بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 8, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10290001 -
     10290002 -
     10290003 -
     10290004 -
     10290005 -
     10290006 -
     10290007 -
     10290008 -
     10290009 -
     10290010 -
     10290011 -
     10290012 -
     10290013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه و ترجمه


قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيدهقل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده فاءنى تؤ فكون(34)
قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل الله يهدى للحق اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبعاءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون(35)
و ما يتبع اءكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيا ان الله عليم بما يفعلون(36)


ترجمه :

34 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما آفرينش را ايجاد و سپس باز مى گرداند؟ بگو تنهاخدا آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند، بااينحال چرا از حق رويگردان مى شويد؟
35 - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما به سوى حق هدايت مى كند؟ - بگو تنها خدا به حقهدايت مى كند آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كسكه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
36 - و بيشتر آنها جز از گمان (و پندارهاى بى اساس ) پيروى نمى كنند (در حالى كه )گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند) خداوند به آنچهانجام مى دهند آگاه است .
تفسير :
يكى از نشانه هاى حق و باطل
اين آيات نيز همچنان استدلالات مربوط به مبدء و معاد را تعقيب مى كند
و در نخستين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (به آنها بگوآيا هيچيك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجادكند و سپس باز گرداند) (قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ).
بعد اضافه مى كند بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند(قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ).
(با اينحال چرا از حق روى مى گردانيد و در بيراهه سرگردان مى شويد) (فانى تؤفكون ).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه مشركان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصابه شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند با اينحال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد.
ديگر اينكه در آيه قبل سخن از اعتراف مشركان بود ولى در اينجا به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد، كه تو اعتراف به اين واقعيت كن ! اين تفاوت تعبيربراى چيست ؟
اما با توجه به يك نكته جواب هر دو سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : گر چه مشركانبه معاد (معاد جسمانى ) عقيده نداشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدااست براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيزهست بنابراين اعتقاد به مبدء با كمى دقت معاد را اثبات مى كند.
و از اينجا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )اعتراف به اين واقعيت مى كند، زيرا گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدء است ،اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند، طرز تعبير عوض شده و پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) به جاى آنها اعتراف مى كند.
بار ديگر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد (به آنها بگو آياهيچيك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كنند)؟(قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ).
زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق ، در حالى كهمعبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچكدام قادر نيستند بدون هدايت الهىكسى را به سوى حق رهنمون گردند، چون هدايت به سوى حق نياز به مقام عصمت ومصونيت از خطا و اشتباه دارد و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست .
لذا بلافاصله اضافه مى كند: بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند(قل الله يهدى للحق ).
با اين حال (آيا كسى كه هدايت به سوى حق شايسته تر براى پيروى است يا آن كسكه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش ‍ كنند) (اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع اءمن لايهدى الا ان يهدى ).
و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد: (شما را چه مى شود؟چگونه قضاوت مى كنيد)؟ (فما لكم كيف تحكمون ).
و در آخرين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها كرده مى گويد: (اكثرآنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان رابى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند) (و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنىمن الحق شيئا).
سرانجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق
و حسابى نيستند مى فرمايد: (خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است ) (ان اللهعليم بما يفعلون ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - در آيات فوق خوانديم كه تنها خدا است كه هدايت به سوى حق مى كند اين انحصار يابه خاطر آن است كه منظور از هدايت تنها ارائه طريق نيست بلكه رساندن به مقصد نيزمى باشد و اين كار تنها بدست پروردگار است ، و يا به اين جهت است كه ارائه طريق ونشان دادن راه نيز در درجه اول كار خدا است ، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهىتنها از طريق هدايت او آگاه به راههاى هدايت مى شوند، و با تعليم او عالم مى گردند.
2 - اينكه در آيات فوق مى خوانيم معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايتكنند بلكه خودشان نيازمند هدايت الهى هستند، گر چه درباره بتهاى سنگى و چوبى ،صدق نمى كند، زيرا آنها مطلقا عقل و شعورى ندارند، ولى در مورد معبودهاى صاحب شعورمانند فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند كاملا صدق مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد يعنى بهفرض كه بتها عقل و شعور هم داشته باشند بدون راهنمائى الهى ، خودشان راه را پيدانمى كنند، تا چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند.
و به هر حال آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلىپروردگار در برابر بندگان ، هدايت آنها به سوى حق است كه اين كار از طريقبخشيدن عقل و خرد، و دادن درسهاى گوناگون از راه فطرت ، و ارائه آيات و نشانههايش در جهان آفرينش ‍ همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مىگيرد.
3 - در آخرين آيه مورد بحث خوانديم كه اكثر بت پرستان و مشركاندنبال گمان و پندار خويشند، در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا نفرموده است همه آنها، زيرا مى دانيم تمام بت پرستان در اينپندار باطل شريكند كه بتها را معبودهاى به حق و مالكان نفع و ضرر و شفيعان درگاهخدا مى پندارند، و به همين جهت بعضى ناچار شده اند كه كلمه اكثر را به معنى تمامتفسير كنند و معتقدند كه اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است .
ولى اين پاسخ چندان قابل ملاحظه نيست و بهتر اين است كه بگوئيم بت پرستان دوگروهند يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند افرادى خرافى و نادان و بيخبرند و تحتتاثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بتها را براى پرستش برگزيده اند، اما گروهديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند رهبران سياهدل و آگاهى هستند كه با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى براى حفظ منافعخويش ، مردم را به سوى بتها دعوت مى كنند، و به هميندليل خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد چرا كهقابل هدايتند و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند مطلقا مورد اعتناقرار نداده است .
4 - گروهى از علماى اصول ، آيه فوق و مانند آن رادليل بر آن مى دانند كه ظن و گمان به هيچوجه ، حجت و سند نمى تواند باشد و تنهادلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد.
اما گروهى ديگر با توجه به اينكه در مياندلائل فقهى ، دلائل ظنى فراوان داريم (مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهدعادل و يا خبر واحد ثقه و امثال آن ) مى گويند آيه فوقدليل بر اين است كه قاعده اصلى در مساله ظن ، عدم حجيت است ، مگر اينكه بادليل قطعى حجت بودن آن ثابت گردد مانند چندمثال بالا.
ولى انصاف اين است كه آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس و گمانهاى
بى پايه و خرافى مانند گمان و پندار بت پرستان مى گويد، و كار به ظن و گمانقابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد، بنابراين آيه فوق و آيات مشابه آن درمساله عدم حجيت ظن به هيچوجه قابل استناد نيست (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و ما كان هذا القران اءن يفترى من دون الله و لكن تصديق الذى بين يديه وتفصيل الكتب لا ريب فيه من رب العلمين(37)
اءم يقولون افترئه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتمصدقين(38)
بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله كذلك كذب الذين من قبلهمفانظر كيف كان عقبة الظلمين(39)
و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به و ربك اءعلم بالمفسدين(40)


