ID1737
bookidحکمت عملی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى
fileHEK00007
Title
content

 

next page

fehrest page

back page

فصل سوّم : اداره اهل منزل 
كسى كه ازدواج مى كند بايد دو انگيزه داشته باشد: 1 - حفظمال 2 - تكثير نسل و توليد مثل (نه شهوترانى و نه اغراض ديگر)
و امّا زن شايسته ، هم در مال مرد شريك و هم در ادارهمنزل همسان و هم در غياب او جانشين وى مى باشد.بهترين زن آن زنى است كه داراىاوصاف ذيل باشد:1عقل .
2 - ديانت .
3 - عفّت .
4 - هوشمندى .
5 - حيا.
6 - رقت قلب .
7 - مهربانى .
8 - كوتاه زبانى .
9 - اطاعت شوهر و بذل جان در راه او.
10 - تحصيل رضايت شوهر.
11 - وقار.
12 - هيبت .
13 - عقيم و نازا نباشد.
14 - بر اداره منزل و ميانه روى در خرج آگاه و قادر باشد.
15 - هنگامى كه شوهر به ناراحتى دچار شده با مجامله و مدارا و خوشرفتارى ، موجب انسو تسلّى و از بين رفتن غصه هاى او گردد.
زن باكره از غير باكره بهتر است ؛ زيرا در پذيرش آداب و رسوم و هماهنگى با شوهردر خُلق و خوى و عادت و اطاعت و رغبت به شوهر، مناسبتر است اگر با وجود اوصاف ذكرشده ، به زيور جمال و شخصيت خانوادگى و ثروت نيز آراسته باشد، جامع انواعكمالات است و بهتر از اين قابل تصوّر نيست .
و امّا اگر برخى از اين ويژگيهاى مذكور را نداشت ، بايد حتماًعقل و عفت و حيا داشته باشد؛ زيرا اگر كسى در ازدواج ، زيبايى و شخصيت خانوادگى وثروت زن را بر عقل و حيا و عفت او مقدم بدارد، دچار رنج و گرفتارى و نابسامانى اموردين و دنيا خواهد شد.
و نبايد ((زيبايى )) يك زن تنها انگيزه ازدواج با او شود؛ زيرا پاكدامنى وجمال كمتر در كنار هم هستند و هميشه عدّه اى هوسران بهدنبال زنان رعنايى و زيباروى هستند و آنان نيز بهدلايل خاصى به اين هوسرانى پاسخ مثبت داده و سرانجام موجب رسوايى و يا بى غيرتىشوهر مى گردد و عواقب شوم ديگرى را نيز در بر دارد. پس بايد در موردجمال و زيبايى زن به اندازه اى كه بنيه او معتدل باشد اكتفا كرد و در اين باب نهايتاعتدال را مراعات نمود.
و همچنين نبايد ((ثروت )) يك زن تنها انگيزه خواستگارى از او باشد؛ زيرامال زن موجب تسلط و استيلاى او بر مرد و استخدام وى مى گردد؛ يعنى اگر مرد درمال زن خود تصرفى بكند، زن او را به منزله خدمتكار و دستيار خود شمرده و براى اوارج و اعتبارى قائل نمى شود و شوهر در مقابل او سرشكسته و تحقير گشته تا جايى كهموجب فروپاشى زندگى و امور منزل مى شود(79) .
شرايط اداره همسر 
چون عقد ازدواج و پيوند بين زن و مرد پديد آمد، وظايف و شرايطى بر عهده مرد دررابطه با همسر گذاشته مى شود. اين وظايف و شرايط عبارتند از: 1 - هيبت 2كرامت 3 -مشغول كردن ذهن زن .
و امّا ((هيبت )) آن است كه خود را در چشم زن بزرگ و با عظمت نگاه دارد تا اينكه درامتثال اوامر و نواهى او سستى به خرج ندهد. و اين كار بزرگترين شرط اداره همسر است ؛زيرا اگر اين مسئله در كار نباشد زن كار دلخواه خود را انجام مى دهد و بلكه پا رافراتر نهاده و شوهر را نيز به اطاعت از خود فراخوانده و او را پلى براى رسيدن بهخواهشهاى نفسانى خود قرار داده و با استخدام و تسخير شوهر به آنچه مى خواهد، دست مىيابد، پس خادم در حقيقت مخدوم و مطيع مطاع مى شود.
و امّا ((كرامت )) آن است كه از ابتدا زن را گرامى داشته و موجبات مهر و محبّت او را فراهمسازد تا با جدّيت در اداره امور منزل بكوشد و اطاعت از شوهر را به خود تلقين بنمايد تانظام مطلوب خانوادگى حاصل شود، ولى اگر از همان آغاز زندگى از تكريم شايستهاى برخوردار نباشد تا پايان عمر، رغبت به اطاعت از شوهر از روىدل و جان ندارد.
اقسام كرامتها در مورد تكريم زنان 
تكريم زن به شش صورت تحقق مى يابد:
1 - با او به چشم آراستگى و خوبى نگريسته شود.
2 - در حفظ حجاب او از بيگانگان و نامحرمان بسيار كوشيده شود به گونه اى كه هيچبيگانه اى چهره و اندام وى را نبيند و صداى او را نشنود.
3 - در اداره كارهاى منزل با او مشورت شود به شرطى كه او را به طمع نيندازند كهتوقع فرماندهى داشته باشد.
4 - دست او در تصرف و خرج مال بر اساس مصلحت و امر و نهى خدمتكاران در امور مهم بازباشد.
5 - با خويشان و خاندان او آمد و رفت و پيوند محكمى داشته و توجه به ظرافتها و ريزهكاريهاى اين امر مهم بشود.
6 - در صورت لياقت و شايستگى اين زن ، همسر ديگرى انتخاب نشود هرچند كه همسر دوّماز او زيباتر و ثروتمندتر و با شخصيت تر باشد؛ زيرا در نهاد زنان غيرتى است كهاحياناً موجب بروز اعمالى مى شود كه به ويرانىمنزل و تباهى زندگى منجر مى شود؛ چون مرد درمنزل مثل قلب در بدن است و همانطور كه يك قلب نمى تواند منبع حيات براى دو بدنباشد، يك مرد نيز نمى تواند تنظيم امور دومنزل را به طور شايسته برعهده بگيرد(80) .
