ID37508
bookidشرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى
file317
Titleپيام امام اميـرالـمؤمـنين
content

 

«ابن سعد» در «طبقات» مى نويسد: «عمر» حقوق همسران رسول خدا را ده هزار دينار در سال تعيين كرده بود ولى به عايشه دوازده هزار دينار مى داد; ولى هنگامى عثمان با عايشه اختلاف پيدا كرد - به گفته يعقوبى در تاريخ خود - اين دو هزار دينار را قطع كرد.

اختلاف ميان «عثمان» و «عايشه» در جريان فرماندارى «وليد بن عُقبه» بالا گرفت «وليد» كه علاوه بر شراب خوردن، به بعضى از صحابه معروف رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مانند «ابن مسعود» بى حرمتى روا داشت، به نزد عثمان فرا خوانده شد و شهود، شهادت به شراب خوارى او دادند، ولى به گفته «بلاذرى» در «اَنساب الأَشراف» عثمان نه تنها

[300]

وليد را كه برادر خوانده او بود، مجازات نكرد; بلكه شهود را تحت تعقيب قرار داد! آنها به خانه عايشه پناه بردند و عثمان فرياد زد آيا سركشان عراقى را پناهگاهى جز خانه عايشه نيست؟ هنگامى كه عايشه اين سخنان را شنيد، نعلين رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را بر سر دست بلند كرد و گفت: «هنوز اين كفش كهنه نشده سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را پشت سر انداختيد!» هنگامى كه اين سخنان به مردم رسيد عدّه اى به طرفدارى او و گروهى به حمايت از «عثمان» برخاستند، تا آنجا كه در مسجد به جان هم افتادند و به زد و خورد پرداختند.

هنگامى كه «عثمان» كشته شد، «عايشه» خوشحال گشت; امّا زمانى كه ديد حكومت در دست على(عليه السلام) افتاد، سخت ناراحت گشت و از آنجا كه على(عليه السلام) سخت پايبند به عدالت بود و طبعاً خواسته هاى عايشه انجام نمى شد، كينه آن حضرت را به دل گرفت.

«طبرى» در تاريخ «الامم و الملوك» و «ابن سعد» در «طبقات» و «ابن اثير» در «كامل» مى نويسند: هنگامى كه خبر شهادت على(عليه السلام) به او رسيد، شادمان گشت و سجده شكر به جاى آورد و از خوشحالى اين شعر را بر زبان جارى كرد:

فَأَلْقَتْ عَصَاهَا واسْتَقَرَّبِهَا النَّوَى كَمَا قَرَّ عَيْناً بِالاِْيَابِ الْمُسَافِرِ

«عصاى خود را افكند و آرامش پيدا كرد - همانگونه كه انسان از بازگشت مسافر عزيزش شادمان مى شود».

اشاره به اينكه حالا نگرانى هاى من، بر طرف شده و آرامش يافتم و از آن بالاتر اين كه از «ابن ملجم» با ابياتى تجليل كرد و چون اين سخن به گوش «زينب» دختر «امّ سلمه» رسيد، به عايشه اعتراض كرد و او متوجّه شد كار زننده اى انجام داده و ظاهراً در مقام عذر خواهى برآمد و گفت: من فراموش كار شده ام، هر وقت فراموش كردم به من تذكّر دهيد! (عايشه در آن زمان نزديك به 50 سال داشت).

از عجائب زندگى عايشه تغيير موضع سريع و شديد او درباره «عثمان» است. به گفته «ابن ابى الحديد» هر كس در تاريخ و اخبار چيزى نوشته صريحاً گفته است عايشه از سرسخت ترين دشمنان عثمان بوده; او نخستين كسى بود كه عثمان را

[301]

«نعثل» ناميد و گفت: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلاً; نعثل را بكشيد خدا او را بكشد!» («نعثل» در لغت به معناى پيرمرد احمق است و به معناى مرد ريش بلندِ پرمو، نيز آمده. و گاه گفته شده «نعثل» يك مرد يهودى ريش بلند بوده و معلوم نيست نامگذارى عثمان به «نعثل» از طرف عايشه روى كدام يك از اين معانى است) ولى با اين حال هنگامى كه عايشه شنيد مردم بعد از عثمان، على(عليه السلام) را برگزيده اند گفت: اگر اين حرف صحيح باشد اى كاش آسمان بر زمين فرو ريزد! و از همان وقت مى گفت: (قَتَلُوا ابْنَ عُفَّانَ مَظْلُوماً; عثمان را مظلوم كشتند.» سپس با تحريك «طلحه» و «زبير»، به عنوان مطالبه خون عثمان، مردم را به قيام بر ضدّ على(عليه السلام) فرا خواند.

