|
|
|
|
|
|
(84) وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يََّاءَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَكَظِيمٌ ترجمه : يعقوب از برادران روى گرداند و گفت : اى دريغا بر يوسف ، پس اندوهخود را فرو مى خورد (تا آنكه ) دو چشمش از اندوه سفيد (و نابينا) شد. نكته ها : O كلمه (( اسف )) به معناى حزن و اندوه همراه با غضب است . يعقوب بر چشمگريه ، و بر زبان ((يا اسفا)) و در دل حزن داشت . O در روايتى از امام باقر عليه السلامنقل شده است كه فرمود: پدرم على بن الحسين عليهما السلام بيستسال بعد از حادثه كربلا به هر مناسبتى گريه مى كرد. سؤال كردند چرا اين همه گريه مى كنيد؟ فرمود: يعقوب يازده پسر داشت يكى غائب شد، بااينكه زنده بود، از گريه چشمانش را از دست داد، ولى من در برابر چشمان خود ديدم پدرو برادرها و هفده نفر از خاندان نبوت شهيد شدند، چگونه گريه نكنم ؟ پيام ها : 1- حسد ورزى ، يك عمر تحقير به همراه دارد. (و تولّى عنهم ) 2- آنها مى خواستند با حذف يوسف خود محبوب پدر شوند؛ ((يخل لكم وجه ابيكم )) ولى حسادت ، قهر پدر راشامل حال آنها كرد. (تولى عنهم ) 3- غصه و گريه ، گاهى موجب نابينايى مى شود. ( و ابيضّت عيناه من الحزن ) 4- گريه و غم ، منافاتى با كظم و صبر ندارد. ( يااسفى ، كظيم ، صبرٌجميل ) 5- يعقوب مى دانست كه ظلم بر فرزند ديگر نشده بلكه ظلم به يوسف شده است . ( وا اسفا على يوسف ) 6- ندبه و گريه و سوز و عشق ، نياز به شناخت دارد. (يعقوب آشنا به يوسف است كهاز سوز نابينا مى شود.) 7- اهميت مصائب ، بر محور شخصيت افراد است . (ظلم به يوسف با ظلم به ديگران فرقدارد، نام يوسف برده مى شود نه دو برادر ديگر) 8- گريه و غم و اندوه در فراق عزيزان جايز است . ( وابيضت عيناه من الحزن ) (85) قَالُواْ تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضَاً اءَوْ تَكُونَ مِنَالْهَلِكِينَ ترجمه : (فرزندان يعقوب به پدرشان ) گفتند: به خدا سوگند تو پيوستهي وسف را ياد مى كنى تا آنكه بيمار و لاغر شوى و (يا مشرف به مرگ و) از بين بروى . نكته ها : O كلمه ((حَرَض )) به شخصى گويند كه عشق يا حزن او را فرسوده كرده باشد. پيام ها : 1- يوسف ها همواره بايد در يادها باشند. ( تفتؤ ا تذكر يوسف )(اولياى خدا در دعاى ندبه يوسف زمان را صدا مى زنند و گريه مى كنند.) 2- عشق هاى مقدس و آه هاى ملكوتى ارزش دارد. ( تذكر يوسف حتى تكونحرضا ) (ياد اولياى خدا، يادكرد خداست .)(107) 3- مسايل روحى وروانى در جسم اثر مى گذارد. ( حرضا اوتكون من الهالكين ) (فراق مى تواند انسان را بشكند و يا بكشد تا چه رسد به داغ و مصيبت ) 4- حساب عاطفه پدرى از علاقه هاى عادى جداست . ( تكون من الهالكي ) (86) قَالَ إِنَّمَآ اءَشْكُواْ بَثِّى وَحُزْنِىَّ إِلَى اِ وَاءَعْلَمُ مِنَ اِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ترجمه : (يعقوب ) گفت : من ناله آشكار و حزن (پنهان ) خود را فقط به خدا شكايتمى برم و از (عنايت و لطف ) خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. نكته ها : O (( بثّ)) به حزن شديد گفته مى شود كه گويا شدت آن باعث شده كهدارنده اش نتواند آنرا بيان كند. پيام ها : 1- موحّد درد دل خود را تنها با خداوند در ميان مى گذارد. (انّما اشكوا... الى ا ) 2- آنچه مذموم است سكوتى است كه بر قلب واعصاب فشار مى آورد و سلامت انسان را بهخطر مى اندازد و يا ناله وفرياد در برابر مردم است كه موقعيت انسان را پايين مى آورد.امّا شكايت بردن به خدا مانعى ندارد. ( اشكوا...الى ا ) 3- در گفتگو با خدا لذّتى است كه افراد عادى نمى فهمند.( اشكوا... الى ا )(108) 4- افراد ظاهربين از كنار حوادث به راحتى مى گذرند ولى انسان هاى ژرف نگر آثار وحوادث را تا قيامت مى بينند. ( اعلم من ا ... ) 5- يعقوب به زنده بودن يوسف و سرآمدن فراغش و به حقايقى درباره ى خدا و صفات اوآگاه بود كه بر ديگران پوشيده بود. ( اعلم من ا ما لاتعلمون ) (87) يَبَنِىَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَاءَخِيهِ وَ لاَتَاْيََسُواْ مِنْ رَّوْحِ اِ إِنَّهُلاَيَاْيَْسُ مِن رَّوْحِ اِ إِلا الْقَوْمُ الْكَفِرُونَ ترجمه : اى پسرانم (بار ديگر به مصر) برويد و از يوسف و برادرش جستجوكنيد و از رحمت خداوند ماءيوس نشويد، حق اين است كه جز گروه كافران از رحمت خداوندىماءيوس نمى شوند. نكته ها : O (( تحسّس )) جستجوى چيزى از راه حس است . ((تجسّس )) به جستجو كردندر مورد بدى ها و ((تحسس )) به جستجو كردن در مورد خوبى ها گفته مى شود. O به تعبير راغب ، ((رَوْح )) و ((روح )) به معناى جان است ، ولى ((رَوح )) درمواردفَرَج و رحمت به كار مى رود، گويا با گشايش گره ومشكل ، جان تازه اى در انسان دميده مى شود. در تفسير تبيان آمده است : روح از ريح است ،همانگونه كه انسان با وزش باد احساس راحتى مى كند با رحمت الهى نيز انسان شادمانمى گردد. پيام ها : 1- پدر نبايد با فرزندانش قطع رابطه دائمى كند. (فتولى عنهم ... يابنىّ ) 2- شناخت ، نياز به حركت دارد. ( اذهبوا فتحسّسوا ) 3- رسيدن به لطف الهى با تنبلى سازگار نيست . ( اذهبوا، ولا تايْئسوا ) (109) 4- اولياى خدا هم خود ماءيوس نمى شوند هم ديگران را از ياءس باز مىدارند.