ID1573
bookidعمل در ترازوی حق, مصطفى جعفر طيّارى دهاقان
fileTRA00008
Title
content

 

next page

fehrest page

back page

نتيجه گيرى
واژه ((تكفير)) كه در مباحث كلامى به كار برده مى شود، از جهت معناى لغوى آن ، آنچنانكه از كلمات اهل لغت بر مى آيد از سه احتمال بيرون نيست :
1- پنهان نمودن .
2- محو كردن .
3- ازاله كردن و از بين بردن .
با دقت در كلمات آنان در مى يابيم كه معناى اصلى آن ،هماناحتمال اول است . در كتب لغت نيز وقتى كه اين واژه و مادّه آن با صرف نظر از اصطلاحقرآنى و كلامى آن ذكر مى شود به دنبال توضيح اين لغت ، از الفاظى چون ((ستر وتغطيه )) استفاده شده است .
در معجم مقاييس اللّغة نيز آمده است :
((الكاف و الفاء و الرّاء اءصلٌ صحيحٌ يدلُّ على معنىً واحدٍ وهو السَّتر والتَّغطيةٌ)).(496)
((سه حرف (ك ، ف ، ر) ماده و ريشه صحيحى است كه بر يك معنا دلالت دارد و آن ستر وتغطيه (پنهان كردن و پوشاندن ) است .
معناى اصطلاحى تكفير
اصطلاح ((تكفير)) در نقطه مقابل اصطلاح ((احباط)) قرار دارد و در مورد آن نيز، بيندانشمندان اسلامى اختلاف نظر است ؛ بنابراين ، در مورد تعريف اصطلاحى واژه ((تكفير))مى توان در كلمات متكلمان ، وجوه متعددى را ملاحظه نمود، ازقبيل :
1- ((تكفير)) يعنى ، از بين رفتن استحقاق عقاب به وسيله استحقاق ثواب ، در صورتىكه درجه دوّمى بيشتر از اوّلى باشد؛ چنين تعريفى را مى توان از كلام قاضىعبدالجبار(497) و خواجه نصيرالدين طوسى استخراج نمود.(498)
2- ساقط شدن گناهان پيشين به واسطه طاعات بعدى را تكفير گويند.(499)
3- سقوط عقاب گناهان قبلى به وسيله ثواب طاعات بعدى و مترتّب نشدن آثار متوقع ازكارهاى بد بر آنها را ((تكفير)) مى نامند.(500)
4- ((تكفير)) يعنى ، محو و نابود شدن عقاب قبلى ، توسط طاعت .(501)
5- محو شدن سيّئه به وسيله حسنه را ((تكفير)) گويند.(502)
6- ((تكفير)) يعنى ، اينكه انجام دهنده معصيت كه مستحق عقاب و ذم شده ، از داشتن چنيناستحقاقى خارج شود و مستحق مدح و ثواب گردد.(503)
7- پوشيده شدن آثار عمل بد، توسط عمل نيك را ((تكفير)) نامند.(504)
در بخش مربوط به ((احباط)) به تفصيل گذشت كه امكان ندارد، پيكرهعمل و اجزاى تشكيل دهنده آن از قبيل اذكار، حركات و سكنات ، بعد از انجام آنعمل ، متعلق ((حبط)) (به معناى نابود كردن و از بين بردن ) قرار گيرد، اين مطلبدرباره ((تكفير)) نيز صادق است ؛ پس نمى توان ((تكفير)) را به نحوى تفسير نمودكه به موجب آن ، فعل نيك ، فعل ناپسند قبلى را معدوم نمايد و اگر ظاهر تعدادى ازتعاريف چنين است از دو حال خارج نمى باشد: يا بايد گفت كه آنها تعاريف درست وصحيحى نيستند و يا حمل بر تسامح نمود و مسلّما دومى شايسته است ؛ بنابراين ، بهتراست كه ((تكفير)) را چنين تعريف نماييم :
((تكفير؛ يعنى ، محو يا باطل شدن عقاب (يا استحقاق آن و يا آثار) گناهان به وسيلهثواب (يا استحقاق آن و يا آثار) اعمال نيك )).
در اين صورت اولا:
اشكال مذكور وارد نيست
و ثانيا:
چون متكلمان اسلامى در وجود يا عدم چنين تكفيرى (نه به معانى ديگر آن ) اختلاف اساسىدارند؛ پس سزاوار است چنين تعريفى ، مورد توافقهمگان قرار گيرد.
مصاديق تكفير
مقصود از اين عنوان ، آن است كه ((تكفير)) درباره چه كسانى مصداق و مورد پيدا مى كند وچه افرادى ممكن است ، اعمالشان تكفير شود.
بديهى است ((تكفير)) به آن معنايى كه در بحث قبلى مورد بررسى قرار گرفت ومحل نزاع دانشمندان كلام است ، درباره معصومان : و آنان كه تالى تلو معصومهستند، بههيچ وجه قابل بحث نيست و مورد ندارد.همچنين درباره كفّار، منافقان وامثال آنها؛ البته اگر در حال كفر و نفاق ، رهسپار ديار باقى شوند، وگرنه در صورتايمان آوردن و تسليم حق شدن از اين جهت مانند كسانىهستند كه از ابتدا مؤ من باشند.
((تكفير)) در مورد كسانى مصداق پيدا مى كند كه مؤ من بوده (چه از ابتدا و چه بعد ازكفر) و داراى اعمال نيك و بد، طاعت و معصيت باشند. درباره چنين افرادى جاى اين سؤالهست كه آيا اعمال ناپسندشان به وسيله اعمال نيك آنها، ((تكفير)) مى شود يا نه ؟ درغير اين صورت كسى كه اصلا گناهى مرتكب نشده و نمى شود و يا آنكه پيوسته درحال كفر است و ثوابى نخواهد داشت ((تكفير)) معنايى ندارد. البته اگر در معناى((تكفير)) و ثواب ، توسعه قائل شويم و ترك اولى سيّئه محسوب شود، دربارهمعصومان : نيز صادق است وهمچنين اگر اعمال به ظاهر نيك كفّار و مانند آنان را، حسنه وداراى ثواب بدانيم ، ((تكفير)) در مورد آنهاهم جريان خواهد داشت و شايسته بررسىاست .
