بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهمكل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا
ثانيا - به طورى كه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين پيشنهاد از طرف جمعى ازروساى قريش بود و آنها به خاطر تحقير و ناديده گرفتن قرآن چنين پيشنهادى را مطرحكرده بودند و مسلم است پيامبر در برابر پيشنهادهائى كه از چنين انگيزه هائى سرچشمهبگيرد تسليم نخواهد شد.
ثالثا - كسانى كه اين ايراد را ميكنند گويا ساير آيات قرآن را از نظر دور داشته اندكه چگونه خود قرآن به عنوان يك معجزه جاويدان صريحا معرفى شده و بارها ازمخالفان دعوت به مقابله گرديده و ضعف و ناتوانى آنها را آشكار
ساخته است و نيز آيه اول سوره اسراء را فراموش كرده اند كه صريحا مى گويدخداوند پيامبرش را از مسجدالحرام به مسجد اقصى در يك شب برد.
رابعا - اين باوركردنى نيست كه قرآن مملو از معجزات و خارق عادات انبياء و پيامبرانبوده باشد و پيامبر اسلام بگويد من خاتم پيامبرانم و برتر از همه آنها، و آئين منبالاترين آئين است ، اما در برابر خواسته حقجويان كمترين معجزهاى از خود نشان ندهدآيا در اينصورت در نظر افراد بيطرف و حقيقت طلب نقطه ابهام مهمى در دعوت او پيدانميشد؟!
اگر او معجزه اى نمى داشت مى بايست مطلقا سخنى از معجزات انبياى ديگر نگويد تابرنامه خويش را بتواند توجيه نمايد و راههاى اعتراض را بر خود ببندد، اينكه او بادست و دل باز مرتبا از اعجاز ديگران سخن ميگويد و خارق عادات موسى بن عمران و عيسىبن مريم و ابراهيم و صالح و نوح (عليهماالسلام ) را بر مى شمرد،دليل روشنى است كه او از نظر معجزات خود كاملا مطمئن بوده است .
لذا در تواريخ اسلامى و روايات معتبر و نهج البلاغه خارق عادات مختلفى از پيامبرنقل شده است كه مجموع آنها در سر حد تواتر است .

آيه و ترجمه


و ما من دابة فى الا رض و لا طئر يطير بجناحيه إ لا اءمم اءمثالكم ما فرطنا فى الكتب منشى ء ثم إ لى ربهم يحشرون(38)