و امّا ((مشغوليّت ذهنى زن )) آن است كه همواره ذهن او را به امور مهم و انديشه در مصالح ومنافع زندگى و ايجاد نظم و انتظام مشغول بدارند؛ زيرا نفس انسانتحمّل بيكارى را ندارد و فراغت از كارهاى ضرورى زندگى موجب توجّه به غيرضروريات مى گردد. پس اگر زن از امور منزل و تربيت اولاد فراغت يابد، متوجّه امورديگرى مى شود كه موجب اختلال در نظم زندگى مى گردد و به خروج ازمنزل و آرايش ‍ براى غير شوهر و تفريحگاهها و تماشاخانه ها و نگاه به اجنبىمشغول مى گردد و در نتيجه ، هم امور زندگىمختل وهم شوهر نزد او بى اهميت خواهد شد. يعنى هم شوهر خود را با ديدن مردان ديگر كه(احياناً از او كمال و جمال بيشترى دارند) تحقير مى كند و هم بر اقدام به كارهاىناشايست دلير و شجاع مى شود و هم افراد هرزه و چشم چران را به خود جلب مى كند وخلاصه متلاشى شدن زندگى ، رسوايى و بدبختى دنيا و آخرت را بهدنبال مى آورد.
راههاى جلب رضايت شوهر 
بانوان در جلب رضايت شوهران خويش بايد پنج شرط را رعايت كنند تا همواره در چشمآنها عزيز بمانند:
1 - هيچگاه از جاده ((عفاف )) خارج نشوند.
2 - به مخارج اندك زندگى قانع باشند.
3 - از آنها حساب برده و آنها را بزرگ بشمارند.
4 - خوب شوهردارى كنند و از فرمان آنها (خصوصاً در امر مضاجعت ) سرپيچى نكنند.
5 - شوهران خود را در رابطه با مراقبتهاى بمورد و غيرت ناموسى ، سرزنش ‍ نكنند.
تشبيه زن از نظر حكما و فلاسفه 
حكما گفته اند: زن شايسته شبيه به مادران و دوستان و كنيزان است ولى زن بد وناشايسته شبيه به جباران و دشمنان و دزدان است .
و امّا شباهت زن خوب به ((مادر)) از آن جهت است كه همواره حضور شوهر و تقرّب به او رامى خواهد و مايل نيست كه از او دور گردد و در راهتحصيل رضاى او رنج تحمل مى كند همانطور كه مادر نيز با فرزند خود به همين شيوهعمل مى كند.
و امّا شباهت او به ((دوستان )) به اين جهت است كه شوهر هرچه در اختيار او بگذارد قانعاست و اگر چيزى را دريغ بدارد، عذر او را مى پذيرد ومال خود را از او دريغ ننموده و در اخلاق با او موافقت مى كند.
و امّا شباهت او به ((كنيزان )) از آن جهت است كه مانند پرستاران ، خود را كوچك دانسته وخدمت مى كند و بر تندخوئى شوهر، صبر و شكيبايى و در تعريف از او و پوشيدن عيوباو كوشش و از الطاف او تشكر مى نمايد و در آنچه كه موافقميل او نيست شوهر را سرزنش نمى كند.
و امّا شباهت زن ناشايسته به ((جباران )) از اين جهت است كه تنبلى و بى كارى را دوستمى دارد و فحش مى دهد و افترا مى بندد و زياد خشمگين مى شود و از موجبات خشم و خشنودىشوهر غافل است و ساير وابستگان به منزل را زياد مى آزارد.
و امّا شباهت او به ((دشمنان )) بدين جهت است كه شوهر را تحقير نموده و با او بااستخفاف و تندخويى برخورد مى نمايد و محبتهاى او را انكار مى كند و كينه او را بهدل مى گيرد و از او شكايت دارد و عيوب او را در همه جا بيان مى كند.
و امّا شباهت او به ((دزدان )) از اين جهت است كه درمال شوهر خيانت مى كند و بدون نياز از او كمك مى خواهد و احسان او را بى ارزش مىشمارد و در چيزى كه موجب ناراحتى شوهر است اصرار مى ورزد و به دروغ اظهار دوستىبا او مى كند و منافع خود را بر منافع شوهر ترجيح مى دهد.
راههاى رهايى از زن بد 
كسى كه مبتلا به زن بد و ناشايست شده است بايد بكوشد تا از او خلاص گردد؛ زيراهمنشينى با او از همنشينى با درندگان و مار و عقرب و زنبور بدتر است و اگر نتواندخود را خلاص كند بايد از چهار وسيله استفاده كند:
1 - مال خود را به او ببخشد؛ زيرا حفظ جان و آبرو بهتر از حفظمال است . پس اگر لازم باشد كه مال فراوانى را بدهد تا از او خلاص شود بايد دريغنورزد.
2 - از همخوابى و همبسترى با او پرهيز كرده و با او تا جايى كه به فساد منجر نشودتندخويى كند.
3 - لطائف الحيلى را به كار بندد مثلاً كسانى را وادار كند تا او را نسبت به شوهر خودمتنفر كنند و ترغيب به طلاق گرفتن و ازدواج با مرد ديگرى بنمايند. و يا اينكه ظاهراًنسبت به زن رغبت و ميل به عدم جدائى نشان دهد تا شايد خود زن (به قصد آزار او)شيفته جدايى گردد.
4 - اگر از همه راهها به نتيجه اى نرسيد، او را تنها گذاشته و به سفرهاى دور و درازبرود به شرط اينكه يك مانعى براى جلوگيرى او از فساد و فحشا بگذارد تا حدى كهزن ، خود به خود تصميم به جدايى گرفته و از شوهر خود قطع اميد كند.
سخنى از فلاسفه عرب در رابطه با برخى از زنان 
فلاسفه عرب گفته اند بايد از ازدواج با پنج زن پرهيز نمود: 1 - حنّانه 2 - منّانه3انّانه 4 - كيّة القفاء 5 - خضراءالدمن .
و امّا ((حنّانه )) آن زنى است كه داراى فرزندانى از شوهر سابق خود مى باشد و هموارهاز مال شوهر جديد خود خرج آنها مى نمايد و به آنها محبّت مى كند.
و امّا ((منّانه )) زن ثروتمندى است كه بر شوهر خود به واسطه ثروت ، منّت مى گذارد.
و امّا ((انّانه )) زنى است كه وضع زندگى او در زمان شوهر سابق بهتر و يا آن شوهراز شوهر جديد عمرش بيشتر بوده است و لذا مرتّب از اين بابت شكايت مى كند.
و امّا ((كيّة القفاء)) زنى است كه عفيفه و پاكدامن نيست و در هر مجلسى كه شوهرش حضورنداشته باشد مردم با تعريف و توصيف آن زن ، داغى بر پشت گردن آن مرد مى گذارند.
