ID23004
bookidدر محضر عارفان, واصف بادکوبه اى
fileAREFAN04
Title
content

 

next page

fehrest page

back page

12 : دستورالعملى از شيخ محمد حسين (كمپانى ) به امام جمعه زنجان (42) 
بسم الرحمن الرحيم
سيدى و سندى و مولاى و معتمدى ! اطال الله بقاك و منكل سوء وقاك و رزقنى لقاك !
مدتها بود از مجارى حالات سعادت آيات اطلاعى نداشت و از آنجا هم كسى اطلاع نداده بود،تا آنكه چند يوم (::روز) قبل به زيارت رقيمه محترمه شرفياب گرديده ، از صدماتوارده بر وجود محترم خيلى متاثر، ولى بحمدالله كه متضمن بشارت رفع نقاهت بود،شاكر و از مراحم و تفقدات حضرتعالى متشكر.
بنده بر حسب وظيفه لازمه همواره به سلامتى و دعاگويى متذكر بوده و خود هم فعلا چندىاست مبتلا به نوبه خفيفى هستم ، حال تحريز دواى ملين خورده ام و گاهى هم درس شب ياروز ترك شده .
بارى - الحمد لله على كل حال - از ذكرسوال شده بود. اگر چه زياد است ولى مناسبحال و مقام كه در قرآن ، منصوص و در كلمات معصومين عليه السلام ماثور است ، ذكريونسيه است : لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ، كه در نتيجه آن در خودقرآن منصوص است : فنجيناه من الغم و كذلك ننجى المومنين و چون غم سالكخلاصى از سجن (:: زندان ) طبيعت است ، بايد اين مقصد بزرگ منظور بوده باشد كهنتيجه نجات از سجن طبيعت ، ارتقا به عالم قدس است . و بديهى است كه اين قسم (::گونه ) از نتايج ، تابع لقلقه لسان نيست ، توجه مخصوص به مذكور لازم دارد، وفنا در مذكور، نتيجه نجات او سجن طبيعت و ملازم با بقاء الله است و مشايخ مى فرمودندكه اقلا چهارصد مرتبه ذاكر در سجده باشد، كه اشرف حالات عبوديت است ، خيلى خوباست خرده خرده بايد زياد شود. شايد بعضى كه مى شناسيد، دو ساعت يا زيادتر اينسجده را ادامه داده اند. بهترين اوقات ، وقت سحر يا بعد از نماز عشا كه وقت انحدارغذاست - كه نه معده پر و نه چندان خالى و ضعيف است - و البته توجه به مذكور علىالاتصال (:: پيوسته ) لازم است ، تا غلبه حال دست دهد و روزنه به عالم ملكوت بازشود و نفس مجرده مشهود گردد: من عرف نفسه فقد عرف الله و آنچه مشايخطريقتى در ذكر قلبى اصرار دارند، براى همين است كه در ذكر لفظى توجه تام غالبادير دست مى دهد، ولى نقش در قلب بى توجه ، يك مرتبه آن متصور نيست ، پس اگرمستدام شود البته زودتر غلبه حال رخ مى دهد، و اين مطلبى كه عرض شد، فقط براىهمين ذكر لفظى كه موافق شرع است و همچنين نماز دعا و زيارت - هر كدام كه با توجهباشد - موثر است . ديگر آنكه هر كس خداخواه است ، بايد هميشه حاضر مع الله باشد ولسان او از ذكر او، و قلب او از ياد او خالى نباشد و لو در بيت الخلاء كما اينكه ازدستور شارع و اذكارى كه در بيت التخليه وارد شده ، انسان مى فهمد اهميت ياد حق و ذكراو را و امثال جنابعالى كه بحمد الله موفق به ارشاد خلق و سوق آنه الى الله هستيد،اگر اين مطلب محض حفظ مقام ربوبيت و نگاهدارى نتايج زحمات انبيا و ائمه طاهرين عليهالسلام است ، منافى با آنچه عرض شد، نيست ، ولى مع هذا، اوقات خلوات را متمحضبراى حق قرار داده ، و در توجه بكوش تا خرمنهاگل بردارى . زياده زحمت است ، بنده زاده عرض دستبوسى دارد، آقا زاده معظم و مكرم - دامتتاييداته العاليه - را عرض خلوص دارم و السلام عليكم و على من يلوذ بكم .
حرره الجانى محمد حسين الغروى الاصفحانى
13 : وصيت نامه شيخ محمد بهارى همدانى به شاگرد خود (43) 
آنچه براى جناب آقا شيخ احمد لازم است ، اين است كهتامل درستى نمايد، ببيند بنده است يا آزاده ، اگر ديد آزاد است ، خودش مى داند - كه هركارى بخواهد بكند - و اگر دانست بنده است و مولا دارد، سر خود نيست هر كارى بكند ولودستى حركت دهد تاز وى جهت آن سوال خواهد شد، جواب درستى بايد بگويد، پس بنابراين بايد سعيش در تحصيل رضاى مولايش باشد، اگر چه ديگران راضى بر آن كارنباشند ابدا و و تحصيل رضاى مولاى حقيقى جل شانه نيست مگر درتحصيل تقوا. غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد، به جز اينكه معرفت و محبت ميان عبدو مولا باشد، و تحصيل تقوا محتاج به چند چيز است كه چاره ندارد از آنها، يكى ، پرهيزاز معاصى است ، بايد معاصى را تفصيلا ياد بگيرد، هر يك را در مقام خود ترك نمايد،كه از جمله معاصى است ، ترك واجبات . پس بايد واجبات خود را هم به مقدار وسع و ابتلابه آنها ياد گرفته ، عمل نمايد، و اين واضح است كه با معصيت كارى اسباب محبت ومعرفت نخواهد شد - اگر اسباب عداوت نباشد- اگر شيخ احمد بگويد: من نمى توانمترك معصيت بالمره (:: يكباره ) بكنم ، لابد واقع مى شوم ، جواب اين است كه : بعدالمعصيه مى توانى كه توبه كنى . كسى كه توبه كرد از گناه ،مثل كسى است كه نكرده ، پس مايوس از اين در خانه نبايد شد، اگرچه هفتاد پيغمبر را سربريده باشد. باز توبه اش ممكن است قبول باشد، مولاى او قادر است كه خصماى (::دشمنان ) او را راضى كند از معدن جود خودش جلت قدرته .
