بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 8, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10290001 -
     10290002 -
     10290003 -
     10290004 -
     10290005 -
     10290006 -
     10290007 -
     10290008 -
     10290009 -
     10290010 -
     10290011 -
     10290012 -
     10290013 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آنوارد شده است اين موضوع را مى توان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسراناهل سنت گفته اند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد،خواه نا خواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مؤ منان از طرق عادى از آن آگاه مى شوند.
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوعداريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى شود و مى دانيم كه همهاعمال از طرق عادى بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان آشكار نخواهد شد،چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مى شود و در پرده استتارغالبا پوشيده مى ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است .
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مى شودسخنى بسيار گزاف گفته ايم .
بنابراين آگاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان ازاعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مى خوانيم فينبئكم بما كنتم تعملون (خداوند شما را در قيامت بهآنچه عمل كرده ايد آگاه مى سازد) شك نيست كه اين جمله تماماعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى شود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور ازعمل در اول و آخر آيه يكى است ، بنابراين آغاز آيه نيز همهاعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مى شود، و شك نيست كه آگاهى بر همهاينها از طرق عادى ممكن نيست .
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى گويد، آغاز آيه نيز از اطلاعخداوند و پيامبر و مؤ منان نسبت به همه اعمال بحث مى كند، يكى مرحله آگاهى است ، وديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است .
ثالثا: تكيه روى مؤ منان در صورتى صحيح است كه منظور همهاعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤ منان مى بينند و هم غير مؤ منان .
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مى شود كه منظور از مؤ منان در اين آيه - همانگونه كه درروايات فراوانى نيز آمده است - تمام افراد با ايمان نيست ، بلكه گروه خاصى از آنهااست كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ).
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه ، همانگونه كه سابقا اشارهكرديم مساءله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد، زيراهنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم ، در هرنقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مى شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى كنم ومراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤ سسهاى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئياتاعمال آنها به مقامات بالاتر داده مى شود و آنها از همه آنها با خبر مى گردند.
آيا رؤ يت در اينجا به معنى ديدن است
2 - معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤ يت در جمله فسيرى الله عملكم ... بهمعنى معرفت است ، نه به معنى علم ، چرا كه يكمفعول بيشتر نگرفته و مى دانيم كه اگر رؤ يت به معنى علم باشد دومفعول مى گيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤ يت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريمنه به معنى علم و نه به معنى معرفت ، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر وناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست ، و اما در مورد پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خوداعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا ميدانيماعمال انسان فانى نميشود بلكه تا
قيامت باقى ميماند.
3 - شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه باجمله فسيرى الله مى گويد به زودى خدا اعمال شما را مى بيند اشاره به وضعاعمال بعد از وجود و تحقق آنها است .
آيه و ترجمه


و ءاخرون مرجون لا مر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم(106)


ترجمه :

