بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

خرافه ديگر اينكه (آنها براى خدا پسران و دخترانى از روى نادانىقائل شدند) (و خرقوا له بنين و بنات بغير علم ).
و در حقيقت بهترين دليلباطل بودن اينگونه عقائد خرافى همان است كه از جمله بغير علم استفاده مىشود، يعنى هيچگونه دليل و نشانه اى براى اين موهومات در دست نداشتند.
جالب توجه اينكه خرقوا از ماده (خرق ) (بر وزن غرق ) گرفته شده كه دراصل به معنى پاره كردن چيزى است بدون رويه و حساب ، درست نقطهمقابل خلق كه ايجاد چيزى از روى حساب است ، اين دو كلمه (خلق و خرق ) گاهى در مطالبساختگى و دروغين نيز به كار مى رود، منتها دروغهائى كه حساب شده است و با مطالعهساخته مى شود، (خلق و اختلاق ) و دروغهاى بى حساب و به اصطلاح شاخدار (خرقو اختراق ) گفته مى شود.
يعنى آنها اين دروغها را بدون مطالعه جوانب مطلب و بدون در نظر گرفتن لوازم آنساختند.
اما اينكه چه طوائفى براى خدا پسرانى قائل بودند، قرآن نام دو طايفه را در
آيات ديگر برده است يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خدا است و ديگر يهود كهعزيز را فرزند او مى دانستند.
و به طورى كه از آيه 30 سوره توبه اجمالا استفاده مى شود و جمعى از محققين معاصرنيز با مطالعه ريشه هاى مشترك مسيحيت و بودائى مخصوصا در مساله تثليث دريافتهاند، اعتقاد به وجود فرزند پسر براى خدا منحصر به مسيحيان و يهود نبوده ، بلكه درميان مذاهب خرافى پيشين نيز وجود داشته است .
اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا، خود قرآن در آيات ديگر مطلب را روشنساخته و مى گويد: و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا: (آنهافرشتگان را كه بندگان خدا هستند، دختران او قرار دادند) (زخرف آيه 19).
و همانطور كه در بالا نيز اشاره كرديم در تفاسير و تواريخ آمده است كه طايفه قريشمعتقد بودند فرشتگان ، فرزندانى هستند كه از ازدواج خداوند با جن به وجود آمده اند!:
ولى در پايان اين آيه قرآن قلم سرخ بر تمام اين مطالب خرافى و پندارهاى موهوم وبى اساس كشيده و با جمله رسا و بيدار كننده اى همه ايناباطيل را نفى مى كند و مى گويد: (منزه است خداوند و برتر و بالاتر است از ايناوصافى كه براى او مى گويند) (سبحانه و تعالى عما يصفون ).
در آيه بعد به پاسخ اين عقائد خرافى پرداخته نخست ميگويد: (خداوند كسى است كهآسمانها و زمين را ابداع و ايجاد كرد) (بديع السماوات و الارض ).
آيا هيچكس ديگر چنين كارى را كرده و يا قدرت بر آن را دارد تا شريك او در عبوديتشمرده شود؟ نه ، همه مخلوقند و سر به فرمان او و نيازمند به ذات
پاك او.
به علاوه چگونه ممكن است او فرزندى داشته باشد در حالى كه همسرى ندارد (انىيكون له ولد و لم تكن له صاحبة ).
اصولا چه نيازى به همسر دارد، وانگهى چه كسى ممكن است همسر او باشد با اينكه همهمخلوق او هستند، و از همه گذشته ذات مقدس او از عوارض جسمانى پاك و منزه است و داشتنهمسر و فرزند، يكى از عوارض روشن جسمانى و مادى است .
بار ديگر مقام خالقيت او را نسبت به همه چيز و همه كس و احاطه علمى او را نسبت به تمامآنها تاكيد كرده ، مى گويد: (همه چيز را آفريد و او به هر چيزى دانا است ) (وخلق كل شى ء و هو بكل شى ء عليم ).
در سومين آيه مورد بحث پس از ذكر خالقيت به همه چيز و ابداع و ايجاد آسمانها و زمين ومنزه بودن او از عوارض جسم و جسمانى و همسر و فرزند و احاطه علمى او به هر كار و هرچيز، چنين نتيجه مى گيرد: (خداوند و پروردگار شما چنين كسى است و چون هيچكس داراىچنين صفات نيست ، هيچكس غير او نيز شايسته عبوديت نخواهد بود، پروردگار او است وآفريدگار هم او است ، بنابراين معبود هم تنها او مى تواند باشد، پس او را بپرستيد)(ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شى ء فاعبدوه ).
و در پايان آيه براى اينكه هر گونه اميدى را به غير خدا قطع كند و ريشه هر گونهشرك و به طور كلى تكيه به غير خدا را بسوزاند مى گويد: (حافظ و نگهبان و مدبرهمه چيز او است ) (و هو على كل شى ءوكيل ).
بنابراين كليد حل مشكلات شما فقط در دست او مى باشد و هيچكس غير از او توانائى براين كار ندارد، زيرا غير او همه نيازمندند و چشم بر احسان او
دوخته اند با اينحال معنى ندارد كسى مشكلات خود را نزد ديگرى ببرد وحل آن را از او بخواهد.
قابل توجه اينكه در اينجا على كل شى ءوكيل گفته شده است نه لكل شى ء وكيل و تفاوت ميان اين دو آشكاراست ، چون ذكر كلمه (على ) دليل بر تسلط و نفوذ امر او است ، در حالى كه به كاربردن كلمه لام نشانه تبعيت مى باشد.
و به عبارت ديگر تعبير اول به معنى ولايت و حفظ است و تعبير دوم به معنى نمايندگى .
در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات حاكميت و نگاهبانى او نسبت به همه چيز و همچنينبراى اثبات تفاوت او با همه موجودات مى گويد: (چشمها او را نمى بينند، اما او همهچشمها را ادراك مى كند و او بخشنده انواع نعمتها و با خبر از تمام ريزه كاريها و آگاه ازهمه چيز است ) مصالح بندگان را مى داند و از نيازهاى آنها با خبر است و به مقتضاىلطفش با آنها رفتار مى كند (لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيفالخبير).
در حقيقت كسى كه مى خواهد حافظ و مربى و پناهگاه همه چيز باشد بايد اين صفات رادارا باشد.
به علاوه اين جمله دليل بر آن است كه او با همه موجودات جهان تفاوت دارد، زيرا پاره اىاز آنها هم مى بينند و هم ديده مى شوند مانند انسانها، پاره اى نه مى بينند و نه ديده مىشوند، مانند صفات درونى ما، بعضى ديگر ديده مى شوند اما كسى را نمى بينند مانندجمادات ، تنها كسى كه ديده نمى شود اما همه چيز و همه كس را مى بيند ذات پاك او است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.
