بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا (ع), عبداللّه صالحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALI00001 -
     ALI00002 -
     ALI00003 -
     ALI00004 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيشگفتار
به نام هستى بخش جهان آفرين
شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراطمستقيم ، ولايت مولاى متّقيان ، اميرمؤ منان ، علىّ ابن ابى طالب و اولاد معصومش عليهمالسلام هدايت نمود.
بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عالى قدر اسلام ، و براهل بيت عصمت و طهارت ، مخصوصا هشتمين خليفه بر حقّش حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بنموسى الرّضا عليه السلام .
و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت ، كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآنهستند.
نوشتارى كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد، برگرفته شده است از زندگىسراسر آموزنده ، هشتمين ستاره فروزنده و پيشواى بشريّت ، حجّت خدا، براى هدايتبندگان .
آن شخصيّت برگزيده و ممتازى كه خداوند متعال در ضمن حديث لوح حضرت فاطمه زهراءعليها السلام فرموده است :
هركس هشتمين امام و خليفه را تكذيب نمايد مانند كسى است كه تمام اءولياء مرا تكذيب كردهباشد، بعد از حضرت موسى كاظم ، فرزندش علىّ امام رضا عليه السلام نگهدارنده دينمن خواهد بود، قاتل او شخصى پليد و خودخواه مى باشد.
و جدّ بزرگوارش حضرت رسول صلى الله عليه و آله ضمن حديثى ، طولانى فرمود:خداوند متعال نام او را (علىّ) برگزيد و در ميان تمام خلايقراضى و رضا خواند؛ و او را شفيع شيعيان قرار داد كه در روز قيامت به وسيله او نجاتيابند و رستگار گردند.
و احاديث قدسيّه ، روايات بسيارى در منقبت و عظمت آن دليرمرد ايمان و تقوا، با سندهاىمختلف ، در كتاب هاى متعدّد وارد شده است .
و اين مختصر ذرّه اى از قطره اقيانوس بى كران وجود جامع وكامل آن امام همام مى باشد، كه برگزيده و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1)، در جهتهاى مختلف : عقيدتى ، سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى و ... .
باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم خصوصا جوانان عزيزقرار گيرد.
و ذخيره اى باشد (لِيَوْمٍ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُون إِلاّ مَنْ اءَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليملي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ لَهُ عَلَيَّ حَقّ) انشاء اللّه تعالى .
مؤ لّف
خلاصه حالات دهمين معصوم ، هشتمين اختر امامت
آن حضرت روز پنج شنبه يا جمعه ، 11 ذى القعدة ،سال 148 هجرى قمرى (2)، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادق عليه السلام درشهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشيد.
نام : علىّ، صلوات اللّه و سلامه عليه .(3)
كنيه : ابوالحسن ثانى ، ابوعلىّ و... .
اءلقاب : رضا، صابر، زكىّ، وفىّ، ولىّ، رضىّ، ضامن ، غريب ، نورالهدى ، سراجاللّه ، غيظ المحدّثين ، غياث المستغيثين و... .
پدر: امام موسى كاظم ، باب الحوائج إ لى اللّه عليه السلام .
مادر: شقراء، معروف به خيزران ، امّ البنين ، و بعضى گفته اند: نجمه بوده است .
نقش انگشتر: حضرت داراى سه انگشتر بود، كه نقش هر كدام به ترتيب عبارتند از:
(حَسْبىَ اللّهُ) ، (ما شاءَ اللّهُ وَ لا قُوَّةَ إ لاّ بِاللّهِ) ، (وَلييّ اللّهُ) .
دربان : مورّخين ، دو نفر را به نام محمّد بن فرات و محمّد بن راشد به عنوان دربانحضرت گفته اند.
مدّت امامت : بنابر مشهور، روز جمعه ، 25 رجب ،سال 183 هجرى قمرى ، پس از شهادت پدر مظلومش بلافاصله مسئوليّت رهبرى و امامتجامعه اسلامى را به عهده گرفت ، كه تا سال 203 يا 206 بهطول انجاميد.
و در سال 200 هجرى قمرى حضرت توسّط ماءمون به خراسان احضار گرديد.
مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين 49 تا 57سال بين مورّخين اختلاف است .
و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش ؛ و نيز در مدّت حيات پس ازپدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت 29سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است .
در علّت آمدن امام رضا عليه السلام به خراسان ، نيز بين مورّخين اختلاف است ؛ ولى مىتوان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود:
چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش امين ، و خراسانبا حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش ماءمون قرار گرفت .
پس از گذشت مدّتى كوتاه ، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ ، رونق گرفت و امين كشتهشد.
در اين بين ، ماءمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از علاقه مندان خاندانعلىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.
بنابر اين ، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه منوّره فرستاد،تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اىكه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند.
هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهر مَرْوْ رسيد، ماءمون عبّاسى به حضرتشپيشنهاد بيعت و خلافت را داد.
ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى ماءمون و ديگر خلفاء بنى العبّاسآگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف ماءمون نپذيرفت .
و ماءمون دو ماه به طور مرتّب ، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزيدكه شايد امام عليه السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن به هدف خويش موفّقنگرديد، در نهايت ، حضرت را تهديد به قتل كرد.
بر همين اساس امام عليه السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى بپذيرد،كه روز پنج شنبه ، پنجم ماه مبارك رمضان ، درسال 201 بيعت انجام گرفت ، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومتدخالت ننمايد.
