ID1731
bookidحکمت عملی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى
fileHEK00001
Title
content

 

next page

fehrest page

فهرست مطالب
 مقدّمه دفتر
 مقدمه مؤ لف
 شرح مختصرى از زندگى مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى
 توضيح مختصرى پيرامون اخلاق ناصرى
 نصّ مقدّمه مرحوم خواجه نصير(ره )
 علّت تاءليف كتاب
 بيان مقدمه اى كه براى اين بحث ضرورى است
 تحقيق در مقصود و فهرست فصول كتاب
  فهرست اين كتاب مشتمل بر سه مقاله وسىفصل است :
 مقاله اوّل : تهذيب اخلاق كه مشتمل بر دو قسم است :
 مقاله دوّم : تدبير منازل كه داراى پنج فصل است :
 مقاله سوم : سياست مُدُن كه داراى هشت فصل مى باشد
  و در خاتمه اين كتاب آمده است . وباللّه التوفيق
 مبادى تهذيب اخلاق (شامل هفت فصل است )
 فصل اوّل : شناخت موضوع و مبادى تهذيب اخلاق
 فصل دوّم : شناخت نفس انسانى كه نفس ناطقه ناميده مى شود
 اثبات وجود نفس
 اثبات جوهريت نفس
 اثبات بساطت نفس
 اثبات عدم جسميت و جسمانيّت نفس
 دلايلى ديگر بر عدم جسمانيت نفس
 اثبات اينكه نفس مدرك به ذات و متصرف با ابزار و ادوات است
 اثبات محسوس نبودن نفس به يكى از حواس
 بقاى نفس ناطقه پس از مرگ
 بدن ابزارى براى روح
 فصل سوّم : تعداد قوه هاى نفس انسانى و تميز آنها از يكديگر
 فصل چهارم : انسان اشرف موجودات است
 ويژگيهاى درخت خرما و مطلبى شگفت انگيز و روايتى جالب
 شرافت انسان بر ساير موجودات جهان
 دليل احتياج به معلّمان و مربّيان
 فصل پنجم : كمال و نقص نفس انسان
 مراتب مختلف نقص و كمال
 فصل ششم : مراد از كمال نفس و ردّ مخالفين در اين موضوع
 عقيده منكران و شبه منكران معاد
 رابطه انسان با فرشتگان و حيوانات
 تشبيه سه نفس ملكى و سبعى و بهيمى
 فصل هفتم : خير و سعادت كه همان كمالمطلوب است
 سخنى از ارسطوى حكيم واستاد ابوعلى (ره )
 تقسيم خير از ديدگاه ارسطو
 تصور خير در مقولات عشر
 تقسيم سعادت از ديدگاه حكماى قديم
 اختلاف حكيمان در حصول سعادت عظمى
 نظرارسطو درباره سعادت به نقل از استاد ابوعلى بن مسكويه
 اقسام سيره ها و لذت سعادتمندان
 مثالى از حكماى پيشين درباره خير و شرّ
 شرح لذت سعادت
 آيا سعادت قابل ستايش است يا خير؟
 مقاصد تهذيب اخلاق (شامل ده فصل است )
 فصل اوّل : تعريف و حقيقت خُلق و بيان امكان تغيير اخلاق
 رفتار كودكان بهترين دليل بر امكان تغيير اخلاق
 فصل دوّم : اشرفيّت تهذيب اخلاق بر هر چيز ديگر
 فصل سوّم : مكارم اخلاق كه عبارتند از اجناس فضايل
 اجناس فضايل به بيانى ديگر
 اشكال وپاسخ آن در باب تقسيم حكمت به عملى و نظرى
 چند اصطلاح مهم
 تعريفى ديگر از فضايلچهارگانه
 فصل چهارم : انواع مندرج تحت اجناس فضايل
 فصل پنجم : رذايلى كه در مقابلفضايل هستند
 انواع رذايلى كه مربوط به افراط وتفريط فضايل هستند
 اسامى غير مشهور رذايل
 اسامى مشهور رذايل
 نكته اى در باب رذايل و فضايل
 فصل ششم : فرق ميان فضايل و شبه فضايل
 شبه حكيمان
 شبه عفيفان
 شبه سخاوتمندان
 شبه شجاعان
 فرق بين شجاعت شير و شجاع (راستين )
 معيار شناخت شجاعان راستين
 رابطه انتقام و شجاعت از ديدگاه فيلسوفان
 شبه عادلان
 فصل هفتم : شرف عدالت بر سايرفضايل و شرح احوال و اقسام آن
 اقسام عدالت از نظر پيشينيان
 علت نياز مردم به قوانين شرعى و حاكم انسانى و پول
 انواع ظالمان
 تبعيت از قانون از ديدگاه ارسطو
 علل ضررها و زيانها
 اقسام عدالت از ديدگاه ارسطو
 عبادت از ديدگاه ارسطو و فلاسفه متاءخر
 منازل و مقامات مقرّبان حضرت حق (جل جلاله )
 اسباب اتّصال به حق و انقطاع از او و شقاوت
 سخنى از افلاطون فيلسوف الهى در باب عدالت
 رابطه عدالت با سخاوت (عموم و خصوص مطلق )
 اشكالى بر وجود ظلم و پاسخ ابوعلى مسكويه
 اشكالى مهمتر
 سفارش شريعت به عدالت
 وظيفه عاقل در رابطه با عدالت كلّى
 فصل هشتم : ترتيب اكتساب فضايل و مراتب سعادات
 ترتيب نيروهاى طبيعى موجود در انسان
 فصل نهم : حفظ سلامتى نفس كه عبارت ازحفظفضايل است
 عوامل حفظ سلامتى نفس
 شوخى و مزاح مثبت و منفى
 توصيف پادشاهان از نظر ابوبكر
 سخن و خاطره اى از ابوعلى در مورد يكى از پادشاهان
 توصيه اى از ارسطوى حكيم
 سخنى از جالينوس و يعقوب كندى
 فصل دهم : معالجه امراض نفس كه عبارت از ريشه كنكردن رذايل است
 تحليلى از امراض نفسانى
 علل و اسباب امراض نفسانى
 معالجات كلّى در علم پزشكى و علم اخلاق
 امراض قوه نظرى و راه علاج آنها
 امراض قوه غضبى و راه علاج آنها
 علاج غضب
 تشبيهى از حكما در مورد انسان غضبناك
 عوامل دهگانه غضب و راه علاج آنها
 عُجب و راه درمان آن
 فخرفروشى و راه درمان آن
 دو حكايت از دو حكيم
 لجاجت
 شوخى خارج از اندازه
 تكبّر و درمان آن
 استهزا و درمان آن
 غدر و خيانت و درمان آن
 علاج ستمگرى و درمان آن
 چشمداشت به اشياء كمياب و پر طرفدار و درمان آن
 رابطه غضب با ظلم
 حكايتى از حلم اسكندر
 علاج بيمارى ترس
 معالجه بيمارى خوف
 خوف از مرگ و راه علاج آن
 اگر مرگ نبود چه مى شد؟
 امراض قوه شهوى و راه علاج آنها
 بيمارى هرزگى و درمان آن
 تشبيه شهوت از ديدگاه غزّالى
 بيمارى عشق و راه درمان آن
 بيمارى خمود و راه درمان آن
 بيمارى حزن و راه درمان آن
 سخنى از كِندى در رابطه با درمان حزن
 بيمارى حسد و راه درمان آن
 بدترين نوع حسادت
 فرق بين غبطه و حسادت
 درمان ساير بيماريهاى روحى
 اداره منزل ؛ ((حكمت منزلى )) (شاملچهارفصل است )
 فصل اوّل : دليل نياز انسان به منزلو شناخت پايه هاى آن
 مراد از منزل و معناى حكمت منزلى
 اصل كلى در اداره منزل
 فصل دوّم : تدبير اموال و ارزاق
 شرايط كسب و كار
 تقسيم حرفه ها و صنعتها
 شرايط به كار انداختن مال
 عوامل حفظ مال
 شرايط مصرف و خرج
 موارد مصرف مال
 شرايط انفاق مال در راه خدا
 شرايط خرج مال در راه خير و امور ضرورى
 فصل سوّم : اداره اهل منزل
 شرايط اداره همسر
 اقسام كرامتها در مورد تكريم زنان
 راههاى جلب رضايت شوهر
 تشبيه زن از نظر حكما و فلاسفه
 راههاى رهايى از زن بد
 سخنى از فلاسفه عرب در رابطه با برخى از زنان
 فصل چهارم : روش اداره فرزندان
 روش تربيت پسران نوجوان
 پرسشى از سقراط حكيم
 روش تربيت دختران نوجوان
 نكاتى در پايان بحث تربيت
 آداب سخن گفتن
 آداب راه رفتن
 آداب نشستن
 آداب حضور در جمع ديگران