1 - چشمها، خدا را نمى بيند.
دلائل عقلى گواهى مى دهد كه خداوند هرگز با چشم ديده نخواهد شد، زيرا چشم تنها اجساميا صحيحتر بعضى از كيفيات آنها را مى بيند و چيزى كه جسم نيست و كيفيت جسم هم نمىباشد، هرگز با چشم مشاهده نخواهد شد و به تعبير ديگر، اگر چيزى با چشم ديدهشود، حتما بايد داراى مكان و جهت و ماده باشد، در حالى كه او برتر از همه اينها است ، اووجودى است نامحدود و به همين دليل بالاتر از جهان ماده است ، زيرا در جهان ماده همه چيزمحدود است .
در بسيارى از آيات قرآن از جمله آياتى كه در مورد بنىاسرائيل و تقاضاى رؤ يت خداوند سخن مى گويد با صراحتكامل ، نفى امكان رؤ يت از خداوند شده است (به طورى كه شرح آن در تفسير آيه 143سوره اعراف بخواست خدا خواهد آمد).
عجيب اين است كه بسيارى از اهل تسنن معتقدند كه خداوند اگر در اين جهان ديده نشود درعالم قيامت ديده مى شود! و به گفته نويسنده تفسير المنار هذا مذاهباهل السنة و العلم بالحديث : (اين عقيدهاهل سنت و دانشمندان حديث است و عجيبتر اينكه حتى محققان معاصر و به اصطلاح روشنفكرانآنها نيز تمايل به اين موضوع نشان مى دهند و حتى گاهى سرسختانه روى آن ايستادگىمى كنند!)
در حالى كه بطلان اين عقيده به حدى روشن است كه نياز به بحث ندارد، زيرا دنيا وآخرت (با توجه به معاد جسمانى ) هيچ تفاوتى در اين مساله نخواهد داشت ، آيا خداوندكه وجودى ما فوق ماده است در قيامت تبديل به يك وجود مادى مى شود و از آن مقام نامحدودىبه محدودى خواهد گرائيد، آيا او در آن
روز تبديل به جسم و يا عوارض جسم مى شود؟ و آيادلائل عقلى بر عدم امكان رؤ يت خدا هيچگونه تفاوتى ميان دنيا و آخرت مى گذارد؟ بااينكه داورى عقل در اين زمينه تغييرناپذير است .
و اين عذر كه بعضى از آنها براى خود آورده اند كه ممكن است در جهان ديگر انسان درك وديد ديگرى پيدا كند، عذرى است كاملا غير موجه ، زيرا اگر منظور از اين درك و ديد، دركو ديد فكرى و عقلانى است كه در اين جهان نيز وجود دارد، و ما با چشمدل و نيروى عقل جمال خدا را مشاهده مى كنيم و اگر منظور، چيزى است كه با آن جسم را مىتوان ديد، چنين چيزى در مورد خداوند محال است خواه در اين دنيا باشد، خواه در جهانىديگر، بنابراين گفتار مزبور كه انسان در اين جهان خدا را نمى بيند ولى مؤ منان درقيامت خدا را مى بينند، يك سخن غير منطقى و غيرقابل قبول است .
تنها چيزى كه سبب شده آنها غالبا از اين عقيده ، دفاع كنند اين است كه در پاره اى ازاحاديث كه در كتب معروف آنها نقل شده امكان رؤ يت خداوند در قيامت آمده است ، ولى آيا بهتراين نيست كه باطل بودن اين موضوع را به حكمعقل دليل بر مجعول بودن آن روايات و بى اعتبار بودن كتابهائى كه اين گونه رواياتدر آنها آمده است ، بدانيم مگر اينكه اين روايات را به معنى مشاهده با چشمدل تفسير كنيم ؟. آيا صحيح است از حكم خرد وعقل به خاطر چنين احاديثى وداع كنيم و اگر در بعضى از آيات قرآن تعبيراتى وجود داردكه در ابتداى نظر مساله رؤ يت خداوند را مى رساند مانند (وجوه يومئذ ناضرة الىربها ناظرة ): صورتهائى در آن روز پرطراوت است و به سوى پروردگارشمى نگرد اين تعبيرات مانند يدالله فوق ايديهم : (دست خدا بالاى دستآنها است ) مى باشد كه جنبه كنايه دارد زيرا مى دانيم هيچگاه آيه اى از قرآن بر خلافحكم و فرمان
خرد نخواهد بود.
جالب اينكه در روايات اهل بيت (عليهم السلام ) شديدا اين عقيده خرافى نفى شده و باتعبيرات كوبنده اى از معتقدين آن انتقاد گرديده است از جمله اينكه يكى از ياران معروفامام صادق (عليه السلام ) به نام هشام مى گويد: نزد امام صادق (عليه السلام ) بودمكه معاويه بن وهب (يكى ديگر از دوستان آن حضرت ) وارد شد و گفت : اى فرزند پيامبرچه مى گوئى در مورد خبرى كه درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واردشده كه او خداوند را ديد؟ به چه صورت ديد؟! و همچنين در خبر ديگرى كه از آن حضرتنقل شده كه مؤ منان در بهشت پروردگار خود را مى بينند، به چهشكل خواهند ديد؟امام صادق (عليه السلام ) تبسم (تلخى ) كرد و فرمود: اى معاوية بن وهب! چقدر زشت است كه انسان هفتاد، هشتاد سال عمر كند، در ملك خدا زندگى نمايد و نعمت او رابخورد، اما او را درست نشناسد، اى معاويه ! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگزخداوند را با اين چشم مشاهد نكرد، مشاهده بر دو گونه است مشاهده با چشمدل و مشاهده با چشم ظاهر، هر كس مشاهده با چشمدل را بگويد درست گفته و هر كس مشاهده با چشم ظاهر را بگويد دروغ گفته و به خدا وآيات او كافر شده است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هر كس خدارا شبيه خلق بداند كافر است .
و در روايت ديگرى كه در كتاب توحيد صدوق ازاسماعيل بن فضل نقل شده مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم آيا خدا درقيامت ديده مى شود؟ فرمود: منزه است خداوند از چنين چيزى و بسيار منزه است ... انالابصار لا تدرك الا ماله لون و الكيفية والله خالق الالوان و الكيفيات : (چشمها نمىبيند جز چيزهائى را كه رنگ و كيفيتى دارند در حالى كه خداوند آفريننده رنگها و كيفيتهااست )
جالب اينكه در اين حديث مخصوصا روى كلمه (لون ) (رنگ ) تكيه شده و امروز اينمطلب بر ما روشن است كه خود جسم هرگز ديده نمى شود، بلكه همواره رنگ آن ديده مىشود، و اگر جسمى هيچگونه رنگ نداشته باشد هرگز ديده نخواهد شد.
(در جلد اول تفسير نمونه صفحه 156 ذيل آيه 46 سوره بقره نيز بحثى در اين زمينهكرده ايم ).
2 - خالقيت خداوند نسبت بهمه چيز
