| نهج البلاغه - خطبه هاي حضرت عليه السلام | |
|
و من كلام له ع قالَهُ عِندَ تِلاوَتِهِ يا اءَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَالْكَرِيمِ:
| اءَدْحَضُ مَسْؤُولٍ حُجَّةً وَ اءَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً، لَقَدْ اءَبْرَحَ جَهالَةً بِنَفْسِهِ. يا اءَيُّهَا الْإِنْسانُ ما جَرَّاءَكَ عَلى ذَنْبِكَ، وَ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ، وَ ما آنَسَكَ بَهَلَكَةِ نَفْسِكَ؟ اءَما مِنْدائِكَ بُلُولٌ، اءَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ؟ اءَما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ؟ فَلَرُبَّماتَرَى الضَّاحِي مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ، اءَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِاءَلَم يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِيرَحْمَةً لَهُ. فَما صَبَّرَكَ عَلى دائِكَ، وَ جَلَّدَكَ بِمُصابِكَ، وَ عَزّاكَ عَنِ الْبُكاءِ عَلَى نَفْسِكَ وَ هِيَ اءَعَزُّالْاءَنْفُسِ عَلَيْكَ؟ وَ كَيْفَ لا يُوقِظُكَ خَوْفُ بَياتِ نِقْمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعاصِيهِ مَدارِجَسَطَواتِهِ. فَتَداوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ، وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فِي ناظِرِكَ بِيَقَظَةٍ، وَ كُنْ لِلَّهِمُطِيعا، وَ بِذِكْرِهِ آنِسا، وَ تَمَثَّلْ فِي حالِ تَوَلِّيكَ عَنْهُ إِقْبالَهُ عَلَيْكَ، يَدْعُوكَ إِلَى عَفْوِهِ، وَيَتَغَمَّدُكَ بِفَضْلِهِ، وَ اءَنْتَ مُتَوَلِّ عَنْهُ إ لى غَيْرِهِ. فَتَعالى مِنْ قَوِيٍّ مَا اءَكْرَمَهُ، وَ تَواضَعْتَ مِنْ ضَعِيفٍ ما اءَجْرَاءَكَ عَلى مَعْصِيَتِهِ، وَ اءَنْتَ فِيكَنَفِ سِتْرِهِ مُقِيمٌ، وَ فِي سَعَةِ فَضْلِهِ مُتَقَلِّبٌ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ فَضْلَهُ، وَ لَمْ يَهْتِكْ عَنْكَسِتْرَهُ، بَلْ لَمْ تَخْلُ مِنْ لُطْفِهِ مَطْرَفَ عَيْنٍ فِي نِعْمَةٍ يُحْدِثُها لَكَ، اءَوْ سَيِّئةٍ يَسْتُرُها عَلَيْكَ،اءَوْ بَلِيَّةٍ يَصْرِفُها عَنْكَ، فَما ظَنُّكَ بِهِ لَوْ اءَطَعْتَهُ. وَايْمُ اللَّهِ لَوْ اءَنَّ هذِهِ الصِّفَةَ كانَتْ فِي مُتَّفِقَيْنِ فِي الْقُوَّةِ، مُتَوازِيَيْنِ فِي الْقُدْرَةِ، لَكُنْتَاءَوَّلَ حاكِمٍ عَلى نَفْسِكَ بِذَمِيمِ الْاءَخْلاقِ، وَ مَساوِئ الْاءَعْمالِ، وَ حَقّا اءَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ، وَلكِنْ بِها اغْتَرَرْتَ، وَ لَقَدْ كاشَفَتْكَ الْعِظاتِ، وَ آذَنَتْكَ عَلى سَواءٍ، وَ لَهِيَ بِما تَعِدُكَ مِنْنُزُولِ الْبَلاءِ بِجِسْمِكَ، وَالنَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ اءَصْدَقُ وَ اءَوْفى مِنْ اءَنْ تَكْذِبَكَ اءَوْ تَغُرَّكَ، وَلَرُبَّ ناصِحٍ لَها عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ، وَ صادِقٍ مِنْ خَبَرِها مُكَذَّبٌ. وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَها فِي الدِّيارِ الْخاوِيَةِ، وَالرُّبُوعِ الْخالِيَةِ، لَتَجِدَنَّها مِنْ حُسْنِ تَذْكِيرِكَ، وَبَلاغِ مَوْعِظَتِكَ، بِمَحَلَّةِ الشَّفِيقِ عَلَيْكَ، وَالشَّحِيحِ بِكَ، وَلَنِعْمَ دارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِها دارا، وَمَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْها مَحَلًّا، وَ إ نَّ السُّعَداءَ بِالدُّنْيا غَدا هُمُ الْهارِبُونَ مِنْهَا الْيَوْمَ. إ ذا رَجَفَتِ الرَّاجِفَةُ، وَ حَقَّتْ بِجَلائِلِها الْقِيامَةُ، وَ لَحِقَ بِكُلِّ مَنْسَكٍ اءَهْلُهُ، وَ بِكُلِّ مَعْبُودٍعَبَدَتُهُ، وَ بِكُلِّ مُطاعٍ اءَهْلُ طاعَتِهِ، فَلَمْ يُجْزَ فِي عَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ يَوْمَئِذٍ خَرْقُ بَصَرٍ فِي الْهَواءِ،وَ لا هَمْسُ قَدَمٍ فِي الْاءَرْضِ إ لا بِحَقِّهِ، فَكَمْ حُجَّةٍ يَوْمَ ذاكَ داحِضَةٌ، وَ عَلائِقِ عُذْرٍ مُنْقَطِعَةٌ، فَتَحَرَّمِنْ اءَمْرِكَ ما يَقُومُ بِهِ عُذْرُكَ، وَ تَثْبُتُ بِهِ حُجَّتُكَ، وَ خُذْ ما يَبْقى لَكَ مِمّا لا تَبْقَى لَهُ، وَتَيَسَّرْ لِسَفَرِكَ، وَ شِمْ بَرْقَ النَّجاةِ، وَ ارْحَلْ مَطايا التَّشْمِيرِ.
