بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه وقـتـى مـوسـى پـسـتـان ايـن مـادر راقـبـول كـرد هـامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى ! چرا در ميانايـنـهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت ؟ گفت اى پادشاه ! به خاطر اين است كه من زنىخـوشـبـو هـسـتم ، و شيرم بسيار شيرين است ، تاكنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگرايـنـكـه پستان مرا پذيرفته است ! حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه وتحفه گرانقيمتى به او دادند!.
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم كـه فـرمـود: سـه روز بـيـشـترطـول نـكـشـيـد كـه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند! بعضى گفته اند اين تحريمتـكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نميخواست از شيرهائىكـه آلوده بـه حـرام ، آلوده بـه امـوال دزدى و جنايت و رشوه و غصب حقوق ديگران است اينپيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند برضد ناپاكيها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.
و بـه ايـن تـرتـيـب مـا مـوسـى را بـه مـادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود و غم وانـدوهـى در دل او بـاقـى نـمـانـد، و بـدانـد وعده الهى حق است اگر چه اكثر مردم نميدانند(فـرددنـاه الى امـه كـى تـقـر عـيـنـهـا و لا تحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثرهم لايعلمون ).
در ايـنـجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه اورا شـيـر دهد و در خلال اين كار، همه روز يا گاهبگاه ، كودك را به دربار فرعون بياوردتا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند، و يا كودك را در دربار نگه داشتند و مادر موسى درفواصل معين مى آمد و به او شير مى داد؟
دليـل روشـنـى بـر هـيـچـيـك از ايـن دو احـتـمـال نـداريـم امـااحتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.
و نـيـز بـعـد از پـايـان دوران شـيـرخـوارگـى ، آيـا مـوسـى بـه كـاخ فـرعـونمنتقل شد يا رابطه خود را با مادر و خانواده نگه مى داشت و ميان اين دو در رفت و آمد بود؟بعضى گفته اند بعد از دوران شيرخوارگى ، او را به فرعون و همسرش آسيه سپرد، ومـوسـى در دامـن آن دو و بـا دسـت آن دو پـرورش يـافـت ، و در ايـنـجا داستانهاى ديگرى ازكـارهـاى كـودكـانـه امـا پـر مـعـنـى مـوسـى نـسـبـت بـه فـرعـوننـقـل كـرده انـد كـه ذكـر هـمه آنها به درازا مى كشد، اما اين جمله كه فرعون بعد از مبعوثشدن موسى به نبوت به او گفت : الم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين : آياتـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خود پرورش نداديم ؟ و سالهائى از عمرت را در ميان مانـبـودى ؟ (سـوره شـعراء آيه 17) نشان مى دهد كه موسى مدتى در كاخ فرعون زندگىكرده و سالهائى در آنجا درنگ نموده است .
از تـفسير على بن ابراهيم چنين استفاده مى شود كه موسى با نهايت احترام تا دوران بلوغدر كاخ فرعون ماند، ولى سخنان توحيدى او، فرعون را سخت ناراحت مى كرد، تا آنجا كهتـصـميم قتل او را گرفت ، موسى كاخ را رها كرد و وارد شهر شد كه با نزاع دو نفر كهيكى از قبطيان و ديگرى از سبطيان بود (و شرح آن در آيات آينده مى آيد) روبرو گشت .
آيه و ترجمه


و لما بلغ اءشده و استوى اتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين(14)
و دخـل المـديـنـة عـلى حـيـن غـفلة من اءهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوهفـاسـتـغـاثـه الذى مـن شـيـعـتـه عـلى الذى مـن عـدوه فـوكـزه مـوسـى فـقـضـى عـليـهقال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين(15)
قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم(16)
قال رب بما اءنعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين(17)


ترجمه :
14 - هنگامى كه نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم ، و اينگونه نيكوكاران را جزامى دهيم .
15 - او در مـوقـعـى كـه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كهبـه جـنـگ و نـزاع مـشـغولند، يكى از پيروان او بود، و ديگرى از دشمنانش ، آن يك كه ازپيروان او بود از وى در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد، موسى مشت محكمى بر سينه اوزد و كـار او را سـاخـت (و بـر زمـيـن افـتـاد و مـرد!) مـوسـى گـفـت : ايـن ازعمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكارى است .
16 - عـرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، خدا او را بخشيد كهاو غفور و رحيم است .
17 - عـرض كـرد پـروردگـارا! بـه شـكـرانـه نـعـمتى كه به من دادى من هرگز پشتيبانمجرمان نخواهم بود.
تفسير:
موسى در طريق حمايت از مظلومان
در ايـنـجـا بـا سـومـيـن بـخـش از سرگذشت پر ماجراى موسى (عليه السلام ) روبرو مىشويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آنكه از مصر به مدين برود،و انگيزه هجرت او مطرح شده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (هـنـگـامـى كـه مـوسـى نـيـرومـنـد وكـامـل شـد، حـكـمـت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش ‍ مى دهيم )(فلما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ).
(اشد) از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است ، و (استوى ) از ماده (استواء) بهمعنى كمال خلقت و اعتدال آن است .
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند(بـلوغ اشـد) آن اسـت كـه انـسـان از نـظـر قـواى جـسـمـانـى بـه سـر حـدكـمـال بـرسـد كـه غـالبـا در سـن 18 سـالگـى اسـت ، و (اسـتـواء) هـمـاناعـتـدال و اسـتـقـرار در امـر حـيـات و زنـدگـى اسـت كـه غـالبـا بـعـد ازكمال نيروى جسمانى حاصل مى شود.
بـعـضـى ديـگـر (بـلوغ اشـد) را بـه مـعـنـى كـمال جسمى ، و (استواء) را به معنىكمال عقلى و فكرى دانسته اند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) كـه در كـتـاب مـعـانـى الاخـبـارنقل شده ميخوانيم : اشد 18 سالگى است ، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد.
در ميان اين تعبيرات تفاوت زيادى نيست ، و از مجموعه آن با توجه به معنى لغوى اين دوواژه تكامل نيروهاى جسمى و فكرى و روحى استفاده مى شود.
فـرق مـيـان (حـكـم ) و (عـلم ) مـمـكـن اسـت ايـن بـاشـد كـه حـكـم اشـاره بـهعـقـل و فـهـم و قـدرت بـر داورى صـحـيـح اسـت ، و عـلم بـه معنى آگاهى و دانشى است كهجهل با آن همراه نباشد.
تعبير (كذلك نجزى المحسنين ) به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) بهخـاطـر تقواى الهيش ، و به خاطر اعمال نيك و پاكش ، اين شايستگى را پيدا كرده بود كهخـداونـد پـاداش عـلم و حكمت به او بدهد، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت ، وحى ونبوت نيست ، زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت .
بلكه منظور همان آگاهى و روشنبينى و قدرت بر قضاوت صحيح ، و مانند آن است كه خدابه عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد، و از اين تعبير اجمالا برمى آيدكه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجاكـه در تـوان داشـت بـه كـمك حق و عدالت مى شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشننيست .
بـه هـر حـال مـوسـى (عـليـه السـلام ) در مـوقـعـى كـهاهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد (و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها).
