7 - توصيه به پيام رسانى اينكه حضرت فرمود: حاضران به غايبان خبر دهند،(38) اگر مقصود از مولى بودنعلى (ع ) تنها لزوم نصرت و محبت نسبت به آن حضرت باشد، اين يك دستور قرآنى استو همه مى دانستند كه ميان مسلمانان بايد پيوند دوستى و يارى باشد. نيازى به آن تاكيداكيد در آن مراسم حساس و پرشكوه نبود. آن چه را كه ديگر فرصتى براى ابلاغش نبودو غايبان از صحنه غدير هم نمى دانستند، مساله مهم ولايت و خلافت بود. حاضران نيز همانرا فهميدند. پيامبر خدا نيز براى بيان آن منصب والا و مهم ، جز تعبير (مولى ) را بهكار نبرد، كه مرادف با اولى است . 8 - تصريح پيامبر دربرخى نقل ها آمده است كه حضرت ، پس از اعلام ولايت و تكبير گفتن به خاطر تماميت دينو رضاى الهى ، فرمود: (او ولى شما پس از من است ، او پس از من ولى هرمومن است ، هركه دوست دارد حياتش حيات من و مماتش ممات من باشد و در بهشت خدا جاى يابد، پس از منبا على (ع ) موالات كند و به امامان پس از من اقتدا كند، چرا كه آنان عترت من و آفريدهشده از سرشت من هستند) و... تعبيراتى از اينقبيل .(39) اينها ثابت مى كند كه همان موقعيت و مكانت ثابت براى پيامبر خدا، براىاميرالمؤ منين هم وجود دارد، البته با حفظ سلسله مراتب . چه منظور از كلمه (پس از من )بعديت از نظرزمان باشد، يا از جهت رتبه و درجه . 9- شاهد گرفتن خداوند حضرت رسول ، پس از ابلاغ پيام ولايت ، فرمود: (خداوندا!... بر اينان گواه باش كهمن ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم .) اين استشهاد مى رساند كه آن چه را آن روز به مردمرسانده است ، مطلب جديد و مهمى بوده كه پيش از آن ابلاغ نكرده بوده است . در معانىديگرمولى ، مثل نصرت و يارى و دوستى ، نيازى به شاهد گرفتن نيست . پس مقصود امامتبوده است . 10 - بيم از آينده نقل شده كه حضرت ، قبل از بيان حديث غدير، فرمود: خداوند رسالتى بر دوشم نهادهكه سينه ام تنگى مى كند و فكر مى كنم مردم نپذيرند. خداوند تهديد كرده كه اگرابلاغ نكنم عذابم مى كند... و عبرتهايى شبيه اين ، كه همه مى رساندرسول خدا از ابلاغ آن پيام ، واهمه و بيم داشته كه مبادا نپذيرند و منافقان تكذيب كنند.اگر ابلاغ چيزى بود كه در مورد همه بود، مثل نصرت و محبت كه ترس نداشت !مقصود،ابلاغ ولايت بود كه ويژه اميرالمومنين بود و مسلمانان ديگرمشمول آن نمى شدند. 11 - تعبير (نصب ) در سندهاى متعددى از حديث غدير با تعبير (نصب ) ياد شده است .(40) عمر بن خطابگفته است كه : پيامبر، على را بعنوان علم و نشانه هدايت نصب كرد. از على (ع ) هم روايتاست كه : خداوند پيامبرش را فرمان داد كه مرا بر مردم نصب كند. در روايات ديگرى كهاز امام حسن مجتبى ، از عبدالله بن جعفر، قيس بن سعد، ابن عباس ، جابر، ابوسعيد خدرىنقل شده است ، تعبير نصب ديده مى شود. اين لفظ، خبر از ايجاد مرتبه اى براى امام على(ع ) در روز غدير مى دهد كه قبلا نبوده است ، غير از محبت و نصرت كه براى همه روشنبود. در مورد حكومتها و فرمانرواييها هم معمولا (نصب ) به كار مى رود. نصب هميشهبر منصبى است كه بالاتر از افراد معمولى است . نصب على (ع ) در روز غدير، اثباتولايت مطلقه آن حضرت بر همه امت است . 12 - ترس مردم از نقل حديث در برخى نقلها آمده است كه بعضيها از سؤ ال درباره غدير خم و حديث پيامبر، مىترسيدند، يا از نقل آن در منطقه شام ، هراس داشتند. سعيد بن مسيب به سعد بن ابىوقاص مى گويد: مى خواهم از تو چيزى بپرسم ، ولى بيم دارم . مى گويد هر چه مىخواهى بپرس ، من عموى تو هستم ...