ID1944
bookidزندگانی امام جواد علیه السلام, حسین ایمانى یامچى
fileJAVAD006
Title
content

next page

fehrest page

back page

زياد بن زبير چه كسى است ؟
او اول متمول ، اول با شخصيت و اول طائفه دار در مدينه است .
فاطمه زياد بن زبير كيست ؟ دخترى با شخصيت و فهميده ، علاوه بر اين بسيار قوىباوقار و زيباست .
جويبر با ترديد آمد و در زد. زياد آمد و جويبر عرض كرد كه پيغمبر صلى الله عليه وآله و سلم فرموده است دخترت فاطمه را براى من عقد كنى گفت خوب شما برو الان من خودمبه نزد پيغمبر مى آيم . دختر خانم پشت در شنيد و گفت پدر موضوع چيست ؟گفت : جويبر،سياهى است كه به خواستگارى تو آمده و مى گويد پيغمبر چنين فرموده است .
دختر گفت : چه جواب داديد؟
زياد گفت : گفتم الان خود به نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى آيم .
دختر گفت : اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرموده باشد، اين سخن شما جسارتبه مقام مقدس ايشان است .
زياد گفت : چه كنم ؟
گفت : برو او را برگردان تا بيايد و در خانه بنشيند، خودت خدمت پيغمبر صلى اللهعليه و آله وسلم برو و ببين چه فرموده ؟
زياد اينچنين كرد و از حضرت درباره مطلب سوال كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: بله من گفته ام فاطمه ات را به عقد جويبر درآور.
زياد به نزد دختر آمد و گفت پيغمبر اينطور فرمود.
دختر عرض كرد هرچه پيغمبر مى گويد بايدعمل نمود. خانه اى برايش تهيه كردند و هماندم مراسم عروسى برگزار شد.
و دختر را به حجله بردند. جويبر وارد حجله شد و معلوم است شخصى كه چند ساعتقبل در صفه با پيراهنى زندگى مى كرده و آنهم پيراهنى كهنه كه حتى بعضى از آنانبا يك لباس مندرس كه شايد جويبر هم از همينها، بوده حالا وارد مى شود و مى بيند خانه، زنى بسيار با جمال و زندگى دارد از اول شب تا صبح نزديك دختر نرفت ومشغول عبادت شد. شبهاى دوم و سوم نيز مشغول عبادت شد زنانخوشحال شدند و گفتند مثل اين كه جويبر لذت نمى خواهد پس قضيه تمام شد. لذا خدمتپيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم آمده و گفتند يارسول الله ! او نزديك اين دختر نمى رود معلوم است كه زن نمى خواهد.پيامبر او را طلبكرده و فرمودند: جويبر! مى گويند كه تو زن نمى خواهى ؟ گفت چرا يارسول الله فرموده اند: پس چرا اينچنين مى كنى ؟
گفت يا رسول الله وقتى وارد اتاق شدم ، نعمت هاى الهى را ديدم و بايد شكر اين نعمتهارا بجا آورم لذا تصميم گرفتم سه شب عبادت كنم ديگر شب سوم تمام شد، امشب شبعروسى خانم است (236).
اسلام آئين فطرت و تاءمين كننده تمامى نيازهاى انسان است و از جمله براى ارضاء غرايزاز راه حلال برنامه دارد و همين ازدواج يكى از آنهاست و ساير زينتها را هم تجويز كردهاست براى تاءييد مدعا به آيات زير توجه فرمائيد.
يابنى ادم اخذ خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا واشربوا ولاتسرفوا انه لايحبالمسرفين (237).
اى فرزندان آدم در هر مسجد زينتتان را بگيريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيدهمانا او اسراف كنندگان را دوست نمى دارد.
قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق .
اى پيامبر بگو چه كسى حرام كرده زينتى را كه خداوند براى بندگانش خارج كرده وپاكيزه اى از روزى را.
قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة كذلكنفصل الايات لقوم يعلمون . (238)
بگو اين نعمات در دنيا براى اهل ايمان است و نيكوتر از اينها در آخرت برايشان خواهدبود.