و امّا ((خضراءالدمن )) زنى است كه زيبا ولى از خانوادهبداصل و نسبى است كه مانند سبزى روييده از زباله دان مى باشد؛ يعنى گرچه ظاهرشزيباست ولى ريشه اى فاسد دارد.
و كسى كه نمى تواند زنان را اداره كند بهتر آن است كه بدون زن زندگى كند؛ زيرااگر همنشينى با آنها نمود ولى نتوانست به خوبى از عهده اداره آنها برآيد مفاسد و آفاتبى شمارى را به دنبال خواهد آورد.
فصل چهارم : روش اداره فرزندان 
پدر و مادرى كه به لطف الهى داراى فرزندى مى شوند چند وظيفه نسبت به او دارند كهعبارتند از:
1 - اسمى نيكو و زيبا براى او انتخاب كنند؛ زيرا اگر نامى نامناسب براى فرزندانتخاب كند، در همه عمر از آن اسم در رنج و ناراحتى است .
2 - دايه اى كه براى او مى گيرند سفيه و معيوب نباشد؛ زيرا عادات بد و اكثر عيوب ازطريق شير به فرزند منتقل مى شود.
3 - چون دوران شيرخوارگى او تمام شود، بايد او را تأ ديب و تربيت كنند تا اخلاقفاسد پيدا نكند؛ زيرا كودك مستعد فراگيرى است و بيشترتمايل به فراگيرى اخلاق ناپسند دارد چرا كه در طبيعت او يك سلسله نقصها و نيازهايىوجود دارد كه مقتضى گرايش به آن اخلاق ناپسند مى باشد(81) .
4 - مستحبّات و وظايف دينى را به او بياموزند و او را تشويق به مواظبت بر اين امور كنندو اگر ترك كرد او را ادب نمايند و همواره از نيكوكاران در نزد او تعريف و ستايش و ازتبهكاران مذمّت كنند و اگر از او يك كار پسنديده اى صادر شد او را ستوده و اگركوچكترين كار زشتى انجام داد او را با مذمّت از اين كار بترسانند.
5 - خوردن و آشاميدن و لباس فاخر پوشيدن را نزد او بى ارزش و پرهيز از حرص برلذايذ و ايثار كردن را نزد او ارزشمند جلوه دهند. و به او بفهمانند كه لباسهاى رنگارنگو نقش و نگارين ، لايق مردان شرافتمند و نجيب نيست تا با اين گونه پرورشهاى روحى ،بزرگ شود و آنقدر اين مواعظ و نصايح را تكرار كنند تا به آن عادت بنمايد.
6 - او را از پذيرش آداب ناشايست و روشهاى ناپسند نهى نمايند؛ زيرا كودك در آغازنشو و نما، كار زشت مى كند و بيشتر اوقات دروغگو و حسود و دزد و سخن چين و لجباز وفضول و مكّار و فريبكار است و ضربه به خود و ديگران مى زند ولى با تأ ديب وتجربه از اينها روى گردان مى شود. پس حتماً بايد او را در كودكى و طفوليت مؤ اخذهنمايند.
7 - همّت بر تعليم او گمارده و بهترين اخبار و اشعارى را كه از آداب نيكو سخن مىگويند به او ياد داده تا حفظ كند و آن معانى در وى مرتكز و مستقر شوند. در اين موردابتدا بايد به او ((رجز))(82) و سپس ((قصيده )) تعليم دهند. و از اشعار پوچ كهشامل مسائل عشق و عاشقى و عرق و ورق مانند اشعار امرؤ القيس و ابونواس ‍ است برحذردارند؛ زيرا اينگونه اشعار، موجب فساد نسل جوان مى گردند.
8 - اگر كار خوبى كرد او را تعريف و اگر كار بدى كرد او را توبيخ نمايند ولىنبايد بگويند كه عمداً انجام داده بلكه بايد چنين وانمود كنند كه از روى سهو و اشتباهمرتكب اين خطا شده تا پررو و بى پروا نشود و اگر خودش روى آن كار سرپوش ‍گذاشت ، آنان نيز افشا نكنند ولى اگر دوباره تكرار كرد مخفيانه او را توبيخ وسرزنش ‍ نموده و زياد به رخ او بكشند و از تكرار آن او را برحذر دارند، ولى نبايد اورا به طور مدام سرزنش كرده و در كشف جرائم او اصرار بنمايند؛ زيرا به حكم ((اَلاِنْسانُحَريصٌ عَلى ما مُنِعَ))(83) به تكرار آن عمل تحريك شده و درمقابل سرزنش اهانت نموده و كارهاى زشت را جسورانه انجام مى دهد، بلكه بايد با ظرافتخاصى او را از كار زشت باز بدارند.
9 - براى نخستين بار كه مى خواهند تمايلات او را جهت بدهند بايد آداب غذا خوردن را بهاو بياموزند كه اين آداب عبارتند از:
اوّل : به او بفهمانند كه منظور از غذا خوردن ، حفظ سلامتى است نه لذّت بردن ؛ يعنىبه او بگويند كه غذا مايه حيات و سلامتى است وبه منزله دارويى مى ماند كه بايستىبا آن رفع بيمارى گرسنگى نمود و همانطور كه داروى پزشك براى لذت خورده نمىشود، غذا را نيز براى لذّت بردن نبايد خورد.
دوّم : ارزش طعام را نزد او پايين بياورند(84) و هرزه هاى شكم پرست و پرخور را نزداو كريه و بدشكل نشان دهند.
سوّم : او را چنان تربيت كنند كه به يك غذا اكتفا كند و از خوردن غذاهاى رنگارنگ وگوناگون اجتناب كند.
چهارم : اشتهاى او را مهار نموده تا به غذاهاى معمولى اكتفا كرده و در صدد پيدا كردنحريصانه غذاهاى لذيذ نباشد و گاهى او را به خوردن نان خالى نيز عادت دهند واينگونه تربيتها گرچه نسبت به فقرا نيكو است ولى نسبت به ثروتمندان نيكوتر است.
پنجم : شام كودك بايد كاملتر از چاشت او باشد؛ زيرا اگر در چاشت پرخورى كندكاهل و تنبل گشته و به خواب فراوان مايل شده و كندذهن و خرفت مى گردد و اگر گوشتبه او كمتر بدهند در رشد و هوشيارى و ايجاد نشاط و سبكى روح او مؤ ثر است .
ششم : او را عادت بدهند كه بين غذا خوردن آب نخورد.
10 - به او به هيچوجه مشروبات الكلى ندهند؛ زيرا موجب ضرر براى روح و بدن او وخشم و بى پروائى و سرعت تصميم گيرى و اقدام به كارهاى زشت و سبكسرى مىگردد.