بعضى از مفسران اهل تسنن كه از نظر عقيده ، تابع مذهب جبر هستند با آيه فوق كهخالقيت خدا را به همه چيز بيان مى كند براى مسلك جبراستدلال كرده اند، مى گويند: اعمال و افعال ما نيز از اشياء اين جهان است ، زيراشى ء به هر گونه موجودى گفته مى شود، خواه مادى يا غير مادى ، خواه ذات ياصفات ، بنابراين هنگامى كه مى گوئيم خداوند آفريننده همه چيز است ، بايد بپذيريمكه آفريننده افعال ما نيز هست و اين جز جبر نخواهد بود.
ولى طرفداران آزادى اراده و اختيار پاسخ روشنى براى اينگونه استدلالها دارند و آناينكه خالقيت خداوند حتى نسبت به افعال ما منافاتى با اختيار ما ندارد، زيراافعال ما را مى توان به ما نسبت داد و هم به خدا، اگر به خدا نسبت دهيم به خاطر آن استكه همه مقدمات آن را او در اختيار ما گذاشته است ، او است كه به ما قدرت و نيرو و اراده واختيار داده است ، بنابراين چون همه مقدمات از او است مى تواناعمال ما را به او نسبت داد و او را خالق آنها دانست ولى از اين نظر كه تصميم نهائى با مااست مائيم كه از قدرت و اختيار خدا داد استفاده كرده و يكى از دو طرففعل يا ترك را انتخاب مى كنيم ، از اين جهت ،افعال به ما نسبت داده مى شود و ما در مقابل آنهامسئول هستيم .
و به تعبير فلسفى در اينجا دو خالق و دو علت در عرض يكديگر نيستند بلكه درطول يكديگرند، وجود دو علت تامه در عرض هم معنى ندارد، اما اگر طولى باشند هيچمانعى نخواهد داشت ، و از آنجا كه افعال ما لازمه مقدماتى است كه خدا به ما داده است ، اينلوازم را مى توان به او نيز نسبت داد و هم به كسى كهافعال را انجام داده است .
اين سخن درست به آن مى ماند كه شخصى براى آزمودن كاركنان خود آنها را در كار خويشآزاد بگذارد و اختيار تمام به آنها بدهد و تمام مقدمات كار را فراهم سازد، بديهى استكارهائى كه آنها انجام مى دهند از يك نظر كار رئيس آنها محسوب مى شود ولى اينموضوع سلب آزادى و اختيار را از كارمندان نمى كند، بلكه آنها در برابر كار خويشمسئولند. درباره عقيده جبر و اختيار به خواست پروردگار مشروحا درذيل آيات مناسب بحث خواهد شد.
3 - بديع يعنى چه ؟
همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، كلمه بديع به معنى وجود آورنده چيزىبدون سابقه است ، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلىايجاد كرده است .
در اينجا بعضى ايراد مى كنند كه چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد ما درذيل آيه 117 سوره بقره (جلد اول تفسير نمونه صفحه 300) مشروحا در پاسخ اين ايرادبحث كرده ايم و خلاصه آن اين است : اينكه مى گوئيم خداوند موجودات را از عدم به وجودآورد مفهومش اين نيست كه عدم ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است ،مثل اينكه مى گوئيم نجار، ميز را از چوب ساخته
است ، چنين چيزى مسلما محال است ، زيرا (عدم ) نمى تواند ماده وجود باشد.
بلكه منظور اين است موجودات اين جهان قبلا نبوده اند، سپس به وجود آمده اند اين موضوعهيچگونه اشكالى ندارد و مثالهائى براى آن در جلداول زده ايم و در اينجا اضافه مى كنيم كه ما در محيط ذهن و فكر خود مى توانيمموجوداتى پديد آوريم كه قبلا به هيچوجه در ذهن ما نبوده اند، شك نيست كه اين موجوداتذهنى براى خود يكنوع وجود و هستى دارند، اگر چه همانند وجود خارجى نيستند، ولىبالاخره در افق ذهن ما وجود دارند، اگر وجود چيزى بعد از عدممحال باشد چه تفاوتى ميان وجود ذهنى و وجود خارجى است ، بنابراين همانطور كه ما درذهن خود وجودهائى مى آفرينيم كه قبلا نبوده است ، خداوند هم در عالم خارج چنين كارى رامى كند، كمى دقت درباره اين مثال و يا مثالهائى كه در جلداول زده ايم مى تواند اين مشكل را حل كند.
4 - لطيف ، يعنى چه ؟
در آيات فوق يكى از اوصاف خداوند، لطيف ذكر شده و آن از ماده لطف است هنگامى كهدرباره اجسام به كار رود به معنى سبكى درمقابل سنگينى و هنگامى در باره حركات (حركت لطيفه ) به كار رود به معنى يك حركتكوچك و زودگذر و گاهى در مورد موجودات و كارهاى بسيار دقيق و باريك كه با حسقابل درك نيستند گفته مى شود، و اگر خدا را به عنوان لطيف توصيف مى كنيم نيز بههمين معنى است ، يعنى او خالق اشياى ناپيدا و داراى افعالى است كه از محيط قدرتاستماع بيرون است ، بسيار باريك بين و فوق العاده دقيق مى باشد.
حديث جالبى در اين زمينه از فتح بن يزيد جرجانى از امام على بن موسى الرضا(عليهماالسلام ) نقل شده يك معجزه علمى محسوب مى شود، حديث چنين است كه امام مىفرمايد: اينكه مى گوئيم خداوند لطيف است به خاطر آن است
كه مخلوقات لطيف آفريده و به خاطر اين است كه از اشياء لطيف و ظريف و ناپيدا آگاهاست ، آيا آثار صنع او را در گياهان لطيف و غير لطيف نمى بينى ؟ و همچنين در مخلوقات وحيوانات كوچك و حشرات ريز و چيزهائى كه از آن هم كوچكتر است ، موجوداتى كه بهچشم هرگز نمى گنجند، و از بس كوچكند و نر و ماده و تازه و كهنه آنها نيز شناخته نمىشود، هنگامى كه اين گونه موضوعات را مشاهده مى كنيم ... و آنچه در اقيانوسها و درونپوست درختان و بيابانها و صحراها وجود دارد به نظر مى آوريم ... و اينكه موجوداتىهستند كه هرگز چشم ما آنها را نمى بيند، و با دست خود نيز نمى توانيم آنها را لمس كنيم، از همه اينها مى فهميم كه آفريننده آنها، لطيف است حديث فوق كه اشاره به ميكربها وحيوانات ذره بينى است و قرنها قبل از تولد پاستور بيان شده تفسير لطيف را روشن مىسازد اين احتمال نيز در تفسير اين كلمه وجود دارد كه منظور از لطيف بودن خداوند آن استكه ذات پاك او چنان است كه هرگز با احساس كسى درك نمى شود، بنابراين او لطيفاست زيرا هيچ كس از ذات او آگاه نيست ، و خبير است چون از همه چيز آگاه است .
اين معنى نيز در بعضى از روايات اهل بيت (عليهم السلام ) به آن اشاره شده است و بايدتوجه داشت كه هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه اراده شده باشد.