 آداب غذا خوردن و حضور در مهمانى
 فصل الحاقى
 رعايت حقوق والدين
 راههاى رعايت حقوق والدين
 فرق بين حقوق پدر با حقوق مادر
 عوامل عقوق والدين
 اداره جامعه ؛ ((حكمت مدنى )) (شاملهشت فصل است )
 فصل اوّل : نياز مردم به زندگى جمعى و بررسى ماهيت و ارزش علم ادارهاجتماع
 سخنى از حكيم ابونصر فارابى درباره كمك و انواع آن
 تعاون در جهان هستى
 حديثى جالب در مورد حضرت آدم (ع )
 معناى تمدّن
 معناى سياست
 تقسيم اوّليه سياست از ديدگاه فيلسوفان
 برترى حكمت مدنى نسبت به ساير حرفه ها
 ضرورت آموزش همگانى حكمت مدنى
 شباهت حكمت مدنى به علم پزشكى
 نسبت اجتماعات بشرى به يكديگر و سرپرستى آنها
 انواع روابط در جوامع بشرى
 فصل دوّم : محبّت و اقسام آن
 سخنى از فلاسفه قديم و جديد پيرامون محبّت
 اقسام محبّت در انسانها
 رابطه بين محبت و دوستى و عشق و مودّت
 عشق پسنديده و ناپسند
 علّت دوستى جوانان با يكديگر
 علّت دوستى پيران و كهنسالان با يكديگر
 علت دوستى اهل خير با يكديگر
 عشق الهى و سخنى از هراكليتوس
 ويژگيهاى محبّت اهل خير به يكديگر
 اُنس طبيعى بشر عامل پيدايش محبّت
 دليل اهميّت نماز جماعت و جمعه و عيدين و انجام حج
 محبتّهاى بى ارزش
 تحليل عشق و علاقه پدر و فرزند و برادران نسبت به يكديگر
 سفارش به رهبران و امتها در باب محبّت
 عالم ربّانى و محبّت الهى
 محبّت به والدين و معلّم
 پرسشى از اسكندر در مورد محبت به معلّم
 رعايت حدّ و مرز محبّت
 خيانت در دوستى و گفتارى از ارسطو
 محبّت و اهل شرارت
 محبّت و اهل فضيلت
 عشق به حكمت و خير
 سخنى از ارسطو در مورد شايسته ها و بايسته ها
 اقسام سعادتمندان
 فصل سوّم : پيرامون جوامع بشرى و شرح حالات آنها
 مدينه فاضله
 فلاسفه ، اهل ايمان ، اهل تسليم و مستضعفان
 نقش رهبرى در مدينه فاضله
 اركان مدينه فاضله
 انواع رهبرى در مدينه فاضله
 شرايط رياست
 دلايل نادرستى تحميل حرفه هاى مختلف بر يك فرد
 انواع مدينه هاى غير فاضله
 مدينه ضرورت (احتياج )
 مدينه نذالت (ثروت )
 مدينه خسّت (لذت )
 مدينه كرامت (احترام )
 مدينه تغلّب (چيرگى )
 انواع مدينه تغلّب
 مدينه حريّت (آزادى )
 ويژگيهاى جوامع آزاد
 رهبران جوامع جاهلى و خصوصيات مردم در آن جوامع
 مدينه هاى فاسقه
 مدينه هاى ضالّه
 علف هرزه هايى كه در مدن فاضله پديد مى آيند
 فصل چهارم : اداره مملكت و آداب و رسوم رهبران ممالك
 ويژگيهاى رهبر يك مملكت
 چگونگى تشكيلدولتها و عوامل بقا و انحطاط آنها
 سياست حفظ دولت و توصيه اى از ارسطوى حكيم
 نقش عدالت در تحكيم دولت و شرايط ايجاد عدالت اجتماعى
 راه كوتاه كردن شرّ تبهكاران
 وظايف رهبر در اقامه عدل
 راه صحيح برخورد رهبر با دشمنان و جنگ با آنان
 خصوصيّات فرماندهان نظامى كه از سوى رهبر تعيين مى شوند
 شرايط پرهيز از جنگ با دشمنان
 سرزنش ارسطو در مورد كشتن اسيران
 فصل پنجم : وظيفه ملّت در برابر دولت و رهبر
 وظيفه مشاوران فرمانروايان
 فصل ششم : فضيلت دوستى و كيفيت معاشرت با دوستان
 سخنى از ارسطو در باب دوستى
 سخنى از انسقراطيس در باب دوستى
 روش دوستيابى
 راه حفظ دوستان
 لزوم مراقبت دائمى در همه موارد
 نقش منفى مراء و جدال با دوستان
 نكوهش بخل از تعليم دوستان
 سخن چين از نظر پيشينيان
 فصل هفتم : كيفيّت معاشرت با اقشار مختلف مردم
 روش برخورد با دوستان غير حقيقى
 روش برخورد با دشمنان
 عوامل دشمنى و راه رهايى از دشمنان
 آنچه در مورد دشمنان نبايد انجام داد
 مراتب دفع خطر دشمنان
 روش برخورد با كسانى كه نه دوست هستند و نه دشمن
 روش برخورد با زيردستان
 فصل هشتم : وصاياى افلاطون و پايان كتاب
مقدّمه دفتر 
(بسمه تعالى )
كتاب ((حكمت عملى )) تاءليف جناب آقاى سيد محمد رضا غياثى كرمانى ، اقتباس از كتابارزشمند ((اخلاق ناصرى )) به قلم انديشمند شهير جهان ، حكيم ، متكلم و عارف الهىمرحوم خواجه نصيرالدين طوسى - رضوان اللّه تعالى عليه - است .
اين كتاب ، پيرامون تهذيب نفس ، اداره منزل و اجتماع به نحو شايسته و جالب ، مطالبىمفيد و سودمند ايراد نموده است ، به آن اميد كه حقيقت جويان از آن بهره مند گردند.
اين دفتر بعد از بررسى ، ويرايش ، مقابله و اصلاحاتى چند، آن را چاپ و در اختيارعلاقه مندان قرار مى دهد. اميدواريم مورد قبول پروردگارمتعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدّرسين حوزه علميه قم
مقدمه مؤ لف  
((اَلْحَمْدُللّهِ اْلاَوَّلِ بِلا اَوَّلٍ كانَ قَبْلَهُ
وَاْلاخِرِ بِلا اخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ
اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رؤ يَته اَبْصارُ النّاظِريِنَ
وَعَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ اْلواصِفينَ
وَالصّلوة وَالسَّلامُ عَلى اَشْرَفِ اْلاَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ
اَبى الْقاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَعَلى اَهْلِبَيْتهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ
سِيََّما اْلاِمامَ الْمُنْتَظَرِ اَرْواحُ مَنْ سَواهُ فَداهُ))
((خواجه نصيرالدين طوسى )) يكى از تربيت يافتگان مكتب سعادتبخش اسلام و قرآن واهلبيت عصمت وطهارت عليهم السّلام است كه نام زيبايش همچون ستاره اى درخشان برصفحه تاريخ مى درخشد و به اعتقاد همگان ، فرزانه جهان علم وادب و يگانه عصر خويش، بل ، همه اعصار و امصار مى باشد.
محدث قمى - رضوان اللّه عليه - در باره شخصيت او مى فرمايد:
((حُجَّةُ الْفِرْقَةِ النّاجِيَةِ اَلْفَيلِسُوفُ الْمُحَقِّقُ
اُسْتاذُ الْبَشَرِ وَاَعْلَمُ اَهْلِ اْلبَدْوِ وَالْحَضَرِ
سُلْطانُ الْعُلَماءِ وَالْمُحَقِّقينَ وَاَفْضَلُ اْلحُكَماءِ وَالْمُتَكَلِّمينَ،
مَمْدُوحُ اءكابِرِ اْلافاقِ وَمَجْمَعُ مَكارِمِ اْلاَخْلاقِ،
الَّذى لا يَحْتاجُ اِلىَ التَّعْريفِ لِغايَةِ شُهْرَتِهِ مَعَ اَنَّ كُلَّما يُقالُ
فَهُوَ دُونَ رُتْبَتِهِ))(1)
آنگاه ادامه مى دهد كه : قطب الدين در كتاب محبوب القلوب در باره او چنين گفته است :
((كانَفاضِلاًمُحَقِّقاًذَلَّتْرِقابُاْلاَفاضِلِ مِنَ الْمُخالِفِ وَالْمُؤ الِفِ فى خِدْمَتِهِ لِدَرْكِالْمَطالِبِ الْمَعْقُولَةِ وَالْمَنْقُولَةِ، وَخَضَعَتْ جِباهُ الْفُحُولِ فى عَتَبَتِهِ لاَِخْذِالْمَسائِلِاْلاُصُولِيَّةِ وَالْفُرُوعِيَّةِ))(2) .
