ID5056
bookidجامعه و تاریخ, استاد شهید آیت الله مطهرى
file113
Titleجامعه و تاريخ - صفحه : 113
content
دست و پاگير بر اندام رشد يافته ابزار توليد درمی‏آيد و مانع و سدی برای‏
آن شمرده می‏شود و تضاد ميان دو بخش برقرار می‏گردد . در نهايت امر ،
ناچار روابط توليدی جديدی متناسب با ابزار توليدی جديد برقرار می‏گردد و
زيربنای جامعه يكسره دگرگون می‏گردد و به دنبال اين دگرگونی است كه همه‏
روبناهای حقوقی ، فلسفی ، اخلاقی ، مذهبی و غيره واژگون می‏گردد .
با توجه به اولويت كار اجتماعی ، يعنی كار تجسم يافته كه از آن به‏
ابزار توليد تعبير می‏شود ، و با توجه به اينكه ماركس از جامعه‏شناسانی‏
است كه جامعه‏شنا سی انسان را بر روان‏شناسی او مقدم می‏شمارد و انسان‏
بماهو انسان را يك موجود اجتماعی و به تعبير خود او " ژنريك " می‏داند
، نقش فلسفی كار از نظر ماركسيسم كه جوهر فلسفه ماركسيسم است و كمتر به‏
آن توجه شده است روشن می‏شود .
ماركس درباره موجوديت انسانی كار و موجوديت كاری انسان آنچنان‏
می‏انديشد كه دكارت درباره موجوديت عقلانی انسان ، و برگسون درباره‏
موجوديت استمراری انسان ، و ژان پل سارتر درباره موجوديت عصيانی انسان‏
می‏انديشيده و می‏انديشند .
دكارت می‏گويد : " من می‏انديشم پس هستم " ، برگسون می‏گويد : " من‏
استمرار دارم پس هستم " ، سارتر می‏گويد : " من عصيان می‏كنم پس هستم‏
" ، ماركس می‏خواهد بگويد : " من كار می‏كنم پس هستم " .
اين دانشمندان هيچ كدام نمی‏خواهند صرفا از اين راههای گوناگون ،
موجوديت " من " انسانی در ورای اين امور ( انديشه يا