سپس «ابن ابى الحديد» مى افزايد: هنگامى كه عايشه تصميم بر قيام بر ضدّ على(عليه السلام) گرفت، مى خواست «اُمّ سلمه» (يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)) را با خود همراه كند، لذا از او دعوت كرد و براى او از مظلوميّت عثمان سخن گفت.

«اُمّ سلمه» در شگفتى فرو رفت و به او گفت: «تا ديروز مردم را بر ضد عثمان مى شوراندى و او را «نعثل» مى خواندى چطور امروز به خوانخواهى او برخاستى! با اين كه موقعيّت على(عليه السلام) را در نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوب مى دانى اگر فراموش كرده اى يادآوريت كنم».

عايشه گفت: «عيبى ندارد». سپس «اُمّ سلمه» داستانى از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نقل كرد كه نشان مى داد پيامبر على(عليه السلام) را شايسته خلافت مى دانست. عايشه اين ماجرا را تصديق كرد; امّ سلمه پرسيد: «پس چرا مى خواهى با او مبارزه كنى؟» گفت: «براى اصلاح در ميان مردم!!»(1)

مورّخ معروف «طبرى» نيز نقل مى كند: هنگامى كه عايشه گفت عثمان را مظلوم كشتند و من به خونخواهى عثمان بر مى خيزم; كسى به او گفت: به خدا سوگند!


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 215 به بعد (با تلخيص).

[302]

نخستين كسى كه بر عثمان ايراد گرفت تو بودى و تو بودى كه مى گفتى: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً فَقَدْ كَفَرَ; نعثل را بكشيد كه كافر شده است».

عايشه گفت: «آرى، ولى مردم نخست عثمان را توبه دادند و پس از توبه او را كشتند. من قبول دارم كه چنين سخنى را درباره او گفتم، ولى الان مى گويم او مظلوم بود و اين سخن از سخن اوّل بهتر است!»(1)

شبيه همين معنا را «ابن اثير» در كتاب «كامل» نقل كرده است(2).

«بخارى» در «صحيح» خود داستان حسد ورزيدن عايشه نسبت به حضرت خديجه را نقل مى كند، با اينكه خديجه قبل از ازدواج پيامبر(صلى الله عليه وآله) با عايشه، از دنيا رفته بود.(3)

داستان رسيدن عايشه در مسير راه خود، به سوى بصره، به يك آبادى به نام «حَوْئَب» و سر و صداى سگ هاى آبادى، معروف است; در آنجا وقتى كه عايشه نام «حوئب» را شنيد، به ياد سخنى افتاد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان هشدار به او گفته بود: «بترس! از آن روزى كه به راهى مى روى كه سگ هاى «حوئب» در آنجا در اطراف تو سر و صداى زياد خواهند كرد.» عايشه سخت نگران شد و تصميم گرفت از همانجا بازگردد; ولى كسانى كه با اين كار سخت مخالف بودند، پنجاه نفر از «اَعراب» بيابانى آنجا را ديدند و قول پاداش به آنها دادند تا بيايند و شهادت دهند اين جا «حَوْئَب» نيست!(4)

عايشه در شب سه شنبه 10 شوّال سال 57 يا 59 در مدينه از دنيا رفت و ابوهريره بر جنازه او نماز خواند و او را در بقيع به خاك سپردند.

* * *


1. تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 477 (از منشورات مؤسّسه اعلمى بيروت).
2. كامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 206 (طبع دار صادر).
3. صحيح بخارى (جلد 5، صفحه 47) در باب تزويج خديجه و فضايل او، اين حديث را آورده است.
4. اين داستان را «ابن ابى الحديد»، مشروحاً در جلد 6 شرح نهج البلاغه خود، صفحه 225، آورده و «علاّمه امينى» در «الغدير» جلد 3 از كتب متعدّدى از منابع اهل سنّت، آن را نقل كرده است (صفحه 188 به بعد).

[303]

   نهج البلاغه

خطبه 81   

 

خطبه 81(1)

 

 

 

و من كلام له عليه السّلام

 

في الزهد

از سخنان امام عليه السلام كه درباره زهد فرموده است.

 

خطبه در يك نگاه

امام(عليه السلام) در اين خطبه، نخست به تعريف جامع و زيبايى از حقيقتِ زهد، مى پردازد و آن را در سه جمله كوتاه معرّفى مى كند; آن گاه به كسانى كه خود را از رسيدن به اين حقيقت، ناتوان مى بينند، توصيه مى كند كه لااقل در برابر محرّمات الهى مقاوم و در برابر نعمت هاى او شكر گزار باشند; چرا كه خداوند نسبت به همه شما با دلائلى روشن اتمام حجّت فرموده است.