چنين تفصيل ميدهم آيات را براى گروهى كه مى دانند البته بايد توجه داشت كه درقبال اين وسوسه هاى هميشگى نفسانى و شيطانى علاوه بر ازدواج بايستى عنصارىكارآمد چون عقل ، علم ، وجدان اخلاقى ، تربيت ، قانون ، نظارت ملى و از همه مهمتر ايمانبكار گرفت كه هر دو قسم آن يعنى هم ايمان علمى و استدلالى وهم ايمان قلبى و عاطفىرا بكار گرفت و حتما بايست متوجه بود كه تقيد و تعبد به ظواهر شرع انور، دورى ازگناه و توبه سريع و صادقانه پس از سرزدن گناه از انسان ، آراسته شدن به زيورشكيبايى و صبر، انجام مستحبات و از همه مهمتر و كاراترتوسل به اهل بيت عصمت و طهارت مى توان دربارورى و استحكام ايمان قلبى نقش بسيارمهمى را ايفا كرد.
در خاتمه توضيح مختصر اين كلام بلند امام نهم چون از شبيخون فرهنگى سخنى بهميان آمد بى مناسبت نيست كه اشاره اى بسيار گذرا به اين موضوع واهداف آن داشتهباشيم .
قبل از پرداختن به اين قسمت بهتر است به تعبير دلرباى مقام معظم رهبرى حضرت آيتالله العظمى خامنه اى در اين مورد توجه نمائيم :
((براى يك ملت فاجعه فرهنگى از فاجعه اقتصادى بسيار سنگين تر و خسارت بارتراست ، يورش فرهنگى از يورش فرهنگى بسيار بى رحمانه تر و صعب العلاجتر است(239) )).
كارى كه از لحاظ فرهنگى دشمن مى كند نه تنها يك تهاجم فرهنگى ، بلكه بايد گفتيك شبيخون فرهنگى ، يك غارت فرهنگى و يكقتل عام فرهنگى است (240).
با اين تعبير روشن معلوم مى شود كه تهاجم فرهنگى در چهار نخ موى سر تعدادى بىبند و بار و يا لباس زننده تعدادى هرزه خلاصه نمى شود هرچند كه اينها هم ضد ارزشهستند. بلكه اهداف ديگرى را دنبال مى كنند.
اهداف شبيخون فرهنگى :
1 - جا انداختن برترى نژاد غربى
2 - حاكم كردن فرهنگ مصرف زدگى
3 - مخدوش كردن فرهنگ عفاف و ترويج فرهنگابتذال و بى قيدى .
4 - نااميد كردن ملتها از نهضتها و تحركات اجتماعى
5 - دين ستيزى و بويژه جنگ تمام عيار با اسلام عزيز كه با ارائه تزى نوين در حاكميتتمام اميدهاى مستكبرين را به نوميدى تبديل كرده است .
6 - دامن زدن به اختلافات قومى نژادى و مذهبى و...
حال براى مقابله با اين تهاجم گسترده بايستى ما خود را براى اقداماتذيل مهيا كنيم .
راههاى مقابله با شبيخون فرهنگى :
1 - با بيانى رسا و متقن از طريق رسانه هاى نوشتارى ، گفتارى و تصويرى براىشناساندن علمى موضوعات اساسى توحيد و خداشناسى به زبان روز و فارغ ازپيچيدگيهاى خاص علوم عقلى و به نحو همه فهم ، نبوت و نياز عامه بشر به رسالت وقانون الهى تبيين جايگاه ، ايمان در فعاليتهاى انسان و رهانيدن وى از هلاكت پوچى ،بيان اهميت موضوع امامت و رهبرى و مرجعيت در رفع نيازهاى دينى
2 - ارزشهاى اخلاقى اسلام عزيز نظير حرمت جايگاه انسان در اسلام ، چگونگى برخورددين با عواطف فطرى انسانى ، راه حلهاى دينى براى رفع معضلات اخلاقى جامعه بشرىرا براى عموم افراد جامعه به تناسب منزلت علمى و اجتماعيشان بيان نمائيم .
3 - تلاش گسترده براى تقويت روحيه علمى همراه با يادآورى ديرينه فرهنگى و حفظ ونگهدارى ميراثهاى گرانبهاى فرهنگى به منظور تقويت روحيه خودباورى در ملتهاىمسلمان جهان .