شخصيت بزرگ حوزه علميه قم حضرت آيت اللّه جوادى آملى - دام ظله - در باره شخصيّتمرحوم خواجه مى فرمايد: خواجه نصير در تمامى رشته ها محرّر بود، در عرفان ، دربرهان ، در رياضيات ، در اخلاق ، در معارف اسلامى ، يك محرّر ارزشمند بود. محرّر تنهابه كسى نمى گويند كه مطلب را تحرير كند. ممكن است كه يك نفر اديب نامور يا خطيبنامدارى باشد، به خوبى بنويسد و بيان رسايى هم داشته باشد ولى محرّر نباشد.
((محرّر)) آن است كه دلش از بند آز و شهوت و غضب رها باشد تا اسرار عالم به طورآزاد در جان او بتابد، فكرش از وهم و خيال آزاد باشد تا بتواند در جهان بينى يكفيلسوف آزاد باشد و خيال در طرز تفكر فلسفى او راه پيدا نكند، درعقل عملى آزاد باشد كه هرچه را كه فهميده شرك آلود و هوس آلود نكند، اگر آزاد بوداسرار عالم در بُعد مشاهدات اشراقى و عرفانى به طور آزاد و رها در جان او ظهور پيدامى كند و همان اسرار عالم به عنوان مسائل فلسفى وعلمهاى حصولى بدون نقش داشتنخيال ووهم در طرز تفكّر او وصول پيدا مى كند وآنگاه هم درعقل نظرى آزادانديش ‍ است وهم در عقل عملى . هماهل معنا است و هم آزادبين خواهد بود. پس اگر كسى اسرار عالم به طور آزاد در جان اوظهور پيدا كند و اگر مسائل برهانى به طور آزاد در مغز او ظهور پيدا كند مى تواند بابيان آزاد و با قلم و بدون پيچيدگى آن را تبيين نمايد.
خواجه نصيرالدين ، توانست مسائل پيچيده فلسفى حكمت مشّاء را در شرح اشارات ومسائل عرفانى و اشارات و تنبيهات بوعلى را در نمط هشتم و نهم و دهم به خوبىتحرير بنمايد. او رياضيات ، حساب ، هندسه ، هياءت و نجوم را به خوبى تحريركرد؛ زيرا جان و روح آزاد مى تواند براى انسان آزاد رهاوردى به عنوان آزادى قلم و بيانداشته باشد.(3)
مهم آنكه خواجه وامثال اوبااينكه داراى مقام علمى بس والايى بوده اندكه جهانيان را بهتحيّر واداشته اند،درمقابل اوامر و فرامين پروردگارمطيع و تسليم محض بوده اند.
حجة الحق ، شيخ ‌الرئيس ((ابوعلى سينا)) فيلسوف بزرگ و نابغه شرق در كتابشفا مى گويد: من در هر علمى كه شروع بهتحصيل نمودم چند صباحى بيش شاگرد نبودم ؛ زيرا پس از اندكى من استاد آن علم گشتهو استاد من در صف شاگردانم مى نشست ، ولى در علم الهى و فلسفه علاوه بر اينكهساليان دراز محضر استاد را درك كردم ، گاهى براى حلّ يك مسئلهچهل مرتبه مطالعه مى نمودم و سرانجام به وسيله ارتباط با عالم ملكوت ، آن راحل مى نمودم .
ملا سليمان ، شاگرد ابوعلى سينا مى گويد: استاد بوعلى وقتى كه نيمه شب فرامى رسيد به مسجد كوچكى كه رو به روى منزل او بود مى رفت و دو ركعت نماز مى خواندو از خداوند حلّ مشكلات علمى خويش را مسئلت مى نمود.
مرحوم ((صدرالمتاءلهين )) - حشره اللّه مع النبيّين والصديقين - كه به ((ملاصدرا))معروف است افتخار مى كند كه : من اسفار را نوشتم ولى روح تعبّد و تسليم خود را ازدست ندادم و همين خواجه نصيرالدين طوسى - كه رصدخانه او در مراغه امروزه موردبازديد دانشمندان جهان است و بيش از 120 رساله علمى در زمينه هاى مختلف به جهانيانعرضه كرده است - در حال احتضار وصيّت مى كند كه بدن مرا پايين پاى حضرت موسىبن جعفر عليهماالسّلام دفن كنيد و روى سنگ مزارم اين آيه قرآن را بنويسيد:
(وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ )(4) .
اشاره به اينكه :
اين سگ آستان مقدس موسى بن جعفر عليهماالسّلام مى باشد كه پايش را دراز كرده است .
سخن اينجاست ، بوعلى و ملاصدرا و خواجه نصير كه قانون و شفا و اسفار و دههاكتاب و رساله علمى ديگر نوشته و ((امام خمينى )) بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران ،بزرگ مرد جهان معاصر - قدس اللّه نفسه الزكيّه - با همه عظمت علمى و قدرت و شوكتسياسى و رهبريهاى بى نظير انقلابى خويش ، نيمه هاى شب اشك مى ريختند و از آن قادرمطلق ، استمداد مى جستند و اين رمز موفقيت مردان بزرگ تاريخ است .
كتابى كه در دست شماست برگرفته از كتاب ارزشمند ((اخلاق ناصرى )) تاءليفخواجه نصيرالدين طوسى در باب اخلاق مى باشد.
شرح مختصرى از زندگى مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى 
مرحوم خواجه در 11 جمادى الاولى سال 597 هجرى قمرى در طوس به دنيا آمد. نام او((محمد)) و كنيه اش ((ابوجعفر)) و لقبش ((نصيرالدين ))است . و نام اختصارى او ((خواجهنصيرالدين )) و نام پدرش ((محمد بن حسن )) بوده است و لذا نامكامل او را ((ابوجعفر نصيرالدين محمد بن محمد بن حسن طوسى )) مى گويند.
خانواده وى اصالتا اهل جهرود بوده ولى به طوس - كه در آن روزگار رونق و شهرتىداشت - مهاجرت نموده و سكنى گزيده و لذا اشتهار به ((طوسى )) پيدا كردند. ظاهرامقدمات علوم را نزد پدرش آموخته و همچون او از پيروان خاندان عصمت و طهارت يعنىشيعه اثناعشرى بوده است . به گفته مورخان پس از آنكه خواجه به حدود سىسالگى رسيد به دعوت فرمانرواى قهستان - كه ناصرالدين ابوالفتح عبدالرحيم بنابى منصور نام داشته و تحت امر پادشاهان اسماعيلى به سر مى برده و همچون ديگرهمكسوتان خويش به مقام علم و عالمان ارج مى نهاده است - به ديار مذكور مى رود و بهتاءليف و پژوهش وتدريس و شكوفا ساختن استعدادها مى پردازد.
البتّه برخى گفته اند كه وى به صورت زندانيان و محبوسين در بارگاه آنها مىزيسته است . امّا خواه با اختيار به آنجا روى آورده باشد و خواه با اضطرار، شكى نيستكه ناچار به تقيّه ومداراى با آنها بوده است . و حتّى به گفته برخى ، مجبور بودهكتابهايى در توضيح و تشريح عقايد آنان بنويسد(5) .
در همان زمان اقامت در قهستان ،آوازه او از مرزهاى ايران گذشته و به گوش خان مغولانرسيد و لذا در انتظار روزى به سر مى برد تا از وجودش بهره مند شود و سرانجامشانس به هلاكو رو كرده و خواجه پس از سقوط اسماعيليان ، در دستگاه او درآمده و خدماتعلمى خويش را ادامه داد كه ((رصدخانه مراغه )) يادگار آن دوران يعنى ازسال 657 مى باشد.وى در روزهيجده ذيحجه سال 672در بغداد كه به منظور جمع آورىكتاب براى رصدخانه اش رفته بود، پس از هفتادسال تلاش در عرصه هاى مختلف ،به رحمت ابدى پيوست و در كاظمين عليهماالسّلام دفنگرديد.
