بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


آيه و ترجمه


ياءيها الرسول بلغ ما اءنزل إ ليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس انالله لا يهدى القوم الكفرين (67)


ترجمه :
67 - اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تونازل شده است كاملا (به مردم ) برسان و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى وخداوند تو را از (خطرات احتمالى ) مردم نگاه ميدارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج ) راهدايت نميكند.
تفسير:
انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت
اين آيه لحن خاصى بخود گرفته كه آنرا از آياتقبل و بعد، مشخص ميسازد، در اين آيه روى سخن ، فقط به پيامبر است ، و تنها وظيفه او رابيان ميكند، با خطاب اى پيامبر
(يا ايها الرسول )
شروع شده و با صراحت و تاءكيد دستور ميدهد، كه آنچه را از طرف پروردگار بر اونازل شده است به مردم برساند.
(بلغ ما انزل اليك من ربك ).
سپس براى تاءكيد بيشتر به او اخطار مى كند كه اگر از اين كار خوددارى كنى (كههرگز خوددارى نميكرد) رسالت خدا را تبليغ نكرده اى !
و ان لم تفعل فما بلغت رسالته
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه گويا از واقعه خاصى اضطراب ونگرانى داشته ، دلدارى و تامين مى دهد و به او مى گويد: از مردم در اداى اين رسالتوحشتى نداشته باش ، زيرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت
و الله يعصمك من الناس
و در پايان آيه به عنوان يك تهديد و مجازات ، به آنهائى كه اين رسالت مخصوص راانكار كنند و در برابر آن از روى لجاجت كفر بورزند، ميگويد: خداوند كافران لجوج راهدايت نميكند
ان الله لا يهدى القوم الكافرين
جمله بندى هاى آيه و لحن خاص و تاكيدهاى پى در پى آن و همچنين شروع شدن با خطابيا ايها الرسول كه تنها در دو مورد از قرآن مجيد آمده و تهديد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عدم تبليغ رسالت در صورت كوتاهى كردن كهمنحصرا در اين آيه از قرآن آمده است ، نشان ميدهد كه سخن از حادثه مهمى در ميان بوده استكه عدم تبليغ آن مساوى بوده است با عدم تبليغ رسالت .
بعلاوه اين موضوع مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد، نگرانبوده و به همين جهت خداوند به او تاءمين ميدهد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه با توجه به تاريخنزول سوره كه مسلما در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده است ، چه مطلب مهمى بوده كه خداوند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رابا اين تاءكيد ماءمور ابلاغ آن ميكند.
آيا مسائل مربوط به توحيد و شرك و بتشكنى بوده كه از سالهاقبل براى پيامبر و مسلمانان حل شده بود؟
آيا مربوط به احكام و قوانين اسلامى بوده با اينكه مهمترين آنها تا آن زمان بيان شدهبود؟
و آيا مربوط به مبارزه با اهل كتاب و يهود و نصارى بوده با اينكه ميدانيم مساءلهاهل كتاب بعد از ماجراى (بنى النضير) و بنى قريظه و بنى قينقاع و خيبر و فدك ونجران مشكلى براى مسلمانان محسوب نميشد.
و آيا مربوط به منافقان بوده در حالى كه ميدانيم پس از فتح مكه و سيطره و نفوذ اسلامدر سراسر جزيره عربستان منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، و نيروهاى آنها در همشكسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.
راستى چه مساءله مهمى در اين آخرين ماه هاى عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مطرح بوده كه آيه فوق اين چنين درباره آن تاءكيد ميكند؟!
اين نيز جاى ترديد نيست كه وحشت و نگرانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )براى شخص خود و جان خود نبوده بلكه براى كارشكنيها و مخالفتهاى احتمالى منافقانبوده كه نتيجه آن براى مسلمانان خطرات يا زيانهائى به بار مى آورد.
آيا مساءله اى جز تعيين جانشين براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و سرنوشتآينده اسلام و مسلمين مى تواند واجد اين صفات بوده باشد.
اكنون به روايات مختلفى كه در كتابهاى متعدداهل تسنن و شيعه در زمينه آيه فوق وارد شده باز ميگرديم تا ببينيم از آنها در زمينهاثبات احتمال فوق چه استفاده ميشود؟ سپس اشكالات و ايرادهائى را كه در زمينه اين تفسيراز طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار ميدهيم :
شان نزول آيه تبليغ
گرچه متاسفانه پيشداوريها و تعصبهاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط بهاين آيه بدون پردهپوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد، ولى در عينحال در كتابهاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشتهاند، روايات زيادى ديده كه با صراحت مى گويد: آيه فوق درباره على (عليه السلام )نازل شده است .
اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله زيد بن ارقم و ابو سعيد خدرى و ابن عباسو جابر بن عبد الله انصارى و ابو هريره و براء بن عازب و حذيفه و عامر بن ليلى بنضمره و ابن مسعود نقل كرده اند و گفته اند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) وداستان روز غدير نازل گرديد.
بعضى از احاديث فوق مانند حديث زيد بن ارقم به يك طريق .
و بعضى از احاديث مانند حديث ابو سعيد خدرى به يازده طريق !
و بعضى از اين احاديث مانند حديث ابن عباس نيز به يازده طريق !
و بعضى ديگر مانندحديث براء بن عازب به سه طريقنقل شده است .
دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند، عده كثيرى هستند كه بهعنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :
حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب مانزل من القرآن فى على (بنقل از خصائص صفحه 29).
و ابو الحسن واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه150.
و حافظ ابو سعيد سجستانى در كتاب الولايه(بنقل از كتاب طرائف ).
و ابن عساكر شافعى (بنا بنقل در المنثور جلد 2 صفحه 298)
و فخر رازى در تفسير كبير خود جلد 3 صفحه 636.
و ابو اسحاق حموينى در فرائد المسطين .