دوم اينكه : مهما امكن پرهيز از مكروهات هم داشته باشد، به مستحبات بپردازد. حتى المقدورچيز مكروه به نظرش حقير نيايد، بگويد: كل مكروه جائز. بسا مى شود يك ترك مكروهىپيش مولا از همه چيز مقربتر واقع خواهد بود، يا اتيان مستحب كوچكى ، و اين بهتامل در عرفيات ظاهر خواهد شد.
سوم :تر مباحات است در غير مقدار لزوم و ضرورت ، اگر چه شارع مقدس ‍ خيلى چيزها رامباح كرده براى اغنيا، اما چون در باطن ميل ندارد بنده اومشغول به غير او باشد از امورات دنيويه ، و لذا خوب است بنده به نظرا بهميل مولا اين مزخرفات را تماما يا بعضها (:: بعضى را) ترك نمايد - اگر چه حرام نباشدارتكاب به آنها - اقتداء بالنبيين عليه السلام و تاسيا بالائمه الطيبين الطاهرينصلوات الله عليهم اجمعين .
چهارم : ترك كند ما سوى الله را، كه در دل خود غير او را راه ندهد، چطور گفته خواجه :
نيست در لوح دلم جز الف قامت يار
چكنم حرف دگر ياد ندادم استادم
اگر جناب شيخ احمد بگويد: با اين ابتلا به معاش و زن و بچه و رفيق و دوست چطورمى شود آدم ترك ماسوى الله بكند و در قلبش غير ياد او چيزى نباشد، اين فرض بهحسب متعارف بعيد است و شدنى نيست ، مى گوييم : آن مقدارى كه تو بايد ترك كنى ، آنهر كسى است كه تو را از ياد او جل شانه نگاه دارد، با آن شخص بايد به مقدار واجب وضرورت بيشتر محشور نباشى ، و اما هر كس كه خدا را به ياد تو بياندازد، تركمجالست او صحيح نيست .
حضرت عبسى على نبيناو آله و عليه السلام فرمودند: معاشرت كنيد كبا كسانى كه رويتآنها خدا را به ياد شما مى اندازدالحاصل طالب خدا اگر صادق باشد، انس خود را يواشيواش از همه چيز ببرد، و همواره در ياد او باشد مگر اشخاصى را كه در اين جهت مطلوببه كارش بيايد و آن هم به مقدار لازمه آن كار، پس با آنها بودن منافاتى با ياد خدابودن ندارد، و محبت اين اشخاص هم از فروع محبت الهى است -جل شانه - منافات با محبت الهى ندارد.
اگر شيخ احمد بگويد: اينها حق است ، وليكن من با اينحال نمى توانم به جا بياورم ، زيرا كه شياطين انس و جن به دور ما احاطه كرده ،متصل وسوسه مى كنند، هميشه مانعند و ما هم كناره بالمره نمى توانيم بكشيم ، امر معاش ‍اختلال پيدا مى كند، از عهد خودمان هم بر نمى آييم تا كار به كار كسى نداشته ،مشغول خودمان باشيم ، ما كجا، اين حرفها كجا! جواب مى گوييم : اگر امورات ، آنى (::يكباره ) باشد همين طور است كه مى گويى ، از اين هم بزرگترمثل كوه بدوا (:: در آغاز) به نظر آدم مى آيد كوچك نيست ، ليكناشكال در اين است كه تكليف شاق نكرده اند، امورات تدريجى است ، پس ‍ همين قدر كهتدريجى شد، ديگر كار درست مى شود، مردم بتدريج باز و شاهين و ساير مرغهاىصيدى را رام كرده ، به دست گرفته اند.
پس كلام اينكه : در هر مرتبه كه هستى آن نيم رمق كه دارى ، آن قدر را كه به سهولتمى توانى به عمل آورى ، اگر در آن مسامحه نكردى ، آن را به جا آوردى ، يك چنين هم برقوت تو مى افزايد، بلكه زياده ، زيرا كه فرمود: تو يك وجب بيا، من يك زراع و اگرنه ، مسامحه كردى ، آن مقدار قو،هم در معرضزوال است ، مثلا شب را تا صبح خوابيدى ، بناى بيدارى داشتى ، نشد، حالا كهاول صبح است ، تا ملتفت شدى ، پاشو، بين الطلوعين را بيدار بودن اين خودش هم فيضعليحده و توفيقى است از جانب حضرت اله جل جلاله ، اين را به مسامحه بر خودت تقويتمكن ، به شيطان گوش مده كه مى گويد: حالا به وقت نماز صبح زياد است ، قدرىبخواب ، غرض او معلوم است .
