بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 1, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10180001 -
     10180002 -
     10180003 -
     10180004 -
     10180005 -
     10180006 -
     10180007 -
     10180008 -
     10180009 -
     10180010 -
     10180011 -
     10180012 -
     10180013 -
     10180014 -
     10180015 -
     10180016 -
     10180017 -
     10180018 -
     10180019 -
     10180020 -
     10180021 -
 

 

 
 


next page

fehrest page

back page

حتى براى امورى همانند عشق عقل ، تجارت ، جنگ و شكار رب النوعىقائل بودند، از جمله يونانيان دوازده خداى بزرگ (رب النوع ) را پرستش مى كردند كهبه پندار آنها بر فراز قله المپ بزم خدائى دائر ساخته ، و هر يك مظهر يكى از صفاتآدمى بودند!.
در (كلده ) پايتخت كشور (آشور) رب النوع آب ، رب النوع ماه ، رب النوعخورشيد و رب النوع زهره قائل بودند، و هر كدام را بنامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها(ماردوك ) را رب الارباب مى شمردند.
در (روم ) نيز خدايان متعدد رواج داشت و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواعشايد از همه جا داغتر بود.
آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت ،كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند (چرا كهدل خوشى از حكومتشان نداشتند).
عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت ،و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه (در خانه ) داراى خداى مخصوص بود!بلكه پاشنه و آستانه خانه نيز هر يك رب النوعى داشتند!
به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه روميها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنانكهيكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه درمعابر و محافل فراوانتر از افراد ملت مى باشند!
از اين خدايان مى توان رب النوع كشاورزى ، رب النوع آشپزخانه ، و رب النوع انبارغذا، رب النوع خانه ، رب النوع شعله گاز، رب النوع آتش رب النوع ميوه ها، ربالنوع درو، رب النوع درخت تاك ، رب النوعجنگل رب النوع حريق و رب النوع دروازه بزرگ رم و رب النوع آتشكده ملى را نام برد.
كوتاه سخن اينكه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده استهمانطور كه الان هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده .
در عصر نزول قرآن نيز بتهاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه ياقسمتى از آنها جانشين رب النوعهاى پيشين بودند.
از همه گذشته گاهى بشر را نيز عملا رب خود قرار مى دادند، چنانكه قرآن در نكوهشمردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود مىدانستند مى گويد (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ): آنها احبار ورهبانهايشان را ارباب بجاى خدا مى دانستند (توبه 31).
به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اينكه انسان را به انحطاط عقلى مى كشانيد،مايه تفرقه و تشتت و پراكندگى است ، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آنبرخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از بسم الله نخستين آيه اى كه در قرآننازل شده ، در همين رابطه است (الحمد لله رب العالمين ) همه ستايشها مخصوصخداوندى است كه رب همه جهانيان است .
و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام رب النوعها مى كشد و آنها را به وادى عدم همانجا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گلهاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحادرا به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اينكه همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز
لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه الله خداوند يگانه ايكه مالك و رب وسرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموشنكنند و در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.
2- پرورش الهى راه خداشناسى
گرچه كلمه (رب ) همانگونه كه گفتيم دراصل به معنى مالك و صاحب است ، ولى نه هر صاحبى ، صاحبى كه عهده دار تربيت وپرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود .
دقت در سير تكاملى موجودات زنده ، و تحول و دگرگونيهاى موجودات بى جان ، و فراهمآمدن زمينه هاى تربيت موجودات ، و ريزه كارى هايى كه در هر يك از اين قسمتها نهفته شدهاست يكى از بهترين طرق خداشناسى است .
هماهنگيهائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالبا بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد،يكى از نمونه هاى زنده آن است .
فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان دربرابر آن بپاخيزيم ، در يك لحظه كوتاه فرمانى هماهنگ به تمام ارگانهاى بدن مابه صورت ناآگاه صادر مى شود، بلافاصله ، ضربان قلب بالا مى رود، تنفسشديد مى شود، تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريقخون به طور فراوان به تمام سلولها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركتبيشتر مى شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب ازچشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى كند احساس گرسنگى بكلى فراموش مى شود.
چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس ، با اين سرعت ، در ميان تمام ذرات وجودانسان ، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه
خداوند عالم و قادر ممكن است ؟!
آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه بخواست خدا هر كدام در جاى خودخواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند.

آيه و ترجمه


الرحمن الرحيم(2)


ترجمه :

3- خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است (و رحمت عام و خاصش همه را رسيده ).

تفسير:
معنى (رحمن ) و (رحيم ) و گسترش مفهوم آنها و همچنين تفاوت ميان اين دو كلمه را درتفسير (بسم الله ) مشروحا خوانديم ، و نيازى به تكرار نيست . نكته اى كه در اينجابايد اضافه كنيم اين است كه اين دو صفت كه از مهمترين اوصاف الهى است در نمازهاىروزانه ما حداقل 30 بار تكرار مى شوند (دو مرتبه در سوره حمد و يك مرتبه درسورهاى بعد از آن مى خوانيم ) و به اين ترتيب 60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش مىستائيم .
اين در حقيقت درسى است براى همه انسانها كه خود را در زندگى بيش از هر چيز به ايناخلاق الهى متخلق كنند، بعلاوه اشاره اى است به اين واقعيت كه اگر ما خود را عبد و بندهخدا مى دانيم مبادا رفتار مالكان بى رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعى شود.
در تاريخ بردگى مى خوانيم :
(صاحبان آنها با قساوت و بيرحمى عجيبى با آنها رفتار مى كردند، چنانكه مى گوينداگر بندهاى در انجام خدمات اندك قصورى مى ورزيد مجازاتهاى
سخت مى ديد: شلاق مى خورد، او را به زنجير مى كشيدند، به آسيابش مى بستند به حفرمعادن مى گماشتند، در زير زمينها و سياهچالهاى هولناك حبس مى كردند و اگر گناهشبزرگتر بود به دارش مى آويختند!.
در جاى ديگر مى خوانيم : (غلامان محكوم را در قفس درندگان مى انداختند و اگر جانسالم به در مى بردند درنده ديگرى را داخل قفس او مى كردند).
اين بود نمونه هاى از رفتار مالكان با بردگان خويش ، اما خداوند جهان در قرآن كراراتذكر مى دهد كه اگر بندگانم بر خلاف دستورمعمل كردند و پشيمان شدند مى بخشم ، مى آمرزم ، رحيم و مهربانم آنجا كه مى فرمايد:قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا(اى كسانى كه از حريم بندگى سرباز زده ايد از رحمت خدا ماءيوس نشويد، خداوندهمه گناهان را مى آمرزد (توبه كنيد و از درياى بى پايان رحمت خدا بهره مند شويد).
بنابراين آوردن (رحمان و رحيم ) بعد از رب العالمين اشاره به اين نكته است كه ما درعين قدرت نسبت به بندگان خويش ، با مهربانى و لطف رفتار مى كنيم اين بنده نوازى ولطف خدا، بندگان را شيفته او مى سازد: كه با يك دنيا علاقه بگويند (الرحمن الرحيم).
اينجا است كه انسان متوجه چقدر فاصله است بين رفتار خداوند بزرگ با بندگان خويش، و روش مالكان با زيردستان خود، مخصوصا در عصر شوم ، بردگى .