پس از آن كه ماءمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و استوار يافت ،شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه السلام را گرفت و به وسيله انگور زهرآلود، آنامام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد.
شهادت : بنابر مشهور بين تاريخ ‌نويسان ، حضرت روز جمعه يا دوشنبه ، آخر ماهصفر، در سال 203 يا 206 هجرى قمرى (4) به وسيله زهر مسموم شده و در سنابادخراسان شهيد گرديد؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.
و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حميد بن قحطبه ، كنار قبر هارون الرّشيد دفنگرديد.
خلفاء هم عصر آن حضرت : امامت حضرت ، هم زمان با حكومت هارون الرّشيد، فرزندش امين ،عمويش ابراهيم ، دوّمين فرزندش محمّد، سوّمين فرزندش عبداللّه ملقّب به ماءمون عبّاسىمصاددف گرديد.
تعداد فرزندان : عدّه اى گفته اند حضرت داراى پنج پسر و يك دختر به نام فاطمهبوده است ؛ ولى اكثر مورّخين بر اين عقيده اند كه حضرت بيش از يك پسر به نامابوجعفر، امام محمّد جواد عليه السلام نداشته است .
نماز آن حضرت : شش ركعت است ، در هر ركعت پس از قرائت سوره حمد، ده مرتبه (هل اءتى عَلَى الا نْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئا مَذْكُورا) خوانده مىشود.(5)
و بعد از آخرين سلام نماز، تسبيحات حضرت فاطمه زهراءعليها السلام گفته مى شود؛ وسپس حوائج و خواسته هاى مشروعه خويش را از درگاه خداوندمتعال مسئلت مى نمايد كه انشاء اللّه تعالى برآورده خواهد شد.
مدح هشتمين اختر فروزنده امامت

اى غريبى كه ز جدّ و پدر خويش جدائى
خفته در خاك خراسان ، تو غريب الغربائى
چه ثنا گويمت ، اى داور هفتاد و دو ملّت
كه ثنا خوانده خدايت ، تو چه محتاج ثنائى
اين رواق تو و صحن و حَرَمَت ، همچو بهشت است
روضه ات ، جنّت فردوس و مسمّى به رضائى
آه ، از آن دم كه ز سوز جگر و حال پريشان
ناله ات گشت بلند، آه تقى جان به كجائى
اى شه يثرب و بطحا، تو غريبى به خراسان
سرور جمله غريبان و معين الضّعفائى
اغنيا مكّه روند و فقرا سوى تو آيند
جان به قربان تو اى شاه كه حجّ فقرائى
بيا كه مظهر آيات كبريا اينجاست
بيا كه تربت سلطان دين ، رضا اينجاست
بيا كه گلبن گلزار موسى جعفر
بيا كه ميوه بستان مصطفى اينجاست
بيا كه خسرو اقليم طوس ، شمس شموس
بيا كه وارث ديهيم مرتضا اينجاست
شهنشهى كه به چشمان ، غبار درگاهش
كنند حُور و ملايك ، چو توتيا اينجاست
اگر كليد در رحمت خدا جوئى
بيا كليد در رحمت خدا اينجاست
در مدينه علم و كمال و زهد و ادب
در خزينه بخشايش و عطا اينجاست
ز قبله گاه سلاطين بخواه حاجت خويش
شهى كه حاجت مسكين كند روا اينجاست
قدم ز صدق و ارادت در اين حرم بگذار
كه مهد عصمت و ناموس كبريا اينجاست
بيا كه منبع فيض و عنايت ازلى
بيا كه مطلع و الشّمس و و الضّحى اينجاست
امام ثامن و ضامن ، رضا كه بر حرمش
نهاده اند شهان ، روى إ لتجا اينجاست
به خضر كز پى آب بقاست سرگردان
دهيد مژده كه سرچشمه بقا اينجاست (6)
طليعه نور هدايت
طبق آنچه مورّخان و محدّثان در كتاب هاى خود ذكر كرده اند و نيز روايات كلّى بر تاءييدآن وارد شده است :
مادر حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام ، از خانواده اى باشرافتو از زنان بافضيلت ؛ و نيز از جهت عقل و دين در بين زنان هم زمان خود مشهور بوده است .
اين بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى ، حتّى تمامى مستحبّات را انجام و مكروهاترا حتّى الا مكان ترك مى نمود؛ و به طور دائممشغول ذكر و تسبيح خداوند متعال مى بود.
اين مادر نمونه حكايت كند: از همان موقعى كه إ نعقاد نطفه حجّت خداوند سبحان ، فرزندمحضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را در خود احساس كردم ، حالت معنويّت وعشق به خداوند در من فزونى يافت و هيچ گاه احساس سنگينى و سختى در خود نداشتم .
فرزندم ، در وقت هاى تنهائى ، اءنيس و مونس من بود.
در هنگام خواب ، صداى تسبيح و تحميد و تهليل را به خوبى از درون خود مى شنيدم ومتوجّه مى شدم كه طفل درون شكم من مشغول گفتن ذكر و تسبيح پروردگارمتعال خويش مى باشد.
و همين كه اين نور الهى طلوع كرد و در اين عالَم ، پا به عرصه وجود نهاد، دست هاىخويش را بر زمين گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لب هاى خود را به حركتدرآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتين را بر زبان مبارك خود جارى كرد.