11 - نبايد او را به مجلس ميگساران ببرند.
12 - او را از شنيدن سخنان زشت و بازيها و كارهاى بيهوده و مسخره آميز برحذر دارند.
13 - تا از وظايف تربيتى خود فراغت نيافته است به او غذا ندهند تا مانند درختبيابانى محكم و پولادين بار بيايد.
14 - اگر بخواهد كارى مخفيانه انجام بدهد بايد والدين مانع او بشوند؛ زيرا انجام كارپنهانى نشانه پى بردن به زشتى و قباحت آن است و اگر منع نشود كم كم بر كار قبيحدلير مى شود.
15 - او را از خوابيدن در روز و پرخوابى منع كنند كه موجب كندذهنى و مردن ضمير وسستى اعضاى بدن او مى گردد.
16 - او را از پوشيدن لباس نرم و عادت به رفاه و راحتى پرهيز دهند تا به سختيهاعادت كند.
17 - او را از استفاده از كولر و سرداب در تابستان و پوستين و آتش در زمستان نهىكنند(85) .
18 - او را به پياده روى و سواركارى و ورزش عادت دهند.
19 - او را از كسانى كه بدون تربيت صحيح ، بزرگ شده اند دور نگه دارند.
20 - روش برخوردهاى اجتماعى از قبيل نشستن و برخاستن و سخن گفتن را به اوبياموزند.
21 - او را از آرايش و پوشيدن لباسهاى زنانه برحذر دارند و تا به حد بلوغ نرسيدهاست به او انگشتر ندهند.
22 - او را از فخرفروشى و مباهات به آباء و اجداد و املاك واموال و خوراك و لباس نسبت به همسالان منع نمايند.
23 - به او راه تواضع و فروتنى و تكريم همسالان را بياموزند.
24 - او را از دروغ گفتن و يا سوگند ياد كردن (خواه راست يا دروغ ) برحذر دارند؛ زيراقسم خوردن از هركس كه باشد زشت است و گرچه بزرگسالان گاهى نياز به سوگندپيدا مى كنند ولى خردسالان چنين نيازى ندارند.
25 - به او خاموشى جز در مقام جواب و گوش دادن به سخنان بزرگان را بياموزند.
26 - او را از فحش دادن و لعن كردن و بيهوده گويى برحذر داشته و به گفتن سخناننيكو و زيبا و ظريف ، تشويق نمايند.
27 - او را به خدمت به آموزگاران و معلمين و بزرگتر از خود ترغيب كنند و بزرگزادگان به اين ادب بيشتر نيازمندند.
28 - معلمى را با چنين ويژگيهايى براى او انتخاب كنند:
اوّل : متدين و متعهد باشد.
دوّم : به كيفيت تربيت كودكان آگاه باشد.
سوّم : شيرين سخن و باوقار و با هيبت و جوانمرد و تميز و نظيف باشد.
چهارم : از اخلاق بزرگان و آداب همنشينى با آنها مطلع باشد.
پنجم : راه بحث و گفتگو با هر قشر و طبقه اى را بداند.
ششم : از اراذل و اوباش نباشد.
29 - بزرگ زادگانى را كه به آداب نيكو و عادات زيبا آراسته اند با بزرگ زادگانىكه تازه به مدرسه مى روند همنشين كنند تا دلتنگ نشده و در ضمن از آنها ادب بياموزندو چون ديگر دانش آموزان را ببينند در آموزش به رقابت بيفتند.
30 - در مقام تربيت اگر معلم او را تربيت نمود او را از فرياد كردن و كمك طلبيدنبرحذر دارند.
31 - او را از سرزنش كردن ديگر كودكان مگر در جايى كه كار زشت و يا خلاف ادبىمرتكب شده باشند نهى نمايند.
32 - او را به رفتار خوب نسبت به ديگر كودكان و خوبى درمقابل خوبيهاى آنها تشويق بنمايند تا روحيه سودجويى از ديگران را پيدا نكند.
33 - پول و زر و زيور را در چشم او بى ارزش جلوه دهند كه آفت اينها از سمّ و زهربيشتر است .
34 - در هر زمانى به او اجازه بازى كردن بدهند ولى بايد آن بازى پسنديده باشد ونيز موجب آسيب جسمى او نگردد تا هم از خستگى درس خواندن بدر آمده و هم كند ذهن نگردد.
35 - اطاعت از پدر و مادر و آموزگار و تعظيم آنها را به او بياموزند تا از آنان هيبتى دردل داشته باشد.
اين آداب از همه مردم نيكو ولى از جوانان نيكوتر است ؛ زيرا تربيت به اين صورت كهبيان شد موجب عشق آنان به فضايل و پرهيز ازرذايل مى شود تا مهار نفس را در دست گرفته و از شهوات و لذّات و انديشه در آنهاخوددارى كرده و به مقامات عاليه از ترقى و رشد برسند و با خوشى و خرّمى وخوشنامى و با دشمنانى كم و دوستانى فاضل و بزرگوار، روزگار بگذرانند.
روش تربيت پسران نوجوان 
چون كودك از مرحله كودكى گذشت و به درك و فهم رسيد، وظايفى بر عهده والدينقرار مى گيرند كه عبارتند از:
1 - به او بايد بفهمانند كه هدف نهايى از ثروت ومال دنيا، رفاه زندگى و تندرستى است تا اعتدال مزاج و مصونيت از امراض و آفات وبالا خره آمادگى براى منزل ابدى پيدا كند.
2 - اگر استعداد آموختن علم دارد بايستى ابتدا علم اخلاق و سپس حكمت نظرى (86) را بهاو بياموزند تا آنچه در كودكى از روى تقليد آموخته است بادليل و برهان به آن يقين پيدا كند و بر توفيق جبرى كه نصيب وى گشته خدا را شكر وسپاس گويد و از اينكه پدر و مادر در كودكى چنين معارف بلندى را به وى آموخته اندشادمان باشد.
3 - سزاوار است كه در رابطه با شغل و حرفه نوجوان ، به طبيعت و سرشت او توجّهنمايند كه استعداد و قابليت چه علم و صنعتى را دارد و طبيعتاً به كدام حرفه علاقه منداست تا او را به كسب همان علم يا حرفه مشغول نمايند؛ زيرا همگان استعداد همه نوعحرفه اى را ندارند و اگر همه استعداد حرفه هاى سطح بالاى جامعه را داشتند، روى بهآنها مى آوردند. و اينكه خداوند استعدادها را مختلف و احياناً مخالف يكديگر قرار داده استحكمت و رازى در آن نهفته است كه نظام جهان و قوام انسانها مشروط به همين تدبير لطيفاست كه پروردگار عالم به هركس ‍ استعدادى خاص به وديعه نهاده باشد:
(ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ )(87)
و هركس كه استعداد خاصى دارد بايد مشغول همان كار مورد علاقه خويش نمود تا هرچهزودتر ميوه درخت استعداد خود را چيده و به يك هنر آراسته گردد و گرنه عمر او ضايع واز نتيجه آن بى بهره خواهد ماند.