فصل دوّم : آراى دانشمندان اسلامى در باره تكفير
درباره ((تكفير)) نيز بين متكلمان و دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد، ولى نه بهآن وسعت و شدّتى كه در ((احباط)) بيان شد. از آنجا كه اين دو موضوع از جهتى به يكمساءله بازگشت مى كند، بيشتر مباحث ، در ((احباط)) در ((تكفير)) نيز مطرح شده و مىشود. از طرفى از آنجا كه در ((تكفير)) سخن از سقوط عقاب و كيفر گناهان است و اين برطبق نظر عمده مخالفان نظريه ((احباط)) (يعنى اشاعره و جمع كثيرى از اماميه ) مربوطبه تفضّل و احسان الهى نسبت به بندگان مى باشد و بعضى از اشكالاتى كه لازمه((احباط)) بود، ((تكفير)) مستلزم آنها نمى باشد بنابراين ، عمده متكلمان و بلكه تمامىآنان بر وجود ((تكفير)) ولو به صورت اجمالى ، اتفاق نظر دارند و اختلاف نظرهاىآنها به اين بازگشت مى كند كه آيا ((تكفير)) از بابعدل است يا تفضل ؟ آيا به صورت يك قاعده كلى است و يا فقط در بعضى موارد، وجوددارد؟
جهت روشن شدن اصل مساءله ، و نظرات متكلمان ، مى توان وجود ((تكفير)) كيفيت آن ، و حتىعدم آن را در چند وجه ، تصوير نموده و سپس به بررسى آن پرداخت :
وجه اوّل :
اصل وجود ((تكفير)) به هر نحو، انكار شود.
وجه دوّم :
((تكفير)) وجود دارد و بدين شكل است كه به موجب آن ، آخرين حسنه وفعل نيكى را كه يك انسان به ظاهر مسلمان انجام مى دهد، كيفر تمام گناهان گذشته اش راساقط سازد. اين وجه ، درست در نقطه مقابل آن نظرى قرار دارد كه به معتزله نسبت دادهمى شود كه يك گناه كبيره ولو در حد نوشيدن يك قطره شراب ، تمامىاعمال نيك گذشته را از بين برده و ((حبط)) مى كند. در اينجا از ((حسنه ))هرفعل نيك به غير از توبه ، منظور است .
وجه سوّم :
هر حسنه اى كه انجام مى شود، سيئه ما قبلى را ((تكفير)) مى كند و عقاب آن را ساقط مىسازد؛ بنابراين ، كسى كه نماز مى خواند، صدقه مى دهد و... ولى در اين ميان ،هرگناهى را نيز مرتكب مى شود و نه تنها از آنها توبه نمى كند، بلكه مكرر معصيت انجاممى دهد، عقاب نخواهد شد، زيراهر حسنه اى سيّئه پيشين را تكفير مى كند.
وجه چهارم :
اصل اسلام و ايمان يك فرد مسلمان ، تمامى گناهان او را ((تكفير)) ساخته و عقاب آنها راساقط مى كند.
وجه پنجم :
اسلام و ايمان ، فقط تكفير كننده كيفر كفر و گناهان فردى است كه واقعا به اسلامگرويده و ايمان آورده است ، ولى آن مسلمانى كه داراى حسنات و سيّئات مى باشد،سيّئات او بدون توبه ، ((تكفير)) نخواهد شد وافعال نيك وى ، كيفر گناهانش را ساقط نمى سازد.
وجه ششم :
همان وجه پنجم است با اين تفاوت كه در مورد مسلمانى كه داراى حسنات و سيّئات است ،بعضى از حسنات (طبق آيات و روايات )، پاره اى از سيّئات را ((تكفير)) مى نمايد.
وجه هفتم :
اگر مجموعه حسنات يك مسلمانى درطول عمر وى ، بيش از سيّئات او باشد، كيفر سيّئات ،توسطپاداش حسنات از بين مى رود وفقط به او، ثواب داده خواهدشد.
بررسى وجوه مزبور
بطلان چهار وجه اوّل ، بديهى و روشن است . وجهاوّل باطل است ، زيرا انكار اصل وجود تكفير سيّئات و سقوط عقاب ولو به هرشكل آن ، خلاف صريح آيات ، روايات ،(505) دليل عقل (506) و اجماع دانشمندان اسلامى است .
وجه دوّم و سوّم نيز مردود است ، زيرا اگر قرار باشد يك كار نيك ، تكفير كننده يك گناهو يا گناهان يك عمر انسان فاسد باشد، نتيجه آن لغو و بيهوده بودن احكام و تكاليفالهى است و باهدف خلقت تنافى پيدا مى كند و انسانهاى فاسد راهر چه بيشتر بهانجام كارهاى زشت و جرى شدن نسبت به ارتكاب گناهان بزرگ ، تشويق و ترغيب مىسازد و روشن است كه اين با حكمت بالغه ذات اقدس الهى وعدل خداوند به هيچ وجه سازگار نيست .
جناب استاد آيت اللّه معرفت در اين زمينه مى نويسد:(507)
((مساءله تكفير سيّئات توسط حسنات ، به صورت اجمالى آن ، از آن مسائلى است كههيچ شكّى در آن راه ندارد، زيرا صريح قرآن و اخبار متواتر بر آن دلالت دارد. اما آيا اينتكفير، عام است و به صورت مطلق ، شامل تمامى حسنات نسبت بهكل سيّئات مى شود؟ يا اينكه داراى شروط و قيود است و تفاصيلى دارد؟
ما كه به عدل و حكمت ذات اقدس الهى معتقدهستيم ، نمى توانيم تكفير را به صورت عام ومطلق بپذيريم وملتزم شويم ، زيرا كمترين نتيجه اين التزام آن است كه افرادى كهگناهان كبيره را انجام مى دهند، نسبت به انجام آن جراءت پيدا كرده و بدونهيچ گونهمبالات ، مرتكب انواع گناه و معصيت شوند و يك فرد گناهكار، پيوسته بهدنبالهوا وهوس خويش ‍ دست به انجامهر معصيتى بزند و دلش را به اين شاد و قانعسازد كه نماز مى خواند و صدقه مى دهد، و قرآنهم مى فرمايد:
(...انَّ الحسنات يذهبن السَّيِّئات ...).(508)
((خوبيها بديها را از بين مى برد)).
و شايد ((عمر سعد)) با اينكه به گناه عظيم به شهادت رساندن فرزندرسول خدا(صل الله عليه و آل وسلم ) اعتراف داشت به همين راءى و نظرتمايل داشت كه مى گويد:(509)
فان صدقوا فيما يقولون انَّنى اتوب الى الرَّحمان من سنتين اگر در آنچه آنان مىگويند صادق باشند، من در دو سال آخر توبه مى كنم .