آيه و ترجمه


ملك يوم الدين (3)


ترجمه :

خدائى كه مالك روز جزاست .
تفسير:
ايمان به رستاخيز دومين پايگاه
در اينجا به دومين اصل مهم اسلام يعنى قيامت و رستاخيز توجه مى كند و مى گويد:(خداوندى كه مالك روز جزا است ) (مالك يوم الدين ).
و به اين ترتيب محور مبدء و معاد كه پايه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است دروجود انسان تكميل مى گردد.
جالب اينكه در اينجا تعبير به مالكيت خداوند شده است ، كه نهايت سيطره و نفوذ او رابر همه چيز و همه كس در آن روز مشخص مى كند، روزى كه همه انسانها در آن دادگاهبزرگ براى حساب حاضر مى شوند، و در برابر مالك حقيقى خود قرار مى گيرند،تمام گفته ها و كارها و حتى انديشه هاى خود را حاضر مى بينند، هيچ چيز حتى به اندازهسر سوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نيفتاده است ، و اكنون اين انسان است كهبايد بار همه مسئوليتهاى اعمال خود را بر دوش كشد!.
حتى در آنجا كه خود فاعل نبوده ، بلكه بنيانگزار سنت و برنامه اى بوده است ، بازبايد سهم خويش را از مسئوليت بپذيرد.
بدون شك مالكيت خداوند در آن روز يك مالكيت اعتبارى ، نظير مالكيت ما نسبت به آنچه دراين جهان ملك ما است ، نمى باشد، چرا كه اين يك مالكيت قراردادى است با تشريفات واسنادى مى آيد و با تشريفات و اسناد ديگرى از ميان
مى رود، ولى مالكيت خدا نسبت به جهان هستى مالكيت حقيقى است آن پيوند و ارتباط خاصموجودات با خدا است كه اگر يك لحظه از او بريده شوند نابود مى شوند، همانگونهكه اگر رابطه لامپهاى برق با كارخانه اصلى بريده شود روشنائى در همان لحظهمحو و نابود خواهد شد.
و تعبير ديگر اين مالكيت نتيجه خالقيت و ربوبيت است ، آنكس كه موجودات را آفريده وتحت حمايت خود پرورش مى دهد، و لحظه به لحظه فيض وجود و هستى به آنها مىبخشد، مالك حقيقى موجودات است . نمونه ضعيفى از مالكيت حقيقى را در خودمان نسبت بهاعضا پيكرمان مى توانيم پيدا كنيم ، ما مالك چشم و گوش و قلب و اعصاب خويش هستيم ،نه به معنى مالكيت اعتبارى ، بلكه يك نوع مالكيت حقيقى كه از ارتباط و پيوند و احاطهسرچشمه مى گيرد.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر خداوند مالك تمام اين جهان نيست كه ما از او تعبيربه مالك روز جزا مى كنيم ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه مالكيت خداوند گر چهشامل هر (دو جهان ) مى باشد، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است ، چراكه در آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيتهاى اعتبارى بريده مى شود، و هيچكس در آنجاچيزى از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گيرد باز به فرمان خدا است ، يوم لاتملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله روزى كه هيچكس مالك هيچ چيز براى كمك بهديگرى نيست ، و همه كارها به دست خدا است (سوره انفطار آيه 19).
به تعبير ديگر انسان در اين دنيا گاه به كمك ديگرى مى شتابد، با زبانش از او دفاعمى كند، با اموالش از او حمايت مى نمايد، با نفرات و قدرتش به كمكش برمى خيزد گاهبا طرحها و نقشه هاى گوناگون ، او را زير پوشش ‍ حمايت
خود قرار مى دهد.
ولى آن روز هيچيك از اين امور وجود ندارد، و به هميندليل هنگامى كه از مردم سؤ ال شود لمن الملك اليوم حكومت امروز از آن كيست ؟! مى گويند:لله الواحد القهار: براى خداوند يگانه پيروز است !) (سوره مؤ من آيه 16).
اعتقاد به روز رستاخيز، و ايمان به آن دادگاه بزرگ كه همه چيز در آن بطور دقيق موردمحاسبه قرار مى گيرد اثر فوق العاده نيرومندى دركنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشايست دارد، و يكى ازعلل جلوگيرى كردن نماز از فحشاء و منكرات همين است كه نماز انسان را هم به ياد مبدئىمى اندازد كه از همه كار او با خبر است و هم به ياد دادگاه بزرگعدل خدا.
تكيه بر مالكيت خداوند نسبت به روز جزا اين اثر را نيز دارد كه با اعتقاد مشركان ومنكران رستاخيز به مبارزه بر مى خيزد، زيرا از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شودكه ايمان به (الله ) يك عقيده عمومى حتى براى مشركان عصر جاهلى بوده ، لذا هنگامىكه از آنها مى پرسيدند: آفريدگار آسمانها و زمين كيست ؟ مى گفتند: خدا! و لئن سئلتهممن خلق السماوات و الارض ليقولن الله (لقمان 25) در حالى كه آنها با گفتار پيامبر(صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در زمينه معاد با ناباورى عجيبى روبرو مى شدند وقال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتمكل ممزق انكم لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : كافران گفتند آيا مردىرا به شما معرفى بكنيم كه مى گويد هنگامى كه خاك شديد و پراكنده گشتيد، بارديگر آفرينش جديدى خواهيد داشت ! آيا او بر خدا دروغ بسته يا ديوانه است ؟!) (سباآيه 8).
در حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) مى خوانيم : هنگامى كه به آيه (مالك يوم الدين) مى رسيد، آنقدر آنرا تكرار مى كرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند.
كان على بن الحسين اذا قرء مالك يوم الدين يكررها حتى يكادان يموت .
اما كلمه (يوم الدين ) اين تعبير در تمام مواردى كه در قرآناستعمال شده به معنى قيامت آمده است چنانكه در قرآن در آيه 17 و 18 و 19 سوره انفطاربا صراحت به اين معنى اشاره شده است (اين تعبير متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به همينمعنى آمده ).
و اينكه چرا آن روز، روز دين معرفى شده ؟ به خاطر اين است كه آن روز روز جزا است ودين در لغت به معنى جزا مى باشد، و روشنترين برنامه اى كه در قيامت اجرا مى شود همينبرنامه جزا و كيفر و پاداش است ، در آن روز پرده از روى كارها كنار مى رود، واعمال همه دقيقا مورد محاسبه قرار مى گيرد و هر كس جزاىاعمال خويش را اعم از خوب و بد مى بيند.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يوم الدين ، روز حساب است.
اما طبق اين روايت (دين ) به معنى حساب است ، شايد اين تعبير ازقبيل ذكر علت و اراده معلول باشد، زيرا همى شه حساب مقدمهاى براى جزا است .
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه علت نامگذارى رستاخيز به يوم الدين اين است كهدر آن روز هر كسى در برابر دين و آئين خود جزا مى بيند.
ولى معنى اول (حساب و جزا) صحيحتر به نظر مى رسد.