4 - بيان جايگاه روشن حقوق بشر در اسلام وافشاى چهره كريه جنايتكاران مدعى حقوقبشر در مجامع بين المللى واهداف شوم آنان .
5 - انقلاب اخلاقى گسترده براى احياى ارزشهاى دينى و از بين بردن بدعتها.
6 - تقويت بنيه دفاعى و نظامى امت اسلام جهت علاى كلمة الله و دفاع ازحريم و منافعمسليمن .
7 - جهاد اقتصادى گسترده امت اسلام همراه با احياى وجدان كارى ، نظام و انضباط اقتصادىو ترويج روحيه ارزشى قناعت در عموم مسلمين .
و...
اميد است كه اين مختصر براى ايجاد زمينه تنبه و عزم و جزم در نويسنده و خواننده عزيزمؤثر باشد ان شاءالله .
54 - النعمة داعية المقت و من جازاك بالشكر فقد اعطاك اكثر مما اخذ منك :
ناسپاسى نعمت موجب دشمنى خداست و كسى كه پاداش دهد ترا بواسطه تشكر كردن هرآينه زيادتر از آنچه از تو گرفته به تو داده است (241).
55 - عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه :
سرآغاز نامه عمل فرد كامياب و سعادتمند مدح نيكو و نام نيك بر اوست .
56 - لوكانت السماوات والارض رتقا على عبد ثم التقى الله تعالىلجعل منها مخرجا :
هرگاه آسمانها و زمين بر بنده اى بسته باشد سپس تقواى الهى را پيشه نمايد هرآينهخداوند از آن ها براى او راه بيرون آمدنى قرار مى دهد(242).
چرا شكفته نباشيم خدا سبب ساز است
درى كه بنده ببند در دگر باز است
57 - الشريف كل الشريف من شرفه علمه والسؤ ودكل السؤ ود لمن اتقى الله ربه .
شريف به تمام معنا كسى است كه علمش به او شرافت و برترى داده باشد وآقايى بهتمام معنا از آن كسى است كه تقواى پروردگارش را پيشه خود كند(243).
58 - من شهدا مرا فكرهه كان كم غاب عنه و من غاب عن امر فرضيه كان كمن شهده.
آنكه در كارى حاضر باشد و ناراضى چون غايب است و آن كه غايب باشد و راضى چونحاضر است (244).
مدايح و مراثى :
امام المهدى يا جوادالائمه
ولى خدا يا جواد الائمه
سپهر كرم ، ابر رحمت يم جود
محيط سخا، يا جوادالائمه
چه گويم به وصفت كه فرموده آن را
به قرآن خدا، يا جوادالائمه
به كشتى ايمان در امواج طوفان
توئى ناخدا، يا جوادالائمه
چه در هفت گردون چه در هشت جنت
توئى مقتدا، يا جوادالائمه
سماواتيان راست مدح تو، بر لب
به صبح و مسا، يا جوادالائمه
بود نقش خاك ره كاظمينت
رخ اولياء، يا جواد الائمه
زشاهيست عارم كه در آستانت
گدايم گدا، يا جوادالائمه
بود بى ولاى تو طاعات عالم
سراسر هبا، يا جواد الائمه
اگر بود واقف زعلمى كه داده
تو را كبريا، يا جوادالائمه
نه بگشودى اندر برت پور اكثم
لب خويش را،يا جوادالائمه
گرم سر جدا گردد از تن ، نگردد
دل از تو جدا، يا جوادالائمه
به غير از خدا هر كه گويد ثنايت
بود نارسا يا جوادالائمه
خدا داد پاسخ به هر بينوا كو
تو را زد صدا، يا جوادالائمه
به بازار محشر ولاى تو آدم
به روز جزا، يا جوادالائمه
ثناى تو گويم عصا از تو جويم
به هر دو سرا، يا جوادالائمه
رهايى به مهر تو خواهم كه گشتم
اسير هوا، يا جواد الائمه
خوش آن ملتجى راكه در آستانت
كند التجاء، يا جوادالائمه
جوادى ، جوادى ، گدايم گدايم
عطا كن ، عطا يا جوادالائمه
بخوان جانب كاظمينم وز آنجا
ببر كربلا، يا جوادالائمه
بمانم ، بميرم سپس زنده گردم
به مهر شما، يا جوادالائمه
به جان پيمبر به زهراى اطهر
به بابت رضا يا جوادالائمه
مرا تا ابد از صف دوستانت
مگردان جدا، يا جوادالائمه
تهى دستم و هستيم هست ، تنها
گناه و رجا، يا جوادالائمه
قدم گشته خم ، پافرو مانده در گل
زبار خطا، يا جوادالائمه
نخل ميثم مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار ص 338، 337
