بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نقش امامت در زندگی انسانها, سید حمید فتاحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     EMAMAT01 -
     EMAMAT02 -
     EMAMAT03 -
     EMAMAT04 -
     EMAMAT05 -
     EMAMAT06 -
     EMAMAT07 -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدّمة 
موضوع : امامت  
در يك نگاه به جهان هستى حقائقى را پيدا مى كنيم از جمله آنها نظم خاصى است كه تمامعالم هستى را در برگرفته است و هر مخلوقى در جايگاه و قرارگاه خودش بر طبق نظامآفرينش بحركت خويش ادامه مى دهد و از ابتداى خلقت بر همان نظم استوار بوده و خلائق وموجودات از منافع لازم آن بر خوردار مى باشند اين همه بركت در كائنات مديون نظمىاست كه ناظم و خالق يكتا در آنها قرار داده است و اساسا فلسفه آفرينش از همين نظممعنى مى گيرد كه مهمترين دليل بر وجود خالق و ناظم است .
در آسمان نيلگون وجود خورشيد را مى بينيم كه سحرگاهان با آرامى و محبت موجوداتزنده را بيدار مى كند و با حرارت و نورى كه مناسب زمان صبح و انتهاى استراحت شبانهمخلوقات است خود را نشان مى دهد و در تربيت و پرورش آنها كمترين خيانت و بى توجهىبخود راه نمى دهد و برطبق نظام هستى به وظائف محوّلهعمل مى كند بتدريج كار آفتاب از كره زمين به پايان مى رسد و كم كم ستارگان باچشمك هاى شيرين خود جلب توجه مى كنند و هركدام براى خود يك عالَم و روزگارى دارندبعد نوبت به ماه مى رسد و او هم در مدار خويش بكار خود ادامه مى دهد و باجزر و مدّدرياها آبيارى هاى لازم را انجام مى دهد.
وقتى كه نظم موجود را در منظومه شمسى و يا در كُلّ جهان هستى مى بينيم به ناظم وخالق عالِم و مدير و حكيم ، ايمان پيدا مى كنيم خداىمتعال كه براى آفتاب و ماه و ستارگان و ساير مخلوقات نظمى قرار داده تا آنها درسايه همان نظم زمينه هاى سالم زندگى را فراهم سازند آيا براى پيشرفت وكمال موجودى بنام ((انسان )) كه با قدرت عقل و انتخاب مُزيّن ساخته نظمى قرار ندادهاست ؟ آيا مى توان در افعال خداى سبحان چنين تصورى را بخود راه داد كه او بر تمامجهان هستى از بزرگترين كهكشانها گرفته تا اندرون ((اَتُمْ)) نظم وقانونى معين كردهليكن شيوه زندگى بشر را در رسيدن به كمال و معرفت بى نظم قرار داده و بهعبارتى بخود آنها تفويض نموده است ؟ چگونه براى جمادات و نباتات حتى به سيستمرشد جسمانى انسان توجه شده و آنها را در يك مدار منظم قرار داده است تا جائيكه اگر درفعل و انفعالات وجود آدمى مشكل يا مانعى پيدا شود فورا به مركز وجود كه [قلب انساناست ] مراجعه مى كند و با سرعت تمام به حلمشكل اقدام مى شود و اين حقيقتى است كه همگان با زبانحال و قال بدان اعتراف دارند كه در سيستم خون رسانى يا سوخت و ساز بدن نظم فوقالعاده اى وجود دارد حتى اگر سيستم گيرنده يا دوربين بدن [چشم و گوش ] از درك چيزىعاجز شوند فورا به [(1) قلب كه مركز ادراكات وجود است ] رجوع مى كنند ومشكل بر طرف مى شود.
مناظره شنيدنى 
مردى بنام [عمرو بن عبيد] روزها با شاگردانش در مسجد بصره مى نشست و در باره [امامت ]بحث و گفتگو مى كرد و هدفش اين بود كه عقيده شيعه را در مورد امامت تخطئه كند.
يكى از شاگردان حضرت امام صادق عليه السلام [بنام هُشام بن حكم ] بعد از شنيدنمحتوى جلسه وارد مسجد شد و در نزديك عمرو بن عبيد قرار گرفت به او گفت : اى مرددانشمند من شخص غريبى هستم اجازه مى دهى از شماسئوال كنم ؟
گفت آرى : گفتم آيا شما چشم داريد؟ گفت اى فرزند چيزى را كه مى بينى چراسئوال مى كنى اين چه سئوالى است ؟
گفت سئوالات من از اين قبيل است لطفا با حوصله جواب دهيد.
عمرو گفت : سئوال كن هر چند سئوالات تو احمقانه است .
گفت آيا شما چشم داريد؟ گفت آرى .
س چكارى با آن انجام مى دهى ؟
ج رنگها و اشخاص را مى بينم .
س آيا بينى دارى ؟
ج آرى .
س با آن چه مى كنيد؟
ج بويها را بوسيله آن استشمام مى كنم .
س آيا دهان داريد؟
ج آرى .
س با آن چه مى كنيد؟
ج طعم خوردنى ها و آشاميدنيها را مى چَشم .
س زبان داريد؟
ج آرى .
س با آن چه مى كنيد؟
ج سخن مى گويم .
س گوش داريد؟
ج آرى .
س با آن چكار مى كنيد؟
ج صداها را مى شنوم ...... در آخر سئوال كرد:
س آيا قلب داريد؟
ج آرى .
س با آن چكارى انجام مى دهيد؟
ج آنچه بر اعضايم مى گذرد تشخيص مى دهم .
س آيا اعضاء وقتى سالم هستند چه نيازى به قلب دارند؟
گفت : اى فرزند، هرگاه اعضاء در باره چيزى از وظائف بدن ترديد كند مثلا يكى ازقواى پنجگانه انسان : قوّه بينائى يا بويائى و .... در انجام وظائف خود ترديد كند بهمركز كشور بدن [يعنى قلب ] رجوع مى كند و به فرمان قلب گردن مى نهد و در كارخود يقين پيدا نموده ترديدش برطرف مى شود.
س بنابراين قلب براى اداره امور بدن انسان لازم است وگرنه اين اعضاء نمى تواننددرست انجام وظيفه كنند اين طور نيست ؟!
گفت : آرى چنين است .
س : اى مرد دانشمند خداوند عالم بدن كوچك تو را بهحال خود نگذاشته بلكه براى انجام وظيفه اعضاء و اداره امور آن ، پيشوائى قرار داده كهنظم وجود را با برطرف كردن اشكالات و ترديدهاى اعضاء حفظ كند ولى چگونهبندگانش را به حال خود مى گذارد كه هميشه بدون نظم در حيرت و شك و اختلافاتبسر برند وبراى آنها الگو و معيار و پيشوائى تعيين ننموده است تا در مقام شكوانحراف از مدار زندگى بدان رجوع كنند؟!
در اين هنگام [عمرو بن عبيد] سر به زير انداخت و بعد از سكوت عميقى سر برداشت وپرسيد: تو هشام نيستى ؟! گفت : نه ، گفت با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ گفت نه .
پرسيد: تو اهلكجائى ؟
ج از مردم كوفه هستم .
گفت : پس قطعا تو همان هشام هستى ، اين را گفت مرا طلبيد و در آغوش گرفت و نزد خودنشانيد تا موقعى كه نشسته بودم ديگر سخنى نگفت .(2)
و اگر مقام و جايگاه [امامت ] درست معنى شود مركز نظم و اداره امور زندگى جامعه انسانىمى باشد و نظام اُمَّت بر آن وابسته است و براى درك همين معنى به سخنان معصومين عليهمالسلام مراجعه مى كنيم :
1 قال على عليه السلام : .... و الاِمامَةَ نِظاما للا مة و الطّاعة تَعْظيماللاِمامَةِ.(3)
ترجمه : خداى سبحان امامت را جهت آرامش ونظم مردم و طاعت و پيروى او را براىبزرگ شمردن مقام امامت ، قرار داده است .
2 در خطبه شقيقيه مى فرمايد: ((اَنَّ مَحَلىّ منها مَحَلّ القُطْبِ مِنَ الرَّحى))(4)
ترجمه : همانا مقام و منزلت من در امور خلافت ، بمشابه ميله آهنين آسياب براى درستو منظم چرخاندن سنگ هاى آن مى باشد.
حضرت امير عليه السلام با يك مثال ساده و روشن همگان را به موقعيّت والا ى امامت درتنظيم امورات زندگى مردم ، آشنا مى كند همانطور كه سنگ هاى آسياب درتبديل كردن گندم به آرد، به يك نظم مخصوص نيازمند هستند و اگر كوچكترين بىنظمى در گردش و چرخش آنها ايجاد شود نمى توانند آرد سالمىتحويل دهند و آن نظمى كه اين همه فوائد بهدنبال دارد از همان ميله قوى و محكمى كه در وسط آنها واقع شده است سر چشمه مى گيرد.
نظم امورات جامعه انسانى به پيشوايان معصوم عليهم السلام وابسته است و از اولينروز خلقت نوع بشر، اين واقعيّت خودش را نشان داده كه جامعه انسانى را الگو و معيارونظم دهنده بايد باشد و اين يك مقام و منصب الهى است كه پروردگار عالم آن را در وجوداشخاص لايق و سزاوار قرار داده است و اين حقيقت در بينش توحيدى ، ضرورت و لازمهزندگى را مصداق است اولين فردى كه بر كره خاكى قدم نهاده به عنوان پيامبر الهىمعرّفى شد و مقام امامت همان مقام انبياء است و به عبارت ديگر امامت و نبوت همان منصب الهىاست و هيچ تفاوتى از هم ندارند مگر از جهت وظائف و كيفيت اجراء از يك ديگر جدا مى شوند.
يعنى نگهدارنده قوانين آسمانى در روى زمين امامت است و بوسيله آنها تمامى دستوراتالهى در ميان انسانها پياده مى شود.