شهرت و آوازه خواجه در تمام جهان پيچيده به گونه اى كه يكى از كوههاى كره ماه راكه با دوربين كشف كرده اند به نام او گذارده اند. وهمچنين ((اگوست كنت )) در تقويمىكه از پيشروان فلسفه پوزيتويسم ترتيب داده ، اسم خواجه نصير را بر روى يكى ازروزها گذارده است (6) .
توضيح مختصرى پيرامون اخلاق ناصرى 
كتاب ((اخلاق ناصرى )) در سال 633 هجرى قمرى به دست تواناى خواجه در سن 37سالگى تاءليف شده است . وى در ابتداى كتاب ، حمد و ثناى الهى را به جاى آورده وصلوات و تحيّات نثار روح مطهر حضرت رسالت پناه واهل بيت عصمت و طهارت - عليهم الصلوة والسلام - نموده و آنگاه به علّت نوشتن و مكانتاءليف كتاب پرداخته و مقدمه اى در باب حكمت تقديم مى نمايد.
وى حكمت را به دو بخش ((علمى و عملى )) تقسيم نموده وآيه اى را از قرآن مجيد شاهد مىآورد كه هركس بتواند حكيمى كامل و انسانىفاضل شود،مقامى بلند دارد(7) .
سپس حكمت علمى (نظرى ) را به سه بخش يعنى :((ماوراءالطبيعه (متافيزيك )،رياضيات و طبيعيات )) تقسيم نموده و به شرحاصول هركدام مى پردازد و آنگاه حكمت عملى را نيز به سه بخش يعنى :((تهذيب اخلاق ،تدبير منزل و سياست مدن )) تقسيم نموده و مبادىاعمال شايسته و پسنديده را ذكر مى نمايد. و در پايان ، فهرست مطالب كتاب خود رابيان نموده و قبل از ختم كتاب ، متذكر مى شود كه آنچه در اين كتاب تحرير مى افتد ازجوامع حكمت عملى ،بر سبيل نقل و حكايت و طريق اخبار و روايت از حكماى متقدم و متاءخربازگفته مى آيد بى آنكه در تحقيق حق و ابطالباطل شروعى رود يا به اعتبار معتقد ترجيح راءيى و تزييف مذهبى خوض كرده شود. پساگر متاءمل را در نكته اى اشتباهى افتد يا مسئله اى رامحل اعتراض شمرد بايد بداند كه محرّر آن صاحب عهده جواب و ضامن استكشاف از وجهصواب نيست .
و آنگاه براى همگان خواستار توفيق از درگاه حىّ منان و منبع فيض رحمت و مصدر نورهدايت گرديده است .
اين جانب به دليل صعوبت فهم كلمات ومحتويات ارزشمند اين كتاب كه بر اساس ‍ نثرفارسى ، هفتصد سال قبل نوشته شده و به منظور محروم نشدن عدّه زيادى كه آشنايى بااين شيوه را ندارند، با قلّت بضاعت ولى با جديتى تمام اقدام به اقتباس از اين كتابنموده واكثر مطالب آن را در شبهاى ماه مبارك رمضان و با وضو و رو به قبله نوشته ام .
به اميد آنكه خدمتى محسوب گردد و بزرگاناهل تميز،خطاهاى آن را با ديده عفو و اغماض بنگرند و با يادآورى آنها ما را مرهون الطافخويش نمايند و اميدواريم كه خداوند متعالى دولت كريمه اى را كهمحصول خون پاك هزاران شهيد پاكباخته راه او است و پيشواى آن حكيمى بزرگ و اديبىگرانقدر و فقيهى جامع الشرائط و پيرو راه امامبل امام رهروان است ، حفظ فرمايد و آرزوهاى بلند او را جامه تحقق بپوشاند. والسلامعلينا وعلى عباداللّه الصّالحين .
سيدمحمد رضا غياثى كرمانى
اسفند 1373
نصّ مقدّمه مرحوم خواجه نصير(ره ) 
حمد بى حدّ و مدح بى عدّ لايق حضرت عزّت مالك الملكى باشد كه همچنانكه در بدوفطرت اولى :
(وَهُوَ الَّذى يَبْدَؤُاالْخَلْقَ )(8)
كه حقايق انواع را از مطالع ابداع برمى آورد، هيولاى انسان را كه سمت عالم خلقى داشتچهل طور در مدارج استكمال از صورت به صورت وحال به حال بگردانيد كه :
((خَمَّرْتُ طينَةَ ادَمَ بِيَدَىَّ اَرْبَعينَ صَباحاً))(9)
تا چون به نهايت تربيت رسيد و اثر حصولشايستگى قبول در وى پديد آمد، خلعت صورت انسانى را كه طراز عالم امرى داشت كه :
(وَيُنَزِّلُ الرُّوح مِنْ اَمْرِهِ )(10)
به يك دفعه كه :
(وَما اَمْرُنا اِلاّ واحِدَةٌ )(11)
بر طريق :
(كُنْ فَيَكُونُ(12) كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ )(13)
در وى پوشانيد تا وجود اوّل او رقم تمامى يافت و نوبت به كَوْن ثانى رسيد و مستعدتحمل امانت ربانى گشت كه :
(ثُمَّ اَنْشَاءْناهُ خَلْقاً آخَرَ )(14)
به ازاى بدو فطرت در عود نشاءت
( ثُمَّ نُعيدُهُ )
معنويت انسان را كه مبداء وجود صورت نوعيّت اوست و آنجا يعنى در بدو وجود به يكلمحه يافته بود در تعليم گاه :
(عَلَّمَ اْلاِنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ )(15)
و كارخانه :
(اِعْمَلُوا صالِحاً )(16)
به تجريد ذات و تهذيب صفات و ترقّى در مدارجكمال و تحلّى به صوالح اعمال سال به سالبل حالاً فحال از مرتبه به مرتبه و منزل بهمنزل مى گذراند تا آنگاه كه با معاد:
(اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ )(17)
صورت مستعار اورا كه لباس اوّل هيولاى اولاى انسانى بود و در كوناوّل به چندان تخمير و ترشيح مخصوص شده دفعةً واحده استرداد كند كه :
(فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لا يَسْتاءخِرُونَ ساعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ )(18)
تا چون نداى :
(لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ )(19)
با جواب :
(للّهِِ الْواحِدِ الْقَهّارِ )
ازحضرت مالك الملك در فضاى عالمهاى ملك و ملكوت افتد و موعد:
(كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ الاّ وَجْهَهُ )(20)
درآيد، وعده :
(كَما بَدَاءَكُمْ تَعُودُونَ )(21)
به انجاز رسيده باشد و حكمت :
((كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً))(22)
به اتمام پيوسته :
((ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ))(23) .
و صلوات نامحصور و تحيّات نامعدود سزاوار نثار وجود مقدّس سرور راهنمايان دين و مهترپيشوايان اهل يقين محمد مصطفى (ص )باشد كه خلاص خلايق از ظلمات حيرت و جهالتبه نور ارشاد و هدايت اوست و امان اهل ايمان از ورطات غفلت و ضلالت از اعتصام بهحبل عصمت او - صلى اللّه عليه وآله واصحابه وسلم تسليما كثيرا.