و چون پدرش ، امام موسى كاظم عليه السلام در آن لحظات وارد شد، بر من تبريك وتهنيت فرمود.
سپس نوزاد عزيز را تحويل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در گوش چپاو اقامه گفت ؛ و سپس مقدار مختصرى ، آب فرات در كام او ريخت .(7)
آشنائى به تمام لغت ها و زبان ها
مرحوم شيخ صدوق ، شيخ حرّعاملى و ديگر بزرگان بهنقل از اباصلت هروى حكايت كنند:
حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به تمام زبان ها و لغات ،آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى نمود.
و بلكه حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات ، از خود مردم فصيح تر سخن مى فرمود، تاجائى كه مورد حيرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت .
اباصلت گويد: يك از روزها به آن حضرت عرض كردم : ياابنرسول اللّه ! شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى ؛ و اين چنين ساده ، مكالمهمى نمائى ؟
امام عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! من حجّت و خليفه خداوندمتعال هستم و پروردگار حكيم كسى را كه مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما قراردهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، كه زبان عموم افراد رابفهمد و با آن ها سخن گويد؛ و بندگان خدا بتوانند به راحتى با امام خويش سخنگويند.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: آيا فرمايش اميرالمؤ منين ، امام علىّعليه السلام رانشنيده اى كه فرمود: بر ما اهل بيت - عصمت و طهارت -فصل الخطاب عنايت شده است .
و بعد از آن ، اظهار نمود: فصل الخطاب يعنى ؛ معرفت و آشنائى به تمام زبان ها واصطلاحات مردم ؛ و بلكه عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادى كه باشند.(8)
امام همچون دريا و علومش قطرات آن
مرحوم علاّمه مجلسى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به نام علىّ بن ابى حمزهبطائنى حكايت كند:
روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه تعداد سى نفر غلام حبشى در آن مجلس واردشدند.
پس از ورود، يكى از ايشان به زبان و لهجه حبشى با امام رضاعليه السلام سخن گفت وحضرت نيز به زبان حبشى و لهجه محلّى خودشان پاسخ او را بيان نمود و لحظاتى بايكديگر به همين زبان سخن گفتند.
آن گاه حضرت مقدارى پول - درهم - به آن غلام عطا نمود و مطلبى را نيز به او فرمود؛و سپس همگى آن ها حركت كردند و از مجلس خارج شدند.
من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم : ياابنرسول اللّه ! فدايت گردم ، مثل اين كه با اين غلام به زبان حبشى و لهجه محلّى صحبتمى فرمودى ؟!
او را به چه چيزى امر نمودى ؟
امام عليه السلام فرمود: آن غلام را در بين تمام همراهانش ،عاقل و با شخصيّت ديدم ، لذا او را برگزيدم و ضمن تذكّراتى ، به او توصيه كردمتا كارها و برنامه هاى ساير غلامان و دوستان خود را بر عهده گيرد و در حقّ آن هارسيدگى كند؛ و نيز هر ماه مقدار سى درهم به هر كدام از ايشان بپردازد.
و او نيز نصايح مرا پذيرفت ؛ و مقدار دراهمى به او دادم تا بين دوستانش طبق توصيهتقسيم نمايد.
علىّ بن ابى حمزه بطائنى افزود: سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود: آيا از گفتارو برخورد من با اين غلامان و بندگان خدا تعجّب كرده اى ؟!
و آن گاه حضرت به دنبال سؤ ال خويش اظهار داشت : تعجّب نكن ؛ براى اين كه منزلت وموقعيّت امام ، بالاتر و مهمّتر از آن است كه تو وامثال تو فكر مى كنى .
سپس فرمود: آنچه را كه در اين مجلس مشاهده كردى ، همانند قطره اى است در منقار پرندهاى كه از آب دريا برگرفته باشد.
آيا برداشتن يك قطره از آب دريا، در كم و يا زياد شدن آب دريا تاءثيرى دارد؟!
بعد از آن ، امام رضا عليه السلام افزود: توجّه داشته باش كه همانا امام و علوم او،همچون درياى بى منتهائى است كه پايان ناپذير باشد و درون آن مملوّ از انواع موجوداتو جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون پرنده اى قطره اى از آب آن را بردارد، چيزى ازآب آن كم نخواهد شد.
و همچنين امام ، علومش بى منتها است ؛ و هر كسى نمى تواند به تماممراحل علمى و اطّلاعات او دست يابد.(9)
تعيين اُجرت قبل از كار
مرحوم كلينى به نقل از سليمان بن جعفر حكايت كند:
روزى به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جهت انجامكارى از منزل بيرون رفته بوديم .
پس از پايان آن كار، هنگامى كه خواستم بهمنزل خود مراجعت نمايم ، حضرت فرمود: امشب همراه من بيا تا بهمنزل ما برويم و شب را ميهمان ما باش .
من نيز دعوت حضرت رضا عليه السلام را پذيرفتم ، وقتى خواستيم واردمنزل شويم ، يكى ديگر از اصحاب به نام مُعتّب نيز همراه ما آمد.
همين كه داخلمنزل رفتيم ، متوجّه شديم كه غلامان حضرتمشغول ساختن جايگاهى آغول براى حيوانات هستند و در بين آن ها مردى سياه چهره ، بهعنوان كارگر گِل تهيّه مى كند و به دست ديگران مى دهد.