( لاتايئسوا ) 5- ياءس نشانه كفر است . ( لا يياءس ... الا القوم الكافرون )(زيرا ماءيوس شده در درون خود مى گويد قدرت خداوند تمام شده است .) (88) فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يََّاءَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَاءَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَعَةٍمُّزْجَ ةٍ فَاءَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقَ عَلَيْنَآ إِنَّ اَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ ترجمه : پس هنگامى كه (مجددا) بر يوسف وارد شدند، گفتند: اى عزيز قحطى ، ماو خاندان ما را فراگرفته و (براى خريد گندم ) بهاى اندكى با خود آورده ايم (اما شماكارى به پول اندك ما نداشته باش ) سهم ما را به طوركامل وفا كن و بر ما بخشش نما، زيرا كه خداوند كريمان و بخشندگان را پاداش مى دهد. نكته ها : O (( بضاعت )) به مالى گويند كه عنوان ((بها)) به خود بگيريد. ((مُزجاة)) از ريشه ((ازجاء)) به معناى طرد كردن است . از آنجايى كه فروشندگان بهاى كم رابرمى گردانند ((بضاعت مزجاة )) گفته شده است . O برخى از مفسران گفته اند: مراد از ((تصدّق علينا)) درخواست بازگرداندنبنيامين است . O در روايات آمده كه يعقوب نامه اى براى يوسف نوشت كه محتواى آن :تجليل از يوسف ، بيان قحطى كنعان ، تقاضاى آزادى بنيامين وتبرئه فرزندان از سرقتبود و به همراه فرزندان براى يوسف فرستاد. وقتى يوسفمقابل برادران نامه را خواند، بوسيد وبر چشم گذاشت وگريه اى كرد كه قطرات اشكبر لباسش نشست . برادران كه هنوز يوسف را نمى شناختند شگفت زده بودند كه اين همه احترام به پدر مابراى چيست ؟ كم كم برق اميدى در دل آنها روشن شد. خنده يوسف را چون ديدند، با خودگفتند نكند او يوسف باشد.(110) پيام ها : 1- براى يعقوب يوسف مطرح است (فتحسسوا من يوسف ) ولى براىفرزندان گندم ( فاوف لنا الكيل ) 2- براى درخواست كمك و مساعدت ، فرهنگ خاصّى لازم است : تجليل از كمك كننده . ( ايّها العزيز ) بيان حال و نياز خود. ( مسّنا و اهلنا الضّر ) كمبود بودجه (فقر مالى ). ( بضاعة مزجاة ) ايجاد انگيزه در كمك كننده . ( فتصدق علينا انّ ا يجزى المتصدّقي ) 3- تحقير كنندگان ، روزى تحقير مى شوند. فرزندانى كه با غرور مى گفتند: ( نحن عصبة ) ما قوى هستيم ،( سرق اخ له من قبل ) برادر ما دزد بود، ( ان ابانا لفى ضلال ) پدر ما درگمراهى است ، امروز با حقارت مى گويند: ( مسنّا واهلناالضرّ ) 4- فقر و نياز انسان را ذليل مى كند.( مسّنا و اهلنا الضر )
آنچه شيران را كند روبَه مزاج
|
احتياج است احتياج است احتياج .
| (89) قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَاءَخِيهِ إِذْ اءَنْتُمْ جَهِلُونَ ترجمه : (يوسف ) گفت : آيا دانستيد با يوسف وبرادرش چه كرديد آنگاه كه نادانبوديد. نكته ها : O در يك سؤ ال ممكن است اهداف گوناگونى نهفته باشد، اهدافى مثبت و سازنده ويا منفى و آزاردهنده ، سؤ ال يوسف كه پرسيد آيا مى دانيد با يوسف و برادرش چهكرديد؟، ممكن است براى اين باشد كه من ماجرا را مى دانم . يا اينكه ممكن است هدف از سؤال اين باشد كه كار بدى كرديد، توبه كنيد و ممكن است هدفش تشفّى خاطر بنيامينباشد كه در جلسه حضور دارد و ممكن است هدفش سرزنش و توبيخ و ملامت يا به رخكشيدن عزت خود و يا سرزنش به اينكه با اين همه جنايت چرا اميد تصدّق داريد؟ در ميان غرض هايى كه مطرح شد؛ سه مورد اوّل با مقام يوسف سازگارى دارد ولى باقىموارد با فتوّت و كرامتى كه آيات بعد از يوسف گزارش مى كند همخوانى ندارند. اوعليرغم اينكه نسبت دزدى شنيد، چيزى نگفت و سرانجامِ كار به برادران گفت : (لاتثريب عليكم اليوم ) O جهل تنها به معناى ندانستن نيست . بلكه غلبه هوسها نوعى بى توجهى است .انسان گناهكار هر چند عالم باشد، جاهل است چون توجه ندارد و آتش دوزخ را براى خود مىخرد. پيام ها : 1- فتوت در آن است كه جزئيات خلاف مطرح نشود.( ما فعلتم ) 2- فتوت در آن است كه راه عذر به خطاكار تلقين شود.