ايـن شـهـر كـدام شـهـر بـوده ؟ روشـن نـيـسـت ، امـا بـهاحـتـمـال قـوى پـايـتـخـت مـصـر بـوده اسـت و بـه گفته بعضى از مفسران موسى بر اثرمخالفتهائى كه با فرعون و دستگاه
او داشـت و روز بـه روز اوج مـى گـرفت محكوم به تبعيد از پايتخت مصر شد، ولى او بااستفاده از فرصت خاصى كه مردم در حال غفلت بودند وارد پايتخت گرديد.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه منظور وارد شدن در شهر از قصر فرعون بوده باشد، چراكـه مـعـمـولا قصرهاى فراعنه را در كنار شهر كه بهتر بتوانند راههاى ورود و خروجش راكنترل كنند مى سازند.
مـنـظـور از جـمـله (عـلى حـيـن غـفـلة مـن اهلها) موقعى بوده كه مردم شهر كسب و كار خود راتـعـطـيـل كـرده و كـسـى دقيقا مراقب اوضاع شهر نبود، اما اينكه چه موقعى بوده ؟ بعضىگـفـتـه انـد در آغـاز شـب بـوده اسـت كـه مـردم كـسـب و كـار راتعطيل مى كنند، گروهى راهى خانه خود مى شوند و گروهى نيز به تفريح و سرگرمىو شـبنشينى مى پردازند، اين همان ساعتى است كه در بعضى از روايات اسلامى از آن بهعنوان ساعت غفلت تعبير شده است .
در حـديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است كه فرمود: تنفلوا فى ساعةالغـفـلة و لو بـركـعتين خفيفتين : در ساعت غفلت نماز نافله بجا آوريد و لو دو ركعت مختصرباشد.
و در ذيل اين حديث آمده است : و ساعة الغفلة ما بين المغرب و العشاء.
و بـراسـتـى ايـن سـاعـت ، سـاعت غفلت است و بسيارى از جنايات و تبهكاريها و انحرافاتاخلاقى در همين ساعات آغاز شب انجام مى شود.
نه مردم مشغول كسب و كارند و نه در خواب و استراحت ، بلكه يك حالت غفلت عمومى معمولابر شهرها مسلط مى شود و رواج كار مراكز فساد نيز در همين ساعت است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه ساعت غفلت نيمه روز به هنگام استراحت .
مـردم و تـعـطـيـل مـوقـت كـار روزانـه اسـت ، ولى تـفـسـيـراول صحيحتر و دقيقتر به نظر مى رسد.
به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى روبرو گرديد دو نفر مرد را ديدكـه سـخـت بـا هـم گـلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان وپيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش (فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا منعدوه ).
تـعـبـيـر بـه (شـيـعـتـه ) نشان مى دهد كه از موسى از همان زمان ارتباطهائى با بنىاسرائيل برقرار كرده بود و گروهى پيرو داشت و احتمالا آنها را براى مبارزه با دستگاهجبار فرعون به عنوان يك هسته مركزى برگزيده بود.
هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد از موسى (كه جوانى نيرومند و قوىپنجه بود) در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد (فاستغاثه الذى من شيعته على الذى منعدوه ).
مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه يـارى او شـتـافـت تـا او را ازچـنـگـال ايـن دشـمـن ظـالم سـتـمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مىخـواسـت مـرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد در اينجا موسىمشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد(فوكزه موسى فقضى عليه ).
بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى نداشت ، و از آيات بعد نيز به خوبى اين معنىروشـن مـى شـود، نـه بـه خـاطـر ايـنـكـه آنـهـا مـسـتـحـققـتـل نـبـودنـد، بـلكـه بـه خـاطـر پـى آمـدهـائى كـه ايـنعمل ممكن بود براى موسى و بنى اسرائيل داشته باشد.
لذا بـلافـاصـله مـوسـى گـفـت : ايـن از عـمـل شـيطان بود، چرا كه او دشمن و گمراه كنندهآشـكـارى اسـت (قـال هـذا مـن عـمـل الشـيـطـان انـه عـدومضل مبين ).
بـه تـعبير ديگر، او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند،هـر چـنـد گـروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند، اما در آن شرائط اقدام به چنين كارىمـصـلحـت نـبود، و چنانكه خواهيم ديد همين امر سبب شد كه ديگر نتواند در مصر بماند و راهمدين را پيش گرفت .
سـپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد: او گفت : پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم، مـرا بـبـخـش ، و خـداونـد او را بـخـشـيـد، كـه او غـفـور و رحـيـم اسـت(قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ).
مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد، بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمىبـايـسـت چنين بى احتياطى كند تا به دردسر و زحمت و رنج بيفتد او در برابر همين تركاولى از خـدا تـقـاضـاى عـفـو كـرد و خـدا نـيـز او رامشمول لطفش قرار داد.
مـوسـى گـفـت : بـه شـكـرانـه ايـن نـعـمـت كـه مـرا مـشـمـول عـفـو خـود قـرار دادى و درچنگال دشمنان گرفتار نساختى ، و به شكرانه تمام نعمتهائى كه از آغاز تاكنون به منمـرحـمـت كـردى مـن هـرگـز پـشـتـيبانى از مجرمان نخواهم كرد و يار ستمكاران نخواهم بود(قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين ).
بلكه هميشه به يارى مظلومان و رنجديدگان خواهم شتافت ، منظورش از اين جمله اين بودكه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگانبنى اسرائيل خواهم بود.
و ايـنـكـه بـعـضى احتمال داده اند منظور از مجرم آن مرد اسرائيلى بوده باشد بسيار بعيدبه نظر ميرسد.
نكته ها:
1 - آيا اين كار موسى منافى مقام عصمت نيست ؟
مفسران بحثهاى دامنه دارى در مورد مشاجره مرد قبطى و بنى اسرائيلى و كشته شدن قبطىبه دست موسى كرده اند.
البـتـه اصـل ايـن عـمـل مـسـاءله مـهمى نبوده ، چرا كه جنايتكاران فرعونى مفسدان بيرحمىبـودنـد كـه هـزاران نـوزاد بنى اسرائيلى را سر بريدند، و از هيچگونه جنايت بر بنىاسرائيل ابا نداشتند، و به اين ترتيب افرادى نبودند كه خونشان مخصوصا براى بنىاسرائيل محترم باشد.
آنـچـه بـراى علماى تفسير ايجاد مشكل كرده تعبيراتى است كه خود موسى (عليه السلام )در اين ماجرا مى كند:
يكجا مى گويد: (هذا من عمل الشيطان ).
جـاى ديـگـر مـى گـويـد: رب انـى ظلمت نفسى فاغفر لى : خدايا! من بر خود ستم كردم مراببخش .
ايـن تـعـبـيـرات چـگـونـه بـا عـصـمـت انـبـيـاء كـه حـتـىقبل از نبوت و رسالت بايد داراى مقام عصمت باشند سازگار است ؟
اما با توضيحى كه در تفسير آيات فوق داديم روشن مى شود كه آنچه از موسى سر زدتـرك اولائى بـيـش نـبـود، او بـا ايـن عـمـلش خـود را بـه زحـمـت انـداخـت چـرا كـهقتل يك قبطى به وسيله موسى چيزى نبود كه فرعونيان به آسانى از آن بگذرند، و مىدانـيـم تـرك اولى بـه مـعـنـى كارى است كه ذاتا حرام نيست ، بلكه موجب مى شود كه كارخوبترى ترك گردد، بى آنكه عمل خلافى انجام شده باشد.