امام رضا عليه السلام سؤ ال نمود: اين شخص كيست ؟
جواب دادند: اين شخص ما را كمك مى كند؛ و ما نيز آخر كار چيزى به او مى دهيم .
حضرت فرمود: آيا براى او معيّن كرده ايد، كه مزدش چقدر باشد؟
در پاسخ به حضرت گفتند: خير، هر چه به او بدهيم ،قبول دارد و راضى است .
حضرت با شنيدن اين پاسخ ، بسيار عصّبانى و خشمناك گرديد و خواست با آن هابرخورد نمايد.
من جلو رفتم و عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! چرا ناراحت شُديد، چرا اين چنين برخوردمى كنى ؟!
امام عليه السلام فرمود: چندين مرتبه به آن ها تذكّر داده ام كه اين چنين عمله و كارگرنياورند، مگر آن كه قبل از شروع به كار، با او تعيين اُجرت نمايند.
پس از آن ، حضرت افزود: چنانچه با كارگرقبل از شروع كار تعيين اجرت نكنى ، اگر چه چند برابر مزدش را هم به او بدهى ، بازهم ناراضى است و ممكن است خود را طلبكار بداند.
ولى چنانچه با او تعيين اجرت شد، وقتى مزد خود را بگيرد، تشكّر مى كند از اين كهتمام مزد خود را بدون كم و كاستى گرفته ؛ و اگر مختصرى هم بر مزدش اضافه كنىآن را محبّت و لطف مى داند و اين محبّت را هرگز فراموش نمى كند.(10)
روش برخورد با مردم
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتابرجال خود آورده است :
در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا عليه السلام درمنزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افرادمورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت .
هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازهورود خواستند.
امام عليه السلام ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكسالعملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس ، به سخن چينى وناسزاگوئى آغاز كردند.
و در اين بين حضرت رضا عليه السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنىنمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزدحضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.
يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت:
ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم ، با چنين افرادى من معاشرت دارم ، در حالى كه نمىدانستم درباره من چنين خواهند گفت ؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا عليه السلام با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:اى يونس ! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونهمسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچجاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقداركمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى .
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن .
اى يونس ! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگيا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّگرانبهائى در دست دارى ، چنين گفتارى چه تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت؟
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!
يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتىبرايم ندارد.
امام رضا عليه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى يونس ، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درك كرده باشى ؛ ونيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار توكمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.(11)
اگر توبه نمايند، نجات ياند؟!
در بعضى از روايات آمده است :
روزى يكى از منافقين به حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام عرضه داشت :بعضى از شيعيان و دوستان شما خمر (شراب مست كننده ) مى نوشند؟!
امام عليه السلام فرمود: سپاس خداوند حكيم را، كه آن ها در هر حالتى كه باشند، هدايتشده ؛ و در اعتقادات صحيح خود ثابت و مستقيم مى باشند.
سپس يكى ديگر از همان منافقين كه در مجلس حضور داشت ، به امام عليه السلام گفت :بعضى از شيعيان و دوستان شما نبيذ مى نوشند؟!
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز چنين بودند.
منافق گفت : منظورم از نبيذ، آب عسل نيست ؛ بلكه منظورم شراب مست كننده است .
ناگاه حضرت با شنيدن اين سخن ، عرق بر چهره مبارك حضرت ظاهر شد و فرمود:خداوند كريم تر از آن است كه در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و محبّت مااهل بيت رسالت را كنار هم قرار دهد و هرگز چنين نخواهد بود.
سپس حضرت لحظه اى سكوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت :
اگر كسى چنين كند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از كرده خويش پشيمان گردد،در روز قيامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پيغمبرى عطوف ودل رحم ، با امام و رهبرى كه كنار حوض كوثر مى باشد؛ و ديگر بزرگانى كه براىشفاعت و نجات او آمده اند.
وليكن تو و امثال تو در عذاب دردناك و سوزانِ برهوت گرفتار خواهيد بود.(12)
ختم قرآن يا انديشه در آن
مرحوم شسخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان بهنقل از ابراهيم بن عبّاس حكايت كنند:
در طول مدّتى كه در محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام بودم و درمحافل و مجالس گوناگون ، همراه با آن حضرت شركت داشتم ، هرگز نديدم سخنى ومطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤال شود؛ مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود.
و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه بيان مى نموددر حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او آشناتر باشد.
همچنين ماءمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى ، سعى داشت تا آن حضرت رامورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امام عليه السلام در هيچ موردى درمانده نگشت ؛ وبلكه در هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحيح وكامل پاسخ ، بيان مى فرمود.
و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده ازآيات شريفه قرآن بود.
آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود:
اگر بخواهم ، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت نمايم .
وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم درباره آنتاءمّل مى كنم و مى انديشم ، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه ياحادثه اى سخن به ميان آورده است ؛ و در چه زمانى فرود آمده است .
و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه ، از آن ها ردّ نمى شوم ، به همين جهت استكه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم .(13)
قيامت و پرسش از مهم ترين نعمت ها
مرحوم شيخ صدوق به نقل از حاكم بيهقى حكايت كند:
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى نشسته بود، ضمنفرمايشاتى فرمود: در دنيا هيچ نعمت واقعى و حقيقى وجود ندارد.
بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: ياابنرسول اللّه ! پس اين آيه شريفه قرآن (لتسئلنّ يومئذٍ عن النّعيم )(14) كه مقصود آبسرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى ؟
حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شما اين چنين تفسير كرده ايد؛ و عدّه اى ديگرتان گفتهاند: منظور طعام لذيذ است ؛ و نيز عدّه اى ديگر، خواب راحت و آرام بخش تعبير كرده اند.
و سپس افزود: به درستى كه پدرم از پدرش ، امام جعفر صادق عليه السلام روايتفرموده است كه : خداوند متعال نعمت هائى را كه در اختيار بندگانش ‍ قرار داده است ، همهبه عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده و بهره قرار دهند.
و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و منّت هم برايشاننمى گذارد، چون منّت نهادن در مقابل لطف و محبّت ، زشت و ناپسند است .
بنابر اين ، منظور از آيه شريفه قرآن ، محبّت و ولايت مااهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم است كه خداوندمتعال در روز محشر، پس از سؤ ال پيرامون توحيد و يكتاپرستى ؛ و پس از سؤال از نبوّت پيغمبر اسلام ، از ولايت ما ائمّه ، نيز سؤال خواهد كرد.
و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآيد و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته و از نعمت هاىجاويد آن بهره مى برد، كه زايل و فاسدشدنى نخواهد بود.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السلام حكايتفرمود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به علىّ بن ابى طالب عليه السلامفرمود:
اى علىّ! اوّلين چيزى كه پس از مرگ از انسان سؤال مى شود، يگانگى خداوند سبحان ، سپس نبوّت و رسالت من ؛ و آن گاه از ولايت و امامتتو و ديگر ائمّه خواهد بود، با كيفيّتى كه خداوندمتعال مقرّر و تعيين نموده است .
پس اگر انسان ، صحيح و كامل اقرار كند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاويد گشته و از نعمتهاى بى منتهايش بهره مند مى گردد.(15)
اسلحه مسموم در توبره
مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه شخصى از گروهخوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود - واردشد.
آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است ، كه چون فرزندرسول اللّه است ، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ الى مىپرسم ، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم .
پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست ، سؤال خود را مطرح كرد.
حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم ؟
منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى ،آنچه در توبره خود پنهان كرده اى ، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى .
آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبرهنهاده بود، بيرون آورد و شكست ؛ و بعد از آن اظهار داشت : ياابنرسول اللّه ! با اين كه مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چراداخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى ، با اين كه آن ها كافر هستند؟!
امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است ، يا كفر پادشاه مصر ودرباريانش ؟
آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟
و سپس فرمود: حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوهپيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه داراموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در حالى كه مىدانست او كافر محض مى باشد.
و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى دخالت درامور حكومت را نداشتم ؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدونرضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمانباطل خود بازگشت .(16)
تقديم هدايا به شاعر اهل بيت
اباصلت هروى حكايت كند:
روزى دعبل خزاعى شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - در شهر مَرْوْ به محضرمبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام شرفياب شد و اظهار داشت : ياابنرسول اللّه ! قصيده اى در شاءن و عظمت شما اهل بيت ، سروده ام و علاقه مندم آن را درمحضر شما بخوانم ؟
امام عليه السلام فرمود: بخوان .
پس دعبل خزاعى قصيده خود را در حضور مبارك حضرت آغاز كرد؛ و چون به اين شعررسيد:(17)
مى بينم كه حقوق و شئون اهل بيت در بين غير صاحبانش تقسيم گشته ، و دست ايشان ازتمامى حقوق ، قطع و خالى گشته است .
امام عليه السلام شروع به گريستن نمود؛ و پس از لحظه اى فرمود: راست گفتى ، اىخزاعى ! حقيقت را بيان كرده اى .
و چون دعبل ، اين شعر را سرود:
هنگامى كه در تنگ دستى قرار گيرند و جهت احقاق حقّ خويش به غاصبين مراجعه نمايند، آنها از پرداخت هرگونه كمكى امتناع مى ورزند و ايشان دست خالى خواهند بود.
حضرت دست هاى مبارك خود را به هم مى فشرد و كف دست پشت و رو مى نمود و مى فرمود:آرى ، به خدا سوگند، تمامى آن ها را قبضه و غصب كرده اند.
و هنگامى كه اين شعر را خواند:
همانا من در دنيا از روزگار آن وحشت داشته ام ؛ وليكن اميدوارم بعد از مرگ به جهت علاقه ومحبّت به شما اهل بيت در اءمنيت و آسايش قرار گيرم .
حضرت فرمود: اى دعبل ! خداوند متعال تو را از سختى ها و شدايد قيامت در اءمان دارد.
و همين كه به اين شعر رسيد:
و قبر نفس زكيّه يعنى ؛ امام موسى كاظم عليه السلام در بغداد است ، خداوندمتعال او را در عالى ترين غرفه ها و مقامات اُخروى جاى داده است .
امام عليه السلام اظهار نمود: آيا مايلى دو قصيده هم من بسرايم و بر اشعارت افزودهشود؟
دعبل خزاعى عرضه داشت : بلى ، ياابن رسول اللّه !
پس حضرت رضا عليه السلام چنين سرود:
و قبر ديگرى در طوس خواهد بود، كه چه ظلم ها و مصيبت هائى رامتحمّل شده و درونش را از زهر جفا به آتش كشيده اند كه تا روز محشر سوزان است .