و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة صفحه 27.
و جلال الدين سيوطى در در المنثور جلد 2 صفحه 298.
و قاضى شوكانى در فتح القدير جلد سوم صفحه 57.
و شهاب الدين آلوسى شافعى در روح المعانى جلد 6 صفحه 172.
و شيخ سليمان قندوزى حنفى در ينابيع المودة صفحه 120.
و بدر الدين حنفى در عمدة القارى فى شرح صحيحالبخارى جلد 8 صفحه 584.
و شيخ محمد عبده مصرى در تفسير المنار جلد 6 صفحه 463.
و حافظ ابن مردويه (متوفاى 416) (بنا بهنقل سيوطى در در المنثور)
و جمع كثيرى ديگر اين شاءن نزول را براى آيه فوقنقل كرده اند.
اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوقنزول اين آيه را درباره على (عليه السلام ) پذيرفته اند بلكه منظور اين است كهروايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده اند، اگر چه پس ازنقل اين روايت معروف آنها به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود، و يا به خاطرپيشداوريهاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اينگونه مباحث ميگيرد، از پذيرفتنآن خوددارى كرده اند، بلكه گاهى كوشيده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كماهميت جلوه دهند، مثلا فخر رازى كه تعصب او درمسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شاننزول آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر كه غالبا بسيار سست و واهى وبى ارزش است قبل از آن آورده است !.
از فخر رازى زياد تعجب نميكنيم ، زيرا روش او در همه جا چنين است ، تعجب ازنويسندگان روشنفكرى همچون سيد قطب در تفسير فىظلال و محمد رشيد رضا در تفسير المنار داريم كه يا اصلا سخنى از اينشان نزول كه انواع كتابها را پركرده است به ميان نياورده اند، يا بسيار كم اهميت جلوهداده اند به طورى كه بهيچوجه جلب توجه نكند، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نميدادهو يا پوششهاى فكرى تعصب آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آننفوذ كند و پردهها را كنار زند؟! نميدانيم .
ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد على (عليه السلام ) مسلم دانسته اند، اما در اينكهدلالت بر مساءله ولايت و خلافت دارد ترديد نموده اند كهاشكال و پاسخ آنها را بزودى بخواست خدا خواهيم شنيد.
به هر حال همانطور كه در بالا گفتيم رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروفاهل تسنن - تا چه رسد به كتب شيعه - نقل شده ، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكاركرد، و يا به سادگى از آن گذشت نمى دانيم چرا درباره شاننزول ساير آيات قرآن به يك يا دو حديث قناعت مى شود اما درباره شاننزول اين آيه اينهمه روايت كافى نيست ، آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آياتنيست ؟ و آيا براى اينهمه سختگيرى در مورد اين آيهدليل منطقى ميتوان يافت ؟
موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است كه رواياتى كه در بالاذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على (عليه السلام ) واردشده است (يعنى رواياتى مربوط به شاءن نزول آيه بود) و گرنه رواياتى كهدرباره جريان غدير خم خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ومعرفى على به عنوان وصى و ولى نقل شده به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا كهنويسنده محقق علامه امينى در الغدير حديث غدير را از 110 نفر از صحابهو ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعينو از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حديث مزبور يكىاز قطعيترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند.
بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نميتواند بپذيرد.
چون بحث درباره همه رواياتى كه در شان نزول آيه وارد شده و همچنين درباره تمامرواياتى كه در مورد حديث غدير نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد و ما را ازطرز نوشتن تفسير خارج ميسازد بهمين اندازه قناعت كرده ، و كسانى را كه ميخواهند مطالعهبيشترى در اين زمينه كنند به كتابهاى (الدر المنثور)
سيوطى و (الغدير) علامه امينى و (احقاق الحق ) قاضى نور الله شوشترى و(المراجعات ) شرف الدين و (دلائل الصدق ) محمد حسن مظفر ارجاع ميدهيم .
خلاصه جريان غدير
در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب ميكند،تعبيرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روايات بسيارمفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است ، بعضى از روايات گوشهاى از حادثه رانقل مى كند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامىو ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مى شود كه :
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به پايان رسيد، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفتهبود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت .
ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، ازخوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نميگنجيدند.
نه تنها مردم به مدينه در اين سفر، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را همراهى مىكردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخىبزرگ به همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها ميپاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همهچيز را آسان ميكرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه
و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غديرخم از دور نمايان مى شد.
اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا ميكند، راهى به سوى مدينهدر شمال ، و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر وراهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش ميرود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترينفصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقتنقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود از همجدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت ، ناگهاندستور توقف از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همراهان داده شد، مسلمانانبا صداى بلند، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوتكردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت ،موذن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهردعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز ميشدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبوربودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، درغير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت ميكرد.
نه سايبانى در صحرا به چشم ميخورد و نه سبزه و گياه و درختى ، جز تعدادى درخت لختو عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه ميكردند.
جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنهافكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترتيب دادند، ولىبادهاى داغ به زير اين سايبان ميخزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش ميكرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خودحمل ميكردند
پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اطلاع داد كه همهبايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آمادهكنند. كسانى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصله داشتند قيافه ملكوتىاو را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برفراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد،سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:
من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان شما ميروم .
من مسئولم شما هم مسئوليد.
شما درباره من چگونه شهادت ميدهيد؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند:
نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا:
(ما گواهى ميدهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى وآخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ، خداوند ترا جزاى خير دهد.)
سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز وبرانگيخته شدن مردگان در آن روز نميدهيد؟! همه گفتند: آرى ، گواهى ميدهيم فرمود:خداوندا گواه باش !...
بار ديگر فرمود: اى مردم ! آيا صداى مرا ميشنويد؟... گفتند: آرى و بهدنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيدهنميشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:...
اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار ميگذارمچه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يارسول الله ؟!.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلافاصله گفت :اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى
آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تاگمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيفخبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، ازاين دو پيشى نگيريد كه هلاك ميشويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اطراف خود نگاه كردگويا كسى را جستجو مى كند و همينكه چشمش به على (عليه السلام ) افتاد، خم شد و دستاو را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زيربغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذيراسلام است ، در اينجا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساتر و بلندتر شدو فرمود:
ايها الناس من اولى الناس بالمومنين من انفسهم :
چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟!.
گفتند: خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داناترند، پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) گفت : خدا، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مومنانم و نسبت به آنها ازخودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود:
فمن كنت مولاه فعلى مولاه :
هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است - و اين سخن را سه بار و بهگفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و بهدنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره واخذل من خذله و ادرالحق معه حيث دار
خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او رامحبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن ، و آنها را كهترك ياريش كنند، از يارى خويش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن .
سپس فرمود:
الا فليبلغ الشاهد الغائب :
آگاه باشيد، همه حاضران
وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند.
خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بپايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و مردم فرو مى ريخت ، و هنوزصفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدانازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...:
امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود:
الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى والولاية لعلى من بعدى
خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين خود راكامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام )پس از من راضى و خشنود گشت .
در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام ) را به اين موقعيتتبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابوبكر و عمر بودند،كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند:
بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولاكل مؤ من و مؤ منه :
آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تماممردان و زنان با ايمان شدى .
در اين هنگام ابن عباس گفت : به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند.
و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:
يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا

فقال فمن مولاكم و نبيكم ؟

فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت نبينا

و لم تلق منافى الولاية عاصيا

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له اتباع صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه

و كن للذى عادا عليا معاديا

يعنى : پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!.
فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست ؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحاپاسخ گفتند:
خداى تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيمكرد.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) گفت : برخيز زيرا من ترابعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم .
و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد مولا و رهبر او است پس شما همه از سرصدق و راستى از او پيروى كنيد.
در اين هنگام ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: بارالها دوست او را دوستبدار و دشمن او را دشمن بدار...
اين بود خلاصهاى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمنداناهل تسنن و شيعه آمده است .
گفتگوها و ايرادها
شك نيست اگر اين آيه در غير مورد خلافت على (عليه السلام ) بود - همانطور كه گفتيم -به كمتر از اين مقدار از روايات و قرائن موجود در خود آيه قناعت مى شد، همانطور كهمفسران بزرگ اسلامى در تفسير ساير آيات قرآن گاهى به يك دهم مدارك موجود در اينآيه و يا كمتر قناعت كرده اند، ولى متاسفانه حجاب تعصب در اينجا مانع ازقبول بسيارى از واقعيات شده است .
كسانى كه پرچم مخالفت در برابر تفسير اين آيه و روايات متعددى كه در شاءننزول آن و روايات مافوق تواترى كه دربارهاصل حادثه غدير وارد شده برافراشته اند، دو دسته اند:
آنهائى كه از آغاز با روح عناد و لجاجت و حتى با هتك و توهين و بدگوئى و دشنام بهشيعه ، وارد اين بحث شده اند و دسته ديگرى كه روح تحقيق و بررسى حقيقت را تاحدودى در خود حفظ كرده و به صورت استدلالى مساءله را تعقيب كرده اند، و به هميندليل به قسمتى از حقايق اعتراف كرده ولى بهدنبال ذكر پاره اى از اشكالات كه شايد نتيجه شرائط خاص محيط فكريشان بوده است ،از آيه و روايات مربوط به آن گذشته اند.
نمونه بارز دسته اول ابن تيميه در كتاب منهاج السنه استكه درست مانند كسى است كه در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشتها را محكم درگوش كند و فرياد بزند خورشيد كجا است ؟ نه حاضر است گوشه چشم را بگشايد وكمى از حقايق را ببيند و نه انگشت از گوش بردارد و كمى از غوغاى محدثان و مفسراناسلامى را بشنود پى در پى دشنام مى دهد و هتاكى ميكند، عذر اين افرادجهل و بيخبرى و تعصبهاى آميخته با لجاجت و خشونت آنها است كه تا
انكار بديهيات و مسائل واضحى كه هر كس آن را درك مى كند پيش ميرود، لذا ما هرگززحمت نقل سخنان آنها را بخود و زحمت شنيدن پاسخ آنرا به خوانندگان نميدهيم ، كسىكه در برابر اينهمه دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى كه اكثريت آنها از علماىاهل تسنند و به نزول آيه در شاءن على (عليه السلام ) تصريح كرده اند، باكمال وقاحت مى گويند: (احدى از دانشمندان در كتاب خود چنين چيزى رانقل نكرده ! در مقابل او چه ميتوانيم بگوئيم و سخن او چه ارزشى دارد كه روى آن بحثكنيم .)
جالب اينكه ابن تيميه براى تبرئه خود در برابر كتابهاى معتبر فراوانى كه بهنزول آيه درباره على (عليه السلام ) تصريح ميكند، با اين جمله مضحك كه احدى ازدانشمندانى كه ميدانند چه مى گويند، اين آيه را در شاءن على (عليه السلام ) نميداند!اكتفا كرده است .
گويا تنها دانشمندانى (مى فهمند چه مى گويند) كه با تمايلات افراطى عناد آلودو لجوجانه ابن تيميه هم صدا باشند و گر نه هر كس هم صدا نشد، دانشمندى است كهنمى فهمد چه ميگويد! اين منطق كسى است كه خودخواهى و لجاج بر فكر او سايه شومافكنده است ...
از اين دسته بگذريم .
ولى از ميان ايراداتى كه دسته دوم ذكر كرده اند چند موضوعقابل بحث است كه ذيلا از نظر ميگذرانيم :
1 - آيا مولى به معنى اولى به تصرف است ؟
مهمترين ايرادى كه در مورد روايت غدير ميشود، اين است كه مولى از جمله بهمعنى دوست و يار و ياور آمده است ، و معلوم نيست در اينجا به اين معنى نباشد.
پاسخ اين سخن ، پيچيده نيست ، زيرا هر ناظر بيطرفى ميداند تذكر و يادآورى دوستىعلى (عليه السلام ) نياز به اينهمه مقدمات و تشكيلات و خطبه خوانى در وسط بيابانخشك و سوزان و متوقف ساختن جمعيت و گرفتن اعترافهاى پى در پى از جمعيت ، ندارد،دوستى مسلمانان با يكديگر يكى از بديهى ترينمسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشته است .
وآنگهى اين مطلبى نبود كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تا آن زمان آن راتبليغ نكرده باشد، بارها آن را تبليغ كرده بود.
چيزى نبود كه از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى تاءمين دهد.
مساءلهاى نبود كه خداوند با اين لحن كه اگر ابلاغ آن را نكنى تبليغ رسالت نكردهاىبا پيامبرش سخن بگويد.
همه اينها گواهى ميدهد، مساله مافوق يك دوستى ساده و عادى بوده كه جزء الفباى اخوتاسلامى از روز اول اسلام محسوب مى شده است .
به علاوه اگر منظور بيان يك دوستى ساده بود، چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) قبلا از مردم اقرار مى گيرد الست اولى بكم من انفسكم : آيا من نسبتبه شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختيارتر نيستم ؟ آيا اين جمله هيچ تناسبى بابيان يك دوستى ساده دارد؟
و نيز يك دوستى ساده جاى اين نداشت كه مردم حتى شخص عمر به على (عليه السلام )با اين جمله بحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه ى على تو مولاى من و مولاى هرمرد و زن مسلمان شدى تبريك و تهنيت بگويند و آنرا يك موفقيت تازه بشمرند.