(41) اينها نشان مى دهد كه حديث غدير در ميان مردممعنايى داشته كه گاهى از بيم گزند دشمنان حضرت امير، از روايت آن پرهيز داشتند،بويژه در عراق و شام . اگر معناى مولى ، دوست و ياور بود كه جاى هراس نبود! آن چهموجب هراس مى شد اين بود كه مولى به معناى خلافت و اولويت به زمامدارى بود. 13 - عقوبت الهى كتمان كنندگان حضرت على (ع ) برخى را كه هنگام نياز به شهادت دادنشان به حديث غدير، آن را كتمانكردند، نفرين نمود. آنان هم گرفتار كورى و برص يا آفتهاى ديگر شدند، آنان ازكسانى بودند كه در غدير خم حضورداشتند.(42) آيا باور كردنى است كه آنان ،صرفا به اين خاطر كه معناى نصرت و محبت را كتمان كنند، مورد نفرين اميرالمؤ منين قرارگيرند و انتقام الهى آنان را فراگيرد؟ اگر چنين بود، بايد بسيارى از مسلمانان كه باهم نزاع و كينه دارند، نابود شوند. گرفتارى آنان به نفرين على (ع ) از آن جهت بودكه يك مساله مهم و خبر بزرگى را كه مخصوص حضرت بود كتمان كردند، آن هم موضوعولايت آن حضرت بود كه در غدير خم ، براى حضرتش اعلام شد. و... قرائن و شواهد ديگرى كه همه نشان مى دهد معناى مولويت و اولويت حضرت على (ع ) وامامتش ، امرى آشكار و مستند بود و در مواردى زياد، به آن استشهاد مى شد. رسول گرامى (ص ) چون مى دانست كه پس از وى ، عده اى سر راه خلافت على (ع ) سنگاندازى خواهند كرد و از روش اصلاحى او پس از پيامبر جلوگيرى خواهد نمود، آن صحنهپرشكوه و اجتماع عظيم را فراهم آورد، تا جايگاه وصى خود و اهميت خاصى را براىهمگان بازگويد، تا كسى مجال و بهانه اى براى مخالفت و مقابله نداشته باشد. همهمطيع باشند و گوش به فرمان و خاضع ، و با خطبه اى كه ايراد مى كند، هيچ عذر وبهانه اى براى مردم باقى نماند. تفسير (مولى ) در حديث پيش از همه قرائن ياد شده كه معناى مولى را مشخص مى ساخت ، تفسير خود حضرترسول از كلمه مولى و پس از او تفسير اميرالمؤ منين است . روايت شده است چون از پيامبرخدا (ص )، مقصود از فرموده اش (من كنت مولاه فعلى مولاه ) را پرسيدند، فرمود:خداوند، مولاى من است و بر من ، از خودم سزاوارتر است . آن جا كه فرمان او باشد، مرافرمانى نيست . من نيز مولاى مومنان و شايسته تر بر آنان از خودشانم ، هرگاه امر منباشد، آنان را امر و اختيارى نيست . هركس را كه من با او چنين باشم ، على (ع ) مولاى اوستو سزاوارتر از او به خودش و با امر او، براى او امر و اختيارى نيست .(43) نيز روايت است كه عبدالله بن جعفر با معاويه بر سرامامت احتجاج مى كرد، تا آن جا كهگفت : اى معاويه ! من خودم شنيدم از رسول خدا (ص ) كه بالاى منبر بود و عمر بن ابىسلمه ، اسامة بن زيد، سعد بن ابى وقاص ، سلمان فارسى ، ابوذر، مقداد و زبير بنعوام هم بودند. من در مقابل حضرت بودم كه فرمود: آيا من از مومنان ، بر خودشانشايسته تر و اولى نيستم ؟ گفتيم : آرى يا رسول الله ! فرمود: آيا همسران من مادرانشما نيستند؟ گفتيم : چرا. فرمود: هركس را كه من مولاى او باشم ، على مولاى اوست ، از اوبه خودش سزاوارتر است .) و دست بر شانه على (ع ) زد و فرمود: (خدايا!بادوستدارش دوست باش و با دشمنش دشمن . اى مردم !من از مؤ منان بر خودشان شايستهترم ، با وجود من آنان را امرى نيست . پس از من نيز، (على ) اولى به مؤ منان است ازخودشان و با وجود او، آنان را امرى نيست ...) عبد الله بن جعفر ادامه داد تا آن جا كه :پيامبر ما در غدير خم و در جاهاى ديگر، برترين ، شايسته ترين و بهترين فرد را برامت خود نصب كرد و بدين وسيله بر آنان احتجاج نمود و آنان را به اطاعت او فرمان داد وبه مردم فرمود كه : على (ع ) نسبت به آن حضرت ، همچون هارون براى موسى است و اوپس از پيامبر، سرپرست و پيشواى هر مؤ من است و هركس را كه پيامبر خدا ولى او بود واز او به خودش شايسته تر، على (ع ) بر او شايسته تر است و وى جانشين و وصى اودر ميان امت است ...