( اذا انتم جاهلون ) (90) قَالُوَّاْ اءَءِنَّكَ لاََنتَ يُوسُفَ قَالَ اءَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَآ اءَخِى قَدْ مَنَّ اُ عَلَيْنَآ إِنَّهُمَنيَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اَ لاَ يُضِيعُ اءَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ترجمه : گفتند: آيا تو خود (همان ) يوسفى ؟ گفت : (آرى ) من يوسفم و اين برادرمن است . به تحقيق خداوند بر ما منت گذاشت . زيرا كه هر كس تقوا و صبر پيشه كند پسهمانا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. نكته ها : O هر چه زمان گذشت ، برادران مبهوت تر شدند كه چرا عزيز مصر در برابرنامه ى پدرشان گريه كرد!؟ عزيز از كجا ماجراى يوسف را مى داند؟ راستى قيافه اوبه يوسف شباهت زيادى دارد! نكند او يوسف باشد، چه بهتر كه از خودش بپرسيم . اگريوسف نبود به ما ديوانه نمى گويند؟ واگر يوسف بود از شرمندگى چه مى كنيم ؟هيجان سراسر وجود برادران را گرفته بود. بالاخره طلسم سكوت را با سؤ الِ آيا تويوسفى ، شكستند. در اينجا چه صحنه اى پيش آمد؟ و كدام نقاش مى تواند سيمايى ازشرمندگى و شادى و گريه و در آغوش كشيدن را تصوير كند؟ خدا مى داند و بس . O بايد شرايط طورى فراهم شود كه مردم سؤال كنند و براى رشد و تربيت انگيزه آنان را بالا برد. در برادران يوسف دائماً انگيزهبراى جستجو و سؤ ال زياد مى شد. با خود مى گفتند: چرا اصرار داشت بنيامين را بههمراه خود بياوريم ؟ چرا پيمانه در بار ما پيدا شد؟ چراپول ما را در نوبت اوّل برگرداند؟ او از كجا داستان يوسف را مى داند؟ نكند ديگر به ماغلّه ندهد؟ وقتى اين هيجانات در روح آنها اوج گرفت ، پرسيدند: آيا تو يوسف هستى ؟گفت : بله .... O امام صادق عليه السلام فرمودند: به تحقيق در حضرت قائم عليه السلام سنتىاز يوسف است ... مردم حضرت رانمى شناسند تا اينكه خداوند اذن دهد كه خود را معرفىكند.(111) پيام ها : 1- گذشت تاريخ وحوادث ، شناخت ها را تغيير مى دهد. ( ءانّك لانت يوسف ) 2- گرچه منت از مردم تلخ است ، ولى منت خدا شيرين است . ( منّ ا علينا ) 3- اولياى خداوند همه نعمتها را از او مى دانند. ( منّ ا علينا ) 4- صبر و تقوى ، زمينه عزّت است . ( من يتق و يصبر فانّ ا لايضيع ... ) 5-لطف خدا حكيمانه وبر طبق ملاكها ومعيارهاست . ( من يتق ويصبر فانّا ... ) 6- كسى لايق زمامدارى وحكومت است كه در برابر حوادث ، حسادتها، شهوتها، تحقيرها،زندان ها، تبليغات سوء و... امتحان داده باشد. ( من يتق و يصبر... ) 7- از حساس ترين اوقات براى تبليغ استفاده كنيد. (موقعى كه برادران از كار خودشرمنده وآماده پذيرش سخن يوسف مى باشند مى گويد: ( من يتق ويصبر ... )) 8- يكى از سنت هاى الهى ، حكومت صالحان است . ( لانضيع اجر المحسنين ) (91) قَالُواْ تَاِ لَقَدْ ءَاثَرَكَ اُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَطِئِينَ ترجمه : (برادران ) گفتند: به خداوند قسم ، كه واقعاً خداوند ترا بر ما برترىداده است و قطعاً ما خطاكار بوده ايم . نكته ها : O (( ايثار)) به معناى برترى دادن ديگران بر خود است . برادران يوسفدر اثر تفكر غلط ((نحن عصبة ))، دست به كار غلطى زدند و گفتند: او را به چاه افكنيد؛((القوه فى غيابت الجب )). خداوند آنها را در تنگنا گذاشت تا جايى كه براى سير كردنشكم التماس كنند؛ ((مسنّا و اهلنا الضّر)) پس اعتراف كردند كه نقشه ما خراب از آب درآمد؛ ((كنّا لخاطئين )) سپس آن تفكر غلط تبديل به پذيرش يك واقعيت شد كه ؛ (لقد اثركا علينا ) O برادران يوسف چند بار به صيغه (( تا )) قسم ياد كرده اند: (تا لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض ) به خدا سوگند شما خود مىدانيد كه ما براى فساد و سرقت به سرزمين شما نيامده ايم . ( تا تفتوء تذكر يوسف ) به پدر گفتند: به خدا سوگند تودائما يوسف يوسف مى كنى . ( تا انك لفى ضلالك القديم ) پدرجان به خدا سوگند تودر علاقه افراطى به يوسف گرفتار انحراف گذشته شده اى . ( تا لقد اثرك ا علينا ) به يوسف گفتند: به خدا قسمخداوند تو را بر ما برترى داد. پيام ها : 1- اگر از روى حسادت به كمالات و برترى هاى ديگران اعتراف نكنيم ، با فشار وذلت به آنها اقرار خواهيم كرد. ( لقد اثرك ا علينا ) 2- در برابر اراده ى خداوند، نمى توان ايستادگى كرد.(112) ( اثرك اعلينا ) 3- اعتراف به خطا، زمينه را براى عفو وبخشش فراهم مى كند. ( ان كنّا لخاطئين ) (92) قَالَلاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اُ لَكُمْ وَهُوَ اءَرْحَمُ الرَّحِمِينَ ترجمه : (يوسف ) گفت : امروز بر شما توبيخ و ملامتى نيست ، خداوند شما را مىبخشد و او مهربانترين مهربانان است . نكته ها : O (( تثريب )) به معناى توبيخ ، گناه شمردن و ملامت زياد است . روز فتح مكه مشركان به كعبه پناهنده شده بودند، عمر گفت : ما امروز انتقام خواهيمگرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: امروز روز مرحمت است و از مشركان پرسيد:گمان شما نسبت به من امروز چيست ؟ گفتند: خير است ، تو برادر كريم ما هستى . پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود: امروز كلام من همان كلام يوسف است ؛ (لا تثريب عليكم اليوم ) عمر گفت : من از حرف خودم شرمنده شدم . (113) O على عليه السلام مى فرمايند: (( اذا قدرت على عدوّكفاجعل العفو عنه شكر القدرة عليه )) هرگاه بر دشمن خود پيروز شدى شكر آنرا، عفودشمن قرار بده .(114) O در حديث مى خوانيم : دل جوان رقيق تر است . سپس امام اين آيه را تلاوت نموده وفرمودند: يوسف چون جوان بود فورى برادران را بخشيد.(115) پيام ها : 1- سعه صدر، ابزار و وسيله رياست است . (لاتثريب عليكم اليوم ) 2- فتوت را از يوسف بياموزيم كه هم حق خود را بخشيد و هم از خداوند طلب آمرزش و عفومى كند. ( لاتثريب ... يغفر ا ) 3- گذشت و عفو از مردم بايد فورى باشد. ( اليوم ) 4- همين كه خلافكار اعتراف كرد بپذيريد واو راخجل نكنيد. ( انّا كنّا خاطئين . قال لاتثريب عليكم ) 5- گذشت خود را به همه اعلام كنيد تا ديگران هم سرزنش نكنند. ( لاتثريبعليكم ) 6- عفو در اوج عزت و قدرت ، سيره اولياى خداست . ( لاتثريب عليكم اليوم ) 7- عفو خداوند شامل كسانى هم كه سالها موجب آزار دو پيامبر خدا (يوسف و يعقوب ) شدهاند، مى شود. ( ارحم الرّاحمين ) 8- آنجا كه بنده مى بخشد از خداوند كه ارحم الراحمين است چه انتظارى جز عفو داريم .( يغفر ا لكم ) 9- بخشيدن شرمندگان سيره ى الهى است . ( يغفر در قالب مضارع آمده است ) 10- گذشت ستم ديدگان از ظالمين ، زمينه سازشمول مغفرت الهى است ولى در آمرزش او به مغفرت و رحمت الهى نيز منوط است . (لا تثريب عليكم ... يغفر ا لكم و هو ارحم الراحمين ) 11- توصيف خداوند به مغفرت ورحمت (مانند ارحم اراحمين ) از آداب دعا و استغفاراست . (93) اذْهَبُواْ بِقَمِيصِى هَذَا فَاءَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ اءَبِى يَاءْتِ بَصِيراًوَاءْتُونِى بِاءَهْلِكُمْ اءَجْمَعِينَ ترجمه : (يوسف گفت :) اين پيراهن مرا ببريد و آنرا بر صورت پدرم بيفكنيد (تا)بينا شود و همه كسان خود را نزد من بياوريد. نكته ها : O در داستان حضرت يوسف پيراهن او در چند جا مطرح شده است ؛ الف : ( و جاؤ ا على قميصه بدم كذب ) برادران پيراهن يوسف را باخون دروغين آغشته كرده و نزد پدر بردند كه گرگ يوسف را خورد. ب : ( قدّ قميصه من دبر ) پيراهن از پشت پاره و سبب كشف جرم و مجرمشد. ج : ( اذهبوا بقميصى ) پيراهن موجب شفاى يعقوب نابينا مى شود. O اگر پيراهنى كه جوار يوسف است نابينا را بينا مى كند پس در تبرك به مرقد وصحن و سرا و درب و ديوار و پارچه و هر چيز ديگرى كه در جوار اولياى خدا باشد اميدشفاست . O تا اينجا مرحله شناسايى يوسف ، عذرخواهى از او وعفو وگذشت يوسف و طلب عفوالهى ، طى شده است ولى هنوز نابينايى پدر كه از آثار جرم برادران است ، وجود دارد.در اين آيه راه حل اين مشكل ارائه مى شود. ضمناً در روايت آمده است كه يوسف گفت : كسىپيراهن مرا براى پدر ببرد كه پيراهن خونى مرا پيش او برده بود تا همانگونه كه پدررا دل آزرده كرده با اين پيراهن دلشاد سازد. O در روايات آمده است : يوسف برادران خود را هر روز و شب سر سفره خود مى نشاندو آنها احساس شرمندگى مى كردند. به يوسف پيغام دادند كه سفره ما جدا باشد چونچهره تو ما را شرمنده مى كند!. يوسف پاسخ داد: امّا من افتخار مى كنم كه در كنار شماباشم و با شما غذا بخورم . روزگارى مردم كه مرا مى ديدند، مى گفتند: ((سبحان من بلّغ عبداً بيع بعشرين درهماً ما بلغ )) منزه است خداوندى كه برده ى بيستدرهمى را به عزّت رساند. امّا امروز وجود شما براى من عزّت است . حالا مردم مى دانند كهمن برده و بى اصل و نسب نبوده ام . من برادرانىمثل شما و پدرى همانند يعقوب داشته ام ، ولى غريب افتاده بودم .(116) (ا اكبر ازاين فتوت و جوانمردى ) O خاطره : نقل شده است وقتى مرحوم آيت ا العظمى حاج شيخ عبدالكريم حايرىيزدى كه براى معالجه از اراك به سمت تهران حركت كرده بود، شبى در قم ماندند. مردماز او تقاضا كردند كه حوزه علميه خود را از اراك به قممنتقل كند، چون قم حرم اهل بيت و مدفن حضرت معصومه عليهاالسلام است . ايشان استخارهكردند و اين آيه آمد: (واتونى باهلكم اجمعين ) پيام ها : 1- تبرّك به اشيايى كه مربوط به اولياى خداست ، جايز است .( اذهبوابقميصى ) (پيراهن يوسف چشم كور را بينا مى كند) 2- كسى كه با هوى و هوس مبارزه كند حتى لباسش نيز از مقدسات مى شود.(بقميصى ) 3- حزن و شادى در نور چشم اثر دارد. ( و ابيضت عيناه من الحزن ... ياتبصيراً ) شايد به همين دليل فرزند خوب را ((قرة العين )) ناميده اند.