مگر على (عليه السلام ) تا آن روز به عنوان يك مسلمان عادى كه دوستيش بر همه لازماست شناخته نشده بود، مگر دوستى مسلمانان با يكديگر چيز تازهاى بود كه نياز بهتبريك داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ).
به علاوه رابطه اى ميان حديث ثقلين و تعبيرات آميخته با وداع پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) با مساءله دوستى على (عليه السلام ) مى تواند وجود داشته باشد، دوستىساده على (عليه السلام ) با مؤ منان ايجاب نميكند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) او را در رديف قرآن قرار دهد.
آيا هر ناظر بى طرفى از اين تعبير نميفهمد كه در اينجا مساءله رهبرى مطرح است ، زيراقرآن بعد از رحلت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخستين رهبر مسلمانان و بنابراين اهل بيت (عليهمالسلام ) دومين رهبر بوده اند
2 - ارتباط آيات
گاهى گفته مى شود آيات قبل و بعد درباره اهل كتاب و خلافكاريهاى آنها است ،مخصوصا نويسنده تفسير المنار در جلد 6 صفحه 466 روى اين مساءله ، پا فشارىزيادى كرده است .
ولى همانطور كه در تفسير خود آيه گفتيم اين موضوع اهميت ندارد، زيرا
اولا لحن آيه و تفاوت آن با آيات قبل و بعد، كاملا نشان مى دهد كه موضوع سخن دراين آيه ، موضوعى است كه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و ثانيا همانطور كه بارهاگفتهايم ، قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه مطالب آن درفصول و ابواب معينى دستهبندى شده باشد، بلكه طبق نيازها و حوادث مختلف و رويدادهانازل گرديده است ، لذا مشاهده مى كنيم قرآن در حالى كه درباره يكى از غزوات بحث مىكند فى المثل يك حكم فرعى را به ميان مى آورد، و در حالى كه درباره يهود و نصارىسخن ميگويد، روى سخن را به مسلمانان كرده و يكى از دستورهاى اسلامى را براى آنهابازگو مى كند (براى توضيح بيشتر مجددا به بحثى كه در آغاز تفسير آيه داشتيممراجعه فرمائيد).
عجيب اينكه بعضى از متعصبان اسرار دارند كه بگويند اين آيه در آغاز بعثتنازل شده است ، با اينكه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده و اگر بگويند: اين يك آيه در مكه در آغاز بعثتنازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده ميگوئيم : اين درستضد آن است كه شما آن را ميجوئيد و ميطلبيد، زيرا ميدانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) در آغاز بعثت نه مبارزه با يهود داشت و نه با نصارى ، بنابر اين پيوند اينآيه و آيات قبل و بعد بريده خواهد شد (دقت كنيد)
اينها همه نشان مى دهد كه اين آيه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته و به هميندليل احتمالاتى در آن مطرح مى شود كه در آيات مشابه آن به هيچوجه از آن سخنى نيست ،هر يك ميكوشد با بهانه و يا دستاويز بياساسى آن را از مسيرش منحرف سازد!
3 - آيا اين حديث در همه كتب صحاح نقل شده ؟!
بعضى ميگويند: چگونه مى توانيم اين حديث را بپذيريم ، در حالى كه بخارى و مسلم آنرا در دو كتاب خود نقل نكرده اند.
اين ايراد نيز از عجائب است زيرا اولا بسيار است احاديث معتبرى كه
دانشمندان اهل تسنن آنها را پذيرفته اند و در صحيح بخارى و مسلم نيست و اين نخستينحديثى نيست كه اين وضع را بخود گرفته ، ثانيا مگر كتاب معتبر نزد آنها منحصر بهاين دو كتاب است ، با اينكه در ساير منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از صحاح سته(شش كتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت ) مانند سنن ابن ماجه و مسند احمدحنبل اين حديث آمده است و دانشمندانى مانند حاكم و ذهبى و ابن حجر با تمام شهرت وتعصبى كه دارند به صحيح بودن بسيارى از طرق اين حديث ، اعتراف كرده اند، بنابراين هيچ بعيد نيست بخارى و مسلم در آن جو خاص و خفقان آلود محيط خود نتوانسته و يانخواسته اند چيزى را كه بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است ، صريحا در كتابخود بياورند.
4 - چرا على (عليه السلام ) و اهل بيت به اين حديثاستدلال نكردند؟!
بعضى ميگويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت ، چرا خود على (عليه السلام ) واهل بيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لزوم به آناستدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمى براى اثبات حقانيت على(عليه السلام ) استناد بجويند؟
اين ايراد نيز از عدم احاطه به كتب اسلامى ، اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سرچشمهگرفته است ، زيرا در كتب دانشمندان اهل تسنن موارد زيادىنقل شده كه خود على (عليه السلام ) و يا ائمهاهل بيت (عليهمالسلام ) و يا علاقمندان به اين مكتب با حديث غديراستدلال كرده اند:
از جمله خود على (عليه السلام ) در روز شورى طبقنقل خطيب خوارزمى حنفى در
مناقب از عامر بن واصله چنين نقل مى كند: در روز شورى با على (عليه السلام ) در آن خانهبودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين ميگفت :دليل محكمى براى شما اقامه ميكنم كه عرب و عجم توانائى تغيير آن را نداشته باشند:شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كهقبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت رابرشمرد تا رسيد به اينجا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حق او گفته باشد. من كنت مولاه فعلى مولاهاللهم وال من والاه و انصر من نصره ليبلغ الشاهد الغائب همه گفتند: نه
اين روايت را حموينى در فرائد السمطين در باب 58 و همچنين ابن حاتم در دار النظيم ودارقطنى و ابن عقده و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغهنقل كرده اند.