محرّر اين مقاله و مؤ لف اين رساله گويد: تحرير اين كتاب كه موسوم است به ((اخلاقناصرى )) در وقتى اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلاى وطن برسبيل اضطراراختياركرده بودودست تقديراورابه مقام خطّه قهستان پايبندگردانيده وچونآنجا به سببى كه درصدركتاب مسطوراست (24) ،دراين تاءليف شروع پيوست به موجبقضيه :
وَدارِهِمْ مادُمْتَ فى دارِهِمْ
وَاَرْضِهِمْ ما كُنْتَ فى اَرْضِهِمْ(25)
و نص :((كُلُّ ما يُوَقِىّ الْمَرْءُ بِهِ نَفْسَهُ وَعِرْضَهُ كُتِبَ لَهُ بِهِ صَدَقَةٌ))
، جهت استخلاص نفس و عرض از وضع ديباجه بر صيغتى موافق عادت آن جماعت در ثنا واطراى سادات و كبراى ايشان و اگرچه آن سياقت مخالف عقيدت و مباين طريقتاهل شريعت و سنّت است چاره نبود، به اين علّت كتاب را خطبه بر وجه مذكور ساخته شد وبه حكم آنكه مضمون كتاب مشتمل بر فنّى از فنون حكمت است و به موافقت و مخالفت مذهبىونحلتى تعلق ندارد طلاب فوايد را با اختلاف عقايد به مطالعه آن رغبت افتاد و نسخههاى بسيار از آن كتاب در ميان مردم منتشر گشت ، بعد از آن چون لطف كردگار ((جَلَّتْاَسْماؤُهُ)) به واسطه عنايت پادشاه روزگار ((عَمَّتْ مَعْدِلَتُهُ)) اين بنده سپاس دار را از آنمقام نامحمود مخرجى كرامت كرد، چنان يافت كه جمعى از اعيانفاضل و ارباب فضائل اين كتاب را به شرف مطالعه خود مشرف گردانيده بودند ونظر رضاى ايشان رقم ارتضا بر آن كشيده خواست كه ديباچه كتاب را كه بر سياقتىغير مرضىّ بود بدل گرداند تا از وصمت آنكه كسى به انكار و تعيير مبادرت نمايدپيش از وقوف بر حقيقت حال و ضرورتى كه باعث بود بر آنمقال بى ملاحظه معنى ((لَعَلَّ لَهُ عُذْراً وَاَنْتَ تَلُومُ)) خالى ماند. پس به موجب اين انديشهاين ديباچه بدل آن تصدير كرد. اگر ارباب نسخ كه بر اين كلمات واقف شوند مفتتحكتاب را با اين طرز كنند به صواب نزديكتر باشد.
((وَاللّهُ اْلمُوَفّق وَالْمُعينُ))(26)
علّت تاءليف كتاب  
مرحوم خواجه درباره علت تاءليف اين كتاب مى فرمايد:
هنگامى كه اقامت در سرزمين قهستان نزد حاكم آن يعنى ناصرالدين عبدالرحيم ابن ابىمنصور داشتم ، روزى در محفل گرامى ايشان از كتاب ((طهارة الاعراق )) استادفاضل و حكيم كامل ، ابوعلى احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه خازن رازى سقى اللّه ثراهو رضى عنه و اءرضاه - درفن تهذيب اخلاق ذكر خيرى به ميان آمد.اين كتاب به بليغ‌ترين اشارت و فصيح ترين عبارت تاءليف گرديده است .در وصف اين كتاب مى توانبه حق اين چندبيت شعر را گفت كه :
بِنَفسى كِتابٌ حازَ كُلَّ فَضيلَةٍ
وَصارَ لِتَكْميلِ الْبَرِيَّةِ ضامِناً
مُؤَلِّفُهُ قَدْ اَبْرَزَ الْحَقَّ خالِصاً
بِتَاءْ ليفهِ مِنْ بَعْدِ ما كانَ كامِناً
وَوَسَّمَهُ بِاسْمِ الطّهارَةِ قاضِياً
حَقَّ مَعْناهُ وَلَمْ يَكُ مايِنا
لَقَدْ بَذَلَ الَْمجْهُودَ للّهِِ دَرُّهُ
فَما كانَ فى نُصْحِ الْخَلايِقِ خائِناً(27)
حاكم آن سرزمين به اينجانب امر كرد كه اين كتاب نفيس را از زبان عربى به زبانفارسى ترجمه كنم تا مردم بيشتر بتوانند از جواهرات اين دريا بهره مند شوند.نخواستم از فرمان او سرپيچى كنم و لذا فكر بكرى به خاطرم رسيد كه اولاً: سزاوارنيست كه معانى شريف و الفاظ لطيفى را كه به منزله لباسى زيبا بر قامت رعناى آنكتاب است بيرون آورده ونسخ و به عبارت ديگر مسخ نمود و ثانيا: اين كار از گفتارعيبجويان مصون نخواهد ماند. و ثالثا: آن كتاب فقطمشتمل بر يك بخش از حكمت عملى يعنى ((تهذيب نفس )) است و از دو بخش ديگر يعنى حكمتمدنى (سياست مدن ) و حكمت منزلى (تدبير منزل ) خالى مى باشد و لازم است كه اين دوركن از حكمت عملى كه به مرور زمان كهنه و مندرس گشته احيا گردند، با توجه به اينمطالب ، شايسته ديدم كه شانه از زير بار ترجمه آن خالى كرده و خودم برسبيل ابتدا نه ازروى تقليد و تبعيت و اقتدا، كتابى تاءليف كنم كه همشامل خلاصه معانى آن كتاب و هم در برگيرندهاقوال وآراء حكيمان ديگر درباره تدبير منزل و سياست مدن ، متناسب باتهذيب نفس باشد.وقتى كه اين پيشنهاد را به حاكم عرضه داشتم پسنديد و لذا با اين كه به خود جراءتنمى دادم و مى دانستم كه از طعنه بدگويان در امان نخواهم ماند، مع الوصف با اصرارايشان ، شروع به نوشتن كردم و به توفيق پروردگارمتعال به پايان رسيد و چون به پيشنهاد و اشاره آن مرحوم اين كتاب اخلاقى تاءليفگرديد، نام آن را ((اخلاق ناصرى )) گذاردم . از كرم عميم و لطف جسيم بزرگانى كهاين كتاب را مى خوانند انتظار دارم كه اگر به خطا و اشتباهى برخورد نمودند شرفاصلاح ارزانى داشته و عذر ما را بپذيرند، ان شاء اللّه تعالى .
بيان مقدمه اى كه براى اين بحث ضرورى است  
مرحوم خواجه سپس به ذكر مقدمه اى مفيد در شرح اقسام حكمت مى پردازد و آن اينكه :
چون منظور ازاين كتاب ، تبيين يك بخش از حكمت مى باشد لازم است كه ابتدامعناى ((حكمت ))و سپس شرح اقسام آن ذكر شود تا مفهوم بحث روشنترگردد:
((حكمت )) در اصطلاح اهل معرفت ، عبارت است از دانستن اشياء آنگونه كه هستند و انجامكارها آنگونه كه بايد انجام گيرند در حد توان ، تا نفس آدمى بهكمال خود برسد و لذا به دو بخش تقسيم مى شود:
1 - علم .
2 - عمل .
((علم )) عبارت ازتصوّر حقايق موجودات و تصديق به احكام ولواحق نفس الامرى آنهابهاندازه توان بشرى است .
و ((عمل )) عبارت از تمرين يك سلسله حركات و كوشش در جهت يك دسته صناعات بهمنظور رساندن بالقوه ها به فعليّت و شكوفايى استعدادهاست ،البته به شرطى كهحتى الامكان از نقص به كمال بينجامد. و هركس كه اين دو حالت در او پديد آيد، حكيمكامل و انسان فاضلى خواهد بود و به بلندترين مراتب انسانيت دست يافته است چنانكهخداوند در قرآن مى فرمايد:
(يُؤْتِى الحكمة مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الحكمة فَقَدْ اُوتِىَ خَيْراً كَثيراً )(28) .
و چون ((حكمت علمى )) به معناى علم به حقيقت اشياء مى باشد پس به لحاظ تقسيمدوگانه موجودات واشياء،به دوقسم تقسيم مى گردد؛زيراموجودات بردوقسمند:
1 - موجوداتى كه وجود آنها به هيچ وجه ارتباطى بااعمال ارادى انسانهاندارد.
2 - موجوداتى كه وجود آنها مشروط به تصرّف و تدبير آدميان است .
پس علم به موجودات نيز بر دو گونه است :
1 - ((حكمت نظرى )) كه عبارت از علم به موجودات قسماوّل است .
2 - ((حكمت عملى )) كه عبارت از علم به موجودات قسم دوّم است .
و باز ((حكمت نظرى )) خود بر دو بخش است :
اوّل : علم به امورى كه مادّه در تحقق آنها دخيل نيست .
دوّم : علم به امورى كه مادّه ، شرط تحقق آنهاست .
و همچنين بخش دوّم (يعنى امورى كه مادّه شرط تحقق آنهاست ) خود بر دو بخش ‍ است :
اوّل آنكه : در تعقّل و تصوّر آنها نيازى به تصوّر مادّه نيست .
دوّم آنكه : در تعقل و تصوّر آنها نياز به تصوّر ماده هست .