* * *


1. سند خطبه: بخش اوّل خطبه مزبور را، مرحوم «صدوق» پيش از «سيّد رضى» در كتاب «معانى الاخبار» و در «خصال» نقل كرده است; و بخش دوم آن را، مرحوم «برقى» در كتاب «محاسن» با تفاوت مختصرى آورده است و بعد از «سيّد رضى» نيز گروهى از بزرگان اين خطبه را با كمى تفاوت آورده اند، از جمله آنان نويسندگانِ «غُررالحكم» و «روضة الواعظين» و «مشكـوة الانوار» مى باشند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 88 - 89).

[304]

[305]

 

 

 

 

أَيُّهَاالنَّاسُ، الزَّهَادَةُ قِصَرُ الاَْمَلِ، وَالشُّكْرُ عِنْدَ [عن] النِّعَمِ، وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْـمَحَارِمِ، فَإِنْ عَزَبَ ذلِكَ عَنْكُمْ فَلاَ يَغْلِبِ الْحَرَامُ صَبْرَكُمْ، وَلاَ تَنْسَوْا عِنْدَالنِّعَمِ شُكْرَكُمْ، فَقَدْ أَعْذَرَ اللهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَج مُسْفِرَة ظَاهِرَة، وَ كُتُب بَارِزَةِ الْعُذْرِ وَاضِحَة.

 

ترجمه

اى مردم! «زهد» همان كوتاهى آرزو، و شكر و سپاس در برابر نعمت، و پارسايى در برابرِ گناه است. و اگر نتوانستيد همه اين صفات را فراهم سازيد، لااقل مراقب باشيد حرام بر اراده و صبر شما چيره نگردد، و در برابر نعمت هاى الهى شكر خدا را به فراموشى مسپاريد، چه اينكه خداوند با دلائل روشن و آشكار و كتب آسمانى واضح، اتمام حجّت كرده است! (و آنچه درباره زهد و شكر لازم بوده، به شما تعليم داده است).

 

شرح و تفسير

حقيقت زهد

در اين سخن كوتاه و فشرده و در عين حال، پرمحتوا، امام(عليه السلام) به تعريف حقيقت زهد مى پردازد و مى فرمايد: «اى مردم! زهد همان كوتاهى آرزو، و شكر و سپاس در

[306]

برابر نعمت، و پارسايى در مقابل گناه است» (أَيُّهَا النَّاسُ! الزَّهَادَةُ(1) قِصَرُ الاَْمَلِ، وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعِمَ، وَ التَّورُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ).

توضيحى كه امام(عليه السلام) با اين سه جمله درباره زهد مى فرمايد، در برابر تفسيرهاى غلطى است كه از زهد مى شود و چه بسيارند كسانى كه هرگز معناى زهد را نفهميده اند و خود را «زاهد» مى پندارند! تصوّر مى كنند «زهد» تنها پوشيدن لباس هاى ساده، يا عدم ورود در مسايل مهمّ اجتماعى و گوشه گيرى و جدايى از جامعه انسانى و بيگانگى نسبت به فعّاليّتهاى اقتصادى است; در حالى كه هيچ يك از اينها دليل بر زهد نيست.

حقيقت «زهد» كه در برابر «رغبت» قرار دارد، همان بى اعتنايى نسبت به مواهب مادّى است و يا به تعبير ديگر: «عدم وابستگى نسبت به دنيا و مظاهر دنيا مى باشد، هر چند امكانات وسيعى در اختيار داشته باشد.»

كسى كه نسبت به امور مادّى بى اعتنا است، هرگز دنبال آرزوهاى دور و دراز نيست (آرزوهاى دور و دراز مخصوص دنياپرستان است) و كسى كه چنين است در برابر نعمت ها سپاسگزار و در برابر گناهان خويشتن دار است، زيرا نعمت ها، او را به خود مشغول نمى دارد و از ياد خدا غافل نمى كند و گناهان، دل و دين او را نمى ربايند.