و همچنين در مجلسى نشستى ، خيلى لغو و بيهوده گفتى ، دلت سياه شد، اما مى توانى نيمساعت زودتر پاشوى ، به تدبير و حيل (:: چاره انديشى )، پس اين نيم ساعت را از دستمده ، پاشو برو، و مگو چه فايده اى دارد، من از صبح به خرابى مشغولم ، باز مى توانبه اين جزيى خيلى از كارها (را) پيش ببرى آن شاء الله تعالى .
پس بر شيخ احمد لازم آمد، عمل كردن (به ) اين ترتيب كه مى نويسم :
اولا هر كارى دارد بايد اوقات خود را ضايع نكنى (تا) بعضى از وقت اومهمل در برود، بايد براى هر چيزى وقتى قرار دهد، اوقات او (بايد) منقسم گردد، وقتىرا بايد وقت عبادت قرار دهد، هيچ كارى در آن وقت غير از عبادت نكند، وقتى را وقت كسب وتحصيل معاش خود قرار دهد، و وقتى را رسيدگى به اموراهل و عيال خود، و وقتى را براى خود و خواب خود قرارداد، ترتيب اينها را به هم نزند، تاهمه اوقات او ضايع گردد، مهما امكن اول شب را وقت خواب قرار دهد، بيخود ننشيند، آخرشب از او فوت شود، و متذكرا (:: در حال گفتن ذكر) او را خواب ببرد، با طهارت بخوابد،ادعيه ماثوره را بخواند، خصوص تسبيح حضرت صديقه طاره عليه السلام را، و درسيرى شكم هيچ وقت خود را جنب نكند، و پيش از صبح بيدار شود، تا بيدار شد سجدهشكرى به جا آورد، اگر خودش هم بيدار نمى شود اسباب بيدارى فراهم بياورد. بعد ازبيدار شدن به اطراف آسمان نگاه كرده ، بهتامل چند آيه مباركه كه اول آنها آن فى خلق السموات و الارض ‍ است ، تا انك لا تخلف الميعاد (44) (را) بخواند، بعد تطهير كرده ، وضو گرفته ، مسواكنموده و عطرى استعمال كرده ، سر سجاده خود بنشيند، دعاى
الهى غارت نجوم سمائك
(45) را بخواند. پس ‍ شروع به نماز نمايد به آن ترتيب كه فقها رضوانالله عليهم نوشته اند. مثل شيخ بهاءالدين عليه الرحمه در مفتاح الفلاح ، و ديگران درمصابيح و غيرها نوشته اند، به مقدار وقتش ملاحظهعمل و تفصيل و اختصار آن را بنمايد.
الحاصل تا اول آفتاب وقت عبادت قرار دهد، هيچ شغلى به جاى نياورد غير از عبادت ،كارهاى ديگر را به آن وقت نياندازد همه را در اذكار و اوراد مشروعهمشغول باشد، اگر هنوز اهل فكر نشده باشد، و اما اگر مرورش به ساحت فكر افتاده ، هررشته فكرى كه در دست داشته ، در خلال اين اوقاتاعمال نمايد، اگر ديد به سهولت فكر جارى است ، پى فكر برود - عوض ‍ آوراد وتعقيبات - و اگر ديد فكر جامد است ، آن را ول كرده ، پى ذكر برود. و ملاحظه نمايد هرعملى را كه بيشتر در وى تاثير دارد، آن را بر همه اوراد مقدم دارد، چه قرائت قرآن ، چهمناجات ، چه دعا، چه ذكر، چه نماز، چه سجده
بارى بعد از آن ، ترتيبات امور خانه را دستور داده ، به مقدار ضرورت بااهل خانه محشور شده ، به بازار برود و هر كس را كه ديد، غير از اسلام چيزى نگويد.مشغول ذكر خودش باشد تا وارد بازار شود، ذكر مخصوصى در ورود به بازار وارد شده، آن را بخواند، بساط خود را پهن نمايد، متذكرا (:: در حالى كه ذكر مى گويد) به كارخود مشغول باشد، ذكر كردن در بازار ثواب خيلى دارد. شخص ذاكر در بازار به منزلهچراغى است در خانه ظلمانى ، خود را بى خود در امور دنيويه مردمداخل نكند، مردم را دور خود جمع نكند، حتى موعظه هم نكند. بلى اگر منكرى ديد از كسى ،به طريق خوش ‍ اگر بتواند آن را رفع نمايد، و اما اگر ديد تاثير نخواهد كرد، ياگفتى بدتر مى كنند، نبايد دست بزند، كار نداشته باشد. و اوقات مخصوصه نمازها رامراعات نمايد، و مهماامكن (:: تا اندازه اى كه ممكن است ) غالبا با طهارت باشد، بعد ازنماز صبح صد مرتبه استغفار صد مرتبه كلمه توحيد و يازده مرتبه سوره توحيد وصد مرتبه اللهم صل على محمد و آل محمد وعجل فرجهم را ترك نكند، و استغفارات خاصه بعد از نماز عصر را بخواند با ده مرتبهسوره قدر، و مهماامكن روزه را ترك نكند، خصوص سه روز از هر ماه را كه پنجشنبهاول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است ، اگر مزاج او مساعد باشد، و الا مراعات مزاجاوليا است . زيرا كه بدن مركوب انسان است ، اگر صدمه اى خورد از پا مى افتد، لذانبايد خيلى هم به هواى آن بچرخد تا اينكه ياغى شود كه او را ديگر اطاعت نكند.