نـظـيـر اين تعبير در سرگذشت بعضى ديگر از انبياء از جمله حضرت آدم (عليه السلام )نيز آمده است كه شرح آن را در ذيل آيه 19 سوره اعراف (جلد 6 تفسير
نمونه صفحه 122 به بعد) داده شد.
در حديثى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) در تفسير اينآيـات آمـده چـنـيـن مـى خـوانـيـم : مـنـظـور از جـمـله هـذا مـنعـمـل الشـيـطـان نـزاع و جـدال آن دو مـرد بـا يـكـديـگـر بـوده كـهعـمل شيطانى محسوب مى شده ، نه عمل موسى ، و منظور از جمله رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى ايـن اسـت كـه مـن خـود را در آنجا كه نبايد بگذارم گذاردم ، من نبايد وارد اين شهر مىشدم ، و منظور از جمله فاغفر لى اين است كه مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پيدانكنند (يكى از معانى غفران پوشانيدن است ).
2 - پشتيبانى از مجرمان از بزرگترين گناهان است
در فـقـه اسـلامـى بـاب مـفـصلى پيرامون اعانت بر اثم و معاونت ظلمه با احاديث فراوانىداريم كه نشان مى دهد يكى از زشتترين گناهان يارى ستمكاران و ظالمان و مجرمان است وسبب مى شود كه انسان در سرنوشت شوم آنها شريك باشد.
اصولا ظالمان و ستمگران و افرادى همچون فرعون در هر جامعه اى افراد خاصى هستند، واگـر تـوده جـمـعـيـت بـا آنـها همكارى نكنند فرعونها فرعون نميشوند اين گروهى از مردمزبون و ضعيف و يا فرصتطلب و دنياپرست هستند كه اطراف آنها را مى گيرند، و دست وبـال آنـهـا و يـا حـداقـل سياهى لشكرشان مى شوند، تا آن قدرت شيطانى را براى آنهافراهم مى سازند.
در قـرآن مـجـيـد روى ايـن اصـل اسـلامى و انسانى كرارا تكيه شده است : در آيه دوم سورهمائده مى خوانيم : و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان : برنيكى و تقوى تعاون كنيد، و به گناه و تعدى هرگز كمك نكنيد.
قرآن با صراحت مى گويد: ركون بر ظالمان موجب عذاب آتش دوزخ است و لا تركنوا الىالذين ظلموا فتمسكم النار (هود - 114).
ركـون خواه به معنى تمايل قلبى باشد، يا به معنى همكارى ظاهرى ، يا اظهار رضايت ،و يـا دوسـتـى و خيرخواهى ، يا اطاعت كه هر يك از مفسران تفسيرى براى آن كرده اند و يامـفـهـومـى كـه جامع همه اينها است ، و آن اتكاء و اعتماد و وابستگى است ، شاهد زنده اى برمقصود ما است .
در حـديـثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم : به محمد بنمسلم زهرى كه دانشمندى بود كه با دستگاه بنى اميه مخصوصا هشام بن عبد الملك همكارىمـى كـرد بـعـد از آنـكـه او را از اعـانـت ظالمان برحذر داشت در سخنان تكان دهنده اش ‍ چنينفـرمـود: او ليـس بـدعـائهم اياك حين دعوك جعلوك قطبا ادار و ربك رحى مظالمهم ، و جسرايعبرون عليك الى بلاياهم سلما الى ضلالتهم داعيا الى عينهم ، سالكا سبيلهم ، يدخلونبـك الشـك عـلى العـلمـاء و يـقـتـادون بـك قـلوب الجـهـال اليـهـم !... فـمـااقل ما اعطوك فى قدر ما اخذوا منك ! و ما ايسر ما عمروا لك فى جنب ما حزبوا عليك ! فانظرلنـفـسـك فـانـه لا يـنـظـر لهـا غـيـرك و حـاسـبـهـا حـسـابرجل مسئول !:
(آيـا آنـهـا تـو را بـه جـمـع خـود دعـوت نـكـردنـد و مـركـزيـتـى بـوسـيـله تـوتشكيل ندادند كه آسياى ظلم آنها بر محورش مى گردد)؟
آيا تو را پلى براى عبور به سوى بلاهاى خود قرار ندادند؟
بـوسيله تو نردبانى براى ضلالتشان ، و مبلغى براى گمراهى و جهلشان ، و رهروىبـراى راه نـنـگـيـنـشـان سـاخـتـنـد، و نـيـز بـوسـيـله تـو، عـلمـا را زيـر سـؤال ميكشند و قلوب ساده لوحان جاهل را به دام مى افكنند...
آنـهـا در مـقـابل چيزى كه از تو گرفتند، چه كم بهائى به تو پرداختند؟! و در برابرآنچه از تو ويران كردند چه كم آباد نمودند.
انـدكـى در بـاره خـود بـيـنديش كه هيچكس دلسوز تو جز خودت نيست ، و همچون يك انسانمسئول به حساب خويش رسيدگى كن .
بـه راسـتى اين منطق گويا و رساى امام (عليه السلام ) هر عالم دربارى و وابسته را مىتواند متوجه عاقبت شوم خود كند.
ابن عباس مى گويد: آيه رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين از جمله آياتى استكـه گـواهى مى دهد بر اينكه پشتيبانى مجرمان ، جرم و گناه است و كمك به مؤ منان اطاعتفرمان خدا.
بـه يـكـى از عـلمـا گـفـتـند: فلانكس نويسنده فلان ظالم شده است و تنها چيزى را كه مىنـويـسـد، دخـل و خـرج او اسـت ، اگـر حقوقى در برابر اين كار بگيرد زندگيش تامين مىشود، و الا خود و خانواده اش شديدا گرفتار فقر خواهند شد.
مرد عالم در پاسخ اين سؤ ال تنها اين جمله را بيان كرد: آيا گفتار آن مرد صالح (موسى) را نـشـنـيـده اى كـه گـفـت : رب بـمـا انـعـمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين : خداوندا بهشكرانه نعمتهائى كه به من بخشيدى هرگز پشتيبانى از مجرمان نميكنم .
آيه و ترجمه


فـاصـبـح فـى المـديـنـة خـائفـا يـتـرقـب فـاذا الذى اسـتـنـصـره بـالامـس يـسـتـصـرخـهقال له موسى انك لغوى مبين(18)
فـلمـا اءن اءراد اءن يـبطش بالذى هو عدو لهما قال يموسى اءتريد اءن تقتلنى كما قتلتنفسا بالامس ان تريد الا اءن تكون جبارا فى الارض و ما تريد اءن تكون من المصلحين(19)
و جاء رجلمـن اءقـصـا المـديـنة يسعى قال يموسى ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك منالناصحين(20)
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين(21)
و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى اءن يهدينى سواء السبيل(22)


ترجمه :
18 - مـوسـى در شـهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى (و در جستجوى اخبار)نـاگـهـان ديـد هـمـان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد ميزند و از او كمك مىخواهد، موسى به او گفت تو آشكارا انسان گمراهى هستى !