106 - گروهى ديگر واگذار به فرمان خدا شده اند يا آنها را مجازات مى كند و ياتوبه آنها را مى پذيرد (هر طور كه شايسته باشند) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
جمعى از مفسران گفته اند كه آيه فوق در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نامهلال بن اميه و مرارة بن ربيع و كعب بن مالكنازل شده است كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها درذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود كه آيه فوق درباره بعضى از كفار است كهدر ميدانهاى جنگ با مسلمانان شخصيتهاى بزرگى مانند حمزه سيد الشهداء وامثال او را شهيد كردند سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند.
تفسير :
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشننيست ، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلىماءيوس بود.
لذا قرآن درباره آنها مى گويد: (گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است ياآنها را مجازات مى كند و يا توبه آنان را مى پذيرد) (و آخرون مرجون لامر الله امايعذبهم و اما يتوب عليهم ).
(مرجون ) از ماده (ارجاء) به معنى (تاءخير) و (توقيف ) است و دراصل از (رجا) كه به معنى اميدوارى است گرفته شده ، و از آنجا كه گاهى انسانچيزى را به اميد هدفى به تاءخير مى اندازد اين كلمه به معنى تاءخير آمده است ، ولىتاءخيرى كه با يكنوع اميدوارى تواءم است .
در حقيقت اين گروه نه چنان ايمان پاك و محكم واعمال صالح روشنى دارند كه بتوان آنها را سعادتمند واهل نجات دانست ، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به روى آنان كشيد و آنهارا شقاوتمند دانست ، تا لطف الهى (البته با توجه به مقتضيات روحى و موقعيت آنان )با آنها چه معامله كند؟
و در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه باعلم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه (خداوند عليم و حكيماست ) (و الله عليم حكيم ).
سؤ ال :
در اينجا سؤ ال مهمى پيش مى آيد كه مفسران كمتر به بحث جامع
پيرامون آن پرداخته اند و آن اينكه اين گروه با گروهى كه در آيه 102 همين سورهوضع حالشان گذشت چه تفاوتى دارند؟
هر دو گروه جزء گنهكاران بودند و هر دو از گناه خود توبه كردند (زيرا گروهاول با اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند، و گروه دوم از جمله (اما يتوب عليهم) استفاده مى شود كه آنها نيز توبه نموده اند).
همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند و در ميان (خوف ) و (رجاء) قراردارند.
پاسخ اين سؤ ال اين است كه بگوئيم از دو راه مى توان ميان اين دو گروه تفاوت گذارد:
1 - گروه اول به زودى توبه كردند و آشكارا به علامت پشيمانى همانند ابولبابهخود را بستون مسجد بستند، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند و آمادگى خود رابراى هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند.
اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند دردل پشيمان شدند و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند، و در حقيقت خواستند بسادگى ازگناهان بزرگ خود بگذرند اين گروه كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالااشاره شد و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد، در ميان خوف و رجا باقيماندند و لذا مىبينيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد مردم از آنها فاصله بگيرند و باآنها قطع ارتباط كنند، اين وضع ، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد و سرانجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروهقبل رفتند و چون قبولى توبه اين گونه اشخاص در آن زمان بايد بانزول آيه اى اعلام شود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همچنان در انتظار وحىبود، تا اينكه پس از پنجاه روز يا كمتر توبه آنان پذيرفته شد.
لذا مى بينيم در ذيل آيه اى كه درباره گروهاول است جمله ان الله غفور
رحيم كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده ، ولى درباره گروه دوم تا زمانىكه مسيرشان را عوض نكرده اند جمله و الله عليم حكيم آمده است كه هيچ نشانه اى ازقبول توبه در آن نمى باشد.
البته جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ مخصوصا در عصرنزول آيات قرآن ، ندامت و پشيمانى ، براى قبول توبه كافى نباشد بلكه اقدام بهجبران و اعتراف آشكار به گناه و سپس نزول آيه اى دائر بر قبولى توبه ، شرطباشد.
2 - فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت اين است كه گروهاول هر چند از يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سر پيچيده بودند و يا بعضى ازاسرار جنگى را به دشمن داده بودند ولى آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن (حمزه )سيد الشهداء نشده بودند، لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران ، خداوند توبه آنهارا پذيرفت ، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آنرا جبران نمود،لذا نجات اين گروه بسته به فرمان خدا است كه آيا آنها رامشمول عفوش مى سازد و يا مجازات مى كند؟.
به هر حال پاسخ اول با آن دسته از روايات كه در شاءننزول آيه وارد شده و آيه مورد بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ تبوك مى كندسازگار است ، در حالى كه پاسخ دوم با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده و مى گويد اين آيه اشاره به قاتلان حمزه و جعفر و مانند آنها استموافقت دارد(1).
و اگر درست دقت كنيم اين دو جواب منافاتى با هم ندارند و ممكن است هر دو در تفسير آيهمنظور گردد.
آيه و ترجمه


و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين و ارصادا لمن حارب اللهو رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكذبون(107)
لا تقم فيه ابدا لمسجد اسس على التقوى مناول يوم احق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين(108)
افمن اسس بنينه على تقوى من الله و رضون خير ام من اسس بنينه على شفا جرف هارفانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدى القوم الظالمين(109)
لا يزال بنينهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله عليم حكيم(110)


ترجمه :