سخنى از آن حضرت (ع ) هنگام تلاوت يا ايها الانسان ما غرّك بربّك الكريم (73)فرمود:
| آنكه از او چنين پرسشى شده ، دليلش نادرست ترين دليلهاست و فريب خورده اى است كهعذرش در خور پذيرفتن نيست ، اصرار مى ورزد كه درنگش در عالم جهالت به دراز كشد. اى انسان ، چه كسى تو را به گناهكارى دلير كرد و چه چيز تو را به پروردگارت مغرورنمود. و چه چيز تو را به هلاكت خويش دلبسته ساخت ؟ آيا دردت را درمانى نيست آيا از اين خوابگران ديده نمى گشايى ؟ چرا آنسان ، كه به ديگران مهر مى ورزى به خود مهربان نيستى ؟بسا كسى را در تابش آفتاب بينى و از سر ترحم بر او سايه افكنى يا بيمارى پيكرش رادردمند ساخته و بر او از سر دلسوزى بگريى . پس از چيست كه بر درد خويش شكيبا هستى و بر مصيبتهاى خود صبور و پايدارى ؟ از چيست كهبر جان خود، كه در نزد تو عزيزترين جانهاست ، سرشكى نمى بارى ؟ چرا شبيخون كيفرخداوندى از خواب غفلتت برنمى انگيزد و حال آنكه ، نافرمانيهايت تو را به ورطه قهر اوافكنده است . پس به نيروى عزم و تصميم دردى را كه بردل تو سستى آورده ، درمان كن و به بيدارى و هوشيارى خواب غفلت از ديدگان بزداى . خدا رااطاعت كن و به ياد او انس بگير. و در نظر آر، آن حالت را كه تو از او روى گردانيده اى و اوبه تو روى آورده است . تو را به بخشايش خويش فرا مى خواند وفضل و نعمتش تو را در برگرفته و تو از او به ديگرى روى نهاده اى . بلند و برتر است آن خداى توانا كه كريم و بزرگوار است و تو اى بنده بيمقدار ناتوان درنافرمانى او، چه گستاخى و حال آنكه ، در پناه ستر و پوشش او غنوده اى و در فراخناىفضل و بخشايش او مى گردى . خداوند نه فضل و بخشايش خود را از تو دريغ داشت و نهپرده از گناهانت برگرفت . بلكه ، چشم بر هم زدنى ، از نعمتى كه بر تو ارزانى مى دارد وپرده اى كه بر گناهان تو مى كشد يا بلايى كه از تو مى گرداند بى بهره نبوده اى . پس، چه گمان برى به او، اگر فرمانش برى ؟ به خدا سوگند، اگر اينحال ميان تو و ديگرى كه در قدرت و توان همسنگ تو مى بود، پديد آمده بود، تو خود نخستينكسى بودى كه خود را به سبب سوء اخلاق و زشتى رفتارت نكوهش مى كردى . به راستى ، دنيا تو را نفريفته ، تو خود فريفته آن شده اى . دنيا هر چيز را كه از آن عبرتىتوان گرفت ، برايت آشكار ساخت و از فوايد عدالت آگاهت نمود. دنيا كه تو را به دردمندشدن تن و نقصان نيرو وعده مى دهد، صادقتر و وفادارتر از آن است كه به تو دروغ گويد يافريبت دهد. و بسا كه تو اندرز دهندگانش را متهم داشتى و راست گفتارانش را به دروغ نسبتدادى . اگر دنيا را در سرايهاى ويران و زمينهاى خالى شده از مردمان بشناسى ، بينى كه چه پندهاىنيكو و اندرزهاى رسايت مى دهد. پس آن را دوستى مهربان خواهى يافت كه هرگز نخواهد كه توبه تباهى افتى . دنيا چه خوش سرايى است ، ولى براى كسى كه بداندل نبندد و چه دلپذير جايى است ، ولى براى كسى كه آن را وطن اصلى خويش نداند. فرداىقيامت نيكبختان دنيا كسانى هستند كه امروز از آن گريزان اند. آنگاه كه زمين بلرزد و قيامت با همه هول و هراسش در رسد و به هر آيينى ، پيروان آن پيوندندو به هر معبودى ، پرستندگانش و به هر پيشوايى ، فرمانبرانش ، چشمى به فضا باز وگامى آهسته بر زمين نهاده نماند، جز آنكه ، در دستگاهعدل الهى جزاى آن بحق داده شود. بسا حجتها كه در آن روزباطل گردد و رشته عذرها گسسته شود. از اعمال خود وسيلتى بجوى تا عذرت پايدار و حجتتثابت بماند. از آنچه براى تو نمى ماند توشه اى برگير كه براى تو بر جاى ماند. مهياىسفر خود باش . به برق رهايى خود نظر افكن كه از كجا مى زند و بر مركب جد و جهد خودبار برنه .