آيه و ترجمه


اياك نعبد و اياك نستعين(4)


ترجمه :

تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى ميجوئيم .

تفسير:
انسان در پيشگاه خدا
اينجا سر آغازى است براى نيازهاى بنده و تقاضاهاى او از خدا، و در حقيقت لحن سخن ازاينجا عوض مى شود، زيرا آيات قبل حمد و ثناى پروردگار و اظهار ايمان به ذات پاكاو و اعتراف به روز قيامت بود.
اما از اينجا گوئى بنده با اين پايه محكم عقيدتى و معرفت و شناخت پروردگار خود رادر حضور او، و در برابر ذات پاكش مى بيند، او را مخاطب ساخته نخست از عبوديت خويشدر برابر او، و سپس از امدادها و كمكهاى او سخن مى گويد:(تنها ترا مى پرستم و تنهااز تو يارى مى جويم ) (اياك نعبد و اياك نستعين ).
به تعبير ديگر: هنگامى كه مفاهيم آيات گذشته در جان انسان جاى گيرد، و اعماق وجودشبه نور الله پرورش دهنده جهانيان روشن مى شود، و رحمت عام و خاص او و مالكيتش درروز جزا را درك مى كند، انسان به صورت يك فردكامل از نظر عقيده در مى آيد، اين عقيده عميق توحيدى نخستين ثمره اش از يكسو بنده خالصخدا بودن ، و از بندگى بتها و جباران و شهوات در آمدن ، و از سوى ديگر دست استمدادبه ذات پاك او دراز كردن است .
در واقع آيات گذشته سخن از توحيد ذات و صفات مى گفت و در اينجا سخن از توحيدعبادت ، و توحيد افعال است .
توحيد عبادت آنست كه هيچكس و هيچ چيز را شايسته پرستش جز ذات خدا ندانيم تنها بهفرمان او گردن نهيم ، تنها قوانين او را به رسميت بشناسيم و از هر نوع بندگى وتسليم در برابر غير ذات پاك او بپرهيزيم .
توحيد افعال آنست كه تنها مؤ ثر حقيقى را در عالم او بدانيم (لا مؤ ثر فى الوجود الاالله ) نه اينكه عالم اسباب را انكار كنيم و بهدنبال سبب نرويم بلكه معتقد باشيم كه هر سببى هر تاءثيرى دارد، آن هم به فرمان خدااست ، او است كه به آتش سوزندگى ، و به خورشيد روشنائى و به آب حياتبخشى دادهاست .
ثمره اين عقيده آنست كه انسان تنها متكى به الله خواهد بود، تنها قدرت و عظمت رامربوط به او مى داند، و غير او در نظرش فانى ،زوال پذير، و فاقد قدرت مى باشد.
تنها ذات الله قابل اعتماد و ستايش است ، و لياقت اين دارد كه انسان او را تكيه گاه خوددر همه چيز قرار دهد.
اين تفكر و اعتقاد انسانرا از همه كس و همه موجودات بريده و تنها به خدا پيوند مى دهد،حتى اگر به دنبال عالم اسباب مى رود نيز به فرمان او است يعنى در لابلاى اسباب ،قدرت خدا را كه مسبب الاسباب است مشاهده مى كند.
اين عقيده آن قدر روح انسانرا وسيع و افق فكر او را بالا مى برد كه به بى نهايت وابديت مى پيوندد و از محيطهاى محدود آزاد و رها مى سازد.
نكته ها
1- نقطه اتكاء فقط او است
طبق آنچه در ادبيات عرب خوانده ايم هنگامى كهمفعول بر فاعل مقدم شود، معنى حصر از آن استفاده مى گردد، و در اينجا مقدم شدن كلمهاياك بر نعبد و نستعين دليل بر انحصار است و نتيجه آن همان توحيد عبادت و توحيدافعالى است كه در بالا بيان كرديم .
حتى در عبوديت و بندگى خود نيز احتياج به كمك او داريم ، و در اين راه نيز بايد از اواستعانت جست ، مبادا گرفتار انحراف و عجب و ريا و امورى مانند اينها بشويم كه عبوديت مارا پاك در هم مى ريزد.
به تعبير ديگر در جمله اول كه مى گوئيم تنها تو را مى پرستيم كمى بوىاستقلال دارد، بلافاصله با جمله اياك نستعين آنرا اصلاح مى كنيم و آن حالت بين الامرين(نه جبر و نه تفويض ) را در عبارت خود مجسم مى سازيم و الگوئى خواهد بود براىهمه كارهاى ما.
2- ذكر صيغه جمع در نعبد و نستعين
و همچنين آيات بعد كه همه به صورت جمع است نشان مى دهد كه اساس عبادت مخصوصانماز بر پايه جمع و جماعت است ، حتى به هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نيازبر مى خيزد بايد خود را ميان جمع و جماعت ببيند، تا چه رسد به ساير كارهاى زندگيش.
به اين ترتيب هر گونه فردگرائى ، و تكروى ، انزواطلبى و مانند اينها مفاهيمىمردود از نظر قرآن و اسلام شناخته مى شود .
مخصوصا نماز، از اذان و اقامه كه دعوت به اجتماع براى نماز است گرفته (حى علىالصلوة بشتاب به سوى نماز ...) تا سوره حمد كه آغازگر نماز است ، السلام عليكمكه پايان آن است همه دليل بر اين است كه اين عبادت دراصل جنبه اجتماعى دارد، يعنى بايد به صورت جماعت انجام شود، درست است كه نمازفرادى نيز در اسلام صحيح است اما عبادت فردى جنبه فرعى و درجه دوم را دارد.
3- در برخورد نيروها از او كمك مى گيريم
بشر در اين جهان با نيروهاى مختلفى روبرو است ، هم از نظر نيروهاى طبيعى ، و هم ازنظر نيروهاى درون ذاتى خود. براى اينكه بتواند در برابرعوامل مخرب و ويرانگر و منحرف
كننده ، مقاومت كند احتياج به يار و مدد كارى دارد، اينجا است كه خود را در زير چتر حمايتپروردگار قرار مى دهد، همه روز از خواب بر مى خيزد، و با تكرار جمله اياك نعبد واياك نستعين اعتراف به عبوديت پروردگار كرده و از ذات پاك او براى پيروزى در اينمبارزه بزرگ كمك مى گيرد، و شامگاهان نيز با تكرار همين جمله سر به بستر مى نهد،با ياد او بر مى خيزد و با ياد و استمداد از وجود او بخواب مى رود و خوشا بهحال كسى كه به چنين مرحلهاى از ايمان برسد، در برابر هيچ گردنكشى و زورمندى سرتعظيم فرود نمى آورد، در مقابل جاذبه ماديات خود را نمى بازد، همچون پيامبر اسلام مىگويد: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين : نماز و عبادتم ، مرگ وحياتم همه از آن خداوند است كه پروردگار جهانيان است (انعام 162).

آيه و ترجمه


اهدنا الصرط المستقيم(5)


ترجمه :

ما را به راه راست هدايت فرما.

تفسير:
پيمودن صراط مستقيم
پس از اظهار تسليم در برابر پروردگار ووصول به مرحله عبوديت و استعانت و استمداد از ذات پاك او نخستين تقاضاى بنده اين استكه او را به راه راست ، راه پاكى و نيكى ، راهعدل و داد، و راه ايمان و عمل صالح هدايت فرمايد، تا خدائى كه همه نعمتها را به اوارزانى داشته نعمت هدايت را نيز بر آن بيفزايد.
گر چه اين انسان در چنين شرائط مؤ من است ، و با خداى خود آشنا ولى امكان دارد كه هر آناين نعمت به خاطر عواملى از او سلب گردد، و از صراط مستقيم منحرف و گمراه شود.
پس بايد هر شبانه روز لااقل ده بار از خداى خود بخواهد كه لغزش و انحرافى براى اوپيش نيايد.
بعلاوه اين صراط مستقيم كه همان آئين حق است مراتب و درجاتى دارد كه همه افراد درپيمودن اين درجات يكسان نيستند، هر مقدار از اين درجات را انسان طى نمايد، باز درجاتبالاتر و والاترى وجود دارد كه انسان با ايمان بايد از خدا بخواهد تا او را به آندرجات هدايت كند.
در اينجا اين سؤ ال معروف كه چرا ما همواره در خواست هدايت به صراط مستقيم از خدا مىكنيم مگر ما گمراهيم ؟ مطرح مى شود.
وانگهى به فرضى كه اين سخن از ما زيبنده باشد از پيامبر و امامان كه نمونه انسانكامل بودند چه معنى دارد؟!
در پاسخ اين ايراد مى گوئيم :
اولا: همانطور كه اشاره شد انسان در مسير هدايت هر لحظه بيم لغزش و انحراف درباره اومى رود، به همين دليل بايد خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند كه او رابر راه راست ثابت نگهدارد.
ما نبايد فراموش كنيم كه وجود و هستى و تمام مواهب الهى ، لحظه به لحظه از آن مبدءبزرگ به ما مى رسد.
سابقا گفتيم مثل ما و همه موجودات (از يك نظر)مثل لامپهاى برق است ، اگر مى بينيم نور لامپ ،متصل و يكنواخت پخش مى شود به خاطر آنست كه لحظه به لحظه نيرو از منبع برق بهاو مى رسد منبع برق هر لحظه نور جديدى توليد مى كند و بوسيله سيمهاى ارتباطىبه لامپ تحويل مى گردد.
هستى ما نيز همانند نور اين لامپها است گر چه به صورت يك وجود ممتد جلوه گر است ،ولى در حقيقت لحظه به لحظه وجود تازه اى از منبع هستى آفريدگار فياض ، به ما مىرسد.
بنابر اين همانگونه كه هر لحظه وجود تازهاى به ما مى رسد، به هدايت جديدى نيزنيازمنديم بديهى است اگر موانعى در سيمهاى معنوى ارتباطى ما با خدا ايجاد شود،كژيها، ظلمها، ناپاكيها و ... پيوند ما را از آن منبع هدايت قطع مى كند، و همان لحظه ازصراط مستقيم منحرف خواهيم شد.
ما از خدا طلب مى كنيم كه اين موانع پيش نيايد و ما بر صراط مستقيم ثابت بمانيم .
ثانيا: هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجامراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.
اين را نيز مى دانيم كه طريق تكامل نامحدود است و به سوى بى نهايت همچنان پيش مىرود.
بنابر اين جاى تعجب نيست كه حتى پيامبران و امامان از خدا تقاضاى هدايت صراط مستقيمكنند، چه اينكه كمال مطلق تنها خدا است ، و همه بدون استثناء در مسير تكاملند چه مانعدارد كه آنها نيز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمايند.
مگر ما بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) صلوات و درود نمى فرستيم ؟ مگرمفهوم صلوات ، تقاضاى رحمت تازه پروردگار براى محمد وآل محمد نيست ؟
مگر خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمى فرمود: رب زدنى علما خدايا علم (وهدايت ) مرا بيشتر كن !
مگر قرآن نمى گويد: و يزيد الله الذين اهتدوا هدى : خداوند هدايت هدايت يافتگان راافزون مى كند (مريم 76).
و نيز مى گويد: و الذين اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم : آنها كه هدايت يافته اند خداوندبر هدايتشان مى افزايد، و تقوا به آنها مى دهد محمد 17).
و از اينجا پاسخ سؤ الى كه مربوط به درود بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم )و امامان است نيز روشن كه اين درود و صلوات در حقيقت تقاضاى مقام بالاتر و والاتربراى آن بزرگواران است .
براى روشن شدن آنچه گفتيم به دو حديث زير توجه فرمائيد:
1- امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير جمله اهدنا الصراط المستقيم مى فرمايد،يعنى ادم لنا توفيقك الذى اطعناك به فى ماضى ايامنا، حتى نطيعك كذلك فىمستقبل اعمارنا:خداوندا توفيقاتى را كه در گذشته بر ما ارزانى داشتى و به بركت آنتو را اطاعت كرديم ، همچنان ادامه ده تا در آينده عمرمان نيز تو را اطاعت كنيم .
2- امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: يعنى ارشدنا للزوم الطريق المؤ دى الى محبتك، و المبلغ الى جنتك ،والمانع من ان نتبع اهوائنا فنغطب ، او ان ناخذ بارائنا فنهلك : يعنىخداوندا ما را بر راهى كه به محبت تو مى رسد و به بهشتواصل مى گردد، و مانع از پيروى هوسهاى كشنده و آراء انحرافى و هلاك كننده است ،ثابت بدار.
صراط مستقيم چيست ؟
آنگونه كه از بررسى آيات قرآن مجيد بر مى آيد صراط مستقيم همان آئين خدا پرستى ودين حق و پايبند بودن به دستورات خدا است چنانكه در سوره
انعام آيه 161 مى خوانيم : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيمحنيفا و ما كان من المشركين : بگوخداوند مرا به صراطمستقيم هدايت كرده : به ديناستوار،آئين ابراهيم كه هرگز به خداشرك نورزيد.
در اينجا دين ثابت و پا بر جا و آئين توحيدى ابراهيم و نفى هر گونه شرك به عنوانصراط مستقيم معرفى شده كه اين جنبه عقيدتى را مشخص مى كند.
اما در سوره يس آيه 61 و 62 چنين مى خوانيم : الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدواالشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم : (اى فرزندان آدم مگر با شماپيمان نبستم كه شيطان را پرستش نكنيد (به دستورات اوعمل ننمائيد) و مرا پرستش كنيد اين همان صراط مستقيم است ).
در اينجا به جنبه هاى عملى آئين حق اشاره شده كه نفى هر گونه كار شيطانى وعمل انحرافى است .
و به گفته قرآن در سوره آل عمران آيه 101 راه رسيدن به صراط مستقيم پيوند وارتباط با خدا است (و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم ).
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه راه مستقيم همى شه يك راه بيشتر نيست زيراميان دو نقطه تنها يك خط مستقيم وجود دارد كه نزديكترين راه راتشكيل مى دهد.
بنابر اين اگر قرآن مى گويد صراط مستقيم ، همان دين و آئين الهى در جنبه هاى عقيدتىو عملى است به اين دليل است كه نزديكترين راه ارتباط با خدا همانست .
و نيز به همين دليل است كه دين واقعى يك دين بيشتر نيست ان الدين عند الله الاسلام:(دين در نزد خدا اسلام است )(آل عمران آيه 19).
به خواست خدا بعدا خواهيم ديد كه اسلام معنى وسيعى دارد كه هر آئين توحيدى را در آنعصر و زمان كه رسميت داشته و با آئين جديد نسخ نشده استشامل مى شود.
و از اينجا روشن مى شود تفسيرهاى مختلفى كه مفسران در اين زمينهنقل كرده اند همه در واقع به يك چيز باز مى گردد:
بعضى آن را به معنى اسلام .
بعضى به معنى قرآن .
بعضى به پيامبر و امامان راستين .
و بعضى آنرا به آئين الله كه جز آن را قبول نمى كند، تفسير نموده اند تمام اين معانىبازگشت به همان دين و آئين الهى در جنبه هاى اعتقادى و عملى مى كند.
همچنين رواياتى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و هر كدام به زاويه اى از اينمساءله اشاره كرده همه به يك اصل باز مى گردد، از جمله : از پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) چنين نقل شده : الصراط المستقيم صراطالانبياء و هم الذين انعم الله عليهم :(صراط مستقيم راه پيامبران است و همانها هستند كهمشمول نعمتهاى الهى شده اند).
از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه اهدنا الصراط المستقيم فرمود:الطريق و معرفة الامام : (منظور راه و شناخت امام است .)
و نيز در حديث ديگرى از همان امام نقل شده : و الله نحن الصراط المستقيم : (به خداسوگند مائيم صراط مستقيم ).
در حديث ديگرى باز از همان امام مى خوانيم كه فرمود: صراط مستقيم ، امير مؤ منان على(عليه السلام ) است .
مسلم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) و ائمهاهل بيت (عليهمالسلام ) همه به همان
آئين توحيدى خدا دعوت مى كردند، دعوتى كه جنبه هاى اعتقادى و عملى را در بر مىگرفت .
جالب اينكه (راغب ) در كتاب (مفردات ) در معنى صراط مى گويد:(صراط) راهمستقيم است ، بنابر اين مستقيم بودن در مفهوم صراط افتاده ، و ذكر آن به صورتتوصيف ، براى تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است .

