ID37524
bookidشرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى
file333
Titleپيام امام اميـرالـمؤمـنين
content

 

به هر حال، همان طور كه امام(عليه السلام) پيش بينى فرموده بود، حكومت آنها كوتاه و قسمت عمده آن، ناگوار و آميخته با انواع ناآرامى ها و بدبختى ها بود.

تعبير به «هِيَ مَجَّةٌ» اشاره به اين است كه آنها (بنى اميّه) مدّت زمان كوتاهى از زندگانى لذّت بخش مادّى بهره مند مى شوند، ولى مانند كسى كه غذاى لذيذى را در دهان مى گذارد و طعم آن را مى چشد، امّا موفق به فرو بردن آن نمى شود، اين حكومت لذّت بخش را به سرعت از دست خواهند داد و تاريخ هم گواه آن است كه حكومت كوتاه هشتاد ساله آنها، - جز در سالهاى محدودى- مملوّ از مخاطرات، نابسامانى ها، درگيرى ها، مشكلات عظيم و جابجايى هاى سريع بود.

 

نكته

ناكامى بنى اميّه در حكومت

درست است كه «بنى اميّه» حدود «هشتاد سال» بر كشورهاى اسلامى حكومت كردند و چهارده نفر از «آل ابوسفيان» و «آل مروان» زمام حكومت را يكى بعد از ديگرى در دست گرفتند(1) كه بعضى از آنها حكومتشان فقط حدود يك، يا چند ماه


1. اين چهارده نفر عبارتند از:
1- معاويه، از سال 40 تا 61 هجرى قمرى.
2- يزيد بن معاويه، از 61 تا 64 هجرى قمرى.
3- معاوية بن يزيد، 40 روز، يا دو ماه از سال 64 هجرى قمرى.
4- مروان بن حكم، 9 ماه از سال 65 هجرى قمرى.
5- عبدالملك بن مروان، 65 تا 86 هجرى قمرى.
6- وليد بن عبدالملك، 86 تا 96 هجرى قمرى.
7- سليمان بن عبدالملك، 96 تا 99 هجرى قمرى.
8- عمر بن عبدالملك، 99 تا 101 هجرى قمرى.
9- يزيد بن عبدالملك، 101 تا 105 هجرى قمرى.
10- هشام بن عبدالملك، 105 تا 125 هجرى قمرى.
11- وليد بن يزيد بن عبدالملك، 125 تا 126 هجرى قمرى.
12- يزيد بن وليد بن عبدالملك، 2 ماه و 10 روز، از سال 126 هجرى قمرى.
13- ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، 70 روز از سال 126 هجرى قمرى.
14- مروان بن محمّد، مشهور به مروان حمار، 126 تا 132 هجرى قمرى.
(بر گرفته از «سيره پيشوايان»).

[595]

و بعضى فقط هفتاد روز حكومت داشتند و طولانى ترين آنها كه حكومت هشام بن عبدالملك بود، بيست سال به طول انجاميد و به طور متوسط هر كدام حدود شش سال حكومت داشتند، ولى حكومت آنها غالباً توأم با درگيرى ها و تضادها و ناكامى ها بود كه عمر اندك حكومتشان يكى از آن شواهد است. از جمله حوادث طولانى كه در اين مدّت واقع شد و «شهد» حكومت را در كام آنها مبدّل به «شرنك» كرد، حوادث زير بود:

 

الف- قيام هاى خوارج بر ضد بنى اميّه

حكومت بنى اميّه مملوّ از طوفانها و قيامها و شورشهايى از جانب خوارج بود:

1- درست پس از حركت امام حسن(عليه السلام) از كوفه به سمت «حجاز» و ورود معاويه به «كوفه» يك گروه پانصد نفرى از «خوارج» به سركردگى «فروة بن نوفل» در برابرش قيام كردند.(1)


1. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 24.

[596]

2- «عروة بن حدير» معروف به «عروة بن اديه» شخصيّت ديگرى از همين خوارج بود، كه با اصحابش بر «معاويه» شوريد و «زياد» او را به قتل رساند.

3- «نجدة بن عويم حنفى» سومين نفر از رؤساى خوارج بود كه با يارانش در برابر حكومت معاويه قيام كرد و بر «يمامه»، «يمن»، «طائف»، «عمّان»، «بحرين» و «وادى تميم و عامر» تسلّط يافت.