نتيجه مقدّمه : در جهان هستى نظام واحدى وجود دارد كه حقيقت بينش توحيدى را معنىمى كند و به بركت همين نظم ، تمامى مخلوقات اعم از خورشيد و ماه و ستارگان و جماداتو نباتات و و... در مدار خاصّى كه خالق يكتا براى آنها قرار داده است به حركت خويشادامه داده و فوائد لازم را در اختيار نيازمندان قرار مى دهند وقتى كه نظم در ميان خلائق ،زمينه هاى رشد و كمال را بوجود مى آورد انسانى كهگُل سر سَبد مخلوقات الهى است با كدام نظم و در چه مدارى بايد حركت كند تا بهترينترقيات و كمالات را در خود پديد آورد؟
خداى متعال پيشوايان معصوم را در منصب رسالت و نبوّت و امامت براى ايجاد نظم ورساندن جامعه انسانى به مقام تعالى و كمال مبعوث فرموده است و اجمالا با جايگاه امامتدر فرهنگ اسلامى آشنا شديم ودر قرآن مقام [امامت ] بعنوان عهد و مسئوليت الهى معنى شدهاست وقتى كه خداى متعال به حضرت ابراهيم عليه السلام بالاترين مقام و منصب را عنايتكرد چنين فرمود:
((قالَ انّى جاعِلْكَ للنّاس اِماما قالَ و مِن ذُريَّتىقال لاَيَنالُ عَهْدى الظّالميّن )).(5)
(خداوند) باو فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ابراهيم گفت از دودمان من [نيزامامانى قرار بده .] خداوند فرمود پيمان من [مقام امامت ] به ستمكاران نمى رسد [تنها ازفرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند] .
((فرق نبوت و رسالت و امامت  
1 مقام نبوت
همانطور كه در بيان احاديث آمده است نبوت يعنى دريافت وحى از خداوند و ابلاغ بديگران.
بنابراين نبى كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آن چه را بوسيله وحى دريافتمى دارد چنانچه از او بخواهند در اختيار آنها قرار مى دهد.
2 مقام رسالت
يعنى مقام تبليغ و نشر احكام خداوند، و تربيت نفوس از طريق تعليم است بنابراينرسول كسى است كه در حوزه ماءموريت خود با تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اىبراى دعوت مردم بسوى خداوند و ابلاغ دعوت او استفاده كند.
3 مقام امامت
يعنى رهبر و پيشوائى و زمامدارى خلق و در واقع امام كسى است : كه باتشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم سعى مى كند احكام خداوند عملا اجرا وپياده گردد.
بعبارت ديگر: وظيفه امام ايصال به مطلوب است ولى مقامرسول ارائه طريق مى باشد ناگفته پيداست كه بسيارى از پيامبران خدا مانند پيغمبراسلام صلى الله عليه و آله هر سه مقام را دارا بودند و مقام امامت در مفهوم خودش ‍ عبارتاست از: تحقق بخشيدن به برنامه هاى دينى اعم از حكومت به معنى وسيع و اجراى حدود واحكام خدا، و هم چنين تربيت وپرورش نفوس در جهت ((ظاهر)) و ((باطن )) و اين مقام از دو مقاممذكور [رسالت و نبوت ] بالاتر است .
زيرا مقام نبوت و رسالت تنها خبردادن از ناحيه خدا و ابلاغ فرمان او و بشارتها و انذاراست اما در مورد [امامت ] همه اينها وجود دارد باضافه اجراى احكام و تربيت نفوس از نظرظاهر و باطن مى باشد.
بنابراين مقام امامت بالاترين و عاليترين منصب الهى است كه بعد از يك سلسله شايستگىها اعطاء مى گردد و حضرت ابراهيم عليه السلام بعد از يك سلسله شايستگى ها كه دربرابر امتحانات الهى از خود نشان داد و مقام يقين خويش را نسبت به خالقمتعال بحد مطلوب رساند اين منصب الهى باو اعطاء گرديد.
اولين شخصيتى كه بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شايستگى مقام امامت را پيداكرد حضرت على عليه السلام بود و احاديث زيادى وجود دارد مبنى براينكه آن بزرگواربعد از رسولخدا حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله از تمامى پيامبران پيشينافضل و اعلم است و حتى ايمان به ولايت او از اهداف بعثت انبياء بشمار مى رود.
در تفسير آيه : وَ اساءل من اَرْسلنا من قبلك من رسلنا...(6) ابونعيم الحافظاز بزرگان اهل سُنّت از رسولخدا صلى الله عليه و آلهنقل مى كند كه فرمود: وقتى كه به معراج رفتم خداىمتعال روح تمامى انبياء را در اطراف من جمع نمود و خطاب بمن كرد كه از آنهاسئوال كن براى چه هدفى آنها را مبعوث كرده ام و من ازآنها پرسيدم و همگى گفتند:
((على شهاده اَن لا اله الاّ الله و الاقرار بنبوَّتك والولاية لعلى بنابيطالبّ))(7)
براى شهادت و گواهى بريگانگى خدا و اقرار به نبوت تو و به داشتن اعتقاد بولايتعلى بن ابيطالب مبعوث شده ايم مقام ((امامت )) داراى مراتبى است همانطور كه نورداراىدرجات مختلفى است و مى دانيم از نظر اثرات تربيتى مثلا نور ماه بانور خورشيد درتربيت گياهان قابل مقايسه نيست چه مانعى دارد كه مرحله امامت در وجود حضرت على عليهالسلام كاملتر از مراحلى باشد كه در پيامبران پيشين بوده است و همين امر سبب برترىمقام او گردد.
اتفاقا اصل تكامل نيز همين اقتضاء را دارد كه هميشه كسانيكه بعد مى آيند از آنان كه درگذشته بوده اند كاملتر باشند.
و در اين زمينه روايات زيادى از عامه و خاصه وارد شده كه بعدا اشاره خواهد شد اصلىترين موضوع در مقدمه نظم بود و خدائى كه درميان مخلوقات خود نظم را برپا ساختهچگونه انسان را بدون نظم به سرخود واگذارد و موجودى بنام انسان را كهباعقل و شعور مزّين ساخته قطعا براى امورات او، اعم از مادّى و معنوى نظم خاصّى را معينفرموده و اين حقيقت در لسان حديث و آيات قرآن بطور واضح بيان شده است و در خطبهشريف حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) كه بعد از وفات رسولخدا صلى الله عليه وآله در ميان جمع كثيرى ايراد گرديد چنين آمده است : ((وطاعَتَنا نظاما لِلملّةِ، و اِمامتَنااَمانا مِنَ الفُرِقة ...))(8)
((خداى متعال ، اطاعت ما را باعث نظام ملت اسلام ، و امامت مارا امان از تفرقه و پراكندگى ،قرار داده است )).
اطاعت و پيروى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى چهارده معصوم عليهم السلاميگانه راه براى ايجاد نظم ويك پارچه گى در ميان جامعه اسلامى از ناحيه خداى سبحانمعيّن شده است كمترين بى اعتنائى به مقام شامخ امامت ، به معناى انحراف و تخلف از نظامتوحيدى مى باشد و بدنبال خود ضرر و زيانهاى جبران ناپذيرى دارد زيرا منصب امامتبيان كننده حقيقت ولايت خدا است و هيچ تفاوتى در ميان ولايت خدا و ولايت يا اطاعت امامانمعصوم عليه السلام وجود ندارد چون در اينجا دو ولايت كه در عرض هم باشند وجود نداردبلكه همان ولايت خداست كه در وجود اشخاص لايق و شايسته اى كه تنها پروردگار عالممى تواند آنها را تشخيص دهد قرار گرفته و حتى حديث شريف ثقلين كه از زبان مباركرسول اكرم صلى الله عليه و آله بيان شده است همين واقعيت را توضيح مى دهد باينمعنى كه اهل بيت عليه السلام و قرآن يك واقعيّت هستند قرآن مصداققول و كلام خدا است لكن اهل بيت عليه السلام مصداق عملى آيات خدا مى باشند و ازهم جداشدنى نيستند نبى اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
((انّى تارك فيكم الثقَّلينَ كتاب اللّه و عترتىاهل بيتى لَنْ يَفْتَرقا حتى يَردا عَلىَّ الحوض )).(9)
من درميان شما دو امانت سنگين گذاشتم كتاب خدا (قرآن ) و عترتواهل بيتم [حضرت على و فاطمه بايازده امام معصوم (صلوات عليهم اجمعين )] كه از هم جدانمى شوند تا در قيامت برمن وارد شوند.
گروهى كه در باره امامت دعا وى غير معقول و غير منطقى به راه انداخته و اين مقام رفيع ومنصب الهى را در اختيار كسانى كه كوچكترين آگاهى از توحيد و اسرار آن ندارند قرار مىدهند سخت در اشتباه هستند براى اينكه انسان قبل از هر چيز، بايد توان وقدرت درك خويشرا محاسبه كند چون به اندازه آن مى تواند در كارها پيشروى داشته باشد مقام امامتى كهدر تصّور بشر نمى گنجد و او را كمترين توان براى دركش نيست چگونه و در چهشرائطى مى تواند خود و يا ديگران را كانديداى اين مسند الهى و يا مقام الهى معرّفىنمايد در اينجا به سخنان گُهربار حضرت امام رضا عليه السلام در تعريف مقام امامت مىپردازيم تا درك اين منصب الهى و تشخيص دادن شايستگان آن براى همگان روشن شود اميداست ، همواره با توفيق الهى و توجّهات ائمه هدى عليهم السلام اين مهمّ راتحويل علاقمندان داده تا از بركت اين خاندان عصمت و طهارت عليه السلام مستفيض شويمانشاءالله .
سيد حميد فتاحى اول ذى الحجه 1414
مصادف با 24/2/1373
فصل اوّل : امامت و امام از ديدگاه امام على بن موسى الرّضا عليه السلام 
يادآورى : مطلبى كه به حول و قدرت خداى سبحان آغاز مى كنم عبارت است از فرمايشاتحضرت ثامن الحجج امام رضا عليه السلام در باره اوصاف امام وتعريف منصب امامت مىباشد آن بزرگوار هنگامى كه وارد شهر مَرْو شد مردم در مسجد جامع آن شهر اجتماع كردهبودند و در مورد امامت بحث مى نمودند و چون توان مردم از درك آن محدود و خيلى ناچيز استباهم به اختلاف و مشاجره پرداختند شخصى بنام عبدالعزيز بن مسلم خدمت امام رضا عليهالسلام رسيد و جريان را نقل كرد حضرت بعد از تَبسّم و لبخند مطالب ارزشمندى دراين مورد بيان فرمود كه بتدريج مطرح نموده و به شرح آن پرداخت خواهيم كرد.