آيه و ترجمه


صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين(6)


ترجمه :

راه آنها كه بر آنان نعمت دادى نه آنها كه بر ايشان غضب كردى و نه گمراهان !

تفسير:
دو خط انحرافى !
اين آيه در حقيقت تفسير روشنى است براى (صراط مستقيم ) كه در آيهقبل خوانديم ، مى گويد: مرا به راه كسانى هدايت فرما كه آنان رامشمول انواع نعمتهاى خود قرار دادى (نعمت هدايت ، نعمت توفيق ، نعمت رهبرى مردان حق ونعمت علم و عمل و جهاد و شهادت ) نه آنها كه بر اثراعمال زشت ، و انحراف عقيده غضب تو دامنگيرشان شد و نه آنها كه جاده حق را رها كرده ودر بيراهه ها گمراه و سرگردان شده (صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لاالضالين ).
در حقيقت چون ما آشنائى كامل به راه و رسم هدايت نداريم ، خدا به ما دستور مى دهد كه دراين آيه طريق و خط پيامبران و نيكوكاران و آنها كهمشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهيم .
و نيز به ما هشدار مى دهد كه در برابر شما همى شه دو خط انحرافى قرار دارد، خط(مغضوب عليهم ) و خط(ضالين ) كه به زودى به تفسير اين دو آشنا خواهيم شد.
نكته ها
1- الذين انعمت عليهم كيانند ؟
سوره نساء آيه 69 اين گروه را تفسير كرده است : و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحينو حسن اولئك رفيقا:
(كسانى كه دستورات خدا و پيامبر را اطاعت كنند، خدا آنها را با كسانى قرار مى دهد كهمشمول نعمت خود ساخته ، از پيامبران و رهبران صادق و راستين و جانبازان و شهيدان راه خداو افراد صالح ، و اينان رفيقان خوبى هستند).
همانگونه كه ملاحظه مى كنيم اين آيه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفى مىكند:(پيامبران ، صديقين ، شهداء، و صالحين .
اين مراحل چهارگانه شايد اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانىسالم و مترقى و مؤ من ، نخست بايد رهبران حق و انبياء وارد ميدان شوند.
و به دنبال آنها مبلغان صديق و راستگو كه گفتار و كردارشان با يكديگر هماهنگ است ،تا اهداف پيامبران را از اين طريق در همه جا گسترش دهند.
به دنبال اين دوران سازندگى فكرى ، طبيعتا عناصر آلوده و آنها كه مانع راه حقند سربر دارند، جمعى بايد در مقابل آنها قيام كنند و عده اى شهيد شوند و با خون پاكشاندرخت توحيد آبيارى گردد.
در مرحله چهارم محصول اين كوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان است اجتماعى پاك وشايسته و آكنده از معنويت .
بنابراين ما در سوره حمد در شبانه روز پى در پى از خدا مى خواهيم كه در خط اين چهارگروه قرار گيريم ، خط انبياء خط صديقين ، خط شهدا و صالحين و روشن
است كه در هر مقطع زمانى بايد در يكى از اين خطوط، انجام وظيفه كنيم و رسالت خويشرا ادا نمائيم .
2- (مغضوب عليهم ) و (ضالين ) كيانند؟
جدا كردن اين دو از هم در آيات فوق نشان مى دهد كه هر كدام اشاره به گروه مشخصىاست .
در اينكه فرق ميان اين دو چيست سه تفسير وجود دارد:
1- از موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن مجيد چنين استفاده مى شود كه (مغضوب عليهم )مرحله اى سختتر و بدتر از ضالين است ، و به تعبير ديگر ضالين گمراهان عادىهستند، و مغضوب عليهم ، گمراهان لجوج و يا منافق ، و به هميندليل در بسيارى از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذكر شده .
در آيه 106 سوره نحل مى خوانيم و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله :(آنهائى كه سينه خود را براى كفر گسترده ساختند غضب پروردگار بر آنها است ).
و در آيه 6 سوره فتح آمده است ، و يعذب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركاتالظانين بالله ظن السوء عليهم دائرة السوء و غضب الله عليهم و لعنهم و اعدلهم جهنم :(خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك و آنها را كه درباره خدا گمان بد مىبرند مورد غضب خويش قرار مى دهد، و آنها را لعن مى كند، و از رحمت خويش دور مى سازد،و جهنم را براى آنان آماده ساخته است .
به هر حال مغضوب عليهم آنها هستند كه علاوه بر كفر، راه لجاجت و عناد و دشمنى با حق رامى پيمايند و حتى از اذيت و آزار رهبران الهى و پيامبران در صورت امكان فروگذار نمىكنند آيه 112 سوره آل عمران مى گويد: و بائوا بغضب من الله ... ذلك بانهمكانوايكفرون بايات الله و يقتلون الانبياء بغير حق ذلك بما
عصوا و كانوا يعتدون : (غضب خداوند شاملحال آنها (يهود) شد چرا كه به خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران الهى را به ناحق مىكشتند).
2- جمعى از مفسران عقيده دارند كه مراد از (ضالين ) منحرفين نصارى و منظور از(مغضوب عليهم ) منحرفان يهودند.
اين برداشت به خاطر موضعگيريهاى خاص اين دو گروه در برابر دعوت اسلام مىباشد، زيرا همانگونه كه قرآن هم صريحا در آيات مختلف بازگو مى كند، منحرفانيهود، كينه و عداوت خاصى نسبت به دعوت اسلام نشان مى دادند، هر چند در آغاز،دانشمندان آنها از مبشران اسلام بودند، اما چيزى نگذشت كه به جهاتى كه اينجا جاىشرح آن نيست از جمله به خطر افتادن منافع ماديشان سرسختترين دشمن شدند، و از هرگونه كار شكنى در پيشرفت اسلام و مسلمين فروگذار نكردند (همانگونه كه امروز نيزموضع گروه صهيونيست در برابر اسلام و مسلمانان همين است ).
و با اين حال تعبير از آنها به (مغضوب عليهم ) بسيار صحيح به نظر مى رسد ولىبايد توجه داشت كه اين تعبير در حقيقت از قبيل تطبيق كلى بر فرد است ، نه انحصارمفهوم مغضوب عليهم در اين دسته از يهود.
اما منحرفان از نصارى كه موضعشان در برابر اسلام تا اين حد سرسختانه نبود، تنهادر شناخت آئين حق گرفتار گمراهى شده بودند، از آنها تعبير به ضالين شده كه آن هماز قبيل تطبيق كلى بر فرد است .
در احاديث اسلامى نيز كرارا مغضوب عليهم به يهود و ضالين به منحرفان نصارىتفسير شده است و نكته اش ‍ همانست كه در بالا اشاره شد.
3- اين احتمال نيز وجود دارد كه ضالين به گمراهانى اشاره مى كند كه اصرارى برگمراه ساختن ديگران ندارند در حالى كه (مغضوب عليهم ) كسانى
هستند كه هم گمراهند و هم گمراه گر، و با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خودسازند!.
شاهد اين معنى آياتى است كه سخن از كسانى مى گويد كه مانع هدايت ديگران به راهراست بودند و به عنوان (يصدون عن سبيل الله ) از آنها ياد شده در آيه 16 سورهشورى مى خوانيم : و الذين يحاجون فى الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهمو عليهم غضب و لهم عذاب شديد: (آنها كه بعد از پذيرش دعوت اسلام از ناحيه مؤ منان ،در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مخاصمه و بحثهاى انحرافى برمى خيزند، حجت و دليلشان در پيشگاه خدا باطل و بى اساس است و غضب خدا بر آنها استو عذاب شديد در انتظارشان خواهد بود.
اما با اين همه چنين به نظر مى رسد كه جامعترين اين تفاسير همان تفسيراول است تفسيرى كه بقيه تفسيرها در آن جمع است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آنمحسوب مى شود بنابر اين دليلى ندارد كه ما مفهوم وسيع آيه را محدود كنيم .
و الحمد لله رب العالمين
(پايان سوره حمد)


