى مسيح (ع ) در نقطه اى ازجهان متولد شد كه به تازگى زير سلطه رومياندرآمده بود و فلسطين يكى از آخرين سرزمينهايى بود كه به دست روميان تسخير شد. درآن عصر، يهوديان به شكل نامطلوبى زير يوغ بيگانگان قرار داشتند و فشار دولتروم غير قابل تحمل بود. نهضتهاى بى فرجامى در گوشه و كنار فلسطين برخاست ،ولى بى رحمانه شكست خورد، ولى بعدا شاگردان و پيروان او با عزمى استوار بهنشر آيين وى پرداختند. اين آيين بازماندگان نهضتهاى پيشين را به خود جلب كرد.


2- پيشگويى ظهور عيسى (ع ) 

در جهان چند مجموعه دينى يافت مى شود؛ مثلا اديان ابراهيمى يك مجموعه و اديان هند و چينمجموعه ديگرى يا تشكيل مى دهند. هر دينى كه متاءخر است ، ادعا مى كند كه ظهور آن دراديان قبلى مجموعه خودش پيشگويى شده است . از اين رو، مسيحيان از گذشته هاى دور درتلاش بوده اند پيشگويى ظهور حضرت عيسى (ع ) را در عهد عتيق يعنى كتاب يهوديانپيدا كنند. از آنجا كه در هيچ جاى كتاب عهد عتيق نام عيسى بن مريم (ع ) نيامده است ،مسيحيان براى نيل به اين مقصود دست به تاءويلاتى زده اند تا پيشگوييهاى ديگرى راكه در آن كتاب يافت مى شود، به آن حضرت ربط دهند. اين شيوه درانجيل متى فراوان است و به همين دليل ، گفته مى شود كهانجيل متى براى ارشاد يهوديان نوشته شده است .
مسيحيان مقدار زيادى از اين پيشگوييها را به مصلوب شدن حضرت عيسى (ع ) مربوط مىكنند كه از ديدگاه قرآن كريم اشتباهى بيش نيست (نساء: 157).


3- سرگذشت عيسى (ع )  

پيروان اديان الهى به بركت اعتقادات دينى نسبت به وجود تاريخى فرستادگان خداونداز اطمينان و آرامش قلبى برخوردارند، ولى يكى از دغدغه هاى دانشمندان غير متدين بهوجود تاريخى انبياء (ع ) مربوط مى شود، مورخ بزرگ مغرب زمين ،ويل دورانت تاريخچه 200 سال تشكيك پيرامون وجود تاريخى حضرت عيسى (ع ) را چنينگزارش ‍ مى دهد:
آيا عيسى وجومد داشته است ؟ آيا تاريخ زندگى بنيانگذار مسيحيتحاصل غم و اندوه مردم و تخيل و اميد آنان و در واقع افسانه اى مانند افسانه هاى خدايانمشركان نبوده است ؟ از مدتى پيش ، يعنى در قرن هجدهم ، به طور خصوصى دربارهاحتمال اسطوره بودن عيسى بحث مى كردند. دانشمندى به نام ولنى در كتاب ويرانه هاىامپراطورى به سال 1790 همين شك را ابراز مى داشت . هنگامى كه ناپلئون درسال 1808 با يك نويسنده نامدار آلمانى به نام ويلند ملاقات كرد، درباره سياست ياجنگ چيزى از او نپرسيد، بلكه سؤ ال كرد آيا وى به تاريخى بودن عيسى معتقد است يانه ؟(32)
به نقل متى و لوقا، عيسى در بيت لحم زاده شد. اين شهر در هشت كيلومترى اورشليم واقعشده است و حدود هزار سال قبل از ميلاد، داوود پادشاه در آن به دنيا آمده و بزرگ شده بود.سال ولادت حضرت عيسى (ع ) او تقريبا آغاز تاريخ ميلادى است ، ولى تعيينسال ولادت او به طور دقيق و قطعى ، دشوار مى نمايد و شايد چهار تا هشتسال قبل از مبداء تاريخ ميلادى بوده است . مادرش ، مريم نامزد نجارى از شهر ناصره بهنام يوسف بود. داستان تولد عيسى در آغاز هر يك از انجيلهاى متى و لوقا آمده است . مرقسو يوحنا كه اين داستان را نياورده اند، از بيت لحم حرفى نمى زنند و فقط به ناصرهاشاره مى كنند (مرقس 1:9 و يوحنا 1:45-46، رك .:يوحنا 7:42). درانجيل متى مى خوانيم :
(18) اما ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود،قبل از آنكه با هم آيند او را از روح القدس حامله يافتند (19) و شوهرش يوسف چون كهمردى صالح بود، نخواست او را عبرت نمايد؛ پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند(20) اما چون او در اين چيزها تفكر مى كرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهرشده گفت : (اى يوسف پسر داود از گرفتن زن خويش مريم مترس زيرا كه آنچه در وىقرار گرفته است از روح القدس است (21) و او پسرى خواهد زائيد و نام او را عيسىخواهى نهاد زيرا كه او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد.) (22) و اين همه براى آنواقع شد تا كلامى كه خداوند به زبان نبى گفته بود تمام گردد (23) كه اينك باكرهآبستن شده ، پسرى خواهد زائيد و نام او را عمانوئيل خواهند خواند كه تفسيرش اين است :خدا با ما (24) پس چون يوسف از خواب بيدار شد چنان كه فرشته خداوند بدو امر كردهبود به عمل آورد و زن خويش را گرفت (25) و تا پسر نخستين خود را نزاييد، او رانشناخت و او را عيسى نام نهاد (متى 1:18-25).
پس از تولد، نام يشوع بر او نهاد و معناى آن نجات خداست . يوناييان و روميان آن را بهيسوس 8 تبديل كردند و در زبان عربى عيسى شد.
از احوال حضرت عيسى در دوره بلوغ و آغاز جوانيش دراناجيل و روايات رسمى چيزى مذكور نيست . اينكه در حدود سى سالگى براى دريافتتعميد نزد حضرت يحيى (ع ) رفت ، نشان مى دهد كه احتمالا وى پيش از آن با فرقهاسنى و زاهدان آشنا بوده است .
در اناجيل ، ذكرى از برادران و خواهران عيسى به ميان آمده است . به عقيده مسيحيانكاتوليك و ارتدوكس ، مريم تا آخر عمر، باكره بود و در نتيجه ،محال است عيسى برادرانى به معناى دقيق كلمه داشته باشد. ايشان كلامانجيل را تاءويل مى كنند. ولى مسيحيان پروتستان به تفسير لفظى اين عبارات گرايشدارند و مى گويند: درست است كه عيسى از مريم باكره به دنيا آمد، ولى مريم و يوسفنجار پس از تولد وى ، زندگى زناشويى طبيعى داشته اند و از اين طريق ، فرزندانىبراى ايشان به دنيا آمده اند. عبارتى از انجيل متى كه قبلا گذشت ، اين نظر را تاءييدمى كند.
قرآن مجيد به برخى از معجزات عيسى در كودكى ، ازقبيل زنده كردن پرنده هايى كه از گل ساخته بود و سخن گفتن در گهواره ، اشاره مىكند. اين موارد در برخى انجيلهاى اپوكريفايى آمده است .