و اين مطلب در كتابهاى روائى مانند: تحف العقول صفحه 513 واصول كافى ج 1/198 معانى الاخبار ص 96 و عيون اخبار الرّضا عليه السلام ج 1 ص216 و امالى صدوق رحمه الله مجلس ص 97 واكمال الصدوق رحمه الله ص 675 آمده است و ما متناسب بانقل كتاب شريف تحف العقول به بيان مطلب پرداخته ايم و علاقمندان مى توانند بهمنابع مذكور مراجعه نمايند.
قال الرّضا عليه السلام : ياعبدالعزيزجهل القوم و خدعوا عن اديانهم ، اِنَّ اللّه عزوجل لم يقبض نَبيّه صلى الله عليه وآله حتى اكمَلَ لَهُ الدّين ، و انزل عليه القرآن فيه تبيانكُل شى ء و بيَّنَ فيه الحلال و الحرام و الحدود و الاحكام و جميع ما يحتاج اليه النّاسجملا.
فقال : ((عزوجّل ما فرطنا فى الكتاب من شيى ))(10)

ترجمه : حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: اى عبدالعزيز، مردم جاهلند و دردينشان فريب خورده اند خداى عزوجّل قبل از مرگ پيامبرش صلى الله عليه و آله دينش راكامل نمود و قرآن را بر او نازل كرد و در آن همه چيز را بيان نموده است و تمامىدستورات اعم از حلال و حرام ، حدود و احكام و همه احتياجات مردم درآن بيان شده است تاجائيكه فرمود: ما در قرآن از هيچ چيز فرو گذار نكرديم .(11)
و در حجة الوداع كه مصادف با اواخر عمر شريف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بودآيه شريفه : ((اَليَوم اَكْملتُ لَكُم دينَكَم و اَتْمَمَتُ عَليكُمْ نِعْمَتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَدينا))(12) نازل فرمود.
((امروز [روز غديرخم ] دين را به شما كامل كردم و نعمت خويش را بر شماتكميل و تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين هميشگى شما پذيرفتم )).
شاءن نزول آيه و روز اكمال دين
مطابق آراء و عقائد مفسّران و مورّخان در اواخر عمر شريف رسولخدا صلى الله عليه و آلهكه از مراسم حج بر مى گشتند در محيطى بنام [غدير خُمّ] دستور دادند تمامى مسلمانانىكه با او از سفر حج مى آمدند توقف كنند و آنمحل براى مسافران جايگاه استراحت نبود كه در بين راه در آنجا توقف كنند و علت توقفتاكيد شديد خداى متعال بود مبنى بر اينكه بايد در اين مكان على بن ابيطالب عليهالسلام را به جانشينى خود منصوب نموده و مقام امامت وى را براى مردم بيان نمائى و چوناكثر حُجاج از شهرهاى متعددى بودند و هر كس بعد از طى مسافتى از هم جدا شده و به وطنخود خواهند رفت لذا دستور الهى رسيد بايد مقام ولايت و امامت آن حضرت براى تمامىمسلمانان ابلاغ شود وكسى را عُذرى در اين مورد باقى نماند و با آياتى : يا اَيُّهاالرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنْزِلَ اليكَ مِنْ رَبِّك وَ اِنْ لَمْتَفْعل فَما بَلَّغْتَ رَسالَتَه وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَالنّاس .(13)
اى پيامبر، آنچه از پروردگار تو برايت نازل شده است بر مردم ابلاغ كن و اگر اينكاررا انجام ندهى رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از [خطرات و توطئه هاى ] مردمحفظ خواهد كرد.
مردم از حركت باز ايستاده و به دور پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع كردند و حضرتدستور داد يك جايگاهى از پالان شتران به شكل منبر درست كردند و رسولخدا صلى اللهعليه و آله در بالاى آن قرار گرفت وحضرت على عليه السلام را بر بالاى منبر طلبيدو درسمت راست خود قرار داد و خطبه مفصّلى مبنى برحمد وثناى الهى و مواعظ بليغ بيانفرمود و مردم را از خبر وفاتش آگاه كرد كه اى مسلمانان : من ازميان شما خواهم رفتودارفانى را وداع مى كنم ليكن براى سعادت و خوشبختى خودتان از قرآن و عترت جدانشويد زيرا اين دو از هم جدا نمى شوند دست حضرت امير عليه السلام را گرفت وفرمود: مَنْ كُنْتُ مولاه فهذا عَلىُّ مولاه ...(14)
به هركسى كه من مولا و رهبر هستم بعد از من على ابن ابى 0طالب عليه السلام مولا ورهبر اوست خدايا دوستدار كسانى باش كه اورا دوست داشته باشند ودشمن دار كسانى راكه با او دشمنى و عداوت كنند.
و مرحوم حاج شيخ محمد حسين عزوى نخجوانى معروف به كمپانى رحمه الله مطلب را بهنظم آورده .

بهر كه مولا منم على است مولاى او

نسخه آسماء منم على است طغراى او

سرّمعمّا منم على مجلاى او

محيط انشاء منم على مدار ومدير

طور تجلّى منم سينه سينا على است

سرّ اَنَاالله منم آيت كبرى على است

دُرّه بيضا منم لؤ لؤ لالا على است

شافع عقبى منم على مشار و مشير

رسولخدا صلى الله عليه و آله در خيمه نشست و دستور داد در خيمه جداگانه اى حضرتعلى عليه السلام باشد تا مسلمانان همگى با او بيعت كنند ودسته دسته يا گروه گروهمى رفتند وآن بزرگوار را تهنيت گفته و بيعت مى كردند و پيامبر اسلام صلى الله عليهو آله دستور فرمود: كه بعد از اين وقتى خواستيد به ايشان سلام دهيد با لقب [يااميرالمؤ منين ] سلام كنيد.(15)
عمر بن خطّاب ازهمه پيش قدم شد وبا جملات [بَخٍّ بَخٍّ لك يا على اَصبَحتَ مولاىَ وَ مَوْلا كُلّمؤ منٍ و مُؤ منةٍ] و قيل لعمر انّكَ تصنع بِعَلّىٍ شَيئا لا تصنعه باحدِ فى الصحابة ؟قال : انه مُولاى .(16)
يعنى : بَهْ بَهْ از براى تو ياعلى و گوارا باد تو را، كه براى من وتمامى مؤ منان اعم اززن و مرد مولا و رهبر شدى ، كسى به عمر گفت تو درمقابل حضرت على عليه السلام اعمالى انجام مى دهى كه به هيچ يك از صحابه چنيناحترامى نكرده اى در جواب گفت : او رهبر و پيشواى من است .
بعد از اتمام مراسم آيه اكمالنازل شد و معنى آن تاييد كامل داستان غدير است كه پروردگار عالم با تعابير زيبا ودلنشين مى فرمايد:
((اليوم اكملتُ لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا))(17)
كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: الله اكبر الله اكبر علىاكمال الدين واتمام النعمة و رضى الرّب برسالتى والولاية لعلى من بعدى : خداوندبزرگ است همان خدائى كه آئين خود را كامل ونعت خود را برما تمام كرد و از نبوتورسالت من و ولايت على عليه السلام پس از من راضى وخوشنود گشت .
اسناد و مدارك غديرخم 
اين موضوع همانطور كه نقل شد در زبان مورّخين و مفسرين و اُدباء و شعراء و محدثينوامثال ذلك تا حدّى مشهور بود كه مى توان دعوى تواتر نمود يعنى موضوعى كه درروز غديرخم در شاءن نزول آيات مذكور، كه همان امامت و ولايت حضرت على عليه السلامبود بصورت يك مطلب قطعى و مُسلّم است و تاآنجا كه نويسنده محقق ((علامّه امينى رحمهالله در كتاب شريف الغدير)) حديث غدير را از (110) نفر از صحابه و ياران پيامبر وبا اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از (360) دانشمند و كتاب معروف اسلامىنقل كرده است كه نشان حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات متواتر است و اگر كسىدر تواتر اين روايت شك وترديد كند بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواندبپذيرد.
قال الرضا عليه السلام :
و انزل فى حجة الوداع و هو آخر عمره صلى الله عليه و آله اليوم اكملت لكم دينكمواَتْمَمْتُ عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا و امر الامام من تمام الدين ...(18)
در ادامه سخنانش فرمود: خداوند در آخرين حجّ [حجة الوداع ] و آن در اواخر عمر شريفش بودآيه شريفه را نازل فرمود كه امروز [غديرخم ] دين را براى شماكامل و نعمت را براى شما تمام ، و اسلام را بعنوان دين و آئين براى شما پسنديدم و دراين آيه امر امامت تكميل كننده دين معرفى شده است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حيات خويش تمام دستورات وآموزشهاى دينى را برپيروان واُمّت خويش بيان فرمود و راهها را در فراگرفتن روشن ساخت وامت را در مسير حقّو براه راست قرار داد و حضرت على عليه السلام را به عنوان راهنما و رهبر و امام براىآنها معرّفى كرد و به تمامى نيازمنديهاى مسلمين از كوچك يا بزرگ توجه داشت وآنها رابطور كامل روشن نمود.
فَمَنْ زَعَم اَنَّ اللّه لم يَكْمِل دينَهُ فَقدرَدَّ كتابَ اللّه وَ مَنْ رَدَّ كِتابَ اللّهِ...(19)
هركس تصور كند كه خداوند سبحان دين خود را ناقص قرار داده در حقيت كتاب خدا را ردنموده و هر كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است آيا مردم مقام و منزلت امامت و جايگاه آن را درميان امت اسلامى مى شناسند تا بتوانند آن را انتخاب كنند؟
نكاتى كه در بيان امام عليه السلام آمدهقابل توجه و دقت است :
1 امامت و تكميل دين 2 قرار دادن مردم در مسير حق 3 درك مقام امام ، موضوعات سه گانهلازم است مقدارى توضيح داده شود تا مطلب بطوركامل خودش را نشان دهد زيرا بهترين راه در استدلال و هم چنين در پذيرفتن مطلبى ،شناساندن آن مى باشد و تعريف يا شناساندن گاهى از راهدليل عقلى وگاهى از طريق نقلى و در مواردى با مراجعه بوجدان ممكن است وقتى از طرقسه گانه در فهم مطلبى استفاده كنم چندين مسئله براى انسان حَلّ مى شود ابتداء خودموضوع شناخته شده و حوزه فعاليت فكر آدمى معين مى شود ثانيا توان و قدرت دركفرد نسبت به آن مشخص خواهد شد باين معنى كه او تاچه اندازه مى تواند مطلب را درككند و با قبول ناتوانى درك خويش نقص را بخود نسبت دهد حالا به توضيح مطالب سهگانه برمبناى دلايل سه گانه مى پردازيم .