آيه و ترجمه


قد جاءكم بصائر من ربكم فمن اءبصر فلنفسه و من عمى فعليها و ما اءنا عليكمبحفيظ (104)
و كذلك نصرف الايت و ليقولوا درست و لنبينه لقوم يعلمون (105)
اتبع ما اءوحى إ ليك من ربك لا إ له إ لا هو و اءعرض عن المشركين (106)
و لو شاء الله ما اءشركوا و ما جعلنك عليهم حفيظا و ما اءنت عليهمبوكيل (107)


ترجمه :
104 - دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، كسى كه (بوسيله آن حق را)ببيند به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد به زيان خود اوست ، و منشما را اجبار نميكنم .
105 - و اين چنين آيات را در شكلهاى گوناگون بيان مى داريم بگذار آنها بگويند تودرس خوانده اى (و آنها را از دگرى آموخته اى ) هدف ما اين است كه آنرا براى كسانى كهعلم و آگاهى دارند روشن سازيم .
106 - از آنچه از طرف پروردگارت بر تو وحى شده پيروى كن ، هيچ معبودى جز اونيست ، و از مشركان روى بگردان .
107 - اگر خدا مى خواست (همه به اجبار ايمان مى آوردند و هيچ يك ) مشرك نمى شدند وما تو را مسئول (اعمال ) آنها قرار نداديم و وظيفه ندارى آنها را مجبور (به ايمان ) سازى.
تفسير:
وظيفه تو اجبار كردن نيست
اين آيات در حقيقت يك نوع خلاصه و نتيجه گيرى از آيات گذشته است . نخست مى گويد:دلائل و نشانه هاى روشن در زمينه توحيد و خداشناسى و نفى هر گونه شرك كه مايهبصيرت و بينائى است براى شما آمد (قد جائكم بصائر من ربكم ).
بصائر جمع بصيرة از ماده بصر به معنى ديدن است ، ولى معمولا دربينش فكرى و عقلانى به كار برده مى شود، و گاهى به تمام امورى كه باعث درك وفهم مطلب است ، اطلاق مى گردد، و در آيه فوق به معنىدليل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلائلى را كه در آيات گذشته در زمينه خداشناسىگفته شد در بر مى گيرد بلكه مجموع قرآن در آنداخل است .
سپس براى اينكه روشن سازد اين دلائل به قدر كافى حقيقت را آشكار مى سازد و جنبهمنطقى دارد، مى گويد: آنهائى كه به وسيله ايندلائل چهره حقيقت را بنگرند به سود خود گام برداشته اند، و آنها كه همچون نابيناياناز مشاهده آن خود را محروم سازند به زيان خودعمل كرده اند (فمن ابصر فلنفسه و من عمى فعليها).
و در پايان آيه از زبان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: من نگاهبان وحافظ شما نيستم (و ما انا عليكم بحفيظ).
در اينكه منظور از اين جمله چيست ، مفسران دو احتمال داده اند، نخست اينكه من حافظاعمال و مراقب و مسئول كارهاى شما نيستم ، بلكه خداوند همه را نگاهدارى مى كند و پاداشو كيفر هر كس را خواهد داد، وظيفه من تنها ابلاغ رسالت و تلاش و كوشش ‍ هر چه بيشتردر راه هدايت مردم است .
ديگر اينكه : من مامور و نگاهبان شما نيستيم ، كه با جبر و زور شما را به ايمان دعوتكنم ، بلكه تنها وظيفه من بيان منطقى حقايق است و تصميم نهائى با خود شما است .
و مانعى ندارد كه هر دو معنى از اين كلمه ، اراده شود.
در آيه بعد براى تاكيد اين موضوع كه تصميم نهائى در انتخاب راه حق وباطل با خود مردم است ، مى گويد: اين چنين ما آيات ودلائل را در شكلهاى گوناگون و قيافه هاى مختلف بيان كرديم (و كذلك نصرفالايات ).
ولى جمعى به مخالفت برخاستند و بدون مطالعه و هيچگونهدليل ، گفتند اين درسها را از ديگران (از يهود و نصارى و كتابهاى آنها) فرا گرفتهاى(و ليقولوا درست ).
ولى جمع ديگرى كه آمادگى پذيرش حق را دارند، و صاحب بصيرتند و عالم و آگاهند،بوسيله آن چهره حقيقت را مى بينند و مى پذيرند (ولنبينه لقوم يعلمون ).
تهمت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از نظر فراگيرى تعليماتش از يهود ونصارى ، مطلبى است كه بارها از طرف مشركان عنوان شد و هنوز هم مخالفان لجوج آن راتعقيب
مى كنند: در حالى كه اصولا در محيط جزيره عربستان ، درس و مكتب و علمى نبود كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را فرا گيرد، و مسافرتهاى پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) به خارج شبه جزيره به قدرى كوتاه بود كه جاى اين گونهاحتمال ندارد معلومات يهود و مسيحيان ساكن محيط حجاز نيز به قدرى ناچيز و آميخته باخرافات بود كه اصلا قابل مقايسه با قرآن و تعليمات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) نبود، توضيح بيشتر درباره اين موضوع را درذيل آيه 103 سوره نحل به خواست خدا خاطر نشان خواهيم ساخت .
سپس وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در برابر لجاجتها و كينه توزيها وتهمتهاى مخالفان ، مشخص ساخته ، مى گويد: وظيفه تو آن است كه از آنچه از طرفپروردگار بر تو وحى مى شود، پيروى كنى ، دائى كه هيچ معبودى جز او نيست(اتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الاهو).
و نيز وظيفه تو اين است كه به مشركان و نسبتهاى ناروا و سخنان بى اساس آنها اعتنانكنى (و اعرض عن المشركين ).
در حقيقت اين آيه يكنوع دلدارى و تقويت روحيه نسبت به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، كه در برابر اينگونه مخالفان در عزم راسخ و آهنينش كمترين سستىحاصل نشود.
از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه جمله و اعرض عن المشركين (از مشركان روىبگردان و به آنها اعتنا نكن ) هيچگونه منافاتى با دستور دعوت آنها به سوى اسلام ويا جهاد در برابر آنان ندارد، بلكه منظور اين است كه به سخنان بى اساس و تهمتهاىآنها، اعتنا نكند و در راه خويش ، ثابت قدم بماند.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه خداوند نمى خواهد آنها رابه اجبار وادار به ايمان سازد و اگر مى خواست همگى ايمان مى آوردند و هيچكس مشركنميشد (و لوشاء الله ما اشركوا)
و نيز تاكيد مى كند تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنها به ايمان ، مبعوث نشدهاى (و ما جعلناك عليهم حفيظا).
همانطور كه تو وظيفه ندارى آنها را به اجبار به كار خير دعوت كنى (و ما انتعليهم بوكيل ).
تفاوت حفيظ و وكيل در اين است كه حفيظ به كسى مى گويند كه از شخص يا چيزى مراقبتكرده و او را از زيان و ضرر حفظ مى كند، اماوكيل به كسى مى گويند كه براى جلب منافع براى كسى تلاش و كوشش مى نمايد.
شايد نياز به تذكر ندارد كه نفى اين دو صفت (حفيظ ووكيل ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به معنى نفى اجبار كردن بر دفع زيانيا جلب منفعت است و گر نه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طريق تبليغ و دعوتبه كارهاى خير و ترك كارهاى شر اين دو وظيفه را در مورد آنها به صورت اختيارى انجاممى دهد.
لحن اين آيات از اين نظر بسيار قابل ملاحظه است كه ايمان به خدا و مبانى اسلامهيچگونه جنبه تحميلى نمى تواند داشته باشد، بلكه از طريق منطق واستدلال و نفوذ در فكر و روح افراد بايد پيشروى كند، زيرا ايمان اجبارى ارزشى نداردمهم اين است كه مردم حقايق را درك كنند و با اراده و اختيار خويش آن را بپذيرند.
قرآن بارها در آيات مختلف روى اين حقيقت تاكيد كرده و بيگانگى اسلام را ازاعمال خشونت بارى همانند اعمال كليسا در قرون وسطى و محكمه تفتيش
عقائد و امثال آن اعلام مى دارد. و بخواست خدا در آغاز سوره برائةعلل سخت گيرى اسلام در برابر مشركان مورد بحث قرار مى گيرد.