ترجمه :
38 - هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دوبال خود پرواز ميكند نيست ، مگر اينكه امت هائى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اينكتاب فروگذار نكرديم ، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند.
تفسير:
از آنجا كه اين آيه بخشهاى وسيعى را بدنبال دارد نخست بايد لغات آيه و بعد تفسيراجمالى آن را ذكر كرده ، سپس به ساير بخشها بپردازيم :
دابه از ماده ديبب بمعنى آهسته راه رفتن و قدمهاى كوتاه برداشتن است ، و معمولا به همهجنبندگان روى زمين گفته ميشود، و اگر مى بينيم كه به شخص سخن چين ديبوب گفته مىشود و در حديث وارد شده : لا يدخل الجنة ديبوب : هيچگاه سخنچينداخل بهشت نميشود نيز از همين نظر است كه او آهسته ميان دو نفر رفت آمد مى كند تا آنها رانسبت بهم بدبين سازد.
طائر به هر گونه پرنده اى گفته ميشود، منتها چون در پاره اى از موارد به امور معنوىكه داراى پيشرفت و جهش هستند اين كلمه اطلاق مى شود در آيه مورد بحث براى اينكه نظرفقط روى پرندگان متمركز شود جمله : يطير بجناحيه يعنى با دوبال خود پرواز مى كند به آن افزوده شده .
امم جمع امت و امت بمعنى جمعيتى است كه داراى قدر مشتركى هستند، مثلا: دين واحد يا زبانواحد، يا صفات و كارهاى واحدى دارند.
يحشرون از ماده حشر بمعنى جمع است ، ولى معمولا در قرآن به اجتماع در روز قيامت گفتهميشود، مخصوصا هنگاميكه به ضميمه الى ربهم بوده باشد.
آيه فوق بدنبال آيات گذشته كه درباره مشركان بحث مى كرد و آنها را به سرنوشتىكه در قيامت دارند متوجه مى ساخت ، سخن از حشر و رستاخيز عمومى تمام موجودات زنده ، وتمام انواع حيوانات به ميان آورده ، نخست مى گويد:
هيچ جنبنده اى در زمين ، و هيچ پرنده اى كه با دوبال خود پرواز مى كند نيست مگر اينكه امت هائى همانند شما هستند (و ما من دابه فىالارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ).
و به اين ترتيب هر يك از انواع حيوانات و پرندگان براى خود امتى هستند همانندانسانها، اما در اينكه اين همانندى و شباهت در چه جهت است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ،
بعضى شباهت آنها را با انسانها از ناحيه اسرار شگفت انگيز خلقت آنها دانسته اند زيراهر دو نشانه هائى از عظمت آفريدگار و خالق را با خود همراه دارند.
و بعضى از جهت نيازمنديهاى مختلف زندگى يا وسايلى را كه با آن احتياجات گوناگونخود را بر طرف مى سازند، ميدانند.
در حالى كه جمعى ديگر معتقدند كه منظور شباهت آنها با انسان از نظر درك و فهم وشعور است ، يعنى آنها نيز در عالم خود داراى علم و شعور و ادراك هستند، خدا را مى شناسندو به اندازه توانائى خود او را تسبيح و تقديس مى گويند، اگر چه فكر آنها درسطحى پائينتر از فكر و فهم انسانها است ، وذيل اين آيه - چنانكه خواهد آمد - نظر آخر را تقويت مى كند.
سپس در جمله بعد مى گويد: ما در كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرديم (ما فرطنافى الكتاب من شى ء).
ممكن است منظور از كتاب ، قرآن بوده باشد كه همه چيز (يعنى تمام امورى كه مربوط بهتربيت و هدايت و تكامل انسان است ) در آن وجود دارد، منتها گاهى به صورت كلى بيانشده ، مانند دعوت به هر گونه علم و دانش ، و گاهى به جزئيات هم پرداخته شده استمانند بسيارى از احكام اسلامى و مسائل اخلاقى .
احتمال ديگر اينكه منظور از كتاب عالم هستى است ، زيرا عالم
آفرينش مانند كتاب بزرگى است كه همه چيز در آن آمده است و چيزى در آن فروگذارنشده .
هيچ مانعى ندارد كه هر دو تفسير با هم در آيه منظور باشد زيرا نه در قرآن چيزى ازمسائل تربيتى فروگذار شده ، و نه در عالم آفرينش نقصان و كم و كسرى وجود دارد.
و در پايان آيه ميگويد تمام آنها بسوى خدا در رستاخيز جمع مى شوند (ثم الىربهم يحشرون ).
ظاهر اين است كه ضمير هم در اين جمله به انواع و اصناف جنبندگان و پرندگان برمىگردد، و به اين ترتيب قرآن براى آنها نيزقائل به رستاخيز شده است و بيشتر مفسران نيز اين مطلب را پذيرفته اند كه تمامانواع جانداران داراى رستاخيز و جزاء و كيفرند، تنها بعضى منكر اين موضوع شده ، و اينآيه و آيات ديگر را طور ديگر توجيه كرده اند مثلا گفته اند منظور از حشر الى اللههمان بازگشت به پايان زندگى و مرگ است .
ولى همانطور كه اشاره كرديم ظاهر اين تعبير در قرآن مجيد همان رستاخيز و برانگيختهشدن در قيامت است .
روى اين جهت آيه به مشركان اخطار مى كند خداوندى كه تمام اصناف حيوانات را آفريده، و نيازمنديهاى آنها را تامين كرده ، و مراقب تمامافعال آنها است و براى همه رستاخيزى قرار داده ، چگونه ممكن است براى شما حشر ورستاخيزى قرار ندهد و به گفته بعضى از مشركان چيزى جز زندگى دنيا و حيات ومرگ آن در كار نباشد.
نكته ها
در اينجا به چند موضوع بايد دقت كرد
1 - آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟
شك نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور وبدنبال آن تكليف و مسئوليت است ، طرفداران اين عقيده مى گويند مداركى در دست است كهنشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود داراى درك و فهمند، از جمله :
زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است كه روشنگرسطح عالى فهم و شعور آنها است كيست كه درباره مورچگان و زنبورعسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد، و بر دركو شعور تحسين آميز آنها آفرين نگفته باشد؟ گرچه بعضىميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دستنيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدونعقل ) انجام مى شود.
چه مانعى دارد كه اين اعمال همانطور كه ظواهرشان نشان مى دهد ناشى ازعقل و درك باشد؟ بسيار مى شود كه حيوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پيشبينى نشده دست به ابتكار ميزنند، مثلا گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده براىنخستين بار كه آن را مى بيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و بههر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطرمتوسل مى شود.
علاقه اى كه بسيارى از حيوانات تدريجا به صاحب خود پيدا مى كنند شاهد ديگرىبراى اين موضوع است ، بسيارى از سگ هاى درنده و خطرناك نسبت به صاحبان خود وحتى فرزندان كوچك آنان مانند يك خدمتگزار مهربان رفتار ميكنند.
داستانهاى زيادى از وفاى حيوانات و اينكه آنها چگونه خدمات انسانى را
جبران مى كنند در كتابها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى توان افسانهدانست .
و مسلم است آنها را به آسانى نمى توان ناشى از غريزه دانست ، زيرا غريزه معمولاسرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است ، اما اعمالى كه در شرائط خاصى كهقابل پيش بينى نبوده بعنوان عكس العمل انجام ميگردد به فهم و شعور شبيه تر است تابه غريزه .
هم امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصدقابل توجهى تربيت مى كنند، سگهاى پليس براى گرفتن جنايتكاران ، كبوترها براىرساندن نامه ها، و بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه ها، و حيوانات شكارىبراى شكار كردن ، آموزش مى بينند و وظائف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام ميدهند،(امروز حتى براى بعضى از حيوانات رسما مدرسه افتتاح كرده اند!)
از همه اينها گذشته ، در آيات متعددى از قرآن ، مطالبى ديده مى شود كهدليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود، داستانفرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان ، و داستان آمدن هدهد به منطقه سبا و يمنو آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدعا است .
در روايات اسلامى نيز احاديث متعددى در زمينه رستاخيز حيوانات ديده ميشود، از جمله :
از ابوذر نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بوديم كهدر پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود، ميدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه ، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود ولى خدا ميداند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورىخواهد كرد.
و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود ان اللهيحشر هذه الامم يوم القيامة و يقتص ‍ من بعضها لبعض حتى يقتص للجماء منالقرناء: خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت برمى انگيزاند و قصاص ‍بعضى را از بعضى مى گيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهتباو شاخ زده است از او خواهد گرفت .
در آيه 5 سوره تكوير نيز مى خوانيم و اذا الوحوش حشرت هنگاميكه وحوشمحشور مى شوند اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم (نه حشر و جمع بهنگامپايان اين دنيا) يكى ديگر از دلائل نقلى بحث فوق خواهد بود.
2 - اگر آنها رستاخيز دارند تكليف هم دارند
سئوال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد و تا آنحل نشود تفسير آيه فوق روشن نخواهد شد اين است كه آيا مى توانيمقبول كنيم كه حيوانات تكاليفى دارند با اينكه يكى از شرائط مسلم تكليفعقل است و به همين جهت كودك و يا شخص ديوانه از دايره تكليف بيرون است ؟ آيا حيواناتداراى چنان عقلى هستند كه مورد تكليف واقع شوند؟ و آيا ميتوان باور كرد كه يك حيوانبيش از يك كودك نابالغ و حتى بيش از ديوانگان درك داشته باشد؟ و اگرقبول كنيم كه آنها چنان عقل و دركى ندارند چگونه ممكن است تكليف متوجه آنها شود.
در پاسخ اين سئوال بايد گفت كه تكليف مراحلى دارد و هر مرحله ادراك و عقلى متناسب خودميخواهد، تكاليف فراوانى كه در قوانين اسلامى براى يك انسان وجود دارد بقدرى است كهبدون داشتن يك سطح عالى از عقل و درك انجام آنها ممكن نيست و ما هرگز نميتوانيم چنانتكاليفى را براى حيوانات بپذيريم ، زيرا شرط آن ، در آنهاحاصل نيست ، اما مرحله ساده و پائين ترى از
تكليف تصور مى شود كه مختصر فهم و شعور براى آن كافى است ، ما نمى توانيمچنان فهم و شعور و چنان تكاليفى را بطور كلى درباره حيوانات انكار كنيم .
حتى در باره كودكان و ديوانگانى كه پاره اى ازمسائل را ميفهمند انكار همه تكاليف مشكل است مثلا اگر نوجوانان 14 ساله كه به حد بلوغنرسيده ولى كاملا مطالب را خوانده و فهميده اند در نظر بگيريم ، اگر آنها عمدا مرتكبقتل نفس شوند در حالى كه تمام زيانهاى اينعمل را ميدانند آيا ميتوان گفت هيچ گناهى از آنها سرنزده است ؟! قوانين كيفرى دنيا نيزافراد غير بالغ را در برابر پاره اى از گناهان مجازات ميكند، اگر چه مجازاتهاى آنهامسلما خفيفتر است .
بنابراين بلوغ و عقل كامل شرط تكليف در مرحله عالى وكامل است ، در مراحل پائين تر يعنى در مورد پارهاى از گناهانى كه قبح و زشتى آنبراى افراد پائينتر نيز كاملا قابل درك است بلوغ وعقل كامل را نميتوان شرط دانست .
با توجه به تفاوت مراتب تكليف ، و تفاوت مراتبعقل اشكال بالا در مورد حيوانات نيز حل مى شود.
3 - آيا اين آيه دليل بر تناسخ است
عجيب اينكه بعضى از طرفداران عقيده خرافى تناسخ به اين آيه براى مسلك خوداستدلال كرده اند و گفته اند آيه ميگويد حيوانات امت هائى همانند شما هستند، در حاليكهميدانيم آنها ذاتا، همانند ما نيستند، بنابراين بايد بگوئيم ممكن است روح انسانها پس ازجدا شدن از بدن در كالبد حيوانات قرار بگيرند باين وسيله كيفر بعضى ازاعمال سوء خود را ببينند!
ولى علاوه بر اينكه عقيده به تناسخ بر خلاف قانونتكامل ، و بر خلاف منطق عقل ميباشد، و لازمه آن انكار معاد است (چنانكه مشروحا در جاى خودگفته ايم ) آيه بالا به هيچ وجه دلالتى بر اين مسلك ندارد، زيرا همانطور كه گفتيممجتمعات
حيوانى از جهاتى ، همانند مجتمعات انسانى هستند، و اين شباهت جنبه فعلى دارد، نهبالقوه ، زيرا آنها نيز سهمى از درك و شعور دارند، و سهمى از مسئوليت ، و سهمى ازرستاخيز، و از اين جهات شباهتى به انسانها دارند.
اشتباه نشود تكليف و مسئوليت انواع جانداران در يك مرحله خاص مفهومش اين نيست كه آنهاداراى رهبر و پيشوائى براى خود هستند و شريعت و مذهبى دارند آنچنان كه از بعضىصوفيه نقل شده است ، بلكه رهبر آنها در اينگونه موارد تنها درك و شعور باطنى آنهااست ، يعنى مسائل معينى را درك ميكنند و باندازه شعور خود در برابر آنمسئول هستند.