امامت وتكميل دين 
كلمه دين در لسان وحى بطور صريح آمده است و در آيات قرآنى و يا احاديث پيشواياندينى حقيقت خودش را معنى كرده است وآن عبارت است از آئين و راه و روشى كه برمبناىرضاى خداوند بوده باشد درلغت معناى دين يعنى جزاء وپاداش و طاعت است ليكن به يكاعتبارى اطاعت وتسليم شريعت شدن را گويند و همين مفهوم را كلام الهى چنين بيان مىكند.(20)
((اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِاَلاِْسْلام ))(21) به تحقيق معنى دين در پيشگاه الهى همان تسليمشدن مى باشد.
معنائى كه از دين در تمام آزمنه تاريخ مدّنظر قرار گرفته اين است كه آدمى خود راتسليم دستورات الهى كند و از صميم دل برآن پايبند باشد و اين موضوع اهداف تمامىپيامبران و رسولان عليه السلام الهى را تشكيل مى دهد كه هدف ازارسال رسل وانزال كتابهاى آسمانى آگاه ساختن بشر به خداىمتعال وتسليم شدن در برابر فرمان او مى باشد و در بيان قرآن واژه دين به حالتمفرد آمده است و بصورت اَديان مطرح نشده است و اين نشان مى دهد كه دين از ابتداء تاانتهاء يك مطلب است و تفاوتى در ميان انبياء وجود ندارد بلكه همگان مبلّغ يك نظام و آئينهستند ليكن ظرفيّت انسانها درهر عصر و زمان برنامه هاى دينى را ملاك بود و خداىسبحان به نسبت آمادگى هاى مردم در طول تاريخ تكاليف و وظائف آنها را مشخصّ مىفرمود بهمين جهت مسئله دين از زمان حضرت آدم عليه السلام تا حضرت خاتم صلى اللهعليه و آله يك هدف را تعقيب مى كند وآن اسلام است و معناى اسلام همان تسليم شدن دربرابر فرمان خداوند متعال مى باشد.
قرآن مى فرمايد: ومَنْ اَحسَنُ دينا مِمَّن اَسْلَم وَجْهَهُللّه وَ هُوَمُحسنْ...(22)
و دين و آئين چه كسى بهتر است از آن كسى كه خود را تسليم خدا كند ونيكو كار باشد.
و در آيه ديگر معنى دين را كه همان طاعت است روشن مى كند مى فرمايد:
((لا اكراه فى الدّين ))(23) در اطاعت خدا اكراهى وجود ندارد زيرا طاعت از اخلاص ريشهمى گيرد واخلاص از افعال قلبى است كه هيچ اكراهى واجبارى نمى تواند به آن محيطراه پيدا كند.
بعبارت ديگر: جايگاه نيّت در هركارى قلب آدمى است و هيچ كسى نمى تواند بهحوزه نيّت ديگرى وارد شود و معناى دين از همان توجه و يانيّت قلب شروع مى شود و لذااكراه در آن ميسّر نيست .
و در آيه ديگر مى فرمايد: ((و مَنْ يَبْتَغ غَيرَ الاسلامِ دينا فَلَنْ يُقبَلَ منه ))(24)
هركس غير از اسلام دينى را براى خود انتخاب كند چيزى از او پذيرفته نخواهد شدبنابراين معناى دين همان قوانين و دستورات خداوندى است توسط پيامبران وپيشوايانمعصوم عليه السلام در اختيار جامعه بشرى قرار گرفته است و هدف از آن تسليم شدنانسان در برابر خداست و انبياء در هر عصر وزمان براى همين مقصود مبعوث شده اند و درديدگاه يك خدا شناس آئين و روشهائى كه بوسيله رسولان الهى براى مردم ابلاغ شدههمه از يك منبع سرچشمه مى گيرد و هيچ تفاوتى در ميان آنها وجود ندارد.
بعنوان مثال : يك دانش آموز از دوران ابتدائى وقتى كه در مسير علم و دانش قرار مىگيرد بتدريج آماده گيهاى لازم را براى كسب قاعدهوفرمول هاى بيشتر و دقيق تر پيدا مى كند و متناسب با توان و قدرت خود در هر مرحلهاطلاعاتى را بدست مى آورد تا اينكه به مراحل بالاترى مانند محيط دانشگاه آماده مى شودتمامى اين مراحل براى او يك هدف را مصداق است و آن كسب آگاهيهاى لازم مى باشد بهعبارت ديگر، تمام مراحل علمى يك حركت طولى دارند و انسان خود را در هر شرائطى وارداين مسير مى كند تا به آخرين مدارج آن دست پيدا كند برنامه هاى دينى هم بر همينروال ادامه پيدا مى كنند تا اينكه توسط حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آلهتمام دستورات دينى بطور كامل در اختيار جامعه بشرى قرار گرفت وآن حضرت در مدتبيست و سه سال دين كامل را كه مجموعه قوانين و دستورات خداىمتعال است بطرز روشن بر همگان ابلاغ فرمود و اينكهكمال دين با امامت و ولايت حضرت على بن ابيطالب ويازده فرزند معصومش عليهم السلاماست . يعنى امامت اساس اين قوانين است .
ممكن است در ذهن گروهى چنين سئوالى ايجاد شود كهتكميل دين با امامت است يعنى چه ؟ و دين بدون امامت چگونه ناقص ‍ است ؟
جواب : معنى كمال يعنى حُصول غرض ، هرچيزى كه به مرحله نهائى برسد و هدفلازم از آن حاصل شود يعنى تكميل شده است .(25)
دين همانطور كه معنى شد آئين و دستورات الهى راشامل مى شود و اين دستورات در شعاع وابستگى بشر به خداىمتعال شكل مى گيرد به عبارت ديگر: دين و آئين الهى حقيقتى است كه در ذات انسانآفريده شده و او درهنگام تولدّش آن را با خود دارد و با وجود مربيّان الهى پرورش مىيابد و تمامى تبليغات انبياء و پيشوايان معصوم عليه السلام برمبناى همان سرمايهفطرى دور مى زند و بصورت پرده برداشتن از روى اسرارى كه خالقمتعال در وجود آدمى قرار داده مى باشد و هيچ انسان بيدين بدنيا نيامده بلكه دين درخميرمايه وجودش آفريده شده است و هدف از بعثت انبياء عليه السلام جلوگيرىانحرافات بشر، از آئين فطرى مى باشد و نمى توان گفت كه بعثت پيامبران در جهتمبارزه با بيدينى بوده است چون برمبناى آيات و روايات هر مولودى بر فطرت خداشناسى قدم به عرصه زندگى نهاده است و حضرت امير عليه السلام در اين زمينه مىفرمايد:
((فَبَعثَ فيهم رُسُلَهُ، و واتَرَ اليهم انبيائهُ، ليستاءدوُهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّنِعْمَتهِ و يَحْتَجُّوا عليهم بالتَّبْليغ ، و يُشيروُا لهم دَفائِنَ العُقُولِ.))(26)
((خداوند متعال رسولان خود را مبعوث و يكى را بعد از ديگرى بسوى آنها [انسانها]فرستاد تا آنها را به سمت برنامه هاى فطريشان سوق دهند ونعمت هاى فراموش شده رايادآورى كرده و با تبليغات و بيان حقائق راهنمائى كنند و از اسرار و دفينه هاى عقلشانپرده بردارند)).
و اين خيلى واضح است كه دين يك امر فطريست و تمامى دستورات الهى كه ، بتوسطپيشوايان معصوم عليهم السلام براى انسانها بيان مى شود برمبناى همان قانونفطريست و در اين صورت عظمت و اُبّهت دين آشكار مى شود و آن اينكه دين ازمسائل تشريفاتى و قرار دادى و يا حاصل فكر بشرى بودن فاصله مى گيرد بصورتيك امر لازم و ضرورى در جهت سعادت و سلامت زندگى انسان ، خودش را نشان مى دهدهمانطور كه اكسيژن و آب و هوا و موادّغذائى يك امر مصنوعى نمى باشند و انسان در حياتو بقاء خويش ، به آنها نيازمند است مسئله دين در حفظ و نگهدارى او و تاءمين سلامتوسعادت وى از آب و غذا ضرورى تر مى باشد يك انسان ممكن است چند روزى گرسنهبماند اما بدون دين ومذهب براى يك لحظه هم نمى تواند زندگى كند.
وقتى جايگاه وموقعيّت دين مشخص شد پرواضح است دين با اين ظرافت و لطافتى كه داردبه حافظان و پاسداران معصوم نيازمند است .
يعنى بدون وجود رهبر آسمانى ، انسان نمى تواند خود را از انحراف و لغزشها نگهدارىكند و خود را برمبناى دينى كه با جسم وجانش معجون شده تطبيق دهد در اين صورت مقامامامت بعنوان تكميل كننده دين مشخّص مى شود چون وجود امام مانند آفتاب درخشان ذرّاتموجود را پرورش مى دهد و آنها را به سوى كمال هدايت مى كند واگر موجودات زنده مدتزمان كوتاهى از نور خورشيد فاصله گيرند بطوركامل پژمرده شده و از رسيدن به رُشد و كمال محروم مى شوند.
و تكميل دين با امامت است چون دين و قوانين الهى به تخم هاى مانند كه در زير خاك دفنشده اند و بوسيله نور امامت پرورش يافته و آدمى را به سوىكمال سوق مى دهند واگر آئين الهى از امامت فاصله گيرد ناقص خواهد بود و هيچ دردى رامعالجه نخواهد كرد.
(قرار دادن مردم در مسير حق
در مسائل تربيتى چندين شرائط وجود دارد از جمله آنها اين است كه مربيّان بايد آمادگىهاى لازم را در انسانها ايجاد كنند براى اينكه تربيت حركتى است كه از وجود آدمى بسوىكمال شروع مى شود و هر مقدار در روح و روان وى آمادگى و پذيرش فراهم شود كهقابليت او را در جهت درك ارزشها بالا ببرد نتائج مطلوبى رابدنبال دارد نكته مهمّى كه اساس و حقيقت تربيت را در انسان آشكار مى سازد اين است كهاو هميشه بدنبال حقّ باشد يعنى در باره تربيت اگر اظهارنظر درستى بشود بايد گفتهدف از آن اين است كه انسان حقّ شناس شود.