4- يحياى تعميد دهنده  

اندكى پيش از برانگيخته شدن حضرت عيسى مسيح (ع )، حضرت يحيى بن زكريا (ع )،پيامبر جوان و پرآوازه بنى اسرائيل در سرزمين يهوديه قيام كرد و به موعظه مردمپرداخت . اين پيامبر به مردم مى گفت : (توبه كنيد، زيرا ملكوت آسمان نزديك است )(متى 3:2، 1:4، لوقا 3:3).
از ديدگاه بنى اسرائيل ، ملكوت آسمان گونه اى حكومت الهى بود كه آرمان مقدس آنانبه شمار مى رفت . به همين دليل (به گفته اناجيل در موارد مختلف ) يحياى تعميد دهنده دردعوت خود موفقيت چشمگيرى به دست آورد و تاءثير عميقى بر مردم گذاشت به طورى كههمه طبقات اجتماعى ، گروه گروه ، نزد او مى آمدند و توبه مى كردند و وى آنان راغسل تعميد مى داد.
اندك اندك حضرت يحيى با هيروديس تيتراخ ، پادشاه فاسد و ستمگر ايالتجليل به مخالفت برخاست و پس از چندى به فرمان وى سر او را در زندان بريدند (متى14:1-12، مرقس 6:14-29، لوقا 9:7-9).
هنگامى كه حضرت عيسى خبر دستگيرى حضرت يحيى را شنيد، شهر خود، ناصره را ترككرد و به شهر كفرناحوم در كنار درياچه جليل آمد.
(23) و عيسى در تمام جليل مى گشت و در كنايس ايشان تعليم داده ، به بشارت ملكوتموعظه همى نمود و هر مرض و هر درد قوم را شفا مى داد (24) و اسم او در تمام سوريهشهرت يافت و جميع مريضانى كه به انواع امراض و دردها مبتلا بودند و ديوانگان ومصروعان و مفلوجان را نزد او آوردند و ايشان را شفا بخشيد (25) و گروهى بسيار ازجليل و ديكاپولس و اورشليم و يهوديه و آن طرف اردن در عقب او روانه شدند (متى4:23-25، مرقس 1:14-15، لوقا 4:14-15)
حضرت عيسى (ع ) نيز مانند حضرت يحيى (ع ) تا زمانى كه به عنوان يك پيامبر در موردنزديك شدن ملكوت آسمان پيشگويى مى كرد، مشكلى با مردم نداشت و پذيرش پيام اموچشمگير بود. بسيارى از كسانى كه به آن حضرت ايمان مى آوردند، يقين داشتند كه وىبه زودى پادشاه يك آرمانشهر خدايى خواهد شد. رهبران يهود هنگامى با حضرت عيسى بهمخالفت برخاستند كه مشاهده كردند وى آرزوى آنان براى قيام يك مسيح فاتح را برنمىآورد و از سوى ديگر او بر ضد ناهنجاريهاى اخلاقى و رفتارهاى ناپسند آنان به ستيزبرخاسته است .عيسى مسيح (ع ) به تكرار، حضرت يحيى (ع ) را ستوده و در گفتگو بامخالفان خود با استناد به سيرت پسنديده آن پيامبر از نام نيك وى بهره برده است (متى21:23-27، مرقس 11:27-33، لوقا 20:1-8).


5- قيام عيسى (ع )  

حضرت عيسى (ع ) دنباله كار حضرت يحيى (ع ) را گرفت و به مژده فرارسيدن ملكوتخداوند آغاز كرد. وى ارشاد و رهبرى مؤ منان و شاگردان را بر عهده گرفت و در كنيسههاى نواحى مجاور به ايراد موعظه پرداخت . لوقا مى گويد: بهجليل برگشت و در كنيسه ها به موعظه پرداخت :
روح خداوند بر من است زيرا كه مرا مسح كرد تا فقيران را بشارت دهم و مرا فرستاد تاشكسته دلان را شفا بخشم و اسيران را به رستگارى و كوران را به بينايى موعظه كنم وتا كوبيدگان را آزاد سازم (لوقا 4:18).
هنگامى كه عيسى به سى سالگى رسيد، به بشارت دادن آغاز كرد. تعليم اساسى وىدو بخش داشت :
1. توبه كنيد؛ يعنى از گناه دست برداريد و به سوى خدا برگرديد؛
2. ولايت و سرپرستى خدا (ملكوت آسمان ) را بر زندگى خود پذيرا شويد.
عيسى ، علاوه بر وعظ و تعليم ، امور زير را انجام مى داد:
1. اجراى معجزات و شفاى بيماران به قدرت خدا؛
2. جنگ با شياطين و ديوان و راندن آنها؛
3. بخشودن گناهان به نام خدا؛
4. تسلى دادن بيماران ، ماتميان و بينوايان ؛
5. همنشينى با گناهكاران ؛
6. انتقاد شديد از بزرگان يهود و علماى شريعت ؛
7. پيشگويى يك گرفتارى جهانى كه در آن پيروزى از آن خدا خواهد بود؛
8. بنيانگذارى گروهى از شاگردان كه مانند او سلوك كنند و پيام او را به ديگرانابلاغ نمايند. اين گروه از دوازده شاگرد و ساير رسولانتشكيل شد.


6- عيساى انقلابى  

با مطالعه اناجيل به آسانى مى توان دريافت كه حضرت عيسى (ع ) يك فرد انقلابىبوده و براى پيروز كردن ستمديدگان بر ستمكاران تلاش ‍ مى كرده است . البته نبايدفراموش كرد كه مسيحيان تقريبا از همان آغاز، پيوسته مى گفتند كه هدف وى مسائلىملكوتى بوده و كشته شدن او براى كفاره شدن گناهان بشر اتفاق افتاده است . اينديدگاه با اناجيل هماهنگى زيادى ندارد، ولى با نوشته هاى پولس موافق است . اينكنمونه هايى از كارهاى انقلابى و سياسى وى :


1-6- نفوذ در تشكيلات دشمن  

حضرت عيسى مسيح (ع ) با آنكه بارها از پيروان خود خواسته بود خود را با او نزد مردمآشكار كنند، باز هم در مسير اهداف والاى رسالت به يك تن از شاگردان خويش اجازه دادتا به طور ناشناس در شوراى يهود (سنهدرين ) شركت كند. گر چه كسى نمى داند نقشاين شاگرد كه انكار ظاهرى حضرت مسيح (ع ) را ايجاب مى كرده است چه بوده ، اما طبيعىبه نظر مى رسد كه او توطئه هاى شورا و خيانت يهوداى اسخريوطى را به آن حضرتگزارش داده باشد.
سرانجام هنگامى كه عيسى مسيح (ع ) در ظاهر دستگير و مصلوب شد، در آن شرايط هراسانگيز كه همه شاگردان از ترس گريخته بودند، او نزد حاكم رفت و به ظاهر جسدعيسى مسيح (ع ) را از وى تحويل گرفت و آن را باتحليل زياد به خاك سپرد.
انجيل نويسان او را اين گونه معرفى كرده اند:
شخص دولتمند از اهل رامه ، يوسف نام كه او نيز از شاگردان عيسى بود (متى27:57-60).
يوسف نامى از اهل رامه كه مردى شريف از اعضاى شورا و نيز منتظر ملكوت خدا بود (مرقس15:43).
يوسف نامى از اهل شورا كه مردى نيكو و صالح بود كه در راءى وعمل ايشان مشاركت نداشت و از اهل رامه ، بلدى از بلاد يهود بود و انتظار ملكوت خدا را مىكشيد (لوقا 23:50-53).
يوسف كه از اهل رامه و شاگرد عيسى بود، ليكن مخفى به سبب ترس يهود (يوحنا19:38).