خير الامور اوسطها در همه چيز جارى است ، افراط و تفريط، هيچ كدام صحيحنيست ، اين است كه فرموده اند: عليكم بالحسنه بين السيئتين . (:: بر شما بادبه انجام حسنه و نيكوكارى بين دو بدى ) و در هروقت از شب كه بتواند خوب است كه يكسجده طولانى هم به جا بياورد، به قدرى كه بدن خسته شود و ذكر مبارك آن را هم سبحان ربى الاعلى و بحمده قرار دهد، و مهما امكن هر چه مى خواند بايد با قلبحاضر باشد، حواسش جاى ديگر نباشد و مداومت هم بكند - (تا)عمل ، ملكه و عادت او شود، تا اينكه ترك نگردد.
فعلا محل بيش از اين گنجايش ندارد، اين چون كلمه علىسبيل الاختصار قلمى گرديد و اگر مطلبى ديگر هم لازم شد، شايد بعد نوشته شود آنشاء الله تعالى .
حرره محمد البهارى الهمدانى
14 : دستورالعملى از سيد صدرالدين محمد موسوى كاشف دزفولى (46) 
در بيان چيزهايى كه سالك حق بايد آن ها راعمل نمايد
فصل اول : در عمل كردن به طاعات واجبه و بيان آنهابرسبيل اجمال ، و اين مشتمل است بر چند مطلب :
(آداب باطنى نماز)
مطلب اول : در ذكر نمازهاى واجب  
بدان ! بدرستى كه از جمله نمازهاى واجب ، هفده ركعت نماز يوميه است كه در شبانه روزبايد به جا آورد، با آداب و شروطى كه در كتب فقها مذكور است . بايد ازاول ، ظاهر نماز را درست بكنند. بعد از آن سعى نمايند در اصلاح باطن او، كه نماز راظاهرى هست و باطنى . ظاهر او همين صورتى است كه به اركان و آداب به جاى آورند وباطن او حضور دل است در وقت فعل آن ، از اول تا آخر، يعنى متوجه حق باشد در وقت نماز،به حيثى كه خيالى به غير حق در دل او نگذرد. و اينحاصل نمى شود مگر به ترك شهوات و گوشه گرفتن از بناى دنيا و رفض تعلقاتو مداومت كردن در خلوت به ذكر و فكر. تا نفس محجوب است به حجاب شهوات ، التفاتتمامى براى او رو نمى دهد به خدا.
بدان ! بدرستى كه نماز را صورت باطنى هست و آن را ششخصال يافت مى شود: حضور قلب و تفهم و تعظيم و هيبت و رجا و حيا. و اين شش ‍ خصلتحالات نيكويى هستند كه يافت نمى شوند تمامى اينها مگر در مومنى كه امتحان كرده باشدخدا دل او را به نور معرفت و ايمان . اما بين اينخصال :
حضور قلب  
مقصود آن است كه فارغ سازد دل را از غير آنچهمشغول به فعل آن است . پس بايد فكر او جارى نباشد در غير آن امر، و هرگاه گردانيدفكر خود را از غير چيزى كه دل در پى اوست و ثابت ماند دردل ذكر چيزى كه او در پى آن است ، پس بتحقيق در اين صورتحاصل شده است براى او حضور قلب .
تفهم  
يعنى فهميدن معناى كلام ، و اين امرى است وراى حضور قلب ، پس گاه باشد كهدل حاضر است با لفظ، و حال آنكه حاضر نمى شود با معناى آن . و رسيدندل ، به علم به معناى لفظ، همان چيزى است كه ما اراده كرده ايم از تفهم ، و اين مقامىاست كه تفاوت دارند مردم در اينجا
تعظيم  
و او، امرى است وراى حضور قلب و فهميدن ، به جهت آنكه مرد گاهى گفتگو مى كند باغلام خود و آن بنده دلش حاضر است نزد مخاطبه آقا و مى فهمد معانى حرفهاى او را، وحال آنكه تعظيم كننده از براى او نمى باشد.پس ، تعظيم ، غير حضور قلب و فهم است .
هيبت  
و او نيز غير تعظيم است ، به جهت آنكه كسى كه نترسد، نمى گويند او هايب است ، پسهيبت خوفى است كه مصدر آن جلال است . حضرت زين العابدين و سيدالساجدين على بنالحسين عليه السلام نماز مى كرد در هر شبانه روزى هزار ركعت و هر گاه وضو مى ساخترنگ مبارك او زرد مى شد پس هر گاه بر مى خاست به نماز عارض مى شد او را لرزه اى .پس سؤ ال كردند آن حضرت را از اين حال ، فرمود: نمى دانيد كه در برابر چه كسى منايستاده ام !(47)
رجا  
شكى نيست كه رجا غير از آنهاست ، چه ، بسيار كسى كه نگاه مى دارد تعظيم پادشاهى راو هيبت او را در نظر دارد به جهت آنكه مى ترسد از سطوت او، وحال آنكه اميد ندارد انعام او را، و بنده بايد اميد داشته باشد به نماز كردن خود، ثوابرا از خدا، چنان كه مى ترسد به سبب تقصير خود، از عقاب او.