پس بنابراين ((حكمت نظرى )) بر سه بخش است :
1 - علم به موجوداتى كه ربطى به اعمال ارادى انسانها نداشته و مادّه به هيچوجه شرطتحقق و تصوّر آنها نيست كه آن را ((علم مابعدالطبيعة (متافيزيك )) مى گويند.
2 - علم به موجوداتى كه ربطى به اعمال ارادى انسانها نداشته و در مقام تصوّر نيازىبه تصوّرمادّه نيست گرچه شرطتحقق آنهامى باشدكه آن را((علم رياضى ))مى نامند.
3 - علم به موجوداتى كه ربطى به اعمال ارادى انسانها نداشته ولى هم در مقام تصوّر وهم در مقام تحقق نيازمند به ماده هستند كه آن را ((علم طبيعى )) مى نامند.
و هركدام ازاين علوم مشتمل بر چند جزء هستند كه برخى از آنها به منزله((اصول )) وبرخى به منزله ((فروع )) مى باشند.امّااصول علم مابعدالطبيعه عبارتنداز:
اوّل : شناخت پروردگار متعال و مقربان درگاه او كه به فرمان حضرت حق موجب پيدايشموجودات ديگر شده اند؛ مانند عقول و نفوس و احكامافعال آنها كه آن را ((علم الهى )) مى گويند.
دوّم : شناخت امور كلّى كه احوال موجودات به عنوان اينكه موجود هستندمثل وحدت ، كثرت ، وجوب ، امكان ، حدوث ، قِدم و مانند اينها كه آن را ((فلسفه اولى )) مىنامند.
و فروع علم مابعدالطبيعه نيز بر چند نوع استمثل شناخت نبوّت ، شريعت ، رستاخيز و امثال اينها.
و امّا اصول علم رياضى عبارتند از:
اوّل : شناخت مقادير و احكام و متعلّقات آنها كه آن را((علم هندسه ))مى گويند.
دوّم : شناخت اعداد ويژگيهاى آنها كه آن را ((علم عدد)) مى خوانند.
سوّم : شناخت اختلاف اوضاع اجرام آسمانى نسبت به همديگر و نسبت به اجرام زمينى ومقدارحركات و اجرام و ابعاد آنها كه آن را ((علم نجوم )) مى نامند(29) .
چهارم : شناخت نسبتهاى تركيبى و احوال آنها كه آن را ((علم تاءليف )) مى گويند،نظيرآنچه كه در آواز و موسيقى به كار برده و نسبت آنها را با همديگر سنجيده و مدتزمان سكوت لازم بين صداها را ملاحظه مى كنندكه آن را ((علم موسيقى )) مى گويند.
و فروع علم رياضى علم مناظر و مرايا و علم جبر و مقابله و علمجرّاثقال و مانند اينها هستند.
و اما اصول علم طبيعى عبارتند از:
اوّل : شناخت عوامل و مبادى متغيّرات مثل زمان و مكان و حركت و سكون متناهى و غير متناهى كه آنرا ((سماع طبيعى )) مى گويند.
دوّم : شناخت اجسام بسيط و مركّب و احكام آنچه كه بسيط آسمانى يا زمينى هستند كه آن را((سماء و عالم )) مى نامند.
سوّم : شناخت اركان وعناصر و تبدّل صورتها روى يك مادّه مشترك كه آن را ((علم كون وفساد)) مى خوانند.
چهارم : شناخت اسباب و علل پيدايش پديده هاى آسمانى و زمينىمثل رعد و برق و صاعقه و باران و برف و زلزله و نظير اينها كه آن را((علم آثار علوى))مى گويند.
پنجم : شناخت مركّبها و كيفيت تركيب آنها كه آن را ((علم معادن )) مى نامند.
ششم : شناخت اجسام داراى رشد و نموّ و نفوس و قواى آنها كه آن را ((علم نبات )) مىنامند.
هفتم : شناخت احوال اجسام داراى حركت ارادى و احكام نفوس و قواى آن كه آن را ((علم حيوان ))مى نامند.
هشتم : شناخت احوال نفس ناطقه انسانى و چگونگى تدبير و تصرّف او در بدن و غير بدنكه آن را ((علم نفس )) مى گويند.
و امّا فروع علم طبيعى نيز بسيارند مثل علم طب و علم احكام نجوم و علم كشاورزى و غير آن . وامّا علم منطق كه ارسطوى حكيم آن را تدوين نموده و از قوه بهفعل درآورده است منحصر به علم به كيفيّت دانستن اشياء و راه كشف مجهولات است . پس درحقيقت منطق علم به علم و به منزله ابزارى براىتحصيل علوم ديگر است . اين بود تمام اقسام حكمت نظرى .
و امّا ((حكمت عملى )) يعنى دانستن مصلحت كارهاى ارادى كه از نوع انسان صادرمى شوندبهگونه اى كه منجر به يك نظام فكرى در مورداحوال زندگى دنيوى و رستاخيز و موجب رسيدن به كمالى مى شودكه انسانها رو بهسوى آن كمال مى روند.
حكمت عملى نيز بر دو قسم است :
اوّل :علم به مصالحى كه مربوط به احوال شخصى هر فرد است .
دوّم : علم به مصالحى كه مربوط به جمعيتى است كه انسان با آنان به طور مشتركزندگى مى كند. و اين گروه دوّم نيز به دو بخش تقسيم مى شود:
اوّل : جمعيّتى كه با انسان در يك منزل به طور مشترك زندگى مى كنند.
دوّم : جمعيتى كه با انسان در يك شهر و يا يك استان و يا يك اقليم و كشور زندگى مىكنند. پس ((حكمت عملى )) نيز بر سه قسم است :
1 - تهذيب اخلاق .
2 - تدبير منازل .
3 - سياست مُدُن .
لازم به ذكر است كه اعمال پسنديده و افعال زيباى بشرى كه موجب يك نظام فكرى درباره امور و احوال نوع بشرى مى گردند يا از ذات و طبيعت انسان سرچشمه مى گيرند ويا از يك حالت وضعى و قراردادى پديد مى آيند؛ امّا آنچه از طبيعت ناشى مى شود مقتضاىعقول اهل بصيرت و سياست و بينش است كه با تحولات روزگار و دگرگونى آداب وروشها متحوّل و دگرگون نمى گردد و اين همان اقسام حكمت عملى است كه ذكر شد.
و امّاآنچه كه مبداءپيدايش آن قراردادى مى باشد اگرناشى از اتّفاق نظر يك عدّه اىباشدآن را((آداب و رسوم ))مى نامند،ولى اگر ناشى از راءى و عقيده شخص بزرگىمثل پيامبر و امام باشد آن را((نواميس الهى ))مى گويند و نواميس الهى بر سه دسته اند:
1 - آنچه مربوط به تك تك افراد است مثلعبادات و احكام آنها.
2 - آنچه مربوط به زندگى مشترك انسان بااهل منزل اوست مثل ازدواج .
3 - آنچه مربوط به زندگى مشترك انسان با ديگر همشهريان و هموطنان استمثل حدود و تدابير و سياستها.
اين سه را ((علم فقه )) مى گويند چون مبداء پيدايش اين سنخاعمال و رفتار، تنها طبع انسانى نيست ، ((وضع و قرارداد)) ناميده مى شود و با تحولاتو دگرگونيهايى كه در دولتها و ملّتها و زمانه و زندگى انسانها پديد مى آيد طبيعىاست كه اين قراردادها نيز متغير و دگرگون مى شوند، ولى ما فعلاً از اين اختلافاتسخنى به ميان نمى آوريم ؛ زيرا نظر حكيم و فيلسوف فقط و منحصرا در تحقيقپيرامون قضاياى عقلى و كليّات امورى است كهزوال و انتقال به حريم آن راهى ندارد و با اندراسملل و انصرام دول ، مندرس و متبدل نمى گردند ولى اجمالاً در مباحث حكمت عملى مى گنجند وشرح آن در جايگاه خود خواهد آمد ان شاءاللّه تعالى .
تحقيق در مقصود و فهرست فصول كتاب  
مرحوم خواجه در پايان مقدمه مى فرمايد:
به حكم اين مقدّمه كه در اقسام علوم حكمت بيان گشت لازم است كه اساس اين كتاب را كهدرباره اقسام حكمت عملى است بر سه مقاله بنيان بگذاريم كه هر مقالهشامل بر يكى از اقسام آن است و ناچار هر مقاله اى در چند باب وفصل برحسب مسائل گنجانده شود. و اكنون بهتفصيل اين فهرست مى پردازيم :
فهرست اين كتاب مشتمل بر سه مقاله وسىفصل است :
مقاله اوّل : تهذيب اخلاق كه مشتمل بر دو قسم است : 
قسم اوّل : مبادى كه مشتمل بر هفت فصل است :
فصلاوّل : شناخت موضوع و مبادى تهذيب اخلاق .