در كلمات قصار مولا(عليه السلام) نيز، تفسير ديگرى از زهد شده كه هر چند در ظاهر با اين تفسير متفاوت است، ولى در واقع به يك معنا باز مى گردند; مى فرمايد: «الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلَمَتَيْنِ مِنَ الْقُرآنِ: قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ: «لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَافَاتَكُمْ وَ لاَتَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ» وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ; تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است; خداوند متعال مى فرمايد: «تا بر گذشته تأسّف نخوريد و نسبت به آينده شاد و دلبسته نباشيد.» بنابراين آن كس كه غم گذشته (و


1. «زَهادة» (بر وزن شهادت) به معناى بى اعتنايى به زرق و برق دنياست; گاه در مورد افراد تنگ نظر يا كج خلق نيز اين واژه به كار مى رود، ولى معناى معروف و مشهور آن همان اوّل است و لازمه آن كوتاهى آرزوها و پرهيز از گناه و مانند آن است.

[307]

آنچه را از دست داده) نمى خورد و نسبت به آينده (و آنچه در دست دارد) شاد و دلبسته نيست، هر دو جانب زهد را در اختيار گرفته است»(1).

اين تعبير اشاره است به اينكه حقيقت زهد، ترك وابستگى ها و گسستن زنجيرهاى اسارت مربوط به گذشته و آينده است.

تعبير به «وَ الشُّكْرُ عِنْدَ النِّعَمِ» كه به عنوان دومين ركن، از اركان سه گانه زهد شمرده شده، اشاره به اين است كه همواره نعمت ها را از سوى خدا بداند، نه از سوى خود; تا همين سبب دلبستگى اش به خدا گردد، نه دلبستگى به خويشتن!

تعبير به «التَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِمِ» اشاره به اين است كه ريشه اصلى گناه، دنياپرستى است همانگونه كه در حديث معروف مى خوانيم: «حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; علاقه و عشق به دنيا، ريشه و سرآغاز هر گناهى است»(2).

بنابراين كسى كه: آرزوهايش كوتاه و در برابر نعمت هاى الهى شكرگزار و در برابر گناهان خويشتن دار است، زاهد واقعى است; خواه فقير باشد يا غنى، چرا كه معيار زهد و وارستگى هرگز فقر نيست!

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «اگر نتوانستيد همه اين صفات را فراهم سازيد، لااقل مراقب باشيد حرام، بر اراده و صبر شما چيره نگردد و در برابر نعمت هاى الهى شكر خدا را به فراموشى مسپاريد، چه اينكه خداوند با دلائل روشن و آشكار و كتب آسمانى بارز و واضح اتمام حجّت كرده است» (فَإِنْ عَزَبَ(3) ذلِكَ عَنْكُمْ، فَلاَ يَغْلِبِ الْحَرَامُ صَبْرَكُمْ، وَ لاَتَنْسَوْا عِنْدَ النِّعَمِ شُكْرَكُمْ، فَقَدْ أَعْذَرَ اللّهُ إِلَيْكُمْ بِحُجَج


1. نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 439.
2. كافى، جلد 2، صفحه 131، حديث شماره 11.
3. «عَزَبَ» از مادّه «عُزوب» (بر وزن غروب) در اصل به معناى دور شدن و كناره گيرى كردن است و به همين مناسبت به معناى ترك ازدواج نيز آمده است و به كسى كه تشكيل خانواده نداده است، «عَزَب» مى گويند.

[308]

مُسْفِرَة(1) ظَاهِرَة، وَ كُتُب بَارِزَةِ الْعُذْرِ وَاضِحَة).

با اينكه امام(عليه السلام) در قسمت اخير، بر دو قسمت از اركان سه گانه زهد تأكيد مىورزد (پرهيز از گناه و شكرگزارى در برابر نعمت) ولى تعبيراتى كه در اين چند جمله به كار رفته، نشان مى دهد كه منظور امام(عليه السلام) اين است كه اگر شكر نعمت را به طور كامل انجام نمى دهيد، لااقل شكرگزارى را به فراموشى نسپاريد و اگر ورع و پرهيز از گناه را در حدّ اعلا -كه پرهيز از مشتبهات را هم شامل مى شود- نداريد، لااقل حرام، بر صبر شما غلبه نكند و اين حدّ از تقوا را رعايت كنيد.

جمله هايى كه مولا(عليه السلام) در بيان علّت زهد ذكر فرموده، اشاره بر اين است كه اين حدّ از زهد و تقوا، بر همه كس لازم است; چرا كه خداوند اتمام حجّت كرده، از اين رو هيچ كس در مخالفت با آن معذور نيست!

كوتاه سخن اينكه، پرهيز از گناه و شكر نعمت، داراى دو مرحله است: يك مرحله آن وظيفه همه مسلمانان و در واقع شرط ايمان است. و يك مرحله عالى دارد كه آميخته با پرهيز از مشتبهات و كوتاهى آروزها است و اين در خور زاهدان و شايسته پيشگامان از اهل ايمان است.