انبياء عظام عليه السلام براى تربيت نوع بشر همانطور كه قرآن مجيد مى فرمايد ازهمين راه وارد شده اند تا انسان خود جوش شود و به تمامى ارزشهاى زندگى آگاهى پيداكند چون كه هر ارزشى بعد از بصيرت و ايمان ، مفهوم پيدا مى كند و در غير اين صورتنمى تواند براى انسان كمال باشد.
مثال : عدالت براى انسان در تمامى شرائط زندگى ارزش است انسان ممكن استروزى با الزام و اجبار عادل شود كه هيچ ارزشى ندارد و روزى بوسيله بصيرت و معرفتقلبى عدالت را در هر زمينه اى مراعات كند در اينحال ، عدالت براى او يك ارزش تمام عيار خواهد بود.
شخصى خدمت حضرت امير عليه السلام رسيد و در مورد حيرت و ترديدى كه در بارهگروهى پيدا كرده بود سئوال نمود: ((اَيُمكِنُ اَنْ يجتَمَع زُبير وَ طلحة وَ عائِشة عَلىباطِل ؟)) در جنگ جمل بود كه گفت آيا ممكن است افرادى مانند زبير و طلحة و عائشة در مسيرباطل باشند يعنى الا ن كه با شما درحال جنگ هستند سوابقى در اسلام دارند و چطور ممكناست انسان مسلمان اين قدر حق را پايمال كند و راهباطل را به پيمايد؟ حضرت امير عليه السلام در جواب فرمود:
((انَّه مَلْبُوسٌ عليك ، انّ الحقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِبَاقْدارِالرّجال اعرف الحَقَّ تَعْرِفُ اهله ، واِعْرِف الباطِلَ تَعْرِفْ اهله )):(27)
سرت كلاه رفته و حقيقت برتو مشتبه شده است چون حقوباطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى توان شناخت و اشخاص نبايد ملاك ومعيارسنجش حق باشند بلكه بايد حق شناس وباطل شناس باشى ، و شخصيّتها را كوچك يابزرگ با حق مقايسه كنى اگر با آن منطبق شدند بپذيريرى .
يكى از عمده ترين مسائل در تربيت مسائل در تربيت انسان آشنا ساختن آن باحق است اوبايد قبل از هر چيز حقّ را به شناسد و آن را تشخيص دهد و هر جريان را با آن به سنجدتا بتواند خود را در مسير درستى قرار دهد كسانى كه در اُبّهت اشخاص غرق شده اند وآنها را معيار سنجش حق قرار مى دهند از تربيت سالم بى بهره هستند و بصورت يك حالتتصنّعى تربيت يافته اند.
حضرت امير عليه السلام معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است .
واين اصول تربيتى مذهب شريف تشيع را نشان مى دهد كه پيروان آن حضرتقبل از هرچيز و هركس بايد حق را بشناسند و تمامى ارزشها و شخصيتها را باآن ارزيابىكنند.
و قرآن در مورد تربيت و پرورش انسانها توسط انبياء مى فرمايد:
((لَقَد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبَيّنات واَنزَلْنا مَعَهُم الكتابَ والميزان لِيَقُومَ النّاسُبالقِسطْ)).(28)
ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ، و باآنها كتاب [آسمانى ] و ميزان[شناسائى حق و قوانين عادلانه ] نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.
در اينجا قرآن از خود جوشى مردم سخن مى گويد نمى فرمايد: هدف اين بوده كه انبياءانسانها را وادار به اقامه قسط كنند بلكه مى فرمايد: ((هدف اين بوده كه مردم مجرىقسط و عدل باشند.))
شيوه تربيت وپرورش انبياء عليه السلام براين مبنى بود كه انسان دستورات لازم رافراگيرد و آنها را خودش بكار برد و بفهمد چه كارى مى كند و چرا و بخاطر چه كسى ؟همه اين سئوالات زمانى پاسخ واقعى پيدا مى كنند كه نيروى دفاعى وجود با آموزش وپرورشهاى معصومين عليه السلام تقويت شود.
مثال : وقتى در هنگام بيمارى از پزشكانآمپول وداروهاى مناسبى دريافت مى شود اين به آن معنى نيست كه داروها به تنهائىمشكل وناراحتى بدن را بر طرف كرده اند بلكه آن قواى دفاعى وجود را تقويت مى كنندوقتى كه نيروى دفاعى كشور وجود قدرت پيدا كرد مى تواند خودش را در برابربيمارى ها حفظ كند.
آموزش و تربيت و تبليغات انبياء عليه السلام به تنهائى مشكلى راحل نمى كند بلكه توسط بيان معصوم ، كه يك كلام سالم وقابل است قلب آدمى را تكان مى دهد و ذخائره موجود را حفّارى كرده و اورا در يك موقعيّتمناسبى براى اجراى دستورات الهى آماده مى كند تبليغات انبياء عليه السلام مانند كليدىاست كه خزينه ها را به روى انسان باز مى كند. وجود آدمى بيك كارخانه پيچيده اى مىماند كه تمامى دستگاههايش بصورت كامپيوترى اداره مى شوند وهر لحظه خطراتوحوادث ناگوار، او را تهديد مى كند چون به مجرد غفلت واستفاده ناصحيح ممكن است يكعمر خسارت ببار آورد.
انبياء آمدند آئين نامه و اصول به كار گرفتن وطرز استفاده درست را به او آموزش دهند وهميشه با كليد تزكية نفس و آموزش قوانين لازم دست بكار شوند.
امامت يك كارشناس قوى ونيرومند و مُوّيد پيشگاه الهى ، و نشان دهنده ولايت تكوينى وتشريعى خداى متعال براى هدايت وپرورش وتقويت كنند نيروى دفاعى ايمان ويقين درروح انسان مى باشد.
وجود امام عليه السلام در ميان جامعه انسانى از ناحيه خداى سبحان به معنى قرار دادنمردم در مسير حق است چون چنين پاسدارى از طرف خدا ماءموريت دارد بشر را در شيوه استفادهاز اين كارخانه عظيم وحسّاس وجودش يارى كند.
(درك مقام امامت  
درك يا فهميدن عملى است كه هميشه در ميان جوامع بشرى محبوبيّت دارد وامتيازات كارهائىكه انسان انجام مى دهد بعد از درك او محاسبه مى شود و اينعمل تنها به نوع بشر اختصاص ندارد بلكه حيوانات حتى گياهان هم به نوعى از درك ويا فهم مسلّح هستند ونمى توانند به مسائلى كه در اطراف زندگى آنها دور مى زند بىتفاوت باشند.
مثال : مرغ وقتى با بچّه هايش مشغول غذا خوردن است گربه ويا روباهى را اگر درنزديكى خود به بيند مى فهمد كه او دشمن است در مقام دفاعى بر مى آيد.
سگ بيگانه را از صاحب خانه خودش تشخيص داده و درك مى كند و مشابهه اين گونهكارها در ميان موجودات ديگر نيز وجود دارد كه در غير انسان از تعبير ديگرى برخورداراست .
اما مسئله درك و يافهم در انسان ويژه گيهاى خاصّى دارد كه تمام كمالات وى از همان نكتهشروع مى شود حتى اگر دركنار بزرگترين اعمالش دركى وجود نداشته باشد آنعمل هيچ مزيّتى براى وى نخواهد داشت و به تعبير ديگر بزرگىاعمال از گسترده گى درك ومعرفت مايه مى گيرد.
درك يا فهم آن تصوير درستى است كه انسان از حقيقت اشياء پيدا مى كند و با تماموجودش بر آن ارزش قائل مى شود.
سؤ ال : انسان تا چه اندازه مى تواند ازحقائق عالم هستى را درك كند؟
جواب : موضوع درك و يا فهم در انسان به ساختمان وجوديش مربوط نمى شود كههر موجودى بنام انسان بوده باشد حتما داراى درك خواهد بود بلكه درك از كارهاى قلب ويا روح و روان اوست يعنى اين قلب است كه اشياء و حقائق را مى تواند درك كند ليكنقلبى كه به ابزار سالم و لازم مزيّن و مسلّح باشد.
آن وسيله اى كه قلب را براى درك حقائق آماده مى سازد عبارت است از يقين و معرفتى كهبه آن محيط خاصّ وارد شده است .
و اندازه درك هرانسانى به يقين ومعرفت او وابسته است هر مقدار اين وسيله سالم و لازم دردل آدمى نفوذ كند بهمان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد و آن چه در يك فرد مُهّم استايجاد ابزار و وسيله درك است .
مثال : دستگاهى بنام تلويزيون تصاوير را متناسب با امكاناتى كه درخود داردتحويل مى دهد اگر آن را مقدارى با امكانات بيشترى آماده كنند تصاويرى رنگى پخش مىكند و نسبت به تلويزيونهاى ديگر مترّقى تر بوده و موجودات را با رنگ مخصوصشانكه مورد علاقه انسان است نشان مى دهد.
حالا اگر آن را باآنتن هاى قوى تر، مانند ماهواره ارتباط دهند، اطلاعات بيشترى در اختيارانسان قرار مى دهد.
قلب بشر دستگاهى است كه براى درك حقائق آفريده شده است اگر آن را با ابزار مناسبارتباط دهند مطالب ظريف ودقيقى را درك خواهد كرد.
آنتن هاى ماهواره اى قلب بشر يقين ومعرفت اوست هر اندازه يقين به پروردگار عالم درقلب او نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد وحضرت امير عليه السلام مىفرمايد:
((و باليقين تُدرَكُ الغايَة القُصْوى )).
بوسيله يقين [به خداى متعال ] مراحل عاليه كمال درك مى شود.