سپس جناب استاد، داستان آن مردى را كه صوفى بود و دزدى مى كرد و به فقرا احسانمى نمود، نقل مى كند:
روزى امام صادق عليه السّلام شخصى را ديد كه از مغازه نانوايى ، دو قرص نان و ازمغازه ميوه فروشى دو انار سرقت كرد، سپس آنها را با خود برد و به شخص مريضىاحسان نمود و به او داد، در اينهنگام امام عليه السّلام به او اعتراض ‍ كرد و او در جواببه آيه شريفه ذيل تمسك نمود.
(...من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسَّيِّئة فلا يجزى الاّ مثلها...).(510)
((هر كس كار نيكى به جا آورد ده برابر پاداش دارد وهر كس كار بدى انجام دهد، جزبمانند آن ، كيفر نخواهد ديد)).
و بيان داشت كه وقتى دو قرص نان و دو انار سرقت نمودم چهار سيّئه مرتكب شدم وزمانى كه آنها را صدقه دادم چهل حسنه انجام دادم ؛ بنابراين ،هنوز سى و شش حسنهباقى مى ماند. امام عليه السّلام او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده و فرمودند: مگر كلامخدا را نشنيده اى كه مى فرمايد:
(...انَّما يتقبَّل اللّه من المتَّقين ).(511)
((خدا، تنها از پرهيزكاران مى پذيرد)).
وقتى آنها را به فقير (يعنى به غير صاحب آن ) دادى و صاحب آنمال راضى نبود، اضافه بر چهار سيّئه اولى ، چهار سيّئه ديگر نيز مرتكب شدى ،سپس امام عليه السّلام در پايان حديث فرموده اند:
((بمثلهذا التَّاءويل القبيح المستكره يضلُّون و يضلُّون )).
((همانند چنين تاءويل زشت و ناپسند از آيات قرآن است كه آنان گمراه مى شوند و ديگرانرا گمراه مى سازند)).(512)
اين روايت به وضوح بر فاسد و مردود بودن نظر مزبور، دلالت دارد.
بررسى وجه چهارم
در اين وجه گفته شد كه اسلام و ايمان به تنهايى ، تمامى سيّئات را ((تكفير)) مى كندبنابراين ، يك فرد مسلمان چون ايمان دارد،هر گناه و فسقى را كه مرتكب شود درقبال آن ، عقاب و عذاب نخواهد شد، زيرا ايمانش تمامى كيفرهاى گناهان وى را از بين مىبرد، اين وجه ، نظر گروهى از فرقه مرجئه مى باشد.
به ((مقاتل بن سليمان مرجئى )) نسبت داده شده است كه وىقائل است : ((الاْ يمان يحْبط عقاب الْفسْق ؛ ايمان عقاب فسق را حبط كرده و از بين مىبرد)).(513)
((ابن حزم )) نيز مى نويسد كه بعضى از مرجئه مى گويند: ((لا تضرُّ مع الاْ سْلام سيِّئةٌ؛با وجود اسلام ،هيچ گناهى ضرر نمى زند)).(514)
شهرستانى به جاى واژه ((اسلام )) واژه ((ايمان )) رانقل مى كند.(515)
در مورد مساءله مرتكب كبيره فرقه مرجئه (در برابر فرقه هاى ديگر كه او را كافر،منافق ، فاسق و يا در مرتبه اى بين كافر و مؤ من مى دانند) معتقد است كه وى مؤ من مىباشد و انجام گناه كبيره او را از ايمان خارج نمى سازد.(516)
در ((شرح المواقف )) آمده است كه ، مرجئه بر اين نظرند كه تمامى گناهان اعم از كبيره وصغيره به صورت مطلق [ولو بدون توبه ] مورد عفو و بخشش قرار مى گيرد.(517)
فخر رازى دليلى را از آنان نقل مى كند كه استدلال شده است ؛ ثواب ايمان ، عقاب كفر رازايل مى كند، پس بايد ثواب آن از عقاب كفر بيشتر باشد و از طرفى روشن است كهعقاب كفر از عقاب معصيت فسق بيشتر است ؛ بنابراين ، بايد ثواب ايمان ، عقاب فسق وگناهان را زايل كند.(518)
بطلان اين راءى مرجئه از بطلان وجه دوم و سوم ، بسى آشكارتر است : زيرا در آن دووجه ، حدّاقل علاوه بر ايمان ، حسنات به عنوانعامل تكفير سيّئات مطرح شده ، ولى آنچه در كلام فخر رازى به عنواندليل از آنان ذكر شده است تمام نمى باشد، زيرا اگر منظور آنان ازايمان ، صرف ايمانظاهرى وگفتن شهادتين باشد - آنچنان كه بعضى تصريح كرده اند ودربحث مربوط بهايمان گذشت - روشن است كه چنين ايمانىهيچ گونه تاءثيرى در سقوط عقاب ، چه ازكفر و چه از فسق و گناه ندارد؛ و اگر مقصودشان از ايمان ، ايمان واقعى باشد اولا: مؤمن داراى چنين ايمانى ، تا آنجا كه توان دارد از گناه پرهيز مى كند و ثانيا: بر فرضكه از محرمات و گناه دورى نكند و خودش را در انجامهر معصيتى ، مجاز بداند و دست بهارتكابهر جنايتى بزند، اين گناهان به مرور، ايمانش ‍ را ضعيف كرده و چه بسا او رابه كفر و انكار حق بكشاند. اضافه بر آن ، ابراز چنين راءيى چيزى جز به بازىگرفتن دين خدا و مخالفت صريح با حكمت بالغه ذات اقدس الهى ، نخواهد بود.
ناگفته نماند كه در اين زمينه رواياتى وارد شده است كه ظاهر آن بر نظر مرجئه دلالتدارد از جمله آنچه ((يوسف بن ثابت )) مى گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كهفرمود:
((الاْ يمان لا يضرُّ معه عملٌ و كذلك الْكفْر لا ينْفع معه عملٌ)).(519)
((با وجود ايمانهيچ عملى زيان ندارد و با كفر (نيز)هيچ عملى سود ندهد)).