 

نكته

زهد آن است كه امير باشيم نه اسير دنيا!

در خطبه هاى نهج البلاغه درباره زهد در دنيا، سخن بسيار آمده است. گاهى با همين واژه زهد و گاه با عناوين و واژه هاى ديگر. در آيات قرآنى نيز گر چه واژه زهد


1. «مُسفره» از مادّه «سُفور» (بر وزن قبور) در اصل به معناى پرده برداشتن و بى حجاب شدن است، بنابراين «مسفره» در خطبه بالا به معناى دلائلى است كه نقاب از چهره حقيقت بر مى دارد.

[309]

كمتر ديده مى شود، امّا حقيقت و مفهوم و محتواى آن، در قرآن مجيد بطور گسترده آمده است.

«زهد» در منطق اديان الهى، همان وارستگى و بى اعتنايى به زرق و برق جهان مادّه است. زهد اين نيست كه انسان از مال و ثروت و مقامات و امكانات دنيا بى بهره باشد; زهد آن است كه اسير آنها نگردد، بلكه امير بر آنها باشد. به همين دليل «سليمان» آن پيامبر بزرگ الهى كه حكومت و اموال او ضرب المَثَل است با ردّ هداياى گرانبهاى «ملكه سبا» نشان داد كه امير است نه اسير.

در حديثى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «الزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيَا لَيْسَتْ بِتَحْرِيمِ الْحَلاَلِ، وَ لاَ إِضَاعَةِ الْمَالِ، وَلكِنِ الزَّهَادَةُ فِي الدُّنْيَا أَنْ لاَتَكُونَ بِمَا فِي يَدَيْكَ أَوْثَقُ مِنْكَ بِمَا فِي يَدِ اللّهِ; زهد در دنيا به اين نيست كه حلال را بر خود حرام كنى، يا مال و ثروت خويش را ضايع سازى (و به دور افكنى) بلكه زهد در دنيا به اين است كه: اطمينان و علاقه تو به آنچه در دست دارى، از آنچه به دست خدا است بيشتر نباشد (به فرمان خدا و براى جلب رضاى او از آنچه دارى بگذرى)»(1).

از اينجا روشن مى شود كه «زهد اسلامى» هيچ ارتباطى با «رهبانيّت مسيحى» ندارد. «زهد اسلامى» به معناى سادگى زندگى و حذف تجمّلات و عدم اسارت در چنگال شهوات و مال و مقام است، در حالى كه «رهبانيّت» به معناى جدايى و بيگانگى از زندگى اجتماعى است.

در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه فرزند «عثمان بن مظعون» از دنيا رفت، وى بسيار غمگين شد و به اصطلاح به «زهد» روى آورد، خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت گشت (و همه كار، جز عبادت را ترك گفت).


1. كنز العمّال، جلد 3، صفحه 181، حديث شماره 6059.

[310]

هنگامى كه اين خبر به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد او را احضار كرد و فرمود: «يَا عُثْمَانُ! إِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَكْتُبْ عَلَيْنَا الرُّهْبَانِيَّةَ إِنَّمَا رُهْبَانِيَّةُ أُمَّتي، الْجَهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ; اى عثمان! خداوند متعال رهبانيّت را بر ما مقرّر نفرموده، رهبانيّت امّت من، جهاد در راه خدا است»(1).

اشاره به اين كه اگر مى خواهى به زندگى مادّى، پشت پا بزنى اين كار را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام نده; بلكه آن را در يك مسير مثبت، يعنى جهاد در راه خدا جستجو كن.

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بحث مشروحى درباره فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود، تا بداند روح اسلام، جمع گرايى و نفى رهبانيّت و عزلت گزينى است.

نقطه مقابل «زهد»، «رغبت» (توجّه و دلبستگى به دنيا) و «تنافس» در دنيا، يعنى: با اصرار، دنبال آن دويدن است، كه در اسلام بسيار ازآن نكوهش شده است.

«زهد» آثار فراوانى در زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد، كه مى توان آن را به وسيله اين آثار شناخت; كوتاهى آرزوها، شكر نعمت هاى الهى، پرهيز از گناه -كه در خطبه بالا آمد- از اركان يا نشانه هاى آن است.

هرگز نبايد «زهد» را مساوى فقر و نيازمندى دانست; زهد به معناى بى نيازى درون و سيراب بودن روح انسان به وسيله معنويّات و ترك دلبستگى هاى مادّى است و نشانه آن پرهيز از تجمّل و لذّت گرايى مى باشد.