حيا  
و اين زايد است بر تمامى آن خصال ، به جهت آنكه سبب حيا مشهود است به تقصير خود وتوهم گناه كردن و گاه هست كه تصور مى شود تعظيم و خوف و رجا از غير حيايى ،، دروقتى كه تصور نمى كنند تقصير خود را،
و بدان ! كه از براى اين امور مذكور اسباب و بواعثى چند هست :
اما سبب حضور قلب  
پس او قصد است ، به جهت آنكه دل انسان تابع قصد اوست ، پس حاضر نمى شود مگر درچيزى كه قصد مى كند آن را. دل هرگز معطل نمى ماند، اگر حاضر در نماز نباشد، درامور دنيا حاضر خواهد بود. پس چاره اى در احضار قلب نيست مگر به گردانيدن قصد بهسوى نماز.
و قصد نمى گردد به سوى نماز، مادامى كه ظاهر نشود اينكه غرض و مطلوب منوط استبه قصد، و او ايمان و تصديق كردن است به اينكه آخرت ، بهتر و باقى تر است ازدنيا، و نماز وسيله رسيدن است به آخرت . پس هرگاه اضافه شد اين به سوى حقيقت علمبه حقارت دنيا و مهمات آن ، حاصل مى شود از مجموع اينها حضور قلب در نماز.
و اما سبب تفهم  
پس بعد از حضور قلب ، روانه كردن فكر و گردانيدن ذهن است به سوى ادراك معنا. وعلاج اين ، مثل علاج حضور قلب به اقبال نفس بر فكر كردن و سعى نمودن و در دفعامورى است كه شاغلند در فكر. و علاج دفع كردن خاطرى كه شاغلند، قطع مواد آنهاست ،و دفع اسباب خواطر يعنى كندن دل از آنها، و مادام كه بريده نشوند آن موادى كه خواطراز آنها پيدا مى شوند، بر نمى گردد فكر از آنها به سوى ذكر خدا وتامل كردن در عظمت و جلال او.
پس كسى كه دوست مى دارد چيزى را، ذكر او بسيار مى كند و ذكر چيزى كه محبوب است ،غالب مى شود بر دل و مشغول مى سازد او را از ذكر غير محبوب . و به اين جهت است كهمى بينى دوستداران دنيا هرگز نمازى نمى كنند كه صاف باشد از اين خطوراتى كهمشوش مى كند مصلى را.
و اما سبب تعظيم  
و او حالتى است كه پيدا مى شود از دو معرفت : يكى ، معرفتجلال و عظمت خدا - و اين از كمال ايمان است - دوم ، معرفت حقارت و خست نفس و بودن او بندذليلى در نهايت ذلت و مسكنت ، پس پيدا مى شود از اين دو معرفت استكانت (::آرامش ) وانكسار (::خضوع )و خشوع از براى حضرت ذوالجلال . پس تعبير مى شود از اين بهتعظيم .
و اما هيبت و خوف  
پس حالتى است از براى نفس كه پيدا مى شود از معرفت به قدرت خدا و سطوت(::توانايى و شكوه ) و بطش (::چيرگى ) او و نفاذ (::نفوذ) امرش و اينكه حق تعالى چناناست كه اگر هلاك نمايد خلق اولين و آخرين را، يك ذره از پادشاهى او مك نمى گردد و باوجود اين ملاحظه كند بلاهايى كه به انبيا و اوليانازل شده . پس معرفت اينها منشا حصول هيبت است دردل و هر قدر كه زياد مى شود علم به خدا و كبريايى او، زياد مى شود هيبت و خشيت .
و اما سبب رجا  
پس او، معرفت لطف خدا و كرم او و توسعه رحمت وفضل و احسان و انعام اوست و معرفت لطايف صنع او و معرفت صدق او در وعده ثواب وبهشت بر گزاردن نماز. و هرگاه حاصل شد يقين به وعده او و معرفت لطف او پيدا مىشود از مجموع اينها رجا.
و اما سبب حيا  
پس آن شعور است به تقصير نفس در عبادت ، و علم است به عجز از قيام به تعظيم خدا -چنان كه مى بايد. مطلع شدن به بسيارى عيوب نفس و آفات او و كمى اخلاص نفس وميل او به سوى لذات دنياى فانى در همه افعالش . همچنين علم داشتن به اينكه حق تعالىبيناست و مطلع است بر باطن امور و بر چيزهايى كه دردل مى گذرد، هر چند در كمال پنهانى باشد. و هرگاه اين معارف از روى يقينحاصل شدند، از آنها حالتى پيدا مى شود كه او را حيامى نامند
پس ، بعد از آن بدان ! بدرستى كه نماز كاملمثل انسان كاملى است كه مشتمل هست بر روحى و جسدى ، منقسم است به ظاهرى و باطنى ، واز براى روح و باطن او، اخلاق و صفاتى چند هست و از براى جسد و ظاهر او، اعضا وجوارحى چند است .
پس ، روح نماز معرفت حق اول است و معرفت عبوديت از براى او، از روى اخلاص ، و اخلاق وصفا باطنه او معانى است كه مذكور است و اما اعضا و جوارح او، پس آن قيام است و قرائت وركوع و سجود.
مطلب دوم ، در ذكر صوم و زكات و حج است .  
بدان ! كه بدرستى كه صوم به معناى منع است و بازداشتن نفس از چيزى ، و صوم ماهرمضان واجب است به نص قرآن و صوم را سه مرتبه است :
اول ، مرتبه عام و آن منع نفس است از خوردن و آشاميدن و از ديگر مبطلات .