19 - و هـنـگـامـى كـه خـواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرتمـانـع او گـردد، (فريادش بلند شد) گفت : اى موسى ! مى خواهى مرا بكشى ، همانگونهكه ديروز انسانى را به قتل رساندى ؟ تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، ونميخواهى از مصلحان باشى !
20 - (در اين هنگام ) مردى از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان ) با سرعت آمد و بهموسى گفت اى موسى اين جمعيت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فورا (از شهر) خارجشو كه من از خيرخواهان توام .
21 - موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود، و هر لحظه در انتظار حادثه اى، عرض كرد پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش .
22 - و هـنـگـامـى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايتكند.
تفسير:
موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند
در ايـن آيـات به چهارمين صحنه اين سرگذشت پرماجرا روبرو مى شويم . مساءله كشتهشـدن يـكـى از فـرعونيان به سرعت در مصر منعكس شد و شايد كم و بيش از قرائن معلومبـود كـه قـاتـل او يك مرد بنى اسرائيلى است ، و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سرزبانها بود.
البـته اين قتل يك قتل ساده نبود، جرقه اى براى يك انقلاب و يا مقدمه آن محسوب مى شد،و دسـتـگـاه حـكـومـت نـمـيـتـوانـسـت بـه سـادگـى از كـنـار آن بـگـذرد كـه بـردگـان بـنىاسرائيل قصد جان اربابان خود كنند!
لذا در نـخـسـتـيـن آيـه مى خوانيم : به دنبال اين ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود و هرلحظه در انتظار حادثه اى ، و در جستجوى اخبار (فاصبح فى المدينة خائفا يترقب ).
نـاگهان با صحنه تازه اى روبرو شد و ديد همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارىطـلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد (و با قبطى ديگرى گلاويز شده است )(فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه ).
امـا مـوسـى بـه او گـفـت : تـو بـه وضـوح ، انـسـانجاهل و گمراهى هستى ! (قال له موسى انك لغوى مبين ).
هـر روز بـا كـسى گلاويز مى شوى و دردسر مى آفرينى و دست به كارهائى ميزنى كهالان مـوقـع آن نـيـسـت ، مـا هـنـوز گرفتار پى آمدهاى برنامه ديروز توئيم كه امروز نيزتجديد برنامه كردى !.
ولى بـه هـر حـال مـظـلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود (خواه در مقدماتتـقـصـير كرده باشد يا نه ) مى بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد اماهـنـگـامى كه موسى خواست آن مرد قبطى را كه دشمن هر دو آنها بود با قدرت بگيرد و ازبنى اسرائيلى دفاع كند، فريادش بلند شد و گفت : اى موسى تو مى خواهى مرا بكشىهـمـانـگـونـه كـه انـسـانـى را ديـروز كـشـتى ؟! (فلما ان اراد ان يبطش بالذى هو عدو لهماقال يا موسى ا تريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ).
از قرار معلوم تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نمى خواهى
از مـصـلحـان بـاشـى ! (ان تـريـد الا ان تـكـون جـبـارا فـى الارض و ما تريد ان تكون منالمصلحين ).
ايـن جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاحطلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه دربـيـرون آن ، اظهار كرده بود، و در بعضى از روايات مى خوانيم كه درگيريهائى در اينزمـيـنـه نـيز با فرعون داشت ، لذا مرد قبطى مى گويد: تو هر روز مى خواهى انسانى رابـه قـتـل برسانى ، اين چه اصلاحطلبى است ؟! در صورتى كه اگر موسى مى خواستاين جبار را نيز به قتل برساند، گامى در مسير اصلاح بود.
بـه هـر حـال مـوسـى مـتـوجـه شـد كه ماجراى ديروز افشا شده است و براى اينكه مشكلاتبيشترى پيدا نكند، كوتاه آمد.
مـاجـرا بـه فـرعـون و اطـرافـيـان او رسـيـد و تـكـرار ايـنعـمـل را تـهـديـدى بـر وضـع خـود گـرفـتـنـد، جـلسـه مـشـورتـىتشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد.
در ايـن هـنـگام يك حادثه غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهائى بخشيد و آن اينكه مردىاز نـقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان و كاخ فرعون ) به سرعت خود را به موسىرسـانـد و گـفت اى موسى اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند، فورا از شهرخـارج شـو كـه مـن از خـيـرخـواهـان تـوام (و جـاء رجـل مـن اقـصـى المـديـنـة يـسـعـىقال يا موسى ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين ).
ايـن مـرد ظـاهـرا هـمـان كـسـى بـود كـه بـعـدا بـه عـنـوان (مـؤ مـنآل فـرعـون ) مـعروف شد، مى گويند نامش حزقيل بود و از خويشاوندان نزديك فرعونمحسوب مى شد و آنچنان با آنها رابطه داشت كه در اين گونه جلسات شركت مى كرد.
او از وضـع جـنـايـات فـرعـون رنـج مـى بـرد و در انـتظار اين بود كه قيامى بر ضد اوصورت گيرد، و او به اين قيام الهى بپيوندد.
ظـاهـرا چـشم اميد به موسى دوخته بود و در چهره او سيماى يك مرد الهى انقلابى را مشاهدهمـى كـرد، بـه هـمـيـن دليـل هـنـگامى كه احساس كرد او در خطر است با سرعت خود را به اورسـانـيد و موسى را از چنگال خطر نجات داد، و بعدا خواهيم ديد كه نه تنها در اين ماجرا،كـه در مـاجـراهـاى ديـگـر نـيـز تـكـيـه گـاهـى بـراى موسى (عليه السلام ) بود، و ديدهتيزبينى براى بنى اسرائيل در قصر فرعون محسوب مى شد.
مـوسـى ايـن خـبـر را كـامـلا جـدى گرفت ، به خيرخواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد، و بهتوصيه او از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى !(فخرج منها خائفا يترقب ).
تـمـام قـلب خـود را مـتـوجـه پـروردگـار كـرد و بـراىحـل ايـن مـشـكـل بـزرگ دسـت بـه دامـن لطف او زد و گفت : پروردگار من مرا از اين قوم ظالمرهائى بخش (قال رب نجنى من القوم الظالمين ).
مـن مـى دانم آنها ظالم و بيرحمند، و من به دفاع از مظلومان برخاستم و از ظالمان بيگانهبودم ، و همانگونه كه من بقدر توانائى شر ظالمان را از مظلومان كوتاه كرده ام تو نيزاى خداى بزرگ شر ظالمان را از من دفع نما.
مـوسـى تـصـمـيـم گـرفـت كـه بـه سـوى سـرزمـيـن مـديـن كـه شـهـرى در جـنـوب شـام وشـمـال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود، اما جوانىكه در ناز و نعمت بزرگ شده ، و به سوى سفرى مى رود كه در عمرش سابقه نداشته ،نـه زاد و نـه تـوشه اى دارد نه مركب و نه دوست و راهنمائى ، و پيوسته از اين بيم داردكـه مـامـوران فـرا رسـنـد و او را دسـتـگـيـر كـرده بـهقتل رسانند، وضع حالش روشن است .