يكى از متفكّران اسلامى (رحمة اللّه عليه) درباره انگيزه هاى زهد مى نويسد: زاهد از آن جهت بى تكلّف و در كمالِ قناعت زندگى مى كند، تا ديگران را به آسايش برساند، او از اينكه نيازمندان بخورند و بپوشند، بيش از آن لذّت مى برد كه خود


1. بحار الانوار، جلد 70، صفحه 114.

[311]

بخورد و بپوشد، شعار «أَلْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ» كه در اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسم جارى بوده، اشاره به همين نكته است.

«همدردى» و شركت عملى در غم محرومان و مستمندان، يكى ديگر از انگيزه هاى زهد است; آنجا كه اجتماع به دو گروه تقسيم شود: «مرفّه» و «محروم»، مردان خدا در درجه اوّل مى كوشند كه وضع نابسامان مستمندان را سامان دهند; ولى اگر امكانات اجازه نداد، سعى مى كنند به صورت محروم ترين افراد جامعه زندگى كنند، تا از رنج و آلامِ محرومان، بكاهند و براى آنها مقبوليت اجتماعى به بار آورند، تا در نتيجه كسانى كه جامه كهنه در تن دارند، احساس حقارت نكنند و آنها كه در سفره خود جز نان خشك نمى بينند، تحقير نشوند; همانگونه كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره جامه كهنه اش سؤال كردند، فرمود: «يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ; قلب به خاطر آن خاضع مى شود و نَفْس به سبب آن رام مى گردد و مؤمنان از آن پيروى مى كنند»(1).

«آزادگى» يكى ديگر از انگيزه هاى زهد است، زيرا مى دانيم:

آنچه شيران را كند روبه مزاج احتياج است احتياج است احتياج!

بنابراين، زهد و قناعت، از آنجا كه نيازها را كم مى كند، آدمى را از قيد اسارت در برابر اشخاص و اشيا رها مى سازد; مى توان گفت، گرايشِ انسانِ آگاه به زهد، ريشه اى در «آزادمنشى» او دارد:

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاد است

زاهدان واقعى، هم شجاعتِ بيشترى دارند و هم هوشيارى و آگاهىِ فزونتر; از اينجاست كه جنبش هاى آزادى بخش جهان، غالباً از كسانى سرچشمه گرفته كه روح زهد بر آنها حاكم بوده است(2)».


1. نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 103.
2. اقتباس از «سيرى در نهج البلاغه» مرحوم آيت الله شهيد مطهرى، صفحه 211 به بعد.

[312]

اين سخن را با دو روايتِ نورانى، درباره ارزش زهد پايان مى دهيم:

در روايتى آمده است كه رسول خدا به على(عليه السلام) فرمود: «يَا عَلِىُّ! إِنَّ اللّهَ تَعَالَى زَيَّنَكَ بِزِينَة لَمْ يُزَيِّنِ الْعِبَادَ بِزِينَة هِىَ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْهَا: زَهَّدَكَ فِيهَا وَ بَغَّضَهَا إِلَيْكَ وَ حَبَّبَ إِلَيْكَ الْفُقَرَاءَ، فَرَضِيتَ بِهِمُ اتِّبَاعاً وَرَضَوْا بِكَ إِمَاماً; اى على! خداوند متعال تو را به زيورى آراسته است كه هرگز بندگان به زيورى بهتر از آن آراسته نشدند: خداوند زهد در دنيا را نصيب تو كرده و دنيا را در نظر تو منفور ساخته و فقرا را محبوب; به همين جهت، تو از چنين پيروانى خشنود هستى و آنان از چنين پيشوايى»(1).

در حديث پرمعناى ديگرى، مى خوانيم: «مردِ عربى، خدمت اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيد و از او تقاضايى كرد، حضرت به وكيل خود فرمود: «يك هزار به او بده!» وكيل عرض كرد: «يك هزار دينار طلا بدهم، يا يك هزار درهم نقره؟» فرمود: «هر دو در نظر من همچون دو قطعه سنگ است، آنچه را براى او نافع تر است به او بده» (كِلاَهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ فَأَعْطِ الاَْعْرَابِىَّ أَنْفَعَهُمَا لَهُ)(2).

 


1. بحارالانوار، جلد 40، صفحه 330، حديث 13.
2. بحارالانوار، جلد 41، صفحه 32.

[313]

   نهج البلاغه

خطبه 82   

 

خطبه 82(1)

 

 

 

و من كلام له عليه السّلام

 

فى ذمّ صفة الدنيا

از سخنانى است كه امام در نكوهش دنيا بيان فرمود.