دوم ، مرتبه خاص است و آن منع كردن نفس است از آنچه مذكور شد با اينكه اعضا و جوارحرا نيز منع كند از معصيت . مثلا چشم را منع نمايد از نظر به نامحرم و گوش را نيز منع كنداز شنيدن غنا و غيبت و زبان را از فحش ‍ دادن و غيبت كردن و همچنين باقى جوارح را.
از حضرت صادق عليه السلام منقولاست كه : هرگاه روزه دارى ، مى بايد كه روزه باشد گوش تو و چشم تو و موى تو وپوست تو و جميع اعضاى تو از محرمات بلكه از مكروهات . و فرمود كه : روزه تو مانندروز افطار تو نباشد. (48)
سوم ، مرتبه خاص الخاص است و آن منع نفس و جوارح است از آنچه مذكور شد با اينكهدل را پاك نمايد از تعلق به غير خدا و منع كنددل را از التفات به غير حق . و اين مرتبه انبيا و ائمه معصومين و قليلى از اولياء اللهكه به سبب متابعت انبيا و ائمه عليه السلام به اين مرتبه رسيده اند.
(خواص روزه كامل )  
روزه اى كه واقع شود به شروط و آداب از روىكمال ، او را هفت خاصيت است :
اول آنكه ، شبيه به ملائكه شوند به سبب خالى كردن شكم از طعام و حفظ جوارح ازمعاصى ، دوم آنكه ، به سبب گرسنگى و تشنگى خاطر خود آورند تشنگى و گرسنگىروز قيامت را، سوم آنكه ، به درد دل فقيران واقف شوند كه درد گرسنگى چون است ،چهارم آنكه ، قدر نعمت خدا را بدانند، چه انسان تا گرسنه و تشنه نشود، قدر نان و آبنداند، پنجم آنكه ، از گرسنگى ، صفاى دلحاصل شود و صفاى دل سبب قرب حق گردد، ششم آنكه ، آسان مى شود بر اوبذل كردن طعام و شراب در راه حق ، هفتم آنكه ، راه گذر شيطان را تنگ مى كند و دماغ او رابه خاك ماليده مى شود. و اشاره به اين شده است در حديث كه فرموده اند: روزه سپرىاست از آتش . (49) چه ، شهوات نفسانى به منزله آتشند، بلكه عين آنند و چون انسانگرسنه شود و تشنه ، آتش شهوت فرو مى نشيند و در فرو نشستن او آتش جهنم از اينكس ‍ دور مى گردد، پس روزه سبب نجات اوست از آتش جهنم ، و به سبب علو درجه صاحبروزه است كه حق تعالى مى فرمايد: روزه از براى من است و من جزاى او را مى دهم .(50)
و اما زكات  
پس بر سه قسم است : اول ، زكات مال و آن تعلق مى گيرد به نه چيز،، دوم ، زكاتبدن است و آن نيز دو قسم است ، اول ، زكاتى است كه شركت بامال دارد، كه به سبب دادن آن ،بدن حفظ مى شود از آفات ، و آن زكات فطره است ، دوم ،زكاتى است كه حاصل مى شود از رسيدن آزارها و ناخوشيها به انسان .
سوم ، زكات جاه است و او اين است كه سعى كند در استخلاص مظلومى از دست ظالم وكوتاهى نكند كسى كه قادر باشد بر آن .
و اما حج
پس واجب است بر هر كه مستطيع باشد و بايد ظاهر را با باطن موافق گرداند، يعنىچنان كه ظاهر او متوجه خانه خدا باشد، باطن او نيز متوجه صاحب خانه باشد، و احترازكند از اينكه در راه كعبه خود را بر مردم بيندازد يا ازمال حرام و شبهه ، زاد راه خود را بردارد يا معرفتى به صاحبخانه مطلقا نداشته باشد.خلاصه ، سعى بايد نمود كه تعب خود را در اين راه ضايع نسازد.
مطلب سوم ، در ذكر جهاد است
و آن بر دو قسم است ، يكى جهاد اصغر و آن جهاد است با كفار، و يكى جهاد اكبر است و آنجهاد با نفس اماره و از اعظم آداب راه سلوك است . پس واجب و متحتم است بر سالك ، جهاد بانفس ، چنان كه در كلام مجيد مى فرمايد: ( الذين جاهدوا فينا لنهدينم (51))
يعنى جمعى كه در راه محبت ما با نفس خود جهاد نموده اند و او را از مشتهيات خود باز آوردهبه طاعات و عبادات و اجتناب منهيات و اكتسابفضايل و كمالات اخروى باز داشته اند، هر آينه هدايت مى كنيم ما ايشان را و مى رسانيمبه راههاى خود كه به سلوك در آن از ضلالت و گمراهى ايمن بوده و بى شايبه شبههو شك به مقصد رسند.
پس ، بر هر كس واجب است كه جهاد نفس را بر خود لازم شناسد و هميشه نفس خود را درمعرض محاسبه و مراقبه داشته ، از لذات دنيه فانيه باز دارد و در همهحال متوجه احوال او بوده ، از حركات و سكنات و خطرهايى كه او را در آنها هست ،غافل نباشد.
و بدان ! كه هر نفسى كه از او بر مى آيد درى است بى بها و جوهرى است گرانمايه كههيچ شيئى از اشيا را قابليت آن نيست كه قائم مقام آن توان بود يا عوض آن تواند شد،بلكه نقدى است كه به آن مى تواند گنجى از كنوز رحمت الهى خريد كه ابدالاباد ازروايح فيض آن بهره مند تواند بود و نفع آن را وصمت فنا وزوال ايمن و مصون باشد و ضايع گذاشتن و يا صرف كردن آن در امرى كه متضمن ادراكسعادتى نبوده باشد، نقصانى است بس عظيم و خسرانى است بس بزرگ كه هيچعاقل پيرامون آن نگردد كه به ضعف عقل منسوب نشود و هيچ زيركى و دانايى آن را برخود روا ندارد كه نزد ارباب درك و تميز، نادان و بى تميز ننمايد.