آيه و ترجمه


و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم كذلك زينالكل اءمة عملهم ثم إ لى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون (108)


ترجمه :
108 - (معبود) كسانى را كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد مبادا آنها (نيز) از روى ظلم وجهل خدا را دشنام دهند، اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داديم سپس بازگشت آنها بهسوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى كردند آگاه مى سازد (و پاداش و كيفرمى دهد).
تفسير:
به دنبال بحثى كه در باره منطقى بودن تعليمات اسلام و لزوم دعوت از راهاستدلال ، نه از راه اجبار، در آيات قبل گذشت ، در اين آيه تاكيد مى كند كه هيچگاه بتها ومعبودهاى مشركان را دشنام ندهيد، زيرا اين عمل سبب مى شود كه آنها نيز نسبت به ساحتقدس ‍ خداوند همين كار را از روى ظلم و ستم وجهل و نادانى انجام دهند(و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبواالله عدوا بغير علم).
به طورى كه از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مؤ منان بر اثر ناراحتى شديدكه از مساله بت پرستى داشتند، گاهى بتهاى مشركان را به باد ناسزا گرفته و بهآنها دشنام مى دادند، قرآن صريحا از اين موضوع ، نهى كرد و رعايتاصول ادب و عفت و نزاكت در بيان را، حتى در برابر خرافى ترين و بدترين اديان ،لازم مى شمارد.
دليل اين موضوع ، روشن است ، زيرا با دشنام و ناسزا نمى توان كسى را از مسير غلطباز داشت ، بلكه به عكس ، تعصب شديد آميخته با جهالت كه در اينگونه افراد است ،سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لجاجت افتاده ، در آئينباطل خود راسختر شوند، سهل است زبان به بدگوئى و توهين نسبت به ساحت قدسپروردگار بگشايند، زيرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد واعمال خود، تعصب دارد همانطور كه قرآن در جمله بعد ميگويد ما اين چنين براى هر جمعيتىعملشان را زينت داديم (كذلك زينا لكل امة عملهم ).
و در پايان آيه بازگشت همه آنها به سوى خدا است ، و به آنها خبر مى دهد كه چهاعمالى انجام داده اند (ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون ).
نكته ها
در اينجا به سه نكته بايد توجه كرد:
1 - در آيه فوق ، زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش ، به خدا نسبت داده شده ،ممكن است اين موضوع براى بعضى مايه تعجب گردد كه مگر ممكن است خداوندعمل بد كسى را در نظرش زينت دهد؟!
پاسخ اين سؤ ال همان است كه بارها گفته ايم كه اين گونه تعبيرات ، اشاره بهخاصيت و اثر عمل است ، يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرر انجام دهد، كم كمقبح و زشتى آن در نظرش از بين مى رود، و حتى به صورت جالبى
جلوه گر مى شود، و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب و آفريدگار هر چيز خدا است وهمه تاثيرات به خدا منتهى مى شود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبتداده مى شود (دقت كنيد).
و به تعبير روشنتر جمله زينا لكل امة عملهم چنين معنى مى دهد كه آنها راگرفتار نتيجه سوء اعمالشان كرديم ، تا آنجا كه زشت در نظرشان زيبا جلوه كرد.
و از اينجا روشن مى شود اينكه در بعضى از آيات قرآن زينت دادنعمل به شيطان نسبت داده شده نيز منافاتى با اين موضوع ندارد، زيرا شيطان آنها راوسوسه به انجام عمل زشت مى كند و آنها در برابر وسوسه هاى شيطان تسليم مىشوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود مى گردند، و به تعبير علمى ، سببيت ازناحيه خدا است اما ايجاد سبب بوسيله اين افراد و وسوسه هاى شيطانى است (دقت كنيد).
2 - در روايات اسلامى نيز منطق قرآن در باره ترك دشنام به گمراهان و منحرفان ،تعقيب شده و پيشوايان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند هميشه روى منطق واستدلال تكيه كنند و به حربه بى حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان ،متوسل نشوند، در نهج البلاغه مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به جمعى از يارانشكه پيروان معاويه را در ايام جنگ صفين دشنام مى دادند مى فرمايد: انى اكره لكم انتكونوا سبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فىالقول و ابلغ فى العذر.
من خوش ندارم كه شما فحاش باشيد، اگر شما به جاى دشنام ،اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد (و روى اعمالشان تجزيه وتحليل نمائيد) به حق و راستى نزديكتر است و براى اتمام حجت بهتر.
3 - گاهى ايراد مى شود كه چگونه ممكن است بت پرستان نسبت به خدا بدگوئى كنند درحالى كه آنها غالبا اعتقاد به الله (خدا) داشتند و بت را شفيع بر درگاه او ميدانستند؟
ولى اگر ما در وضع عوام لجوج و متعصب دقت كنيم خواهيم ديد كه اين موضوع چندان تعجبندارداين گونه افراد هنگامى كه ناراحت شوند، سعى دارند طرف را به هر قيمتى كهشده است ناراحت كنند، حتى اگر از طريق بدگوئى به معتقدات مشترك طرفين باشدآلوسى دانشمند معروف سنى ، در تفسير روح المعانىنقل مى كند كه بعضى از عوام جاهل هنگامى مشاهده كرد بعضى از شيعيان ، سب شيخين مىكند، ناراحت شد و شروع به اهانت به مقام على (عليه السلام ) كرد، هنگامى كه از او سؤال كردند چرا به على (عليه السلام ) كه مورد احترام تو است اهانت مى كنى ؟ گفت : من مىخواستم شيعه ها را ناراحت كنم زيرا هيچ چيز را ناراحت كننده تر از اين موضوع براى آنهانديدم !، و بعد او را به توبه از اين عمل وادار ساختند.