 

خطبه در يك نگاه

«مبرّد» در كتاب «كامل» مى گويد: «اين خطبه را امام(عليه السلام) زمانى بيان فرمود كه مشغول خواندن خطبه اى بود، مردى از ميان جمعيّت عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! دنيا را براى ما توصيف كن.» امام(عليه السلام) فرمود: «بدون مقدّمه بگويم، درباره سرايى كه ابتداى آن سختى و مشقّت است و پايانِ آن فناست» و به همين صورت اين خطبه كوتاه را تا پايان بيان فرمود كه ترسيم بسيار دقيق و روشنى از زندگى دنيا و مشكلات و گرفتارى ها و نابسامانى هاى آن است و به راستى دقّت در همين چند


1. سند خطبه: نويسنده «مصادر نهج البلاغه» با صراحت مى گويد: «اين توصيفى كه امام از دنيا در اين خطبه كرده است به طور متواتر و به طرق مختلف از آن حضرت نقل شده است. از جمله كتابهايى كه قبل از «سيّد رضى» آن را آورده اند «كامل مبرّد»، «امالى صدوق»، «مُجتني ابن دُريد»، «تحف العقول ابن شُعبه» و «عقد الفريد ابن عبد ربّه» است و از كتابهايى كه بعد از «نهج البلاغه» آن را ذكر كرده اند «امالى سيّد مرتضى»، «تذكرة الخواص ابن جوزى»، «مشكاة الانوار طبرسى»، «غُررالحكم آمُدى» و «كنز الفوائد كراجكى» است كه با مختصر تفاوتى آن را ذكر نموده اند». (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 90).

[314]

جمله كوتاهى كه در اين خطبه آمده است، مى تواند انسان را به حقايق مهمّى درباره دنيا و زندگى آن آشنا سازد، به گونه اى كه مى توان گفت: «چيزى درباره وصف دنيا باقى نمانده، مگر اينكه امام(عليه السلام) در اين ده جمله كوتاه بيان فرموده است».

* * *

 

[315]

 

 

 

 

مَا أَصِفُ مِنْ دَار أَوَّلُهَا عَنَاءٌ، وَآخِرُهَا فَنَاءٌ! فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ. مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ، وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ.

 

ترجمه

من چگونه توصيف كنم سرايى را كه آغاز آن سختى و مشقّت است و پايانش نيستى و فناست. در حلالش حساب و در حرامش عقاب است; آن كس كه در آن ثروتمند شود با انواع آزمايشها روبرو مى شود و آن كس كه فقير گردد، محزون مى شود. كسى كه به سرعت به دنبال آن برود به آن نمى رسد و كسى كه آن را رها سازد، به او روى مى آورد. آن كس كه با دنيا بنگرد به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن كس كه به دنيا بنگرد نابينايش مى كند.

 

شرح و تفسير

دنيا وسيله است، نه هدف!

امام(عليه السلام) در اين سخن فصيح و بليغ خود، در بيان اوصاف دنيا ده جمله ذكر فرموده است.

در نخستين جمله مى فرمايد: «من چگونه توصيف كنم سرايى را كه آغاز آن

[316]

سختى و مشقّت است» (مَا أَصِفُ مِنْ دَار أَوَّلُهَا عَنَاءٌ(1))

در دوّمين جمله مى افزايد: «و پايانش نيستى و فناست» (وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ)

يك نگاهِ اجمالى، به سراسر زندگى انسان در اين جهان نشان مى دهد كه همه آن آميخته با رنج و مشقّت است; سر آغاز آن كه ولادت انسان است، نه تنها درد و رنج عظيمى براى مادر دارد، بلكه براى خود او رنج آورتر است; چرا كه از محيط بسته اى به محيط بازى كه بسيار با آن متفاوت است، وارد مى شود و همه چيز دگرگون مى گردد. در آغاز كودكى چنان ضعيف و ناتوان است كه نه تنها نمى تواند پشه اى را از خود دور كند، بلكه قدرت حفظ آب دهان را، در دهان ندارد و اگر از او به دقّت پرستارى نشود، هر لحظه با خطرى روبروست. دوران شيرخوارگى را، با تمام مشكلاتش پشت سر مى گذارد و با درد و رنج از شيرى كه شيره جان او بود، جدا مى شود و كم كم به راه مى افتد در حالى كه هيچ تجربه اى در زندگى ندارد و خطرات عظيمى از هر سو، زندگى او را تهديد مى كند; كم كم بر سر عقل مى آيد و هوش او كامل مى شود و تازه دردسرهاى او آغاز مى گردد، چرا كه از حجم مشكلات زندگى و گرفتارى هاو محروميّت ها باخبر مى شود; با چه زحمتى در ميان جمعى كه به همه چيز چسبيده اند، جاى پايى براى خود باز مى كند و خانه و لانه و همسرى - با هزاران مشكل - براى خود برمى گزيند: مشكلاتى كه تا پايان عمر همراه اوست. دوران پيرى كه نيروها از كف مى رود و انواع ضعف ها و بيمارى ها، در چشم و گوش و دست و پا و قلب و عروق و استخوانش ظاهر مى شود، مشكلات مضاعفى براى او مى آفريند. آرى سراى دنيا سرايى است كه با درد و رنج آغاز مى شود و با انواع گرفتاريها ادامه مى يابد!