4- «مستورد بن سعد تميمى» چهارمين نفر از اين طائفه است كه بر «مغيرة بن شعبه» والى معاويه در كوفه حمله برد و «مغيره»، «معقل بن قيس» را براى مقابله با او فرستاد كه هر دو با ضربه يكديگر از پاى در آمدند.(1)

5- پنجمين نفر «حوثره اسدى» است كه با گروهى از خوارج در سال قحطى بر «معاويه» شوريد و «معاويه» سپاهى از كوفه براى دفع او گسيل داشت; «حوثره» خطاب به آنان گفت: «اى دشمنان خدا! شما ديروز براى انهدام حكومت معاويه با او جنگيديد و امروز براى استحكام پايه هاى حكومتش». «حوثره» در اين نبرد كشته شد و نيروهايش پراكنده شدند.

6- «قريب بن مرّه ازدى» و «زحّاف طائى»، از عابدان و مجتهدان «بصره» بودند كه در زمان معاويه بر «زياد» خروج كردند(2).

7- «نافع بن ازرق حنفى» و «نجدة بن عامر» دو فرد ديگر از خوارج بودند كه قيام كردند و به «بصره» حمله بردند; در اين نبرد شديد «ابن عبيس» امير بصره و «نافع» هر دو كشته شدند. اين نبرد به «جنگ دولاب» معروف، و از جنگهاى مشهور خوارج است.

8- «عبيداللّه بن بشير بن ماحوز يربوعى» پس از قتل «نافع» امور خوارج را عهده دار شد و در اين راه جنگيد.(3)


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه 132، 134.
2. همان مدرك، صفحه 135.
3. همان، مدرك، صفحه 144.

[597]

9- «زبير بن على سليطى» در «بصره» فرود آمد و مردم «بصره»، «اهواز» با رغبت و ترس به او پيوستند و در برابر حكومت مركزى قيام نمودند(1).

10- «قطرى بن فجائه مازنى» از جمله افرادى است كه بر ضدّ معاويه به پاخاسته است; هنگامى كه «زبير بن على» كشته شد، خوارج مى خواستند «عبيدة بن هلال» را رئيس خود قرار دهند (و برنامه مبارزه را ادامه دهند) ولى او گفت: «قطرى بن فجائه» از من بهتر است. لذا با او بيعت كردند.(2)

11- «عبد ربّه صغير» كه در همان زمان «قطرى» جمع كثيرى با او بيعت كردند و در نبرد با «مهلب» كشته شد.(3)

12- «شبيب بن يزيد شيبانى» كه قيامش در سرزمين «موصل» و «جزيره» بود; «حجّاج» با او از درِ نبرد درآمد، و او جمع زيادى از سپاه «حجّاج» را به قتل رساند.(4)

 

ب- قيام گروههاى ديگر در برابر بنى اميّه

1- قيام «حُجر بن عدى» در برابر «مغيرة بن شعبه» والى معاويه در كوفه. «مغيره» در خطبه هاى خود نسبت به امام على(عليه السلام) بدگويى مى كرد و از «عثمان» و طرفدارانش تمجيد مى نمود; «حجر» در برابر اين عمل ايستاد و سرانجام با طرفدارانش در «مرج عذراء» (نزديكى شهر شام) به وسيله معاويه -پس از دادن تأمين- شهيد گرديد(5).

2- امام «ابا عبداللّه الحسين، سيّد الشّهداء» عليه آلاف التّحية و الثّناء، در برابر «يزيد» در محرّم سال 61 قيام نمود و با همه يارانش شهيد شد.(6)

3- «عبداللّه بن زبير» در مكّه قيام نمود; يزيد را خلع، مردم را به بيعت با خود دعوت نمود، و والى يزيد را از مكّه خارج ساخت.(7)


1. همان مدرك، صفحه 144.
2. همان مدرك، صفحه 167.
3. همان مدرك، صفحه 167.
4. البداية و النهاية، جلد 9، صفحه 17.
5. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 54.
6. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 245.
7. همان مدرك، صفحه 247.