ترجمه :

37 - شايسته نيست (و امكان نداشت ) كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شودولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى ) و تفصيلى است براىآنها، و شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار جهانيان است .
38 - آنها مى گويند، او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده بگو اگر راست مى گوئيديك سوره همانند آن بياوريد و هر كس را مى توانيد غير از خدا (به يارى ) بطلبيد.
39 - (آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نمى كنند) بلكه آنها چيزى را تكذيب كردندكه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است اينچنين پيشينيان آنهانيز تكذيب كردند پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود؟!
40 - و بعضى از آنها ايمان به آن مى آورند و بعضى ايمان نمى آورند، و پروردگارتبه مفسدان آگاهتر است (و آنها را بهتر مى شناسد).
تفسير :
عظمت و حقانيت دعوت قرآن
اين آيات به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد، چرا كه آنها تنهادر شناخت مبدء گرفتار انحراف نبودند، بلكه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) نيز افترا مى زدند، كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است ، لذا درآيات گذشته خوانديم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا داشتندقرآنى غير از اين قرآن بياورد و يا لااقل آنرا تغيير دهد، اين خوددليل آن است كه قرآن را ساخته فكر او مى پنداشتند!
نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدانسبت داده شده باشد) (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله )
جالب اينكه به جاى نفى ساده ، نفى شانيت شده است و مى دانيم اين گونه تعبير از نفىساده رساتر است ، اين درست به آن مى ماند كه كسى در مقام دفاع از خود بگويد شاءن مننيست كه دروغ بگويم و البته اين تعبير از اينكه بگويد من دروغ نمى گويم بسيارپرمعنى تر و عميق تر مى باشد.
سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: (ولىاين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند) (و لكن تصديق الذى بين يديه ).
يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورندهقرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد،اصولا خود قرآن از باب (آفتاب آمد دليل آفتاب ) شاهد صدق محتواى خويش است .
و از اينجا روشن مى شود كسانى كه اين گونه آيات قرآن رادليل بر عدم تحريف تورات و انجيل گرفته اند در اشتباهند زيرا قرآن مندرجات اين كتبرا كه در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصديق نمى كند بلكه نشانه هائى كه ازپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قرآن در اين كتب بوده مورد تاءييد قرار داده است(دقت كنيد)
در اين زمينه توضيحات بيشترى در جلد اول تفسير نمونهذيل آيه 41 سوره بقره بيان گرديد.
سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى گويد: (در اين قرآنشرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به هميندليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است ) (وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).
و به تعبير ديگر هيچگونه تضادى با برنامه انبيا گذشته ندارد، بلكهتكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود، و اگر اين قرآنمجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود.
و از اينجا مى دانيم كه در اصول مسائل چه در عقائد دينى و چه در برنامه هاى اجتماعى ، وحفظ حقوق ، و مبارزه با جهل ، و دعوت به حق و عدالت و همچنين زنده كردن ارزشهاىاخلاقى و مانند اينها هيچگونه اختلافى در ميان كتب آسمانى نيست جز اينكه هر كتابى كهبعدا نازل شده ، در سطحى بالاتر و كاملتر بوده ، همچون سطوح مختلف تعليمات دردبستان و دبيرستان و دانشگاه ، تا به كتاب نهائى كه مخصوص دوران پايانتحصيل دينى امتها است يعنى قرآن رسيده است . شك نيست كه در جزئيات احكام و شاخ وبرگها تفاوت در ميان اديان و مذاهب آسمانى وجود دارد ولى سخن ازاصول اساسى آنها است كه همه جا هماهنگ است .
در آيه بعد دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى گويد: (آنها مى گويند اينقرآن را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دروغ به خدا نسبت داده ، به آنها بگواگر راست مى گوئيد شما هم مثل يك سوره از آنرا بياوريد، و از هر كس مى توانيد غير ازخدا براى همكارى دعوت كنيد) (ولى هرگز توانائى بر اين كار را نخواهيد داشت ، بههمين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است ) (ام يقولون افتراهقل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ).
اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همه قرآنرا بلكه حتى اعجاز يك سوره را، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگرمعتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يالااقل همانند يك سوره آنرا بياوريد.
و همانگونه كه در جلد اول در ذيل آيه 23 سوره بقره بيان كرديم ، در آيات قرآن گاهى(تحدى ) يعنى دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن و گاهى به ده سوره و گاهىبه يك سوره شده است و اين نشان مى دهد كه جزء وكل قرآن همه اعجاز است .
و از آنجا كه سوره معينى ذكر نشده هر سوره از قرآن را نيزشامل مى شود
البته شك نيست كه اعجاز قرآن منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان ورسائى تعبيرات - آنچنان كه گروهى از قدماى مفسرين فكر كرده اند - نيست ، بلكهعلاوه بر اينها از نظر بيان معارف دينى ، و علومى كه تا آن روز شناخته نشده بود، وبيان احكام و قوانين ، و ذكر تواريخ پيشين پيراسته از هر گونه خطا و خرافات ، و عدموجود تضاد و اختلاف در آن ، نيز جنبه اعجاز دارد.
جلوه تازه اى از اعجاز قرآن
جالب اينكه با گذشت زمان جلوه هاى تازه اى از اعجاز قرآن آشكار مى شود كه درگذشته مورد توجه قرار نمى گرفت ، از جمله محاسبات فراوانى است كه روى كلماتآيات قرآن با مغزهاى الكترونيكى انجام شده ويژگيهاى تازه اى براى كلمات و جملهبنديهاى قرآن و رابطه آن با زمان نزول هر سوره ثابت كرده است و آنچه ذيلا مىخوانيد نمونه اى از آن است :
پژوهشهاى برخى از دانشمندان محقق امروز، به كشف روابط پيچيده و فورمولهاىمحاسباتى بسيار دقيق منجر شده است كه حيرت انگيز است با يقين به اين امر كه چنيننظم علمى در ساختمان قرآن است ، از طريق بررسيهاى آمارى و به زبان رياضى بهكشف قواعد دقيق و فورمولهاى رياضى و منحنيهاىكامل و سالمى توفيق يافته است كه از نظر اهميت و شناخت ، كشف نيوتن را در جاذبه ،تداعى مى كند.
يك قرآن شناس بزرگ نقطه شروع كارش اين مساله ساده است كه آياتنازل شده در مكه كوتاه است و آيات نازل شده در مدينه ، بلند اين يك مساله طبيعى استهر نويسنده يا سخنران ورزيده ، طول جملات و آهنگ كلمات سخنش را بر حسب موضوع سخنتغيير مى دهد:
مسائل توصيفى ، جملات كوتاه و مسائل تحليلى و استدلالى ، بلند، آنجا كه سخن ،تحريكى و انتقادى و يا بيان اصول كلى اعتقادى است لحن شعارى مى شود، و عباراتكوتاه و آنجا كه شروع داستان است و بيان كلام در نتيجه گيريهاى اخلاقى و... لحن ،آرام و عبارات طولانى و آهنگ نرم .
مسائل طرح شده در مكه از نوع اول است و مسائل طرح شده در مدينه ، از نوع دوم ، چه درمكه آغاز يك نهضت است و بيان اصول كلى اعتقادى و انتقادى ، و در مدينه يك جامعه ومسائل حقوقى و اخلاقى و قصه هاى تاريخى و نتيجه گيريهاى
فكرى و علمى .
اما قرآن يك سخن گفتن طبيعى است و ناچار تابع سبك زيبا و بليغ سخن گفتن بشر، و درنتيجه رعايت كوتاهى و بلندى آيات نيز به تناسب مفاهيم . اما اگرقبول كنيم كه اين كلام در عين حال كه يك كتاب است يك طبيعت نيز هست ، بايد اين كوتاهىو بلندى بى حساب نباشد و طبق يك قاعده دقيق علمى از آيات كوتاه آغاز كند و يكنواخت وتصاعدى رو به آيات بلند رود، بر اين اساس بايدطول هر آيه اى كوتاهتر از آيه نازل شده سال بعد و بلندتر از آيهنازل شده سال پيش باشد، و اندازه اين طولانى شدن اندازههاى دقيق و حساب شده باشد،بنابراين در طول 23 سال كه وحى نازل مى شده است ، بايد 23طول معدل در آيات داشته باشيم !
بر اين قاعده مى توانيم 23 ستون داشته باشيم كه همه آيات بر حسبطول در اين ستونها تقسيم بندى شود، حال از كجا مى توانيم بفهميم كه اين تقسيمبنديها درست است ؟ مى دانيم كه شان نزول بعضى از آيات قرآن معلوم است برخى راروايات تاريخى معين كرده و صريحا گفته كه در چهسال نازل شده است ، و برخى را از روى مفاهيم آن مى توان تعيين كرد: مثلا آياتى كهاحكامى چون تغيير قبله ، حرمت شراب ، وضع حجاب ، زكوة و خمس را بيان مى كند وآياتى كه از هجرت سخن مى گويند سال تعيين اين احكام معلوم است .
با شگفتى فوق العاده مى بينيم كه اين آيات - كهسال نزولشان معلوم است - درست در همان ستونهايى قرار مى گيرند كه در اينجدول از نظر معدل طول آيات ويژه هر سال فرض شده اند! (دقت كنيد).
آنچه جالب تر است پيدا شدن دو سه مورد استثنائى است . به اين معنى كه سوره(مائده ) آخرين سوره بزرگ نازل شده است ، در حالى كه چند آيه از آن طبقفرمول ، بايد در سالهاى اوليه نازل شده باشد. پس از تحقيق در متون تفاسير و
روايات اسلامى ، اقوال مفسران معتبرى را مى يابيم كه گفته اند اين چند آيه دراوايل نازل شده ، اما از نظر تدوين به دستور پيامبر در سوره (مائده ) جاى داده شدهاست به اين طريق مى توان سال نزول هر آيه را از روى اين ملاك رياضى تعيين كرد وقرآن را بر حسب سال نزول نيز تدوين نمود!
چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت ،سال اداى هر جمله اش را معين كرد؟ بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كهمثل يك اثر علمى يا ادبى نويسنده اش نشسته باشد و آن را در يك مدت معين ، و پيوسته ،نوشته ، و بر زبانش رفته و بويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع - ياحتى زمينه تعيين شدهاى - تاءليف كرده باشد، بلكهمسائل گوناگونى است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤ الاتىكه عنوان مى شود، حوادث يا مسائلى كه در مسير مبارزه طولانى مطرح مى شود، به وسيلهرهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم شده است .
بلكه به گفته بعضى از مفسران ، آهنگ مخصوص لغات و كلمات قرآن نيز در نوع خودمعجزآسا است .
شواهد گوناگون جالبى براى اين موضوع ذكر كرده اند از جمله جريان زير است كهبراى سيد قطب مفسر معروف واقع شده :
او در ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد:
من از حوادثى كه براى ديگران واقع شده سخنى نمى گويم ، تنها حادثه اى را بيانمى كنم كه براى خود من واقع شد و شش نفر ناظر آن بودند (خودم و پنج نفر ديگر).
ما شش نفر از مسلمانان بوديم كه با يك كشتى مصرى ، اقيانوس اطلس را به
سوى نيويورك مى پيموديم ، مسافران كشتى 120 مرد و زن بود، و كسى در ميانمسافران جز ما مسلمان نبود، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلباقيانوس و بر روى كشتى انجام دهيم ، و ما علاوه بر اقامه فريضه مذهبىمايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبشر مسيحى كه درداخل كشتى نيز دست از برنامه تبليغاتى خود بر نمى داشت ، بيافرينيم ، بخصوصكه او حتى مايل بود ما را هم به مسيحيت تبليغ كند!.
ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در صفحه كشتىتشكيل دهيم ، و به كاركنان كشتى نيز كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شدكه با ما نماز بخوانند، و آنها از اين جريان بسيارخوشحال شدند زيرا اين نخستين بارى بود كه نماز جمعه بر روى كشتى انجام مىگرفت !
من (سيد قطب ) به خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب اينكه مسافران غيرمسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت مراقب انجام اين فريضه اسلامى بودند.
پس از پايان نماز گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند و اين موفقيت را به ما تبريك گفتند،ولى در ميان اين گروه خانمى بود كه بعدا فهميديم يك زن مسيحى يوگسلاوى است كهاز جهنم تيتو و كمونيسم او، فرار كرده است !.
او فوق العاده تحت تاثير نماز ما قرار گرفته بود به حدى كه اشك از چشمانشسرازير بود و قادر به كنترل خويشتن نبود.
او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تاثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مىگفت ، و از جمله سخنانش اين بود، بگوئيد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت (اوفكر ميكرد كه حتما بايد كشيش يا يك مرد روحانى اقامه نماز كند آنچنانكه در نزد مسيحياناست ، ولى ما بزودى به او حالى كرديم كه اين برنامه