قرآن مجيد مى گويد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ فِي كَبَد; به يقين ما انسان را در رنج


1. «عَناء» به معناى رنج و مشقّت است و از همين رو به اسير «عانى» مى گويند; چرا كه در رنج و مشقّت است.

[317]

آفريديم(1)». «كبد» در اصل به معناى شدّت است و يا دردى است كه به كبِد انسان عارض مى شود، سپس به هرگونه رنج و مشقّت اطلاق شده است و اينكه قرآن مى گويد: «ما انسان را در درد و رنج آفريديم.» گويى درد و رنج، همچون خانه و لانه انسان است كه آدمى از روز اوّل در آن جاى مى گيرد!

حتّى مرفّه ترين زندگى ها، از انواع درد و رنج ها خالى نيست و به هر حال، هر كسى به نوعى گرفتار است.

آرى، اين طبيعت زندگى دنياست كه با درد و رنج آغاز مى شود و ادامه مى يابد و كسى كه غير از آن، بطلبد در واقع مى خواهد طبيعت جهان را دگرگون سازدو اين ممكن نيست. يكى از شعراى معروف قريب عصر ما، به نام «ابوالحسن تهامى» هنگامى كه فرزند جوان خود را از دست مى دهد و اشعارى از سر سوز مى سرايد، در ضمن اشعارش اشاره به همين نكته كرده، مى گويد:

طُبِعَتْ عَلَى كَدَر وَ أَنْتَ تُرِيدُهَا صَفْواً مِنَ الاَْقْذَارِ وَ الاَْكْدَارِ

وَ مُكلِّفُ الاَْيَّامِ ضِدَّ طِبَاعِهَا مُتَطَلِّبٌ فِي الْمَاءِ جَذْوَةَ نَارِ

«طبيعت جهان بر كدورت و ناصافى است و تو مى خواهى- از هرگونه ناپاكى پاك و صاف باشد»؟!

«هر كس اين جهان را بر ضدّ طبيعتش بطلبد- همچون كسى است كه در ميان امواج آب، شعله آتشى جستجو مى كند»!

اين درباره درد و رنج دنيا بود و امّا فناپذيرى چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد. تمام افراد از مؤمن و كافر، صغير و كبير، از هر قوم و ملّت، اين حقيقت را دريافته اند كه همه بايد سرانجام با زندگى وداع گويند; گروهى زودتر و گروهى ديرتر.

سپس در بيان سومين و چهارمين وصف مى فرمايد: «در حلال آن حساب، و در


1. سوره بلد، آيه 4.

[318]

حرامش عقاب است». (فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ).

اشاره به اينكه حتّى انسان در آخرت گرفتار پيامدهاى دنياى خويش است; زيرا از دو حال خارج نيست: يا در طلب حلال بوده و يا در طلب حرام. اگر به سراغ حلال رفته بايد حساب همه آنها را در قيامت پس بدهد و اگر در طلب حرام بوده، بايد كيفر آن را بچشد! به همين دليل در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «يَدْخُلُ الْفُقَرَاءُ الْجَنَّةَ قَبْلَ الاَْغْنِيَاءِ بِخَمْسِ مِائَةِ عَام; فقرا پانصد سال قبل از اغنيا وارد بهشت مى شوند (زيرا اغنيا بايد حساب اموال خود را باز پس دهند).»(1)

در اينكه چگونه خداوند حساب بندگان را مى رسد؟ و چه چيزهايى مورد محاسبه واقع مى شود؟ و چه كسانى بدون حساب وارد بهشت مى شوند؟ بحثهايى است كه به خواست خدا در نكته ها خواهد آمد.

سپس در بيان پنجمين و ششمين وصف مى افزايد: «كسى كه در دنيا ثروتمند شود، مورد انواع آزمايش ها و فتنه ها قرار مى گيرد و كسى كه فقير گردد محزون مى شود» (مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ).