بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب خورشید عرفان, محمدرضا رمزى اوحدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KHORSH01 -
     KHORSH02 -
     KHORSH03 -
     KHORSH04 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

21 - اخلاص

سؤ ال :

اخلاص را چگونه در خود بيابيم و اساساً ويژگىعمل مخلصانه را بيان فرموده و آثارى كه بر آن مترتب است را نيز توضيح فرمائيد؟


اى عزيز علاج و كلّ العلاج در اينست كه انسان كه مى خواهد علمش الهى باشد وارد هر علمىكه شد مجاهده كند و با هر رياضت و جدّيّتى شده قصد خود را تخليص كند. سرمايهنجات و سرچشمه فيوضات ، تخليص نيّت و نيّت خالص است . ((من اءخلص للّه اربعينصباحاً جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .)) اخلاصچهل روزه ، اين است آثار و فوايدش . پس شما كهچهل سال يا بيشتر در جمع (134) اصطلاحات و مفاهيم در هر علمى كوشيديد و خود راعلاّمه در علوم مى دانيد و از جنداللّه محسوب مى كنيد و در قلب خود اثرى از حكمت و درلسان خود قطره اى از آن نمى بينيد بدانيد تحصيل و زحمتتان با قدم اخلاص نبوده ،بلكه براى شيطان و هواى نفس كوشش كرديد. پس اكنون كه ديديد از اين علوم كيفيّت وحالى (135) حاصل نشد، چندى براى تجربه همه باشد به اخلاص نيّت و تصفيهقلب از كدورت و رذايل بپردازيد، اگر از آن اثرى ديديد آن وقت بيشتر تعقيب كنيدگرچه باب تجربه كه پيش آمد درِ اخلاص ‍ بسته مى شود ولى باز شايد روزنه اىبه آن باز شود و نور آن تو را هدايت كند.(136)
پس انسان بايد در همين عالم ، اين چند صباح را مغتنم شمارد و ايمان را با هر قيمتى هست ،تحصيل كند و دل را با آن آشنا كند. و اين در اوّلِ سلوك انسانى صورت نگيرد، مگر آن كهاوّلاً، نيت را در تحصيل معارف و حقايق ايمانيه خالص كند و قلب را با تكرار و تذكّر، بهاخلاص و ارادت آشنا كند تا اخلاص در قلب جايگزين شود، چه كه اگر اخلاص در كارنباشد ناچار دست تصرف ابليس به كار خواهد بود و با تصرف ابليس و نفس - كه قدمخودخواهى و خودبينى است - هيچ معرفتى حاصل نشود، بلكه خود علم التوحيد بى اخلاص، انسان را از حقيقت توحيد و معرفت دور مى كند و از ساحت قرب الهى تبعيد مى نمايد.ملاحظه حال ابليس كن كه چون خودخواهى و خودبينى و خودپسندى در او بود، علمش بههيچ وجه عملى نشد و راه سعادت را به او نشان نداد.(137)
شما هم اگر بخواهيد انسان باشيد، ارزش انسانى داشته باشيد، براى شكم نباشد،براى شرف باشد كارهايتان براى انسانيت باشد، براى خدا باشد، اگر بخواهيد كهكارهايتان كه براى خدا باشد به نتيجه برسد، بايد دست از هواهاى نفسانى برداريد.شيطان از انسان دست بردار نيست قسم خورده است براى خدا، من در ذهنم اين است كه به خداتشر رفته است ، كه قسم خورده است كه نمى گذارم اينها چيزى بشوند ((الاّ عبادك منهمالمخلصين )) شما با يك همچو دشمن قسم خورده اى مواجه هستيد، به جنگ اوبرويد.(138)
خداوندا: آينه دل را به نور اخلاص روشنى بخش ، و زنگار شرك و دوبينى را از لوحدل پاك گردان ، و شاه راه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حيرت وضلالت بنما، و ما را به اخلاق كريمانه متخلق فرما، و از نفحات و جلوه هاى خاص خودكه مختص اولياء درگاه است ما را نصيبى ده ، و لشكر شيطان وجهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما، و جنود علم و حكمت و رحمان را به جاى آنها جايگزينكن ، و ما را با حُب خود و خاصان درگاهت از اين سراى درگذران ، و در وقت مرگ و بعد ازآن با ما با رحمت خود رفتار فرما، و عاقبت كار ما را با سعادت قرين كن .
بحق محمد و آله الطاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين -(139)


22 - حضور قلب در نماز

سؤ ال :

لطفاً با توجه اينكه حضرتعالى در باب نماز و آداب آن دو كتاب وزين و مهمى تاءليففرموديد بفرمائيد چگونه ميتوان در نماز حضور قلب پيدا كرد و اساساً چرا در نمازغافليم ؟