بنابراين درك مقام مقدّس امام ومسئله امامت براى انسان خيلىمشكل است زيرا قدرت تفكر وانديشه او در مقابل آن مانند قطره اى از اقيانوس بيكران استحتّى مقام تصوّر كه يك محيط وسيع ذهنى مى باشد در اين ميدان توان فعاليّت ندارد وبه همين جهت است كه امام را بايد خداوند منصوب نمايد چون هيچ احدى از انسانها نمىتوانند امام را تعيين كنند حتى اگر درمقام نبوت هم باشند بازهم نيازمند عنايات وتوجهات خداوندى هستند و به تنهائى نمى توانند كسى را به مقام امامت منصوب نمايدوامام رضا عليه السلام مى فرمايد: ((هل يعرفون قدر الامامة و محلّها فى الامة فيجوز فيهااختيارهم )).(29)
آيا مردم مى توانند مقام ومنزلت امامت را درك كرده و جايگاه آن را در ميان امت پيدا كرده و ازميان آنها فردى را به اين مقام منصوب كنند؟
از بيان حضرت رضا عليه السلام چنين استفاده مى شود ابتدائى ترين مسئله اين است آياانسان مى تواند اين منصب الهى را بطور صريح و روشن تعريف كند وشعاع قدرت وولايت آن را برتمام مخلوقات اعمّ از انسان و كوه وحيوان و ستاره گان و نباتات و... دركنمايد يانه ؟
در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايد:
((نحن اصل كُلّ خير وَ مِن فُروعنا كُلّ بِرٍّ، فَمِن البِرِّ التَوْحِيد والصَّلاة و الصِّيام و كَظْمالغَيظ والعَفْوعن المُسى ء و رَحْمَةُ الفقير و تَعهُّد الجار و الاِقْرار بالفَضْلِ لا هْلِه وعَدُّونا اَصْلُ كلّشَرٍّ و من فُرُوعِهِم كُلّ قَبيحٍ وَ فاحِشَة فَمِنْهُم الكذب )).(30)
ما [امامان معصوم عليه السلام ]ريشه واساس تمام نيكيها وخوبيها وخيرات هستم و تمامىاحسان ونيكى ها از ماريشه مى گيرد واز جمله اين خيرات ونيكيها توحيد ونماز و روزه وفرو بردن خشم و غضب ، و گذشت از خطا كار، نشان دادن مهر و عطوفت بر فقير، احترامبه حقوق همسايه ، و اقرار به فضيلت انسانهاى واقعى و ارزشمند مى باشد.
دشمنان ما [اهل بيت عليه السلام ] ريشه تمام شرّ و فسادها هستند و از همان ريشه هرعمل زشت و قبيح و فحشاء مايه مى گيرد مانند، دروغ ،بخل سخن چينى ، قطع رَحِم ، ربا خوارى ، خوردنمال يتيم بصورت ظالمانه ، تجاوز از حدود و قوانين الهى ، روى آوردن بر فحشاء درخَلْوتْ و جَلْوت ، زناكارى و دزدى ، و هر كار وعملى كه در رديف اين نوع كارها باشد وكسانيكه گمان مى كنند كه دشمنان ما در رديف ما و با ما هستند كاملا راه غلط رفته و دروغگفته اند چون آنها به شرّ و ريشه هاى آن وابسته هستند.
بنابراين مقام امامت ريشه تمام خيرات از جمله توحيد وخداشناسى مى باشد.
و آن حقيقتى كه اين همه بركات با خود دارد در فضاى ادراكات انسانى نمى گنجد.
در اين صورت درك كامل آن از قدرت انسان خارج است .
حضرت امام رضا عليه السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:
((اِنَّ الاِمامَة خَصَّ بها ابراهيم الخليل عليه السلام بَعَد النّبَوةِ والخِلّة مرتبة ثالثة وَفَضيلَة شَرَّفُه بها...))(31)
امامت مقامى است كه خداى متعال ابراهيم خليل عليه السلام را پس از نبوّت و دوستى او باخداوند در مرتبه سوّم (32) باو اختصاص داد و اين مقام يك فضيلت بزرگى است كهخليلش را بدان امتياز داد و نام او را بدينوسيله بر افراشت و در قرآن آمده است و اِذاابْتلى اِبراهيمَ رَبَّهُ بِكَلِماتٍ فَاءَتَمَهُّنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما)).(33)
آنگاه كه پروردگارش ابراهيم را بكلماتى امتحان كرد و چون وى تمامى امتحانات رابخوبى پشت سر گذاشت فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم حضرتخليل عليه السلام از خوشحالى عرض كرد: آيا در نژاد و ذُرّيّه من هم خواهد بود؟ فرمود:عهد من به ستمكاران نمى رسد.
سؤ ال : منظور از كلمات در آيه شريفه چيست
جواب : همانگونه كه درتاريخ داستان زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام آمدهاست ايشان با امتحانات و آزمايشات سخت الهى مواجه شدند و بعبارتى وظائف ومسئوليتهاى سنگين بر دوش ابراهيم گذاشته شد و او به بركت ايمان و يقين به خداىسبحان همه آنها را بنحو اَحْسن انجام داد از جمله امتحانات اين بود:
1 قربانى فرزند.
2 قرار دادن زن و فرزند در سرزمينى خشك وبى گياه .
3 مهاجرت از سرزمين بت پرستان .
4 شكستن بتها.
5 قرار گرفتن در دل آتش و و ... .
بعد از آن كه حضرت ابراهيم عليه السلام اين همه شدائد و سختيها را پشت سر گذاشتخداى متعال مقام امامت را به او واگذار نمود و اين امتحانات در آيه شريفه به كلمات مفهومگرفته اند.
حضرت رضا عليه السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:
اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت ردّ كرده است يعنى اشخاص ظالم و بى توجه بهخداى متعال شايستگى اين مقام را ندارد و كسانيكه خود را در مقام بندگى و عبوديّت بهمراحل عالى نائل نموده اند ولياقت منصب الهى را واجد هستند از ناحيه خداى سبحان انتخابمى شوند و اين مقام به برگزيدگان امّت اختصاص يافت پس خداوند آن را عزيز و محترمداشت و در نسل برگزيدگان پاك او نهاده و فرمود:
((وَوَهَبنالَهُاِسحاقَ وَ يَعقُوبَ نافِلةً و كُلاّ جَعَلنا صالحينَ)).(34)
ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب [فرزند اسحق ] را بر او افزوديم و همه آنها رامردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم .
و در آيه ديگر مى فرمايد:
((وَجَعْلناهُمْ ائمَّةً يَهْدُونَ باءَمرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيهم فِعْلَ الخَيْراتِ وَاِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَالزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ)).(35)
((و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه بفرمان ما [ مردم را ] هدايت مى كردند و انجام كارهاىنيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط مرا عبادت مىكردند))
و اين مقام و منصب الهى در ذرّيه حضرت ابراهيم عليه السلام ادامه داشت تا زمان نبى اكرمصلى الله عليه و آله رسيد و اين منصب الهى به اومنتقل گرديد كه خداوند عزوجل مى فرمايد: ((انَّ اَوْلَى النّاسُ بِابراهيم لَلّذين اتَّبَعُوهُ وهَذا النَّبى وَ الذِّينَ امَنُوا ...))(36)
سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و (در زمان و عصر او بهمكتب او وفادار بودند و هم چنين ) اين پيامبر وكسانى كه ايمان (به او) آورده اند و خداوندولى و سرپرست مؤ منان است .
آنچه از معنا و مفهوم آيه شريفه بدست مى آيد نشان دادن معيار پذيرش انسانها در پيشگاهخداوند متعال مى باشد يعنى امتيازاتى كه براى انسانها در زمان پيامبران و بعد از آن ازناحيه پروردگار شان در نظر گرفته مى شود در تبعيت وپيروى آنها از آئين وشريعتى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله بر ايشان عرضه داشته مى باشد.
بعبارت ديگر: ملاك ومعيار امتيازات تسليم شدن انسان در برابر دستورات الهىمى باشد احراز مقام تسليم موجب وموجد ارزش است و هيچ وقت با عناوين مانند، قوم وخويشداشتن با پيامبر، صحابه ، و و... نمى توان امتيازى را كسب كرد وهم چنين مقام اوّلويّت همدر اطاعت بيشتر انسان از رسولخدا صلى الله عليه و آله كه همان اطاعت خداست قرارگرفته است .
اگر همين نكات را در باره انسانها مدّ نظر قرار دهيم و امتيازات را متوّجه تسليم و اطاعت ازفرمان پيامبر كه همان دستور خداست بنمائيم و در اين صورت انصاف را كه سرمايهشخصيّت هر فرد با آن مشخصّ مى گردد قرين آندستورالعمل قرآنى بسازيم اولويّت ها و قابليّت ها براى احراز مقام و منصب الهى يعنىامامت ، خود بخود مشخّص مى شود و ديگر نزاعى در ميان مسلمين واقع نمى شود يكى ازبزرگترين جنايتى كه سياست هاى استعمارى درميان مسلمين آفريدند اين بود كه معياروملاك ارزش ها و اولويّت ها را عوض كرده و مسلمين را به انحراف كشاندند و واژهصحابه را يك مزيّت قلمداد نموده وآن را در افكار مردم ملاك و معيار امتياز گروهى قرارداده و از همين راه ، حقيقت و اساس اسلام را بعد از وفاترسول اكرم صلى الله عليه و آله از خود اسلام جدا ساختند.
اگر معنى صحابه صرفا مصاحبت را نشان بدهد يعنى شخصى مدّتى با پيامبر صلىالله عليه و آله مصاحبت داشته و هيچگونه به روح و روان او، از كمالات رسولخدا صلىالله عليه و آله چيزى منتقل نشده است در اين صورت فرقى در ميان منافقين و مشركين ومؤمنين نخواهد بود زيرا اينها هم معاصر با رسولخدا صلى الله عليه و آله بودند كدامعاقل مى تواند اين نوع اصحاب را در رديف صحابه اى كه قدم بقدم با پيامبر صلىالله عليه و آله حركت نموده و بر طبق بيان قرآن خودش را در مقام بندگى خدا و كمالاتعاليه در مرحله اى قرار داده است كه مصداق نفس رسولخدا صلى الله عليه و آله در آيهمباهله آمده است كه مى فرمايد:
((فَمَنْ حاجَّكَ فيه من بَعْدِ ماجاءَك من العِلْم فَقُلْ تَعاَلوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائكُمْ ونِسائنا و نِسائكُمْ و اَنْفُسَنا واَنْفُسَكُمْ ثم نَبْتَهِلْ فَنَجعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ علَىَ الكاذِبين)).(37)
ترجمه : ((هرگاه بعد از اطلاعاتى كه [در باره عيسى ] بتو رسيده دو باره كسانىباتو به مُحاجّه و مباحثه بر خيزند به آنها بگو: بيآئيد ما فرزندان خود را دعوت مىكنيم شما فرزندان خود را، ما زنان خودمان را شما هم زنان خودتان را، ما از نفوس خودمانشما هم از نفوس خودتان را دعوت مى كنيم سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويانقرار مى دهيم )).