آيه و ترجمه


و الذين كذبوا بايتنا صم و بكم فى الظلمت من يشإ الله يضلله و من يشأ يجعله علىصرط مستقيم(39)


ترجمه :
39 - آنها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال در تاريكى ها قرار دارند، هر كس را خدابخواهد (و مستحق باشد) گمراه مى كند و هر كس را بخواهد (و شايسته بيند) بر راه راستقرار خواهد داد.
تفسير:
كر و لالها!
بار ديگر قرآن به بحث از منكران لجوج ميپردازد و مى گويد: آنها كه آيات ما را تكذيبكردند كر و لال هستند، و در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند (و الذين كذبواباياتنا صم و بكم فى الظلمات ).
نه گوش شنوائى دارند كه حقائق را بشنوند، و نه زبان حقگوئى كه اگر حقيقتى رادرك كردند براى دگران بازگو كنند. و چون ظلمت خود خواهى و خود پرستى و لجاجت وجهل گرداگرد آنها را فرا گرفته ، نميتوانند چهره حقايق را ببينند و به اين ترتيب ازاين سه نعمت بزرگ (شنيدن و ديدن و گفتن ) كه انسان را با دنياى خارج مربوط ميسازدمحرومند.
بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از افراد كر مقلدينى هستند كه بدون چون و چرا ازرهبران گمراهى تبعيت ميكنند و گوش خود را بسته اند كه صداى رهبران الهى را نمىشنوند، و منظور از افراد گنگ همان رهبران گمراه هستند كه حقايق را بخوبى درك ميكنند،اما براى حفظ موقعيت و منافع مادى خويش مهر سكوت بر لب زده اند و هر دو دسته در ظلمتجهل و خود پرستى گرفتارند.
و بدنبال آن ميفرمايد: خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد بر جادهمستقيم قرار مى دهد (من يشاء الله يظله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم )
سابقا گفته ايم نسبت دادن هدايت و ضلالت به مشيت و اراده خدا موضوعى است كه آياتديگر قرآن آن را بخوبى تفسير مى كنند، در يك جا مى خوانيميضل الله الظالمين خداوند ستمگران را گمراه مى كند و در جاى ديگرو ما يضل به الا الفاسقين تنها فاسقان را گمراه مى كند و در جاى ديگر والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا كسانى كه در راه ما مجاهده كنند آنها را بهراههاى مستقيم خود هدايت خواهم كرد از اين آيات و آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مىشود كه هدايتها و ضلالتهائى كه در اين موارد به اراده خدا نسبت داده شده است در حقيقتپاداش و كيفرهائى است كه در مقابل انجام اعمال نيك و بد به بندگان مى دهد و به تعبيرروشنتر گاهى اعمال فوق العاده زشتى از انسان سر ميزند كه بر اثر آن تاريكىوحشتناكى روح او را احاطه خواهد كرد، چشمان حقيقت بين از او گرفته مى شود، و گوش اوصداى حق را نمى شنود،
و زبان او از گفتن حق باز مى ماند.
اما بعكس گاهى چنان كارهاى نيك فراوان از او سر ميزند كه يك دنيا نور و روشنائى بهروح او مى پاشد، ديد و درك او وسيعتر و فكر او پرفروغتر و زبان او در گفتن ، حقگوياتر ميشود، اين است معنى هدايت و ضلالت كه به اراده خدا نسبت داده مى شود.