2-6- تعميد در خون  

حضرت مسيح (ع ) در گفتارى شوق آميز واژه مقدس تعميد را براى بيان آرزوى شهادت درراه خدا - كه تعميد در خون است - به كار مى برد (مانند وضوى خون در ادبيات اسلامى ).همچنين در مرقس 10:38-39، تعميد به معناى شهادت آمده است . دراناجيل ، علاوه بر تعميد با آب ، تعميد با آتش و روح القدس نيز به چشم مى خورد (متى2:11، مرقس ‍ 1:8، لوقا 3:16). تعبير صبغة الله در قرآن كريم (بقره 138) نيز بهنظر گروهى از مفسران به معناى تعميد الهى است .
(49) من آمده ام تا آتشى در زمين افروزم ، پس چه مى خواهم اگر الآن در گرفته است(50) اما مرا تعميدى است كه بيابم و چه بسيار در تنگى هستم تا وقتى كه آن به سرآيد (51) آيا گمان مى بريد كه من آمده ام تا سلامتى بر زمين بخشم ، نى بلكه به شمامى گويم تفريق را (52) زيرا بعد از اين پنج نفر كه در يك خانه باشند، دو از سه وسه از دو جدا خواهند شد (53) پدر از پسر و پسر از پدر و مادر از دختر و دختر از مادر وخارسو از عروس و عروس از خارسو مفارقت خواهند نمود (لوقا 12:49-53).


3-6- صليب شهادت  

مسيحيان به نشانه مصلوب شدن عيسى مسيح (ع ) در راه گناهان بشر نشان صليبى بهگردن مى آويزند. حضرت عيسى بارها به تاءكيد گفته است كه پيرو واقعى او كسىاست كه صليب خود را بردارد وبه دنبال او برود. از اين سخن مى توان به روشنىدريافت كه سابقه آويختن نشان صليب به دوران زندگى آن حضرت باز مى گردد ونبايد آن را نشانه مصلوب شدن او دانست . اين سنت بايد به (انكار خويشتن ) و اعلامآمادگى براى شهادت در راه خدا تفسير شود. همان گونه كه مردم ايران در تظاهراتانقلاب اسلامى به نشانه آمادگى براى شهادت در راه خدا كفن مى پوشيدند. همچنيندعبل بن على خزاعى شاعر اهل بيت (ع )، در اشاره به جانبازيهاى خود، گفته است : (منپنجاه سال است كه چوبه دارم را بر دوش دارم ، اما تاكنون كسى را نيافته ام كه مرا برآن بياويزد.)(33)
(25) و هنگامى كه جمعى كثير همراه او مى رفتند روى گردانيده بديشان گفت : (اگركسى نزد من آيد و پدر و مادر و زن و اولاد و برادران و خواهران ، حتى جان خود را نيزدشمن ندارد، شاگرد من نمى تواند بود (27) و هر كه صليب خود را برندارد و از عقب مننيايد نمى تواند شاگرد من گردد.) (لوقا 14:25-27).
(34) پس مردم را با شاگردان خود خوانده گفت : (هر كه خواهد از عقب من آيد، خويشتن راانكار كند و صليب خود را برداشته مرا متابعت نمايد (35) زيرا هر كه خواهد جان خود رانجات دهد، آن را هلاك سازد و هر كه جان خود را به جهت من وانجيل بر باد دهد، آن را برهاند.) (مرقس ‍ 8:34-35، متى 10:37-39 و 16:24-26 ،لوقا 9:23-25).


4-6- شمشير به جاى سلامت  

مردم آسايش طلب تصور نادرستى از مسيحاى موعود داشتند. حضرت عيسى مسيح (ع ) بهمنظور تصحيح انديشه هاى آنان ، هدف رسالت خويش را به روشنى اعلام كرد:
(34) گمان مبريد كه آمده ام تا سلامتى بر زمين بگذارم ؛ نيامده ام تا سلامتى بگذارمبلكه شمشير را (35) زيرا كه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش وعروس را از مادر شوهرش جدا سازم (36) و دشمنان شخصاهل خانه او خواهند بود (متى 10:34-36).