ولى بدون ترديد نمى توان به ظاهر آن تمسك كرد و آن را اخذ نمود و بايد آن راتاءويل كرد، چنانكه علاّ مه مجلسى - ؛ - بيان داشته است : مراد از ((ضرر))،داخل شدن در آتش يا جاويدان بودن در آن است .(520)
امام خمينى ؛ بعد از نقل كلام علاّ مه مى نويسد:
((بنابراينكه مراد،دخول نار باشد، منافات ندارد با عذابهاى ديگر كه در برزخ ومواقف قيامت از آنها بشود. و نويسنده گمان مى كند كه ممكن است اين اخبار راحمل كرد به آنكه ايمان ، قلب را طورى منوّر مى كند كه اگر فرضا گاهى خطا ياگناهى از انسان صادر شود، به واسطه آن نور و ملكه ايمان جبران كند به توبه ورجوع الى اللّه نمايد و صاحب ايمان باللّه و يوم الا خرة نگذارد اعمالش به روز حسابافتد؛ پس در حقيقت اين اخبار، حثّ بر تمسّك به ايمان و بقاى به آن است ...)).(521)
((محمدبن حفص )) مى گويد: شنيدم مردى از امام صادق عليه السّلام ازقول مرجئه راجع به كفر و ايمان پرسيد و عرض ‍ كرد: مرجئه بر ما احتجاج مى كنند و مىگويند: چنانچه كسى را كه ما كافر مى دانيم نزد خداهم كافر است ،همچنين مؤ منهم ،زمانى كه به ايمانش اقرار كرد او را نزد خدا مؤ من مى دانيم حضرت فرمود:
((سبحان اللّه و كيف يستو ىهذان ؟ والكفر اقرارٌ من العبد فلا يكلَّف بعد اقراره ببيِّنةٍ والاْ يمان دعْوىً لا تجوز الاّ ببيّنةٍ و بيِّنته عمله و نيَّته فاذا اتَّفقا فالْعبْد عنْد اللّهمؤْمنٌ...)).(522)
((سبحان اللّه ! چگونه اين دو برابرند؟ در صورتى كه كفر فقط اقرار بنده است (بهاينكه خدايى نيست ) و پس از اقرارش از او گواه و دليلى نخواهند؛ ولى ايمان ادّعايى استكه جز با دليل ثابت نشود و دليل مؤ من ، عمل و نيت او است كه اگر متفق شدند (نيت وعمل ) بنده نزد خدا مؤ من است ...)).
در ادامه روايت ، اين مطلب بيان شده است كه احكام و مقررات اسلامى بر اساس گفتار وكردار افراد جارى مى شود و از اين نظر چه بسا، شخصى كه مؤ منان به ايمانش شهادتدهند و احكام اهل ايمان را بر او جارى كنند، ولى وى نزد خدا كافر باشد.
بنابراين ، نمى توان گفت ،هر كسى كه به او در ظاهر، مؤ من گفته مى شود، ايمان وىتمامى گناهانش را ((تكفير)) و جبران مى كند و انجامهيچ گناهى -هر چند جنايتى بزرگ وگناه كبيره باشد - به او ضرر و زيان نمى رساند.
بررسى وجه پنجم
در اين وجه آمده بود كه ايمان ، فقط كيفر كفر و معاصى درحال كفر را تكفير مى نمايد و ((حسنات )) مسلمانى كه داراى سيّئات نيزهست ،عامل تكفير نيست وهيچ عاملى غير از توبه و شفاعت نمى تواند عقاب گناهان وى را ساقطنمايد، وليكن تا آنجا كه جستجو و پيگيرى شد، كسى يافت نشده است كه اين وجه را بهعنوان راءى خويش اتخاذ نمايد، و مهمتر اينكه بر خلاف صريح آيات ، روايات و اتفاقاماميه ، اشاعره ، معتزله و ديگران مى باشد.(523) اين مطلب راهمگانقبول دارند كه اجتناب از گناهان كبيره موجب تكفير گناهان صغيره مى باشد چنانكه درسوره نسا مى خوانيم :
(ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفِّر عنكم سيِّئاتكم ...)(524) ((اگر از گناهانبزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم )).
همچنين در سوره هود آمده است :
(...انَّ الحسنات يذهبن السَّيّئات ...)(525) ((خوبيها بديها را از بين مى برد)).
اين آيه به طور اجمال دلالت دارد كه پاره اى از حسنات تكفير كننده برخى از سيّئاتاست .
بررسى وجه ششم وهفتم
اختلاف اساسى ميان اهل اعتزال و مخالفانشان درباره ((نظريّه تكفير)) در اين دو وجه ،متمركز است . در اين قسمت ، ابتدا، نظرات آنان ذكر مى شود و سپس مورد بررسى قرارمى گيرد.
نظر كسانى كه تكفير را يك قاعده كلى و لازم مى دانند
به ((ابوعلى جبايى )) نسبت داده مى شود كه وى ،قول به وجود تكفير را به صورت يك قاعده كلى و لازمقبول دارد. او معتقد است اگر درجه ثواب در مقايسه با درجه عقاب بيشتر باشد، ثواب ،عقاب را از بين مى برد،(526) همان طور كه در صورت عكس آن ، عقاب ، ثواب را((حبط)) مى كند و اينهمان نظريه ((احباط)) است كهتفصيل آن گذشت ؛ بنابراين ، از ديدگاه ((ابوعلى )) و طرفداران او، مهم اين است كه دربين ثواب و عقاب ، اقل و اكثر، كدام باشد؛ پس ملاك ، اكثر بودن است كه اگر عقاب ،اكثر باشد ((احباط)) جارى است و اگر ثواب ، اكثر باشد ((تكفير)) جريان دارد. شايدبه همين دليل ، معتقدان به اين نظريه ، مساءله ((تكفير)) را به صورتمستقل مطرح نساخته اند و مخالفان آن نيز جداگانه جواب نداده اند.
روشن است كه افرادى مثل ((ابوهاشم جبايى )) كهقائل به ((موازنه ))هستند، نيز وجود تكفير راقبول دارند، اما اضافه بر اصل ((تكفير)) مى گويند: وقتى درجه ثواب اكثر از عقابباشد، آن را ساقط مى سازد، ولى به اندازه درجه عقاب از ثواب نيززايل مى شود. به خلاف نظر ((ابوعلى )) كه چنين كسر و انكسارى راقبول ندارد و چون به نظريه ((موازنه )) بخش ‍ مستقلى اختصاص داده شده است ،تفصيل و تحقيق اين مساءله به آن بخش موكول مى شود.
شيخ مفيد؛ در ((اوائل المقالات )) بيان مى دارد: ((بنونوبخت معتقد به ((تحابط)) مىباشند و در اين باره با اهل اعتزال موافقهستند)).(527)
اگر منظور از ((تحابط)) نظريه ((احباط و تكفير)) باشد، پس ‍ بنونوبخت نيزقائل به ((تكفير))هستند و در غير اين صورت ، بايد آنان را در رديف معتقدان به نظريه((موازنه )) قرار داد.