[598]

4- قيام مردم مدينه به رهبرى «عبداللّه بن حنظله» كه به واقعه «حرّة» معروف است; اين قيام در ذى الحجّه سال 63 اتفاق افتاد; سپاه يزيد به سركردگى «مسلم بن عقبه» بر مدينه وارد شد و مردم آن شهر را قتل عام نمود.(1)

5- «قيام توّابين»; گروهى كه پس از شهادت ابا عبداللّه الحسين(عليه السلام) از عدم همكارى با او پشيمان شده، توبه كردند و تصميم گرفتند به پاخيزند و جبران اين تقصير خود را بنمايند; آنها حدود هفده هزار نفر شدند و به فرماندهى «سليمان بن صرد» در سال 65 در «عين الورده» به خون خواهى امام حسين(عليه السلام)پرداختند.(2)

6- قيام «مختار بن ابى عبيده ثقفى»; وى پس از «سليمان بن صرد» با اعطاى فرماندهى به «ابراهيم بن مالك بن حارث» او را به نبرد با «عبيداللّه بن زياد» فرستاد، و ابراهيم موفق شد او را و بزرگان ديگرى از طرفداران بنى اميّه را به قتل برساند و مختار به دنبال آن، قاتلان امام حسين(عليه السلام) را يكى پس از ديگرى به سزاى اعمال خود رسانيد.(3)

7- قيام «مصعب بن زبير» كه با همراهى جمعى از اهل عراق به پاخاست و با «عبيداللّه زياد» نبرد را شروع كرد; ولى به او وفا نكردند و شكست خورد.(4)

8- قيام «عبدالرّحمان بن محمّد اشعث» در سيستان; او نخست از طرف «حجّاج» فرماندار آنجا بود ولى مورد خشم واقع شد، او را تهديد نمود، او هم «حجّاج» را خلع كرد و با جمعيّتى بيعت نمود و به نبرد با «حجّاج» برخاست. در «اهواز» به يكديگر رسيدند و نبرد سختى بينشان درگرفت، اين حادثه در سال 83 هجرى قمرى واقع شد.(5)


1. تتمّة المنتهى، صفحه 58.
2. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 276.
3. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 259.
4. البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 346.
5. تاريخ يعقوبى، جلد2، صفحه 277.

[599]

9- در سال 102، «آل مهلب» در برابر «يزيد بن عبدالملك» به پاخاستند; حدود يكصد و بيست هزار نفر با «يزيد بن مهلب» بيعت نمودند، و «يزيد بن عبدالملك» برادرش «مسلمة بن عبدالملك» را براى نبرد با او گسيل داشت و جنگ سختى بين آنها در گرفت كه در مرحله اوّل به هزيمت شاميان انجاميد.(1)

10- «سليمان بن كثير خزاعى» و يارانش در سال 111 در خراسان قيام كردند و مردم را به بيعت با «بنى هاشم» دعوت نمودند، كه جمعيت بسيارى به اين خواسته پاسخ مثبت دادند.(2)

11- قيام «زيد بن على بن الحسين(عليه السلام)» در برابر «هشام بن عبدالملك» است كه در اوائل ماه صفر سال 121 به شهادت رسيد. نخست قرّاء و اشراف اهل عراق با او بيعت كردند، ولى به هنگام نبرد با «يوسف بن عمر ثقفى» عامل عراق، فرار كردند; «زيد» پس از مقاومت بسيار و زخم هاى فراوان شهيد شد; جسدش را پس از دفن بيرون آورده، سرش را جدا كردند، بدنش را به دار زدند و پيكرش را پس از آن به آتش سوختند.(3)

12- قيام «يحيى بن زيد». او با هفتاد نفر در برابر سپاه ده هزار نفرى «نصر بن سيّار» ايستاد، آنها را شكست داد و فرمانده آنها را به قتل رساند; پس از آن، سپاه ديگرى به نبرد با او فرستادند; در اين نبرد او و تمام يارانش شهيد گشتند.(4)

13- «ضحّاك بن قيس حرورى» نيز از جمله كسانى است كه قيام نمود و با «عبداللّه بن عمر بن عبدالعزيز» درگير شد، و بر «واسط»، «موصل»، «نصيبين، و


1. البداية و النهاية، جلد 9، صفحه 246 و تتمّة المنتهى، صفحه 116.
2. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 319.
3. تتمّة المنتهى، صفحه 124-127.
4. البداية و النهاية، جلد 10، صفحه 7.