آرى مـوسـى بـايـد يك دوران سختى و شدت را پشت سر بگذارد، و از تارهائى كه قصرفـرعـون بـر گـرد شخصيت او تنيده بود بيرون آيد، در كنار مستضعفان قرار گيرد، دردآنـها را با تمام وجودش احساس كند، و آماده يك قيام الهى به نفع آنها و بر ضد مستكبرانگردد.
ولى در ايـن راه يـك سـرمـايـه بـزرگ هـمـراه داشـت ، سـرمـايـه ايـمـان وتوكل بر خدا!
لذا هـنـگـامـى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايتكـنـد (و لمـا تـوجـه تـلقـاء مـديـن قـال عـسـى ربـى ان يـهـديـنـى سـواءالسبيل ).
آيه و ترجمه


و لمـا ورد مـاء مـديـن وجـد عـليـه اءمـة مـن النـاس يـسـقـون و وجـد مـن دونهم امراءتين تذودانقال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء و اءبونا شيخ كبير(23)
فسقى لهما ثم تولى إ لى الظلفقال رب إ نى لما اءنزلت إ لى من خير فقير(24)
فـجاءته إ حدئهما تمشى على استحياء قالت إ ن اءبى يدعوك ليجزيك اءجر ما سقيت لنافلما جاءه و قص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمين(25)


ترجمه :
23 - و هنگامى كه به (چاه ) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايانخـود را سـيـراب مى كنند، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و بهچـاه نـزديـك نـمـيـشـوند، موسى ) به آنها گفت كار شما چيست ؟ (چرا گوسفندان خود را آبنـمـيدهيد؟) گفتند ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند، و پدر ما پير مردمسنى است .
24 - مـوسـى بـه (گـوسـفـندان ) آنها آب داد، سپس رو به سوى سايه آورد و عرض كردپروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم !
25 - نـاگـهـان يـكى از آن دو به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برميداشت وگـفـت : پـدرم از تـو دعـوت مـى كـنـد تا مزد سيراب كردن گوسفندان را براى ما به توبـپـردازد هنگامى كه موسى نزد او (شعيب ) آمد و سرگذشت خود را شرح داد گفت نترس ازقوم ظالم نجات يافتى !
تفسير:
يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود! در اينجا در برابر پنجمين صحنه ازايـن داسـتـان قـرار مـى گـيـريم ، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدين است ... اين جوانپاكباز چندين روز در راه بود، راهى كه هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنائى نداشت ،حتى به گفته بعضى ناچار بود با پاى برهنه اين راه را طى كند، گفته اند هشت روز درراه بود، آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد.
بـراى رفـع گـرسـنـگـى از گـياهان بيابان و برگ درختان استفاده مينمود، و در برابرايـنـهـمـه مـشـكـلات و نـاراحتيها تنها يك دلخوشى داشت و آن اينكه به لطف پروردگار ازچنگال ظلم فرعونى رهائى يافته است .
كـمـكـم دورنـماى مدين در افق نمايان شد، و موجى از آرامش بر قلب او نشست ، نزديك شهررسيد، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد، به زودى فهميد اينها شبانهائى هستندكه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند.
هـنـگـامـى كـه مـوسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كهچـارپـايـان خـود را از آب چـاه سـيـراب مـى كـنند (فلما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناسيسقون ).
و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند اما
به چاه نزديك نميشوند (و وجد من دونهم امراءتين تزودان ).
وضـع ايـن دخـتـران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نميرسد و يكمـشـت شـبـان گـردن كـلفـت تنها در فكر گوسفندان خويشند، و نوبت به ديگرى نميدهند،نـظـر مـوسـى را جـلب كـرد، نـزديـك آن دو آمـد و گـفـت كـار شـمـا چـيـسـت ؟!(قال ما خطبكما).
چرا پيش نميرويد و گوسفندان را سيراب نميكنيد.
بـراى مـوسـى ايـن تـبـعـيـض و ظـلم و ستم ، اين بيعدالتى و عدم رعايت حق مظلومان كه درپـيشانى شهر مدين به چشم مى خورد قابل تحمل نبود، او مدافع مظلومان بود و به خاطرهمين كار، به كاخ فرعون و نعمتهايش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود، او نميتوانستراه و رسم خود را ترك گويد و در برابر بيعدالتيها سكوت كند.
دخـتـران در پـاسـخ او گـفـتـنـد: مـا گـوسـفـندان خود را سيراب نميكنيم تا چوپانان همگىحـيـوانـات خـود را آب دهـنـد و خـارج شـوند و ما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم (قالتا لانسقى حتى يصدر الرعاء).
و براى اينكه اين سؤ ال براى موسى بيجواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها رابـه دنـبـال ايـن كـار بـفـرسـتـد؟ افـزودنـد: پدر ما پيرمرد مسنى است پيرمردى شكسته وسالخورده ، (و ابونا شيخ كبير).
نـه خـود او قـادر اسـت گـوسـفـنـدان را آب دهـد و نـه بـرادرى داريـم كـه ايـنمـشـكـل را متحمل گردد، و براى اينكه سربار مردم نباشيم چاره اى جز اين نيست كه اين كاررا ما انجام دهيم .
مـوسـى از شـنـيـدن اين سخن سخت ناراحت شد، چه بيانصاف مردمى هستند كه تمام در فكرخويشند و كمترين حمايتى از مظلوم نميكنند؟!
جـلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند، دلوى كه مى گويند چندين نفر ميبايست آن رااز چـاه بـيـرون بـكـشـنـد، بـا قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آنرا از چاه بيرون آورد، وگوسفندان آن دو را سيراب كرد (فسقى لهما).
ميگويند: هنگامى كه نزديك آمد و جمعيت را كنار زد به آنها گفت شما چه مردمى هستيد كه بهغـيـر خـودتـان نـمـى انديشيد؟ جمعيت كنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند بسم الله !اگـر مـيتوانى آب بكش ، چرا كه مى دانستند دلو به قدرى سنگين است كه تنها با نيروىده نـفـر از چـاه بـيـرون مى آيد، آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اينكه خسته وگـرسـنـه و نـاراحـت بـود، نـيـروى ايـمان به ياريش آمد و بر قدرت جسميش افزود و باكشيدن يك دلو از چاه همه گوسفندان آن دو را سيراب كرد.
سـپـس بـه سـايـه روى آورد و بـه درگـاه خـدا عـرض كـرد خـدايـا هـر خـير و نيكى بر منفـرسـتـى مـن بـه آن نـيـازمـنـدم (ثـم تـولى الى الظـل وقال انى لما انزلت الى من خير فقير).
آرى او خـسـتـه و گرسنه بود، او در آن شهر غريب و تنها بود و پناهگاهى نداشت ، اما درعـيـن حـال بـيـتابى نميكند، آنقدر مؤ دب است كه حتى به هنگام دعا كردن صريحا نميگويدخدايا چنين و چنان كن ، بلكه مى گويد: هر خيرى كه بر من فرستى به آن نيازمندم يعنىتنها احتياج و نياز خود را بازگو مى كند
و بقيه را به لطف پروردگار واميگذارد.