برخى از شارحان ((تجريد الاعتقاد)) مى نويسند: ((اقوى اين است كه ((تكفير)) به اينمعنا كه كفر پيشين به وسيله ايمان ، و اعمال زشت به وسيلهعمل صالح محو شود و از بين برود، وجود دارد و اين ، نظر عده زيادى از محققان است ،زيرا آيات و اخبار، بصراحت بر آن دلالت دارد)). ولى ايشان در چند صفحه بعد چنيناظهار مى دارد: ((اقوى اين است كه در بعضى ازاعمال ((احباط و تكفير)) و در بعضى ديگر ((موازنه )) وجود دارد، زيرادليل نقلى بر آن دلالت مى كند)).(528)
بر اساس آنچه از غزّالى نقل شده است او نيز بايد به گونه اى ((تحابطاعمال )) را قبول داشته باشد.(529)
نظر كسانى كه تكفير را به صورتخاصّقبول دارند
قبل از نقل كلام آنان ، ذكر يك مقدمه مناسب است :
از كلام متكلمان ، استفاده مى شود كه امور زير باعث از بين رفتن عقاب و سقوط آن مى شود:
1- ايمانى كه تا آخر عمر، تداوم پيدا كند، عقاب كفر و معاصى زمان آن رازايل مى نمايد.
2- ندامت و توبه ، موجب سقوط كيفر گناه مى گردد.
3- تفضّل محض خداوند متعال .
4- شفاعت .
5- برخى از حسنات و امورى ديگر مثل اجتناب از گناهان كبيره تحت شرايطى ، عقاب پارهاى از سيّئات را از بين مى برد.
6- كثرت طاعت ؛ بدين صورت كه اگر ثواب ازعقاب ، بيشترباشد، آن را محو مى كند.
در امر اوّل جاىهيچ گونه شك و اختلافى نيست . اما امر دوّم ؛ يعنى ، ((توبه )) را نيزهمگان قبول دارند، ولى اشاعره سقوط عقاب در زمان توبه را صرف عفو و كرم الهىدانسته و مى گويند: ((توبه صحيح خودش عبادت است و از روىتفضل ، در قبال آن ثواب داده مى شود)).(530)
شيخ مفيد مى گويد: ((اتّفاق اماميه بر آن است كهقبول توبه تفضّل است و وجوب عقلى ندارد، بر خلاف معتزله كه گمان دارند، توبهبه نحو وجوب عقلى ، ساقط كننده عقاب گذشته است )).(531)
شيخ طوسى بيان مى دارد: ((عقاب فقط به وسيلهتفضّل ، زايل مى شود)).(532)
از بعضى معتزله نقل شده است كه كثرت ثواب توبه را سبب سقوط عقاب مى دانند، ولىاكثر آنان نفس توبه را ساقط كننده عقاب مى پندارند.(533)
اماميه واشاعره بر شفاعت به عنوان عاملزايل كننده عقاب در روز قيامت ، اتّفاق نظر دارند و معتزله آن را ساقط كننده عقاب نمىدانند، بلكه مى گويند: ((شفاعت ، موجب علوّ درجه و زياد شدن پاداش صالحان است وطالحان مشمول شفاعت ، واقع نمى شوند)).(534)
امر ششم ؛ يعنى ، كثرت طاعت را (به اين شكل كلى ) فقط معتزله پذيرفته اند وقاضىعبدالجبار فقط دو عامل را زايل كننده عقاب مى داند؛ يكى ، كثرت طاعت درقبال قلّت معصيت و ديگرى ندامت ، ولى وى در جاى ديگر مى گويد:
((از نظر ما اسقاط عقاب ، توسط عفو الهى نيز جايز است ، بر خلاف معتزله بغداد كه آنرا قبيح مى دانند)).(535)
امر پنجم را اماميه ، اشاعره (وحتّى به گونه اى معتزله (536) )،قبول دارند.
هم اكنون به ذكر كلام آنان كه ((تكفير)) را به صورت خاص ‍ آن ،قبول دارند مى پردازيم .
اينك گفتار آنان كه ((تكفير)) را به صورت خاص پذيرفته اند مرور مى كنيم
در تفسير ((تبيان )) در ذيل آيه 31 نساء آمده است :(537)
((بر طبق عقيده و نظر معتزله ، خداوند متعال گناهان صغيره كسى را كه از گناهان كبيرهپرهيز نمايد، تكفير مى كند و در اين صورت مؤ اخذه بر آن گناهان صغيره ، قبيح و ظلمخواهد بود، ولى از نظر ما [اماميه ] مؤ اخذه برهر معصيتى كه گناهكار آن را انجام داده هيچقبحى ندارد و با اجتناب از گناهان بزرگ ، اسقاط عقابهيچ گناهى بر خداوند وجوبپيدا نمى كند؛هر چند ما معتقديم كه خداى تعالى از بابتفضّل ، چنين وعده اى داده است و اگرهم مواخذه نمايد به هيچ وجه ظلم نخواهدبود)).(538)
شبيه آن در تفسير فخر رازى ، قرطبى ، مجمع البيان و...آمده است ، ولى در ((كشّاف ))سبب تكفير سيّئات و گناهان كوچك را، افزون بودن ثواب پرهيز از گناهان بزرگ ،دانسته و مانند آن در ((روح البيان )) نيز بيان شده است .(539)
عده زيادى ازمفسران در تفسير آيه 271 بقره ،(540) صدقات راعامل ((تكفير)) بعضى از گناهان دانسته (541) و برخى تصريح كرده اند كه فقطگناهان صغيره را تكفير مى كند.(542)
در ((جوامع الجامع )) آمده است : ((تكفير سيّئات به وسيله توبه و مغفرت مى باشد وگاهى نيز ابتداءً و بدون توبه است )).(543)
در تعدادى از تفاسير اهل سنت آمده است كه ، اكثر مفسران ، نمازهاى پنجگانه را، درصورت پرهيز از گناهان كبيره ، سبب تكفير گناهان صغيره مى دانند.(544) بعضىديگر، مطلق اعمال نيك را عامل دانسته اند.(545)
شيخ حرّ عاملى (صاحب وسائل الشيعه ) درباره ((تكفير)) مى نويسد:
((تكفير فقط در مورد كفر و عقاب معاصى قبل از ايمان كسى كه با ايمان از دنيا برود،حتمى و فراگير است و در غير آن ، كليّت و وجوب ندارد وقول صحيح و درستهمان است كه آيات و روايات متواتر، بر آن دلالت مى كند كه وقتىمؤ منى ، طاعتى انجام مى دهد، مستحق ثواب مى شود و ثواب او گاهى به نحوى است كهعقاب سابق را ساقط مى سازد و گاهىهم به نوع ديگرى است )).(546)
علاّ مه مجلسى ؛ نيز بيان مى دارد: ((قول حق آن است كه عقاب كفر به وسيله ايمانى كهتا آخر عمر ادامه پيدا كند، ساقط مى شود و اخبار بسيارى بر اين دلالت دارد كه ثوابكثيرى از طاعات ، موجب ((تكفير)) تعداد زيادى از سيّئات مى گردد. روايات در اين زمينه ،متواتر است و برخى از آيات نيز بيان مى كند كه حسنات ، سيّئات را از بين مى برد ويك دليل تمامى كه برخلاف اين قول باشد، اقامه نشده است )).(547)
از آنجا كه در بخش مربوط به ((احباط))، كلام اين علاّ مه بزرگوار بهتفصيل نقل شد در اينجا به همين اندازه بسنده مى شود.