[600]

«حرّان» تسلط يافت. «ضحّاك» در سال 127 كشته شد و سپاه او متفرّق شدند.(1)

14- «ابوحمزه، مختار بن عوف حرورى أَزْدى»، از كسانى است كه قيام نموده و بر «مدينه» تسلّط يافت و از آنجا به قصد تسلّط بر «شام» حركت كرد، كه در بين راه با نيروهاى «مروان حمار» درگير شد، رو به هزيمت نهادند و به «مدينه» بازگشتند.(2)

15- در سال 129 قيام «ابراهيم بن محمّد امام» و «ابو مسلم خراسانى» اتّفاق افتاده است.(3)

* * *

 


1. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 338.
2. همان مدرك، صفحه 339.
3. البداية و النهاية، جلد 10، صفحه 32.

[601]

   نهج البلاغه

خطبه 88   

 

خطبه 88(1)

 

 

 

و من خطبة له عليه السّلام

 

و فيها بيان للاسباب الّتي تهلك النّاس

 

امام(عليه السلام) در اين خطبه (بخشى از) اسباب هلاكت امّت ها را بيان فرموده است (و چگونگى آن را توضيح داده است).

 

خطبه در يك نگاه

اين خطبه در واقع از «دو بخش» تشكيل شده: «در بخش اوّل» امام(عليه السلام) به سراغ اين حقيقت مى رود كه عذابهاى الهى ناگهانى نيست، بلكه خداوند به جبّاران و ستمكاران و امّت هاى فاسد و مفسد، مدّتها مهلت مى دهد و در مجازات آنها عجله نمى كند، شايد به خود آيند و توبه كنند و به سوى حق بازگردند.

به تعبير ديگر: مجازات هاى الهى هرگز جنبه انتقام جويى ندارد، بلكه هدف از آن، تعليم و تربيت و عبرت است; ولى متأسّفانه گوش شنوا و چشم بينا كه حق را بشنود


1. سند خطبه: اين خطبه را (علاوه بر نهج البلاغه) مرحوم «كلينى» در كتاب «روضه كافى» و «شيخ مفيد» در كتاب «ارشاد» ضمن سخنان على(عليه السلام) با مقدارى تفاوت آورده اند. «ابن اثير» نيز در كتاب «نهايه» كه از كتب لغت است، كلمات پيچيده آن را در جلد اوّل، صفحه 46، مادّه «أَزْل» نقل كرده است.

[602]

و صحنه هاى عبرت آموز را درست بنگرد، تا مايه بيدارى دلها شود، بسيار كم است.

در بخش دوم: اشاره به اقوام منحرفى مى فرمايد كه براى حلّ اختلافات دينى خود، به جاى اينكه از منبع وحى و كتب آسمانى و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) الهام بگيرند، به افكار ناقص خود و آراى باطله و بى پايه و گمان ها و پندارها; بسنده كرده و در وادى ظلماتِ اوهام، پيش مى روند و هلاكت خود را تسريع مى كنند.

* * *

[603]

 

 

بخش اوّل

 

أمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ لَمْ يَقْصِمْ[يفصم] جَبَّارِي دَهْر قَطُّ إِلاَّ بَعْدَ تَمْهِيل وَ رَخَاء، وَلَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أَحَد مِنَ الاُْمَمِ إِلاَّ بَعْدَ أَزْل وَ بَلاَء; وَ فِي دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْب مُعْتَبَرٌ! وَ مَا كُلُّ ذِي قَلْب بِلَبِيب، وَلاَ كُلُّ ذِي سَمْع بِسَمِيع، وَلاَ كُلُّ نَاظِر بِبَصِير.

 

ترجمه

بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنيا را درهم نشكسته، مگر بعد از آنكه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشيده (تا فرصت فكر و انديشه را داشته باشند و شكر نعمت هاى الهى را بجا آورند، ولى غالباً به جاى شكرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند) و (نيز) هرگز استخوانِ شكسته هيچ امّتى را ترميم نكرده، مگر بعد از تحمّل مشكلات و آزمون ها; و در سختى هايى كه شما با آن روبرو شديد و مشكلاتى كه پشت سر گذارديد، درس هاى عبرت فراوانى است (تا به ضعف هاى خود پى بريد و راه حلّ مشكلات را بياموزيد) ولى نه هر كس مغز دارد، انديشمند است و نه هر صاحب گوشى شنوا و نه هر صاحب چشمى بينا.