امّا حضور قلب در عبادت : پس از براى آن نيز مراتبى است كه عمده آن دو مرتبه است :يكى حضور در عبادت اجمالاً، و آن چنان است كه در عيناشتغال به عبادت - هر عبادتى باشد چه از باب طهارتمثل وضو و غسل و چه از باب نماز و روزه و حجّ و ديگر امور - انسان به طريقاجمال ملتفت باشد كه ثناى معبود مى كند گرچه خود نمى داند كه چه ثنائى مى كند و چهاسمى از اسماء حقّ را مى خواند. شيخ عارف كامل ما(140) - روحى فداه - براى اين نحوعبادت مثل مى زدند به اينكه يكى قصيده در مدح كسى بگويد و به طفلى كه معناى آن رانمى فهمد بدهد كه در محضر او بخواند و بهطفل بفهماند كه اين قصيده در مدح اين شخص است . البتّه آنطفل كه قصيده را مى خواند اجمالاً مى داند ثناى ممدوح را مى كند گرچه كيفيّت آن را نمىداند. ماها نيز كه طفل ثناخوان حقّ هستيم و نمى دانيم كه اين عبادات را چه اسرارى است و هريك از اين اوضاع الهيّه با چه اسمى از اسماء ارتباط دارد و به چه كيفيّت ثناى حقّ است ،اينقدر بايد ملتفت باشيم كه هر يك از آنها ثنائى است ازكامل مطلق و معبود و ممدوح على الاطلاق ، كه خود ذات مقدّس در اين اوضاع خود را ثنافرموده و ما را امر فرموده كه در پيشگاه مقدّسش اين نحو ثنا كنيم .(141)
عزيزم ! تو مناجات با حقّ را مثل تكلّم با يكنفر بندگان ناچيز حساب كن . چه شده است كهاگر با يك نفر از دوستان ، سهل است با يك نفر از بيگانگان ،اشتغال به صحبت داشته باشى مادام كه با او مذاكره مى كنى ، از غير غافلى ، و با تمامتوجّه به او مشغولى ، ولى در اشتغال به مكالمه و مناجات يا ولىّ النعم و پروردگارعالميان ، بكلّى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجّهى ؟! آيا قدر بندگان از ذاتمقدّس حقّ افزون است ؟ يا تكلّم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟آرى من و (شما) مناجات با حقّ را نمى دانيم چيست . تكاليف الهيّه را سربار امور مى دانيم .البتّه امرى كه تحميل بر شخص شد و سربار زندگانى گرديد، در نظر اهمّيّت نخواهدداشت . بايد سرچشمه را اصلاح كرد و ايمان به خداوند و فرمايشات انبياء پيدا كرد تاكار اصلاح شود. همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است .(142)
انسان در حال غلبه غضب و غلبه محبّت گاهى از هر امرىغافل مى شود. يكى از دوستان موثّق ما مى گفت : ((وقتى با جمعى از اوباش در اصفهانمنازعه كرديم ، در بين اشتغال به زد و خورد مى ديدم بعضى از آنها مشت به من مى زند؛نفهميدم چيست ، بعد كه فراغت حاصل شد و به خود آمدم معلوم شد با كارد چندين زخم به منزدند كه از آثار آن تا چندى بسترى بودم )). البتّه نكته آن هم معلوم است . وقتى كه نفستوجه تامّ به يك امرى پيدا كرد از مُلك بدنغافل مى شود و احساسات از كار مى افتد و همّش همّ واحد مى شود. ما خود در جنگ وجدال مباحثات - نعوذباللّه منها - ديديم كه اگر در مجلس هر امرى واقع شود از آن بكلّىغافل هستيم . ولى افسوس كه ما به هر امرى توجه تامّ داريم جز به عبادت پروردگارعبادت پروردگار.(143)
بنابراين ، اوّل مرتبه حضور قلب در باب عبادات ، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ وآن از براى همه كس ميسور است . و آن ، چنان است كه انسان به قلب خود بفهماند كه بابعبادات باب ثناى معبود است . و از اوّل عبادت تا آخر آن ، به طوراجمال قلب را به اين معنى كه اشتغال به ثناى معبود دارد متوجّه و حاضر كند؛ گرچه خودنمى داند چه ثنائى مى كند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى كند و آيا اين عبادتثناى ذاتى است يا اسمائى يا غير آن ، تقديسى يا تحميدى است ؛مثل آنكه شاعرى مديحه اى براى كسى بگويد و به طفلى بفهماند كه اين در مدح فلاناست ، ولى او نداند كه ممدوح را با چه و به چه مدح و ثنا كرده ؛ او اجمالاً مى داند كهمدح مى كند گرچه تفصيلاً نداند. همين طور اطفال دبستان معارف محمّدى صلّى اللّه عليه وآله ، كه مدايح و ثناهائى را كه به كشف كامل تامّ آن حضرت مكشوف و به وحى و افاضهحضرت حق ، جلّ جلاله ، بر قلب شريفش نازل شده ، در پيشگاه مقدّس مى سرايند؛ گرچهخود نمى دانند كه چه ثنائى مى گويند و به چه و براى چه ، مدح مى سرايند؛ ولىاوّل مرتبه كمال عبادات آنها آن است كه قلب آنها در عبادت حاضر باشد كه ثناى حقّ مىكنم به ثنائى كه حقّ تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللّسانشده اند. بلكه اگر ثناگوئى به لسان اولياكند بهتر است .(144)
سبب عدم حضور قلب ما در عبادات و غفلت از آن چيست . اگر ما مناجات حقّ تعالى و ولىّ نعمخود را به قدر مكالمه با يك مخلوق عادى ضعيف اهميت دهيم ، هرگز اين قدر غفلت و سهو ونسيان نمى كنيم . و پر معلوم است كه اين سهل انگارى و مسامحه ناشى از ضعف ايمان بهخداى تعالى و رسول و اخبار اهل بيت عصمت است ؛ بلكه اين مساهله ناشى ازسهل انگارى محضر ربوبيّت و مقام مقدّس حقّ است ، ولىّ نعمتى كه ما را به لسان انبيا واولياء، بلكه با قرآن مقدّس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابوابمكالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده ، با اين وصف ما به قدر مذاكره با يك بندهضعيف ادب حضور او را نگاه نداريم ؛ بلكه هر وقت وارد نماز، كه باب الابواب محضرربوبيّت و حضور درگاه او است ، مى شويم ، گوئى وقت فرصتى به دست آورديم ومشغول افكار متشتّته و خواطر شيطانيّه مى گرديم ، كانّه نماز كليد دكّان يا چرتكهحساب يا اوراق كتاب است . اين را نبايد جز ضعف ايمان به او، و ضعف يقين ، چيز ديگرمحسوب داشت ، و انسان اگر عواقب و معايب اينسهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آيد و خود رامعالجه مى كند.
انسان اگر امرى را با اهميّت و عظمت تلقّى نكند، كم كم منجر به ترك آن مى شود؛ وترك اعمال دينيّه به ترك دين ، انسان را مى رساند.(145) ...و از امورى كه انسان رااعانت كامل كند بر تحصيل حضور قلب ، مراقبه از وقت است كه عهد معهود و ميعاد موعود حقّاست . و شخص سالك الى اللّ ه و مجاهد فى سبيل اللّه اگر نتوانست تمام اوقات خود رابه حقّ دهد، لااقل اين پنج وقت را كه حقّ تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقاتفرموده بايد مراقبت كند و از حقّ تعالى به جان ودل تشكّر كند كه او را اجازه ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس ومحفل قدس داده . پس ، از آن غفلت نكند و از وعده گاه حقّ تخلّف نورزد.(146)
اى عزيز، تو نيز به قدر ميسور و مقدار مقدور اين وقت مناجات را غنيمت شمار و به آدابقلبيّه آن قيام كن ، و به قلب خود بفهمان كه مايه حيات ابدى اخروى و سرچشمهفضائل نفسانيّه و راس المال كرامات غيرمتناهيه به مراودت و موانست با حق است و مناجاتبا او، خصوصاً نماز كه معجون روحانى ساخته شده با دستجمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامعتر و كاملتر است . پس ، از اوقات آن حتى الامكانمحافظت كن . و اوقات فضيلت آن را انتخاب كن كه در آن نورانيتى است كه در ديگر اوقاتنيست و اشتغالات قلبيّه خود را در آن اوقات كم كن بلكه قطع كن . و اينحاصل شود، به اينكه اوقات خود را موظفّ و معيّن كنى . و براى نماز كهمتكفّل حيات ابدى تو است ، وقتى خاصّ تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگرى نداشتهباشى و قلب را تعلّقاتى نباشد، و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده تا بتوانىقلب را راحت و حاضر كنى .(147)
اگر اجازه نبود كه انسان وارد بشود بر عبادات ، همه عبادات ، انسان خجالت مى كشيد كهبايستد در مقابل خدا و بخواهد در مقابل خدا او را تمجيد كند. انسان كوچكتر از اين است كهبايستد در مقابل خدا و خدا را تمجيد كند، تحميد كند. اين ادعاست . تحميد و تمجيد، ادعاىاين است كه من شناختم ، و انسان عاجز است از اينكه بشناسد، لكن چاره نيست چون خود گفتهاست ، خود او امر فرموده است و چون او امر فرموده است ، همه بايد اطاعت كنند ولو اينكهقاصر هستند از اينكه تحميد كنند خدا را، تنزيه كنند خدا را. هر جا تكبير آمده ، دنبالشتنزيه هم ، در نماز اينطور است ، سبحان الله مى گويد بعد الله اكبر.اول تنزيه مى كند خدا را، بعد تحميد مى كند، بعد تكبير مى كند كه حمد خدا در بين يكتنزيه و يك تكبير واقع مى شود. مى خواهيد ركوع برويد تكبير مى كنيد، تكبير مىگوئيد. از ركوع برمى خيزيد تكبير مى گوئيد. در ركوع تنزيه مى كنيد. وقتى واردبه سجود مى خواهيد بشويد باز تكبير مى گوئيد، در سجود تنزيه مى كنيد، بعد ازسجود تكبير مى گوئيد، باز تكبير مى گوئيد و وارد سجود مى شويد و تنزيه مى كنيد.همه اش براى اين است كه بفهماند كه مساءله بالاتر از اينمسائل است . منزه است از اينكه تو تكبير كنى ، تكبير مى گوئيد، تنزيه مى كند او را ازاينكه تكبير بگوئيد برايش . تنزيه مى كنيد، تكبير مى كند او را كه تنزيه اش ‍ كنيد.نماز و وضعش اينطورى است و عبادات ديگر. و اگر نبود امر خدا و لزوم اطاعت از امر خدا،بايد بگويم انسان آن كه حظ ضعيفى از معرفت دارد جراءت به اينكه بايستد و عبادتكند خدا را نداشت .(148)