107 - (گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان) و (تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤ منان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش ازپيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت ) نداشته ايماما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!
108 - هرگز در آن قيام (و عبادت ) مكن ، آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوى بناشده شايسته تر است كه در آن قيام (و عبادت ) كنى ، در آن مردانى هستند كه دوست مىدارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.
109 - آيا كسى كه شالوده آنرا بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، ياكسى كه اساس آنرا بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرومى ريزد، و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.
110 - (اما) اين بنائى را كه آنها كردند همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد دردلهاى آنها باقى مى ماند مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند و گر نه ازدل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
آيات فوق درباره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاىشوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا بنام مسجد (ضرار) معروفشد.
اين موضوع را همه مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چهدر جزئيات آن تفاوتهائى ديده مى شود.
خلاصه جريان بطورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است : گروهىاز منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند به ما اجازه دهمسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار وپيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شبهاى بارانى كه گروهى ازمردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند، واين در موقعى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عازم جنگ تبوك بود.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكناست شخصا بيائيد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمودمن فعلا عازم سفرم ، و هنگام بازگشت بخواست خدا به آن مسجد مى آيم و نماز در آن مىگزارم .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتنداكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى و در آنجا نماز بگزارى ، و از خدا بخواهى ما رابركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد دروازهمدينه نشده بود.
در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آنهابرداشت ، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آنراويران كنند، و جاى آنرا محل ريختن زباله هاى شهر سازند!
اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم از چنين دستورى در آغاز
دچار حيرت خواهيم شد، مگر ساختن مسجد، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران و مواقعاضطرارى كه در حقيقت هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى كار بدى است كه چنيندستورى درباره آن صادر شده .
اما هنگامى كه چهره باطنى مسئله را بررسى كنيم خواهيم ديد اين دستور چقدر حساب شدهبوده است .
توضيح اينكه : در زمان جاهليت مردى بود بنام (ابو عامر) كه آئين نصرانيت راپذيرفته و در سلك راهبان در آمده بود، و از عباد و زهاد بشمار مى رفت و نفوذ وسيعى درطائفه خزرج داشت .
هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد اورا گرفتند و كار اسلام بالا گرفت ، و هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر بر مشركانپيروز شدند ابو عامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) بود اطراف خود را خالى ديد، و به مبارزه با اسلام برخاست و از مدينهبسوى كفار (مكه ) گريخت ، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) استمداد جست و از قبائل عرب دعوت كرد.
او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ (احد) را ضد مسلمين رهبرى مى كرد، دستور داد در ميان دوصف لشكر گودالهائى بكنند كه اتفاقا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يكىاز آنها افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست .
هنگامى كه غزوه احد پايان يافت و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آنروبرو شدند آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد او از مدينه فرار كرد و بهسوى (هرقل ) پادشاه روم رفت تا از او كمك بگيرد و با لشكرى براى كوبيدنمسلمانان حركت كند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر اثر اين تحريكات و كارشكنيهاپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) لقب (فاسق ) به او داده بود.
بعضى مى گويند مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را باهرقل در ميان
بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم كه او باهرقل تماس گرفت و به وعده هاى او دلگرم شد!.
به هر حال او پيش از آنكه بميرد نامهاى براى منافقان مدينه نوشت و به آنها نويد دادكه با لشكرى از روم به كمكشان خواهد آمد، مخصوصا توصيه و تاكيد كرد كه مركزىبراى او در مدينه بسازند تا كانون فعاليتهاى آينده او باشد.
ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در مدينه بنام دشمنان اسلام عملا امكانپذير نبودمنافقان بهتر اين ديدند كه در زير نقاب مسجد، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران ،اين برنامه را عملى سازند.
سرانجام مسجد ساخته شد و حتى مى گويند جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان بنام(مجمع بن حارثه ) (يا مجمع بن جاريه ) به امامت مسجد برگزيدند.
ولى وحى الهى پرده از روى كار آنها برداشت و شايد اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) قبل از رفتن به تبوك دستور نداد شدتعمل در مقابل آنها به خرج دهند براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشنتر شود، و هم درسفر تبوك ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد.
هر چه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد،بلكه همانگونه كه گفتيم بعضى از مسلمانان (مالك بن دخشم ، و معنى بن عدى ، و عامربن سكر، يا عاصم بن عدى ) را ماءموريت داد كه مسجد را بسوزانند و ويران كنند، آنها چنينكردند نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند و بعد ديوارها را ويران ساختند و سرانجام محل آنرا مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند(2).
تفسير :
بتخانه اى در چهره مسجد!
در آيات گذشته به وضع گروههاى مختلفى از مخالفان اشاره شد، و آيات مورد بحثگروه ديگرى از آنها را معرفى مى كند، گروهى كه با يك نقشه ماهرانه حساب شده واردميدان شدند، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت ، و اين نقشه نيز نقش بر آب شد.
در نخستين آيه مى گويد (گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند) كههدفهاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بودند، (و الذين اتخذوا مسجدا).
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:
1 - منظور آنها اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند (ضرارا).
(ضرار) به معنى زيان رسانيدن تعمدى است ، آنها در واقع درست به عكس آنچه ادعاداشتند كه هدفشان تاءمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است ، مىخواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگرتوفيق يابند نام اسلام را از صفحه جهان براندازند.
2 - تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضعقبل از اسلام (و كفرا).
3 - ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان ، زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد(قبا) كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از آنفاصله
داشت از رونق مى افتاد (و تفريقا بين المؤ منين ).
از اين جمله - آنچنان كه بعضى از مفسران استفاده كرده اند - چنين بر مى آيد كه نبايدفاصله ميان مساجد آنچنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنابراين آنهاكه روى تعصبهاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند، وجماعات مسلمين را آنچنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بىروح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند.
4 - آخرين هدف آنها اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش ازپيش مبارزه كرده بود و سوابق سوئش بر همگان روشن بود بسازند تا از اين پايگاهنفاق ، برنامه هاى خود را عملى سازند (و ارصادا لمن حارب الله و رسوله منقبل ).
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهرفريب پيچيده بودند، و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرىنداشتيم (و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى ).
و اين است آئين منافقان در هر عصر و زمان كه علاوه بر استتار در پرده هاى ظاهرا زيبامتوسل به انواع سوگندهاى دروغين براى منحرف ساختن افكار عمومى مى شوند.
ولى قرآن اضافه مى كند خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايشيكسان مى باشد گواهى مى دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند (و الله يشهد انهملكاذبون ).
در اين جمله انواع تاءكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد نخست اينكه (جمله اسميه) است ، و ديگر اينكه كلمه (ان ) براى تاكيد است ، و نيز لام (لكاذبون ) كه بهاصطلاح لام ابتدا و براى تاكيد مى باشد و همچنين ذكر
(كاذبون ) بجاى فعل ماضى دليل بر استمرار و ادامه دروغگوئى آنان مى باشد، وبه اين ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مىكند!.
خداوند در آيه بعد تاءكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده ، به پيامبرش صريحادستور مى دهد كه هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن و نماز مگزار (لا تقم فيه ابدا).
بلكه بجاى اين مسجد (شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كهشالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است ) (لمسجد اسس على التقوى مناول يوم احق ان تقوم فيه ).
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بيدينى و تفرقه بناشده است .
كلمه (احق ) (شايسته تر) گر چه افعلالتفضيل است ولى در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در شايستگى نيامده بلكه (شايسته) و (ناشايسته اى ) را مقايسه مى كند، و اين در آيات قرآن و احاديث و سخنان روزمرهنمونه هاى زيادى دارد.
مثلا گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوئيم پاكى و درستكارى براى تو بهتر است ،معنى اين سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است ولى پاكى از آن بهتر است بلكهمفهومش اين است كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است .
مفسران گفته اند مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن نماز بخواند همان مسجد (قبا) است كه منافقانمسجد ضرار را در نزديك آن ساخته بودند.
البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ياهمه
مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود، ولى با توجه به تعبير(اول يوم ) (از روز نخست ) و با توجه به اينكه مسجد (قبا) نخستين مسجدى بود كهدر مدينه ساخته شد(3) احتمال اول مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند اين كلمه با مساجدىهمچون مسجد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز سازگار است .
سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اينكه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذاردهشده ، (گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند خود را پاكيزهنگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد) (فيهرجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين ).
در اينكه منظور از اين پاكيزگى ، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است ،در ميان مفسران گفتگو است ، در روايتى كه در تفسير (تبيان ) و (مجمع البيان ) درذيل اين آيه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود (ماذا تفعلون فى طهركم فان اللهتعالى قد احسن عليكم الثناء، قالوا نغسل اثر الغائط): (شما به هنگام پاك ساختنخود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين شما را مدح كرده است ؟ گفتند ما اثرمدفوع را با آب مى شوئيم ).
رواياتى به همين مضمون از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام )نقل شده است ولى همانگونه كه بارها اشاره كرده ايم اينگونه رواياتدليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست ، بلكه همانگونه كه ظاهر اطلاقآيه گواهى مى دهد طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى ازآثار شرك و گناه ، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات راشامل مى شود.
در سومين آيه مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤ منان كه مساجدى
همچون مسجد قبا را بر پايه تقوى بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده آنرا بر كفر ونفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است .
نخست مى گويد: (آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفتفرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است ، يا كسى كه شالوده آنرا بر لبهپرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه بزودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد)! (افمناسس ‍ بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير امن اسس بنيانه على شفا جرف هار فانهاربه فى نار جهنم ).
(بنيان ) مصدرى است به معنى (اسم مفعول ) يعنى بنا و ساختمان و (شفا) بهمعنى لبه چيزى است ، و (جرف ) به معنى (حاشيه ) نهر و يا چاه است كه آب زيرآنرا خالى كرده باشد، و (هار) به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه درحال سقوط است .
تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام وبقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.
ماءمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب كردهو آنرا از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان به كسى مى مانندكه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آنرا به كلى خالى كرده و هرآن آماده سقوط است مى سازد، همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا چنين ساختمانىنيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده .
اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتباهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوائى بيانجامد.
پرهيزگارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش ونواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است .
اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيتها و جدائى از قوانين آفرينش بدون ترديد
عاملزوال و فناست .
و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه ، در آخر آيه مىفرمايد (خداوند ظالمان را هدايت نمى كند) (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