اسلامى را هر مسلمان با ايمانى مى تواند انجام دهد) و سرانجام به او گفتيم كه ما بالغت عربى صحبت مى كرديم .
ولى او گفت من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما بوضوح ديدم كه اين كلماتآهنگ عجيبى داشت اما از اين مهمتر مطلبى كه نظر مرا فوق العاده بخود جلب كرد اين بودكه در لابلاى خطبه امام شما جمله هائى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود، آنها داراى آهنگفوق العاده مؤ ثر و عميقى بودند آنچنان كه لرزه بر اندام من مى انداخت يقينا اين جمله هامطالب ديگرى بودند، فكر مى كنم امام شما به هنگامى كه اين جمله ها را ادا مى كرد مملواز روح القدس شده بود!
ما كمى فكر كرديم و متوجه شديم اين جمله ها همان آياتى از قرآن بود كه من در اثناءخطبه و در نماز آنها را مى خواندم ، اين موضوع ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كهآهنگ مخصوص قرآن آنچنان مؤ ثر است كه حتى بانوئى را كه يك كلمه مفهوم آنرا نمىفهمد تحت تاثير شديد خود قرار مى دهد
در آيه بعد اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده ، مى گويد: آنهاقرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهائى انكار نمى كردند (بلكه تكذيب و انكارشان بهخاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند)(بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ).
در واقع عامل انكار عدم آگاهى و جهل آنها بود.
اما اينكه منظور از اين جمله جهل درباره چه امورى بوده است ، مفسران احتمالات متعددى دادهاند كه تمام آنها مى تواند در آيه منظور بوده باشد از جمله :
جهل به معارف دينى و مبدء و معاد، همانگونه كه قرآن ازقول مشركان در مورد معبود حقيقى (الله ) نقل مى كند كه مى گفتند: اءجعل الالهة الها واحدا
ان هذا لشى ء عجاب : (آيا خدايان ما را تبديل به يك معبود كرده است اين چيز عجيبى است) (سوره ص آيه 5) و يا در مورد معاد مى گفتند: ائذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لفى خلقجديد افترى على الله كذبا ام به جنة : (آيا هنگامى كه ماتبديل به استخوان پوسيده شديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ، گوينده اينسخن به خدا تهمت زده ، يا مجنون است ) (سجده - 10).
در حقيقت آنها هيچگونه دليلى بر نفى مبدء و معاد نداشتند و تنهاجهل و بيخبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سد راهشان بود.
و يا جهل به اسرار احكام .
جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه .
جهل به مفهوم حروف مقطعه .
و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهائى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است .
مجموع اين جهالتها و بيخبريها، آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.
در حالى كه هنوز تاءويل و تفسير و واقعيت مسائلمجهول براى آنها روشن نشده بود) (و لما ياتهم تاويله ).
(تاءويل ) در اصل لغت به معنى بازگشت دادن چيزى است ، و بنابراين هر كار ياسخنى به هدف نهائى برسد، مى گوئيم تاءويل آن آمده است ، به هميندليل بيان هدف اصلى يك اقدام ، و يا تفسير واقعى يك سخن ، و يا تفسير و نتيجه وپايان يك خواب ، و يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب ، همه اينهاتاويل ناميده مى شود (در اين باره در جلد دوم صفحه 324 به طور مشروح سخن گفته ايم).
قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست ، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيستبلكه اقوام گمراه گذشته نيز به همين گرفتارى مبتلا بودند، آنها نيز بدون اينكهتحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق
آنها بكشند، حقايق را انكار و تكذيب مى كردند) (كذلك كذب الذين من قبلهم ).
در آيات 113 و 118 سوره بقره نيز اشاره به وضع امتهاى گذشته ، از اين نظر، آمدهاست .
در واقع همه آنها عذرشان ، جهلشان بود و بدبختيشان در عدم تحقيق و عدم جستجو و شناختواقعيتها بود، در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند هرگزانكار نكند، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد(بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد) (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين )
يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده و مى گويد: اينها همگىبه اين حال باقى نمى مانند بلكه (گروهى از آنان كه روح حق طلبى در وجودشاننمرده است سرانجام به اين قرآن ايمان مى آورند، در حالى كه گروهى ديگر همچنان درجهل و لجاجت پافشارى كرده و ايمان نخواهند آورد) (و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ منبه ).
روشن است كه اين گروه دوم ، افراد فاسد و مفسدى هستند و به هميندليل در پايان آيه مى فرمايد: (پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد) (و ربكاعلم بالمفسدين ).
اشاره به اينكه افرادى كه زير بار حق نمى روند، افرادى هستند كه شيرازه اجتماع را ازهم گسيخته و در فاسد كردن نظام جامعه نقش ‍ مؤ ثرى دارند.
جهل و انكار
همانگونه كه از آيات فوق استفاده مى شود، اصولا قسمت مهمى از مخالفتها و دشمنيها وستيز با حق ، از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و به هميندليل گفته اند: سرانجام جهل كفر است !
نخستين وظيفه اى كه هر انسان حق طلبى دارد اين است كه درمقابل آنچه نمى داند سكوت و انتظار اختيار كند و به جستجو برخيزد و تمام جوانبمطلبى را كه نمى داند بررسى كند و تا دليل قاطعى بر نفى پيدا نكند به سراغ نفىنرود، همانگونه كه بدون دليل قاطع زير بار اثبات نبايد برود.
مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) حديث جالبى را از امام صادق (عليه السلام )در اين زمينه نقل كرده كه فرمود: (خداوند با دو آيه از قرآن ، دو درس مهم به اين امت دادهاست ، نخست اينكه جز آنچه مى دانند نگويند، و ديگر اينكه آنچه را نمى دانند انكار نكنند،سپس دو آيه زير را تلاوت فرمود اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على اللهالا الحق (آيا خداوند پيمان كتاب آسمانى را از آنها نگرفته است كه جز حق در مورد خداوندنگويند) بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (مشركان چيزهائى را انكار كردند كه از آنآگاهى نداشتند، در حالى كه جهل دليل بر انكار نيست ).
آيه و ترجمه