كوبم در سراى جوادالائمه را
تا بشنوم صداى جوادالائمه را
سربر نگيرم از دولتسراى او
بس ديده ام سخاى جوادالائمه را
دلداده ام به زاده آزاده رضا
دارم به سر هواى جوادالائمه را
تا زنده ام به دولت حب على و آل
دارم به لب ثناى جوادالائمه را
حاشا اگر به قيمت هستى دهم زكف
سرمايه ولاى جواد الائمه را
نشناخت آنكسى كه مقام ولايتش
نشناخته خداى جوادالائمه را
ماه رجب كه كرده مصفا جهان حسن
دارد بخود صفاى جوادالائه را
گاه طلوع صبح دهم زين مه آفتاب
بوسيده خاك پاى جوادالائمه را
روزيكه نيست غير عمل دستگير خلق
دل بسته ام عطاى جوادالائمه را
دارم (اميد) اينكه ز اخلاص بندگى
حاصل كنم رضاى جوادالائمه را
محمد موحديان ص 167، 166 گلهاى شادى
عالم غرق ضيا شد
روشن چشم رضا شد
شد متولد جوادالائمه
فروزنده ماه بنى فاطمه
گاه سرور اهل ولا شد
فرخنده عيد ابن الرضا شد
تابيده مهر عصمت
از سپهر ولايت
آمد نهمين حجت كردگار
نور خدا شد در جهان آشكار
گاه سرور اهل ولا شد
فرخنده عيد ابن الرضا شد
مدينه غرق نور است
سرتابپا سرور است
گاه سرور اهل ولا شد
فرخنده عيد ابن الرضا شد
محمد موحديان ص 179 گلهاى شادى
اى دل گرت مطالب و خواهى اگر مراد
روكن بسوى درگه سلطان دين جواد
آئينه جمال و كمالات احمدى
سلطان عيسوى نفس و موسوى نژاد
مهر سپهر مجد و كرامت ، محيط جود
قطب وجود و حجت معبود بر عباد
برسر گرفت تاج كرامت ، امين وحى
بر آستانه اش چو سربندگى نهاد
در بارگاه حضرت او خازن بهشت
از باغ خلد و روضه رضوان درى گشاد
خرم كسى كه رفت در آن باغ مينويى
شادان هر آن كسى كه بر اين درگه ايستاد
نور مجرد است و تجلى نور حق
در كسوت عناصر و در صورت مواد
مارا زتيه وادى حيرت نجات بخش
اى صاحب كرامت واى مظهر رشاد
افتادگان ورطه غم را بگير دست
يا صاحب الولاية ، يا شابع العباد
از دود آه من شود آيينه سپهر
تاريك چون زغربتش آيد مرا بياد
اى كاش كاندمى كه همى سوخت از عطش
خشكيده آب دجله چو آتش وزيد باد
شد پاره پاره اش دل و ناليد از ستم
لعنت بر آن ، كه زهر خورانيدش از عناد
آخر عزيز فاطمه از كيد ام فضل
جانش زتن برآمد و صد آهش از نهاد
زان رواست كلك آيتى اى خواجه روح بخش
كاب حيات خضر نهان است در سواد
ديوان آيت الله آقاى حاج شيخ محمد حسين آيتى بيرجندى ص 34، 33
اين جواد است آنكه محبوب خداست
لطف عامش دستگير ماسوى است
اين تقى مهر سپهر ارتضاست
نور چشم فاطمه ابن الرضا است
اى بسا شبها كه ذكر خواب او
گفت با ياد مصيبتهاى او
((كان دو را از خاك بيرون مى كشم
هر دو را در آتش و خون مى كشم ))
((آن دو را با شعله همبستر كنم
هر دو را سوزانده خاكستر كنم ))
((سر به دريا ميدهم آن خاك را
تا كنم شاد اين دل غمناك را))
آخر اينها مادرم را خسته اند
در سقيفه تا به هم پيوسته اند
حق آن مولى ز اينان غصب شد
سامرى برجاى هارون نصب شد
مادرم زين هر دو ناخشنود بود
ترك هستى گفت اما زود بود
شفق مشهدى - سفينه عشق ص 201 و 200
يگانه گوهر درياى دانش و حكمت
بحار جود عطايا و كعبه آمال
بخلق و خوى محمد به علم و فضل على
حسن به حلم و حسينى و راست خوى و خصال
جواد در كف او سيم و زر و بسى بى قدر
جلال را بمثل مظهرى زرب تعال
امام مفترض الطاعة جانشين رضا
خداى را بپرستش يكى گزيده مثال
همين بس است فضيلت كه در حداثت سن
شكست خصم بدانديش راز حسن مقال
مگر نبود كه يحيى بن اكثم از ره علم
گشود در بر او بابها زروى سؤ ال
تمام حل قضايا نمود بى توفير
از او نماند دگر بهر خصم راه مجال
چنان به حل كلام او زمدعى پراخت
كه عجز خصم مدلل شدش ز استدلال
نه اوست وارث عمل محمد محمود؟!