(البته اگر نخواهيم از بُعد معجزه بررسى كنيم .) 4- در معجزه وكرامت ، سن وسال شرط نيست . (پيراهن فرزند، پدر را بينا مى كند) 5- يوسف علم غيب داشت وگرنه از كجا مى دانست كه پيراهن ، پدر را بينا مى كند. ( يات بصيراً ) 6- فرزندان متمكن ، بستگان ضعيف مخصوصاً والدين سالمند را تحت پوشش ببرند. ( و اتونى باهلكم اجمعين ) 7- شرايط اجتماعى در عمل به وظيفه اثر دارد. ( واتونى باهلكم اجمعين ) (صله رحم يوسف در آن شرايط به نوعى بود كه بايدفاميل به مصر بيايند.) 8- رسيدگى به بستگان با حفظ حقوق ساير مردم لازم است .( اتونى باهلكم ) 9- تغيير مسكن و هجرت آثار زيادى دارد از جمله خاطرات غم انگيز را دگرگون مى كند( واتونى باهلكم اجمعين ) 10- براى كسانى كه زجر فراق كشيده اند بايد به فكر رفاه بود. ( اجمعين ) ديگر يعقوب تاب فراق ندارد. 11- بهترين لطف آن است كه همه را شامل شود. ( اجمعين ) (94) وَلَمَّافَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ اءَبُوهُمْ إِنِّى لاََجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاََّاءَن تُفَنِّدُونِ ترجمه : وچون كاروان (از مصر به سوى كنعانمحل زندگى يعقوب ) رهسپار شد، پدرشان گفت : همانا من بوى يوسف را مى يابم ،البته اگر مرا كم خرد ندانيد. نكته ها : O ((فَصلت )) يعنى فاصله گرفت . و ((فَصَلت العير)) يعنى كاروان از مصرفاصله گرفت . ((تُفندون )) از ريشه ((فَنَد)) به معنى ناتوانى فكر و سفاهت است . O يعقوب نگران بود كه اطرافيانش نسبت بى خردى به او دهند و فرمود: ((لولا ان تفندون )) ولى با كمال تاءسف اطرافيان و بعضى اصحاب پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله اين نسبت را به حضرت دادند آنجا كه در آستانه رحلت فرمود: قلم و كاغذبياوريد تا چيزى بگويم و ثبت شود كه اگر به آنعمل كنيد هرگز گمراه نشويد! يكى گفت : ((ان ّالرجل ليهجر)) پيامبر هزيان مى گويد و نگذاشتند چيزى نوشته شود. O ((انّى لاجد ريح يوسف )) هيچ مانعى ندارد همانگونه كه انبيا وحى را درك مى كنندو ما آن را درك نمى كنيم ، در بقيه امور نيز چيزى را بيابند كه ما نمى يابيم . مگر درجنگ خندق رسول اكرم صلى الله عليه و آله موقع كلنگ زدن از جهش برقى از سنگىنفرمود: در اين برق سقوط امپراطورى ها را ديدم ؟ اما بعضى از افراد ضعيف الايمانگفتند: پيامبر از ترس خود، دور شهر خندق مى كند ولى در گفتار با هر كلنگى ، ازسقوط يك رژيم و حكومتى و پيروزى خود وعده مى دهد! O در شرح نهج البلاغه آية ا خويى قدس سره آمده : براى امام عمود نورى استكه چون خداوند اراده كند، امام با نگاه به آن ، آينده را مى بيند وگاهى نيزمثل مردم عادى است . (117) بگفت احوال ما برق جهان است
|
گهى پيدا و ديگر دم نهان است
|
گهى تا پشت پاى خود نبينيم
| O شايد مراد از ((بوى يوسف )) خبر تازه اى از يوسف باشد. اين مسئله امروز در دنياى علم به نام ((تله پاتى )) يعنىانتقال فكر از نقاط دور دست ، مشهور شده و به عنوان يك مسئله مسلّم علمى در آمده است .يعنى كسانى كه پيوند نزديكى با هم دارند و يا داراى قدرت روحى خاص هستند، همينكهمسئله اى در گوشه اى از جهان براى شخصى پيش مى آيد او نيز در گوشه اى ديگر ازجهان آنرا در مى يابد. شخصى از امام باقر عليه السلام سؤ ال كرد: گاهى بدون جهت قلبم را غم فرا مىگيرد، به نوعى كه اطرافيان مى فهمند. امام فرمود: مسلمانان در آفرينش از يك حقيقت وطينت هستند، همينكه حادثه ى تلخى براى يكى از آنان اتفاق بيافتد، ديگرى در سرزمين ومنطقه اى ديگر غمناك مى شود. O اگر موضوع دريافت واستشمام بوى يوسف عليه السلام را مربوط به قواىشامّه بدانيم ، بايد به عنوان يك امر خارق العاده ومعجزه پذيرفت كه يعقوب بويى رااز دور استشمام مى كند. خاطره : در ايام تجاوز عراق به جمهورى اسلامى ايران كه مردم به فرمان امام خمينى درجبهه هاى غرب و جنوب حاضر بودند، بنده نيز در خدمت آية ا اشرفى اصفهانى كهحدود نود سال داشت در عمليات ((مسلم بن عقيل )) بودم . ايشان بارها در شب حمله به منفرمود: من بوى بهشت را مى يابم . ولى من هرچه بو كشيدم چيزى نيافتم !. آرى كسى كه نودسال در علم وتقوى وزهد وتهجّد بوده ، مى تواند احساسى داشته باشدكه ديگران نداشته باشند. همانگونه كه پيشگويى ايشان كه گفتند: من چهارمين شهيدمحراب خواهم بود، عملى شد!.