* * *

 

[604]

شرح و تفسير

كجاست چشم بينا و گوش شنوا؟!

امام(عليه السلام) در اين بخش، به «دو نكته» مهم اشاره فرموده; نخست اينكه: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بيدارى مى بخشد. ديگر اينكه: پيروزى ها جز در سايه تحمّل مشكلات، امكان پذير نيست; مى فرمايد: «بعد از حمد و ثناى الهى: خداوند هرگز ستمگران دنيا را درهم نشكسته، مگر بعد از آنكه به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشيده (تا فرصت فكر و انديشه را داشته باشند و شكر نعمت هاى الهى را بجا آورند، ولى غالباً به جاى شكرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!)» (أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللّهَ لَمْ يَقْصِمْ(1) جَبَّارِي دَهْر قَطُّ إِلاَّ بَعْدَ تَمْهِيل وَ رَخَاء).

آرى، خداوند هم حكيم است و هم حليم; خداوند غفور است و رحيم، و به مقتضاى اين صفات حُسنايش، هرگز در مجازات و كيفر عجله نمى كند; بلكه فرصت كافى به همه گمراهان و بدكاران مى دهد تا به شاهراه هدايت بازگردند و از خطاكارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشويق آنان، سيل نعمت هايش را به سوى آنان سرازير مى كند; همان گونه كه در تاريخ «نوح» پيغمبر و «موسى» و «فرعون» و «قوم بنى اسرائيل» و «قوم سبا» خوانده ايم.

سپس مى افزايد: «و (همچنين) هرگز استخوان شكسته هيچ امّتى را ترميم نكرده، مگر بعد از تحمّل مشكلات و آزمون ها.» (وَ لَمْ يَجْبُرْ(2) عَظْمَ أَحَد مِنَ الاُْمَمِ إِلاَّ بَعْدَ أَزْل(3) وَ بَلاَء).


1. «يَقْصِم» از مادّه «قَصْم» (بر وزن غصب) در اصل به معناى شكستن توأم با شدّت است; حتّى گاهى به معناى خُرد كردن آمده است و به صورت كنايه در هلاك كردن و نابود كردن به كار مى رود.
2. «يَجْبُر» از مادّه «جَبْر» در اصل به معناى اصلاح كردن چيزى است، اصلاحى آميخته با فشار و قهر; لذا بستن استخوان شكسته را «جبر» و آنچه را بر آن نهاده اند «جبيره» مى نامند و گاه در موارد استعمالات به هر نوع قهر و غلبه و يا هر نوع جبران، اطلاق شده است و از آنجا كه قهر و غلبه در بسيارى از موارد با ظلم همراه است، واژه «جبّار» گاه به معناى ظالم به كار مى رود و هنگامى كه در مورد خداوند استعمال شود، به معناى جبران كننده و اصلاح كننده، يا قاهر و غالب است و يكى از نامهاى خداوند «جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسيِرِ» است (اصلاح كننده استخوان شكسته).
3. «أَزل» به معناى ضيق و شدّت است. مادّه اصلى آن، «أَزْل» (بر وزن فضل) به معناى حبس است و از آنجا كه مشكلات، انسان را در دايره خود محبوس مى كند، به آن «أَزْل» گفته مى شود.

[605]

تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آنها را گرامى دارند و ازآن به خوبى پاسدارى نمايند.

به علاوه همان گونه كه امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «در سختى هايى كه شما با آن روبرو شديد و مشكلاتى كه پشت سرگذارديد، درس هاى عبرت فراوانى است (ضعف ها و قوّت هاى شما را نمايان مى سازد و راه حلّ مشكلات را، به شما مى آموزد و تجربه اى براى تمام زندگانى شما خواهد بود).» (وَ فِي دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب(1) وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْب مُعْتَبَرٌ).