و خداوند، حجّت خود يعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فى فرجه الشّريف را مى فرستدو تمام ناراحتى ها و اندوه ما اهل بيت را برطرف مى گرداند.
بعد از آن ، دعبل خزاعى سؤ ال كرد: اين قبر از چه كسى است ، كه در طوس مدفون مىگردد؟!
حضرت در پاسخ فرمود: قبر خود من مى باشد، و طولى نخواهد كشيد كه طوس محلّ تجمّعشيعيان و زوّار من گردد.
پس هركس مرا در غريبى طوس با معرفت زيارت نمايد، آمرزيده شود و در قيامت با منمحشور خواهد شد.
سپس امام عليه السلام به دعبل فرمود: لحظه اى درنگ كن و از جاى حركت منما.
و آن گاه حود حضرت وارد اندرون منزل شد؛ و پس از گذشت لحظاتى ، خادم وى بيرونآمد و مقدار صد دينار تحويل دعبل خزاعى داد و اظهار داشت : سرور و مولايم فرمود: اينپول ها را خرجى راه خود قرار بده .
دعبل عرضه داشت : به خدا سوگند، كه من براىپول نيامدم ؛ و دِرهم ها را برگرداند و گفت : اگر ممكن است لباسى از لباس هاىحضرت به من داده شود،
پس چون خادم آن دراهم را خدمت امام عليه السلام برد؛ و حضرت همان مقدارپول را با يك لباس مخصوص از لباس هاى خود را براىدعبل ارسال نمود.
پس از آن كه دعبل - ضمن جريانات مهمّى كه در مسير راه برايش اتّفاق افتاد - بهمنزل خويش وارد شد، كنيزى داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود، چشمش نابينا گشته وتمام پزشكان از معالجه و درمان آن عاجز و نااميد بودند، لذا مقدارى از آن لباس حضرترا بر صورت و چشم هاى كنير ماليد، كه به بركت آن بلافاصله كنيز، بينائى خود راباز يافت ... .(18)
همچنين محدّثين و مورّخين به نقل از دعبل خزاعى - كه شخصاً حكايت كند - آورده اند:
روزى در خراسان به مجلس حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام وارد شدم ، پساز گذشت لحظه اى حضرت فرمود:
اى دعبل ! شعرى براى ما بخوان .
و من هم اشعارى را كه خود، در منقبت اهل بيت رسول اللّه عليهم السلام سروده بودم ، خواندم.
چون مقدارى از آن اشعار را خواندم ، حضرت بسيار گريست ؛ چندان كه حالت بيهوشىبه حضرت دست داد و خادمى كه كنار حضرت بود، به من اشاره كرد: ساكت باش ؛ و منديگر چيزى نخواندم تا آن كه حضرت به هوش آمد.
بار ديگر فرمود: اشعارت را تكرار كن .
و من نيز تكرار كردم ، مجدّدا حضرت در اثر گريه بسيار، حالت اوّليّه را پيدا نمود و منساكت شدم ؛ و تا سه مرتبه چنين گذشت ، تا آن كه در مرحله چهارم اشعارم را تا آخرخواندم .
و در پايان ، حضرت سه مرتبه فرمود: اءحسنت ، اءحسنت ، اءحسنت .
سپس امام رضا عليه السلام دستور فرمود كيسه اى كه در آن سه هزار درهم سكّه بود،به من داده شود و همچنين پارچه هاى گرانبهاى زيادى را نيز به من عطا نمود.(19)
حفظ آبرو در سخاوت
مرحوم كلينى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم بهنقل از يسع بن حمزه - كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلاماست - حكايت نمايد:
روزى از روزها، در مجلس آن حضرت در جمع بسيارى از اقشار مختلف مردم حضور داشتم ،كه پيرامون مسائل حلال و حرام از آن حضرت پرسش ‍ مى كردند و حضرت جواب يكايك آنها را به طور كامل و فصيح بيان مى فرمود.
در اين ميان ، شخصى بلند قامت وارد شد؛ و پس از اداء سلام ، حضرت را مخاطب قرار داد واظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من از دوستان شما و از علاقه مندان به پدران بزرگوار و عظيمالشّاءن شما اهل بيت مى باشم ؛ و اكنون مسافر مكّه معظّمه هستم ، كهپول و آذوقه سفر خود را از دست داده ام ؛ و درحال حاضر چيزى برايم باقى نمانده است كه بتوانم به ديار و شهر خود بازگردم .
چناچه مقدور باشد، مرا كمكى نما تا به ديار و وطن خود مراجعت نمايم ؛ و چون مستحقّصدقه نيستم ، هنگام رسيدن به منزل خود آنچه را كه به من لطف نمائيد، از طرف شمابه فقراء، در راه خدا صدقه مى دهم ؟
حضرت فرمود: بنشين ، خداوند مهربان ، تو را مورد رحمت خويش قرار دهد و سپسمشغول صحبت با اهل مجلس گشت و پاسخ مسئله هاى ايشان را بيان فرمود.
هنگامى كه مجلسِ بحث و سؤ ال و جواب به پايان رسيد و مردم حركت كرده و رفتند، من وسليمان جعفرى و يكى دو نفر ديگر نزد حضرت باقى مانديم .
امام عليه السلام فرمود: اجازه مى دهيد به اندرون روم ؟
سليمان جعفرى گفت : قدوم شما مبارك باد، شما خود صاحب اجازه هستيد.