علاّ مه طباطبائى ؛ در چند مورد تفسير ((الميزان )) بر اين نظر تاءكيد دارد كه :((تحابط اعمال )) به آن شكلى كه معتزله معتقدند،باطل است ولى ((تكفير)) به صورت اجمالى وجود دارد و درست مى باشد و پاره اى ازطاعات مانند نمازهاى واجب ، حجّ وهمچنين دورى نمودن از گناهان بزرگ ، برخى از سيّئاترا تكفير مى نمايد.(548)
ايشان در تفسير آيه 31 سوره ((نساء)) بعد ازنقل و نقد كلمات بعضى از مفسّران و دانشمندان مى نويسد:
((آنچه مى شود به طور جامع از آيات كريمه ، استفاده كرده و اظهار نظر نمود، آن استكه حسنات و سيّئات ، فى الجمله يكديگر را حبط مى كند؛ وليكن تاءثيرهر حسنه اى برهر سيّئه اى و به عكس آن ، به صورت كسر يا فناى در ديگرى ، دليلى بر آن وجودندارد؛همان طور كه حالات انسان و روحيات او براى فهم اين حقايق قرآنى در باب ثوابو عقاب ، كمك كار خوبى است ، بر مطلب مزبور نيز دلالت دارد.))(549)
جناب استاد آيت اللّه جعفر سبحانى در اين زمينه مى نويسد:
((مقصود از ((تكفير)) در بحث كلامى و تفسيرى ، بخشودگى گناهان از جانب خداوند، بهخاطر يك رشته عواملى است كه يادآور خواهيم شد. با توجه به بحثى كه پيرامون((احباط)) انجام گرفت ، مساءله ((تكفير)) نياز به بحث كلامى ويژه اى ندارد، زيرا واقعيتاين دو مساءله از نظر كلامى يك چيز است ، و آن اينكه عملى از تاءثير گذارىعمل ديگر جلوگيرى كند، اين واقعيت ، گاهى در جهت مانع بودن كارهاى بد، از تحقق آثاركارهاى خوب مطرح مى شود، در اين صورت ، ((احباط)) است و گاهى درشكل معكوس آن صورت مى گيرد كه ((تكفير)) ناميده مى شود.
گذشته از اين ، مساءله ((تكفير)) از نظر عقلى و كلامىمشكل چندانى ندارد زيرا محور بحث در اين مساءله ، بخشش گناه از جانب خداوند است و ازنظر عقل مانعى ندارد كه خداوند از عقوبت مجرمى درگذرد، و در مواردىهم كه پاى حقديگرى در ميان است ، با دادن پاداش و مانند آن ، او را نيز راضى سازد.
بنابراين ، آنچه در اين مساءله لازم است درباره آن بحث شود،عوامل تكفير از نظر قرآن است ....)).(550)
ايشان در كتابى ديگر بعد از ذكر آياتى چند در مورد تكفير، بيان مى دارد:
((البته نمى توان از اطلاق اين آيات چنين استفاده كرد كه هر گناهى بخشوده مى شود،زيرا اين آيات در مقام بيان اصل تشريع ((تكفير)) است ، نه شروط آن و اينكه چهگناهانى مشمول آن مى شود و چه گناهانى مشمول آن نمى شود)).(551)
جناب استاد آيت اللّه معرفت نيز در اين باره چنين مى نويسد:
((اينكه حسنات ، فى الجمله سيّئات را تكفير نمايد، جاى ترديد نيست ، زيرا قرآن مجيد وروايات متواتر بصراحت بر آن دلالت دارد)).(552)
سپس ايشان در ادامه ، كلّيت ((تكفير)) را باطل دانسته و آن را به صورت خاص اثبات مىكند.
در كتاب آموزش عقايد جناب استاد آيت اللّه مصباح يزدى آمده است :
((نظير رابطه بين ايمان و كفر را مى توان فى الجمله بين كارهاى نيك و بد نيز در نظرگرفت ، ولى نه بطور كلى و به صورتى كه هميشه يا در نامهاعمال انسان كار شايسته ، ثبت باشد و اعمال نارواى پيشين ، محو شده باشد و يا كارناشايسته ثبت باشد و اعمال شايسته پيشين ، محو شده باشد [چنان كه بعضى از متكلمانمعتزلى پنداشته اند] ياهميشه حاصل جمع جبرىاعمال گذشته با توجه به كميت و كيفيت آنها منعكس باشد [چنان كه بعضى ديگر گمانكرده اند] بلكه در مورد اعمال ، بايد قائل بهتفصيل شد به اين معنى كه برخى از اعمال نيك - اگر بطور شايسته ومقبول انجام گيرد - آثار اعمال بد گذشته را از بين مى برد مانند توبه كه اگر بهصورت مطلوب انجام گيرد گناهان شخص ، آمرزيده خواهد شد و عينا مانند پرتو نورىاست كه دقيقا برهمان نقطه تاريك بتابد و آن را روشن نمايد. اماهرعمل نيكى اثرهر گناهى را از بين نمى برد و از اين رو ممكن است شخص مؤ من ، مدتىگرفتار كيفر گناهش باشد و سر انجام به بهشت جاودانى درآيد....
ولى تعيين انواع و مقدار تاءثير و تاءثر اعمال نيك و بد در يكديگر را بايد از طريقوحى و سخنان معصومين : به دست آورد و قاعده كلى براىهمه آنها نمى توان تعيينكرد)).(553)
در تفسير ((نمونه )) چنين آمده است :
((ولى حقهمان است كه علاّ مه مجلسى در كتاب ((بحارالانوار))(554) اختيار كرده است ،مى گويد: حق اين است كه سقوط ثواب به وسيله كفرى كه تا پايان عمر ادامه دارد وهمچنان سقوط كيفر به وسيله ايمانى كه تا مرگهمراه است ،قابل انكار نيست .