گويا امام(عليه السلام) با اين سخنان مى خواهد به ياران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواسته اى كه در ذهن آنان از پيروزى هاى بنى اميّه و ناراحتى هاى يارانش پيدا مى شود، جواب گويد كه عجله نكنيد! ظلم اين ظالمان باقى نمى ماند، مهلت الهى پايان مى گيرد و تازيانه هاى عذاب بر پيكر آنان نواخته مى شود. از مشكلات خود نيز ناراحت نباشيد! چرا كه اين يك سنّت الهى است كه جبران خسارات امّت ها، بعد از تحمّل شدايد و بلاها بوده; حتّى در عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در جنگ هايى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرا رسيد كه لشكر اسلام در شديدترين فشارها قرار داشت و تا به آن مرحله رسيده بود كه قرآن مى فرمايد: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ... هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً...; از شدّت ترس و ناراحتى جانها به لب رسيده بود... و مؤمنان در آزمون سختى قرار گرفته بودند و شديداً به لرزه در آمده بودند»(2)

درباره قوم «بنى اسرائيل» نيز در قرآن مى خوانيم كه آنها هنگامى كه در فشارهاى


1. «عَتْب» (بر وزن حتم) در اصل به معناى ناراحتى درونى است و از آنجا كه سرزنش كردن، از ناراحتى درونى انسان سرچشمه مى گيرد واژه «عتاب» به معناى سرزنش به كار رفته و در خطبه بالا به همان معناى ناراحتى درونى، يا مطلق ناراحتى است.
2. سوره احزاب، آيه 10-11.

[606]

شديد از سوى دشمن قرار گرفتند، به موسى(عليه السلام) گفتند: «أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا; پيش از آن كه به سوى ما بيايى آزار ديديم و پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم (كى اذيّت و آزار دشمن، تمام خواهد شد؟)» موسى در پاسخ گفت: «عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الاَْرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ; (عجله نكنيد) اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين آنها سازد، سپس بنگرد چگونه عمل مى كنيد(1)».

بنابراين، هم در امّت اسلامى و هم در امّت هاى پيشين، اين سنّت الهى جارى بوده و ياران امام(عليه السلام) نيز از اين سنّت مستثنى نيستند.

آرى! همه اينها درس عبرت است، ولى براى آنها كه چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «ولى نه هر كس كه مغز دارد انديشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنوا، و نه هر صاحب چشمى بينا.» (وَ مَا كُلُّ ذِي قَلْب بِلَبِيب، وَ لاَكُلُّ ذِي سَمْع بِسَمِيع، وَ لاَكُلُّ نَاظِر بِبَصير).

صفحات تاريخ بشر پر از درس هاى عبرت است. دوران كوتاه عمر ما نيز - اگر درست بنگريم - مملوّ از اين درس ها است; بلكه در و ديوار عالم هستى را عبرت ها پوشانده است; ولى افسوس! آنان كه بايد ببينند و بشنوند و بخوانند و عبرت گيرند، اندكند و به همين دليل، در همان راههاى خطا گام مى نهند و به همان سرنوشت هاى شوم مبتلا مى گردند.

* * *

 

 


1. سوره اعراف، آيه 129.

[607]

نكته

سرنوشت جبّاران

تمام كسانى كه به ذات پاك پروردگار و عدالت او ايمان دارند، معتقدند كه اساس اين عالم، بر عدل و داد بنا شده، و ظلم و ستم بر خلاف طبيعت جهان آفرينش است; لذا هنگامى كه مى بينيم گروهى از جبّاران بر صحنه جهان ظاهر شده و مدّتها به حكومت خود ادامه مى دهند، اين سؤال پيدا مى شود كه با توجّه به عدل پروردگار و اساس جهان آفرينش، چرا به اين گروه امكان فعّاليت داده شده است؟

ولى نبايد فراموش كرد كه اين امر علل مختلفى مى تواند داشته باشد; نخست اينكه: مردم فاسد شوند و كيفر دنيوى آنها چنين حكومتهايى باشد; همان گونه كه على(عليه السلام) در وصيّت نامه خود درباره كسانى كه نهى از منكر را ترك مى كنند فرمود: «فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ; اگر چنين كنيد بَدان بر شما مسلّط مى شوند، سپس هر قدر دعا مى كنيد، مستجاب نمى شود».(1)

ديگر اينكه: گاه افراد ظالم و ستمگر داراى كارهاى نيكى هستند كه به خاطر همان نيكى ها، مدّتى به آنها مهلت داده مى شود. همان گونه كه در حديثى نقل شده است كه: «موسى(عليه السلام) به پيشگاه خداوند عرضه داشت، فرعون را چهارصد سال مهلت دادى در حالى كه او ادّعاى خدايى مى كند و پيامبر و آياتت را تكذيب مى نمايد! خطاب آمد كه او مردى خوش اخلاق و سهل الحجاب است (يعنى مردم به آسانى مى توانند به او دسترسى پيدا كنند) من دوست داشتم كه پاداش اين صفات خوب را به او بدهم»(2).