بعد از آن ، حضرت از جاى خود برخاست و بهداخل اتاقى رفت ؛ و پس از آن كه لحظاتى گذشت ، از پشت در صدا زد و فرمود: آنمسافر خراسانى كجاست ؟
شخص خراسانى گفت : من اين جا هستم .
حضرت دست مبارك خويش را از بالاى درب اتاق دراز نمود و فرمود: بيا، اين دويست درهمرا بگير و آن را كمك هزينه سفر خود گردان و لازم نيست كه آن را صدقه بدهى .
پس از آن ، امام عليه السلام فرمود: حال ، زود خارج شو، كه همديگر را نبينيم .
چون مسافر خراسانى پول ها را گرفت ، خداحافظى كرد و سپس ازمنزل حضرت بيرون رفت ، امام عليه السلام از آن اتاق بيرون آمد و كنار ما نشست .
سليمان جعفرى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! جان ما فدايت باد، چرا چنين كردى و خودرا مخفى نمودى ؟!
حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام فرمود: چون نخواستم كه آن شخص غريبنزد من سرافكنده گردد و احساس ذلّت و خوارى نمايد.
سپس در ادامه فرمايش خود افزود: آيا نشنيده اى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهفرمود: هركس خدمتى و يا كار نيكى را دور از چشم و ديد ديگران انجام دهد، خداوندمتعال ثواب هفتاد حجّ به او عطا مى نمايد؛ و هركس كار زشت و قبيحى را آشكارا انجام دهد،خوار و ذليل مى گردد.(20)
درمان خرابى دندان و زبان در خواب و بيدارى
شخصى به نام ابواحمد، عبداللّه صفوانى حكايت كند:
روزى به همراه قافله اى از خراسان عازم كرمان شدم ، در بين راه دزدان و راهزنان ، راه رابر ما بستند و تمام اموال و وسائل ما را غارت كرده و به يغما بردند.
در اين ميان ، يكى از همراهان ما را كه مشهور بود، دست گير كردند و او را مدّتى در يَخ وبرف نگه داشته و دهانش را پر از يخ و برف كردند، به طورى كه بعد از آن قدرت وتوان بر سخن گفتن و غذا خوردن را نداشت .
پس از آن ، اين شخص در عالم خواب ديد كه به او گفته شد: حضرت علىّ بن موسىالرّضا عليهما السلام در مسير راه خراسان مى باشد، چنانچه درمان زبان و دندان هايت رامى خواهى ، نزد آن حضرت برو، كه درمان مى نمايد.
و در همان عالم خواب ، امام عليه السلام را مشاهده كرد ومشكل دهان خود را با آن بزرگوار در ميان گذاشت ؛ و تقاضاى معالجه و درمان دندان ها وزبانش را كرد؟
امام عليه السلام فرمود: مقدارى كُمّون - زيره - و سعتر - مَرزه ، آويشم - با قدرى نمكتهيّه كن و آن ها را در هم و يك جا بكوب تا تمامى آن ها پودر شود.
سپس چند مرتبه با اين پودر، دهانت را شستشو بده تا ناراحتى زبان و دندان هايت برطرف و بهبودى حاصل شود.
بعد از آن كه آن شخص از خواب بيدار شد، اهميّتى به آنچه در عالم خواب ديده بودنداد، تا آن كه وارد شهر نيشابور شد؛ و از محلّ سكونت حضرت سؤال كرد؟
به او گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام از نيشابور به سمت خراسانحركت كرده است .
بدين جهت ، آن مرد نيز به سمت خراسان حركت كرد؛ و در منزلى به نام رباط سعد، امامعليه السلام را ملاقات نمود.
پس به محضر مبارك حضرت وارد شد و جريان خود را به طور مشروح براى حضرتبازگو نمود؛ و سپس اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! از شما خواهش مى كنم دوائى را براى درمان و بهبودى دندان ها وزبانم معرّفى فرما كه بتوانم به آسانى غذا بخورم و سخن بگويم ؟
حضرت به آن شخص فرمود: همان داروئى را كه در خواب برايت گفتم ، تهيّه كن و بههمان كيفيّت مورد استفاده قرار بده ، و عمل نما تا خوب شوى .
آن مرد اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! چنانچه ممكن باشد يك بار ديگر آن را تكرارفرما؟
حضرت فرمود: مقدارى كُمّون و سعتر را با مقدارى نمك تهيّه كن و آن ها را به طورى مخلوطكن و بكوب تا يك جا پودر شود و سپس چند مرتبه مقدارى از آن ها راداخل دهان گردان و شستشو بده تا بهبودى حاصل شود؛ و ناراحتى آن برطرف گردد.
پس از آن كه آن شخص ، همان دارو را طبق دستور حضرت تهيّه نمود و مورد استفاده قرارداد، عافيت و سلامتى كامل خود را باز يافت ؛ و همانندقبل به طور معمول غذا مى خورد و سخن مى گفت .
ثعالبى نيز - كه يكى از علماء اهل سنّت است - گويد: و من خودم آن مرد را ديدم و همينحكايت را از زبان او شنيدم .(21)
درمان مسافر با نيشكر
چون ماءمون - خليفه عبّاسى - جهت دست يابى به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرتعلىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از مدينه به خراسان - از راه اهواز - احضارنمايند.