آيه و ترجمه


قل اء رءيتكم إ ن اءتئكم عذاب الله اءو اءتتكم الساعة اء غير الله تدعون إ ن كنتم صدقين(40)
بل إ ياه تدعون فيكشف ما تدعون إ ليه إ ن شاء و تنسون ما تشركون(41)


ترجمه :
40 - بگو آيا هيچ فكر كرده ايد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد يا رستاخيزبر پا شود آيا غير خدا را (براى حل مشكلات خود) مى خوانيد، اگر راست ميگوئيد؟!
41 - (نه ) بلكه تنها او را ميخوانيد و او اگر بخواهد مشكلى را كه به خاطر آن او راخوانده ايد بر طرف ميسازد و آنچه را (امروز) شريك (خدا) قرار مى دهيد (آنروز) فراموشمى كنيد.
تفسير:
توحيد فطرى
بار ديگرى روى سخن به مشركان كرده و از راه ديگرى براى توحيد و يگانه پرستى ،در برابر آنها، استدلال ميكند، به اين طريق كه لحظات فوق
العاده سخت و دردناك زندگى را به خاطر آنها مى آورد، و از وجدان آنها استمداد مى كندكه در اينگونه لحظات كه همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند پناهگاهى جز خدابراى خودشان فكر ميكنند! اى پيامبر به آنها بگو اگر عذاب دردناك خداوند به سراغشما بيايد و يا قيامت با آنهمه هول و هيجان و حوادث وحشتناك بر پا شود، راست بگوئيدآيا غير خدا را براى برطرف ساختن شدائد خود مى خوانيد؟
(قل ا رايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة ا غير الله تدعون ان كنتم صادقين).
روح معنى اين آيه نه تنها براى مشركان ، براى همه كس به هنگام بروز شدائد و حوادثسخت ، قابل درك است ، ممكن است در حال عادى و در حوادث كوچك انسان به غير خدامتوسل گردد، اما هنگامى كه حادثه فوق العاده شديد باشد انسان همه چيز را فراموشميكند ولى در همين حال در اعماق دل خود يكنوع اميدوارى به نجات كه از منبع قدرت مرموز ونامشخصى سر چشمه ميگيرد احساس ميكند اين همان توجه به خدا و حقيقت توحيد است .
حتى مشركان و بت پرستان در چنين لحظاتى سخنى از بتها به ميان نمى آورند
و همه را به دست فراموشى مى سپرند.
در آيه بعد مى فرمايد: بلكه تنها او را ميخوانيد، او هم اگر بخواهدمشكل شما را بر طرف ميكند، و شريكهائى كه براى خدا درست كرده بوديد همه رافراموش مى كنيد (بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ماتشركون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد.
1 - استدلالى كه در دو آيه فوق ديده مى شود هماناستدلال به توحيد فطرى است كه در دو بحث ميتوان از آن استفاده كرد يكى دراصل اثبات وجود خدا، و ديگر در اثبات يگانگى او، لذا در روايات اسلامى ، و همچنين درسخنان دانشمندان ، هم در برابر منكران خدا و هم در برابر مشركان با آناستدلال شده است .
2 - قابل توجه اينكه در استدلال بالا سخن از قيام ساعة (روز رستاخيز) به ميان آمده ، درحالى كه ممكن است گفته شود، آنها چنان روزى را اصلاقبول نداشتند، بنابراين چگونه ممكن است در برابر آنها چنين استدلالى شود؟
ولى بايد توجه داشت كه اولا همه آنها منكر قيامت نبودند بلكه جمعى از آنها به نوعى ازرستاخيز اعتقاد داشتند ثانيا ممكن است منظور از ساعة همان ساعت مرگ يا ساعت حوادثوحشتناكى باشد كه انسان را در آستانه مرگ قرار ميدهد ثالثا ممكن است اين تعبير كنايهاز حوادث هولناك بوده باشد زيرا آيات قرآن مكرر ميگويد كه شروع رستاخيز با يكسلسله حوادث فوق العاده هولناك همراه است : و زلزله ها، طوفانها، صاعقه ها و مانند آندر آن هنگام به وقوع مى پيوندند.
3 - با اينكه مى دانيم روز رستاخيز و حوادثقبل از آن مسائل حتمى است و به هيچ وجه قابل تغيير نيست ، چگونه در آيه فوق مىگويد: اگر خدا بخواهد آن را بر طرف خواهد ساخت ؟ آيا فقط منظور بيان قدرتپروردگار است ؟ و يا معنى ديگرى منظور بوده است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد گفت : منظور اين نيست كه خداونداصل قيام ساعت و روز رستاخيز را با دعا از بين ببرد بلكه منظور اين است مشركان - وحتى غير مشركان - هنگامى كه در آستانه قيامت قرار گيرند از حوادث و مشكلات آن وكيفرهاى سختى كه در پيش ‍ دارند وحشت ميكنند و از خدا مى خواهند اين وضع را بر آنانآسان گرداند و آنها را از خطرات برهاند، در حقيقت دعا براى نجات خويش از حوادثدردناك است نه دعا براى از بين رفتن رستاخيز.

آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا إ لى اءمم من قبلك فأ خذنهم بالبأ ساء و الضراء لعلهم يتضرعون (42)
فلو لا إ ذ جاءهم بأ سنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطن ما كانوا يعملون(43)
فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم اءبوب كل شى ء حتى إ ذا فرحوا بما اءوتوا اءخذنهمبغتة فإ ذا هم مبلسون (44)
فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العلمين (45)