سوم: همان چيزى است كه در خطبه بالا به آن اشاره شده، كه مى فرمايد: خداوند در مجازات جبّاران عجله نمى كند، بلكه به آنها مهلت اصلاح مى دهد، شايد


1. نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 47.
2. بحارالانوار، جلد 13، صفحه 129.

[608]

بيدار شوند و به راه هدايت باز گردند و دست از ظلم و ستم بكشند.

دليل چهارمى نيز مى تواند داشته باشد و آن اينكه: برخى از آنان به هيچ وجه قابل هدايت نيستند; خداوند به آنها مهلت مى دهد تا پشتشان از بار گناه سنگين تر شود و مجازاتشان شديدتر گردد. درست مانند كسى كه از درختى بالا رود، هر چه بالاتر رود، سقوط او دردناكتر و شكننده تر است. قرآن مى فرمايد: «وَ لاَيَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ; آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنها عذاب خواركننده اى (آماده شده) است».(1)

بنابراين، هر گاه ظالم و ستمگرى را بر امّتى مسلّط ديديم، نبايد در مسئله عدل گرفتار شك و ترديد شويم; چرا كه اين مسئله، عوامل گوناگونى دارد كه در بالا به بخشى از آن اشاره شد.

* * *

 


1. سوره آل عمران، آيه 178.

[609]

 

 

بخش دوم

 

فَيَا عَجَباً! وَ مَا لِيَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا!لاَ يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ، وَلاَ يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ، وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِغَيْب، وَلاَ يَعِفُّونَ عَنْ عَيْب، يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ فِيهمْ مَا عَرَفُوا، وَالْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلاَتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ [المبهمات] عَلَى آرَائِهِمْ، كَأَنَّ كُلَّ امْرِىء مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرىً ثِقَات[ وثيقات - و موثقات]، وَأَسْبَاب مُحْكَمَات.

 

ترجمه

راستى عجيب است! و چرا تعجّب نكنم از خطا و اشتباه اين گروهها(ى پراكنده)با دلائل مختلفى كه بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پيامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پيامبر) پيروى مى كنند، نه به غيب ايمان مى آورند و نه خود را از عيب بركنار مى دارند. پيوسته در درون شبهات عمل مى كنند و در مسير شهوات گام بر مى دارند. كار نيك در نظرشان همان است كه خود نيك مى پندارند و منكر و زشتى همان است كه خود منكر و زشت بدانند; پناهگاه آنها در حلّ مشكلات خودشانند و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خويش تكيه مى كنند. گويى هر كدام از آنها، امام خويشتن اند كه به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محكمى - به پندار خود- چنگ زده اند.

[610]

شرح و تفسير

خودرأيى سرچشمه اصلى اختلاف

از آنجا كه در آخرين جمله هاى بخش گذشته اين خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسانها بود، امام(عليه السلام) در اين بخش به يكى از موارد مهم اين عبرت ها اشاره مى كند و آن اختلاف شديد افراد و اقوامى است كه پيروى انبيا و اوصيا را رها مى كنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرمايد: «راستى عجيب است! و چرا تعجّب نكنم از خطا و اشتباه اين گروهها(ى پراكنده) با دلائل مختلفى كه بر مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پيامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پيامبر) پيروى مى كنند،نه به غيب ايمان مى آورند، و نه خود را از عيب بر كنار مى دارند» (فَيَا عَجَباً! وَ مَالِيَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا! لاَ يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيِّ، وَ لاَيَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ، وَ لاَيُؤْمِنُونَ بِغَيْب، وَ لاَيَعِفُّونَ(1) عَنْ عَيْب).