همانگونه كه بارها گفته ايم هدايت الهى يعنى فراهم ساختن مقدمات براى رسيدن بهمقصد، تنها شامل حال گروهى مى شود كه شايستگى و استحقاق و آمادگى آنرا داشتهباشند، اما ظالمانى كه از اين شايستگى دورند هرگزمشمول چنين لطفى نخواهند بود زيرا خداوند حكيم است و مشيت و اراده اش روى حساب .
در آخرين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده مى گويد آنها چنان در كار خودسرسختند و در نفاق سرگردان ، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى (بنائى راكه خودشان برپا كردند همواره به عنوان يكعامل شك و ترديد، يا يك نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند، مگر اينكهدلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند) (لايزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم ).
آنها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم بسر مى برند، و اين كانون نفاق و مسجدضرارى كه برپا كرده بودند به صورت يكعامل لجاجت و ترديد در روح آنها همچنان باقى مى ماند، هر چند آن بنا را پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) بسوزاند و ويران كند، اما گوئى نقش آن ازدل پر ترديدشان زائل نمى گردد.
و در آخر آيه مى گويد (و خداوند دانا و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به - جانبى را دادبه خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عينحكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد
نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زائيده يك هيجان و عصبانيت .
نكته ها
در اينجا بايد به چند نكته توجه كرد
درس بزرگ
1 - داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ،گفتار خداوند و عمل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به روشنى نشان مى دهد كهمسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق بجانب نگاه كنندو از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.
مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان ، در هر مكان ، و در هر لباس و چهرهبشناسد حتى اگر در چهره دين و مذهب ، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بودهباشد!
استفاده از (مذهب بر ضد مذهب ) چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمارگران ، ودستگاههاى جبار، و منافقان ، در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى بهمطلبى دارند از همان گرايش براى اغفال ، و سپس استعمار آنها استفاده كنند، و حتى ازنيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند.
اصولا فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهبباطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.
بديهى است در محيطى مانند (مدينه ) آنهم در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، بلكهبايد لا مذهبى را در لفافه مذهب ، و باطل را در لباس حق به پيچند و عرضه كنند، تامردم ساده دل جذب شوند، و نيات سوء آنها لباسعمل به خود بپوشد.
ولى مسلمان راستين كسى نيست كه آنچنان سطحى باشد كه فريب اينگونه ظواهر رابخورد، بايد با دقت در عوامل و دستهائى كه براى اينگونه برنامه ها
شروع به كار مى كند، و بررسى قرائن ديگر به ماهيت اصلى پى ببرد، و چهره باطنىافراد را در پشت چهره ظاهرى ببيند.
مسلمان كسى نيست كه هر ندائى از هر حلقومى برخاست همين اندازه كه ظاهرا حق بجانبباشد بپذيرد و به آن لبيك گويد، مسلمان كسى نيست كه هر دستى به سويش دراز شدآنرا بفشارد، و هر حركت ظاهرا دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود، و هر كسى پرچمىبنام مذهب برافراشت پاى آن سينه زند، و هر بنائى بنام مذهب ساخته شد به سوى آنجذب گردد.
مسلمان بايد هوشيار، آگاه ، واقع بين ، آيندهنگر واهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد.
ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود رابراى مبارزه با اين دشمنان ظاهرا دوست آماده سازد.
يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد قبل از همه چيز نيات بررسى شود و ارزشهر عمل بستگى به نيت آن دارد، نه به ظاهر آن ، گر چه نيت يك امر باطنى است ، اما ممكننيست كسى نيتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند درپرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.
و از اينجا جواب اين سؤ ال روشن مى شود كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )با آن عظمت مقام دستور داد مسجد يعنى خانه خدا را آتش بزنند، و مسجدى كه يك ريگ آنرانمى توان بيرون برد ويران سازند، و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد فورا تطهيركنند مزبله گاه شهر سازند!
پاسخ همه اين سؤ الها يك مطلب است و آن اينكه مسجد ضرار مسجد نبود در واقع بتخانهبود، مكان مقدس نبود كانون تفرقه و نفاق بود، خانه خدا نبود بلكه خانه شيطان بود،و هرگز اسم و عنوان ظاهرى و ماسك ها، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد.
اين بود درس بزرگى كه داستان مسجد ضرار به همه مسلمانان براى همه اعصار وقرون داد.
از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظراسلام بقدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقهو اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد آن مسجد تفرقه انداز نامقدس است .
نفى به تنهائى كافى نيست !
2 - دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان بلكه در مسجدىكه پايه آن بر شالوده تقوا بنا شده است نماز بخوان .
اين (نفى ) و (اثبات ) كه از شعار اصلى اسلام (لا اله الا الله ) تا برنامههاى بزرگ و كوچك ديگر همه جلوههاى آن است ، اين واقعيت را بيان مى كند كه هميشه دركنار هر نفى بايد اثباتى باشد، تا جامه عمل بخود بپوشد، اگر ما مردم را از رفتن بهمراكز فساد نهى مى كنيم ، بايد در مقابل آن كانونهاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روحزندگى گروهى بسازيم ، اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى مى كنيم بايدوسائل تفريحات سالمى فراهم سازيم ، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم بايدفرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورشتشكيل بدهيم اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم بايدوسائل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم .
آنها كه تمام قدرت خود را در نفى بكار مى اندازند، و در برنامه هايشان خبرى از اثباتنيست ، يقين داشته باشند كه نفيشان هم كمتر بجائى خواهد رسيد.
چرا كه اين سنت آفرينش است كه بايد همه غرائز و احساسات را از طريق
صحيح اشباع كرد، چرا كه اين برنامه مسلم اسلام است كه (لا) بايد با (الا) توامگردد تا از آن توحيدى حياتبخش متولد شود.
و اين درسى است كه متاءسفانه بسيارى از مسلمانان آنرا بدست فراموشى سپرده اند وباز هم شكايت مى كنند چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامه اسلاممنحصر به نفى نيست آنچنانكه آنها خيال مى كنند، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مىساختند پيشرفتشان حتمى بود.
دو شرط اساسى
3 - سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرا مى گيريم اين استكه يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى كانونى است كه از دو عنصر مثبتتشكيل گردد نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد (اسس على التقوى مناول يوم ).
و ديگر اينكه حاميان و پاسدارانش انسانهائى پاك و درستكار و با ايمان و مصمم باشند(فيه رجال يحبون ان يتطهروا).
از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است .
آيه و ترجمه


ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقتلون فىسبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل و القرءان و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هوالفوز العظيم(111)
التئبون العبدون الحمدون السئحون الركعون السجدون الامرون بالمعروف والناهون عن المنكر و الحفظون لحدود الله و بشر المؤ منين(112)


ترجمه :

111 - خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند كه (در برابرش ) بهشتبراى آنان باشد (به اين گونه كه ) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مىشوند، اين وعده حقى است بر او كه در تورات وانجيل و قرآن ذكر فرموده ، و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ، اكنون بشارتباد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد و اين پيروزى بزرگى (براى شما)است .
112 - (مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند، و عبادتكاران ، و سپاسگويان وسياحت كنندگان ، و ركوع كنندگان ، و سجده آوران ، و آمران به معروف ، و نهى كنندگاناز منكر، و حافظان حدود (و مرزهاى ) الهى و بشارت بده (به اينچنين ) مؤ منان !
تفسير :
يك تجارت بى نظير
از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين دو آيه مقاموالاى مجاهدان با ايمان ، با ذكر مثال جالبى ، بيان شده است .
در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤ منان را فروشنده معرفى كرده و مى گويد(خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريدارى مى كند، و در برابر اين متاع ، بهشت رابه آنان مى دهد) (ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة )
و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت (پنج ركن اساسى ) وجود دارد كه عبارتند ازخريدار، فروشنده ، متاع ، قيمت و سند معامله ، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشارهكرده است .
خودش را (خريدار) و مؤ منان را (فروشنده ) و جانها واموال را (متاع ) و بهشت را (ثمن ) (بها) براى اين معامله قرار داده است .
منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: (آنها در راه خدا پيكارمى كنند، و دشمنان حق را مى كشند و يا در اين راه كشته مى شوند و شربت شهادت را مىنوشند) (يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون )
در حقيقت دست خدا در ميدان جهاد براى تحويل گرفتن اين متاع اعم از جان ، و يا اموالى كهدر جهاد مصرف مى شود آماده است !.
و به دنبال آن به (اسناد) معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده مىفرمايد: (اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات ،انجيل و قرآن آمده است ) (وعدا عليه حقا فى التورات والانجيل و القرآن ).
البته با توجه به تعبير (فى سبيل الله ) به خوبى روشن مى شود كه خداوندخريدار جانها و تلاشها و كوششها و مجاهدتهاايست كه در راه او صورت مى گيرد يعنىدر راه پياده كردن حق و عدالت و آزادى و نجات انسانها ازچنگال كفر و ظلم و فساد.
سپس براى تاءكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند (چه كسى وفادارتر
به عهدش از خدا است ؟ (و من اوفى بعهده من الله ).
يعنى گر چه بهاى اين معامله فورا پرداخته نمى شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارد!چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانائى و بى نيازى از هر كس نسبت به عهد و پيمانشوفادارتر است ، نه فراموش مى كند، نه از پرداخت عاجز است ، و نه كارى بر خلافحكمت انجام مى دهد كه از آن پشيمان گردد و نه العياذ بالله خلاف مى گويد، بنابراينهيچگونه جاى شك و ترديد در وفادارى او به عهدش ، و پرداختن بها در راس موعد، باقىنمى ماند.
و از همه جالبتر اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارتكنندگان معمول است ، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پر سودى براى اومى خواهد و مى گويد: (بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد)(فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به )
(و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شما است ) (و ذلك هو الفوز العظيم).
نظير همين مطلب به عبارات ديگرى در سوره صف ، در آيات 10 و 11 آمده است ، آنجا كهمى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون باللهو رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون). يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدنذلك الفوز العظيم )
در اينجا انسان از اين همه لطف و محبت پروردگار در حيرت فرو مى رود، خداوندى كه مالكهمه عالم هستى ، و حاكم مطلق بر تمام جهان آفرينش است ،
و هر كس هر چه دارد از ناحيه او دارد، در مقام خريدارى همين مواهبى كه به بندگان بخشيدهبر مى آيد و اعطائى خود را به بهائى صد چندان مى خرد.
عجيبتر اينكه جهادى كه باعث سر بلندى خود انسان و پيروزى و افتخار هر قوم و ملتىاست ، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد، به عنوان پرداخت اين متاع شمردهاست .
و با اينكه بايد در مقابل متاع و بها معادله اى باشد اينتعادل را ناديده گرفته و سعادت جاويدان را در برابر يك متاع ناپايدار كه به هرحال فانى شدنى است (خواه در بستر بيمارى و خواه در ميدان جنگ ) قرار داده .
و ازين مهمتر، با اينكه خدا از همه راستگويان راستگوتر است و نياز به هيچگونه سند وتضمينى ندارد، مهمترين اسناد و تضمينها را براى بندگانشقائل شده است .