(118) به هر حال ممكن است مراد از بوى بهشت ، يك بوى عرفانى باشد. نظير شيرينى مناجاتكه يك مزه معنوى است . و ممكن است بوى طبيعى باشد، لكن هر شامه اى لايق استمشام آننيست . نظير امواج راديويى كه در فضاست ، لكن هر راديويى تمام آنها را نمى گيرد. پيام ها : 1- انسان با صفاى باطن مى تواند حقايق معنوى را درك كند. (لاَجد ريح يوسف ) ولى درك حقايق محدود است ، اينگونه نيست كه آنان در هر مكان و زمان بتوانند هرچه رادريابند و لذا بوى پيراهن را بعد از فاصله كاروان دريافت نمود. ( فصلتالعير ) 2- اگر خود حقايقى را درك نمى كنيم ، مقام ديگران را انكار نكنيم . ( لولا تفندون ) 3- زندگانى عالمان در ميان نادانان ، رنج آور ومشكل است . ( لولا تفندون ) (95) قَالُواْ تَاِ إِنَّكَ لَفِى ضَلَلِكَ الْقَدِيمِ ترجمه : (پسران يعقوب به پدر) گفتند: به خدا سوگند تو سخت در گمراهىديرين خود هستى . نكته ها : O در آيه 8 اين سوره خوانديم كه برادران در حق پدر خود گفتند: ( انّابانا لفى ضلال مبين ) پدرمان به خاطر علاقه بى جهت به يوسف وبرادرش ، درگمراهى آشكار است . در اين آيه ( ضلالك القديم ) آمده ، يعنى درمورد يوسف هنوز در آن خطاى پيشين است . O افراد عادى نبايد اولياى خدا را با مقدار فهم خود بسنجند و حكم كنند كه اينشدنى است يا نشدنى . حضرت على عليه السلام مى فرمايد: (( الناس اعداء ماجهلوا)) مردم همينكه خودشان نمى دانند با هر دانايى مخالفت مى كنند. پيام ها : 1- كار نيكان را قياس از خود مگير. (نسبت گمراهى به پدر، ناشى از قياس و سنجيدندرك او با فهم خود است ) (انك لفى ضلالك القديم ) 2- يعقوب در طول دوران فراق يوسف به زنده بودن او اعتقاد داشت وآنرا براىاطرافيانش اظهار مى كرد. ( لفى ضلالك القديم ) (96) فَلَمَّآ اءَن جَآءَ الْبَشِيرُ اءَلْقَهُ علَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ اءَلَمْ اءَقُلْ لَكُمْإِنِّىَّاءَعْلَمُ مِنَ اِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ترجمه : پس چون (آن برادرى كه حامل پيراهن يوسف بود) مژده رسان آمد، پيراهن راروى صورت يعقوب انداخت . پس يعقوب بينا گشت و گفت : آيا به شما نگفتم : همانا من از(عنايت ) خداوند چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. نكته ها : O اگر مراد از سفيد شدن چشم (( وابيضت عيناه ))؛ كم نور شدن باشد،((بصيراً)) به معناى پر نور شدن است و دلالت بر اين دارد كه حزن و شادى در ديد وقوه باصره ى انسان مؤ ثر است . امّا اگر مراد نابينايى مطلق باشد كه از ظاهر آيه و(فارتدّ بصيراً ) بر مى آيد، يك معجزه وتوسّل است كه قرآن آنرا اثبات مى كند. پيام ها : 1- سرچشمه علم انبيا، علم الهى است . ( اءعلم من ا ما لاتعلمون ) 2- انبياى الهى به وعده هاى خداوند، اطمينان دارند. ( اءلماءقل ... ) 3- يعقوب بر خلاف فرزندانش ، به زنده بودن يوسف و پايان پذيرفتن فراقشاطمينان داشت . ( اءلم اءقل لكم ) 4- اراده ى الهى بر قوانين طبيعى ، حاكم است . ( فارتدّ بصيراً ) 5- لباس و تعلقات اولياى خدا، مى تواند منشاء اثر باشد. ( فارتدّبصيراً ) (97) قَالُواْ يََّاءَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَطِئِينَ ترجمه : (فرزندان ) گفتند: اى پدر! براى گناهانمان (از خداوند) طلب آمرزش كنكه براستى ما خطاكار بوديم . نكته ها : O فرزندان يعقوب موحّد بودند وبه مقام والاى پدرشان آگاه بودند؛ ( ياابانا استغفر لنا ) آنچه به عنوان ((ضلال )) به پدر نسبت داده اند، مراد گمراهى در عقيده نيست ، بلكه گمراهى در تشخيص وعلاقمندى او به يوسف بود. پيام ها : 1- براى آمرزش گناهان ، توسل به اولياى خدا جايز است . (يا ابانا استغفر لنا ) (98) قَالَ سَوْفَ اءَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّىَّ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ترجمه : (يعقوب ) گفت : بزودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مى كنمبراستى كه او، خود آمرزنده و بسيار مهربان است . نكته ها : O كسانى كه در اثر اشتباه به پدر گفتند: ( انّ ابانا لفىضلال مبين ) بعد از توجه به اشتباه مى گويند: ( انّا كنّا خاطئين ) پيام ها : 1- پدر نبايد كينه توز باشد ولغزش فرزندان را دردل نگهدارد. ( استغفر لكم ) 2- براى دعا ساعات خاصى اولويت دارد. ( سوف )(119) 3- لطف خداوند، شامل بزرگترين گناه و گناهكاران نيز مى شود. ( هو الغفورالرحيم ) با اينكه دو نفر از پيامبران الهى مورد آزار و اذيت چندين ساله قرارگرفته اند، باز اميد بخشايش از او مى رود. 4- دعاى پدر در حق فرزندان ، اثر خاصى دارد. ( سوف استغفر لكم ) (120) 5 به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنيد. (هنگامى كه گفتند: (انّا كنا خاطئين ) ما خطاكار بوديم . پدر گفت : ( سوف استغفر لكم ))) (99) فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ ءَاوَىَّ إِلَيْهِ اءَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَآءَ اُءَامِنِينَ ترجمه : پس چون (پدر ومادر وبرادران ) بر يوسف وارد شدند، پدر ومادرش را دركنار خويش جاى