سوره بقرة


اين سوره در ((مدينه )) نازل شده ، و 286 آيه است
محتواى سوره بقره
اين سوره كه طولانى ترين سوره هاى قرآن مجيد است مسلما يكجانازل نشده ، بلكه در فواصل مختلف ، و به مناسبتهاى نيازهاى گوناگون جامعه اسلامى، در مدينه نازل گرديده است .
ولى با اين حال جامعيت آن از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسيارى ازمسائل عملى (عبادى اجتماعى ، سياسى و اقتصادى )قابل انكار نيست .
چه اينكه در اين سوره :
1- بحثهائى پيرامون توحيد و شناسائى خدا مخصوصا از طريق مطالعه اسرار آفرينشآمده است .
2- بحثهائى در زمينه معاد و زندگى پس از مرگ ، مخصوصا مثالهاى حسى آن مانند داستانابراهيم و زنده شدن مرغها و داستان عزيز.
3- بحثهائى در زمينه اعجاز قرآن و اهميت اين كتاب آسمانى .
4- بحثهائى بسيار مفصل و طولانى درباره يهود و منافقان و موضعگيريهاى خاص آنها دربرابر اسلام و قرآن ، و انواع كارشكنيهاى آنان در اين رابطه .
5- بحثهائى در زمينه تاريخ پيامبران بزرگ مخصوصا ابراهيم (عليه السلام ) و موسى(عليه السلام ).
6- بحثهائى در زمينه احكام مختلف اسلامى از جمله نماز، روزه ، جهاد در راه خدا، حج و تغييرقبله ، ازدواج و طلاق ، احكام تجارت و دين ، و قسمت مهمى از احكام ربا و مخصوصا بحثهاىفراوانى در زمينه انفاق در راه خدا، و همچنين مساءله قصاص و تحريم قسمتى ازگوشتهاى حرام و قمار و شراب و بخشى از احكام وصيت و مانند آن .
و اما نامگذارى اين سوره به البقره به خاطر داستانى است در مورد گاو بنىاسرائيل كه شرح آن در آيات 67 تا 73 به خواست خدا خواهد آمد.
فضيلت سوره بقره
در فضيلت اين سوره روايات پر اهميتى در منابع اسلامىنقل شده است :
از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنيننقل مى كند كه پرسيدند: اى سوره القرآنافضل ؟ قال : البقرة ، قيل اى آية البقرة افضل ؟قال آية الكرسى :(كداميك از سوره هاى قرآن از همه برتر است ؟ فرمود: سوره بقره ،عرض كردند كدام آيه از آيات سوره بقره افضل است ؟ فرمود: آية الكرسى ).
افضليت اين سوره ظاهرا به خاطر جامعيت آنست ، وافضل بودن آية الكرسى به خاطر محتواى توحيدى خاص آن مى باشد كه به خواست خدادر تفسير آن خواهد آمد.
و اين منافات ندارد كه بعضى از سوره هاى ديگر قرآن از جهات ديگرى برترى داشتهباشند، چرا كه از ديدگاه هاى مختلف به آنها نظر شده است .
و نيز از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است كه فرمود كسى كه چهار آيه از آغاز سوره بقره و آية الكرسى و دوآيه بعد از آن و سه آيه از آخر آن را بخواند هرگز در جان ومال خود ناخوش آيندى نخواهد ديد، و شيطان به او نزديك نمى شود، و قرآن را فراموشنخواهد كرد.
در اينجا لازم مى دانيم كه اين حقيقت مهم را تكرار كنيم ، كه ثوابها و فضيلتها وپاداشهاى مهمى كه براى تلاوت قرآن يا سوره ها و آيات خاصىنقل
شده هرگز مفهومش اين نيست كه انسان آنها را به صورت اوراد بخواند و تنها بهگردش زبان قناعت كند.
بلكه خواندن قرآن براى فهميدن ، و فهميدن براى انديشيدن ، و انديشيدن براىعمل است .
اتفاقا هر فضيلتى درباره سورهاى يا آيه اى ذكر شده تناسب بسيار زيادى با محتواىآن سوره يا آيه دارد.
مثلا در فضيلت سوره نور چنين مى خوانيم كه هر كس بر آن مداومت كند خداوند او وفرزندانش را از آلودگى به زنا حفظ مى كند .
اين به خاطر آنست كه محتواى سوره نور دستورات مهمى در زمينه مبارزه با انحرافاتجنسى دارد: دستور به تسريع ازدواج افراد مجرد دستور به حجاب ، دستور به تركچشم چرانى و نگاه هاى هوس آلود، دستور به ترك شايعه پراكنى و نسبتهاى ناروا، وبالاخره دستور به اجراى حد شرعى درباره زنان و مردان زناكار.
بديهى است اگر محتواى اين سوره در جامعه يا خانوادهاى پياده شود آلودگى به زنانخواهد بود.
همچنين آياتى از سوره بقره كه در بالا اشاره شد و اتفاقا همه در زمينه توحيد و ايمانبه غيب ، و خداشناسى و پرهيز از وسوسه هاى شيطانى است ، اگر كسى بخواند ومحتواى آنرا در عمق جانش پياده كند، مسلما آنفضائل را خواهد داشت .
درست است كه خواندن قرآن به هر حال ثواب دارد، ولى ثواب اصلى و اساس و آثارسازنده هنگامى خواهد بود كه مقدمهاى براى انديشه وعمل باشد.

آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم
الم (1)
ذلك الكتب لا ريب فيه هدى للمتقين(2)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1- الم
2- اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد، و مايه هدايت پرهيزكاران است .