و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم اءنتم بريون ممااءعمل و اءنا برى ء مما تعملون(41)
و منهم من يستمعون اليك اءفاءنت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون(42)
و منهم من ينظر اليك اءفاءنت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون(43)
ان الله لا يظلم الناس شيا و لكن الناس اءنفسهم يظلمون(44)


ترجمه :

41 - و اگر تو را تكذيب كردند بگو: عمل من براى من ، وعمل شما براى شما، شما بيزاريد از آنچه من مى كنم ، و من بيزارم از آنچه شما انجام مىدهيد.
42 - و گروهى از آنان گوش به سوى تو فرا مى دهند (اما گوئى هيچ نمى شنوند وكرند!)
43 - و گروهى از آنان به سوى تو نگاه مى كنند (اما گوئى هيچ نمى بينند) آيا تو مىتوانى نابينايانرا هدايت كنى هر چند نبينند؟!
44 - خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى نمايند.
تفسير :
كوران و كران
در اين آيات بحثى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشتهمچنان دنبال مى شود:
در نخستين آيه ، طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )تعليم داده ، مى گويد: (اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگوعمل من براى
شما براى خودتان باشد) (و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم )
(شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد، و من هم ازاعمال شما بيزارم ) (انتم بريئون مما اعمل و انا برى ء مما تعملون ).
اين اعلام بيزارى و بى اعتنائى كه تواءم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است ،اثر روانى خاصى ، مخصوصا در منكران لجوج ، دارد، و به آنها مى فهماند كه هيچاصرار و اجبارى در مورد قبول و پذيرش آنها نيست ، آنها با عدم تسليم درمقابل حق ، خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.
نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است ، همانگونه كه در (سوره كافرون )مى خوانيم لكم دينكم و لى دين : (آئين شما براى خودتان آئين من هم براى خودم ).
و از اين بيان روشن مى شود كه محتواى اينگونه آيات هيچگونه منافاتى با دستورتبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد، تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم ، بلكههمانگونه كه گفته شد اين يكنوع مبارزه منطقى از طريق بى اعتنائى در برابر افرادلجوج و كينه توز است .
در دو آيه بعد اشاره به دليل انحراف و عدم تسليم آنها در برابر حق مى كند و مىگويد: (براى هدايت يك انسان تنها تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده و اعجاز آميز ودلائل روشن كافى نيست ، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براىقبول حق نيز لازم است ، همانگونه كه براى پرورش سبزه وگل تنها بذر آماده كافى نمى باشد، زمين مستعد نيز لازم است .
لذا نخست مى گويد: (گروهى از آنها گوش به سوى تو فرا مى دهند اما گوئىكرند) (و منهم من يستمعون اليك ).
(با اين حال كه آنها گوش شنوائى ندارند، آيا تو مى توانى صداى خود را بهگوش كران برسانى هر چند درك نكنند) (اءفانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون ).
(و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند واعمال ترا مى نگرند كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بردارد، اماگوئى كورند و نابينا) (و منهم من ينظر اليك ).
(آيا با اين حال تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى هر چند فاقد بصيرتباشند) (اءفاءنت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون ).
ولى بدان و آنها نيز بايد بدانند كه اين نارسائى فكر و عدم بصيرت و نابينائى ازديدن چهره حق و ناشنوائى در برابر گفتار خدا، چيزى نيست كه با خود از مادر به اينجهان آورده باشند، و خداوند به آنها ستمى كرده باشد، بلكه اين خود آنها بوده اند كهبا اعمال نادرستشان و دشمنى و عصيان در برابر حق روح خود را تاريك و چشم بصيرتو گوش شنوايشان را از كار انداختند چرا كه خداوند به هيچ كس از مردم ستم نمى كند،ولى مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند) (ان الله لا يظلم الناس شيئا و لكنالناس ‍ انفسهم يظلمون ).
نكته ها
در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:
1 - اينكه در آيه دوم مى خوانيم گوش به تو فرا مى دهند و در آيه سوم مى خوانيم بهسوى تو نگاه مى كنند اشاره به اين است گروه 0ى از آنان سخنان اعجاز آميز ترا مىشنوند و گروه ديگرى اعمال معجز نشانت را كه همگىدليل
روشنى بر صدق گفتار و حقانيت دعوت تو است مى نگرند ولى هيچكدام از اين دو گروهاز استماع و نظرشان بهره نمى گيرند، چرا كه نظر آنها نظر فهم و درك نيست ، بلكهنظر انتقاد و عيبجوئى و مخالفت است .
از استماعشان نيز بهره نمى گيرند چرا كه به قصد ادراك محتواى سخن نمى باشد،بلكه مى خواهند دستاويزى براى تكذيب و انكار پيدا كنند و مى دانيم قصد و نيت انسانبه اعمال او شكل مى دهد، و اثرات آنرا دگرگون مى سازد.
2 - در آخر آيه دوم جمله (و لو كانوا لا يعقلون ) و در آخر آيه سوم جمله (و لو كانوالا يبصرون ) آمده است ، اشاره به اينكه استماع يعنى پذيرش الفاظ و راه دادن آنهابگوش به تنهائى كافى نيست بلكه تفكر و تدبر لازم است ، تا انسان از محتواى آنبهره گيرد، همچنين نگاه به تنهائى اثرى ندارد بلكه بصيرت (درك مفاهيم آنچه راانسان مى بيند) لازم است تا به عمق آن برسد و هدايت شود.
آيه و ترجمه