امـا كـار خـيـر را بنگر كه چه قدرتنمائى مى كند؟ چه بركات عجيبى دارد؟ يك قدم براىخـدا بـرداشـتـن و يـك دلو آب از چـاه بـراى حـمـايـت مـظـلوم نـاشـنـاخـتـهـاى كـشـيـدن ،فـصـل تـازهاى در زندگانى موسى مى گشايد، و يك دنيا بركات مادى و معنوى براى اوبـه ارمـغـان مـى آورد، گـمـشـده اى را كـه مـيـبـايـسـت سـاليـان دراز بـهدنبال آن بگردد در اختيارش مى گذارد.
و آغـاز ايـن بـرنـامه زمانى بود كه ملاحظه كرد يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گامبـرمـيـداشـت و پـيـدا بـود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد، وتنها اين جمله را گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براىگـوسـفـنـدان مـا كـشـيـدى بـتو بدهد! (فجاءته احداهما تمشى على استحياء قالت ان ابىيدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا).
بـرق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد واقعه مهمى در شرف تكوين است ، و بامـرد بـزرگـى روبـرو خواهد شد، مرد حقشناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى ، حتىبـه انـدازه كـشـيـدن يـك دلو آب بـدون پـاداش بـمـانـد، او بايد يك انسان نمونه يك مردآسمانى و الهى باشد، اى خداى من ! چه فرصت گرانبهائى ؟
آرى آن پـيـرمـرد كـسى جز شعيب پيامبر خدا نبود كه ساليان دراز مردم را در اين شهر بهخـدا دعـوت كـرده و نـمـونـه اى از حـقـشـناسى و حق پرستى بود، امروز كه ميبيند دخترانشزودتر از هر روز به خانه بازگشتند جويا مى شود، و هنگامى كه از جريان كار آگاه مىگردد تصميم مى گيرد دين خود را به اين جوان ناشناس هر كه باشد ادا كند.
موسى حركت و به سوى خانه شعيب آمد، طبق بعضى از روايات دختر براى
راهنمائى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش ، باد بر لباس دختر مى وزيدو ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند، حيا و عفت موسى (عليه السلام ) اجازه نميداد چنينشود، به دختر گفت من از جلو ميروم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمائى كن .
مـوسـى وارد خـانـه شـعيب شد، خانه اى كه نور نبوت از آن ساطع است ، و روحانيت از همهجـاى آن نـمـايـان ، پـيـرمـردى بـا وقار با موهاى سفيد در گوشه اى نشسته ، به موسىخوش آمد گفت .
از كـجـا مى آئى ؟ چه كاره اى ؟ در اين شهر چه مى كنى ؟ هدف و مقصودت چيست ؟ چرا تنهاهستى .
و از اينگونه سؤ الات .
موسى ماجراى خود را براى شعيب بازگو كرد.
قرآن مى گويد: هنگامى كه موسى نزد او آمد و سرگذشت خود را براى وى شرح داد گفت: نـتـرس ، از جـمـعـيـت ظـالمـان رهـائى يـافـتـى (فـلمـا جـائه و قـص عـليـه القـصـصقال لا تخف نجوت من القوم الظالمين ).
سـرزمـيـن ما از قلمرو آنها بيرون است ، و آنها دسترسى به اينجا ندارند، كمترين وحشتىبـه دل راه مـده ، تـو در يك منطقه امن و امان قرار دارى ، از غربت و تنهائى رنج نبر، همهچيز به لطف خدا حل مى شود.
مـوسـى بـه زودى مـتـوجـه شـد اسـتـاد بـزرگـى پـيـدا كـرده كـه چـشـمـه هـاىزلال عـلم و مـعـرفـت و تـقـوا و روحـانـيـت از وجـودش ميجوشد، و مى تواند او را به خوبىسيراب كند.
شـعـيـب نـيـز احـسـاس كـرد شـاگـرد لايـق و مـسـتـعدى يافته كه مى تواند علوم و دانشها وتجربيات يك عمر خود را به او منتقل سازد، آرى به همان اندازه كه شاگرد از پيدا كردنيـك اسـتـاد بـزرگ لذت مـى بـرد اسـتـاد هـم از يـافـتـن يـك شـاگـرد لايـقخوشحال است .
نكته ها:
1 - مدين كجا بود؟
(مدين ) نام شهرى بود كه شعيب و قبيله او در آن زندگى مى كردند، اين شهر در شرقخـليـج عـقـبـه (و شـمـال حـجـاز و جـنـوب شـامـات ) قـرار داشـت ، و مـردم آن از فـرزنـداناسـمـاعـيـل بـودنـد، و بـا مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتند، امروز شهر (مدين )بنام (معان ) ناميده مى شود.
بـعـضـى هـم (مدين ) را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سيناء مىزيسته اند، در تورات هم به نام (مديان ) آمده است .
بـعـضـى نـيـز اطلاق نام مدين را بر اين شهر به خاطر آن مى دانند كه يكى از فرزندانابراهيم بنام مدين در اين شهر مى زيسته اند.
اگـر درسـت بـه نـقـشـه جـغـرافـيـا نـگـاه كنيم مى بينيم اين شهر فاصله زيادى با مصرنداشته ، و موسى توانسته است در چندين روز به آن برسد.
امـروز در نـقشه هاى جغرافيائى (اردن ) نيز نام معان به عنوان يكى از شهرهاى جنوبغربى به چشم مى خورد كه با اوصافى كه در بالا گفتيم تطبيق مى كند.
2 - درسهاى آموزنده بسيار
در اين بخش از سرگذشت موسى (عليه السلام ) درسهاى آموزنده فراوانى است :
الف - پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند، موسى چه در زمانى
كـه در مـصـر بـود و چـه وقتى كه به مدين آمده ، هر جا صحنه ظلم و ستمى را كه مى ديدنـاراحـت مى شد، و به يارى مظلوم مى شتافت ، و اصولا چرا كه يكى از اهداف بعثت انبياءهمين حمايت از مظلومان است .
ب - انـجـام يـك كـار كـوچك براى خدا چه پر بركت است ؟ موسى يك دلو آب از چاه كشيد وانـگيزهاى جز جلب رضاى خالق نداشت ، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود؟ زيرا همانسـبـب شـد كـه بـه خـانـه شـعـيـب پـيـامبر بزرگ خدا راه پيدا كند، از غربت رهائى يابد،پـنـاهـگـاهـى مـطـمئن پيدا كند، غذا و لباس و همسرى پاكدامن نصيب او شود، و از همه مهمترايـنـكـه مـكـتـب انـسـانـسـاز شـعـيـب آن پـيـر روشـن ضـمـيـر را در مـدت دهسال ببيند و آماده رهبرى خلق شود.
ج - مردان خدا هيچ خدمتى - مخصوصا خدمت زحمتكشان - را بى اجر و مزد نمى گذارند و بههـمـين دليل شعيب پيامبر تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت فورا به سراغ اوفرستاد تا مزدش را بدهد.