ترجمه :
42 - ما به امتهائى كه پيش از تو بودند (پيامبرانى فرستاديم و هنگامى كه بهمخالفت آنها برخاستند) آنها را به شدت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم شايد (بيدارشوند و در برابر حق ) تسليم گردند.
43 - چرا آنها هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد (خضوع نكردند و) تسليم نشدند، ولىدلهاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان هر كارى را كه مى كردند در نظرشان زينت داد.
44 - هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه به آنها يادآورى شده بود فراموشكردند درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم تا (كاملا)خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم )در اين هنگام همه مايوس ‍ شدند (و درهاى اميد به روى آنها بسته شد!)
45 - و (به اين ترتيب ) دنباله (زندگى ) جمعيتى كه ستم كرده بودند قطع شد وستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است
تفسير:
سرانجام زندگى اندرزناپذيران
در اين آيات نيز گفتگو با گمراهان و مشركان ادامه مى يابد و قرآن از راه ديگر براىبيدار ساختن آنها موضوع را تعقيب مى كند يعنى دست آنها را گرفته و به قرون وزمانهاى گذشته مى برد و چگونگى حالات امتهاى گمراه و ستمگر و مشرك را شرح مى دهدكه چگونه تمام عوامل تربيت و بيدارى در مورد آنها به كار گرفته شد اما جمعى از آنهابه هيچيك از اينها توجه نكردند و سرانجام چنان عاقبت شومى دامانشان را گرفت كهعبرتى براى آيندگان شدند. نخست ميگويد ما پيامبرانى به سوى امم پيشين فرستاديمو چون اعتنا نكردند آنها را به منظور بيدارى و تربيت با مشكلات و حوادث سخت : با فقرو خشكسالى و قحطى با بيمارى و درد و رنج و باساء و ضراء مواجه ساختيم شايدمتوجه شوند و به سوى خدا باز گردند (و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهمبالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون ).
در آيه بعد ميگويد چرا آنها از اين عوامل دردناك و بيدار كننده پند و
اندرز نگرفتند و بيدار نشدند و به سوى خدا باز نگشتند (فلو لا اذ جائهم باسناتضرعوا).
در حقيقت علت عدم بيدارى آنها دو چيز بود نخست اينكه بر اثر زيادى گناه و لجاجت درشرك ، قلبهاى آنها تيره و سخت و روح آنها انعطاف ناپذير شده بود (و لكن قستقلوبهم ).
ديگر اينكه شيطان (با استفاده از روح هوا پرستى آنها) اعمالشان را در نظرشان زينتداده بود، و هر عمل زشتى را انجام مى دادند زيبا و هر كار خلافى را صواب مى پنداشتند(وزين لهم الشيطان ما كانوا يعملون ).
در آيه بعد اضافه مى كند هنگامى كه سختگيريها و گوشماليها در آنها مؤ ثر نيفتاد ازراه لطف و محبت وارد شديم و به هنگامى كه درسهاى نخست را فراموش كردند درس دوم رابراى آنها آغاز كرديم و درهاى انواع نعمتها را بر آنها گشوديم ، شايد بيدار شوند وبه آفريننده و بخشنده آن نعمتها توجه كنند، و راه راست را باز يابند (فلما نسوا ماذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء).
ولى اين همه نعمت در واقع خاصيت دو جانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هممقدمهاى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند، زيرا ميدانيم هنگامى كه انساندر ناز و نعمت فرو رود، و ناگهان آنهمه نعمت از او گرفته شود سخت بر او دردناكخواهد بود، بخلاف اينكه تدريجا از او گرفته شود كه زياد در او مؤ ثر نخواهد گشت .
لذا مى گويد آنقدر به آنها نعمت داديم تا كاملاخوشحال شدند اما بيدار نشدند، لذا ناگاه آنها را گرفتيم و مجازات كرديم ، و تمامدرهاى اميد به روى
آنها بسته شد (حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون ).
و به اين ترتيب جمعيت ستمكاران ريشه كن شدند ونسل ديگرى از آنها به پانخاست (فقطع دابر القوم الذين ظلموا).
دابر در اصل به معنى دنباله و آخر چيزى است .
و از آنجا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آنها هيچگونه كوتاهىنكرده در پايان آيه مى فرمايد: ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار ومربى همه جهانيان است (و الحمد لله رب العالمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - گاهى تصور مى شود كه ميان اين آيات و آيات گذشته منافاتى وجود دارد، زيرا درآيات گذشته تصريح شده بود كه مشركان به هنگام هجوم مشكلات متوجه خدا ميشوند، وغير او را فراموش ميكنند ولى در اين آيات ميگويد حتى به هنگام هجوم مشكلات نيز بيدارنمى گردند.
توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى را برطرف ميسازد و آن اينكه بيداريهاى موقت وزودگذر به هنگام بروز شدائد بيدارى محسوب نميگردند، زيرا به زودى به حالتنخستين باز مى گردد.
در آيات گذشته چون منظور بيان توحيد فطرى بود، براى اثبات آن همان بيداريها وتوجه هاى زودگذر و فراموش كردن غير خدا ولو در لحظه حادثه كافى بود، اما در اينآيات سخن از هدايت يافتن و از بيراهه به راه برگشتن است ،
مسلما بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد.
گاهى تصور مى شود كه تفاوت ميان آن دو در اين است كه آيات گذشته مربوط بهمشركان معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى آيات مورد بحث مربوطبه اقوام پيشين است بنابراين با هم منافاتى ندارد.
ولى بسيار بعيد به نظر ميرسد كه مشركان لجوج معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) بهتر از گمراهان پيشين باشند، بنابراين راهحل همان است كه در بالا گفتيم .
2 - در آيات فوق مى خوانيم هنگامى كه بروز شدائد اثر تربيتى نداشت ، خداوند درهاىنعمت را به روى چنين گناهكارانى مى گشايد، آيا اين كار به خاطر تشويق بعد از تنبيهاست يا مقدمه اى است براى دردناك بودن مجازات ؟ يعنى به اصطلاح اين گونه نعمتها،نعمت استدراجى است كه تدريجا بنده متمرد را در ناز و نعمت و خوشحالى وسرور، و يك نوع غفلت فرو ميبرد، سپس يكباره همه چيز را از آنها مى گيرد.
پاره اى از قرائن در آيه وجود دارد كه احتمال دوم را تقويت ميكند، ولى مانعى ندارد كه هردو منظور باشد، يعنى نخست تشويق براى بيدارى ، و اگر مؤ ثر نشد مقدمه اى استبراى گرفتن نعمت و عذاب دردناك ، در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )چنين نقل شده ، اذا رايت الله يعطى العبد من الدنيا على معاصيه ما يحب فانما هو استدراجثم تلا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلما نسوا... هنگامى كه ببينىخداوند در برابر گناهان نعمت مى بخشد بدان كه مقدمه مجازات است سپس آيه فوق راتلاوت فرمود. (مجمع البيان و نور الثقلينذيل آيه ).
در حديثى از على (عليه السلام ) چنين نقل شده كه فرمود: يا بن آدم اذا رايت ربكسبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره (نهج البلاغه كلمه 5).
اى فرزند آدم هنگامى كه ببينى خداوند پى در پى نعمتها را به تو مى بخشد،
در حالى كه تو گناه ميكنى ، از مجازات او بترس ، كه اين مقدمه مجازات است .
در كتاب تلخيص الاقوال از امام حسن عسكرى (عليه السلام ) چنيننقل شده ، كه قنبر غلام امير مؤ منان را پيش حجاج آوردند حجاج پرسيد تو چكار براى علىابن ابى طالب (عليه السلام ) ميكردى ، گفتوسايل وضوى او را فراهم مى ساختم ! پرسيد هنگامى كه از وضو فارغ ميشد چه ميگفت ؟،گفت اين آيه را ميخواند، فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابوابكل شى و تا آخر آيه را تلاوت كرد، حجاج گفت گمان ميكنم اين آيه را بر ما تطبيق مىكرد، قنبر با شجاعت گفت آرى (نورالثقلين جلد 1 - صفحه 18).
3 - در اين آيات مى خوانيم كه منظور از بسيارى از حوادث رنج آور ايجاد حالت توجه وبيدارى است ، و اين يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها است كه در بحث توحيد از آن سخنگفته ايم ، ولى شايان توجه اينكه اين موضوع را اولا با كلمهلعل (شايد) ذكر ميكند، بخاطر اينكه وجود بلاها به تنهائى كافى براى بيدارى نيست ،بلكه زمينهاى است براى دلهائى كه آمادگى دارند (در سابق نيز گفته ايملعل در كلام خدا معمولا در مواردى استعمال مى شود، كه پاى شرايط ديگرى نيز در ميانباشد).
ديگر اينكه در اينجا كلمه تضرع بكار برده شده ، كه دراصل به معنى ورود شير به پستان و خضوع و تسليم آن در برابر دوشنده است ، سپسبه معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است ! يعنى اين حوادث دردناك را بخاطرآن ايجاد مى كرديم ، كه آنها از مركب غرور و سركشى و خود خواهى فرود آيند، و دربرابر حق تسليم شوند.
4 - جالب اينكه در پايان آيه ، خداوند جمله الحمد لله رب العالمين را مىگويد، و اين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى
كه بتواند اين كار را ادامه دهد، بقدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است .
در حديثى از فضيل بن عياض از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم ، كه فرمود:من احب بقاء الظالمين فقد احب ان يعصى الله ، ان الله تبارك و تعالى حمد بنفسهبهلاك الظلمة فقال : فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين :
هر كس بقاى ستمگران را دوست دارد، مفهومش اين است كه دوست مى دارد معصيت خدا شود(موضوع ظلم به اندازهاى مهم است كه ) خداوند تبارك و تعالى در برابر نابود ساختنظالمان خود را حمد و ستايش كرده است و فرموده دنباله قوم ستمگر بريده شد و سپاسمخصوص خداوند پروردگار جهانيان است .