نه اوست هادى دين و مسلم از افضال ؟!
هرآنكه پيرو او شد گرفت را نجات
رسيد تابع او بر سعادت و اقبال
جواد را زخدا جاه و مرتبت باقى
به قبه اش نگر و آن همه جلال و جمال
سحاب فيض زيارت تو را چه گشت نصيب
سپاس و شكر كن از فضل حق در آن احوال
مرحوم ابوالقاسم سحاب در سرور الفؤاد ص 114
خورده ام از چشمه حيوان او
زنده ام از باده ناب تقى
انبيا مشتاق آن حسن و جمال
اوليا مفتون از اصحاب تقى
سر مكنون ولايت ظاهر است
از دل مرآت احباب تقى
حجت الله آيت كبراى حق
آمده پيدا از عثاب تقى
كشتى عشاق در درياى عشق
بس فرو رفته به گرداب تقى
كوثرنامه ابوالقاسم راز شيرازى .
سرو سهى شد خجل از قد و بالاى خويش
سايه ((ابن الرضا)) چون به زمين اوفتاد
زمزمه جويبار، چون غزل عشق اوست
ميرود از آن سرود، خاطره غم زياد
بوى بهشت آمد و نغمه شادى به باغ
آن گل بى خار چون ، پاى به گيتى نهاد
شوخى نرگس ببين خم شده ، روى زمين
تا كه مگر پانهد بر سرو رويش ((جواد))
مادر او ((خيزران )) از پدرى چون رضا
عاشر ماه رجب ، اين پسر پاك زاد
معدن احسان وجود آيت حسن و جمال
چشمه مهر و صفا، خيمه دين را عماد
ياور دين خدا، سرور خوبان ((تقى ))
دوست هر متقى دشمن كفر و عناد
مجمر پرآتش و، عود و سپند آوريد
ذكر مكرر كنيد: ((چهار قل و و ان يكاد))
از اثر معجزش ، خاك طلا مى شود
نقره كند برگ را، آن شه نيكونهاد
كس نتواند دهد، شرح كمالات او
گرهمه دريا شود، بهر نوشتن مداد
مقدم شهزاده را خدمت سلطان طوس
عرض نمايد (حسان ) تهنيت و شاد باد.
ديوان حاج حبيب چاپچيان (حسان ) اى اشكها بر يزيد ص 354، 353.
داد عاقبت عداوت بى حد تو را فريب
كشتى مرا بحيله و تزوير اى رقيب
نبود جفا وجور زبيگانگان عجب
اى آشنا جفاى تو باشد بسى عجيب
من بى گنه شهيد ز زهر جفا شدم
اى واى بر تو نزد پيغمبر صف حسيب
اندر وطن صبا به عزيزان من بگو
مسموم كنج حجره فتادم من غريب
اى يار بى وفا جگرم سوخت از عطش
ناكشته كس بدهر بدين ماجرا حبيب
بر من چنانكه رحم نكردى تو را به دهر
درديكه بى علاج بود حق كند نصيب
ديوان تابع ص 30

next page

fehrest page

back page