مباهله يعنى نفرين به يك ديگر، كردن در بعضى موارد براى اثبات حقّانيت مسئله اى از آناستفاده مى شود مسيحيان نجران وقتى آمدند كه با رسولخدا صلى الله عليه و آله مباهلهكنند ديدند ايشان با حضرت على وحضرت فاطمه وامام حسن وامام حسين عليهم السلام آمدهاست مسيحيان وقتى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتاده و از اقدام به مباهلهخوددارى كردند و به مصالحه حاضر شدند.
سند زنده براى امتياز و عظمت اهلبيت عليهم السلام
محدثان و مفسّران شيعه واهل تسنُنّ تصريح كرده اند كه آيه مباهله درحقاهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است و مراد از ابنائنا منحصرا ((حسن و حسينعليهم السلام هستند همانطور كه مراد از نسائنا)) حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها)ومنظور از ((اَنْفُسنا)) حضرت على عليه السلام بوده است و در اين باره احاديث زيادىنقل شده است كه ايشان نفس ‍ رسولخدا صلى الله عليه و آله هستند پيامبر اسلام صلىالله عليه و آله مى فرمود: ((عَلَّى منّى و اَنَا منه ))(38) ((على عليه السلام از من است ومن از او هستم ))
قاضى نورالله شوشترى در جلد سوم كتاب نفيس و ارزشمند ((احقاق الحق )) طبع جديدصفحه 46 مى گويد:
مفسران در اين مسئله اتفاق دارند كه مراد از اَنبائنا حسين عليه السلام ونسائنا حضرتفاطمه (سلام اللّه عليها) و اَنفُسَنا حضرت على عليه السلام است .
و در پاورقى همان كتاب در حدود شصت نفر از بزرگاناهل سُنَّت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله در بارهاهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است نام آنها و مشخصّات كتابهايشان را دراحقاق الحق جلد سوم از صفحه 46 تا 76 بطور مشروح آورده است .
از جمله شخصيتاى سرشناسى كه اين مطلب از آنهانقل شده است عبارتند:
1 مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب ((صحيح )) معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماداهل سنت است ج 7 صفحه 120.
2 احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185.
3 طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه ج 3/192.
4 حاكم در مستدرك ج 3/150.
5 حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوّة صفحه /297.
6 واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 74.
7 فخر رازى در تفسير معروفش ج 8/85.
8 ابن اثير در جامع الاصول ج 9/470.
9 زمخشرى در كشّاف ج 1/193.
10 اكوسى در روح المعانى ج 3/167.
و زمخشرى دركشّاف مى گويد: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلتاهل كساء را ثابت مى كند، و اهل كساء همان پنج تَنْآل عباء حضرت محمد وعلى وفاطمه و حسن وحسين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) هستند.
اشكالاتى كه عدهّاى از بندگان هوى و هوس در مورد اين آيه شريفه دارند اينكه چگونهصيغه جمع بر مفرد اطلاق مى شود؟
جواب اولا: اطلاق صيغه جمع برمفرد تازه گى ندارد و در قرآن وكتابهاى ادبى درميان عرب و غير عرب اين معنا بسيار مشاهده شده است .
ثانيا: در اغلب موارد قانون ، حكم بصورت كلى به صيغه جمع آورده مى شود ليكندر مصداق مفرد قرار مى گيرد و بعبارتى : يك مرتبه مرحله قرار داد است و ديگرى مرحلهاِجراء در مرحله قرار داد، گاهى الفاظ بصورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديقتطبيق كند لكن در مرحله اجراءممكن است مصداق منحصر بيك فرد باشد.
و در يك عبارت روشن : در مصداق آيه شريفه كسانى كه به منزله جان پيامبرصلى الله عليه و آله بودند همراه خود به مباهله آورد غير از آنهاكسى ديگرى نبود[حضرت على و فاطمه و امام حسن و حسين عليهم السلام بودند]
آشنائى با مطلب ديگر مطلبى كه از ناحيه مقدسه وارد شود مطابق با واقع است در آيهشريفه وقتى مى فرمايد: اءَنفسنا... يعنى مقام و منزلت حضرت امير عليه السلام را درحدّمقام و منزلت شخص نبى اكرم صلى الله عليه و آله نشان مى دهد آن بزرگوار واجدچنين مقامات عاليه اى بود كه نفس پيامبر صلى الله عليه و آله را مصداق شده است .
وقتى كه اولوّيت اشخاص در فرهنگ دينى مدّنظر قرار مى گيرد بر طبق همان آيه ايكهبدان استدلال شده است بايد قبل از هرچيز ايمان واعتقاد و اطاعت آنها از نبى اكرم صلىالله عليه و آله مورد توجّه قرار گيرد زيرا ساير امتيازات ازقبيل صحابه قوم خويشى با پيامبر، و و... در شعاع ايمان واعتقاد افراد، معنائى بخودمى گيرند در غير اين صورت معنائى درسطح ارزش وامتياز نخواهند داشت .
و مطابق نقل بزرگان اهل سنّت و شيعه ، تنها كسى كه در تمامى زمينه هاىكمال و بندگى از همگان پيش قدم بود حضرت على عليه السلام مى باشد حتى ازپيامبران اولواالعزم هم بالاتر بود در اين زمينه بيهقى از نبى اكرم روايت مى كند كهفرمود:
((مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ الى آدمَ فى عِلْمِه وَاِلى نُوحٍ فى تَقْواه ، و اِلى ابراهيمَ فى حِلْمِه،والى مُوسى فى هَيبتَهِ، والى عيسى فى عِبادَتِهِ فَليَنظُر الى عَلِّى بن اَبيطالِب)).(39)
ترجمه : ((هركس بخواهد به حضرت آدم در علمش و بحضرت نوح در تقوايش و بهحضرت ابراهيم در حلم و برد باريش و به حضرت موسى در هيبت و عظمتش و به حضرتعيسى در عبادتش ، نظر كند به حضرت على بن ابيطالب بنگرد كه تمامى اوصافانبياء عظام در او جمع است )).
بنابراين حضرت على عليه السلام مستجمع تمام صفات كماليّه است و هر صفت كماليّهاى كه پيامبران اُولواالعزم دارا بودند همه آن اوصاف را در خود جاى داده است بنابرايندرك مفهوم حديث فوق سرمايه بزرگى را لازم دارد زيرا در تفكر عادّى اين معنى متصوّرنيست كه چگونه ممكن است جميع اوصاف كماليّه در وجود يك فرد مصداق پيدا نمايند زيراهر پيامبرى با يكى از اين اوصاف صاحب كرامات عديده و معجزات زياد بود وتمامىمعاندان را در هر زمينه اى مغلوب مى كرد و عظمت الهى را برجُهّال روشن مى ساخت اَمّا وقتى كه تمامى سرمايه هاى معنوى پيام آوران الهى در وجوداميرمؤ منان على عليه السلام جمع شود. در حقيقت آيت عظمى خداونديست كه در كون و مكانوعالم هستى محبوبيّتى ويژه اى پيدا نموده است و هر فردى كه خود را در مدار و محورآيات الهى قرار ندهد و صاحب جهان بينى ويژه توحيدى نباشد نمى تواند از ولايت وعظمت پروردگار متعال كه در وجود و شخصيت حضرت امير عليه السلام تبلور يافته استمعنائى را دريافت كند وتنها كسى كه بعد از خداى سبحان مقام و منزلت آن بزرگوار رادرك نمود حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه در باره اش مى فرمايد:
((اِنّى لاِ رجُوا لاِ مَّتى فى حُبِّ عَلّىٍ كَما اَرجُو فىقول لا اِلهَ الاّ اللّه )).(40)
ترجمه : من به سعادت وخوشبختى امتم در محبت داشتن به على عليه السلام اميدوارمهمانطور كه در اقرار به وحدانيت خداى متعال اميّدوارم .
در اينجا دو مطلب در عرض هم نيست كه در اذهان تشويش ايجاد كند بلكه يك مطلب در دوصورت بيان شده است و آن اينكه اقرار به وحدانيّت خداوندى معيارى لازم دارد و آن داشتنمحبت به على بن ابيطالب عليه السلام است و بعبارة ديگر: محبت و اقرار در متن حديثشريف يك مرجع دارند و آن پذيرفتن ولايت كه در وجود على عليه السلام مبتلور است .
در حديث ديگر آمده است قالرسول اللّه صلى الله عليه و آله : ((اِنَّ الله تعالى فَضَّلَنى بِالنُبَّوةِ وفَضَّل عَليّا بالا مامة و اَمَرنى اَنْ اُزوّجه اِبنَتى فَهُو ابو وُلدى وغاسل جُثَتَّى و قاضى دينى و وَليّه ولىّ وَعدوُّه عدوّى )).(41)
رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداىمتعال من را با مقام نبوت فضيلت بخشيد و على را با امامت فضيلت داد و به من دستور دادكه دخترم [فاطمه (سلام اللّه عليها)] را به عقد او در آورم و او پدر فرزندانم [حسن وحسين ] و غسل دهنده جنازه ام واداء كننده دِينم مى باشد دوستان او دوستان من و دشمنان او دشمنمن مى باشد.
بنابراين مقام و منزلت حضرت على عليه السلام را خداىمتعال براى رسولش مشخّص ساخت و او بعد از مقام نبوّت تمام مقامات عاليه الهيّه ،خصوصا امامت را بر عهده داشت و بر طبق آيات و روايات مقام امامت بالاترين تعهد ومسئوليت الهى است كه بردوش انسان كامل گذاشته مى شود ليكن مطلب مهم اين است كهتشخيص دادن اين فضيلت بااطلاعات محدود انسانى ممكن نيست بلكه براى درك وتشخيصآن عنايت الهى لازم است كه آدمى را در اين مهم يارى نمايد و اين يارى بزرگترين نعمتالهى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد: ((مَنْ مَنَّ اللّه عليهبِمَعْرِفَةِ اهلَ بَيتى وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَع اَللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلُّه )).(42)
ترجمه : ((هركس را خداوند به شناخت و معرفةاهل بيت من و ولايت آنها موفق نمايد [ آنها را به نعمت ولايتاهل بيت مُتَنّعم سازد] در حقيقت خداى متعال تمامى خير وسعادت را در او جمع نموده است )).