و نيز مى خوانيم كه على (عليه السلام ) بنا بهنقل فرائد السمطين در باب 58 در ايام عثمان در مسجد در حضور جمعيت به جريان غديراستدلال كرد، و همچنين در كوفه در برابر كسانى كه نص بر خلافتبلافصل او را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انكارصريحا به اين روايتاستدلال كرد.
اين حديث را طبق نقل الغدير چهار نفر از صحابه ، و چهارده نفر از تابعين طبقنقل منابع معروف اهل تسنن روايت كرده اند.
و نيز در روز جنگ جمل طبق نقل حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 371 در برابر طلحهبا آن استدلال فرمود.
و نيز در روز جنگ صفين طبق نقل سليم بن قيس هلالى على (عليه السلام ) در لشگرگاهخود در برابر جمعى از مهاجرين و انصار و مردمى كه از اطراف گرد آمده بودند، به اينحديث استدلال كرد، و دوازده نفر از بدريين (كسانى كه
جنگ بدر را در خدمت پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درك كرده بودند) برخاستند وگواهى دادند كه اين حديث را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيده اند!
بعد از على (عليه السلام ) بانوى اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام و امام حسن و امام حسينو عبد الله بن جعفر و عمار ياسر و قيس بن سعد و عمر بن عبد العزيز و ماءمون خليفهعباسى به آن استناد جستند و حتى عمرو بن عاص در نامهاى كه به معاويه نوشت براىاينكه به او اثبات كند بخوبى از حقايق مربوط به موقعيت على (عليه السلام ) و وضعمعاويه آگاه است صريحا مساءله غدير را يادآورى كرده و خطيب خوارزمى حنفى در كتابمناقب صفحه 124 آن را نقل كرده است (كسانى كهمايل به توضيحات بيشتر و آگاهى از منابع مختلف اين روايات در زمينهاستدلال على (عليه السلام ) و اهل بيت و جمعى از صحابه و غير صحابه به حديث غديرهستند ميتوانند به كتاب الغدير جلد اول صفحات 159 تا 213 مراجعه كنند، مرحوم علامهامينى استدلال به اين حديث را از 22 تن از صحابه و غير صحابه در موارد مختلفنقل كرده است ).
5 - جمله آخر آيه چه مفهومى دارد؟
مى گويند: اگر اين آيه مربوط به نصب على (عليه السلام ) به خلافت و ولايت وداستان غدير خم است پس اين جمله آخر كه مى گويد:ان الله لا يهدى القوم الكافرين :خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند چه ارتباطى با اين مساءله ميتواند داشته باشد؟
براى پاسخ به اين ايراد كافى است بدانيم كه كفر در لغت و همچنين در لسان قرآن بهمعنى انكار و مخالفت و ترك است ، گاهى به انكار خدا و يا نبوت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) اطلاق مى شود و گاهى به انكار و يا مخالفت در برابر دستوراتديگر، در سوره آل عمران آيه 97 در مورد حج مى خوانيم : و من كفر فان الله غنى عنالعالمين : كسانى كه دستور حج را زير پا بگذارند و با آن مخالفت نمايند بهخدا زيانى نمى رسانند خداوند از همه جهانيان بى نياز است و در سوره بقره آيه 102درباره
ساحران و آنها كه آلوده به سحر شدند اطلاق كلمه كفر شده است (و ما يعلمان من احدحتى يقولا انما نحن فتنة فلا تكفر) و نيز در آيه 22 سوره ابراهيم مى بينيم كهشيطان در برابر كسانى كه از او پيروى و اطاعت كردند در روز رستاخيز صريحا اظهارتنفر كرده و به آنها مى گويد: شما در اطاعت او امر الهى مرا شريك او ساختيد و من امروزنسبت به اين كار شما كفر مى ورزم (انى كفرت بما اشركتمونى منقبل ) بنابر اين اطلاق كفر بر مخالفان مساءله ولايت و رهبرى جاى تعجب نيست .
6 - آيا دو ولى در يك زمان ممكن است ؟
بهانه ديگرى كه براى سرباز زدن از اين حديث متواتر و همچنين آيه موردبحث ذكر كرده اند اين است كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليهالسلام ) را در غدير خم به ولايت و رهبرى و خلافت نصب كرده باشد، لازمهاش وجود دورهبر و دو پيشوا در زمان واحد خواهد بود!
ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زماننزول آيه و ورود حديث و همچنين قرائنى كه در گفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) وجود دارد اين بهانه را به كلى برطرف مى كند، زيرا مى دانيم كه اين جريان درماههاى آخر عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) واقع شد، در حالى كه او آخريندستورات را به مردم ابلاغ مى كرد به خصوص اينكه صريحا فرمود: من بزودى از ميانشما مى روم و دو چيز گرانمايه را در ميان شما مى گذارم .
كسى كه اين سخن را مى گويد پيدا است در صدد تعيين جانشين خويش است و براى آيندهبرنامه ريزى مى كند نه براى زمان حاضر، بنابراين روشن است كه منظورش وجود دورهبر و دو پيشوا در زمان واحد نيست .
موضوع جالب توجه اينكه در حالى كه بعضى از دانشمنداناهل تسنن اين ايراد را مطرح ميكنند بعضى ديگر ايرادى درست در نقطهمقابل آن مطرح كرده اند و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولايت و خلافتعلى (عليه السلام ) را تعيين كرد ولى
تاريخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد كه اين ولايت و خلافت بعد از سه خليفه ديگرباشد؟!
راستى حيرت آور است ، بعضى از اين طرف بام ميافتند و بعضى از آن طرف ، و تعصبهامانع مى شود كه روى متن قضيه تكيه كنند، بايد كسى از آنها سؤال كند كه اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواست چهارمين خليفه خود راتعيين كند و در فكر آينده مسلمانان بود پس چرا خليفهاول و دوم و سوم خود را كه مقدم بر او بودند و تعيين آن لازمتر بود در مراسم غدير بياننكرد؟!
بار ديگر گفته سابق خود را تكرار مى كنيم و اين بحث را پايان مى دهيم كه اگرنظرهاى خاصى در كار نبود اين همه اشكالتراشى در زمينه اين آيه و اين حديث نميشد،همانطور كه در موارد ديگر نشده است .