23 - تقوا و ورع

سؤ ال :

همانطورى كه حضرتعالى استحضار دارند بالاترين درجه تقوا، همانا ورع مى باشد لذاخواهشمندم در اين خصوص توضيحى فرموده و طريقهحصول آن را بيان فرمائيد.


بايد دانست كه به حسب روايات شريفه ، ميزان دركمال ورع ، اجتناب از محارم اللّه است و هر كس اجتناب از محرّمات الهيّه كند از ورع دارترينمردم بشمار آيد. پس اين امر را شيطان در نظرت بزرگ نكند و تو را ماءيوس ‍ ننمايد،زيرا كه از عادت آن ملعون است كه انسان را از راه ياءس به شقاوت ابدى مى اندازد. مثلاًدر اين باب مى گويد: ((چطور ممكن است در شهرى كه داراى صد هزار جمعيّت يا بيشتراست انسان از تمام آنها بيشتر ورع داشته باشد؟)) اين از مكايد آن لعين و وساوس نفسامّاره است . جواب آن اينست كه بحسب روايات هر كس از محرّمات الهيّه اجتناب كندمشمول اين روايات است و از زمره ورعناك ترين مردم بشمار مى آيد. و اجتناب محرّمات الهيّهكار بسيار مشكلى نيست ، بلكه انسان با جزئى رياضت نفس ‍ و اقدام ، مى تواند تركجميع محرّمات كند. البتّه (اگر) انسان بخواهداهل سعادت و نجات باشد و در تحت ولايت اهل بيت ومشمول كرامت حقّ تعالى باشد و تا اين اندازه هم صبر در معصيت نداشته باشد، نمىشود، لابّد قدرى پافشارى و تحمّل و ارتياض لازم است .(149)
پس انسان سالك پس از آن كه ، متسنّن به سنن الهيّه و متلبس به لباس ‍ شريعت شد واشتغال به تهذيب باطن و تصقيل سرّ و تطهير روح و تنزيه قلب پيدا كرد، كم كم ازانوار غيبيه الهيه در مرآت قلبش تجليّاتىحاصل شود و با جذبه هاى باطنيّه و عشق فطرى جبلّى ، مجذوب عالم غيب گردد و پس ازطى اين مراحل ،سلوك الى اللّه با دستگيرى باطنى غيبى شروع شود و قلب حق طلب و حقجو شود و وجهه قلب از طبيعت منسلخ و به حقيقت منسلك گردد و با جذوه نار محبت و نورهدايت ، كه يكى رفرف عشق و يكى براق سير است ، به سوى كوى محبوب وجمال جميل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگىِ توجه به غير شست و شو دهد و باقلب پاك از آلودگى به رِجز شيطان ، كه حقيقت سوائيت واصل اصول شجره منحوسه خبيثه غيريّت و كثرت است متوجه به مقصد و مقصود گردد ومترنم به (وجهت وجهى للذى فطرالسموات والارض ) ... [الى آخره ](150) گردد وخليل آسا، تنفر از آفلين ، كه مقار نقص و رجز است ، پيدا كند و توجه بهكمال مطلق ، نقشه قلب او گردد.(151)


24 - عجب و غرور

سؤ ال :

يكى از مهالك مسئله عُجب است كه دامى بس سخت و سنگين در طريق يك سالك الى الله ، استاستدعا دارد راجع به اين مطلب نيز ما را راهنمائى فرمائيد؟