و اخبار فراوانى دلالت دارد به اينكه تعداد زيادى از گناهان باعث سقوط عده زيادى ازطاعتها مى گردند، و طاعات بسيارى نيز موجب سقوط كثيرى از بديها مى شوند، اخبار دراين زمينه متواتر است . و بايد توجه داشت كه آيه 114 سوره هود نيز بر اين مطلبدلالت دارد، زيرا در آنجا پس از دستور به نماز، اشاره به يك قانون كلى مى كند كه :
(انَّ الحسنات يذهبن السَّيِّئات ...) ((نيكيها بديها را از بين مى برند)).
مؤ لّف تفسير نمونه در پايان مى نويسد:
((ولى اين يك قانون كلى درباره همه گناهان و طاعات نيست ، و تنها اختصاص به بعضىاز آنها دارد، و به اين ترتيب مى توان ميانهمه آيات و روايات جمع نمود)).(555)
در مورد نقل گفتار مفسران و متكلمان اسلامى پيرامون ((تكفير)) به همين اندازه اكتفا مى شودو در ادامه ، آراى آنان مورد بررسى قرار مى گيرد.
بررسى نظريّه تكفير به صورت عام
همان طور كه در صفحات گذشته بيان شد، بر طبق اين نظريه (كه به ابوعلى جبايى وطرفداران وى از معتزله منسوب است ) در صورتى ((تكفير)) انجام مى شود كه حسنات يكشخص بيش از سيّئات وى باشد، كه در اين حالت درجه ثواب ، افزون بر درجه عقاب اوخواهد بود و عقابش ساقط مى گردد، و در صورت عكس آن ((احباط)) تحقق پيدا مى كند؛بنابراين در ((احباط و تكفير)) معيار و ملاك ، اكثر يااقل بودن درجه ثواب و عقاب است و استدلال درهر دو، تا اندازه زيادى به يكمنوال مى باشد وهمان طور كه بعضى از بزرگان نوشته بودند، مساءله ((تكفير)) نيازبه بحث كلامى مستقلى ندارد.
بنابراين ، آنچه را كه در موضوع ((احباط)) گذشت و مورد تحقيق قرار گرفت و امكانتكرار آن در موضوع ((تكفير)) وجود دارد، در اين بخش تكرار نخواهد شد.
همگان در مورد ((ايمان )) اتّفاق دارند كه اگر كافر و غيرمسلمانى به اسلام روى آورد واز روى حقيقت ، مؤ من شود و ايمانش را تاپايان عمر حفظ نمايد، بدين وسيله كيفر كفر ومعاصى قبل از اسلامش ، تكفير شده و عقاب آنها ساقط مى گردد، ولى در اين مساءله ازجهت ديگر جاى بحث وجود دارد كه آيا به محض گرويدن به اسلام ، ((تكفير)) محقّق مىشود يا در آخر عمر؟ آيا ((موافات )) شرطهست يا نيست و اين سقوط عقاب از بابتفضّل است يا وجوب عقلى دارد يا امرى است تكوينى و...؟ بررسى اينمسائل به همان ترتيبى است كه در بخش اول ارائه شد.
براى روشن شدن صحت و سقم نظريه ((تكفير)) بايستى پاسخ چند پرسش بيان شود:
وقتى گفته مى شود اگر درجه ثواب بيش از درجه عقاب باشد عقابزايل مى گردد، آيا اين مساءله مربوط است به كسى كه از گناهان كبيره پرهيز مى كند،يا مرتكب كبيره را نيز در برمى گيرد و يا فقط به آن افرادى اختصاص دارد كه تاتوان دارند از گناه به هر نحو آن ، اجتناب مى نمايند، ولى بندرت و درموارد بسياراندكى ، ناخواسته و يا خواسته و از روى جهالت و غلبه هواى نفس ، دست به ارتكابگناهان صغيره و پاره اى از گناهان كبيره مى زنند؟
اگر منظور ((ابوعلى جبايى )) و طرفداران وى صورتاول باشد و ((تكفير)) را در مورد مرتكب كبيره (كه از آن توبه نكرده ) جارى بدانند، اينبا نظريه ((احباط)) كه معتقد به آنهستند به هيچ وجه سازگار نيست ، زيرا بر طبقاعتقاد آنان شخصى كه از گناهان كبيره اجتناب نمى نمايد و توبه هم نكرده و نمى كند،عذاب او ابدى خواهد بود وهر چه كه ثواب داشته به وسيله اين عقاب ((حبط)) مى گردد؛پس ثوابى ندارد كه موجب تكفير عقابهاى او شود، مگر اينكه گفته شود چنين شخصىقبل از ارتكاب كبيره اگر ثوابهايش بيش از عقابهايش باشد، تكفير در مورد آنها جارىاست و سپس عقابهاى بعدى ثوابهاى باقيمانده را ((حبط)) مى نمايد، ولى اين صرفالفظ پردازى و فرار از اشكال است . قاضى عبدالجبار نيز بهاشكال مزبور توجه داشته كه نوشته است :
((كثرت طاعت ، فقط موجب سقوط عقاب گناهان صغيره مى باشد و گر نه عقاب گناهانكبيره به وسيله كثرت طاعاتى كه در مثل عمرهاى ما انجام مى شود، به هيچ وجهزايل نمى گردد)).(556)
اگر مراد ((ابوعلى جبايى )) و طرفدارانش ، آن صورتى باشد كه فردى كه ((تكفير))در موردش تحقق مى پذيرد، از گناهان كبيره اجتناب و دورى مى نمايد بنابراين ، كثرتحسنات وى ، گناهان صغيره او را تكفير نموده و عقاب آنها را ساقط مى سازد، در اينصورت ، در مقابل اماميه و اشاعره قرار نگرفته اند و موضعى در جهت خلاف آنان اتخاذننموده اند،هر چند با آنها در اين اختلاف دارند كه معتزله سقوط عقاب را لازم ، و وجوب آنرا عقلى مى دانند و اين بر خلاف نظر اماميه و اشاعره است كه چنين اعتقادى ندارند.
يا اينكه مقصود آنان ، صورت سوم است ؛ يعنى ، آن كس كه در حد توان از گناه پرهيزمى كند، ولى گه گاهى نيز گناه صغيره و بندرت گناه كبيره از او سر مى زند كثرتحسنات وى موجب تكفير گناهانش مى شود؛ ولى اين نظر در غير از معتزله نيز ديده مى شودو شايد نظر بزرگانى از شيعه مثل علاّ مه مجلسى ، صاحب((وسائل الشيعه )) و بعضى ديگر،همين صورت باشد.