آيه و ترجمه


و اءقسموا بالله جهد اءيمنهم لئن جاءتهم ءاية ليؤ منن بهاقل إ نما الايت عند الله و ما يشعركم اءنها إ ذا جاءت لا يؤ منون (109)
و نقلب اءفدتهم و اءبصرهم كما لم يؤ منوا بهاءول مرة و نذرهم فى طغينهم يعمهون (110)


ترجمه :
109 - با نهايت اصرار سوگند به خدا ياد كردند كه اگر نشانه اى (معجزهاى ) براىآنها بيايد حتما به آن ايمان مى آورند بگو معجزات از ناحيه خدا است (و در اختيار من نيستكه به ميل شما معجزه بياورم ) و شما نمى دانيد كه آنها پس از آمدن معجزات (باز) ايماننمى آورند!.
110 - و ما دلها و چشمهاى آنها را واژگونه مى سازيم چرا كه در آغاز به آن ايماننياوردند و آنان را در حال طغيان و سركشى بهحال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند.
شان نزول :
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيه نقل كرده اند كه عده اى از قريش خدمت پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و گفتند: تو براى موسى و عيسى ، خارق عادات ومعجزات مهمى نقل مى كنى ، و همچنين درباره انبياى ديگر، تو نيزامثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: مايليد چه كار براى شما كنم ؟ گفتند: از خدا بخواه كوه صفا راتبديل به طلا كند، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها در باره حقانيتدعوت تو سؤ ال كنيم ، و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه در باره تو گواهى دهند،و يا خداوند و فرشتگان
را دستجمعى با خود بياور!...
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اگر بعضى از اين كارها را بجا بياورمايمان مى آوريد؟ گفتند: به خدا سوگند چنين خواهيم كرد، مسلمانان كه اصرار مشركان رادر اين زمينه ديدند از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا كردند كه چنين كند،شايد ايمان بياورند، همين كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آماده دعا كردن شد،كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنهانامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شد، چنين پيام آورد كه اگر بخواهى دعوت تواجابت مى شود، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبهحسى و شهود به خود خواهد گرفت ) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى بينند (ونابود خواهند شد) اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را بهحال خود واگذارى ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند،پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پذيرفت و آيات فوقنازل گرديد.
تفسير:
در آيات گذشته دلائل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگىخدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود، اما با اينحال جمعى از مشركان لجوج متعصب ، تسليم نشدند و شروع به بهانه جوئى كردند، و ازجمله خارق عادات عجيب و غريبى كه بعضى از آنها اساسامحال بود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواستند و به دروغ ادعا كردند كههدفشان آن است كه اين گونه معجزات را ببينند و ايمان بياورند، قرآن در آيه نخستوضع آنها را چنين نقل مى كند: با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه اىبراى آنها بيايد ايمان خواهند آورد (و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جائتهم آيةليؤ منن بها).
قرآن در پاسخ آنها دو حقيقت را بازگو مى كند: نخست به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) اعلام مى كند كه به آنها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى آنهابكنند انجام مى دهد، بلكه معجزات تنها از ناحيه خدا است و به فرمان او است(قل انما الايات عند الله ).
سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تاثير سوگندهاى غليظ و شديدمشركان قرار گرفته بودند كرده ، مى گويد: شما نميدانيد كه اينها دروغ مى گويند واگر اين معجزات و نشانه هاى مورد درخواست آنها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد(و ما يشعركم انها اذا جائت لا يؤ منون ).
صحنه هاى مختلف برخورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنها نيز گواه اينحقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند بلكه هدفشان اين بود كه با بهانهجوئيها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دلها بپاشند.
در آيه بعد علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر
اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم درمقابل حق درك و ديد سالم را از دست داده اند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مىبرند، و چنين مى گويد: ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مى نمائيم آنچنانكه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند (و نقلب افئدتهم و ابصارهم كما لم يؤمنوا به اول مرة ).
در اينجا نيز اين كار به خدا نسبت داده شده است نظير چيزى كه در آياتقبل گذشت ، و اين در حقيقت عكس العمل و نتيجهاعمال خود آنها است ، و نسبت دادن آن به خدا به عنوان اين است كه او علتالعلل و سرچشمه جهان هستى است ، و هر خاصيتى در هر چيز است به اراده او است ، و بهتعبير ديگر خداوند در لجاجت و كجروى و تعصبهاى كوركورانه اين اثر را آفريده استكه تدريجا درك و ديد انسان را از كار مى اندازد.
و در پايان آيه مى فرمايد: ما آنها را در حال طغيان و سركشى بهحال خود وا مى گذاريم تا سرگردان شوند (و نذرهم فى طغيانهم يعمهون).
خداوند همه ما را از گرفتار شدن در چنين سرگردانى كه زائيدهاعمال بى رويه خود ما است حفظ كند، و درك و ديد كاملى به ما مرحمت نمايد كه چهره حقيقترا آنچنان كه هست بنگريم .