د - اين نكته نيز در زندگى موسى قابل توجه است كه هميشه به ياد خدا و متوجه درگاهاو بود، و حل هر مشكلى را از او مى خواست .
هـنـگـامـى كـه مـرد قـبـطـى را كشت و ترك اولائى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو ومـغـفـرت كـرد و عـرض كـرد: (پـروردگـارا! مـن بـر خـود سـتـم كـردم مـرا بـبـخـش )قال انى ظلمت نفسى فاغفر لى .
و به هنگامى كه از مصر بيرون آمد، عرض كرد: (خداوندا مرا از قوم ستمكار نجات ده )قال رب نجنى من القوم الظالمين .
و بـه هـنگامى كه متوجه سرزمين مدين شد، گفت : (اميدوارم پروردگارم مرا به راه راستهـدايـت كـنـد): قـال عـسـى ربـى ان يـهـديـنـى سـواءالسبيل .
و هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد و در سايه آرميد عرض كرد: (پروردگارا!هر خيرى بر من نازل كنى من نيازمندم ) قال رب انى لما انزلت الى من خير فقير.
مـخصوصا اين دعاى اخير كه در بحرانى ترين لحظات زندگى او بود بقدرى مؤ دبانهو تـواءم بـا آرامـش و خـونـسـردى بود كه حتى نگفت خدايا نيازهاى مرا بر طرف گردان ،بلكه تنها عرض كرد: من محتاج خير و احسان توام .
ه‍- تصور نشود كه موسى فقط در سختيها در فكر پروردگار بود، كه در قصر فرعوندر آن نـاز و نـعـمـت نـيـز خـدا را فـرامـوش نـكـرد، لذا در روايـات مـى خـوانـيـم روزى درمـقـابـل فـرعـون عـطـسـه زد، و بلافاصله (الحمد لله رب العالمين ) گفت ، فرعون ازشـنـيـدن ايـن سـخـن نـاراحـت شـد، و بـه او سيلى زد، و موسى نيز متقابلا ريش بلند او راگـرفـت و كـشـيد، فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت ، ولى همسرشبه عنوان اينكه او كودكى است خردسال و متوجه كارهاى خود نيست او را از مرگ نجات داد!.
آيه و ترجمه


قالت احداهما يا ابت استجره ان خير من استاجرت القوى الامين(26)
قـال انـى اءريد اءن اءنكحك احدى ابنتى هاتين على اءن تاجرنى ثمانى حجج فان اءتممتعشرا فمن عندك و ما اءريد اءن اءشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين(27)
قـال ذلك بـيـنـى و بـيـنـك اءيـمـا الاجـليـن قـضـيـت فـلا عـدوان عـلى و الله عـلى مـانقول وكيل(28)


ترجمه :
26 - يـكـى از آن دو (دخـتـر) گـفت : پدرم ! او را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى را كهاستخدام مى توانى كنى آن كس است كه قوى و امين باشد.
27 - (شـعـيـب ) گـفـت : من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اينشـرط كـه هـشـت سـال بـراى مـن كـار كـنـى ، و اگـر آن را تـا دهسـال افـزايـش دهـى مـحـبـتـى از نـاحـيه تو است ، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش توبگذارم و ان شاء الله مرا از صالحان خواهى يافت .
28 - (موسى ) گفت (مانعى ندارد) اين قراردادى ميان من و تو باشد، البته هر كدام از ايندو مـدت را انـجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم ) و خدا بر آنچه مامى گوئيم گواه است .
تفسير:
موسى در خانه شعيب
اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است .
مـوسـى بـه خـانـه شـعيب آمد، خانه اى ساده و روستائى ، خانه اى پاك و مملو از معنويت ،بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخنگشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارىگـوسـفـندان كرد (گفت : اى پدر! اين جوان را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى كه مىتـوانـى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد او هم امتحان نيرومندى خود را داده همپاكى و درستكارى را (قالت اءحداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين ).
دخترى كه در دامان يك پيامبر بزرگ پرورش يافته بايد اين چنين مؤ دبانه و حساب شدهسخن بگويد، و در عبارتى كوتاه و با كمترين الفاظ حق سخن را ادا كند.
اين دختر از كجا مى دانست كه اين جوان هم نيرومند است و هم درستكار، با اينكه نخستين باركه او را ديده بر سر چاه بوده و سوابق زندگيش براى او روشن نيست .
پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـعـلوم است : قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براىگـرفـتـن حـق ايـن مـظـلومـان و كـشـيـدن دلو سـنـگـيـن يـك تنه از چاه فهميده بود، و امانت ودرسـتـكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روىاو راه برود، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند.
بـعـلاوه از خـلال سـرگـذشـت صـادقـانـه اى كـه بـراى شـعـيـبنـقل كرد نيز قدرت او در مبارزه با قبطيان روشن مى شد و هم امانت و درستى او كه هرگزبا جباران سازش نكرد، و روى خوش نشان نداد.
در ايـنـجـا شـعـيـب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسى نموده چنين (گفت : من مىخـواهـم يـكـى از ايـن دو دخـتـرم را بـه هـمـسـرى تـو در آورم بـه ايـن شـرط كـه هـشـتسـال بـراى مـن كـار كنى )! (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنىثمانى حجج ).
سپس افزود (و اگر هشت سال را به ده سالتكميل كنى محبتى كرده اى ، اما بر تو واجب نيست )! (فان اتممت عشرا فمن عندك ).
و بـه هـر حـال (مـن نـمـى خـواهـم كـار را بـر تـومـشـكـل بگيرم ، و انشاء الله به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم ) (و ما اريد ان اشقعليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين ).
مـن بـه عـهـد و پـيـمـانم وفادارم و هرگز سختگيرى نخواهم كرد و با خير و نيكى با تورفتار خواهم نمود.
در اطراف اين پيشنهاد ازدواج و مهريه و ساير خصوصيات آن سؤ الات بسيارى مطرح استكه در بحث نكاح ان شاء الله خواهد آمد.
مـوسـى بـه عـنـوان مـوافـقـت و قـبول اين عقد (گفت : اين قراردادى ميان من و تو باشد)(قال ذلك بينى و بينك ).
البـتـه (هـر كـدام از ايـن دو مـدت (هـشـت سـال يـا دهسـال ) را انـجـام دهـم ظـلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم ) (ايما الاجلين قضيتفلا عدوان على ).
و بـراى مـحـكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود: (و خدا بر آنچه ما مى گوئيمشاهد و گواه است ) (و الله على ما نقول وكيل ).
و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد!
نكته ها:
1 - دو شرط اساسى براى مديريت صحيح
در جـمـله كـوتـاهـى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بودمـهـمـتـريـن و اصـوليـتـرين شرايط مديريت به صورت كلى و فشرده خلاصه شده بود:قدرت و امانت .
بـديـهـى اسـت مـنـظـور از قـدرت تنها قدرت جسمانى نيست ، بلكه مراد قدرت و قوت برانجام مسئوليت است .
يـك پـزشـك قـوى و امـيـن پـزشـكـى اسـت كـه از كـار خـود آگـاهـى كافى و بر آن تسلطكامل داشته باشد.