آيه و ترجمه


قل اء رءيتم إ ن اءخذ الله سمعكم و اءبصركم و ختم على قلوبكم من إ له غير الله يأ تيكمبه انظر كيف نصرف الايت ثم هم يصدفون (46)
قل اء رءيتكم إ ن اءتئكم عذاب الله بغتة اءو جهرةهل يهلك إ لا القوم الظلمون (47)
و ما نرسل المرسلين إ لا مبشرين و منذرين فمن ءامن و اءصلح فلا خوف عليهم و لا هميحزنون (48)
و الذين كذبوا بايتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون(49)


ترجمه :
46 - بگو آيا فكر كرده ايد اگر خداوند گوش و چشمهاى شما را بگيرد و بر دلهاىشما مهر نهد (كه چيزى را نفهميد) چه كسى جز خدا است كه آنها را به شما بدهد؟ ببينچگونه آيات را براى آنها به گونه هاى مختلف شرح مى دهيم سپس آنها روى مىگردانند!.
47 - بگو فكر كرده ايد اگر عذاب خدا ناگهانى (و پنهانى ) يا آشكارا به سراغ شمابيايد آيا جز جمعيت ستمكار هلاك مى شوند؟
48 - ما پيامبران را جز براى بشارت و بيم نمى فرستيم آنها كه ايمان آورند و (خويشتنرا) اصلاح كنند نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.
49 - و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند عذاب (پروردگار) بخاطر نافرمانيها به آنانمى رسد.
تفسير:
بخشنده نعمتها را بشناسيد
روى سخن همچنان با مشركان است .
و در اين آيات با بيان ديگرى براى بيدار ساختن آنهااستدلال شده است ، و روى غريزه دفع ضرر تكيه كرده ، نخست مى گويد: اگر خداوندنعمتهاى گرانبهايش را همچون گوش و چشم از شما بگيرد، و بر دلهايتان مهر بگذارد وبطورى كه نتوانيد ميان خوب و بد و حق و باطل تميز دهيد چه كسى جز خدا مى تواند ايننعمتها را به شما باز گرداند؟! (قل ا رايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم و ختمعلى قلوبكم من اله غير الله ياتيكم به ).
در حقيقت مشركان نيز قبول داشتند كه خالق و روزى ده خدا است ، و بتها را بعنوان شفاعتدر پيشگاه خدا مى پرستيدند قرآن ميگويد شما بجاى اينكه پرستش بتهاى بى ارزش وفاقد همه چيز كنيد چرا مستقيما به در خانه خدا نمى رويد خدائى كه سرچشمه همه نيكيهاو بركات است .
علاوه بر اعتقادى كه همه بت پرستان درباره خدا داشتند در اينجا نيزعقل آنها به داورى طلبيده مى شود، كه بتهائى كه خود نه چشم و نه گوش و نهعقل و نه هوش دارند چگونه مى توانند اين گونه نعمتها را به ديگران ببخشند؟!
سپس مى گويد ببين چگونه آيات و دلائل را به گونه هاى مختلف براى آنها شرح مىدهيم ، ولى باز آنها از حق روى برمى گردانند (انظر كيف نصرف الايات ثم هميصدفون ).
درباره معنى ختم و همچنين علت اينكه سمع در آيات قرآن معمولا
بطور مفرد و ابصار بطور جمع مى آيد در جلداول همين تفسير صفحه 50 بحث كرديم .
نصرف از ماده تصريف به معنى تغيير است و در اينجا منظور بيان استدلالات گوناگونو در اشكال مختلف مى باشد، و يصدفون از ماده صدف بر وزن هدف به معنى جانب وناحيه است ، و چون بهنگام روى گردانيدن و اعراض ، انسان متوجه جانب و ناحيه ديگرىاين كلمه در معنى اعراض به كار مى رود، منتها چنانكه راغب در مفردات اين ماده به معنىاعراض و روى گردانيدن شديداستعمال مى شود.
در آيه بعد به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى (چشم و گوش و فهم ) كه سرچشمهتمام نعمتهاى دنيا و آخرت است اشاره به امكان سلب همه نعمتها بطور كلى كرده ، مىگويد: به آنها بگو اگر عذاب خداوند ناگهانى و بدون مقدمه ، و يا آشكارا و با مقدمه، به سراغ شما بيايد آيا جز ستمكاران نابود مى شوند؟!(قل ا رايتكم ان اتاكم عذاب الله بغتة او جهرةهل يهلك الا القوم الظالمون )
بغتة به معنى ناگهانى و جهرة به معنى آشكار است ، وقاعدتا بايد در مقابل آشكار، پنهان ذكر گردد، نه ناگهانى ، ولى چون امور ناگهانىمعمولا مقدمات آنها مخفى و پنهان است ، زيرا اگر پنهان نبود ناگهانى نميشد، به اين جهتدر مفهوم كلمه بغتة مفهوم پنهانى افتاده است .
منظور اين است تنها كسى كه قادر به انواع مجازات و گرفتن نعمتها است خدا است ، وبتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.
بنابراين دليلى ندارد كه به آنها پناه بريد، ولى از آنجا كه خداوند حكيم و رحيم استتنها ستمكاران را مجازات ميكند.
ضمنا از اين تعبير استفاده مى شود كه ظلم معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و گناهان راشامل مى شود، بلكه در آيات قرآن شرك به عنوان ظلم عظيم معرفى شدهاست چنانكه لقمان به فرزند خود ميگفت لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم: فرزندم براى خدا شريك قائل مشو كه شرك ظلم بزرگى است (سوره لقمانآيه 13).
در آيه بعد بوضع پيامبران الهى اشاره كرده ، ميگويد: نه تنها بتهاى بيجان كارى ازآنها ساخته نيست ، انبياى بزرگ و رهبران الهى نيز كارى جز ابلاغ رسالت ، و بشارتو انذار، و تشويق و تهديد ندارند، و هر نعمتى هست به فرمان خدا و از ناحيه او است وآنها هم هر چه بخواهند از او ميخواهند (و مانرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ).
احتمال ديگر در پيوند اين آيه با آيات قبل اين است كه در آيات گذشته سخن از تشويقهاو تهديدها در ميان بود، در اين آيه ميگويد اين همان هدفى است كه پيامبران بخاطر آنمبعوث شدند، كار آنها نيز بشارت و انذار بود.
سپس مى گويد: راه نجات منحصر در دو چيز است آنها كه ايمان بياورند و خويشتن رااصلاح كنند (و عمل صالح انجام دهند) نه ترسى از مجازاتهاى الهى دارند، و نه غم واندوهى از اعمال گذشته خود (فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون).
و در مقابل ، كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند در برابر اين فسق و نافرمانى گرفتارمجازات الهى خواهند شد (و الذين كذبوا باياتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون).
قابل توجه اينكه در مورد مجازات تكذيب كنندگان آيات خدا، تعبير به يمسهمالعذاب شده است ، يعنى عذاب پروردگار آنها را لمس مى كند گويا مجازات همهجا بدنبال آنها ميگردد و سپس به بدترين وجهى آنها را فرا مى گيرد، ذكر اين نكته نيزلازم است كه فسق معنى وسيعى دارد، و هر گونه نافرمانى و خروج از راه ورسم بندگى خدا حتى كفر را شامل ميشود: و منظور از آن در آيه فوق نيز همين معنى است ،بنابراين محلى براى بحثهائى كه فخر رازى و ديگر مفسران در باره فسق در اينجاكرده اند و آنرا شامل گناهان نيز دانسته اند، و سپس به دفاع برخاسته اند باقى نمىماند.