آيه و ترجمه


و لو اءننا نزلنا إ ليهم الملئكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهمكل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا إ لا اءن يشاء الله و لكن اءكثرهم يجهلون (111)


ترجمه :
111 - و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم ، و مردگان با آنها سخن مىگفتند، و همه چيز را در برابر آنها جمع مى نموديم هرگز ايمان نمى آوردند، مگر آنكهخدا بخواهد ولى بيشتر آنها نمى دانند.
تفسير:
چرا افراد لجوج به راه نمى آيند
اين آيه با آيات قبل مربوط است همه يك حقيقت را تعقيب مى كنند، هدف اين چند آيه اين استكه جمعى از تقاضاكنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند وهدفشان پذيرش حق نمى باشد، لذا بعضى از خواسته هاى آنها(مثل آمدن خدا در برابر آنان !) اصولا محال است .
آنها به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب افكارمؤ منان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوب و به خودمشغول سازند.
قرآن در آيه فوق با صراحت مى گويد: اگر ما (آنطور كه درخواست
كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم و مردگان مى آمدند و با آنها سخن مىگفتند و خلاصه هر چه مى خواستند در برابر آنها گرد مى آورديم ، باز ايمان نمىآوردند (و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهمكل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا).
سپس براى تاكيد مطلب مى فرمايد: تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آناينكه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار بهقبول ايمان كند و بديهى است كه اينگونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملىنخواهد داشت (الا ان يشاء الله )
و در پايان آيه اضافه مى كند كه بيشتر آنهاجاهل و بيخبرند (و لكن اكثرهم يجهلون ).
در اينكه منظور از ضمير هم در اين جمله چه اشخاصى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است :ممكن است اشاره به مؤ منانى باشد كه اصرار داشتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) به خواسته اين دسته از كفار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنندبياورد.
زيرا بيشتر اين مؤ منان از اين واقعيت بيخبر بودند و توجه نداشتند كه آنها در تقاضاىخود صادق نيستند، ولى خدا ميدانست كه اين مدعيان دروغ مى گويند به هميندليل به خواسته هاى آنها ترتيب اثر نداد، اما براى اينكه دعوت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) بدون معجزه نمى تواند باشد در موارد خاصى معجزات مختلفى بردست او آشكار كرد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه ضمير هم بازگشت به كفار در خواست كننده كند
يعنى بيشتر آنها از اين واقعيت بيخبرند كه خدا توانائى بر هر گونه كار خارقالعادهاى دارد ولى گويا آنها قدرتش را محدود مى دانند، لذا هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) معجزه اى نشان مى داد آن را حمل بر سحر يا چشمبندى مى كردند چنانكه در آيهديگر مى خوانيم : و لو فتحنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجون لقالوا انماسكرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون : اگر درى از آسمان به روى آنها مى گشوديمو از آن بالا مى رفتند، مى گفتند ما چشمبندى شده ايم و ما را سحر و جادو كرده اند! (سورهحجر آيه 14 و 15) بنابراين آنها جمعيتى نادان و لجوجند كه نبايد به آنان و سخنانشاناعتنا كرد.

آيه و ترجمه


و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شيطين الانس و الجن يوحى بعضهم إ لى بعض زخرفالقول غرورا و لو شاء ربك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون (112)
و لتصغى إ ليه اءفدة الذين لا يؤ منون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون(113)