يـك مـديـر قـوى كسى است كه حوزه ماموريت خود را به خوبى بشناسد، از (انگيزه ها)بـا خـبـر بـاشـد، در (بـرنـامـه ريـزى ) مـسلط و از ابتكار سهم كافى و در (تنظيمكـارها) مهارت لازم داشته باشد، (هدفها را روشن كند) و نيروها را براى رسيدن بههدف (بسيج ) نمايد.
در عين حال دلسوز و خيرخواه و امين و درستكار باشد.
آنها كه در سپردن مسئوليتها و كارها تنها به امانت و پاكى قناعت مى كنند به همان اندازهدر اشتباهند كه براى پذيرش مسئوليت داشتن تخصص را كافى بدانند.
(مـتـخـصـصـان خـائن و آگاهان نادرست همان ضربه را مى زنند كه درستكاران نا آگاه وبى اطلاع )!
اگـر بـخـواهـيـم كـشـورى را تـخـريـب كـنـيم بايد كارها را به دست يكى از اين دو گروهبسپاريم : مديران خائن ، و پاكان غير مدير و نتيجه هر دو يكى است !
مـنـطـق اسـلام ايـن است كه هر كار بايد به دست افرادى نيرومند و توانا و امين باشد، تانـظـام جـامـعـه بـه سـامـان رسـد، و اگـر در عـلل زوال حـكـومـتـهـا درطـول تـاريـخ بـينديشيم مى بينيم عامل اصلى سپردن كار به دست يكى از دو گروه فوقبوده است .
جـالب ايـنـكـه در بـرنـامـه هـاى اسلامى در همه جا علم و تقوا در كنار هم قرار دارد، مرجعتـقـليـد بـايـد مـجـتـهـد و عـادل بـاشـد، قـاضـى و رهـبـر بـايـد مـجـتـهـد و(عادل ) باشد (البته در كنار اين دو شرط شرائط ديگرى نيز هست اما اساس و پايه ،اين دو است (علم و آگاهى )، توام با (عدالت و تقوى )).
2 - پاسخ به چند سؤ ال در مورد ازدواج دختر شعيب با موسى
گـفـتـيم آيات فوق سؤ الات فراوانى را برانگيخته است كه بايد جواب همه را به طورفشرده بياوريم :
الف : آيـا از نـظـر فـقـهـى صـحيح است دخترى كه مى خواهد به ازدواج كسى در آيد دقيقامـعـلوم نـبـاشـد بـلكـه بـه هـنـگـام اجراى صيغه عقد گفته شود يكى از اين دو دختر را بهازدواج تو درمى آورم .
(پـاسـخ ): معلوم نيست كه عبارت فوق به هنگام اجراى صيغه گفته شده باشد بلكهظـاهـر ايـن اسـت كـه گـفـتگوى مقدماتى و به اصطلاح (مقاوله ) است تا بعد از موافقتموسى ، طرفين يكديگر را انتخاب كنند و صيغه عقد جارى شود.
ب : آيا مى توان (مهر) را به صورت مجهول و مردد ميان كم و زياد قرار داد؟
(پـاسـخ ): از لحـن آيـه بـه خـوبـى بـرمـى آيـد كـه مـهـريـه واقـعـى هـشـتسـال خـدمـت كـردن بـوده اسـت و دو سـال ديـگـر مـطـلبـى بـوده اسـتموكول به اراده و ميل موسى .
ج : اصولا آيا مى توان (كار و خدمات ) را مهريه قرار داد؟ و چگونه مى توان با چنينهمسرى هم بستر گرديد در حالى كه هنوز زمان پرداخت تمام مهريه او فرا نرسيده است وحتى قدرت بر پرداخت همه آن يكجا ندارد؟
(پـاسـخ ): هـيچ دليلى بر عدم جواز چنين مهرى وجود ندارد، بلكه اطلاقات ادله مهر درشـريـعـت مـا نـيـز هـر چـيـزى را كـه ارزش داشـتـه بـاشـدشامل مى شود، اين هم لزومى ندارد كه تمام مهر را يكجا بپردازند، همين اندازه كه تمام آندر ذمـه شـوهـر قـرار گـيـرد و زن مـالك آن شـود كـافـى اسـت ،اصـل سـلامـت و استصحاب نيز حكم مى كند كه اين شوهر زنده مى ماند و توانائى بر اداءاين خدمت را دارد.
د: اصولا چگونه ممكن است خدمت كردن به پدر، مهر دختر قرار داده شود؟ مگر دختر كالائىاست كه او را به آن خدمت بفروشند؟.
(پاسخ ): بدون شك شعيب از سوى دخترش در اين مساءله احراز رضايت نموده و وكالتداشـت كـه چـنين عقدى را اجرا كند، و به تعبير ديگر مالك اصلى در ذمه موسى ، همان دخترشـعـيـب بود، اما از آنجا كه زندگى همه آنها به صورت مشترك و در نهايت صفا و پاكىمى گذشت و جدائى در ميان آنها وجود نداشت (همانگونه كه هم اكنون در بسيارى از خانوادههـاى قـديـمى يا روستائى ديده مى شود كه زندگى يك خانواده كاملا به هم آميخته است )اين مساءله مطرح نبود، كه اداى اين دين چگونه بايد باشد، خلاصه اينكه مالك مهر تنهادختر است نه پدر و خدمات موسى نيز در همين طريق بود.
ه‍: مـهـريـه دخـتـر شـعـيـب مـهريه نسبتا سنگينى بوده ، زيرا اگر به حساب امروز كار يككـارگـر مـعـمولى را در يك ماه و يكسال محاسبه كنيم و سپس آن را در عدد 8 ضرب نمائيممبلغ قابل ملاحظه اى مى شود.
(پـاسخ ): اولا اين ازدواج يك ازدواج ساده نبود بلكه مقدمه اى بود براى ماندن موسىدر مـكتب شعيب ، مقدمه اى بود براى اينكه موسى يك دانشگاه بزرگ را در اين مدت طولانىطى كند، و خدا مى داند كه در اين مدت موسى چه ها از (پير مدين ) فرا گرفت .
از ايـن گـذشته اگر موسى اين مدت را براى شعيب كار مى كرد، در عوض شعيب نيز تمامزنـدگـى او و هـمـسـرش را از هـمـين طريق تامين مى نمود، بنا بر اين اگر هزينه موسى وهمسرش را از مزد اين كار كم كنيم مبلغ زيادى باقى نخواهد ماند و تصديق خواهيم كرد مهرساده و سبكى بوده است !.
3 - ضـمنا از اين داستان استفاده مى شود آنچه امروز در ميان ما رائج شده كه پيشنهاد پدرو كـسـان دخـتـر را در مورد ازدواج با پسر عيب مى دانند درست نيست ، هيچ مانعى ندارد كساندخـتـر شـخـصـى را كـه لايـق هـمسرى فرزندشان مى دانند پيدا كنند و به او پيشنهاد دهندهـمـانـگـونـه كه شعيب چنين كرد، و در حالات بعضى از بزرگان اسلام نظير آن ديده شدهاست .
4 - نـام دخـتـران شـعـيـب را (صفوره ) (يا صفورا) و (ليا) نوشته اند كه اولى باموسى ازدواج كرد.

next page

fehrest page

back page