پس ، چون مرغ سحرى به خروش سبوح قدوس در آيد و موذن نداى حى على الصلاه دردهد، به اداى دو گانه واجب قيام بايد نمود و بعد از فراغ از آن نفس را محراب مخاطبهخود ساخته ، به او خطاب بايد كرد كه : اى نفس ! مرا بضاعت و سرمايه اى كه توانموسيله نجات و رستگارى خود ساخت سواى اين چند روزه عمر فانى نيست و آنچه از آنرفته است در معرض فنا و زوال در آمده ، در حقيقت نقصانى است كه به راسالمال و سرمايه من راه يافته است و اين روز نوى است كه ازاجل مهلت حيات آن يافته و حضرت عزت ، زندگانى در آن را به تو ارزانى داشته تابه عبادت او قيام نمايى و فايده اى كه وسيله نجات و رستگارى تو باشد، در آن بهدست آرى و اگر احيانا از اجل مهلت آن نمى يافتى و امروز در سلك اموات ، منتظم مى بودى، هر آينه از خداى خود درخواست مى كردى كه حيات امروز ديگر را به تو ارزانى دارد كهتدارك ايام گذشته نموده و عملى در آن به جاى آورى كه متضمن روسفيدى و رفع خجالتتو بوده باشد، همان پندار كه امروز آن روز است كه آرزوى حيات آن كرده اى و آرزوىتو را بر آورده اند و حيات در آن را براى تو ارزانى داشته و بهعمل آر آنچه در انروز به عمل خواهى آورد. بر تو باد كه حيات اين روز را غنيمت شمارى وساعات او را ضايع نسازى و باطل نگذرانى !
فصل دوم : در ذكر مجملى از آداب و سنن و بيان رياضت نفس و اركان آن واين در چندمطلب تحقيق خواهد شد
مطلب اول : در بيان مجملى از نوافليوميه
بدان ! بدرستى كه از جمله سننى كه مواظبت بر آن لازم است از براى طلب حق ،نوافل يوميه اند و متمم فرايضند و سالك تا مى تواند بايد ترك آنها نكند. اگر بهسبب عذرى ترك شدند، قضاى آنها را به جا آورد، و به طريق اختصار اشاره به آنها مىرود.
چون زوال شمس معلوم مى شود، شروع به نافله ظهر نمايد و آنها هشت ركعتند. و اما نافلهعصر، پس از فراغ از نماز ظهر و تعقيبات آنمشغول مى شود به نافله عصر و آن نيز هشت ركعت استمثل نوافل ظهر، كه هر دو ركعت به يك سلام .
و اما نافله مغرب ، پس اول وقت آن ، بعد از فراغ از نماز مغرب و آخر آن بنابر مشهورميان علما بر طرف شدن حمره مغربيه است ، و آن چهار ركعت است ، و بعد از آن دو ركعتغفيله به جا آورد.
و اما نافله عشا، پس آن دو ركعت است بعد از عشا كه آن را وتيره مى گويند و مشهور ميانعلما انست كه نشسته بگذراند.
و اما نوافل شب ، پس تاكيد بر انه بيش از سايرنوافل مى باشد و ثواب آنها بسيار است و طالب حق را نزديك به وجوب است كردن آنها،پس البته سعى بنمايد كه ترك نكند و اگر ترك بشود البته قضاى آنها را به جاآورد. وقت نوافل شب ، نصف شب شدن شب است ، اما هر قدر كه به صبح نزديكتر باشد،بهتر است ، چه ، هر قدر از شب كه بيشتر مى رود حضور از براى اين كس بهترحاصل مى شود. يكى به سبب خلو معده از طعام و شراب و ديگر به جهت نسبان ، يعنى ازخيالاتى كه در اول شب كرده . و عدد آنها با نافله صبح سيزده ركعت است .
مطلب دوم ، در ذكر چيزهايى (است ) كه از آداب و سننند، كه در راه سلوك لازم است اتيانبه آنها از براى طالب حق و اهم آنها چهارده اند:
اول ، مواظبت كردن و حاضر شدن به نماز جماعت كه از سنن موكده است و بسيار در احاديثتاكيد آن وارد شده است و بايد طالب حق بى سبب و عذرى ترك آن ننمايد.
دوم ، تصدق نمودن در راه خدا به آنچه ميسر شود، بلكه هر چه بيشتر بدهد بهتر است -هرگاه ضرر به نفس خود يا عيال خود نرساند، كه در اين صورت ، اولى نفس وعيال است .
سوم ، روزه سنت گرفتن است ، خصوص روز ايام بيض از هر ماهى و روزه ماه رجب و شعبانو همچنين ايام متبركه ديگر از ميان سال كه ترغيب و تاكيد در روزه آنها وارد شده و طالبحق بايد ترك روزه سه روز از هر ماه نكند كه آن پنجشنبهاول ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر ماه مى باشد كه از سنتهاى حضرترسول صلى الله عليه و آله است ، و به اعتقاد اين حقير هميشه روزه گرفتن خوب استهرگاه ميسر شود، مگر اينكه باعث عجب و ريا گردد كه آن وقت افطار كردن بهتر است ازچنين روزه اى .