وَ اللَّهِ لاءَنْ اءَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّدا، وَ اءُجَرَّ فِي الْاءَغْلالِ مُصَفَّدا، اءَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ اءَنْاءَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ظالِما لِبَعْضِ الْعِبادِ، وَ غاصِبا لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطامِ، وَ كَيْفَاءَظْلِمُ اءَحَدا لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إ لَى الْبِلى قُفُولُها، وَ يَطُولُ فِي الثَّرى حُلُولُها؟! وَ اللَّهِ لَقَدْ رَاءَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ اءَمْلَقَ حَتَّى اسْتَماحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صاعا وَ رَاءَيْتُ صِبْيانَهُشُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْاءَلْوانِ مِنْ فَقْرِهِمْ، كَاءَنَّما سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ، وَ عاوَدَنِي مُؤَكِّدا، وَكَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّدا، فَاءَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ اءَنِّي اءَبِيعُهُ دِينِي وَ اءَتَّبِعُ قِيادَهُمُفارِقا طَرِيقِي ، فَاءَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ اءَدْنَيْتُها مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِها، فَضَجَّ ضَجِيجَذِي دَنَفٍ مِنْ اءَلَمِها، وَ كادَ اءَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِها، فَقُلْتُ لَهُ: ثَكِلَتْكَ الثَّواكِلُ يا عَقِيلُ، اءَتَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ اءَحْماها إِنْسانُها لِلَعِبِهِ، وَ تَجُرُّنِي إِلَى نارٍسَجَرَها جَبّارُها لِغَضَبِهِ! اءَتَئِنُّ مِنَ الْاءَذى وَ لا اءَئِنُّ مِنْ لَظى ؟! وَ اءَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعائِها، وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُها، كَاءَنَّما عُجِنَتْ بِريقحَيَّةٍ اءَوْقَيْئِها، فَقُلْتُ: اءَصِلَةٌ اءَمْ زَكاةٌ اءَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنا اءَهْلَ الْبَيْتِ، فَقالَ: لاذا وَ لا ذاكَ، وَ لَكِنَّها هَدِيَّةٌ، فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ، اءَعَنْ دِينِ اللَّهِ اءَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي ؟اءَمُخْتَبِطٌ اءَمْ ذُو جِنَّةٍ اءَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللَّهِ لَوْ اءُعْطِيتُ الْاءَقالِيمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اءَفْلاكِها عَلَى اءَنْ اءَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍاءَسْلُبُها جُلْبَ شَعِيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِي لَاءَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرادَةٍتَقْضَمُها، ما لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى ، وَ لَذَّةٍ لا تَبْقَى ! نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُباتِ الْعَقْلِ، وَقُبْحِ الزَّلَلِ، وَ بِهِ نَسْتَعِينُ.
به خدا سوگند، اگر شب را تا بامداد بر بسترى از خار سخت بيدار بمانم يا بسته بهزنجيرم بر روى زمين بكشانند، مرا دوست داشتنى تر از آن است كه در روز شمار به ديدار خدا وپيامبرش روم ، در حالى كه ، به يكى از بندگانش ستمى كرده يا پشيزى ازمال مردم را به غصب گرفته باشم . چگونه بر كسى ستم روا دارم به خاطر نفسى كهپيوسته روى در فنا دارد و سالها و سالها زير خاك آرميدن خواهد؟ به خدا سوگند عقيل (74) را در نهايت بينوايى ديدم ، از من خواست تا يك صاع (75) ازگندم شما مردم را به او ببخشم ، در حالى كه ، فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى وگردآلود با چهره اى نيلين مى ديدم . چند بار نزد من آمد و خواهش خود مكرر كرد و من ، همچنان ،به او گوش مى دادم و او پنداشت كه دينم را به او مى فروشم و شيوه خويش وامى گذارم و ازپى هواى او مى روم . پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گيرد، به تنش نزديككردم . عقيل همانند بيمارى ناله سر داد و بيم آن بود كه از حرارتش بسوزد. گفتم : اى عقيل نوحه گران در عزايت بگريند، آيا از حرارت آهنى كه انسانى به بازيچهگداخته است مى نالى و مرا از آتشى كه خداوند جبار به خشم خود افروخته بيمى نباشد تو ازاين درد مى نالى و من از حرارت آتش ننالم . و شگفت تر از اين ، آن مردى است كه شب هنگام باظرفى سربسته نزد من آمد و در آن معجونى بود كه همواره از آن بيزار بوده ام . گويى بهزهر مارش عجين كرده بودند. گفتم : اين هديه است يا زكات يا صدقه ؟ اگر زكات يا صدقهاست بر ما خاندان پيامبر حرام است . گفت : نه اين است و نه آن ، هديه اى است . گفتم : مادرت در عزايت بگريد، آيا از راه دين خدا به فريب من آمده اى ؟ آيا در خردت نقصانىپديد آمده يا ديوانه شده اى يا سفيه گشته اى يا هذيان مى گويى .به خدا سوگند، اگر همههفت اقليم عالم را و هر چه در زير آسمان است به من دهند تا نافرمانى خدا كنم ، آنقدر كهپوست جوى را از مورچه اى بربايم ، نپذيرم . و اين دنياى شما براى من از برگى ، كه ملخىمى خايد، حقيرتر است . على را با نعمتى كه روى درزوال دارد و لذتى كه پايدار نمى ماند چه كار؟ از اينكه خردم به خواب بيخبرى رود يا بهزشتى لغزشى مبتلا گردم ، به خدا پناه مى برم و از او يارى مى جويم .
اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسارِ، وَ لا تَبْذُلْ جاهِي بِالْإِقْتارِ، فَاءَسْتَرْزِقَ طالِبِي رِزْقِكَ، وَاءَسْتَعْطِفَ شِرارَ خَلْقِكَ، وَ اءُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ اءَعْطانِي ، وَ اءُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي ، وَ اءَنْتَمِنْ وَراءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الْإِعْطاءِ وَ الْمَنْعِ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
بار خدايا، به توانگرى ، آبرويم را حفظ كن و مكانتم را به بينوايى تباه منماى كه ازروزيخواران تو روزى خواهم ، يا از مردم بدكردارت مهربانى جويم و يا به ستايش كسانى ،كه به من چيزى بخشيده اند، مبتلا گردم و يا به نكوهش كسانى ، كه مرا محروم داشته اند،فريفته شوم . سرانجام ، تويى كه مى توانى ببخشى و مى توانى نبخشى كه تو بر هرچيز توانايى .
دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ، وَ بِالْغَدْرِ مَعْروفَةٌ، لا تَدُومُ اءَحْوالُها، وَ لا يَسْلَمُ نُزَّالُها، اءَحْوالٌمُخْتَلِفَةٌ، وَ تاراتٌ مُتَصَرِّفَةٌ، الْعَيْشُ فِيها مَذْمُومٌ، وَ الْاءَمانُ مِنْها مَعْدُومٌ، وَ إِنَّما اءَهْلُها فِيهااءَغْراضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ، تَرْمِيهِمْ بِسِهامِها، وَ تُفْنِيهِمْ بِحِمامِها. وَ اعْلَمُوا عِبادَ اللَّهِ، اءَنَّكُمْ وَ ما اءَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيا عَلى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضى قَبْلَكُمْ،مِمَّنْ كانَ اءَطْوَلَ مِنْكُمْ اءَعْمارا، وَ اءَعْمَرَ دِيارا، وَ اءَبْعَدَ آثارا، اءَصْبَحَتْ اءَصْواتُهُمْ هامِدَةً، وَرِياحُهُمْ رَاكِدَةً، وَ اءَجْسادُهُمْ بَالِيَةً، وَ دِيارُهُمْ خالِيَةً، وَ آثارُهُمْ عافِيَةً، فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِالْمَشَيَّدَةِ، وَ النَّمارِقِ الْمُمَهَّدَةِ الصُّخُورَ وَ الْاءَحْجارَ الْمُسَنَّدَةَ، وَ الْقُبُورَ اللاّطِئَةَ الْمُلْحَدَةَ، الَّتِيقَدْ بُنِيَ عَلَى بَالْخَرَابِ فِناؤُها، وَ شِيدَ بِالتُّرابِ بِناؤُها، فَمَحَلُّها مُقْتَرِبٌ، وَ ساكِنُهامُغْتَرِبٌ، بَيْنَ اءَهْلِ مَحَلَّةٍ مُوحِشِينَ، وَ اءَهْلِ فَراغٍ مُتَشاغِلِينَ، لا يَسْتَاءْنِسُونَ بِالْاءَوْطانِ، وَ لايَتَواصَلُونَ تَواصُلَ الْجِيرانِ عَلى ما بَيْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوارِ وَ دُنُوِّ الدَّارِ. وَ كَيْفَ يَكُونُ بَيْنَهُمْ تَزاوُرٌ وَ قَدْ طَحَنَهُمْ بِكَلْكَلِهِ الْبِلَى ، وَ اءَكَلَتْهُمُ الْجَنادِلُ وَ الثَّرَى ؟ وَ كِاءَنْ قَدْ صِرْتُمْ إ لى ما صارُوا إِلَيْهِ، وَ ارْتَهَنَكُمْ ذلِكَ الْمَضْجَعُ، وَ ضَمَّكُمْ ذلِكَ الْمُسْتَوْدَعُ،فَكَيْفَ بِكُمْ لَوْ تَناهَتْ بِكُمُ الْاءُمُورُ، وَ بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ؟ هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مااءَسْلَفَتْ، وَ رُدُّوا إ لَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.