آيه و ترجمه


قل يأ هل الكتب لستم على شى ء حتى تقيموا التورئة والانجيل و ما أ نزل إ ليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما أنزل إ ليك من ربك طغينا و كفرا فلا تأ س على القوم الكفرين (68)
إ ن الذين ءامنوا و الذين هادوا و الصبون و النصرى من ءامن بالله و اليوم الاخر وعمل صلحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (69)


ترجمه :
68 - اى اهل كتاب ! شما هيچ موقعيتى نداريد مگر اينكه تورات وانجيل و آنچه بر شما از طرف پروردگارتاننازل شده است بر پا داريد ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارتنازل شده (نه تنها مايه بيدارى آنها نميگردد بلكه ) بر طغيان و كفر بسيارى از آنهاميافزايد بنابر اين از اين قوم كافر (و مخالفت آنها) غمگين مباش .
69 - آنها كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابئان و مسيحيان هر گاه ايمان به خداونديگانه و روز جزا بياورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسى بر آنها است و نه غمگينخواهند شد.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و تفسير قرطبى از ابن عباس چنيننقل شده كه جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند، نخستپرسيدند آيا تو اقرار ندارى كه تورات از طرف خدا است ؟
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جواب مثبت داد.
آنها گفتند: ما هم تورات را قبول داريم ، ولى به غير آن ايمان نداريم (در
حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شما است اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيدهداريد پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آنرا نفى كنيم !)
آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
همانطور كه در تفسير آيات اين سوره تاكنون خوانده ايم ، قسمتقابل ملاحظهاى از آن پيرامون كارشكنيها، گفتگوها، سؤ الها و ايرادهاىاهل كتاب (يهود و نصارى ) بود، اين آيه نيز به گوشه ديگرى از اين مباحث اشاره ميكند،و به منطق سست آنها كه ميخواستند تورات را به عنوان يك كتاب مورد اتفاق ميان مسلمانانو يهود بپذيرند و قرآن را به عنوان يك كتاب مورد اختلاف كنار بگذارند، پاسخ مىگويد.
به اين ترتيب آنها را مخاطب ساخته و مى گويد: اىاهل كتاب شما هيچ موقعيتى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات وانجيل و تمام كتب آسمانى را كه بر شما نازل شده بدون تبعيض و تفاوت بر پا داريد(قل يا اهل الكتاب لستم على شيئى حتى تقيموا التوراة والانجيل و ما انزل اليكم من ربكم ).
زيرا همانطور كه گفتيم اين كتابها همه از يك مبدء صادر شده واصول اساسى آنها يكى است ، اگر چه آخرين كتاب آسمانى ، كاملترين و جامعترين آنهااست و بهمين دليل لازم العمل است به علاوه در كتب پيشين بشارتهاى متعددى درباره آخرينكتاب يعنى قرآن آمده است ، آنها مدعيند تورات وانجيل را قبول دارند، اگر در اين ادعا صادق هستند بايد اين بشارتها را نيز بپذيرند، وهنگامى كه آن نشانه ها را در قرآن يافتند، در برابر آن سر تعظيم فرود آورند.
آيه فوق مى گويد: ادعا كافى نيست بايد عملا اين كتابهاى آسمانى را بر پا
داريد به علاوه كتاب ما و شما مطرح نيست ، آنچه مطرح است كتابهاى آسمانى است و آنچهاز ناحيه خدا آمده ، پس چگونه ميتوانيد با اين منطق سست ، آخرين كتاب را ناديده بگيريد.
ولى قرآن بار ديگر اشاره به وضع اكثريت آنها كرده ، مى گويد: بسيارى از آنها نهتنها از اين آيات پند نميگيرند و هدايت نميشوند بلكه به خاطر روح لجاجت بر طغيان وكفرشان افزوده مى شود (و ليزيدن كثيرا منهم ماانزل اليك من ربك طغيانا و كفرا)
و اين چنين است ، تاثير معكوس آيات حق و سخنان موزون در افكار بيمار و قلوب مملو ازلجاج !
و در پايان آيه پيامبر خود را در برابر سرسختى اين اكثريت منحرف دلدارى مى دهد ومى گويد: از مخالفتهاى اين جمعيت كافر غمگين مباش زيرا زيان آن متوجه خود آنها خواهدشد و به تو ضررى نميرساند (فلا تاس على القوم الكافرين ).
بديهى است محتويات اين آيه اختصاص به قوم يهود ندارد، مسلمانان نيز اگر تنها بهادعاى اسلام قناعت كنند، و اصول تعليمات انبياء و مخصوصا كتاب آسمانى خود را بر پاندارند، هيچ گونه موقعيت و ارزشى نه در پيشگاه خدا، و نه در زندگى فردى و اجتماعىنخواهند داشت ، و هميشه زبون و زير دست و شكست خورده خواهند بود.
در آيه بعد مجددا اين حقيقت را مورد تاءكيد قرار داده ، مى گويد: تمام اقوام و ملتها وپيروان همه مذاهب بدون استثناء اعم از مسلمانان و يهوديان و صابئان
و مسيحيان در صورتى اهل نجات خواهند بود، و از آينده خود وحشتى و از گذشته غمىنخواهند داشت كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند وعمل صالح انجام دهند (ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن باللهو اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
اين آيه در واقع پاسخ دندانشكنى است به كسانى كه نجات را در پناه مليت خاصى مىدانند و ميل دارند ميان دستورات انبياء تبعيضقائل شوند، و دعوتهاى مذهبى را با تعصب قومى بياميزند، آيه مى گويد: راه نجاتمنحصرا در كنار گذاشتن اينگونه سخنان است .
همانطور كه در ذيل آيه 62 سوره بقره كه مضمون آن با آيه فوق تقريبا يكى استيادآور شديم ، بعضى از افراد با يك بيان سفسطه آميز خواسته اند آيه فوق رادليل بر مسلك صلح كل بگيرند، و تمام پيروان مذاهب رااهل نجات بدانند و در حقيقت فلسفه نزول كتب آسمانى را يكى پس از ديگرى كه ناظر بهپيشبرد جهان انسانيت در مسير تكامل تدريجى است ناديده بگيرند.
ولى همانطور كه گفتيم آيه با تعبير عمل صالحا اين حقيقت را مشخص مىسازد كه بايد در مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانونعمل كنند، زيرا عمل به قوانين نسخ شده ، عمل صالح نيست بلكهعمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون است ، (توضيح بيشتر و مشروحتر در زمينهاين آيه را در جلد اول صفحه 191 تا صفحه 200 مطالعه فرمائيد).
بعلاوه اين احتمال نيز در تفسير آيه قابلقبول است كه جمله من آمن بالله و اليوم الاخر وعمل صالحا تنها به يهود و نصارى و صابئان ميخورد، زيرا الذينآمنوا كه در آغاز آيه ذكر شده نيازى به اين قيد ندارد، و به اين ترتيب معنى آيهچنين مى شود:
افراد با ايمان و مسلمان - و همچنين يهود و نصارى و صابئان بشرط اينكه
ايمان بياورند و اسلام را بپذيرند و عمل صالح كنند - همگىاهل نجات و رستگارى خواهند بود و سوابق مذهبى افراد هيچگونه اثرى در اين قسمتنخواهد داشت و راه به روى همگى باز است (دقت كنيد).