حديث شريف يك الگوى كاملرا نشان مى دهد مبنى بر اينكه درك ارزشها خود ارزش ديگر است واين جزبه توفيق وعنايت الهى ميسّر نمى شود و توفيق خداوندى هم بدون جهت سراغ كسى نمى رود بلكهبايد آماده گيهائى را مدّ نظر قرار داد در اين جا لازم است مطلب اصلى را از حديث شريفبفهميم و سپس به مسئله توفيق بپردازيم .
آن مطلبى كه از حديث شريف دستگير ما مى شود اين كه شناختاهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعبارتى چهارده معصوم عليه السلام و داشتن ايمانبه ولايت وامامت آنها مطلوب و محبوب خداى يكتاست و هركس را چنين توفيقىحاصل شود در حقيقت تمامى ارزشهاى معنوى را كه بزرگترين سند براىكمال آدمى مى باشد در خود جمع كرده است .
س توفيق الهى يعنى چه ؟
جواب : اينكه اراده انسان واعمال يا افعالش با قضاء و قدر الهى موافق باشد و دركتب لغت همان معناى توافق را نشان مى دهد ليكن در اصطلاح غرض موافقت هائى كه درخيرات باشد بنابراين ايجاد وفق در ميان افعال بشر و قضاء قدر الهى خودش يك مسئلهاست كه با حريّيت و اختيار انسان منافات ندارد.
و در آيه شريفه مى فرمايد:
((يا ايُّهَا الذين اَمَنوُا اِنْ تَتَقُّوا اللّه يجعل لكم فُرقانا)).(43)
ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از [مخالفت فرمان ] خدا بپرهيزيدبراى شما وسيله اى براى جدائى حق ازباطل قرار مى دهد.
در اثر توجه بخدا و رعايت تقوا زمينه هاى رشد و هدايت در انسانشكل مى گيرد و او را به تاءييد وتوفيق الهى درشناخت ومعرفت حقائق آماده مى كند زيراتوفيق الهى براى انسان همان هدايت ورشد وتاييد اوست و هيچ احدى نمى تواند فضائلىرا بدون هداية ورحمت الهى كسب كند در نتيجه توفيق الهىشامل كسانى مى شود كه تقواى الهى را مراعات كنند.
در ادامه سخنان حضرت رضا عليه السلام رسيديم به اينجا كه مى فرمايد:
فَقَلَّدها النَبّى صلى الله عليه و آله عَليّا عليه السلام باَمرِاللّه فصارت فى ذُريَّتِهِالاَصْفِياءِ الذّينَ آتاهُم اللّه العِلْمَ والا يمانَ وَذلكِ قَوْلُه : ((و قالَ الذّين اءُوتوا العِلْمَ والايمان لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتاب اللّه اِلى يَوْم البَعْث [فهذا يوم البَعْث ولِكَنَّكُم كُنْتُملا تعلمون (44)] على رسم ماجَرى ...(45)
نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله مقام امامت را بدستور خدا به عهده على عليه السلام نهادسپس اين منصب الهى در ذريّه برگزيده او، كه خداىمتعال علم وايمانشان داده است قرار گرفت وخداوند در باره آنها فرمود: كسانى كه علموايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت درجهان برزخ درنگكرديد واكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى دانستيد)) اين سُنّت و روشى است كهجارى شده و خداوند آن را تا قيامت در نسل [پاك و مطهّر] پيامبر صلى الله عليه و آلهقرار داده ، چون بعداز حضرت محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر نيست [كه عهده دارمسئوليت هدايت جامعه انسانى باشد پس بايد ذريّه يعنى دوازده امام معصوم عليه السلاممقام و منصب الهى را عهده دار شوند.]
با اين اوصاف مردم جاهل و نادان و ناتوان چگونه مى توانند كسى را بعنوان امام بوسيلهراءى خودشان انتخاب كنند؟!
در استدلال امام رضا عليه السلام به آيه شريفه دونكته مورد استفاده قرار مىگيرد:
1 عظمت علم و ايمان امامان معصوم عليه السلام 2 عجز وناتوانى انسان .
اما نكته اول : مقام علم و دانش امامان معصوم عليه السلام در يك سطح خيلى وسيع وگسترده اى است كه تمام علماء و دانشمندان روزگار اعم از معاصرين و غير آن را مبهوت وحيران ساخته است نمونه بارز وروشن آن جمله ايست كه از زبان مبارك حضرت امير عليهالسلام بيان شده است مى فرمايد: ((ايُّها النَّاسُ، سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاَنَابِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمْ مِنِّى بِطُرُقِ الا رْضِ)).(46)
ترجمة : ((اى مردم ، هر چيزى كه مى خواهيد ازمنسئوال كنيد قبل از آنكه ازميان شما نرفته ام ومن به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم))
((و در خطبه 93 باز مى فرمايد: تا از ميان شما نرفته ام [زنده هستم ] هر نوع سئوالىداريد بپرسيد و تا روز قيامت هر حوادثى كه بيايد براتيان روشن كنم ))
و در جاى ديگر از نهج البلاغه آمده است :بَل اندَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَ ضْطَرَبْتُمُ...(47)
ترجمه : من دريك علمى واقع شده ام اگر براى شما آن علوم را آشكار سازم مضطربو لرزان مى شويد.
در باره علم و دانش حضرت امير عليه السلام و يازده فرزند معصومش (صلوات اللّه عليهماجمعين ) كسى را ترديدى وجود ندارد حتى دشمنان سر سخت شان هم اين واقعيت راقبول دارند ليكن با پذيرفتن قابليّت و فضيلت خاندان عصمت وطهارت براى احراز مقامومنصب الهى [يعنى امامت ] از حق حمايت نكردند و لذا در هنگام بيان علم و فضيلت وكمال حضرت امير عليه السلام نتوانستند از علم و دانش خودشان استفاده درستى بنمايندوقتى كه ابى الحديد آن دانشمندان بزرگ سُنّى ، در باره سخنان اميرالمؤ منين عليهالسلام به شرح و تفسير مى پردازد و در حدود بيست جلد كتاب بعنوان شرح براى نهجالبلاغه مى نويسد و چندين بار درهمين شرح خودش به عظمت حضرت امير عليه السلاماعتراف مى كند كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: انّ الامامة حقه ، و انه اولى بهامن جميع النّاس ....
اينكه امامت حق واقعى على بن ابيطالب عليه السلام است وايشان به اين مقام از تمام مردماولى ولايقتر هستند و در ادامه مطالب مى گويد كه استاد ابوالقاسم بلخى رحمه الله ايننكته را باصراحت كامل بيان كرد:
كه اگر بعد از وفات رسولخدا صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام براىگرفتن حق واقعى و مُسلّم خويش دست به شمشير مى زد در اين صورت مخالفين ايشانهركس باشد فاسق است و براى ما واجب است كه مخالفين على عليه السلام را فاسقبدانيم زيرا رسولخدا صلى الله عليه و آله بارها مى فرمود: على مع الحق و الحق مععلى يدور حيثما دار و يا درجائى مى فرمود: حرْبُك حَربى ، سِلُمك سِلمى يعنى : حق وعلىباهم هستند در ميان آنها جدائى غير ممكن است هرجا على عليه السلام باشد آنجا حق و مطلوبخداست و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود هركس با تو بجنگد با من جنگ كردهو هركس با تو صلح وسازش كند با من صلح نموده است .(48)
ساسيت حضرت امير عليه السلام بر طبق سياست رسولخدا صلى الله عليه و آله بودوگروهى كه عمر بن خطاب را در سياست از همه قوى مى دانند كاملا راه اشتباه رفته اندوحتى عدّه اى معاويه را درسياست از آن حضرت مقدم مى دانندبهرحال همه در فهم معنى سياست حق مطلب را درست درك نكرده اند زيرا امير مؤ منان علىعليه السلام در برنامه هاى خويش بتمام قيودات شرع مقدس اسلام مقيد بود ليكنسياستى كه در عمرو يا معاويه و و... وجود داشت بر مبناى قياس و استحسان و مصالحمرسله بوده يعنى بر طبق علاقه و ميل خودشان رفتار مى كردند هر چند مخالف دستوراتاسلام بوده باشد وحضرت امير عليه السلام هميشه امورات دنيوى را مطابق دين اجراء مىكرد همانطور كه رسولخدا صلى الله عليه و آله مطابق دين كه همان وحى الهى بودرفتار مى كرد.(49)
و در جاى ديگر مى گويد: ((و انَّ عَليّا عليه السلام لم يكن فيه نقص يحتاج اِلىان يُتمَّم بالخلافة وكانت الخلافة ذات نقص فى نفسها فَتمَّ نَقصها بولايته ايّاها))
حضرت على عليه السلام ، يك انسان كامل بود و هيچ نقصى در ايشان وجود نداشت كهبوسيله خلافت جبران نمايد بلكه خلافت در ذات خويش ناقص بود و اين نقص بوسيلهولايت وامامت آن حضرت كامل گرديد.(50)
ايشان با صراحت تمام مى گويد كه شخصيت حضرت امير عليه السلامكامل بود و از تمام عيب و نقص وخطاء معصوم بود و خلافت محتاج چنين انسانكامل بود تا در مسير واقعى خويش پياده شود.
اما با كمال تاءسف همين شخص كه اين همه از مقام و منزلت حضرت على عليه السلام بحثمى كند و بر حقانيت آن بزرگوار اعتراف مى كند در مقدمه شرح نهج البلاغه اش مىگويد:
الحمدللّه الذّى قدَّم المفضول على الفاضل ...(51)
شكر و سپاس خدائى را كه مفضول را بر فاضل مقدم كرد.
يعنى انسان ناقص ونادان و جاهل را بر فرد كامل ومعصوم مقدم نمود كه بعد از رسولخداصلى الله عليه و آله خلافت در اختيار ابوبكر و عمرو... قرار گرفت .
در اينجا چند نكته بچشم مى خورد:
1 اينكه حضرت على عليه السلام فاضل وكامل و معصوم است ابوبكر و... مفضول وناقص وجاهل هستند.
2 اين تقدّم را وقتى كه بخدا نسبت مى دهد نهايت ظلم وجنايت را مرتكب شده است زيرا درآيات زيادى به اولويّت ومقام شامخ حضرت امير عليه السلام اشاره شده است و برمؤمنان اطاعت ايشان فرض و واجب شده است و بر طبقنقل احاديث بى شمارى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مبنى اينكه بعداز من ولايت وامامتمخصوص حضرت علىّ عليه السلام است .
3 نسبت دادن تقدم مفضول بر فاضل بخداوند گناه نابخشودنى است .

next page

fehrest page