و در پايان اين معامله بزرگ به آنها تبريك مى گويد و بشارت مى دهد، آيا لطف و محبت ومرحمت از اين بالاتر تصور مى شود؟!
و آيا معامله اى از اين پرسودتر وجود دارد؟
لذا در حديثى از (جابر بن عبد الله انصارى ) مى خوانيم هنگامى كه آيه فوقنازل شد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مسجد بود، حضرت آيه را با صداىبلند تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند، مردى از انصار پيش آمد از روى تعجب از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيد: راستى اين آيه بود كهنازل شد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود آرى .
مرد انصارى گفت (بيع ربيح لا نقيل و لا نستقيل ): چه معامله پر سودى ؟ نه اين معامله راباز مى گردانيم و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند مى پذيريم !
همانگونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اى سخنى را بهاجمال برگذار مى كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد، در دومين آيهمورد بحث مؤ منان را كه فروشنده گان جان ومال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى كند.
1 - (آنها توبه كارانند) و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناهشستشو مى دهند (التائبون ).
2 - (آنها عبادت كارانند و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خود سازىمى كنند). (العابدون )
3 - (آنها در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار سپاس مى گويند) (الحامدون ).
4 - (آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند)(السائحون ).
و به اين ترتيب برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت ، در محيط محدودى خلاصهنمى شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار وخودسازى و تربيت براى آنها است ، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آنند.
(سائح ) در اصل از ماده (سيح ) و (سياحت ) به معنى جريان و استمرار گرفتهشده .
و در اينكه منظور از سائح در آيه فوق چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است در ميانمفسران گفتگو است .
بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم سير در ميان كانونهاى عبادت گرفته اند، در حديثىاز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم (سياحة امتى فى المساجد)(سياحت امت من در مساجد است ).
بعضى ديگر (سائح ) را به معنى (صائم ) و روزه دار گرفته اند، زيرا روزهيك كار مستمر در سراسر روز است ، در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) فرمود (ان السائحين هم الصائمون ): (سائحان روزه دارانند).
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و گردش در روى زمين و مشاهده آثار عظمتخدا و شناخت جوامع بشرى و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانشهاى اقوام كه انديشهانسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد، دانسته اند.
بعضى ديگر از مفسران سياحت را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد و مبارزه بادشمن مى دانند، و حديث نبوى معروف را (ان سياحة امتى الجهاد فىسبيل الله ) (سياحت امت من جهاد در راه خدا است ) شاهد آن گرفته اند.
و سر انجام بعضى آنرا به معنى سير عقل و فكر درمسائل مختلف مربوط به جهان هستى ، و عوامل سعادت و پيروزى ، و اسباب شكست و ناكامىدانسته اند.
ولى با توجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده معنىاول مناسبتر از همه به نظر مى رسد، هر چند اراده تمام اين معانى از اين كلمه ، نيز كاملاممكن است ، زيرا همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است .
5 - (آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى كنند) (الراكعون ).
6 - (آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند) (الساجدون ).
7 - (آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى كنند) (الامرون بالمعروف ).
8 - (آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند بلكه با هرگونه فساد ومنكرى مى جنگند) (و الناهون عن المنكر).
9 - و (آنها كه پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترينوظيفه اجتماعى خود يعنى حفظ حدود الهى ، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مىكنند) (و الحافظون لحدود الله ).
پس از ذكر اين صفات نه گانه ، خداوند بار ديگر چنين مؤ منان راستين و تربيتيافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند، و به پيامبرش مى گويد (اين مؤ منان رابشارت ده ) (و بشر المؤ منين ).
و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده و يا به تعبير ديگر بشارت بطور مطلق آمده است ،مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير و سعادتى را در بر مى گيرد، يعنى آنها را بههر خير و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده !.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه قسمتى از اين صفات نه گانه (شش صفتاول ) مربوط به جنبه هاى خودسازى و تربيتى افراد است ، و قسمت ديگرى (دو صفت هفتمو هشتم ) به وظائف حساس اجتماعى و پاكسازى محيط جامعه اشاره مى كند، و آخرين صفتحكايت از مسؤ وليتهاى همگانى در مورد تشكيل حكومت صالح و شركت فعالانه درمسائل مثبت سياسى دارد.
آيه و ترجمه