چهارم . زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و قبور ائمه معصومين عليه السلام وساير قبور انبيا و اولياء الله است ، (به ) خصوص زيارت قبر ابى عبدالله الحسينعليه السلام كه تاكيد بسيار در آن وارد شده است و همچنين سنت موكد است زيارت قبروالدين و استادان .
پنجم ، اداى حقوق اخوان دينى و قضاى حاجت ايشانت چه ، تاكيد بسيار در آن وارد شده است. سعى نمودن در كار ايشان و ادخال سرور در مؤ من و حفظ الغيب . بلكه طالب حق آن استكه حاجت برادر مؤ من را بر حاجت خود اختيار كند و در فكر ساختن كار او بيشتر باشد ازكار خود.
ششم . تدارك نمودن هر چه از مذكورات فوت شده باشد ازنوافل و قضاى حاجت مؤ من و غير اينها در هر وقت كه بينا و هوشيار گردد. هفتم ، خواندنقرآن در هر روز، هر قدر كه مقدور شود و احتياط آن است كه در هر روزى كمتر از پنجاه آيهنخواند و اگر بيشتر بخواند بهتر است ، بلكه اولى آن است كه در غير ماه رمضان روزىيك جزو بخواند كه در يك ماه يك قران تمام خوانده باشد و در ماه رمضان هر سه روز يكقرآن بخواند.
هشتم ، زيارت و ديدن علما ربانى و برادران دينى و صحبت داشتن با صلحا و عباد، هرگاهبشناسد و بداند ايشان را.
نهم ، ذكر كردن است و هر روزى از ادعيه و اذكار مداومت نمودن از اهم مطالب سالك است ،خصوص در تعقيب فرايض يوميه كه بيشتر تاكيد در آن وارد است ، و دوام فكر از اعظمشرايط رياضت و سلوك راه حق است و بهترين اذكار ذكر لا اله الا انت سبحانك انى كنتمن الظالمين (52)
دهم ، (از) بسيار خوردن و بسيار آشاميدن و بسيار گفتن و بسيار خوابيدن و بسيار جمعمال كردن (بپرهيزد) كه اينها طالب را از حق باز مى دارد و سبب حجاب او مى شود.
يازدهم ، ضايع نساختن اوقات عمر در امورى كه به كار آخرت او نيايد، هر چند آن امورمباح باشند، چه عمر سرمايه انسان است ، بايد به اين ،تحصل ربح آخرت و درجات قرب حق نمايد.
دوازدهم ، به حسن خلق با مردم مدارا كردن و حسن بشره معاشرت نمودن و رورا ترشنكردن به كسى ، هر چند نسبت به بدان باشد، مگر هرگاه حسن بشره نسبت به شخصعاصى سبب جرات او گردد در معصيت ، كه آن وقت رو ترش كردن اولى است .
سيزدهم ، احتزاز از سوء ظن به مردم .
چهاردم ، اوقات را ضبط نمودن ، به اين معنى كه شبانه روز را قسمت نمايد و هر قدرى ازآن صرف چيزى كه ضرور است ، بنمايد، مثلا شب دراول آن بخوابد قدرى و در آخر آن برخيزد بهنوافل ، نه اينكه شب را تمام بخوابد يا تمام بيدار باشد، مگر در ليالى متبركه كهاحياى تمام شب سنت است ، و روز را نيز تقسيم نمايد، قدرى براى كسب معيشت ، چه ،تحصيل قوت از وجه حلال براى خود و عيال واجب است ، بلكه بهترين عبادتهاست .
مطلب سوم ، در رياضت نفس  
در اين مقام مراد از رياضت ، منع نفس حيوانى است از انقياد و مطاوعت قواى شهوى و غضبى وآنچه به اين دو تعلق دارد و منع ناطقه از متابعت قواى حيوانى دررذايل اخلاقى و اعمالى مانند حرص بر جمع مال و طلب جاه و توابع آن ، از مكر و حيله وخدعه و غلبه و تعصب و حقد و حسد و فجور و انهماك (::پافشارى ) در شرور و غير آن ،كه از او حادث مى شود و ملكه گردانيدن نفس در اطاعتعقل و عمل ، بر وجهى كه رساننده او باشد به كمالى كه او ممكن باشد.
(و چنين نفسى را نفس ) مهلمه گويند. و نفسى كه متابعت قواى شهوى كند، او را بهيمىخوانند، و آن نفسى كه متابعت قواى شهوى كند، او را بهيمى خوانند، و آن نفس كه متابعتقواى غضبى كند او را سبعى گويند. و آن نفسى كهرذايل او را ملكه شود، شيطانى گويند. و در كلام مجيد حضرت حق اين جمله را اماره خواندهاست .
وقتى كه (نفس ) ميل به خير كند، از شر پشيمان شود و خويشتن را ملامت كند، او را لوامهخوانند و هرگاه منقاد (::پيرو) عقل باشد و طلب خير او را ملكه شده باشد، او را نفسمطمئنه خوانند.
و غرض از رياضت سه چيز است : يكى ، رفع موانع ازوصول حق و آن شواغل ظاهر و باطن باشد .
دوم ، نفس حيوانى را مطيع عقل گردانيدن در عملى كه باعثكمال است .
سوم ، ملكه گردانيدن نفس و ثبات بر آنچه معدقبول فيض تعالى است ، تا به كمالى كه ممكن است برسد.

next page

fehrest page

back page