ابوهاشم جعفرى گويد: زمانى كه ماءمون چنين تصميمى را گرفت ، شخصى را به نامرجاء بن اءبى ضحّاك ، ماءمور اين كار كرد.
و من در محلّى اطراف شهر اهواز به نام ايذج بودم ، چون خبر حركت و عبور امام رضا عليهالسلام را از آن ديار شنيدم ، جهت ديدار و زيارت آن حضرت شتابان حركت كردم ؛ و دراهواز به حضور مبارك آن بزرگوار شرفياب شدم .
چون فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود، امام عليه السلام مريضحال ، در گوشه اى قرار گرفته بود، دستور داد تا طبيبى را برايش بياورند.
همين كه پزشك به محضر شريف ايشان وارد شد، حضرت نوعى گياه مخصوص راتوصيف و تقاضا نمود.
طبيب اظهار داشت : من چنين گياهى را نمى شناسم و حتّى اسم آن را هنوز نشنيده ام ، اگر هماين گياه موجود باشد الا ن در چنين فصلى ، در اين مناطق يافت نمى شود.
امام عليه السلام فرمود: پس جهت درمان آن ، مقدارى نيشكر برايم بياوريد.
دكتر اظهار داشت : اين دارو از آن داروى اوّلى ناياب تر است ؛ چون الا نفصل نيشكر نيست ، بلكه زمان به عمل آمدن و برداشت آن ،فصل زمستان مى باشد.
حضرت فرمود: هر دوى آن ها در سرزمين شما فراوان است و در همينفصل نيز موجود خواهد بود.
سپس در ادامه فرمايش خود فرمود: هم اينك به همراه اين شخص به سمت شيروان حركتكنيد و از رودخانه اى كه در مسير راه مى باشد، عبور نمائيد.
و چون از طرف رودخانه گذر كنيد، شخصى را مى بينيد كهمشغول آبيارى و زراعت زمين خود مى باشد، از او محلّ كشت نيشكر؛ و نيز همان گياه را سؤال كنيد، او آشناى به گياهان است و شما را به آنچه كه بخواهيد، راهنمائى مى نمايد.
ابوهاشم گويد: پس طبق دستور امام عليه السلام به همراه طبيب حركت كردم ؛ و طبقراهنمائى حضرت رودخانه اى كه در بين راه بود، از آن عبور كرديم ، مرد كشاورزى راديديم كه مشغول زراعت و آبيارى زمين خود بود.
بنابر فرموده حضرت ، موضوع را با وى مطرح نموديم ؛ و او ما را به هر دوى آن دوگياه راهنمائى كرد.
پس از يافتن محلّ رويش و كشت آن دو گياه ، مقدارى از هر كدام چيديم ؛ و سپس آن ها رابرداشتيم و به سمت محلّ سكونت امام رضاعليه السلام حركت نموديم .
طبيب در بين راه گفت : اين شخص كيست ؟
گفتم : او فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.
اظهار داشت : آيا آثار نبوّت در او هست ؟
در پاسخ گفتم : خير، او جانشين و وصىّ پيغمبر است .
و چون اين خبر به اطّلاع ماءمون رسيد، سريعا دستور حركت داد، كه مبادا مردم شيفتهحضرت گردند.(22)
هيجده خرما يا مدّت عمر
بسيارى از بزرگان در كتاب هاى مختلف حكايت كرده اند:
شخصى به نام محمّد قرظى گويد:
در سفر حجّ وارد مسجد جُحفه شدم ؛ و چون بسيار خسته بودم ، خوابيدم ، در عالم خوابرسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم ، پس نزد آن حضرت رفتم .
همين كه نزديك حضرت رسيدم ، به من خطاب كرد و فرمود: با كارى كه نسبت بهفرزندانم انجام دادى ، خوشحال شدم .
در همين اثناء طبق خرمائى كه جلوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود، مرا جلبتوجّه كرد، لذا از آن حضرت تقاضا كردم تا مقدارى از آن ها را به من عنايت نمايد؟
حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز با دست مبارك خويش مقدارى خرما از درون آن طبق، برداشت و به من داد.
چون آن خرماها را شمردم ، هيجده عدد بود، با خود گفتم : بيش از هيجدهسال از عمر من باقى نمانده است .
از خواب بيدار شدم و پس از گذشت مدّتى از اين جريان ، ديدم در محلّى جمعيّت بسيارى درحال رفت و آمد هستند، سؤ ال كردم اينجا چه خبر است ؟
گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام تشريف فرما شده است و مردم جهتزيارت و ديدار با آن حضرت اجتماع كرده و رفت و آمد مى كنند.
پس جلو رفتم ، حضرت را مشاهده كردم كه در همان جايگاه پيغمبر اسلام صلوات اللّهعليه ، كه در خواب ديده بودم ، نشسته است ؛ و نيز جلوى حضرت رضا عليه السلامطبقى از همان خرما وجود داشت .
كنار حضرت رفتم و تقاضا كردم تا مقدارى از آن خرماها را به من عطا نمايد؟
و امام عليه السلام مقدارى از آن ها را با دست مبارك خود برداشت و به من داد؛ و چون آن هارا شمردم هيجده عدد بود، خواهش كردم كه چند عددى ديگر بر آن ها بيفزايد؟
امام عليه السلام در جواب فرمود: چنانچه جدّم ،رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيش از آن مقدار داده بود، من نيز بر آن مى افزودم.(23)

next page

fehrest page