آيه و ترجمه


قل لا اءقول لكم عندى خزائن الله و لا اءعلم الغيب و لااءقول لكم إ نى ملك إ ن اءتبع إ لا ما يوحى إ لىقل هل يستوى الا عمى و البصير اء فلا تتفكرون(50)


ترجمه :
50 - بگو من نميگويم خزائن خدا نزد من است و من آگاه از غيب نيستم (جز آنچه خدا به منبياموزد) و به شما نمى گويم من فرشته ام ، من تنها از آنچه به من وحى مى شودپيروى مى كنم ، بگو آيا نابينا و بينا مساويند؟ چرا فكر نميكنيد؟!
تفسير:
آگاهى از غيب
آيه فوق دنباله پاسخ گوئى به اعتراضات گوناگون كفار و مشركان است و به سهقسمت از ايرادهاى آنها در جمله هاى كوتاه پاسخ داده شده است :
نخست اينكه آنها به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد معجزات عجيب و غريبىمى كردند، و هر يك به ميل خود پيشنهادى داشتند، حتى قانع به مشاهده معجزات مورد درخواست ديگران نيز نبوده اند گاهى خانه هائى از طلا، و گاهىنزول فرشتگان و زمانى تبديل سرزمين خشك و سوزان مكه به يك باغستان پر آب و ميوه، و گاهى موضوعات ديگر از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا مى كردند.چنانكه در سوره اسراء ذيل آيه 90 شرح آن خواهد آمد.
گويا آنها با اين تقاضاهاى غريب و عجيب يك نوع مقام الوهيت و مالكيت زمين و آسمان براىپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انتظار داشتند.
لذا در پاسخ اين افراد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور مى شود بگويد: منهرگز ادعا نميكنم كه خزائن الهى به دست من است ،قل لا اقول لكم عندى خزائن الله ).
خزائن جمع خزينة به معنى منبع و مركز هر چيزى است كه براى حفظ آن وعدم دسترسى ديگران در آنجا جمع آورى شده و با توجه به آيه و ان من شى ء الاعندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (سوره حجر آيه 21): خزائن هر چيزى درنزد ما است و ما جز به اندازه معلوم آن را نازل نمى كنيم ، روشن ميشود، كه خزائن اللهمنبع همه چيز را در بر ميگيرد، و در حقيقت اين منبع از ذات بى انتهاى او كه سرچشمه جميعكمالات و قدرتها است ، مى باشد.
سپس در برابر افرادى كه انتظار داشتند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها رااز تمام اسرار آينده و گذشته آگاه سازد، و حتى به آنها بگويد در آينده چه حوادثىمربوط به زندگى آنها روى ميدهد، تا براى رفع ضرر و جلب منفعت بپاخيزند، مىگويد: من هرگز ادعا نمى كنم كه از همه امور پنهانى و اسرار غيب آگاهم (و لا اعلمالغيب ).
همانطور كه سابقا نيز گفته ايم ، كسى از همه چيز با خبر است ، كه در هر مكان و هرزمانى حاضر و ناظر باشد و او تنها ذات پاك خدا است ، اما غير او كه وجودش محدود بهزمان و مكان معينى است طبعا نمى تواند از همه چيز با خبر باشد،
ولى هيچ مانعى ندارد كه خداوند قسمتى از علم غيب را كه مصلحت ميداند، و براىتكميل رهبرى رهبران الهى لازم است ، در اختيار آنها بگذارد و البته اين را علم غيببالذات نمى گويند، بلكه علم غيب بالعرض و به تعبير ديگريادگيرى و تعلم از داناى غيب است .
آيات متعددى از قرآن گواهى مى دهد كه خداوند چنين علمى را نه تنها در اختيار پيامبران وپيشوايان الهى قرار داده بلكه گاهى در اختيار غير آنها نيز قرار مى داده است ، از جمله درسوره جن آيه 26 و 27 مى خوانيم : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا منارتضى من رسول : خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچ كس را از علم غيبخود آگاه نمى كند، مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند.
اصولا تكميل مقام رهبرى ، آنهم يك رهبرى جهانى و همگانى ، نياز به آگاهى بر بسيارىاز مسائل كه از نظر ساير مردم مكتوم است ، دارد، و اگر خداوند اين علم غيب را در اختيارفرستادگان و اوليايش نگذارد، مقام رهبرى آنهاتكميل نخواهد شد. (دقت كنيد).
اين كه جاى خود دارد، گاهى يك موجود زنده براى ادامه حيات خود نياز به دانستن گوشهاى از غيب دارد، و خداوند در اختيار آن مى گذارد مثلا شنيده ايم كه بعضى از حشرات درتابستان پيش بينى وضع هواى زمستان را مى كنند يعنى خداوند اين غيب را بخصوص دراختيار آنها مى گذارد، زيرا زندگى آنها بدون اين مطلب چه بسا دستخوش فنا ميگردد،شرح بيشتر اين موضوع را بخواست خدا در تفسير آيه 188 سوره اعراف بيان خواهيمكرد.
و در جمله سوم به پاسخ ايراد كسانى كه انتظار داشتند خود پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) فرشته باشد، و يا فرشته اى همراه او باشد، و هيچگونه عوارض بشرى ازخوردن غذا و راه رفتن در كوچه و بازار در او ديده نشود، مى گويد: و من هرگز ادعا نميكنمفرشته ام
(و لا اقول لكم انى ملك ).
بلكه من تنها از دستورات و تعليماتى پيروى مى كنم كه از طريق وحى از ناحيهپروردگار به من مى رسد (ان اتبع الا ما يوحى الى ).
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هر چهداشت و هر چه كرد از وحى آسمانى سر چشمه گرفته بود، و آن گونه كه بعضىپنداشته اند به اجتهاد خود عمل نميكرد و نه به قياس و نه به غير آن ، بلكه برنامه اودر امور دينى تنها پيروى از وحى بود.
و در پايان آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده مى شود كه بگوآيا افراد نابينا و بينا همانندند؟ و آنها كه چشم خود و انديشه و عقلشان بسته است باكسانى كه حقايق را به خوبى مى بينند و درك مى كنند برابرند؟ آيا فكر نمى كنيد(قل هل يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون ).
ذكر اين جمله بعد از جمله هاى سه گانه سابق ممكن است به خاطر اين باشد كه در جملههاى قبل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (من نه خزائن الهى را دارم ، و نهعالم به غيبم ، و نه فرشته ام تنها پيرو وحيم ، ولى اين سخن نه به آن معنى است كه منبا شما بت پرستان لجوج همانندم بلكه من انسانى هستم بينا، در حالى كه شما همچوننابينايان هستيد و اين دو مساوى نيستند!
احتمال ديگر در پيوند اين جمله با جمله هاى قبل اين است كهدلائل توحيد و همچنين حقانيت پيامبر آشكار است ولى چشم بينا مى خواهد كه آنها را ببيند واگر شما قبول نداريد، نه به خاطر آن است كه موضوع مبهم يا پيچيده است بلكه بجهتآنست كه بينا نيستيد آيا بينا و نابينا يكسانند؟!