ترجمه :
112 - اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنانفريبنده و بى اساس (براى اغفال مردم ) به طور سرى (و درگوشى ) به يكديگر مىگفتند و اگر پروردگار تو مى خواست چنين نمى كردند (و اجبارا مى توانست جلو آنها رابگيرد ولى اجبار سودى ندارد) بنابراين آنها و تهمت هايشان را بهحال خود واگذار!
113 - و نتيجه (وسوسه هاى شيطان و تبليغات شيطان صفتان ) اين خواهد شد كه دلهاىكسانى كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به آنهامتمايل ميگردد و به آن راضى مى شوند و هر گناهى بخواهند انجام دهند، انجام مى دهند.
تفسير:
وسوسه هاى شيطانى
در اين آيه توضيح داده مى شود كه وجود اينگونه دشمنان سرسخت و لجوج در برابرپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آياتقبل به آن اشاره شد، منحصر به او نبوده بلكه در برابر تمام پيامبران دشمنانى ازشياطين جن و انس وجود داشته اند (و كذلك جعلنالكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن ).
و كار آنها اين بوده كه سخنان فريبنده اى براىاغفال يكديگر به طور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مى گفتند (يوحىبعضهم الى بعض زخرف القول غرورا).
ولى اشتباه نشود اگر خداوند ميخواست ميتوانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد تا هيچشيطان و شيطان صفتى نتواند در راه پيامبران و دعوت آنها كوچكترين سنگى بيندازد(و لو شاء ربك ما فعلوه ).
ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا ميخواست مردم آزاد باشند تا مى دانى براى آزمايش وتكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد، در حالى كه اجبار و سلب آزادى با اين هدف نمىساخت ، به علاوه وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج (اگر چه اعمالشان بهخواست و اراده خودشان بوده ) نه تنها ضررى براى مؤ منان راستين ندارد، بلكه به طورغير مستقيم به تكامل آنها كمك مى كند، چون همواره تكاملها در تضادها است ، و وجود يكدشمن نيرومند در بسيج نيروهاى انسان و تقويت ارادهها مؤ ثر است .
لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه به هيچوجه به اينگونه شيطنتها
اعتنا نكند و آنها و تهمت هايشان را به حال خود واگذارد (فذرهم و ما يفترون).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - در آيه فوق خداوند وجود شياطين انس و جن را در برابر انبياء به خود نسبت مى دهد ومى گويد و كذلك جعلنا (ما اينچنين قرار داديم ) و در معنى اين جمله در ميانمفسران گفتگو است ، ولى همانطور كه در سابق نيز اشاره كرديم تماماعمال انسانها را از يك نظر ميتوان به خداوند نسبت داد، زيرا هر كسى هر چه دارد از اودارد، قدرتش از او است ، همچنانكه اختيار و آزادى اراده اش نيز از او ميباشد. اما مفهوماينگونه تعبيرات هرگز، جبر و سلب اختيار نيست ، كه خداوند عده اى را آنچنان آفريدهكه به دشمنى در برابر انبياء برخيزند.
زيرا اگر چنين بود مى بايست آنها در عداوت و دشمنى خود هيچگونه مسئوليتى نداشتهباشند، بلكه كار آنها انجام يك رسالت محسوب شود، در حالى كه مى دانيم چنين نيست .
البته انكار نمى توان كرد كه وجود اينگونه دشمنان هر چند به اختيار خودشان بودهباشد ميتواند براى مؤ منان به طور غير مستقيم اثر سازنده داشته باشد، و به تعبيربهتر مؤ منان راستين ميتوانند از وجود هر گونه دشمن اثر مثبت بگيرند و او را وسيله اىبراى بالا بردن سطح آگاهى و آمادگى و مقاومت خود قرار دهند، زيرا وجود دشمن باعثبسيج نيروهاى انسان است .
2 - شياطين جمع شيطان معنى وسيعى دارد و به معنى هر موجود سركش و طغيانگر و موذىاست ، و لذا در قرآن به انسانهاى پست و خبيث و طغيانگر نيز كلمه شيطان اطلاق شده است، همانطور كه در آيه فوق كلمه شيطان هم به شيطانهاى انسانى و هم به شيطانهاى غيرانسانى كه از نظر ما پنهانند اطلاق
شده ، اما ابليس اسم خاص براى شيطانى است كه در برابر آدم (عليه السلام ) قرارگرفت و در حقيقت رئيس همه شياطين است !: بنابراين شيطان اسم جنس و ابليس اسم خاص(علم ) است .
3 - زخرف القول به معنى سخنان فريبنده است كه ظاهرى جالب و باطنىزشت و بد دارد و غرور به معنى اغفال كردن است .
4 - تعبير به وحى در آيه بالا اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه آنها در گفتار واعمال شيطانى خود نقشه هاى اسرار آميز دارند كه محرمانه به يكديگر القاء مى كنند،تا مردم از كار آنها آگاه نشوند، و طرحهاى آنها كاملا پياده شود زيرا يكى از معانى وحىدر لغت سخنان آهسته و در گوشى است .
در آيه بعد نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو ميكند: كه سرانجامكار آنها اين خواهد شد كه افراد بى ايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارندبه سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آنمتمايل گردد (و لتصغى اليه افئدة الذين لا يؤ منون بالاخرة ).
لتصغى از ماده صغو (بر وزن سرو) به معنىتمايل پيدا كردن به چيزى است ، ولى بيشتر به تمايلى گفته مى شود كه از طريقشنيدن و بوسيله گوش حاصل ميگردد، و اگر كسى به سخن ديگرى با نظر موافقگوش كند به آن صغو و اصغاء گفته مى شود.
سپس مى فرمايد سرانجام اين تمايل ، رضايتكامل به برنامه هاى شيطانى خواهد شد (و ليرضوه ).
و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود (وليقترفوا ما هم مقترفون ).

آيه و ترجمه


اء فغير الله اءبتغى حكما و هو الذى اءنزل إ ليكم الكتب مفصلا و الذين ءاتينهم الكتبيعلمون اءنه منزل من ربك بالحق فلا تكونن من الممترين (114)
و تمت كلمت ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلمته و هو السميع العليم (115)


ترجمه :
114 - آيا (با اين حال ) غير خدا را به داورى بطلبم در حالى كه او است كه اين كتابآسمانى را كه همه چيز در آن آمده فرستاده است و آنها كه كتاب آسمانى به آنان داده ايممى دانند كه اين كتاب به حق از طرف پروردگارتنازل شده بنابراين هرگز از ترديد كنندگان مباش .
115 - و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد هيچكس نمى تواند كلمات اورا دگرگون سازد و او شنونده دانا است .
تفسير:
اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است ، و مى گويد: با اينهمه آيات روشنى كه در زمينهتوحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت ؟ آيا
غير خدا را به داورى بپذيرم (ا فغير الله ابتغى حكما).
با اينكه او است كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان درآن آمده و ميان حق و باطل ، نور و ظلمت ، كفر و ايمان ، جدائى افكنده ،نازل كرده است (و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا).
سپس نه تنها تو و مسلمانان ميدانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكهاهل كتاب (يهود و نصارى ) كه نشانه هاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديده اند مىدانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است (و الذين آتيناهم الكتاب يعلمونانه منزل من ربك بالحق ).
بنابراين جاى هيچگونه شك و ترديدى در آن نيست و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديدمكن (فلا تكونن من الممترين ).
در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه مگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترديدىداشته است ، كه چنين خطابى به او مى شود.
پاسخ اين سؤ ال همان است كه در موارد مشابه گفته ايم ، كه مخاطب در حقيقت مردم هستندولى براى تاكيد و تحكيم مطلب خداوند پيامبر خود را مخاطب مى كند تا ديگران حساب خودرا بدانند.
در آيه بعد مى فرمايد: كلام پروردگار تو با صدق وعدل تكميل شد و هيچكس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و دانا است
(و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدللكلماته و هو السميع العليم ).
كلمة در لغت به معنى گفتار و هر گونه جمله اى است و حتى به سخنانمفصل و طولانى گفته مى شود، و اگر مى بينيم گاهى به معنى وعده آمده است مانند وتمت كلمة ربك على بنى اسرائيل بما صبروا: وعده پروردگارت درباره بنىاسرائيل در مقابل صبر و استقامتى كه كردند انجام پذيرفت (سوره اعراف آيه 136) نيزاز همين نظر است ، زيرا انسان به هنگام وعده دادن جمله اى ميگويد كه وعده را در بر دارد.
و نيز گاهى كلمه به معنى دين و آئين و حكم و دستور مى آيد كه آنها نيز به همين ريشهباز مى گردد.

next page

fehrest page

back page