و يوم يحشرهم كأ ن لم يلبثوا إ لا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذينكذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين(45)
و إ ما نرينك بعض الذى نعدهم اءو نتوفينك فإ لينا مرجعهم ثم الله شهيد على مايفعلون(46)
و لكل اءمة رسول فإ ذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون(47)


ترجمه :

45 - بخاطر بياور روزى را كه آنها را جمع (و محشور) مى سازد، و آنچنان احساس مى كنندكه گوئى جز ساعتى از روز (در دنيا) توقف نكردند، به آن مقدار كه يكديگر را (ببينندو) بشناسند، آنها كه لقاى خداوند (و رستاخيز) را انكار كردند زيان كردند و هدايتنيافتند.
46 - و اگر ما پاره اى از مجازاتهائى را كه به آنان وعده داده ايم (درحال حياتت ) به تو نشان دهيم و يا (پيش از آنكه آنها گرفتار عذاب شوند) تو را از دنياببريم در هر حال بازگشتشان به سوى ماست سپس خداوند گواه است بر آنچه آنها انجاممى دادند.
47 - و براى هر امتى رسولى است ، هنگامى كه رسولشان به سوى آنها بيايد خداوندبه عدالت در ميان آنها داورى مى كند و ستمى به آنها نمى شود.
تفسير:
به دنبال شرح بعضى از صفات مشركان در آيات گذشته در اينجا اشاره به وضعدردناكشان در قيامت كرده مى گويد: (به خاطر بياور آن روز را كه خداوند
همه آنها را محشور و جمع مى كند در حالى كه چنان احساس مى كنند كه تمام عمرشان در ايندنيا بيش از ساعتى از يك روز نبوده ، به همان مقدار كه يكديگر را ببينند و بشناسند)(و يوم يحشرهم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم ).
اين احساس كم بودن مقدار اقامت در دنيا يا به خاطر آن است كه اصولا در برابر زندگىجاويدان قيامت به مقدار ساعتى بيش نيست .
و يا به خاطر آن است كه اين دنياى ناپايدار چنان با سرعت بر آنها گذشته كه گوئىيك ساعت بيش نبوده است .
و يا اينكه به خاطر عدم استفاده صحيح از عمر خود چنين مى پندارند كه همه عمرشان بيشاز يك ساعت ارزش نداشته است !
بنابر آنچه در تفسير فوق گفتيم جمله يتعارفون بينهم (يكديگر را مى شناسند) اشارهبه مقدار درنگ آنها در دنيا است ، يعنى آنچنان عمر را كوتاه احساس مى كنند كه گوياتنها به مقدارى بوده كه دو نفر يكديگر را ببينند و معارفه اى در ميان آنها انجام گردد واز همديگر جدا شوند.
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه منظور احساس كوتاهى زمان دوران برزخاست ، يعنى آنها در دوران برزخ در حالتى شبيه به خواب فرو مى روند كه گذشتسالها و قرون و اعصار را احساس نمى كنند، بطورى كه به هنگام رستاخيز فكر مى كننددوران برزخشان كه شايد هزاران و يا ده ها هزارسال بوده بيش از ساعتى نبوده است .
شاهد اين تفسير آيه 55 و 56 سوره روم است كه مى گويد: و يوم تقوم الساعة يقسمالمجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون وقال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يومالبعث و لكنكم كنتم لا تعلمون .
از اين دو آيه استفاده مى شود كه گروهى از مجرمان به هنگامى كه قيامت
بر پا مى شود سوگند ياد مى كنند كه دوران برزخشان ساعتى بيش نبوده است ولى مؤمنان به آنها مى گويند دورانى طولانى بوده و هم اكنون قيامت بر پا شده است و شمانمى دانيد (و مى دانيم برزخ براى همه يكسان نيست و شرح آنراذيل آيات مناسب خواهيم داد).
مطابق اين تفسير معنى جمله (يتعارفون بينهم ) چنين خواهد بود كه آنها بقدرى زمانبرزخ را كوتاه احساس مى كنند كه هيچ مطلبى از دنيا را فراموش نكرده اند و يك ديگررا به خوبى مى شناسند.
و يا اينكه اعمال زشت يكديگر را در آنجا مى بينند و باطن يكديگر را مى شناسند و اينخود يك رسوائى بزرگ براى آنها است .
سپس اضافه مى كند در آن روز به همه آنها ثابت مى شود (افرادى كه روز رستاخيز وملاقات پروردگار را تكذيب كردند، زيان بردند)، و تمام سرمايه هاى وجود خود را ازدست دادند بى آنكه نتيجه اى بگيرند (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ).
(و اينها به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت ، آمادگى هدايتنداشتند) (و ما كانوا مهتدين ).
چرا كه قلبشان تاريك و روحشان ظلمانى بود.
در آيه بعد به عنوان تهديد كفار و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )چنين مى گويد: (اگر ما قسمتى از مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشاندهيم و در زمان حيات خود عذاب و مجازات آنها را ببينى ، و يا اگر پيش از آنكه به چنينسرنوشتى گرفتار شوند تو را از اين دنيا ببريم بهرحال بازگشتشان بسوى ما است و خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند) (واما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الله شهيد على ما يفعلون ).
در آخرين آيه مورد بحث ، يك قانون كلى درباره همه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه امتها از جمله امتى كه در عصر پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) مى زيسته اند بيان كرده مى گويد: (هر امتىرسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد) (و لكل امةرسول ).
(هنگامى كه فرستاده آنها آمد و ابلاغ رسالت كرد و گروهى در برابر حق تسليمشدند و پذيرفتند و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند، خداوند با عدالتش در ميانآنها داورى مى كند و به هيچكس ستمى نمى شود)، مؤ منان و نيكان مى مانند و بدان ومخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست (فاذا جاء رسولهم قضى بينهمبالقسط و هم لا يظلمون ).
همانگونه كه درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امت معاصرش چنينشد، مخالفان دعوتش يا در جنگها از ميان رفتند و يا سرانجام شكست خورده ، از صحنهاجتماع طرد شدند و مؤ منان زمام امور را بدست گرفتند.
بنابراين قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده همان قضاوت تكوينى واجرائى در اين دنيا است و اما اينكه بعضى از مفسراناحتمال داده اند اشاره به داورى خدا در قيامت باشد خلاف ظاهر است .
آيه و ترجمه


و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين(48)
قل لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء اللهلكل اءمة اءجل إ ذا جاء اءجلهم فلا يستخرون ساعة و لا يستقدمون(49)
قل اء رءيتم إ ن اءتئكم عذابه بيتا اءو نهارا ما ذايستعجل منه المجرمون(50)
اء ثم إ ذا ما وقع ءامنتم به ءالن و قد كنتم به تستعجلون(51)
ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون إ لا بما كنتم تكسبون(52)


ترجمه :