داد وگفت : به خواست خدا با امن و امانداخل مصر شويد. نكته ها : O نمى دانم اين فراز از داستان را چگونه بنويسم ! يوسف براىاستقبال از والدين خود در بيرون شهر خيمه اى زده و به انتظار ايستاده بود تا آنها را باعزّت و احترام وارد مصر كند؛ ( فلما دخلوا على يوسف ... ادخلوا مصر )به طور طبيعى وقتى پدر و مادر و برادران يوسف ، خود را براى سفر آماده مى كردند،شور و غوغايى در سرزمين كنعان بود. مردم مى ديدند چگونه بعد از سالها، با دريافت خبر خوش سلامت يوسف ، در حالى كهيعقوب بينايى خود را باز يافته با اشتياق عزم ديدار فرزند را دارد. آنها نيزخوشحال از احوال اين پدر وپسر بودند، مخصوصا از اينكه يوسف در مصر خزانه دار وحاكم است و در قحط سالى با ارسال غلّه آنها را نيز حمايت كرده است . با چه شوق و شور و عشقى مى توان اين قصه را نوشت وتمام نمود!. O از كلمه ى (( ابويه )) معلوم مى شود كه مادر يوسف نيز زنده بوده است ،ولى سؤ الى كه خودم نيز به جواب آن پى نبرده ام اين است كه چرا در سرتاسر داستاننامى از گريه ، سوز و ناله هاى مادرش مطرح نشده و اين موضوع مسكوت مانده است ؟ O در بعضى روايات آمده كه يعقوب با اصرار وسوگند از يوسف خواست تا ماجراىخود را بازگو كند. وقتى يوسف شروع به گفتن كرد كه برادرانم مرا لب چاه برده وبا تهديد پيراهنم را كندند، يعقوب بى هوش شد. چون به هوش آمد، درخواست كرد كهادامه دهد، ولى يوسف گفت : پدر ترا به حق ابراهيم واسماعيل و اسحاق عليهم السلام مرا از نقل داستان معاف كن ! يعقوب پذيرفت .(121) پيام ها : 1- پست و مقام نبايد ما را از احترام به والدين غافل كند (ادخلوا مصر ) 2- استقبال در بيرون شهر كار نيكويى است . ( دخلوا على يوسف )در بيرون شهر مراسم استقبال بود و خيمه زده بودند. 3- حتى اگر شخص اول كشور نيز خواست از امنيت سرزمين خود سخن بگويد، بايد توجهبه لطف خداوند داشته باشد. ( ان شاء ا )(122) 4- در انتخاب محل سكونت مهمترين مسئله امنيت است . ( امنين ) 5- اگر يوسف ها حاكم باشند، امنيت برقرار خواهد شد. ( امنين ) (100)َعَ اءَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّواْ لَهُ سُجَّداً و قَالَ يََّاءَبَتِ هَذَا تَاءْوِيلُ رُءَيَىَ مِن قَبْلُقَدْجَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً وَ قَدْ اءَحْسَنَ بِىَّ إِذْ اءَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَ جَآءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِمِّن بَعْدِاءَن نَّزَغَ الشَّيْطَنُ بَيْنِى وَ بَيْنَ إِخْوَتِىَّ إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِّمَا يَشَآءُإِنَّهُ هُوَالْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ترجمه : و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد ولى همه آنان پيش او افتادند وسجده كردند. و (يوسف ) گفت : اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من ، به يقين ،پروردگارم آنرا تحقق بخشيد و به راستى كه به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندانآزاد ساخت و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بر هم زد از بيابان (كنعانبه مصر) آورد. همانا پروردگار من در آنچه بخواهدصاحب لطف است . براستى او داناىحكيم است . نكته ها : O (( عرش )) به تختى مى گويند كه سلطان روى آن مى نشيند. ((خَروّا))به زمين افتادن و ((بدو)) به باديه و صحرا و ((نزغ )) به ورود در كارى به قصدفساد معنا شده است . O ((لطيف )) از اسم هاى خداوند است ، يعنى قدرت او در لابلاى كارهاى پيچيده نيزنفوذ مى كند. و تناسب آن با اين آيه در اين است كه در زندگى يوسف گره هاى كورىبود كه فقط قدرت خداوند در آنها نفوذ كرده و آنها را باز نمود. O يوسف مثل كعبه شد و پدر و مادر وبرادران رو به او، به عنوان كرامت او، براىخدا سجده كردند. (خرّوا له سجداً ) و اگر اين سجده براى غير خدا و شركبود يعقوب و يوسف كه دو پيامبر خدايند شاهد چنين منكرى نمى شدند. پيام ها : 1- در هر مقامى هستيد والدين خود را بر خود برتر بدانيد. ( رفع ابويه ) 2- انبيا هم بر تخت حكومت نشسته اند. ( على العرش ) 3- احترام به حاكمان برحق وتواضع در برابر آنان لازم است . ( خرّوا لهسجدا ) 4- سجده شكر پيشينه ى تاريخى دارد. ( خرّوا له سجّدا )(123) 5- خداوند حكيم است . گاهى اجابت دعايى يا تعبير خوابى را بعد از ساليان طولانىواقع مى گرداند. ( هذا تاءويل رؤ ياى منقبل ) 6- به واقعيت رساندن طرحها كار خداوند است . ( قد جعلها ربّى حقّاً )آرى يوسف از پايدارى و صبر خود سخنى نمى گويد و همه را كار خدا مى داند. 7- خواب اولياى خدا حق است . ( جعلها ربّى حقّاً ) 8- در برخورد با واسطه ها و ابزار و وسايل هميشه خدا رااصل و ناظر بدانيم . (با آنكه در زندگى يوسف اسباب و عللى دست به هم دادند كه اوبه اين مقام رسيد ولى باز مى فرمايد: ( قد احسن بى ) 9- در هنگام برخورد با يكديگر از تلخى هاى گذشته چيزى نگوييد. ( احسن بىاذ اخرجنى من السجن ) اولين سخن يوسف با پدر شكر خدا بود، نهنقل تلخى ها. 10- با فتوت باشيم و دل مهمان را نيازاريم . ( اذ اخرجنى من السجن ) (يوسف عليه السلام بيرون آمدن از زندان را مطرح مى كند امّا از چاه و بيرون آمدن از چاهسخن نمى گويد.) 11- جوانمرد و با فتوت باشيم نه اهل عقده و انتقام . يوسف مى گويد: ( نزغالشيطان ) شيطان وسوسه كرد وگرنه برادرانم بد نيستند. 