اى عزيز! تمام (عمر) ما كه پنجاه شصت سال است ، فرض ‍ مى كنيم كه در آن قيام كنيمبه جميع وظايف شرعيّه ، و با ايمان صحيح وعمل صالح و توبه صحيحه از اين دنيا برويم . آيا اين مقداراعمال و ايمان ما را چه مقدار جزا است با آنكه به حسب كتاب و سنّت و اجماع جميعملل چنين شخصى مورد رحمت حقّ است و به بهشت موعود مى رود، بهشتى كه در آنجا مخلّد درنعمت و راحت و مؤ بّد در رحمت و رَوْح و ريحان خواهد بود. آيا در اينجامجال انكارى هست ؟ با اينكه اگر بناى جزاىعمل باشد - (به ) فرض باطل كه عمل ما جزائى داشته - اينقدرى كهعقل از تصورّش كمّاً و كيفاً عاجز است نخواهد بود. پس معلوم شد كه مطلب بر اساس ديگرمبتنى است و بر پايه ديگر چرخ مى زند. آن وقت هيچ استبعادى باقى نمى ماند و براىانكار راهى باز نخواهد ماند.(152)
اى انسان ضعيف بيچاره !
آن روزى كه در كتم عدم و چاه نيستى پنهان بودى ، و نه از تو و نه از پدران تو خبرىبود ((نه از دُرد نشان بود و نه از دُرد نشان ))(153) (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا)(154) كدام قدرت كامله و رحمتواسعه تو را از آن ظلمت بى منتهى نجات داد. و كدام دست توانا به تو خلعت هستى و نعمتكمال و جمال عنايت فرمود؟!(155)
عزيزا!
با كدام لياقت و جدّيت و كوشش ، لايق فرو فرستادن ، وحى الهى شدى ؟! بزرگترينرحمتهاى الهى و بالاترين نعمتهاى ربّانى ، نعمت هدايت به صراط مستقيم و راه نمايى بهطرق سعادت است . آيا كدام كسب و عمل يا كدام لياقت و عبادت اين نعمت بزرگ را براى مافراهم آورد؟ آيا با چه سابقه خدمتى ما لايق وجود انبياء عظام و سفراى كرام الهى شديم؟(156)
عزيزا! دعوى مقامات و مدارج كردن سهل است . چه بسا باشد كه به خود انسان نيز، مطلبمشتبه شود و خودش نيز نداند كه مردِ ميدان اين دعوى نيست ، ولى اتّصاف به حقايق ووصول به مقامات با اين دعويها نشود.(157)
دخترم عجب و خودپسندى از غايت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است اگر اندكى بهعظمت خلقت به اندازه اى كه تاكنون بشر با همه پيشرفت علم به شمهّاى از آن آگاه شدهاست تفكر شود حقارت خود و همه منظومه هاى شمسى و كهكشانها را ادراك مى كند و عظمتخالق آنها را اندكى مى فهمد و از عجب و خودبينى و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساسجهالت مى نمايد.(158)


25 - راه مبارزه با شيطان

سؤ ال :

شيطان دشمنى است كه تمام عبادات خود را بواسطه عدم يك سجده بر آدم عليه السّلامبر باد داد و آن نشانه اين است كه شيطان بعنوان دشمن قهار براى انسان مطرح است بهنظر حضرتعالى راه مبارزه با شيطان چيست ؟


واى عزيز! از خداى تبارك و تعالى در هر آنْ استعانت بجوى و استغاثه كن در درگاهمعبود خود، و با عجز و إ لحاح عرض كن : بار الها! شيطان دشمن بزرگى است كه طمعبر انبياء و اولياى بزرگ تو داشته و دارد. تو خودت با اين بنده ضعيفِ گرفتاراءمانى و اءوهامِ باطله و خيالات و خرافات عاطله ، همراهى كن كه بتواند از عهده اين دشمنقوى برآيد، و در اين ميدان جنگ با اين دشمن قوى كه سعادت و انسانيّت مرا تهديد مىكند، تو خودت با من همراهى فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاصّ تو خارج كنيم ودست اين غاصب را از خانه مختصّ به تو كوتاه نمايم .(159)
پس اى عزيز فكرى كن و چاره جويى نما و راه نجاتى و وسيله خلاصى از براى خودپيدا كن . و به خداىِ اءرحم الرّاحمين پناه ببر، و در شب هاى تاريك با تضرّع و زارى ازآنْ ذاتِ مقدّس تمنّا كن كه تو را إ عانت كند در اين جهاد نفس ، تا إ ن شاءاللّه غالب شوى ومملكت وجودت را رحمانى گردانى ، و جنود شيطان را از آن بيرون كنى ، و خانه را بهدست صاحبش ‍ دهى تا سعادت ها و بهجت ها و رحمت هايى خداوند به تو عطافرمايد.(160)
در هر حال از خداى مهربان در هر وقت خصوصاً در خلوات با تضرّع و استكانت و عجز ومذّلت بخواه كه تو را هدايت كند به نور توحيد، و قلب تو را منوَّر كند به بارقه غيبىيك بينى و يك پرستى ، تا از همه عالم وارهى و همه چيز را ناچيز دانى و با تضرّع ازآن ذات مقدّس خواهش كن كه اءعمال تو را خالص گرداند و تو را هدايت فرمايد به طريقخلوص و ارادت .(161)


26 - كنترل خطورات ذهنى

سؤ ال :

لطفاً در خصوص خطوراتى كه در حالات مختلف به ذهن انسان خطور مى كند خصوصاً درحين انجام عبادات كه مزاحم تمركز ذهن مى شود راهنمائى فرمائيد؟