تفسير:
تحقيق درباره حروف مقطعه قرآن
در آغاز بيست و نه سوره از سوره هاى قرآن با حروف مقطعه برخورد مى كنيم و چنانكه ازنامش پيدا است اين حروف حروفى بريده از هم به نظر مى رسد، و كلمه مفهومى را ظاهرانمى سازد.
حروف مقطعه قرآن همى شه جزء كلمات اسرار آميز قرآن محسوب مى شده ، و مفسران براىآن تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند، و با گذشت زمان و تحقيقات جديد دانشمندان تفسيرهاىتازهاى براى آن پيدا مى شود.
جالب اينكه در هيچيك از تواريخ نديدهايم كه عرب جاهلى و مشركان وجود
حروف مقطعه را در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن بر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) خرده بگيرند، و آن را وسيله اى براى استهزاء و سخريه قرار دهند، و اين خود مىرساند كه گويا آنها نيز از اسرار وجود حروف مقطعه كاملا بيخبر نبوده اند.
به هر حال از ميان اين تفاسير چند تفسير است كه از همه مهمتر و معتبرتر به نظر مىرسد، و هماهنگ با آخرين تحقيقاتى است كه در اين زمينه بهعمل آمده ، و ما اين چند تفسير را به تدريج در آغاز اين سوره ، و سورهآل عمران ، و سوره اعراف به خواست خدا بيان خواهيم كرد، اكنون به مهمترين آنها دراينجا مى پردازيم :
اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنورانعرب و غير عرب را متحير ساخته و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است ، ازنمونه همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد در عين اينكه قرآن از همان حروفالف باء و كلمات معمولى تركيب يافته ، به قدرى كلمات آن موزون است و معانىبزرگى در بر دارد، كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مى كند، روح را مملو از اعجاب وتحسين مى سازد، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى نمايد، جملهبنديهاى مرتب و كلمات آن در بلندترين پايه قرار گرفته و معانى بلند را در قالبزيباترين الفاظ مى ريزدكه همانند و نظير ندارد.
فصاحت و بلاغت قرآن بر كسى پوشيده نيست ، اين گفته صرف ادعا نمى باشد زيراآفريدگار جهان همان كسى كه اين كتاب را بر پيامبرنازل كرده همه انسانها را دعوت به مقابله بهمثل نموده است و از آنها خواسته كه همانند آن ، يالااقل يك سوره مثل آنرا بياورند، او دعوت نموده است كه عموم جهانيان (جن و انس ) باهمكارى و هم فكرى اگر مى توانند مانند آنرا بياورند اما همه عاجز و ناتوان ماندند، واين نشان مى دهد كه مولود فكر آدمى نيست .
درست همانطور كه خداوند بزرگ از خاك ، موجوداتى همچون انسان با آن ساختمان شگفتانگيز، و انواع پرندهگان زيبا، و جانداران متنوع ، و گياهان و گلهاى رنگارنگ ، مىآفريند و ما از آن كاسه و كوزه و مانند آن مى سازيم ، همچنين خداوند از حروف الفبا وكلمات معمولى ، مطالب و معانى بلند را در قالب الفاظ زيبا و كلمات موزون ريخته واسلوب خاصى در آن بكار برده كه همه انگشت حيرت به دندان گرفته اند، آرى همينحروف در اختيار انسانها نيز هست ولى توانائى ندارند كه تركيبها و جملهبنديهائى بسانقرآن ابداع كنند.
عصر طلائى ادبيات عرب
جالب توجه اينكه : عصر جاهليت يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود همان اعراب باديهنشين ، همان پا برهنه ها و نيمه وحشيها با تمام محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائىسرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، به طورى كه امروز، اشعارى كه يادگار آندوران طلائى است ، از اصيلترين و پرمايه ترين اشعار عرب محسوب مى شود، و ذخائرگرانبهائى براى علاقمندان ادبيات عربى اصيل است ، اين خود بهتريندليل براى نبوغ ادبى و ذوق سخن پرورى اعراب در آن دوران مى باشد.
عربها در زمان جاهليت يك بازار بزرگ سال به نام (بازار عكاظ) داشتند كه در عينحال يك مجمع مهم ادبى و كنگره سياسى و قضائى نيز محسوب مى باشد.
در اين بازار علاوه بر فعاليتهاى اقتصادى عاليترين نمونه هاى نظم و نثر عربى ازطرف شعراء و سخنسرايان توانا، در اين كنگره بزرگ عرضه مى گرديد، و بهترينآنها به عنوان (شعر سال ) انتخاب مى شد كه هفت قطعه (يا ده قطعه ) آن به نام(سبعه ) يا (عشره معلقه ) معروف است ، و البته موفقيت در اين مسابقه بزرگادبى افتخار بزرگى براى سراينده آن شعر و قبيله اش بود.
در چنان عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله بهمثل كرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز كردند، و در برابر آن زانو زدند (شرح بيشتردر زمينه تحدى قرآن و ناتوان ماندن از آوردنمثل آن را ذيل آيه 23 همين سوره خواهيد خواند).
شاهد گويا
گواه زنده اين تفسير براى حروف مقطعه حديثى است كه از على بن الحسين (عليهماالسلام) امام سجاد (عليه السلام ) رسيده است آنجا كه مى فرمايد: كذب قريش واليهودبالقرآن و قالوا هذا سحر مبين ، تقوله فقال الله :(الم ذلك الكتاب ...): اى يا محمدهذا الكتاب الذى انزلته اليك هوالحروف المقطعة التى منها الف و لام و م و هو بلغتكم وحروف هجائكم فاتوا بمثله ان كنتم صادقين ...:
(قريش و يهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است ، آن را خودش ساخته وبه خدا نسبت داده است ، خداوند به آنها اعلام فرمود:(الم ذلك الكتاب ) يعنى اى محمدكتابى كه بر تو فرو فرستاديم از همين حروف مقطعة (الف لام م ) و مانند آن است كههمان حروف الفباى شما است .
شاهد ديگر: حديثى است كه از امام على ابن موسى الرضا (عليهماالسلام ) رسيده استآنجا كه مى فرمايد: (...ثم قال ان الله تبارك و تعالىانزل هذاالقرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب ثمقال : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوابمثل هذا القرآن ...)... خداوند بزرگ قرآن رانازل فرمود با همين حروفى كه جميع عرب با آن تكلم مى كنند، سپس فرمود: بگو اگرانس و جن با هم همكارى كنند كه مثل قرآن را بياورند توانائى بر آن را ندارند ....)
نكته ديگرى كه اين نظريه را درباره معنى حروف مقطعه قرآن تائيد مى كند اين است كهدر 24 مورد از آغاز سوره هائى كه با اين حروف شروع شده است ، بلافاصله سخن ازقرآن و عظمت آن به ميان آمده ، اين خود نشان مى دهد كه ارتباطى ميان اين دو، (حروف مقطعهو عظمت قرآن ) موجود است .
اينك چند نمونه از آنها را در اينجا مى آوريم :
1- الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير(هود: 1 2)
2- طس تلك آيات القرآن و كتاب مبين (نمل 1 و 2).
3- الم تلك آيات الكتاب الحكيم (لقمان 1 و 2).
4- المص كتاب انزل اليك (اعراف 1 و 2).
در تمام اين موارد و موارد بسيار ديگر از آغاز سوره هاى قرآن پس از ذكر حروف مقطعهسخن از قرآن به آمده ، و از عظمت آن بحث شده است .
بعد از بيان حروف مقطعه قرآن اشاره به عظمت اين كتاب آسمانى كرده مى گويد:(اينهمان كتاب با عظمت است كه هيچگونه ترديد در آن وجود ندارد) (ذلك الكتاب لا ريب فيه).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه خداوند به پيامبر خويش وعده داده كتابىبراى راهنمائى انسانها بر او نازل كند كه براى همه حق طلبان مايه هدايت و براى حقيقتجويان جاى ترديد در آن نباشد، و اكنون به وعده خود وفا كرده است .
اما اينكه مى گويد هيچگونه شك و ترديد در آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه منظوراين است كه محتواى قرآن آنچنان است كه خود شهادت بر حقانيت خويش مى دهد، و همچونطبله عطار است خاموش و هنرنماى و به تعبير ديگر: آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام واستحكام و عمق معانى و شيرينى
و فصاحت لغات و تعبيرات در آن نمايان است كه هر گونه وسوسه و شك را از خود دورمى كند، و مصداق آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است مى باشد.

next page

fehrest page

back page