فصل دوّم : شناخت نفس انسانى كه آن را ((نفس ناطقه )) خوانند.
فصل سوم : شمارش قواى نفس انسانى و تميز آن از ديگر قوه ها.
فصلچهارم : بيان اشرف بودن انسان نسبت به موجودات اين عالم .
فصل پنجم : كمال و نقص نفس انسانى .
فصل ششم : كمال نفس و ردّ مخالفين در اين موضوع .
فصل هفتم : خير و سعادت كه همان كمال مطلوب است .
قسم دوّم : مقاصد تهذيب اخلاق كه مشتمل بر دهفصل است :
فصل اوّل : تعريف و حقيقت خُلق و امكان تغيير اخلاق .
فصل دوّم : اشرفيّت تهذيب اخلاق بر هر چيز ديگر.
فصل سوّم : مكارم اخلاق كه عبارتند از اجناسفضائل .
فصل چهارم : انواعى كه تحت اجناسفضايل مى باشند.
فصل پنجم : رذايلى كه در مقابلفضايل هستند.
فصل ششم : فرق ميان فضايل و شبهفضايل .
فصل هفتم : شرف عدالت نسبت به سايرفضايل و شرح معنا و اقسام آن
فصل هشتم : ترتيب اكتساب فضايل ومراتب سعادات .
فصل نهم : حفظ سلامتى نفس كه عبارت از حفظفضايل است .
فصل دهم : معالجه امراض نفس كه عبارت از ريشه كن كردنرذايل است .
مقاله دوّم : تدبير منازل كه داراى پنج فصل است : 
فصلاوّل : بيان دليل احتياج به منازل و شناخت اركان و مقدمات آن .
فصل دوّم : شناخت سياست و تدبير اموال و ارزاق .
فصل سوّم : شناخت سياست و تدبير اهلمنزل .
فصل چهارم : شناخت سياست و تدبير فرزندان و تربيت آنها.
فصل پنجم : شناخت سياست و تدبير غلامان و بردگان .
مقاله سوم : سياست مُدُن كه داراى هشت فصل مى باشد 
فصلاوّل : علت احتياج به تمدّن و شرح ماهيّت و فضيلت اين علم .
فصل دوّم : فضيلت محبّت و اقسام آن كه عامل اجتماع و اتحاد است .
فصل سوّم : اقسام اجتماعات و شرح حال مُدُن .
فصل چهارم : سياست و تدبير مملكت و آداب ملوك .
فصل پنجم : سياست و تدبير خدمت و آداب پيروان ملوك
فصل ششم : فضيلت دوستى و كيفيّت معاشرت با دوستان .
فصل هفتم : كيفيت معاشرت با قشرهاى مختلف .
فصل هشتم : وصاياى منسوب به افلاطون كه در همه ابواب سودمند است .
و در خاتمه اين كتاب آمده است . وباللّه التوفيق 
و قبل از ورود به بحث بايد متذكر شويم كه آنچه در اين كتاب نوشته شده از جوامع حكمتعملى بر سبيل نقل و حكايت و طريق اخبار و روايت از حكماى پيشين و متاءخر ذكر مى شودبدون اينكه در اثبات حق يا باطل بودن آنها و يا ترجيح يك نظريه يا تضعيف يك مذهبخاصى اقدام بنمايم . پس اگر كسى با ديدهتاءمل بنگرد و به اشتباهى برخورد نمايد يا اعتراضى داشته باشد، بايد بداند كهاين جانب عهده دار جواب وكشف نقاب از چهره صواب نيستم بايد براى همه از حضرت حق كهمنبع فيض رحمت و مصدر نور هدايت است ، توفيق هدايت و راهنمايى طلب نمود و همّت برادراك حق حقيقى و تحصيل خير كلّى گمارد تا به مطالب جاودانى و مقاصد دو جهانىنايل گشت . واللّه ولىّ الفضل و ملهم العقل ، منه المبداء واليه المنتهى .
مبادى تهذيب اخلاق (شامل هفت فصل است ) 
فصل اوّل : شناخت موضوع و مبادى تهذيب اخلاق 
هر علمى داراى موضوعى است كه در آن علم از آن موضوع بحث مى كنندمثل علم طبّ كه در آن علم از بيمارى و تندرستى بدن انسان و علم هندسه كه در آن علم ازاندازه ها و مقادير بحث مى كنند و همچنين داراى مبادى هست كه اگر آن مبادى واضح و روشننباشند در علمى ديگر كه مقام بالاترى از آن علم دارد، مبرهن ومستدل مى گردد و بايد آن را به عنوان يك اصل مسلّم (30) پنداشت ؛ مثلاً در علم طبيعىمبرهن شده كه عناصر جهان فقط ((چهار عدد)) مى باشند و پزشكان اين موضوع را از آنعلم گرفته و يكى از مبادى علم طب و پزشكى قرار مى دهند و در علم خود مسلّم مىشمارند(31) . و همچنين وجود مقادير متصله قارّه (32) و انواع سه گانه آن يعنى ((خطّو سطح و جسم )) از مبادى علم هندسه است ولى اين حكم در علم الهى يعنى مابعدالطبيعه(متافيزيك ) ثابت گرديده است و مهندس بايد از صاحب آن علم بپذيرد و در علم خويشمورد استفاده قرار دهد.
و امّا علم مابعدالطبيعه آن است كه همه علوم به آن منتهى مى گردند داراى مبادى واضح ومسائلى است كه در آن علم از آن مسائل بحث مى شود و تمام آن مبتنى و استوار بر خود آناست و نياز به علم ديگرى ندارد و در علم منطق اين گفتار به طوركامل و مستوفا آمده است . و چون علم مورد نظر ما در مقام بحث از اين است كه انسان چه خلق وخويى كسب كند تا همه كارهاى ارادى و اختيارى او پسنديده و نيكو باشد، موضوع اين علم((نفس انسانى )) است از آن جهت كه مى تواند منشاء صدوراعمال ارادى زيبا و پسنديده و يا زشت و نكوهيده گردد و لذا بايدقبل از هرچيز چند مطلب روشن گردد:
1 - نفس انسانى چيست ؟
2 - هدف و كمال نفس انسانى در چه چيزى است ؟
3 - قواى نفس انسانى كه اگر به گونه صحيح به كار برده شوند آدمى به هدفيعنى كمال و سعادت مى رسد كدامند؟
4 - مانع وصول انسان به كمال چيست ؟
5 - عوامل تزكيه و تهذيب و يا سقوط و انحطاط كه موجبات رستگارى و شقاوتند چه مىباشند؟(33)
و البته اكثر اين مبادى متعلّق به علم طبيعى است واستدلال بر آنها در مسائل آن علم صورت مى گيرد و امّا چون منافع علم اخلاق گسترده تراز منافع علم طبيعى است ، نمى توان به طور كلّى حواله به آن علم نمود؛ زيرا همه نمىتوانند به آن مباحث بپردازند و لذا محروم مى گردند. بنابراين به طور خلاصه و بهگونه اى كه براى تصوّر اين مطالب كافى باشد، اين مباحث مطرح مى گردد.
فصل دوّم : شناخت نفس انسانى كه نفس ناطقه ناميده مى شود 
نفس انسان جوهرى بسيط است كه بالذات و مستقلاً ادراك معقولات نموده و در جسم انسان باابزار و ادوات يعنى قواى جسمانى تصرّف مى كند و آن جوهر نه جسم است و نه جسمانىو نه محسوس به يكى از حواس پس براى اتمام سخن ناچار بايد چند مطلب بيان گردد:
اوّل : اثبات وجود نفس .
دوّم : اثبات جوهريت نفس .
سوّم : اثبات بساطت نفس .
چهارم : اثبات عدم جسمانيت نفس .
پنجم : اثبات مدرك بودن نفس به ذات و متصرف بودن با ابزار و ادوات .
ششم : اثبات محسوس نبودن نفس به يكى از حواس .