4 - بايد نوجوان را تشويق نمود كه به طوركامل قوانين و دانشهاى حرفه انتخابى خود را بياموزد؛ مثلاً اگر به نويسندگى روىآورده بايد او را به زيبائى خط و پيرايش ‍ كلام و حفظ رساله ها و خطبه ها و ضربالمثلها و اشعار و سخنان نغز و مناظرات و داستانهاى ظريف و لطيف و جملات نمكين وخوشمزه و نادره ها و حساب ادارى و ديگر علوم و دانشهاى ادبى تشويق كنند تا اين امور رابه طور كامل در خدمت نويسندگى درآورد و دلخوش به برخى از اين فنون نباشد؛ زيرااگر در كسب هنر، همّت خود را بلند نگيرد، به بدترين صفات وخصال مبتلا مى باشد.
5 - اگر طبيعت نوجوان موافق و متناسب با حرفه اى نباشد و يا توان انجام كارى در اووجود نداشته باشد، نبايد آن حرفه را بر اوتحميل كنند؛ چرا كه حرفه ها گسترده اند و مى تواند حرفه ديگرى را انتخاب كند، ولىبه شرط آنكه در حرفه و فن انتخابى خود تشويق به جدّيت و پشتكار شده و تشويش وترديد را از او بزدايند و تا كارى را خوب ياد نگرفته او را به كار ديگرى وادارننمايند. و ديگر آنكه در هنگام پرداختن به حرفه اى از هر شگردى كه مى تواند او راشاداب و دلگرم و دقيق و هوشمند گرداند، استفاده كنند.
6 - پس از آموختن يك حرفه ، بايستى نوجوانان را وادار به كسب و امرار معاش به وسيلهآن حرفه بنمايند تا چون حلاوت و شيرينى كسب را دريابند تا پايان ، آن را پيگيرىكنند و ظرافتهاى آن را با دقت بيشترى به كار بندند. و همچنين قادر و ماهر به ادارهزندگى خود به وسيله آن كسب گردند؛ چرا كه بچه هاى ثروتمندان اكثرا مغرور بهثروت باد آورده هستند و از داشتن حرفه و پيشه محروم مى باشند و بعد از دگرگونىاحوال و روزگار كه ثروت آنها از دست برود، به گدايى و بيچارگى افتاده و موردترّحم دوستان و شماتت دشمنان قرار مى گيرند.
7 - چون نوجوانان به حرفه اى مشغول شده و به كسبى پرداختند سزاوار است كه آنها رامتاءهل نموده و منزل آنها را از منزل خود جدا كنند.
8 - رسم پادشاهان ايرانى اين بود كه فرزندان خود را در بين خدمتكاران و نوكران خودبزرگ نمى كردند بلكه به همراه افرادى موثق و مورد اعتماد به جاى دوردست مىفرستادند تا باسختى زندگى كرده و با كمبودها انس بگيرند و به دور از تجمّلات ورفاه ، بزرگ شوند و داستان آنها مشهور است .
و در اسلام نيز پادشاهان ديلمى عادت داشتند كه به همين گونهعمل كنند و هركس ‍ كه بر خلاف اين روش بزرگ شود به سختىقابل تربيت است ، خصوصا اگر چندين سال گذشته باشد مگر آنكه خود به زشتى تنپرورى آگاه وبه طريقه ازبين بردن اين عادت بد مطلّع و مصمم و كوشا و به همنشينىبا انسانهاى شايسته راغب و مايل باشد تا موفق گردد.
پرسشى از سقراط حكيم 
از سقراط حكيم پرسيدند كه چرا بيشتر با جوانان آمد و رفت و نشست و برخاست مى كنى؟ گفت : از آن جهت كه شاخه هاى تر و نازك را به راحتى مى توان راست نمود ولىچوبهاى خشك و ضخيم قابل انعطاف و اصلاح نيستند.((اين بود روش ‍ تربيت پسران )).
روش تربيت دختران نوجوان 
روش تربيت دختران نيز مثل پسران بايد متناسب با طبيعت و سرشت آنها باشد، علاوه برآنكه بايد آنها را به حجاب و وقار و عفت و حيا و ديگر صفاتى كه درباره بانوانبرشمرديم وادار نمود. و هنرهايى را كه براى زنان پسنديده است بايد به آنان آموخت وچون به حد بلوغ رسيدند آنها را با همتايان خويش تزويج نمايند.
نكاتى در پايان بحث تربيت  
در خاتمه بحث تربيت فرزندان ، اين فصل از كتاب را به ذكر برخى از روشهاىتربيتى كه در ضمن بحث وعده توضيح آنها را داديم مى پردازيم تا كودكان و جوانانآنها را فرا گرفته وخود را آراسته نمايند. هرچند كه بايدهمه اقشار مردم مواظبت كنند تابه اين صفات متصف گردند و خود را بى نياز از آنها ندانند و اگر ما اين صفات را درذيل اين فصل از كتاب آورديم به اين معنا نيست كه كودكان نيازمندتر از بزرگسالان دراتصاف به اين صفات هستند بلكه از آن جهت است كه كودكان زمينه بيشترى براىپذيرش اينگونه تربيتها و قدرت بيشترى در تداوم و استمرار آن آداب دارند.
آداب سخن گفتن 
سخن گفتن داراى آدابى است كه به ذكر آنها مى پردازيم و همه موظف به رعايت آنهاهستند:
1 - انسان نبايد زياد سخن بگويد(88)
2 - انسان با سخن خود، گفتار ديگرى را نبايد قطع كند.
3 - اگر كسى مطلبى را نقل مى كند و انسان ازقبل آن را مى دانسته اطلاع خويش را اظهار ننمايد.
4 - اگر چيزى را از ديگرى بپرسند انسان نبايد جواب بدهد و اگر از جمعى كه وى درآن جمع است سؤ الى بكنند در جواب گفتن از ديگران سبقت نجويد و اگر شخصى بهجواب دادن پرداخت ولى او بهتر بتواند پاسخ دهد صبر كند تا سخن او تمام شود و آنگاهبه شكلى كه طعنه و لطمه اى به پاسخ دهنده قبلى وارد نيايد پاسخ بگويد.