سرايى است كه بلاها از هر سو گردش را گرفته و به غدر و بيوفايى شهرت يافته . نهخود همواره بر يك حال باشد و نه ساكنانش در امان و سلامت به سر برند. حالاتش گونهگون است و هر روز نوبت به يكى دهد. در آنجا شادمانى نكوهيده است و امن و آسودگى نتوانيافت . مردم دنيا در دنيا چون هدفهايى هستند كه تيرها بر آنها مى بارند. دنيا تيرهايش را برمردمش مى افكند و به مرگى كه بر سرشان مى فرستد، نابودشان مى كند. بدانيد، اى بندگان خدا، شما و هر چه از اين دنيا از آن شماست ، به همان راه مى رويد كهپيشينيان شما رفته اند. كسانى كه عمرهايشان درازتر از عمرهاى شما و خانه هايشان آبادتراز خانه هاى شما و آثارشان ماندگارتر از آثار شما بود. آوازهايشان به خاموشى گراييد وباد بروتشان فرو نشست و پيكرهايشان فرسوده گرديد و سراهاشان خالى افتاد و آثارشانمندرس شد. كاخهاى بلند و بالشهايى را كه بر آن تكيه مى زدند به صخره هاى سخت وگورهاى به هم چسبيده و لحدهاى در زمين كنده ، بدل كردند. گورهايى كه آستانه اش برويرانى بنا گشته و بناهايش از خاك ساخته شده . مكانهايش به هم نزديك و ساكنانش دور. درمحله اى كه مردمش ترسان و هراسان اند. مردمى به ظاهر آسوده و به باطندل مشغول . به خانه هاى خود انس نمى گيرند و چون همسايگان با يكديگر نمى پيوندند، هرچند در كنار هم اند و خانه هايشان به نزديك است . چگونه به ديدار يكديگر توانند رفت ، درحالى كه ، در آسياب فرسودگى خرد شده اند و سنگها و زمين پيكرشان را خورده است . اكنون ،چنان پنداريد كه شما نيز به همانجا رخت كشيده ايد كه آنان كشيده اند و گروگان آنخوابگاهيد و آن وديعتگاهتان در كنار گرفته است . چه خواهيد كرد، اگر كارتان به پايانرسد و زمانتان سر آيد و قبرها دهان گشايد و مردگان بيرون آيند. (آنجا هر كس هر چه كردهاست پاداشش را خواهد ديد و همه را به سوى خدا مولاى حقيقيشان باز مى گردانند و همه آن بتانكه به باطل مى پرستيدند نابود مى شود.)(76)
اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الْآنِسينَ لِاءَوْلِيائِكَ، وَ اءَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ، تُشاهِدُهُمْفِي سَرائِرِهِمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمائِرِهِمْ، وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِمْ، فَاءَسْرارُهُمْ لَكَمَكْشُوفَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ، إ نْ اءَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ، وَ إ نْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُالْمَصائِبُ لَجَؤُوا إ لَى الاسْتِجارَةِ بِكَ عِلْما بِاءنَّ اءَزِمَّةَ الْاءُمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ. اللَّهُمَّ إ نْ فَهِهْتُ عَنْ مَسْاءَلَتِي ، اءَوْ عَمِيتُ عَنْ طِلْبَتِي ، فَدُلَّنِي عَلى مَصالِحِي ، وَ خُذْبِقَلْبِي إِلَى مَراشِدِي ، فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْرٍ مِنْ هِداياتِكَ، وَ لا بِبِدْعٍ مِنْ كِفاياتِكَ. اللَّهُمَّ احْمِلْنِي عَلى عَفْوِكَ، وَ لا تَحْمِلْنِي عَلى عَدْلِكَ.
بارخدايا، تو به دوستانت از همه دوستانشان مهربانترى و بر آنان كه به توتوكل كنند از هركس ديگر كارسازتر. درون پرده رازشان را مى بينى و بر ضمايرشانآگاهى و اندازه بصيرتشان را مى شناسى و اسرارشان بر تو آشكار است و دلهايشان درحسرت ديدار تو سوخته است . اگر غربت به وحشتشان افكند ياد تو انس و آرامش آنهاست و اگر باران مصايب بر سرشانببارد به پناه جستن از تو روى آرند. زيرا مى دانند كه زمام همه كارها به دست توست و هر چهشود به مشيت و قضاى توست . بارخدايا، اگر زبانم از سؤ ال عاجز است يا ندانم چسان روى سؤال به درگاه تو آرم ، مرا به آنچه صلاح من در آن است ، راه بنماى و دلم را به جايى كهرستگارى من آنجاست ، متوجه ساز كه چنين رهنمودها از تو بعيد نيست و چنين كارسازيها از توشگفت نباشد. بارخدايا، با من به بخشايش خود رفتار كن و به عدالت خود رفتار مكن .
لِلَّهِ بَلادُ فُلانٍ، فَلَقَدْ قَوَّمَ الْاءَوَدَ، وَ داوَى الْعَمَدَ، وَ اءَقامَ السُّنَّةَ، وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ، ذَهَبَ نَقِيَّالثَّوْبِ، قَلِيلَ الْعَيْبِ، اءَصابَ خَيْرَها، وَ سَبَقَ شَرَّها، اءَدّى إِلى اللَّهِ طاعَتَهُ وَ اتَّقاهُ بِحَقِّهِ،رَحَلَ وَ تَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ، لا يَهْتَدِي فِيها الضَّالُّ، وَ لا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي .
خداوند، سرزمينى را كه فلان از آنجا برخاسته ، بركت دهاد. كژيها را راست كرد و بيماريها راعلاج نمود و سنت را برپاى داشت و فتنه را پشت سر افكند. پاكدامن و كم عيب از اين جهانبرفت ، به نيكوييهاى آن دست يافت و از بديهايش پيشى جست تا بدان نيالايد. اطاعت خدا رابه جاى آورد و آنچنانكه بايد، از او ترسيد. بار سفر بست و خود برفت و مردم را در راههاىگوناگون رها كرد. كه گمراهان در آن ، راه نمى يابند و آنكه راه يافته بر سر يقين خويشنمى ماند.
و من كلام له ع فِي وَ صْفِ بَيْعَتهِ بِالْخِلافَةِ، وَ قَدْ تَقَدَّمَ مِثْلُهُ بِاءَلْفاظٍمُخْتَلِفةٍ.
| وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُمُوها فَقَبَضْتُها، ثُمَّ تَداكَكْتُمْ عَلَيَّ تَداكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِعَلَى حِياضِها يَوْمَ وِرْدِها، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّداءُ وَ وُطِئ الضَّعِيفُ، وَ بَلَغَ مِنْسُرُورِ النّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيّايَ اءَنِ ابْتَهَجَ بِها الصَّغِيرُ، وَ هَدَجَ إِلَيْها الْكَبِيرُ وَ تَحامَلَنَحْوَها الْعَلِيلُ، وَ حَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعابُ.