بدان كه اوّل شرط از براى مجاهد در اين مقام و مقامات ديگر كه مى توا (ند) منشاء غلبهبر شيطان و جنودش شود، حفظ طاير خيال است . چون كه اينخيال مرغى است . بس پرواز كُن ، كه در هر آنى به شاخى خود را مى آويزد، و اين موجببسى از بدبختى ها است و خيال يكى از دستاويزهاى شيطان است كه انسان را به واسطهآن بيچاره كرده ، به شقاوت دعوت مى كند. انسان مجاهد كه در صدد اصلاح خود برآمده ومى خواهد باطن را صفايى دهد، و آن را از جنود ابليس خالى كند بايد زمامخيال را در دست گيرد، و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز كند و مانع شود از اين كهخيال هاى فاسد باطل براى او پيش آيد، از قبيلخيال معاصى و شيطنت . هميشه خيال خود را متوجّه امور شريفه كند، و اين اگرچه دراوّل امر قدرى مشكل بنظر مى رسد و شيطان و جنودش آن را به نظر، بزرگ جلوه مى دهند،ولى با قدرى مراقبت و مواظبت ، امر سهل مى شود.(162)
ممكن است براى تجربه ، تو نيز چندى درصدد جمعخيال باشى و مواظبت كامل از آن كنى . هر وقت مى خواهد متوجّه امر پست و خسيسى شود، آن رامنصرف كنى و متوجّه كنى به امور ديگر، از قبيل مباحات يا امور راحجه شريفه . اگرديدى نتيجه گرفتى ، شكر خداى تعالى كن بر اين توفيق ، و اين مطلب را تعقيب كن ،شايد خداى توبه رحمت خود راهى براى تو باز كند از ملكوت ، كه هدايت شوى بهصراط مستقيم انسانيّت ، و كار سلوك الى اللّه تعالى براى تو آسان شود. و ملتفت باشكه خيالات فاسده قبيحه و تصوّرات باطله از القاآت شيطان است كه مى خواهد جنود خودرا در مملكت باطن تو برقرار كند، و تو كه مجاهدى با شيطان و جنودش ، و مى خواهىصفحه نفس را مملكت الهى و رحمانى كنى ، بايد مواظبت كيد آن لعين باشى ، و اين اوهامبرخلاف رضاى حقّ تعالى را از خود دورنمايى تا إ ن شاء اللّه در اين جنگ داخلى ، اينسنگر را كه خيلى مهمّ است از دست شيطان و جنودش بگيرى كه اين سنگر، بمنزله سرحدّاست . اگر اين جا غالب شدى ، اميدوار باش .(163)
و مثَل قلب مثل طايرى است كه دائماً از شاخه اى به شاخه اى پرواز مى كند. مادامى كهدرخت آرزوى دنيا و حبّ آن در قلب برپا است ، طائر قلب بر شاخه هاى آن متعلّق است ؛ واگر به رياضات و مجاهدات و تفكّر در عواقب و معايب آن و تدبّر در آيات و اخبار وحالت اولياى خدا، قطع اين درخت را نمود، قلب ساكن و مطمئن مى شود و مؤ فّق بهكمالات نفسانيّه ، كه از آن جمله حصولِ حضورِ قلب به همه مراتب آن است ، ممكن است بشود؛والاّ به هر قدر كه موفّق شد در كم نمودن آن ، موفّق به نتيجه مى شود.(164)


27 - مراقبه و محاسبه

سؤ ال :

خواهشمنديم راجع به مسئله مراقبه ، و انجام عمل محاسبه كه از اركان مهم مبحث سر و سلوكمى باشد توضيحات لازم را مبذول فرمائيد؟