5 - اگر بين دو نفر در حضور او گفتگوى مخفيانه اى است دقت نكند و اگر آنها بخواهندكه از او پوشيده بماند، استراق سمع ننمايد و تا او را در آن نجوا شريك نكنند، مداخلهنكند.
6 - با بزرگان سخن با كنايه بگويد.
7 - اگر در حرف او پيچيدگى از نظر كلام بود با مثالهاى واضح در رفع آن بكوشد واگرنه به همان اختصار اكتفا كند.
8 - صداى خود را بلند و يا آهسته ننمايد بلكهمعتدل سخن بگويد.
9 - الفاظ ناماءنوس و كنايه هايى را كه مورداستعمال عرفى نيستند در سخن خويش ‍ به كار نبرد.
10 - اگر كسى با او سخن مى گويد تا به طوركامل نگفته است پاسخ ندهد.
11 - آنچه را كه مى خواهد بگويد ابتدا در ذهن خود آورده و روى آن دقت كند.
12 - حرف خود را تكرار نكند مگر آنكه به تكرار نياز باشد.
13 - در سخنان خود به كسى فحش و ناسزا نگويد و اگر ناچار به زشت گويى شدبا اشاره و كنايه بگويد.
14 - از شوخيهاى خارج از نزاكت بپرهيزد.
15 - در هر مجلسى مناسب شاءن آن سخن بگويد.
16 - در اثناى سخن با دست و چشم و ابرو اشاره نكند مگر اينكه سخن اقتضاى اشاره اىلطيف كند كه بايد آن اشاره را به گونه اى صحيح بنمايد.
17 - در راست و دروغ با اهل مجلس خلاف نكند (نگويد تو راست مى گويى و او دروغ مىگويد)
18 - از لجاجت و سماجت خصوصا با بزرگان و سفيهان بپرهيزد.
19 - براى اثبات حرف خود در برابر افراد لجوج پافشارى ننمايد.
20 - اگر در مقام بحث و گفتگو طرف مقابل را بهتر ديد انصاف داشته و اقرار كند.
21 - از گفتگوى با عوام الناس و ديوانگان و مستان تا مى تواند پرهيز كند.
22 - با كسانى كه فهميده نيستند سخنان دقيق و نكته هاى ظريف نگويد.
23 - لطافت سخن را در هنگام گفتگو حفظ كند و سخنان بى مزه نگويد.
24 - حركات و گفتار و كردار ديگران را تقليد نكند.
25 - سخنان رعب آور نگويد.
26 - چون پيش بزرگى سخن مى گويد بايد در آغاز سخنى بگويد كه بهفال نيك بگيرند.
27 - از غيبت و سخن چينى و بهتان و دروغ اجتناب كند به گونه اى كه در هيچ حالى اقدامبه اين امور نكند و هرگز با اهل اين صفات زشت همنشينى ننمايد و از شنيدن آنها همناخشنود باشد.
28 - شنيدن او از گفتن او بيشتر باشد. از حكيمى پرسيدند كه چرا گوش دادن توبيشتر از گفتن توست ؟ گفت : چون مرا دو گوش داده اند و يك زبان ؛ يعنى دو برابرآنچه كه مى گويم بايد بشنوم .
آداب راه رفتن 
1 - انسان بايددر راه رفتن با سبكسرى و به شتاب راه نرود كه علامت سبك مغزى است .
2 - باكندى و آهستگى بيش از حد راه نرود كه علامت كسالت و تنبلى است .
3 - مانند متكبران و خودخواهان ، خرامان خرامان راه نرود.
4 - شانه هاى خود را هنگام راه رفتن نبايد تكان بدهد بلكه بايد شانه هاى خود را پايينبيندازد.
5 - از تكان دادن شديد دستها و يا بى حركت گذاشتن آنها پرهيز كند بلكه در همه حالات، اعتدال را رعايت بنمايد.
6 - هنگام راه رفتن به پشت سر خود نگاه نكند كه كار احمقان است .
هميشه سر خود را پايين نيندازد كه علامت حزن و اندوه فراوان است و درحال سوارى نيز حالت اعتدال را نگاه دارد.
آداب نشستن 
1 - وقتى كه مى نشيند يك پاى خود را زير پاى ديگر مخفى نكند و يك پاى را هم برروى پاى ديگر قرار ندهد.
2 - به غير از محضر بزرگان و يا استاد و يا پدر و يا كسى كه به منزله اينهاست دوزانو ننشيند.
3 - سر خود را روى زانو نگذارد كه علامت حزن و اندوه و يا كسالت است .
آداب حضور در جمع ديگران 
1 - گردن خود را كج نكند و با ريش خويش و ساير اعضاى بدن بازى نكند.
2 - انگشت در دهان و بينى خود نكند.
3 - از انگشت و گردن خود صدا در نياورد.
4 - از دهن درّه و خميازه كشيدن بپرهيزد.
5 - آب بينى و آب دهان خود را در حضور ديگران نيندازد و اگر ناچار شد به گونه اىكه كسى نفهمد انجام دهد.
6 - با دست و يا سر آستين خود، آب بينى و دهان را پاك نكند.
7 - از آب دهان انداختن زياد پرهيز كند.
8 - در هر مجلسى كه وارد مى شود رتبه خود را حفظ كرده و بالاتر يا پايين تر ننشيندولى اگر خود بزرگ آن مجلس است رتبه ساقط مى شود چون هرجا كه او نشست صدرمجلس محسوب مى شود و اگر ناآشناست و جاى خود ننشسته بايد فورا به جاى خودبنشيند.
9 - اگر در مجلسى جاى خالى نديد، فورى برگردد و ناراحتى از خود نشان ندهد.
10 - در حضور مردم به غير از صورت و دستها بقيه اعضاى خود را بپوشاند و در حضوربزرگان ، ساق پا و زانوى خود را برهنه نكند و در هيچ حالى خواه در حضور كسى يا درخلوت ، از زانو تا ناف خود را برهنه ننمايد.
11 - در حضور مردم نخوابد.
12 - به پشت نخوابد خصوصا اگر در خواب خُرخُر مى كند؛ زيرا به پشت خوابيدنموجب زيادى خُرخُر است .
13 - اگر در جمعى بود و چرت بر او غالب شد، در صورت امكان جلسه را ترك كند وگرنه با سخن گفتن و فكر كردن چرت را ازسر خود بيرون كند.
14 - اگر در جمعى بود و آنها تمايل به خوابيدن داشتند او نيز موافقت كند و يا از ميانآنها بيرون رود و به هر حال بيدار ننشيند.