آيه و ترجمه


و اءنذر به الذين يخافون اءن يحشروا إ لى ربهم ليس لهم من دونه ولى و لا شفيعلعلهم يتقون(51)


ترجمه :
51 - به وسيله آن (قرآن ) كسانى را كه از روز حشر و رستاخيز مى ترسند، بيم ده ،(روزى كه در آن روز) ياور و سرپرست و شفاعت كنندهاى جز او (خدا) ندارند، شايدپرهيزكارى پيشه كنند.
تفسير:
در پايان آيه گذشته فرمود كه نابينا و بينا يكسان نيستند، و بهدنبال آن در اين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد به وسيلهقرآن كسانى را انذار و بيدار كن كه از روز رستاخيز بيم دارند يعنى تا اين اندازه چشمقلب آنها گشوده است كه احتمال مى دهند حساب و كتابى در كار باشد، و در پرتو ايناحتمال ، و ترس از مسؤ ليت ، آمادگى براى پذيرش يافته اند (و انذر به الذينيخافون ان يحشروا الى ربهم ).
شايد كرارا گفته ايم كه تنها وجود يك رهبر لايق و برنامههاى جامع تربيتى براىهدايت افراد كافى نيست ، بلكه يك نوع آمادگى در خود افراد نيز لازم است همانطور كهنور آفتاب به تنهائى براى يافتن راه از چاه كفايت نميكند بلكه چشم بينا هم لازم دارد،و نيز بذر مستعد و آماده مادام كه زمين آماده و مستعدى وجود نداشته باشد بارور نميگردد. ازآنچه گفتيم روشن شد كه ضمير به به قرآن بازگشت ميكند، اگر چه قرآن در آياتقبل با صراحت ذكر نشده ولى از قرائن روشن مى شود. همچنين منظور ازيخافون (ميترسند) همان احتمال زيان و ضرر است
كه هر عاقلى به هنگام قرار گرفتن در برابر دعوت انبياء و رهبران الهى در فكرشپيدا مى شود كه شايد گفتار آنها حق باشد، و مخالفت با آن موجب زيان و خسران گردد،پس چه بهتر كه در دعوت آنها مطالعه كنم و دلائل آنها را ببينم .
اين يكى از نخستين شرطهاى هدايت است و همان است كه علماى عقائد آن را به عنوان لزومدفع ضرر محتمل دليل وجوب مطالعه در دعوت مدعى نبوت و لزوم مطالعهدرباره شناسائى خدا قرار داده اند.
سپس مى گويد اين گونه افراد بيدار دل از آن روز مى ترسند كه جز خدا پناهگاه وشفاعت كنندهاى وجود ندارد (ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع ). آرى اينگونه افراد را انذار كن و دعوت به سوى حق بنما، زيرا اميد تقوا و پرهيزگارىدرباره آنها هست (لعلهم يعقون ).
البته نفى شفاعت و ولايت غير خدا در اين آيه هيچگونه منافاتى با شفاعت و ولايت مردانخدا ندارد، زيرا همانطور كه قبلا اشاره كرديم منظور نفى شفاعت و ولايت بالذات است ،يعنى اين دو مقام ذاتا مخصوص خدا است ، و اگر غير او مقام ولايت و شفاعتى دارد به اذن واجازه و فرمان او است همانطور كه قرآن صريحا مى گويد: من ذا الذى يشفع عنده الاباذنه كيست كه در پيشگاه او جز به فرمان او شفاعت كند؟ (بقره : 255).
براى توضيح بيشتر در اين زمينه و در زمينه بحث شفاعت به طور كلى ، به جلداول تفسير نمونه صفحه 160 و جلد دوم صفحه 189 و 196 مراجعه فرمائيد.

آيه و ترجمه


و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم منشى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظلمين(52)
و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا اء هؤ لاء من الله عليهم من بيننا اءليس اللهباعلم بالشكرين(53)


ترجمه :
52 - آنها را كه صبح و شام خدا را ميخوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دورمكن ، نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها اگر آنها را طرد كنى ازستمگران خواهى بود.
53 - و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را به وسيله فقيران) تا بگويند آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده و) بر آنها منت گذارده (ونعمت ايمان به آنها بخشيده ) آيا خداوند شاكران را بهتر نميشناسد؟!
شاءن نزول

next page

fehrest page

back page