48 - مى گويند اين وعده (مجازات ) اگر راست مى گوئيد كى عملى مى شود؟
49 - بگو من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم (تا چه رسد به شما) مگر آنچهخدا بخواهد، براى هر قوم و ملتى پايانى است هنگامى كهاجل آنها فرا رسد (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود) نه ساعتى تاءخير مى كنند ونه ساعتى پيشى مى گيرند.
50 - بگو اگر مجازات او شبهنگام يا در روز به سراغ شما آيد (آيا مى توانيد آنرا ازخود دفع كنيد) پس مجرمان براى چه چيز عجله مى كنند؟
51 - يا اينكه آنگاه كه واقع شد ايمان مى آوريد (اما بدانيد به شما گفته مى شود)حالا؟ با اينكه قبلا براى آن عجله مى كرديد؟ (اكنون چه سود؟)
52 - سپس به آنها كه ستم كردند گفته مى شود عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچهانجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟
تفسير:
مجازات الهى در دست من نيست
به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد دراين آيات نخست از قول آنها چنين نقل مى كند كه از روى استهزاء و مسخره و انكار (مىگويند اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى اگر راست مى گوئى چه موقع است)؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين )
اين سخن مسلما از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودهزيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است شاهدگوياى اين مطلب مى باشد.
به هر حال آنها با اين تعبير مى خواستند بى اعتنائىكامل خود را به تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان دهند و هم براىافرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند.
در برابر اين سؤ الخداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از چند راه به آنها پاسخ گويد:
نخست اينكه مى فرمايد (به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست ، من مالكسود و زيانى براى خود نيستم ، تا چه رسد براى شما، مگر آنچه خدا بخواهد و ارادهكند) (قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله ).
من تنها پيامبر و فرستاده اويم ، تعيين موعد نزول عذاب ، تنها بدست او است ، وقتى كه مندرباره خودم مالك سود و زيان نباشم بطريق اولى در مورد شما نخواهم بود.
اين جمله در حقيقت اشاره به توحيد افعالى است كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مىگردد، و هر كار از ناحيه او است ، او است كه با حكمتش مؤ منان را پيروزى مى دهد و او استكه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.
بديهى است كه اين منافات با آن ندارد كه خداوند به ما نيروها و قدرتهائى داده است كهبوسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم و مى توانيم درباره سرنوشت خويشتصميم بگيريم ، و به تعبير ديگر اين آيه نفى مالكيت (بالذات ) را مى كند نه(بالغير) را و جمله الا ما شاء الله قرينه روشنى بر اين موضوع است .
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته انداز اين آيه نفى جواز توسل به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را استفاده كنند،بسيار بى پايه است .
زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راصاحب قدرت و مالك سود و زيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است ، و هيچ مسلمانى نمىتواند به آن عقيده داشته باشد، و اما اگر اين مالكيت از ناحيه خدا باشد و تحت عنوان الاما شاء الله قرار گيرد مانعى دارد؟ و اين عين ايمان و توحيد است .
اما او به خاطر غفلت از اين نكته ، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحثهاى طولانىتلف كرده است و متاسفانه او با تمام امتيازاتى كه در تفسيرش موجود است از ايناشتباهات فراوان دارد كه سرچشمه همه آنها را ميتوان تعصب دانست !.
سپس قرآن به پاسخ ديگر پرداخته مى گويد: (هر قوم و جمعيتى زمان واجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاءخير خواهند كرد ونه ساعتى پيشى خواهند گرفت ) (لكل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لايستقدمون ).
و به تعبير ديگر هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق درمقابل مجازاتهاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند، هنگامى كه در چنينمسيرهائى گام بگذارند و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند، امكانات خود را از دستداده و سرانجام سقوط مى كنند، همانگونه كه تاريخ جهان نمونه هاى فراوانى را از آنبه خاطر دارد.
در واقع قرآن به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهىتعجيل مى كردند اخطار مى كند كه بى جهت عجله نكنند، به هنگامى كه زمان آنها فرابرسد، لحظه اى اين عذاب تاءخير و تقديم نخواهد داشت .