12- اولياى الهى ورود به زندان و خروج از زندان را در مدار توحيد و ربوبيت مى دانند.( ربّ السّجن احب ) آياتقبل و( احسن بى ربى اذ اخرجنى من السجن ) 13- پايان سختى ها، گشايش است . ( اخرجنى من السّجن ) 14- باديه نشينى ضرورت است نه ارزش . ( احسن بى ربى اذ... جاء بكم منالبدو ) 15- زندگى والدين در كنار فرزند يك لطف الهى است . ( احسن بى اذ... جاء بكم ) 16- برادران و اعضاى يك خانواده ، بايد بدانند شيطان بهدنبال اختلاف ميان آنهاست . ( نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى ) 17- خود را برتر ندانيد. ( بينى وبين اخوتى ) يوسف نگفتشيطان آنان را فريب داد، مى گويد شيطان بين من و آنهارا... يعنى خود را نيز در يك سمتقرار مى دهد. 18- كارهاى خداوندى همراه با رفق و مدارا و لطف است . ( لطيف ) 19- همه حوادث تلخ وشيرين براساس علم وحكمت الهى صورت مى گيرد. (العليم الحكيم ) (101) رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَاءْوِيلِ الاَْحَادِيثِ فَاطِرِالسَّمَوتِ وَالاَْرْضِِ اءَنتَ وَلِىِّ فِى الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَاءَلْحِقْنِىبِالصَّلِحِينَ ترجمه : (يوسف گفت :) پروردگارا؛ تو مرا (بهره اى ) از حكومت دادى و از تعبيرخواب ها به من آموختى . (اى ) پديدآورنده ى آسمان ها و زمين ، تنها تو در دنيا وآخرتمولاى منى ، مرا تسليم خود بميران ومرا به شايستگان ملحق فرما. نكته ها : O اولياى خدا وقتى به عزّت و قدرت خود نگاه مى كنند، فوراً به ياد خداوند مىافتند و مى گويند: خدايا هر چه هست از توست . يوسف نيز اينچنين كرد سخن را از پدربرگرداند و متوجه خدا شد. خداوند حكومت مصر را به دو نفر داد، يكى فرعون كه آن را به خود نسبت داد و گفت : ( اليس لى ملك مصر ) و ديگر به يوسف داد كه آنرا به خدا نسبت داد وگفت : ( اتيتنى من الملك ) O تفكر ابراهيم در ذريّه و فرزندان او جلوه گرى مى كند. ابراهيم گفت : (اسلمت لرب العالمين ) من تسليم پروردگار عالميان هستم ، سپس نوه اويعقوب به فرزندانش سفارش مى كند كه با ايمان از دنيا برويد ( لاتموتن الاو انتم مسلمون ) در اينجا فرزند يعقوب نيز مرگ درحال تسليم را از خدا مى خواهد ( توفنى مسلماً ) بهرحال ابراهيم عليه السلام از صالحين است ( انّه فى الاخرة لمن الصالحين ) و يوسف مى خواهد به او ملحق شود ( الحقنى بالصّالحين ) سيماى يوسف (ويژگى هاى يك رهبر موفق ) در پايان داستان حضرت يوسف سيمايى از آن را مرور مى كنيم : 1- توجه كامل به خداوند در تلخيها: ( ربّ السجن احب ... ) در شادىها و شيرينى ها: ( ربّ قد اتيتنى من الملك ) 2- رهاكردن هر خط انحرافى از هر گروهى : ( انّى تركت ملّة قوم لايؤ منونبا و هم بالاخرة كافرون ) 3- پى گيرى راه مستقيم پيشگامان : ( واتبعت ملّة ابائى ابراهيم ، والحقنىبالصالحين ) 4- پايدارى در راه رضاى خدا تا آخرين نفس : ( توفّنى مسلماً ) 5- وقار در برابر رقبا: ( احبّ الى ابينا منّا ) 6- صبر در برابر حوادث و مرارت ها: ( يجعلوه فى غيابت الجب ، اراد باهلكسوء ) 7- پاكدامنى و ترجيح تقوى بر رفاه : ( معاذ ا ، ربّ السجن احبّ الى ممّايدعوننى ) 8- كتمان در برابر بيگانگان : ( و شروه بثمن بخس ) 9- علم وافر: ( علّمنى من تاءويل الاحاديث انّى حفيظ عليم ... ) 10- بيان زيبا و فصيح : ( فلمّا كلمّهقال انّك لدينا مكين ) 11- اصالت خانوادگى : ( آبائى ابراهيم و اسحق ... ) 12- مدارا با مخالفان فكرى : ( يا صاحبى السّجن ) 13- اخلاص : ( كان من المخلصين ) 14- سوز و علاقه به هدايت ديگران : ( ءارباب متفرّقون ) 15- قدرت طراحى وابتكار: ( جعل السقاية ، ائتونى باخ لكم ، فذروه فى سنبله،... ) 16- تواضع و فروتنى : ( رفع ابويه على العرش ) 17- عفو و اغماض : ( لا تثريب عليكم ) 18- فتوت و جوانمردى : ( نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى ) 19- امانتدارى : ( اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم ) 20- مهمان نوازى : ( انا خير المنزلين )
|
|
|
|
|
|
|
|