سخنى از آن حضرت (ع ) در وصف بيعت با او به خلافت . نظير اين سخن باالفاظى ديگر،پيش از اين گذشت .
| دستم را گشوديد و من آن را بستم ، دستم را كشيديد و من آن را نگه داشتم سپس ، بر من هجومآورديد آنسان ، كه اشتران تشنه در نوبت آب خوردن به آبگيرها هجوم آورند، چندان كه بندكفش بريد و ردا از دوش افتاد و ناتوان در زير پاها ماليده شد. خوشحالى مردم در بيعت با من به حدى رسيد كه خردان ، شادمانه و پيران ، لنگان و لرزان وبيماران با درد و رنج فراوان و دوشيزگان ، بى نقاب به سوى من شتافتند.
فَإ نَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتاحُ سَدادٍ، وَ ذَخِيرَةُ مَعادٍ، وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَةٍ، وَ نَجاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ، بِهايَنْجَحُ الطّالِبُ، وَ يَنْجُو الْهارِبُ وَ تُنالُ الرَّغائِبُ،فضل العمل فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ يُرْفَعُ، وَ التَّوْبَةُ تَنْفَعُ، وَ الدُّعاءُ، يُسْمَعُ، وَ الْحالُ هادِئَةٌ، وَالْاءَقْلامُ جارِيَةٌ، وَ بادِرُوا بِالْاءَعْمالِ عُمُرا ناكِسا، اءَوْ مَرَضا حابِسا، اءَوْ مَوْتا خالِسا. فَإ نَّ الْمَوْتَ هادِمُ لَذّاتِكُمْ، وَ مُكَدِّرُ شَهَواتِكُمْ، وَ مُباعِدُ طِيّاتِكُمْ، زائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ، وَ قِرْنٌ غَيْرُمَغْلُوبٍ، وَ واتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ، قَدْ اءَعْلَقَتْكُمْ حَبائِلُهُ، وَ تَكَنَّفَتْكُمْ غَوائِلُهُ، وَ اءَقْصَدَتْكُمْمَعابِلُهُ، وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ، وَ تَتابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ. فَيُوشِكُ اءَنْ تَغْشاكُمْ دَواجِي ظُلَلِهِ، وَ احْتِدامُ عِلَلِهِ، وَ حَنادِسُ غَمَراتِهِ، وَ غَواشِي سَكَراتِهِ، وَاءَلِيمُ إِزْهاقِهِ، وَ دُجُوُّ اءَطْباقِهِ، وَ جُشُوبَةُ مَذاقِهِ، فَكَاءَنْ قَدْ اءَتاكُمْ بَغْتَةً فَاءَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ، وَفَرَّقَ نَدِيَّكُمْ، وَ عَفَّى آثارَكُمْ، وَ عَطَّلَ دِيارَكُمْ، وَ بَعَثَ وُرّاثَكُمْ يَقْتَسِمُونَ تُراثَكُمْ، بَيْنَحَمِيمٍ خاصِّ لَمْ يَنْفَعْ، وَ قَرِيبٍ مَحْزُونٍ لَمْ يَمْنَعْ، وَ آخَرَ شامِتٍ لَمْ يَجْزَعْ. فَعَلَيْكُمْ بِالْجَدِّ وَ الاجْتِهادِ، وَ التَّاءَهُّبِ وَ الاسْتِعْدادِ، وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزّادِ وَ لا تَغُرَّنَّكُمُالْحَيَاةُ الدُّنْيا كَما غَرَّتْ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْاءُمَمِ الْماضِيَةِ، وَ الْقُرُونِ الْخالِيَةِ، الَّذِينَاحْتَلَبُوا دِرَّتَها، وَ اءَصابُوا غِرَّتَها، وَ اءَفْنَوْا عِدَّتَها، وَ اءَخْلَقُوا جِدَّتَها. وَ اءَصْبَحَتْ مَساكِنُهُمْ اءَجْداثا، وَ اءَمْوالُهُمْ مِيراثا، لا يَعْرِفُونَ مَنْ اءَتاهُمْ، وَ لا يَحْفِلُونَ مَنْبَكاهُمْ، وَ لا يُجِيبُونَ مَنْ دَعاهُمْ، فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا، فَإِنَّها غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ، مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ، مُلْبِسَةٌنَزُوعٌ، لا يَدُومُ رَخاؤُها، وَ لا يَنْقَضِي عَناؤُها، وَ لا يَرْكُدُ بَلاؤُها. وَ مِنْها فِي صِفَةِ الزُّهَّادِ: كَانُوا قَوْما مِنْ اءَهْلِ الدُّنْيا وَ لَيْسُوا مِنْ اءَهْلِها، فَكانُوا فِيها كَمَنْ لَيْسَ مِنْها؛ عَمِلُوا فِيها بِمايُبْصِرُونَ، وَ بادَرُوا فِيها ما يَحْذَرُونَ، تَقَلَّبُ اءَبْدانُهِمْ بَيْنَ ظَهْرانَيْ اءَهْلِ الْآخِرَةِ، وَ يَرَوْنَاءَهْلَ الدُّنْيا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ اءَجْسادِهِمْ، وَ هُمْ اءَشَدُّ إِعْظاما لِمَوْتِ قُلُوبِ اءَحْيائِهِمْ.