از امورى كه لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است .
مشارطه آن است كه در اوّل روز مثلاً با خود شرط كند كه امروز برخلاف فرموده خداوندتبارك و تعالى رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد. و معلوم است كه يك روز خلافنكردن ، امرى است خيلى سهل ، و انسان مى تواند با آسانى از عهده برآيد. تو عازم شوو شرط كن و تجربه نما و ببين چقدر سهل است . ممكن است شيطان و جنود آن ملعون ، برتو اين امر را بزرگ نمايش دهند، ولى اين از تلبيسات آن ملعون است . او را از روى واقعو قلب لعن كن ، و اوهام باطله را از قلب بيرون كن ، و يك روز تجربه كن ، آن وقتتصديق خواهى كرد. و پس از اين مشارطه ، بايد وارد مراقبه شوى و آن چنان است كه درتمام مدّت شرط، متوجّه عمل به آن باشى ، و خود را ملزم بدانى بهعمل كردن به آن ، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد كه امرى را مرتكب شوى كه خلاففرموده خدا است ، بدان كه اين از شيطان و جنود او است كه مى خواهد تو را از شرطى كهكردى باز دارند به آن ها لعنت كن و از شرّ آن ها به خداوند پناه ببر، و آنخيال باطل را از دل بيرون نما، و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كهخلاف فرمان خداوند تعالى نكنم وَلِىّ نعمتِ منسال هاى دراز است به من نعمت داده ، صحّت و سلامت و امنيّت مرحمت فرموده و لطف هايىكرده كه اگر تا ابد خدمت او كنم ، از عُهده يكى از آن ها برنمى آيم . سزاوار نيست يكشرط جزئى را وفا نكنم . اميد است إ ن شاءالله شيطان طرد شود و منصرف گردد، و جنودرحمان غالب آيد. و اين مراقبه با هيچ يك از كارهاى تو ازقبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها منافات ندارد، و به همينحال باشى تا شب كه موقع محاسبه است ، و آن عبارت است از اين كه حساب نفس را بكشىدر اين شرطى كه با خداىِ خود كردى كه آيا بجا آورد(ى )؟ و با ولىّ نعمت خود در اينمعامله جزئى خيانت نكردى ؟
اگر درست وفا كردى ، شكرِ خدا كن در اين توفيق و بدان كه يك قدم پيش رفتى و موردنظر الهى شدى ، و خداوند إ ن شاءاللّه تو راهنمايى مى كند در پيشرفت امور دنيا وآخرت ، و كار فردا آسان تر خواهد شد. چندى به اينعمل مواظبت كن ، اميد است ملكه گردد از براى تو، به طورى كه از براى تو، كار خيلىسهل و آسان شود، بلكه آن وقت لذّت مى برى از اطاعت فرمان خدا و از ترك معاصى درهمين عالم ، با اين كه اينجا عالَم جزا نيست ، لذّت مى برى ، و جزاى الهى اثر مى كند وتو را مُلْتَذّ مى نمايد. و بدان كه خداى تبارك و تعالى تكليف شاقّ بر تو نكرده ، وچيزى كه از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نيست . بر توتحميل نفرموده ، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تومشكل جلوه مى دهند، و اگر خداى ناخواسته در وقتِ محاسبه ديدى سستى و فتورى شده درشرطى كه كردى ، از خداى تعالى معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه بهعمل شرط، قيام كنى ، و به اين حال باشى تا خداى تعالى ابواب توفيق و سعادت رابر روى تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيّت برساند.(165)
پس اى عزيز! در كارهاى خود دقيق شو و از نفس خود در هر عملى حساب بكش و او را دربرابر هر امرى ، إ ستنطاق كن كه آيا إ قدامش در خيرات و براى امور شريفه براى چيست؟ دردش چيست كه مى خواهد از مسائل نماز شب سؤال كند؟ يا أَذكارِ آن را تحويل بدهد؟ مى خواهد براى خدا مساءله بفهمد يا بگويد؟ يا مىخواهد خود را از اءهل آن قلمداد كند؟ چرا سفر زيارتى كه رفته با هر وسيله است به مردممى فهماند؟ حتّى عددش ‍ را. چرا صدقاتى را كه در خفا مى دهد، راضى نمى شود كهكسى از او مطلّع نشود؟ به هر راهى شده ، سخنى از آن بميان آورده ، به مردم ارائه مىدهد.(166)
ولى بدان كه خدعه هاى نفس امّاره و شيطان داخلى و خارجى زياد است و چه بسا انسان رابا اسم خُدا و اسم خدمت به خلق خُدا از خداى باز مى دارد و به سُوى خود وآمال خود سُوق مى دهد. مراقبت و مُحاسبه نفس ‍ در تشخيص راه و خودخواهى و خداخواهى ازجُمله منازل سالكان است . خداوند ما و شما را در آن توفيق دهد.(167)
اگر در شب و روز چند دقيقه اى به حسب اقبال قلب و توجه آن - يعنى به مقدارى كه قلبحاضر است - نفس را محاسبه كند در تحصيل نور ايمان ، و از آن مطالبه نور ايمان كند، وآثار ايمان را از آن جستجو كند، خيلى زودتر به نتيجه مى رسد، ان شاءالله .(168)
هر شخصى بايد خودش را محاسبه كند. يكى از مناطق سير، محاسبه آدم است . نوع انسانمراقبت از خودش بكند در روز مشغول عمل است كه خلاف نكند، شب هم كه ، آخر شب هم كه مىرود منزل از خودش محاسبه كند، مثل يك كسى كه از او استنطاق مى خواهد بكند، بازرسىمى كند، خودش بازرسى كند ببيند كه امروز چه كرده است . شما از خودتان هر شببازرسى كنيد و ببينيد با اين صندوق چه عمل كرديد.(169)
يكى از امورى كه حتى در امراض مؤ ثر است تلقين است كه مريض به خودش و يا ديگرىبه او تلقين مى كند كه خوب مى شوى ، اين وقتى مكرر شد در نفس انسان اثر مى گذارددر موعظه هم همين طور است ، انسان بايد هم خودش را موعظه كند و هم در معرض موعظهواقع بشود. هيچ انسانى نيست كه محتاج به موعظه نباشد منتها انسان هاى بالا واعظشانخداست و انسان هاى بعد واعظشان آنها هستند تا برسد به آخر، تا برسد به ما، ماخودمان احتياج به موعظه داريم و موعظه چندين ساله در خود من باز تاثير بسزا نكردهاست ... اين براى اين است كه در باطن انسان ، شيطان بزرگى است كه ايستاده است تاانسان را به هلاكت برساند، تمام همّش اين است كه انسان را بدون ايمان از اينجا بيرونكند و ما از گرفتارى به اين عواقب سوء به خدا پناه مى بريم .(170)
اگر كسى مراقب حال خودش باشد، توجه بهمسائل انسانى داشته باشد، با مراقبت و با اينكه خودش را محاسبه كند، اگر در - فرضكنيد - مجلس يا در جاى ديگر يك روزى گذشته است كه در آنجا مسائلى پيش ‍ آمده است شببرود حساب كند ببيند كه واقعاً اينكه من امروز گفتم مبداء اين چى بود، يك مبداء شيطانىداشت يا مبداء الهى داشت ، اگر محاسبه كند آدم شب از خودش و خودش را در محاسبه قراربدهد كه امروز تو اين صحبت را كردى ، اين مبداء، مبداء شيطانى بوده است نه مبداءانسانى و الهى ، ممكن است كم كم دنبال اين برود كه اصلاح كند و اگر اين كار را نكند وهمان رويه را تعقيب بكند، هيچ بعيد ندانيد كه يك نفر زاهد، عابد، مسلمان ، همه چيز، يكانسان فاسد شقى اى از كار درآيد، ماءمون نيست هيچ كس .(171)
اى عزيز! قدرى از حال غفلت بيدار شو و در امر خود تفكّر كن و صفحهاعمال خود را نگاه كن . بترس از آنكه اعمالى را كه بهخيال خودت ، عمل صالح است از قبيل نماز و روزه و حجّ و غير آن ، خود اينها اسبابگرفتارى و ذلّتت نشوند در آن عالم ، پس حساب خودت را در اين عالم تا فرصت دارىبكش و خودت ميزان اعمالت را برپا كن و در ميزان شريعت و ولايتاهل بيت اعمال خود را بسنج و صحّت و فساد وكمال و نقص آن را معلوم كن و آنها را جبران كن تا فرصت هست و مهلت دارى و اگر در اينجاخود را محاسبه نكنى و حساب خودت را درست نكنى در آنجا كه به حسابت رسيدگى مىشود و ميزان اعمال برپا مى شود مبتلا به مصيبتهاى بزرگ شوى . بترس از ميزانعدل الهى و به هيچ چيز مغرور مباش و جدّ و جهد را از دست مده .(172)


28 - اولين گام در راه مبارزه با نفس

سؤ ال :

لطفاً اولين مرحله ابتدائى مبارزه با مفاسد اخلاقى را كه حضرتعالى پيشنهاد مى نمائيدرا بيان فرمائيد؟


بهترين علاج ها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده اند اين استكه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مى بينى ، در نظر بگيرى و برخلاف آن تاچندى مردانه قيام و اقدام كنى ، و همّت بگمارى برخلاف نفس تا مدّتى ، و بر ضدّ خواهشآن رذيله رفتار كنى و از خداى تعالى در هرحال توفيق طلب كنى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده ، مسلّماً بعد از مدّت قليلى ، آنخُلق زشت رفع شده و شيطان و جُندش از اين سنگر فرار كرده ، جنود رحمانى به جاىآن ها برقرار مى شود.
مثلاً يكى از ذمائم اءخلاق كه اءسباب هلاكت انسان است ، و موجب فشار قبر است ، و انسان رادر دو دنيا، معذّب دارد، بد خُلقى با اءهل خانه يا همسايگان يا هم شغلها يااءهل بازار و محلّه است كه اين زاييده غضب و شهوت است . اگر انسان مجاهد، مدّتى در صددبر آيد كه هر وقت ناملايمى پيش آمد مى كند از براى او، و آتش غضب شعله ور مى شود، وبناى سوزاندن باطن را مى گذارد، و دعوت مى كند او را بر ناسزا گفتن و بدگويىكردن ، برخلاف نفس اقدام كرده ، عاقبت بد و نتيجه زشت اين خلق را ياد بياورد، و درعوض ملايمت بخرج بدهد، و در باطن ، شيطان را لعن كند و به خدا از او پناه ببرد، منبه شما قول مى دهم كه اگر چنين رفتارى كنيد - بعد از چند مرتبه تكرار - آن خُلقبكلّى عوض شده ، و خلق نيكو در باطن مملكت شمامنزل مى كند.(173)
آقايان بايد مراقبه كنند، بايد مراقبت كنند خودشان را از صبح تا عصر بايد مراقبخودشان باشند نفس انسان سركش است يك آن از آنغافل بشويم (نعوذبالله ) انسان را به كفر مى كشد اگرغافل بشود انسان . شيطان راضى نيست به فكر ما، او كفر ما را مى خواهد، او مى خواهدهمه را منتهى كند به كفر منتها از معاصى كوچك مى گيرد و كم كم وارد مى كند دربزرگتر و كم كم در بزرگتر كم كم بالاتر تا برسد به آنجا كه خداى نخواستهانسان را منحرف كند اصلاً از اسلام . بايد مراقبت كنيد آقا از خودتان بايد ازاول صبح كه از خواب پا مى شويد يا اول اذان يا عشا ياقبل از اذان كه پا مى شويد از خواب طويل ، بايد مراقب خودتان باشيد.(174)