در عصر اميرمؤمنان على(عليه السلام)، هم شكاف هايى در امّت اسلامى پديدار شده بود و مذاهب مختلفى، چه در اصول دين و چه در فروع، ظاهر گشته بود، و هم بر اثر گسترش كشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون ديگرى نيز در محيط، خودنمايى مى كردند. امام(عليه السلام) اين اختلافات را به نقد مى كشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات ديگر مى شمرد كه در اين خطبه به «ده نمونه» از اين خطاها اشاره شده; چهار نمونه اش همان است كه در عبارات بالا آمده است.

نخست اينكه: آنها تابع وحى آسمانى و پيامهاى الهى كه توسط انبيا ابلاغ شده است نيستند.


1. «يَعفُّون» از مادّه «عَفاف» (بر وزن ثواب) در اصل به معناى خوددارى كردن از كارهاى نارواست و «عفيف» به كسى مى گويند كه از چنين كارهايى خوددارى كند; هر چند در عرف فارسى امروز ما، به كسانى گفته مى شود كه از نظر مسائل جنسى پاكدامن باشند.

[611]

ديگر اينكه: بعد از پيامبر به عمل اوصياى او نيز اقتدا نمى كنند.

سوم اينكه: ايمان به غيب ندارند.

در اينكه منظور از «ايمان به غيب» چيست؟ در ميان «مفسّران قرآن» و «نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى غيب را اشاره به ذات پاك خداوند مى دانند و برخى اشاره به قيامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن مى دانند (چون از افكار مردم، غايب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قايل هستند و مى گويند: غيب، تمام امورى است كه از دائره حسّ انسان بيرون است. بنابراين، تمام معانى گذشته در آن درج است. معناى اخير از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

چهارم اينكه: آنها خود را از عيوب بر كنار نمى دارند و به تعبير ديگر: چون ملكه عفاف (همان حالتى كه بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به اين ترتيب، هم بناى ايمان آنها ويران است و هم اعمالشان خراب. بديهى است تزلزل ايمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه كه آلودگى در عمل، مبانى ايمان را متزلزل مى كند.

سپس در پنجمين و ششمين اوصاف آنها مى افزايد: «آنها پيوسته در درون شبهات عمل مى كنند و در مسير شهوات گام برمى دارند!» (يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ).

تعبير به «فِي الشُّبُهَاتِ» اشاره به نكته لطيفى است و آن اينكه: آنها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى كنند، تا مردم ازخلافكارى آنان باخبر نشوند. آنها كمتر سراغ محكمات قرآن و احاديث مى روند، بلكه به عكس سراغ متشابهات را مى گيرند; در موضوعات خارجيّه نيز از موضوعات روشن، دورى مى كنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند; چرا كه تنها در اين دايره است كه مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعيّت بپوشانند.

[612]

جمله «يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ» اشاره به اين نكته است كه اصلاً خطّ زندگى آنها از درون شهوات مى گذرد; نه اينكه آلودگى به شهوات براى آنها مقطعى بوده باشد. و از آنجا كه فعل مضارع («يَعْمَلوُنَ» و «يَسِيرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين است كه: «كار آنها به طور مستمرّ، حركت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است».

ذكر اين نكته نيز لازم است كه اعمال آنها مى تواند بازتابى از عقايد فاسدشان باشد و نيز ممكن است به خاطر آلودگى به شهوات، به سراغ عقايدى بروند كه اعمال آنها را توجيه مى كند.(1)

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به بخش ديگرى از ويژگى هاى اين هوسبازان گمراه - و گاه عالم نما- پرداخته و در بيان هفتمين و هشتمين اوصاف آنها مى فرمايد: «نيكى از نظرشان همان است كه خود نيك مى پندارند و منكر و زشتى همان است كه خود منكر و زشت بدانند!» (الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا، وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا).

از آنجا كه آنها رابطه خود را با خدا و پيامبر قطع كرده اند، معيار سنجش خوبى و بدى نزد آنها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پيامبر و معصومين; معيار، هواى نفس و خواست دل آنها و يا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسايلى است كه حافظ منافع مادّى آنهاست و اگر واقعاً اهل فكر و انديشه باشند - از آنجا كه بدون راهنمايى وحى و معصومين، انديشه انسان خطاپذير است- باز به گمراهى گرفتار مى شوند.

در نهمين و دهمين ويژگى مى فرمايد: «پناهگاه آنها در حلّ مشكلات خودشانند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خويش تكيه مى كنند.» (مَفْزَعُهُمْ