ضمنا بايد توجه داشت كه ساعت گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى اززمان است هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد.
در آيه بعد سومين پاسخ را مطرح كرده ، مى گويد: (به آنها بگو اگر عذابپروردگار شب هنگام يا در روز به سراغ شما بيايد امر غير ممكنى نيست ، و آيا شما مىتوانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد)؟(قل اء راءيتم ان اتاكم عذابه بياتا او نهارا).
(با اين حال مجرمان و گنهكاران در برابر چه چيز عجله مى كنند) (ما ذايستعجل منه المجرمون ).
و به تعبير ديگر: اين مجرمان جسور اگر يقين بهنزول عذاب ندارند حداقل احتمال اين را مى دهند كه ناگهان به سراغشان بيايد، آنها چهتاءمين و تضمين و دليلى در اين باره دارند كه تهديدهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) هرگز به وقوع نخواهد پيوست ؟ انسانعاقل در برابر چنين احتمال ضررى بايد لا اقل رعايت احتياط كند و از آن بر حذر باشد.
نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن به تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند افامنتم ان يخسفبكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا: (آيا شما ايمن هستيد ازاينكه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد يا سنگريزه اى از آسمان بر شماببارد و سپس نگهبانى براى خود نيابيد) (سوره اسراء آيه 68).
و اين همان چيزى است كه در علم كلام و اصول از آن به عنوان قاعده (لزوم دفع ضررمحتمل ) تعبير مى شود.
در آيه بعد چهارمين پاسخ را به آنها مى گويد و آن اينكه (اگر شما گمان مى كنيدكه به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود، اينخيال باطلى است ) (اثم اذا ما وقع آمنتم به ).
چرا كه پس از نزول عذاب ، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود و ايمان كمتريناثرى ندارد، بلكه (به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد، در حالى كه قبلا ازروى استهزاء و انكار تعجيل براى عذاب را مى خواستيد)؟ (آلان و قد كنتم به تستعجلون).
اين مجازات دنياى آنها است ، سپس در روز رستاخيز به كسانى كه ستم
كردند، گفته مى شود بچشيد عذاب ابدى را!) (ثمقيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد).
(آيا جز به آنچه انجام داديد كيفر داده مى شويد؟)(هل تجزون الا بما كنتم تكسبون ).
اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است ، همانهاست كه در برابرتانمجسم شده و شما را براى هميشه آزار مى دهد.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - همانگونه كه در ذيل آيه 34 سوره اعراف گفتيم بعضى از دين سازان عصر ما بهآياتى مانند لكل امة اجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه هر دين و مذهبىسرانجام پايان مى گيرد و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد.
در حالى كه (امت ) به معنى گروه و جماعت است ، نه به معنى مذهب و خصوصا پيروانيك مذهب .
هدف اين آيات آن است كه قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست بلكه ملتها و گروههانيز مشمول اين قانون هستند، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرضخواهند شد.
مخصوصا در مورد بحث با توجه به آيه قبل و بعد از آن بروشنى اين حقيقت ثابت مىشود كه سخن از نسخ مذهب در ميان نيست ، بلكه ازنزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است ، زيرا هم آيهقبل و همه آيه بعد هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كند.
2 - با توجه به آيات فوق اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا جامعه هاى اسلامى نيزگرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند؟.
پاسخ اين سؤ ال مثبت است ، زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند، بلكه اينقانون درباره همه امتها و ملتها است ، و اينكه در بعضى از آيات قرآن(انفال - 33) خوانده ايم كه خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد، مشروط به يكى از دوشرط است : يا بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان آنها و يا استغفار وتوبه از گناه ، نه بى قيد و شرط.
3 - آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاءكيد مى كند كه به هنگامنزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و پشيمانى سودى نخواهد داشت ،دليل آن هم روشن است زيرا توبه در چنين حالى ، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است وچنين توبه اى بى ارزش ‍ مى باشد.

next page

fehrest page

back page