29 - ايمان قلبى و زبانى

سؤ ال :

فرق ايمان قلبى و زبانى را لطفاً بيان فرمائيد؟


ممكن است عقل شما به برهان چيزى را إ دراك كند، ولى قلب تسليم نشده باشد و علم بىفايده گردد. مثلاً شما به عقل خود إ دراك كرديد كه مرده نمى تواند به كسى ضرربزند، و تمام مرده هاى عالم به قدر يك مگس ، حس و حركت ندارند و تمام قواى جسمانى ونفسانى از او مفارقت كرده ، ولى چون اين مطلب را قلبقبول نكرده و تسليم عقل نشده ، شما نمى توانيد با مرده ، شب تاريك بسر بريد. ولىاگر قلب ، تسليم عقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براى شما اشكالىندارد. چنان چه بعد از چند مرتبه اقدام ، قلب تسليم شده ، ديگر باكى از مرده نمى كند.
پس معلوم شد كه تسليم ، كه خَطِّ قلب است ، غير از علم است كه حظِّعقل است .(175)
ما همه داد، از توحيد مى زنيم و حق تعالى را ((مقلب القلوب والابصار)) مى خوانيم ؛ و((الخير كله بيده )) و ((الشر ليس اليه )) مى سرائيم ولى باز در صدد جلب قلوببندگان خدا هستيم ، و دائماً خيرات را از دست ديگران تمنّا داريم ، اينها نيست جز اين كهاينها، يا حقايق عقليه اى است كه قلب از آن بى خبر است و يا لقلقه هاى لسانى است كهبه مرتبه ذكر حقيقى نرسيده .(176)
بيچاره انسان غافل ! در امور زايله دنيا - كه خود مى داند، و هر روز مى بيند كهاهل آن ، آن را مى گذارند و مى روند و حسرتها را مى برند، اين قدر اهميت مى دهد، و باكمال جدّ و جهد در جمع و تحصيل آن مى كوشد، و خود را با هر ذلّت و زحمت و هر محنت وتعبى رو به رو مى كند، و از هيچ عار و ننگى پرهيز نمى كند. ولى براىتحصيل ايمان - كه كفيل سعادت ابدى او است - اينقدر سست و افسرده است كه با اينهمهمواعظ انبيا و اولياء و اينهمه كتابهاى آسمانى ، باز از سستى وسهل انگارى دست نكشيده ، و به فكر روزگار مصيبت و ذلّت و زحمت خود نيفتاده .(177)
ايمان فقط اين نيست كه ما اعتقاد داشته باشيم كه خدايى هست و پيغمبرى هست و چه ، نه ،ايمان يك مساله اى بالاتر از اين است اين معانى را كه انسان ادراك كرده به عقلش ، بايدبا مجاهدات به قلبش برساند كه قلبش آگاه بشود، بيابد مطلب را. خيلى چيزهاست كهانسان به برهان مى داند كه فلان قضيه فلان طور است يا فلان طور نيست ، لكن چونايمان نيامده است ، تاثير نمى كند، مثلاً نوع مردم اينطور هستند كه در يك شب تاريكى ،اگر يك مرده اى در محلى باشد پيش او مى ترسند بخوابند و همه عقيده شان هم اين استكه مرده هيچ اثرى ندارد، هيچ كارى از او نمى آيد، عقلشان مى گويد كه مرده است ،... لكناين مطلب به قلب نرسيده ، مرده شورها به واسطه تكرارى كه كرده اند،عمل تكرار شده را به واسطه تكرار، آنها پيش مرده مى خوابند، هيچ برايشان چيزى نيست، اين فرق ما بين ادراك عقلى و ايمان است . ادراك عقلى آدم مى كند تاءثير در آدم ندارد، تاايمان نباشد، مساءله عقلى را قلبش نفهميده باشد، باورش نيامده باشد، آن مساءله عقلىتاءثيرش كم است . ايمان عبارت از اين است كه آن مسائلى را كه شما با عقلتان ادراككرده ايد آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه بشود، باورش ‍ بيايد، اين محتاج به يكمجاهده اى است تا به قلب شما، بفهميد.(178)


30 - جايگاه رياضت در سير و سلوك

سؤ ال :

يكى از مباحثى كه در راه مبارزه با نفس مطرح مى شد مسئله رياضت دادن به نفس اماره استاستدعا دارد در خصوص حد و ميزان رياضت شرعى و اسلامى مطالب لازم را بفرمائيد.