خلاصه اين سه صورت بدين ترتيب است :
1- كسى كه از ارتكاب گناهان بزرگ اجتناب نمى كند، ولى درمقابل ، افعال نيك بسيارى نيز انجام مى دهد، در اين صورت ، حسنات وى چون بيشتر ازسيّئات او است ، آنها را ((تكفير)) مى كند.
2- مؤ من متدينى كه از گناهان كبيره پرهيز مى نمايد، ولى گناهان صغيره از او صادر مىشود، كثرت طاعات وى ، آنها را ((تكفير)) مى نمايد.
3-همان صورت دوم با اين تفاوت كه در موارد اندكى گناه كبيره نيز از او سر مى زند،در اين صورت نيز فراوانى حسنات ، موجب ((تكفير)) آن گناهان مى شود.
بررسى صورت اول
همان طور كه بيان شد معتزله با حفظ اعتقاد به وجود ((احباط)) نمى توانند ((تكفير)) رادر صورت اول بپذيرند و قاضى عبدالجبار خودش به بطلان آن اذعان دارد. اين صورتاز تكفير از جهت دليل عقلى نيز با حكمت و عدل ذات اقدس ‍ الهى سازگار نيست ، زيرا موجبجرى شدن افراد بى مبالات و جراءت پيدا كردن افراد فاسد و فاسق بر انجامهرجنايتى مى گردد، چون به اين بهانه كه حسنات ، سيّئات را از بين مى برد، دست بهيكسرى اعمال صالح و نيك مى زنند و به دنبال آن ، ازهواى نفس خويش پيروى كرده ومرتكبهر گناه بزرگى مى شوند. روشن است كه چنين مطلبى را نمى توان به دين مقدساسلام نسبت داد، به سبب وضوح بطلان اين صورت به همين مقدار اكتفا شده به بررسىدو صورت ديگر مى پردازيم .
بررسى صورت دوم
همگان بر اين اتّفاق دارند كه عقاب گناهان صغيره كسى كه از گناهان كبيره اجتناب مىكند، ساقط مى شود؛ اماميه ، اشاعره و معتزله در اين مساءله باهم اختلافى ندارند. در اينزمينه در صفحات گذشته ، كلام شمارى از بزرگان اين فرقه هانقل شد، ولى در چند مطلب اختلاف نظر وجود دارد:
1- آيا اجتناب نمودن از گناهان كبيره ، عامل تكفير است و يا اينكه سبب ((تكفير)) طاعات وحسنات مى باشد، ولى شرط آن ، اجتناب است و...؟
2- آيا با اجتناب ، سقوط عقاب ، لازم و واجب است و يا اينكه اين سقوط از بابتفضّل است ؟
3- آيا در اجتناب ، صرف ترك ، كفايت مى كند و يا بايد آن ، از روى كفّ نفس و قصد واراده باشد؟
آراى متعدد در باره پرسش اول
در مورد جواب پرسش اول ، مى توان از كلمات مفسّران و متكلّمان چند نظر را استخراج نمود:
نظر اوّل :
عامل تكفير حسنات مى باشد، ولى شرط آن ، اجتناب نمودن از گناهان كبيره است .
در تفسير آيه 114 سوره هود، عده اى از مفسران بيان داشته اند كه نيكيها، بخصوصنمازهاى پنجگانه ، موجب ((تكفير)) و سقوط عقاب گناهان صغيره مى گردد با اين شرطكه از گناهان كبيره اجتناب شود.(557) شيخ طوسى ؛ در تفسير اين آيه چند وجه ذكرمى كند كه در يكى از آنها مى نويسد:
((مقصود اين است كه وقتى معصيت ، صغيره باشد حسنات ، آن را از باب ((تكفير)) از بينمى برد)).(558)
از كلام قاضى عبدالجبار كه در صفحات گذشتهنقل شد نيز چنين نظرى استفاده مى شود.
نظر دوّم :
عامل تكفير، اجتناب است و حسنات نقش چندانى ندارد.
ثوابى كه با دورى جستن از گناهان بزرگ ،حاصل مى شود و انسان مستحق آن مى گردد، به مراتب از عقاب گناهان ديگر، بيشتر است واز اين جهت آن را ساقط مى كند. در تفسير ((كشّاف ))ذيل آيه 31 سوره نساء آمده است :
((خداوند به خاطر كثرت ثواب استحقاقى كه از اجتناب كبائرحاصل مى شود، عقاب استحقاقى حاصل از گناهان صغيره را مرتفع و كان لم يكن مىسازد)).(559)
امّا مرحوم طبرسى مى نويسد:
((معتزله مى گويند: عقاب گناه صغيره در مقايسه با ثوابهايى كه صاحب صغيره دارد،كمتر مى باشد و به اتفاق آنان ، اين عقاب در برابر آن ثوابهازايل مى شود)).(560)
بر طبق اين گفته مرحوم طبرسى از نظر معتزله ، ثواب حسنات نيز داراى نقش مى باشدولى اين بر خلاف گفتار صاحب ((كشّاف )) است .
نظر سوم :
اجتناب ، عامل تكفير و حسنات ، مكمِّل آن است .
با پرهيز از گناهان بزرگ ، عقاب گناهان كوچك ساقط مى شود (و تكفير عقاب گناهانكبيره جز، با توبه ممكن نيست )، ولى گناهان ، آثار سوئى در نفس انسان ايجاد مى كندكه عبادات و حسنات آنها را زايل مى نمايد، صاحب تفسير ((المنار)) در اين زمينه مى نويسد:
((تكفير شدن سيّئات به وسيله حسنات ، بدين صورت است كه حسنات ، آثار سوءگناهان را از بين مى برد)).(561)
از ظاهر كلام علاّ مه طباطبائى در تفسير آيه 31 سوره نساء و آيه 114 سوره هود نيزچنين نظرى استفاده مى شود.(562)
نظر چهارم :
اجتناب و حسنات ،هر دو، عامل تكفير مى باشند.
شيخ طوسى در تفسير آيه 45 سوره مائده ، اين پرسش را مطرح مى كند كه : ((آيا غير ازتوبه و اجتناب نمودن از گناهان كبيره ، عامل ديگرى نيز باعث تكفير گناه مى شود؟ وىدر جواب بيان مى دارد: ((بر طبق عقيده و مذهب ما ممكن است ، برخى ازافعال نيك موجب تكفير گناه گردد وهمچنين ممكن است گناه صغيره به وسيله طاعت ، تكفيرشده و عقاب آن زايل گردد)).(563)

next page

fehrest page

back page