آيه و ترجمه


لقد أ خذنا ميثق بنى إ سرءيل و أ رسلنا إ ليهم رسلا كلما جاءهمرسول بما لا تهوى أ نفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون (70)
و حسبوا أ لا تكون فتنة فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثير منهم والله بصير بما يعملون (71)


ترجمه :
70 - ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و رسولانى به سوى آنها فرستاديم (ولى ) هرزمان پيامبرى بر خلاف هوسها و تمايلات آنها مى آمد عدهاى را تكذيب مى كردند و جمعىرا مى كشتند.
71 - و گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود لذا (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق )نابينا و كر شدند سپس (بيدار گشتند و) خداوند توبه آنها را پذيرفت دگر بار(بخواب غفلت فرو رفتند و) بسيارى از آنها كور و كر شدند و خداوند به آنچه انجامميدهند داناست .
تفسير:
در آيات گذشته در سوره بقره و اوائل همين سوره اشاره به پيمان مؤ كدى كه خداوند ازبنى اسرائيل گرفته بود شده است ، در اين آيه بار ديگر اين پيمان را يادآورى كردهمى فرمايد: ما پيمان از بنى اسرائيل گرفتيم و پيامبرانى براى هدايت
آنها و مطالبه وفاى به اين پيمان ، به سوى آنان فرستاديم (لقد اخذنا ميثاق بنىاسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا).
همانطور كه در جلد اول گفته شد به نظر مى رسد كه اين پيمان همان است كه در آيه 93سوره بقره به آن اشاره شده ، يعنى پيمان عمل به آنچه خدا بر آنهانازل كرده بود.
سپس اضافه مى كند كه آنها نه تنها به اين پيمانعمل نكردند، بلكه هر زمان پيامبرى دستورى بر خلاف تمايلات و هوى و هوسهاى آنها مىآورد، به شديدترين مبارزه بر ضد او دست ميزدند، جمعى را تكذيب مى كردند و جمعى راكه با تكذيب نمى توانستند از نفوذشان جلوگيرى كنند بهقتل ميرساندند (كلما جاء هم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون).
و اين است راه و رسم افراد منحرف خود خواه ، كه بجاى پيروى از رهبرانشان ، اصراردارند رهبران ، تابع تمايلات و خواسته هايشان باشند، و در غير اين صورت رهبرى وحتى حق حيات براى آنان قائل نيستند.
در جمله فوق كذبوا به صورت ماضى و يقتلون به صورتمضارع آمده است ، ممكن است علت آن علاوه بر ملاحظه تناسب لفظى آخر آياتقبل و بعد، كه همگى به صورت مضارع آمده است ، اين باشد كه به حكم دلالتفعل مضارع بر استمرار، مى خواهد ادامه اين روح را در آنها بيان كند كه تكذيب وقتل پيامبران يك حادثه اتفاقى در زندگى آنها نبود، بلكه به صورت يك برنامه ومكتب درآمده بود.
در آيه بعد اشاره به غرور نابجاى آنها در برابر اينهمه طغيان و جنايات كرده
مى فرمايد: با اين حال آنها گمان مى كردند كه بلا و مجازاتى دامانشان را نخواهدگرفت و همانطور كه در آيات ديگر تصريح شده ، خود را يك نژاد برتر مى پنداشتندو به عنوان فرزندان خدا از خود ياد ميكردند! (و حسبوا ان لا تكون فتنة ).
سرانجام اين غرور خطرناك و خود برتربينى همانند پردهاى بر چشم و گوش آنها افتادو به خاطر آن از ديدن آيات خدا نابينا و از شنيدن كلمات حق ، كر شدند! (فعموا وصموا)
اما به هنگامى كه نمونههائى از مجازاتهاى الهى و سرانجام شوماعمال خود را مشاهده كردند، پشيمان گشتند و توبه كردند و متوجه شدند كه تهديدهاىالهى جدى است و آنها هرگز يك نژاد برتر نيستند، خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت(ثم تاب الله عليهم ).
ولى اين بيدارى و ندامت و پشيمانى ديرى نپائيد باز طغيان و سركشى و پشت پا زدنبه حق و عدالت شروع شد، و ديگر با پرده هاى غفلت كه از آثار فرو رفتن در گناهاست بر چشم و گوش آنها افكنده شد و باز از ديدن آيات حق نابينا و از شنيدن سخنان حقكر شدند و اين حالت ، بسيارى از آنها را فرا گفت (ثم عموا و صموا كثير منهم).
شايد مقدم داشتن جمله عموا (نابينا شدند) بر صموا (كر شدند) اشاره به اين باشد كهنخستين بار بايد آيات خدا و معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ببينند وسپس به دستورات او گوش فرا دهند.
ذكر كثير منهم (بسيارى از آنها) بعد از تكرار جمله عموا و صموادر حقيقت بمنزله توضيحى است براى هر دو جمله ، يعنى حالت غفلت و بى خبرىو كرى و كورى در برابر حقايق ، جنبه عمومى نداشت بلكه همواره اقليت صالحى در ميانآنها وجود داشت ، و اين دليل روشنى است كه جملات قرآن به يهود به
هيچوجه جنبه نژادى و طايفهاى ندارد بلكه صرفا متوجهاعمال آنها است .
آيا تكرار جمله عموا و صموا جنبه كلى و تاكيد دارد؟ و يا اشاره به دو واقعه مختلف است ؟بعضى از مفسران عقيده دارند اين دو جمله اشاره به دو سرگذشت مختلف ميباشد كه براىبنى اسرائيل واقع شد، يكى به هنگام حمله مردمبابل و ديگر به هنگام حمله ايرانيان و روميان ، كه قرآن در آغاز سوره بنىاسرائيل اشاره كوتاهى به آن كرده است .

next page

fehrest page