15 - كارى كه موجب نفرت و يا زحمت و يا ناراحتى كسى باشد انجام ندهد و اگر نتواندبرخى ازاين كارها را انجام بدهد، بايد بينديشد كه مذمت و سرزنش مردم و هتك حرمت اوناگوارتر است .
آداب غذا خوردن و حضور در مهمانى 
خوردن غذا و حضور در مهمانيها نيز آدابى دارد كه عبارتند از:
1 - دست و دهان و بينى خود را بشويد و بر سر سفره حاضر شود.
2 - فورى شروع به خوردن نكند مگر اينكه خودش صاحبخانه باشد.
3 - دست و لباس خود را كثيف نكند.
4 - با سه انگشت بيشتر لقمه بر ندارد.
5 - دهان خود را زياد باز نكند.
6 - لقمه را بزرگ برندارد.
7 - غذا را در دهان زياد نگه ندارد و زود هم فرو ندهد بلكهاعتدال را رعايت كند.
8 - به انگشتان خود ليس نزند.
9 - به غذاهاى رنگارنگ نگاه نكند و طعام را استشمام و انتخاب نكند.
10 - اگربهترين غذاها كم بود ابراز حرص نكند و آن را براى ديگران بگذارد.
11 - چربى را روى انگشتان خود باقى نگذارد.
12 - نان و نمك و سفره را مرطوب نكند.
13 - به صورت و به لقمه كسى كه با او هم غذا شده است نگاه نكند.
14 - غذا را از جلو روى خود بخورد و دست به اين طرف و آن طرف دراز نكند.
15 - چيزى را كه از دهان بيرون آورده مثل استخوان و چربى روى نان و يا سفرهنگذارد.
16 - اگر در لقمه استخوانى بود به گونه اى از دهان بيرون بياورد كه كسىنفهمد.
17 - هرچه را كه نمى پسندد و از آن بدش مى آيد مرتكب نشود.
18 - به گونه اى غذا بخورد كه اگر كسى خواست بقيه غذاى او را بخوردمتنفّرنشود.
19 - چيزى ازدهان و يا لقمه خود در كاسه و بر روى نان نيندازد.
20 - پيش از ديگران دست از غذا خوردن نكشد بلكه اگر سير شده باشد بايد
اندك صبرى كند و خود را مشغول بدارد تا ديگران نيز دست بكشند. و اگر همه
دست از غذا كشيده اند او نيز چنين كند گرچه سير نشده باشد مگر درمنزل خود
و يا جايى كه غريبه در آنجا نباشد.
21 - اگر در اثناى غذا خوردن ، آب آشاميد با حلق و دهان خود سر و صدا نكند.
22 - وقتى كه خلال مى كند، روى خود را برگرداند كه كسى نبيند.
23 - آنچه را كه با زبان از لاى دندان بيرون مى آورد فرو بدهد و آنچه را كه
با خلال بيرون آورده به جايى كه ديگران متنفر نشوند بيندازد.
24 - اگر در ميان جمعى بود از خلال كردن خوددارى كند.
25 - چون دست خود را مى شويد در پاك كردن انگشتان و ته ناخنها و پاك كردن
لب و دندان و دهان ، خوب دقت كند.
26 - آب در دهان غرغره نكند و آب دهان را در طشت نريزد(89) .
27 - چون آب از دهان او بريزد فورى با دست روى آن را بپوشاند.
28 - در شستن دست بر ديگران سبقت نگيرد ولى اگرقبل از غذا دست خود را
مى شويند سزاوار است كه ميزبان بر ديگران سبقت بگيرد.
فصل الحاقى 
در سال 663 يعنى بعد از گذشتن سى سال از تاءليف اين كتاب ، يكى از بزرگانزمان كه دراكثر فنون سرآمد اهل جهان است ، پس از مطالعه انتقاد كرد كه در آن از يكفضيلت بسيار بزرگ يعنى رعايت حقوق والدين ذكرى به ميان نيامده در حالى كه پس ازعبادت خالق قرار گرفته است ؛ چنانكه خداى تعالى مى فرمايد:
(وَقَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدوُا اِلاّ اِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْساناً )(90)
پس بايستى حتما مردم تشويق به رعايت حقوق والدين و پرهيز از نافرمانى آنها گردند.
اين جانب گرچه در برخى از موارد به صورت اشاره و كنايه اين مسئله را مطرح نموده امدر عين حال اين انتقاد را پذيرفته و در ذيلفصل چهارم از مقاله دوّم كه در مورد اداره وتربيت فرزندان است اين بحث را ملحق نمودم .
رعايت حقوق والدين 
هرچند كه خداى سبحان در چند مورد از قرآن كريم ، راه به دست آوردن رضايت والدين ووجوب رعايت حقوق آنان را گوشزد فرموده است ولى ما نيز در اين كتاب از نظر عقلىمطالبى را بيان نموديم (91) كه خلاصه آنها اين است :
پس از نعمتهاى خداى سبحان هيچ چيزبا مواهبى كه از ناحيه پدر ومادر به انسان مى رسدقابل مقايسه نيست ؛ زيرا پدر نخستين سبب وجودانسان وعامل تربيت و رسيدن او به كمال است ، به اين معنا كه فرزند از يك سو از درآمدهاى مادّىپدر كمالاتى جسمانى از قبيل نشو و نما وتغذيه و ديگرعوامل بقا و كمال جسمانى بهره مند گشته واز سوى ديگر از تدبير او كمالاتى نفسانىاز قبيل ادب و هنر و حرفه و دانش و روش زندگى كه موجب بقا وكمال نفسانى اوست بهره ور مى شود. و اين پدر است كه با انواع رنج و مشقّت ، اموالىجمع نموده و براى وى ذخيره مى كند و او را براى جانشينى خود برمى گزيند.
و مادر نيز در پيدايش وجود فرزند با پدر شريك و سهيم است ؛ زيرا همعامل پيدايش او (نطفه )(92) را از مرد پذيرفته و هم رنج نُه ماه باردارى و سختى وخطر وضع حمل و دردهاى هنگام زايمان را تحمل مى كند و همعامل مستقيم رسيدن شير كه مايه حيات است به فرزند مى باشد و هم مستقيما تربيتجسمانى او را در مدتى طولانى به عهده گرفته و در اين راه خود را سپر بلاى او مى كند.پس به مقتضاى عدالت بعد از اداى حقوق پروردگار، هيچ فضيلتى بالاتر از رعايتحقوق پدر و مادر و سپاس زحمات و تحصيل رضايت آنان نيست و حتى مى توان گفت كهاداى حقوق آنان سزاوارتر از اداى حقوق خداوند است ؛ زيرا خداى تعالى از اداى حق بىنياز و مستغنى است ولى والدين نيازمند به پاداش و منتظر خدمت و اداى حق از سوى فرزندمى باشند و لذا خداوند در قرآن مجيد گاهى كه سخن از وحدانيّت و عبادت خود به ميان مىآورد احسان به والدين را نيز ذكر نموده است و پيامبران الهى كه اين مسئله را مورد توجهقرار داده اند به منظور كسب همين فضيلت است .