هر آينه ترس از خدا كليد رستگارى و درستكارى و اندوخته روز بازپسين (و آزادى از هربندگى و رهايى از هر تباهى است .) هر كه را نيازى باشد، نيازش بدان برآيد. هر كهگريزان است رهايى يابد. هر كه را خواسته اى است به خواسته هاى خود برسد. پسعمل كنيد كه عمل را به آسمان برند. توبه كنيد كه توبه سود دهد. و دعا كنيد كه دعا شنيده شود. اكنون زمان آرامش است و قلمها به نوشتناعمال روان اند. به اعمال و طاعات بشتابيد. در برابر عمرى كه از جوانى به پيرى مىگرايد يا بيماريى كه از كارت بيندازد يا مرگى كه جان از تنت بربايد. مرگ ويرانگرلذتهاى شماست . تيره كننده خواهشهاى نفسانى شماست . دوركننده شما از هر مقصد و مقصود است .ديدار كننده اى است كه كس دوستش ندارد. هماوردى است كه هزيمت نشناسد. كينه جويى است كهكس طلب ديدارش نيست . ريسمانهايش شما را سخت فرو بسته است . شر و فسادش شما را دربر گرفته و پيكانهايش به سويتان روان است و صولت و قهرش بر شما سخت بزرگ وستم و تجاوزش پى در پى . كم افتد كه ضربت شمشيرش خطا كند يا شمشيرش كند گردد.زودا كه ابرهاى تيره اش بر سرتان سايه افكند و بيماريهايش شدت گيرد و تاريكهاىشدايدش همگان را در خود فرو پوشد و زمان سكرات مرگ در رسد و دردهاى جان دادن هر دم رخنمايد. ظلمتهاى تو بر تو و ناگواريهايش پديدار گردد. اكنون ، چنان پنداريد كه مرگ ناگهان برشما تاخته است . همرازانتان را خاموش كرده و مشاورانتان را پراكنده ساخته و آثارشان را محونموده است . خانه هايتان را بى صاحب كرده و وارثانتان را برانگيخته تا مرده ريگتان را ميانخود تقسيم كنند. در آن ميان ، از خواص شما، مهربانى است كه سودى نرساند و خويشاوندمحزونى است كه دفع بلا نتواند يا شماتتگرى است كه برحال زارتان زارى ننمايد. بر شما باد به جد و كوشش و آمادگى و مهيا شدن و، از آنجا كه توشه توان برداشت ،توشه اى برگرفتن . دنيا نفريبدتان ، آنسان ، كه پيشينيانتان را فريفت ، امتهايى كه پيشاز شما بودند و از ميان رفتند. آنان كه دنيا را دوشيدند و دستخوش فريب آن شدند. بسا شبهاو روزها را كه فنا كردند و تازه هاى آن را كهنه نمودند. مساكنشان گورهايشان شد و اموالشانميراث ديگران . چنان بى خردند كه نمى دانند چه كسى بر سر گورشان آمده يا چه كسىبرايشان زارى مى كند يا چه كسى ندايشان مى دهد و پاسخ گفتن نتوانند. پس از دنيا حذر كنيد.دنيا مغرور كننده و فريبنده است . نيرنگ باز است . به دستى مى دهد و به دستى منع مى كند.به دستى بر تن شما جامه مى پوشد و به دستى جامه از تنتان به در مى كند. آسودگيش بردوام نيست و رنجهايش را پايان نباشد و بلايش را آرامش نيست . از اين خطبه (در صفت زاهدان ): قومى بودند به ظاهر از مردم دنيا و حال آنكه ، اهل دنيا نبودند. در دنيا چنان زيستند كه گويىنه از مردم دنيايند. كارهاشان از روى بصيرت بود و از آنچه مى ترسيدند گريختند و بر همپيشى گرفتند. با آنكه در دنيا بودند، در مياناهل آخرت مى گرديدند. مى بينند كه مردم دنيا مرگ اجسادشان را بزرگ مى پندارند و بر آنافسوس مى خورند و آنان مرگ دلهاى زنده شان را بزرگتر مى شمارند.
و من خطبة له ع خَطَبَها بِذِي قارٍ وَ هُوَ مُتَوَجَّهٌ إ لَى الْبَصْرَةِ، ذَكَرَهَا الْواقِدِىٌٍّ فِيكِتابِ الْجَمَلِ:
| فَصَدَعَ بِما اءُمِرَ بِهِ، وَ بَلَّغَ رِسالَةَ رَبِّهِ، فَلَمَّ اللَّهُ بِهِ الصَّدْعَ، وَرَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ، وَ اءَلَّفَبِهِ الشَّمْلَ بَيْنَ ذَوِي الْاءَرْحامِ، بَعْدَ الْعَداوَةِ الْواغِرَةِ فِي الصُّدُورِ، وَ الضَّغائِنِ الْقادِحَةِ فِيالْقُلُوبِ.
خطبه اى از آن حضرت (ع ) در ذوقار ادا فرمود. هنگامى كه به بصره مى رفت . آن راواقدى دركتاب الجمل آورده است :
| آنچه را كه بدان مامور شده بود، بيان فرمود و پيامهاى پروردگارش را به مردم رسانيد.خداوند به وجود او گسيختگيها را به هم پيوست و شكافها را به هم آورد و ميان خويشاوندانپس از آنكه سينه هايشان از كينه انباشته بود و آتش دشمنى در دلهايشان زبانه مى كشيد،دوستى افكند.