(44) در نقل ديگرى آمده است كه در جنگ صفين ، حضرت على (ع ) براى اثبات حقانيت خويش ،اينگونه به حديث غدير استدلال فرمود: رسول خدا (ص ) فرمود: (اى مردم !خداوندمولاى من است و من مولاى مؤ منان و اولى به آنان از خودشان . هركس را من مولا باشم ، علىمولاى اوست . خدايا دوستدارش را دوست بدار و با دشمنش دشمنى كن ، ياورش را يار باشو خواركننده اش را خوار ساز.) سلمان برخاست و پرسيد، اى پيامبر، چگونه ولايتى ؟فرمود: (همان ولايتى كه خودم دارم . من نسبت به هركس كه از خودش اولى بودم ، علىاولى و سزاوارتر از اوست به خودش ).(45) در حديث ديگر آمده است : پيامبر در روز غدير خم ، پس از آن كه اولويت خود را بر مردمبيان كرد و اعتراف از مردم گرفت ، فرمود: (هر كس را كه خداوند مولاى اوست و هركه منمولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، شما را فرمان مى دهد و نهى مى كند و شما را حق امر ونهى به او نيست ، اللهم وال من والاه ...).(46) واحدى (از راويان اهل سنت ) پس از ذكر حديث غدير، گفته است : اين ، ولايتى است كهرسول خدا براى على (ع ) اثبات كرده است و روز قيامت از آن سؤال خواهد شد و در آيه (وقفوهم انهم مسوولون )(47)، روايت شده كه از ولايت على (ع) سؤ ال خواهد شد، مى پرسند كه آيا همان طور كه پيامبر خدا سفارش كرده بود، با على(ع ) موالات كردند؟ يا آن كه آن را تباه ساخته و رها كردند؟ آن گاه از پيامدهاى آن ، مؤاخذه مى شوند.(48) در برخى احاديث ، از اصول اسلام و اصول دين ، يكى هم (موالات ) به شمار آمده است.(49) عمر بن خطاب هم گفته است : هر كس كه مولايش على نباشد، ايمان ندارد.(50)آلوسى در تفسير آيه ياد شده ، گفته است : در اينكه در قيامت از چه چيز خواهند پرسيد،اقوالى است ، بهترين آنها سؤ ال از عقايد و اعمال است و در راس آنها لا اله الا الله است واز والاترين آنها ولايت على (ع ) است .(51) احاديث بسيارى وجود دارد كه مجال ذكر آنها نيست ، و همه گوياى حقيقت ياد شده است و اين(اولويت ) را كه از اصول دين به شمار آمده و (مولويت ) را كه بدون آن ايماننيست ، عمر بن خطاب در جاى ديگرى براى ابن عباس تصريح كرده است . وى مى گويد:شبى همراه عمر بن خطاب راه مى سپرديم ، على (ع ) هم سوار بر استرى بود و من سواربر اسب . آيه را خواند كه در آن ، يادى از على بن ابى طالب (ع ) بود. آن گاه به منگفت : به خدا قسم اى فرزندان عبدالمطلب ! در ميان شما على (ع ) به خلافت شايستهتر از من و ابوبكر بود. در دل خود گفتم : خدا از من نگذرد اگر از او بگذرم ! آن گاه گفتم : اى خليفه مسلمانان ،آيا چنين مى گويى ؟ اين تو و رفيقت بوديد كه برجستيد و خلافت را از ما گرفتيد، نهمردم ... سپس گفت : آن چه كرديم ، از روى دشمنى نبود، به نظرمان آمد كه سن على كماست و مردم عرب و قريش ، به خاطر كينه اى كه دارند، بر محور او جمع نخواهند شد. خواستم بگويم : رسول خدا (ص ) او را در پى ماموريتها مى فرستاد و او را كم سن وسال نمى شمرد، تو و رفيقت او را كوچك مى پنداريد؟ گفت : حالا طورى نيست ، به خدا قسم ما بدون نظر او تصميمى نمى گيريم و جز با اذناو كارى نمى كنيم .(52) در نقل ديگر چنين است : عمر بن خطاب به ابن عباس گفت : به خدا قسم ، پس از پيامبر،رفيق تو (على بن ابى طالب ) به خلافت شايسته تر است ولى ما از دو مساله ترسيديم(و او را كنار گذاشتيم ) يكى كم بودن سن وسال او، و ديگر، محبتى كه به فرزندان عبدالمطلب داشت !(53) آرى ... شهادت به ولايت اميرالمؤ منين (ع ) به معنايى كه مقصود ماست ، روشنايى و حكمتىاست كه دردل دوستدارانش به وديعت نهاده اند، اين ولايت ، مسوؤ ليتى سنگين بوده كهانسانهاى حقجو، براى شناخت آن و يافتن كسى كه لايق آن است ، مسافرتها مى كردند ورنجها مى كشيدند.(54)
|