ما كان للنبى و الذين ءامنوا اءن يستغفروا للمشركين و لو كانوا اءولى قربى منبعد ما تبين لهم اءنهم اءصحب الجحيم(113)
و ما كان استغفار إ برهيم لا بيه إ لا عن موعدة وعدها إ ياه فلما تبين له اءنه عدو للهتبراء منه إ ن إ برهيم لا وه حليم(114)


ترجمه :

113 - براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان شايسته نبود كه براىمشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند، پس از آنكه بر آنهاروشن شد كه اين گروه اصحاب دوزخند.
114 - و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط بخاطر وعده اى بود كه به اوداده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وىدشمن خدا است از او بيزارى جست ، چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان روايتى به اين مضمون در شاننزول آيات فوق نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند: آيابراى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات فوقنازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس ‍ حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.
در شان نزول اين آيات مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه پس از پايان تفسير آيهخواهد آمد.
تفسير:
لزوم بيگانگى از دشمنان
آيه نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان را ازاستغفار براى مشركان نهى مى كند و مى گويد: (شايسته نيست كه پيغمبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند) (ما كان للنبى والذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين ).
سپس براى تاءكيد و تعميم اضافه مى كند (حتى اگر از نزديكانشان باشند) (و لوكانوا اولى قربى ).
بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد (بعد از آنكه براى مسلمانانروشن شد كه مشركان اهل دوزخند طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد) (من بعد ما تبين لهمانهم اصحاب الجحيم ).
اين كارى است بيهوده و آرزوئى است نابجا چرا كه مشرك بهيچ وجهقابل آمرزش نيست و آنان كه راه شرك را پوئيدند راه نجاتى براى آنها تصور نمىشود.
بعلاوه استغفار و طلب آمرزش يكنوع اظهار محبت و پيوند و علاقه با مشركان است و اينهمان چيزى است كه بارها در قرآن از آن نهى شده است .
و از آنجا كه مسلمانان آگاه و آشنا به قرآن ، در آيات اين كتاب آسمانى خوانده بودندكه ابراهيم براى (عمويش ) آزر استغفار كرد، فورا اين سؤال ممكن بود در ذهن آنها پديد آيد كه مگر آزر مشرك نبود؟ اگر اين كار ممنوع است چرا اينپيامبر بزرگ خدا انجام داد؟!
لذا در آيه دوم به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد: (استغفار ابراهيم براى پدرش(عمويش آزر) به خاطر وعده اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى
او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از او بيزارى جست و برايش استغفار نكرد) (و ما كاناستغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرا منه ).
در پايان آيه اضافه مى كند: (ابراهيم كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم وغضب پروردگار خائف و ترسان ، و مردى بزرگوار و حليم و بردبار بود) (انابراهيم لاواه حليم )
اين جمله ممكن است دليلى براى وعده ابراهيم به آزر در زمينه استغفار بوده ، باشد، زيراحلم و بردبارى از يك سو، و اواه بودن او كه طبق بعضى از تفاسير به معنى رحيم بودناست از سوى ديگر، ايجاب مى كرد كه حد اكثر تلاش و كوشش را براى هدايت آزر انجامدهد، اگر چه از طريق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق دليل براى اين موضوع باشد كه ابراهيم بهخاطر خضوع و خشوعى كه داشت و ترس از مخالفت پروردگار هرگز حاضر نبود براىدشمنان حق استغفار كند، بلكه اين كار مخصوص به زمانى بود كه اميد هدايت آزر را دردل مى پروراند، لذا به محض آشكار شدن عداوت او از اين كار صرف نظر كرد.
اگر سؤ ال شود مسلمانان از كجا مى دانستند كه ابراهيم براى آزر استغفار كرد.

next page

fehrest page

back page