و من كلام له ع كَلَّمَ بِهِ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ زَمَعَةَ وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِهِ، وَذلِكَ اءَنَّهُ قَدِمَ عَلَيْهِ فِيخِلافَتِهِيَطْلُبُ مِنْهُ مالا،ً فَقَالَ ع :
| إ نَّ هذَا الْمالَ لَيْسَ لِي وَ لا لَكَ، وَ إِنَّما هُوَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِينَ وَ جَلَبُ اءَسْيافِهِمْ، فَإ نْ شَرِكْتَهُمْفِي حَرْبِهِمْ كانَ لَكَ مِثْلُ حَظِّهِمْ وَ إِلا فَجَناةُ اءَيْدِيهِمْ لا تَكُونُ لِغَيْرِ اءَفْواهِهِمْ.
سخنى از آن حضرت (ع ). به عبد الله بن زمعه فرمود و او از شيعيانش بود. در ايامخلافتشنزد او آمد و مالى طلبيد و على (ع ) در پاسخش چنين فرمود:
| اين مال نه از آن من است و نه از آن تو، غنيمت جنگى همه مسلمانان است اندوخته اى كهشمشيرهايشان اندوخته . اگر با ايشان در كارزار شركت كنى تو را نيز بهره اى است همانندايشان و گرنه ، چيزى كه دست آنها چيده است طعمه دهان ديگران نخواهد شد.
اءَلا وَ إِنَّ اللِّسانَ بَضْعَةٌ مِنَ الْإِنْسانِ، فَلا يُسْعِدُهُ الْقَوْلُ إ ذَا امْتَنَعَ، وَ لا يُمْهِلُهُ النُّطْقُ إ ذَااتَّسَعَ، وَ إِنَّا لَاءُمَراءُ الْكَلامِ، وَ فِينا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَ عَلَيْنا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ. وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ اءَنَّكُمْ فِي زَمانٍ الْقائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ اللِّسانُ عَنِ الصِّدْقِكَلِيلٌ، وَ اللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ، اءَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى الْإِدْهانِ،فَتاهُمْ عارِمٌ، وَ شائِبُهُمْ آثِمٌ، وَ عالِمُهُمْ مُنافِقٌ، وَ قارِئُهُمْ مُماذِقٌ، لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ، وَ لايَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ.
زبان پاره اى است از انسان . اگر آدمى را ياراى سخن گفتن نباشد، زبان او را سخنگو نكند. وسخن به زبان مهلت درنگ ندهد، اگر آدمى به سخن گفتن توانا باشد. ما اميران سخنيم ، سخن در ما ريشه دارد و شاخه هايش بر سر ما سايه افكنده . بدانيد، خدايتانرحمت كناد، شما در زمانى هستيد كه حقگويان در آن اندك اند و زبانها در گفتن راست ناتوان وجويندگان حق بيمقدارند. مردم اين زمان به نافرمانى از خدا كمر بسته اند (واهل سازش و مماشات در كارهاى خلاف اند). جوانانشان بدخويند و پيرانشان گنهكارند وعالمانشان منافق اند و قاريانشان سودجوى و چاپلوس اند. خردان بزرگان را ارج نمى نهند وتوانگران بينوايان را يارى نمى رسانند.
و من كلام له ع رَوى ذِعْلَبٌ الْيَمانِيُّ عَنْ اءَحْمَدَ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ يَزِيدَ عَنْمالِكِ بْنِدِحْيَةَ قالَ: كُنَّا عِنْدَ اءَمِيرِ الْمُؤْمنِيِنَ ع وَ قَدْ ذُكِرَ عِنْدَهُ اخْتِلافُ النَّاسِ،فَقَالَ:
| إِنَّما فَرَّقَ بَيْنَهُمْ مَبادِئُ طِينِهِمْ، وَ ذلِكَ اءَنَّهُمْ كانُوا فِلْقَةً مِنْ سَبَخِ اءَرْضٍ وَ عَذْبِها، وَ حَزْنِتُرْبَةٍ وَ سَهْلِها، فَهُمْ عَلَى حَسَبِ قُرْبِ اءَرْضِهِمْ يَتَقارَبُونَ، وَ عَلَى قَدْرِ اخْتِلافِهايَتَفاوَتُونَ: فَتامُّ الرُّواءِ ناقِصُ الْعَقْلِ، وَ مادُّ الْقامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّةِ، وَ زاكِي الْعَمَلِ قَبِيحُالْمَنْظَرِ، وَ قَرِيبُ الْقَعْرِ بَعِيدُ السَّبْرِ، وَ مَعْرُوفُ الضَّرِيبَةِ مُنْكَرُ الْجَلِيبَةِ، وَ تائِهُ الْقَلْبِمُتَفَرِّقُ اللُّبِّ، وَ طَلِيقُ اللِّسانِ حَدِيدُ الْجَنانِ.
سخنى از آن حضرت (ع ). ذعلب يمانى از احمد بن قتيبه از عبد الله بن يزيد از مالك بن دحيهروايت مى كند كه گفت ما نزد اميرالمؤ منين (ع ) بوديم . در آنجا از اختلاف مردم سخن رفت و آنحضرت فرمود:
| سرشت و طينت مردم است كه آنها را از هم جدا مى كند. زيرا از قطعه زمينى به وجود آمده اند كهشور يا شيرين يا سخت يا نرم بوده است . پس بر حسب نزديك بودن زمينشان به يكديگرنزديك اند و بر حسب اختلاف زمينهاشان از يكديگر متفاوت . نيكو منظرى است كم خرد،بلندبالايى است ، كوتاه همت ، نيكوكردارى است زشت روى ، كوتاه قامتى است دورانديش ، نيكوسرشتى است كه خود را به راه بد افكنده . سرگشتهدل است و پراكنده ذهن ، گشاده زبان است و بينا درون .
| نهج البلاغه - خطبه هاي حضرت عليه السلام | |
| |