اثبات وجود نفس  
براى اثبات وجود نفس به هيچ دليلى نياز نيست ؛ زيرا ظاهرترين و واضحترين چيزهانزد انسان عاقل ، ذات و حقيقت اوست ، به گونه اى كه در خواب و بيدارى و مستى وهوشيارى از همه چيز مى توان غافل بود ولى از خودى خود هرگز نمى توان غفلت نمود.و ممكن نيست كه براى ((هستى خود)) دليل آورد؛ زيرا خاصيّتدليل آن است كه مستدل را به مدلول برساند. پس اگر براى ((هستى خود))دليل آورده شود، در حقيقت دليل واسطه ميان يك چيز شده و ((خود را)) به ((خود)) رسانيدهاست در حالى كه ((خود)) هميشه با ((خود)) همراه است ونيازى به اثبات وجود آن نمىباشد. بنابراين دليل براى اثبات خودى خود،محال و باطل است .
اثبات جوهريت نفس  
هر موجودى به غير از ذات واجب الوجود ((جل جلاله )) يا جوهر است و يا عرض . ((جوهر))عبارت از آن ذات مستقلى است كه نيازمند به تكيه گاه ندارد و ((عرض )) عبارت از وجودوابسته به چيز ديگر مى باشد؛ مانند شكل تختخواب كه بر روى يك چوب و يا سياهىكه بر روى يك جسم قرار مى گيرد و هرگز بدون جسم و چوب تحقق سياهى و ياشكل تختخواب ممكن نيست . پس جسم و چوب ، جوهر و سياهى وشكل تختخواب عرض مى باشند.
و اما ذات انسان عرض نمى تواند باشد؛ زيرا بايد حتما بريك شى ء مستقلّىحمل گردد و چون نفس انسان خود همواره حامل و پذيراى صورتهاىمعقول و معانى و مدركات است نمى تواند عرض باشد؛ زيراحمل مورد معانى با عرض بودن منافات دارد پس در نتيجه چون موجودات يا جوهرند وياعرض و چيز سوّمى وجود ندارد نفس جوهر است .
اثبات بساطت نفس  
هرچه يافت مى شود يا قابل تجزيه و تقسيم است و يا نيست كه اگر نباشد ((بسيط)) واگر باشد ((مركب )) ناميده مى شود. نفس انسان مى تواند تصوّر معناى واحد را بكند؛زيرا مى تواند بر بسيارى از چيزها وحدت راحمل و از بسيارى چيزها وحدت را سلب كند. و هيچ كثرتى را نمى توان تصوّر كرد مگرآنكه تصوّر واحد بشود. و اگر نفس قابل تجزيه و تقسيم باشد بايد معناى واحد نيزكه به وسيله نفس تصور شده است قابل تقسيم باشد؛ زيرا تجزيه محلّ مستلزم تجزيهحالّ است ، در حالى كه تجزيه و تقسيم معناى واحدمحال است . پس لازم است كه نفس منقسم و تجزيه نگرددوياتصوّرمعناى واحد رانكند و چونبطلان قسم دوّم (عدم تصوّر واحد) روشن است مطلوب يعنى بساطت و عدم تجزيه و تقسيمنفس ثابت مى شود.
اثبات عدم جسميت و جسمانيّت نفس  
هر جسمى كه بخواهد قبول صورتى بنمايد بايد حتما صورت قبلى خود را از دست بدهدو گرنه قادر به قبول صورت جديد نيست ؛ مثلاً جسمى كه صورت سه بُعدى دارد تااين صورت را از دست ندهد نمى تواند به صورت چهاربُعدى دربيايد. و يا قطعه اىشمع كه نقش مهرى را پذيرفته تا آن نقش ‍ را از دست ندهد نمى تواند نقش ديگرىبپذيرد زيرا اگر نقش اوّل را هنوز داشته باشد با نقش دوّم آميخته شده و هر دو صورترا از دست خواهد داد. و اين حكم در همه اجسام همواره جارى است . ولى حالت نفس بر خلاف آناست ؛ زيرا هر مقدار كه صورت معقولات و محسوسات بر آن وارد مى گردد همه راقبول كرده و لازم نيست كه صورت قبلى از دست برود بلكه همه صورتها در آن به طورتمام و كمال متمثل گشته و هرگز از پذيرش صورت اظهار عجز و ناتوانى نمى كند وحتى كثرت صورتها به آن كمك نموده تا به سهولت ، صور ديگر را بپذيرد و لذاهرچه كه انسان علم و ادب بيشترى داشته باشد فهم و كياست او بيشتر و قابليّت تعليماستفاده در او فراهم تر است . و اين ويژگى برخلاف ويژگى اجسام است ، پس نفس جسمنيست .
دلايلى ديگر بر عدم جسمانيت نفس  
الف - جسم از قبول اضداد در يك حال ناتوان است ؛زيرايك چيز هم سفيد و هم سياه نمىتواند باشد و هر كيفيتى كه براى جسم حاصل مى شود داراى يك صفت خاص ‍ مى شود؛مثلاً اگر حرارت به جسمى برسد داغ و اگر سياهى به آن برسد سياه مى شود ولىنفس برخلاف اين است ؛ زيرا همه صورتهاى اضداد در يكحال بر نفس وارد مى شوند؛ مثلاً مى تواند در يكحال تصور سياهى و سفيدى بكند. و همچنين از تصوّر كيفيّات و اعراض هيچگاه متّصف بهصفتى نمى شود: مثلاً هرگز از تصوّر حرارت داغ و از تصور سياهى سياه نمى شود وهكذا تصور طول و عرض ‍ موجب تطويل و تعريض آن نمى گردد، پس نفس جسم نيست .
ب - قواى جسمانى مايل به ادراكات جسمانى و آميخته با لذّات بدنى هستند؛ مثلاًميل قوه بينايى ديدن مناظر زيبا و ميل قوه شنوايى ، شنيدن آوازهاى جالب وميل قوه شهوانى به ارضاى تمايلات جنسى وميل قوه غضب در حصول غلبه بر ديگران است و اين قوه هاى جسمانى بانيل به اهداف خود كاملتر مى گردند در حالى كه نفس از غلبهامثال اين معانى و حصول مدركات جسمانى ضعيفتر و ناقص تر مى گردد؛ چون هر مقدار كهاز لذات و شهوات دورتر باشد، آراى صحيح و معقولات صريح خواهد داشت و حرص وولع او را در شناخت حقايق الهى و ميل به طلب امور شريف و جاودانى كه به مراتب از امورجسمانى والاترند، بيشتر مى نمايد. و اين دليل روشنى است كه نفس ، جسم و جسمانىنيست ؛ زيرا هرچيزى كه از همجنس خود نيرو بگيرد از جنس مخالف خود تضعيف مى گردد،در حالى كه نفس از غلبه جسمانيّات تضعيف و با پرهيز از آنها تقويت مى گردد.
ج - اين دليل با چند مقدمه اثبات مى شود:
1 - هر حسى فقط محسوس خود را مى تواند درك كند؛ مثلاً چشم فقط مبصرات و گوش تنهامسموعات را ادراك مى كند ولى چشم هرگز آواز را نمى شنود و گوش ‍ هرگز منظره اى رانمى بيند.
2 - هيچ حسى احساس خود و ابزار احساس خود را ادراك نمى كند؛ مثلاً باصره نه بينايىرا مى بيند و نه خود چشم را.
3 - هيچ حسّى متوجه اشتباه خود نمى شود؛ مثلاً چشم كه خورشيد را كه صدوشصت و چندبرابر زمين است به اندازه يك توپ كوچكى مى بيند از اين تفاوت فاحش آگاه نمىگردد. و يا مثلاً درختانى را كه بر لب آب قرار گرفته اند در آب وارونه مى بيند وعلّت آن را با چشم درنمى يابد و هكذا به ساير اشتباهات خود هرگز پى نمى برد. امّانفس يك دفعه محسوسات همه حواس را ادراك مى كند و مى فهمد كه فلان شخصقابل مشاهده داراى چنين آوازى است و يا چنان آوازى ندارد. و باز درك مى كند كه خاصيّت هرحسّى چيست و علّت خطاى آن كجاست و درستى و نادرستى احكام اين حواس را تشخيص داده وبرخى را تصديق و بعضى را تكذيب مى نمايد و معلوم است كه نفس در تصديق حسّ از خودآن حسّ كمك نگرفته است ؛ زيرا در بسيارى از مواقع حسّ را تكذيب مى كند. پس روشن شدكه نفس انسان غير از حواس جسمانى است بلكه در ادراك شريفتر و كاملتر است .

next page

fehrest page