راههاى رعايت حقوق والدين 
و امّا رعايت حقوق پدر و مادر در سه چيز است :
1 - دوست داشتن آنها از صميم قلب و كسب رضايت آنان با گفتار و كردار مانند تعظيم واطاعت و خدمت و سخنان نرم و تواضع در مقابل آنان و انجام هر عملى كه منافات با رضاىخداوند نباشد و يا به محذورى برخورد نكند و در صورتحصول يكى از اين دو بايد با ظرافت خاصى كه موجب رنجش آنها نشود با دستورات آنهامخالفت كند.
2 - تاءمين خواسته هاى آنها قبل از درخواست در حد امكان بدون منّت و توقع پاداش مگرآنكه موجب محذورى گردد كه پرهيز از آن واجب باشد.
3 - خواستن خير دنيا وآخرت در نهان و آشكار براى آنان و انجام وصايا واعمال خيرى كه سفارش كرده اند چه در حال حيات و چه پس ازارتحال آنها.
و به همان دليلى كه در فصل چهارم از مقاله سوّم بيان خواهد شد، محبّت پدر و مادر بهفرزند طبيعى ولى محبّت آنها به والدين ارادى است و لذا در شرايع و اديان ، فرزندانرا به احسان نسبت به پدران و مادران بيشتر سفارش كرده اند تا سفارش ‍ پدران و مادراندر مورد احسان به فرزندان .
فرق بين حقوق پدر با حقوق مادر 
از بيانات گذشته فرق بين حقوق پدر با حقوق مادر روشن گرديد كه حقوق پدر،روحانى تر است و لذا فرزند پس از رسيدن به دركوعقل ،متوجه آن مى شود ولى حقوق مادر جسمانى تر است و لذا كودك در همانمراحل اوليّه ادراك حسّى آن را درك نموده و به مادرتمايل بيشترى نشان مى دهد و به همين جهت اداى حقوق پدر با اطاعت و ذكر خير و دعا و ثناكه روحانى تر است و اداى حقوق مادر باتقديممال و امور مادى كه جسمانى تر است بايستى انجام گيرد.
عوامل عقوق والدين 
همانطورى كه رعايت حقوق والدين در سه چيزاست ، عقوق آنها نيز در سه چيز است .
1 - آزار و اذيت آنان به واسطه بى مهرى در گفتار و كردار و يا تحقير و بى ادبى واستهزا و امثال اينها.
2 - بخل ورزيدن و چون و چرا كردن با آنان در موردمال دنيا و امور مادى و يا بخشش به آنها با انتظار عوض و يا بزرگ شمردن احسانى كهبه آنان شده است .
3 - توهين و نامهربانى به آنان در نهان و آشكار و درحال حيات و ممات و زير پا گذاردن نصايح و وصاياى آنان .
و همانطور كه احسان به والدين محصول عقيده صحيح است ، عقوق والدين نيز نتيجه عقيدهفاسد مى باشد.
رعايت حرمت كسانى كه به منزله پدر و مادر هستند مانند پدربزرگ و مادربزرگ وعموها و دايى ها و برادران بزرگتر و دوستان واقعى والدين نيز واجب و كمك به آنهاهنگامنيازمندى لازم و پرهيز از موجبات ناراحتى آنان ضرورى مى باشد.
در فصول ديگر اين كتاب كه در باره معاشرت با اقشار مختلف مردم است اين بحثروشنتر خواهد شد.
اداره جامعه ؛ ((حكمت مدنى )) (شاملهشتفصل است )
فصل اوّل : نياز مردم به زندگى جمعى و بررسى ماهيت و ارزش علم ادارهاجتماع
قبلاً بيان شد كه هر موجودى داراى كمال ويژه اى است وكمال برخى از موجودات مانند آسمانيان همراه با ذات آنها به وجود آمده وكمال برخى از موجودات مانند زمينيان پس از پيدايش براى آنها به وجود مى آيد. و هرچهكه كمال او از وجودش ‍ متاءخر باشد داراى حركتى از نقص بهكمال خواهد بود و آن حركت نيز بدون كمك يك سلسلهعوامل امكان پذير نيست كه برخى از آن عوامل به عنوانمكمل و برخى از آنها به عنوان زمينه ساز نقش ايفا مى كنند.
امّا عواملمكمل مانند صورتهايى كه خداوند واهب الصور به عنوان فيض متوالى به نطفه مى رسندتا از نطفه بودن به كمال انسانى خود برسد و امّاعوامل زمينه ساز مانند غذا كه به جسم انسان مى رسد تا به اندازه استعداد خود رشد كند.
و امّا كمك بر سه قسم قابلتصوّر است : 1 - انضمامى (مادّى ) 2 - ابزارى (آلى ) 3خدماتى (خدمت )
كمك انضمامى (مادى ) آن است كه چيزى جزء چيز ديگر كه نيازمند به كمك است بشود.
بشود و كمك ابزارى (آلى ) آن است كه چيزى واسطه به وجود آمدن يك اثر از يك چيزنيازمند به كمك گردد.
و كمك خدماتى (خدمت ) آن است كه چيزى خودش مستقلاً داراى اثرى است ولى با ضميمهشدن به چيزى كه نيازمند به كمك است موجب پيدايش يككمال مى گردد.
و ((كمك خدماتى )) نيز بر دو قسم است :
1 - كمك بالذات يعنى هدف از كمك ، فقط كمك كردن است .
2 - كمك بالعرض يعنى هدف از كمك ، رسيدن به هدف ديگرى است .
و امّا كمك انضمامى (مادّى ) مثل كمك گياه به حيوان كه خود را غذاى او قرار مى دهد.
و امّا كمك ابزارى (آلى ) مثل كمك آب به قوه غاذيه كه غذا به وسيله آن به اعضاى بدنمى رسد.
و امّا كمك خدماتى بالذات (خدمت ) مثل كمك غلام به ارباب خود كه فقط خدمت به او موردنظر اوست .
و امّا كمك خدماتى بالعرض مثل كمك چوپان به گوسفندان كه هدف اصلى او استفاده ازگوشت و لبنيّات آنهاست .

next page

fehrest page

back page