شيخ استاد ما(179) - دام ظلّه - مى فرمودند: ميزان در رياضتباطل و رياضت شرعى صحيح ، قدم نفس و قدم حقّ است .اگر سالك به قدم نفس ‍ حركتكرد و رياضت او براى ظهور قواى نفس و قدرت و سلطان آن باشد، رياضتباطل و سلوك آن منجّر به سوء عاقبت مى باشد، و دعوى هاى باطله نوعاً از همين اشخاصبروز مى كند. و اگر سالك به قدم حقّ سلوك كرد و خداجو شد، رياضت او حقّ و شرعىاست ، و حقّ تعالى از او دستگيرى مى كند به نصِّ آيه شريفه كه مى فرمايد: ((وَالَّذينجاهدوا فينا لنهديَّنهم سبلنا.))(180) كسى كه مجاهده كند در راه ما هر آينه هدايت مىكنيم او را به راه هاى خود.(181) گمان مكن كهرذايل نفسانى و اخلاقى روحى ممكن الزوال نيست . اين هاخيال خامى است كه نفس امّاره و شيطان إ لقا مى كند و مى خواهد تو را از سلوك راه آخرت واصلاح نفس باز دارد. انسان تا در اين دار تغيّر و نشاءهتبدّل است ، ممكن است در تمام اوصاف و اخلاق تغيير پيدا كند، و هر چه ملكات محكم همباشد تا در اين عالم است ، قابل زوال است . منتها به حسب اختلاف شدّت و ضعف ، زحمتتصفيه تفاوت مى كند. البته اوّلِ پيدايش صفتى در نفس ، با زحمت و رياضت كمى او رامى توان ازاله كرد. مثل نهال نورسى كه ريشه ندوانيده باشد و متمكّن در زمين نشدهباشد. ولى بعد از آن كه آن صفت ، متمكن در نفس شد، و از ملكات مستقرّه نفس گرديد،زوالش ممكن است ولى زحمتش زياد مى شود. درختى كه كهنسال شده و ريشه كرده ، زحمت كندنش زياد است . تو هر چه ديرتر در فكر قلع ريشههاى مفاسد قلب و روح افتى ، ناچار زحمت و رياضتت بيش تر گردد.(182)
پس اى عاقل چيزى را (كه ) با يك ماه يا يك سال زحمت جزئى دنيايى با اختيار خود ممكناست اصلاح كرد، و گرفتارى هاى دنيا و آخرت را به آخر رساند، نگذر بماند و تو راهلاك كند.(183)
و از مفاسد بزرگ حبّ دنيا آن است كه انسان را از رياضات شرعيّه و عبادات و مناسك بازدارد. و جنبه طبيعت را قوّت دهد، و تعصّى نمايد طبيعت از اطاعت روح ، و انقياد آن را نكند وعزم انسانى را سست كند، و اراده را ضعيف نمايد، با اين كه يكى از اسرار بزرگ عباداتو رياضات شرعيّه آن است كه بدن و قواى طبيعيّه و جنبه ملك ، تابع و منقاد روح گردد، واراده نفس در آن ها كاركن شود كه به مجرّد اراده ، بدن را به هر كار بخواهد، وادار كند، واز هر كار بخواهد، باز دارد. ملك بدن و قواى ظاهره مُلكيّه ، تابع و مقهور و مسخّر ملكوتگردد، به نحوى كه بى مشقّت و تكلّف ، هر كارى را بخواهد، انجام دهد. و يكى ازفضايل و اسرار عبادات شاقّه و پرزحمت آن است كه اين مقصد از آن ها بيش تر انجامگيرد، و انسان به واسطه آن ها داراى عزم مى شود، و بر طبيعت غالب مى آيد و بر ملكچيره مى شود، و اگر اراده ، تامّ و تمام شود و عزم ، قوى و محكم گردد،مَثل مُلك بدن و قواى ظاهره و باطنه آن مَثَل ملائكة اللّه شود كه عصيان خدا نكنند. به هرچه آن ها را امر فرمايد، اطاعت كنند، و از هر چه نهى فرمايد، منتهى شوند، بدون آن كهتكلّف و زحمت باشد.
قواى مُلك انسان هم اگر مسخّر روح شد، تكلّف و زحمت از ميان برخيزد و به راحتىمبدّل گردد، و اقاليم سبعه مُلك ، تسليم ملكوت شود و همه قواعُمّال آن گردند.
و بدان اى عزيز! كه عزم و اراده قويّه در آن عالم ، خيلى لازم است و كار كن است . ميزانيكى از مراتب بهشت كه از بهترين بهشت ها است ، اراده و عزم است كه انسان تا داراى ارادهنافذه و عزم قوى نباشد، داراى آن بهشت و مقام عالى نشود.(184)
مثلاً در زمستان سرد، شب از خواب ناز گذاشتن و به عبادات حقّ تعالى قيام كردن ، روح رابر قواى بدن چيره مى كند و اراده را قوى مى كند، و اين دراوّل امر، اگر قدرى مشكل و ناگوار باشد، كم كم پس از اقدام ، زحمت كم مى شود، و اطاعتبدن از نفس زياد مى شود. چنان چه مى بينيم اهل آن بدون تكلّف و زحمت ، قيام مى كنند، واين كه ما تنبلى مى كنيم و بر ما مشكل و شاقّ است ، براى آنست كه اقدام نمى كنيم ، و اگرچند مرتبه اقدام كنيم ، كم كم زحمت مبدّل به راحت مى شود. بلكهاهل آن ، التذاذ از آن مى برند بيش تر از آن التذاذى كه ما از مشتهيات دنيا مى بريم .پس به اقلام نفس عادى مى شود و ((اَلْخَيْرُ عادَةَ.))(185)
اى عزيز! بدان كه خواهش و تمنّاى نفس منتهى نشود به جايى ، و به آخر نرسد اشتهاىآن . اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد. و اگر بايكى از هواهاى آن همراهى كند ناچار شود با چندين تمنّاى آن همراهى كند. اگر يك در بهروى خواهش نفس باز كنى ، لابدّى كه درهاى بسيارى به روى آن باز كنى . يك وقت بهواسطه يك متابعت نفس به چندين مفاسد، و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى . تا آن كهخداى نخواسته در دم آخر جميع راه حقّ را بر تو منسدّ كند. چنان چه خداى تعالى در نصّكتاب كريم از آن خبر داده است .(186)
پس بر سالك راه آخرت و تائب از معاصى لازم است كه الم رياضت و عبادت را به ذائقهروح بچشاند، و اگر شبى در معصيت و عشرت بسر برده ، تدارك آن شب را بكند به قيامبه عبادت خدا. و اگر روزى را به لذّات طبيعيّه ، نفس رامشغول كرده ، به صيام و مناسك مناسبه جبران كند، تا نفس ‍ بكلّى از آثار و تبعات آن كهحصول تعلّقات و رسوخ محبّت به دنيا است پاك و پاكيزه شود. البتّه توبه در اينصورت كامل تر مى شود و نورانيّت فطريّه نفس عود مى كند. و پيوسته درخلال اشتغال به اين امور تفكّر و تدبّر كند در نتايج معاصى و شدّت باءس حقّ تعالى ودقّت ميزان اعمال و شدّت عذاب عالم برزخ و قيامت ، و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند كهتمام اين ها نتايج و صور اين اعمال قبيحه و مخالفت هاى با مالك الملوك است . اميد استكه پس از اين علم و تفكّر، نفس از معاصى متنفّر شود و انزجار تامّ و تمام برايشحاصل شود.(187)


next page

fehrest page

back page