5-6- دعوت به دفاع مسلحانه  

هنگامى كه تعقيب و دستگيرى حضرت مسيح (ع ) قطعى و نزديك شد و دانست كه با وىهمچون يك مجرم رفتار خواهند كرد، براى دفاع مسلحانه آخرين تلاش خود را كرد، اماپاسخ مساعدى نشيند:
(36) پس به ايشان گفت : (...كسى كه شمشير ندارد جامه خود را فروخته ، آن را بخرد(37) زيرا به شما مى گويم كه اين نوشته (يعنى پيشگويى ) در من بايد به انجامرسد يعنى با گناهكاران محسوب شد زيرا هر چه در خصوص من است انقضا دارد (يعنىواقع مى شود).) (38) گفتند: (اى خداوند اينك دو شمشير.) به ايشان گفت : (كافىاست .) (لوقا 22:36-38).
از آنجا كه ياران عيسى به سبب تصور نادرست خود از مسيحاى موعود براى او خطرىاحساس نمى كردند، فرمان مؤ كد وى را براى خريدن شمشير جدى نگرفتند. اما هنگامىكه (جمعى كثير با شمشيرها و چوبها) به او هجوم آوردند، آنان هم به اهميتحمل سلاح پى مى بردند. ولى به علت فقدان آمادگى قبلى ، استفاده از شمشير در آنوضعيت بحرانى بى نتيجه بود و موجب قصاص مى گرديد. از اين رو، حضرت مسيح (ع )در آن شرايط آنان را از اين كار منع كرد:(34)
(51) ناگاه يكى از همراهان عيسى (يعنى شمعون پطرس ) دست آورده ، شمشير خود را ازغلاف كشيده ، بر غلام رئيس كهنه زد و گوشش را از تن جدا كرد (52) آنگاه عيسى وى راگفت : (شمشير خود را غلاف كن زيرا هر كه شمشير گيرد به شمشير هلاك شود.) (متى26:51-52، مرقس ‍ 14:47، لوقا 22:50-51، يوحنا 18:10-11).


6-6- تحقير پادشاه  

حضرت عيسى مسيح (ع ) هيرود پادشاه منطقه جليل را روباه ناميد و از ستمگرى و سنگدلىاو كه قاتل حضرت يحيى (ع ) بود، هيچ باك و پروايى نداشت :
(31) در همان روز چند نفر از فريسيان آمده ، به وى گفتند: (دور شو و از اينجا بروزيرا كه هيروديس مى خواهد تو را به قتل رساند.) (32) ايشان را گفت : (برويد و بهآن روباه گوييد اينك امروز و فردا ديوها را (از ديوانگان ) بيرون مى كنم و مريضان راصحت مى بخشم و در روز سيم (در انجام وظيفه )كامل خواهم شد (33) ليكن مى بايد امروز و فردا و پس فردا (براى انجام رسالت ) راهمى روم زيرا كه محال است نبيى بيرون از اورشليم كشته شود.) (لوقا 13:31-33).
برخورد حضرت مسيح (ع ) با پادشاه ايالتجليل چنين بود. ولى پس از وى پولس اطاعت از فرمانروايان را توصيه كرد:
(1) هر شخص مطيع قدرتهاى برتر بشود زيرا كه قدرتى جز از خدا نيست و آنهايى كههست از جانب خدا مرتب شده است (2) حتى هر كه با قدرت مقاومت نمايد، مقاومت با ترتيب خدانموده باشد و هر كه مقاومت كند، بر خود آورد (3) زيرا از حكامعمل نيكو را خوفى نيست ، بلكه عمل بد را. پس اگر مى خواهى كه از آن قدرت ترساننشوى ، نيكويى كن كه از او تحسين خواهى يافت (4) زيرا خادم خداست براى تو بهنيكويى ، ليكن هرگاه بدى كنى بترس ؛ چون كه شمشير را عبث برنمى دارد؛ زيرا اوخادم خداست وبا غضب ، انتقام از بدكاران مى كشد (5) لهذا لازم است كه مطيع او شوى نهبه سبب غضب فقط به سبب ضمير خود نيز (6) زيرا كه به اين سبب باج نيز مى دهيد؛چون كه خدام خدا و مواظب در همين امر هستند (7) پس حق هر كس را به او ادا كنيد: باج را بهمستحق جزيه و ترس را به مستحق جزيه و ترس را به مستحق ترس و عزت را به مستحقترس و عزت را به مستحق عزت (رساله پولس ‍رسول به روميان 13:1-7).


next page

fehrest page

back page